بومیسازی جامعهشناسی / در گفتوگو با:حجج اسلام و المسلمین پارسانیا، میرسپاه و دکتر پناهی
Article data in English (انگلیسی)
سال اول، شماره اول، زمستان 1388، ص
چکیده
بحث از «بومی سازی جامعه شناسی» از جمله مباحث چالش زا و مطرح در قلمرو علوم انسانی، به ویژه جامعه شناسی است. در همایشی که به همت گروه جامعه شناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) برگزار گردید، این موضوع به تضارب آراء گذشته شد. در حایشه این همایش میزگردی تحت عنوان «بومی سازی جامعه شناسی اسلامی» با حضور استادان محترم جناب حجج الاسلام والمسلمین حمید پارسانیا، اکبر میرسپاه و و دکتر پناهی برگزار گردید. به دلیل اهمیت موضوع، این نشست علمی از نظر خوانندگان گرامی می گذرد. آنچه باید گفت: جامعه شناسی در خاستگاه خود علمی بومی است و در جوامع شرقی علمی غیر بومی. علاوه بر این، میان بومی سازی و اسلامی سازی باید تفاوت گذاشت.
از سوی دیگر، باید در بومی سازی توجه کنیم که چه مبنایی را می پذیریم: اسلامی یا پوزیتویستی؟ این گفت وگو به چند و چون این موضوع می پردازد.
کلید واژه ها: جامعه شناسی، بومی سازی، جامعه شناسی اسلامی، علم بومی
حجت الاسلام میرسپاه: دربارة موضوع اصلی همایش، دست کم سه بحث را می توان بررسی کرد:
الف) معنا و مفهوم بومی سازی یا اسلامی سازی جامعه شناسی؛ ب) ضرورت آن؛ ج) اهمیت آن. شاید گفته شود «اهمیت» و «ضرورت» یکی است، ولی منظور ما از اهمیت، فواید چشم گیر اسلامی سازی یا ضررهای سنگینی است که اگر به این مسئله توجه نکنیم به آن دچار می شویم. در حالی که «ضرورت»، بررسی بیشتر ابعاد منطقی مسئله است. علت بررسی این سه موضوع، انکار آن از سوی دیگران است. عده ای می گویند این موضوع معنا و مفهوم محصلی ندارد؛ زیرا اگر بومی سازی می گویید، ما در برابر می گوییم علم بی وطن است؛ وقتی علم وطن ندارد، بومی سازی یعنی خراب کردن علم و به کار بردن چیزی که کاملاً بی معناست. اگر منظورتان اسلامی سازی است، به طور خاص آن نیز که یک انسان نیست که بخواهید او را مسلمان کنید. آنها گفتند کاربرد یک علم، اسلامی و غیراسلامی دارد، اما خود آن علم اسلامی و غیراسلامی ندارد. دانش دوچرخه سازی اسلامی و غیراسلامی ندارد، اما دوچرخه سواری اسلامی و غیراسلامی دارد. دربارة معنا و مفهوم، موضع گیری است. در مورد«ضرورت» نیز عده ای می گویند نه تنها ضروری نیست، بلکه عدم طرح آن ضرورت دارد. شخص دیگری می گفت نه تنها این مباحث را قبول ندارد، حتی مطرح کردن آن نیز درست نیست؛ زیرا شما از اسلامی صحبت می کنید، بودایی از بودایی، یهودی از یهودی و زرتشتی از زرتشتی. از این روی، مسئله خیلی بیش از نفی ضرورت است، بلکه عده ای به ضرورت عدم طرح معتقدند. مسئله دیگر «اهمیت» است. عده ای می گویند اگر ضرورت هم داشته باشد، ولی فایده ای در مطرح کردن آن و ضرری در عدم طرح آن نیست. به نظر می رسد این سه بخش تنش زاست و دربارة آن چالش های فراوانی وجود دارد که باید به بررسی آنها پرداخت.
دکتر پناهی: برگزاری همایش هایی با این موضوع نشان می دهد که بحث بومی سازی علوم اجتماعی وارد حوزة مطالعات علوم اجتماعی شده است. بررسی این مسئله برای وضعیت فعلی علوم اجتماعی و به ویژه جامعه شناسی، ضرورت اساسی دارد.
موضوع بومی سازی، مستلزم پذیرش این واقعیت است که علوم اجتماعی ما از غرب وارد شده است. این موضوع در بردارندة این مسئله است که ما در حوزة علوم اجتماعی، در موقعیت فروتری از غرب قرار داریم و مصرف کنندة تولیدات آنهاییم. به عبارت دیگر، بحث بومی سازی، پذیرش این واقعیت را به همراه دارد که ما فاقد تولید علم بومی لازم در حوزه علوم اجتماعی هستیم. بنابراین، این علوم را از کشورهای غربی وارد کرده ایم. مسئله این است که چه مقدار از این کالای فرهنگی وارداتی برای ما مفید است و می توانیم آنها را با نیازها، وضع اجتماعی و مبانی اعتقادی خودمان تطبیق دهیم و آنها را بومی کنیم. از این روی، طرح این موضوع، خود به خود در بردارندة عدم تولید علم بومی لازم در این حوزه است. این نتیجة عقب ماندگی ما در این زمینه است که نتوانسته ایم دست کم برای مدت مدیدی علوم اجتماعی بومی تولید کنیم.
این بحث یک پیش فرض دیگر نیز به همراه دارد و آن این است که این علوم، بومی مبدأ خودشان هستند؛ یعنی بخش مهم علوم اجتماعی موجود، بومی فرهنگ و تاریخ غرب هستند و چون بومی آنجایند، صبغة فرهنگ غرب را دارند و حامل ارزش ها و مبانی فرهنگ و تمدن غرب، به ویژه غرب مدرنیته هستند. این پیش فرض نیاز به بررسی دارد. برای شناخت ماهیت علوم اجتماعی، مفروض می گیریم که علوم اجتماعی موجود که از غرب وارد شده، تولید بومی آنجاست. بنابراین، به معنای دیگر، از پدیده های اجتماعی موجود در جوامع و فرهنگ های غربی، شناخت خوب و کامل و قابل استفاده و پیش بینی را می دهد. اگر بومی بودن را به این معنا بگیریم که علم بومی باید شناخت کامل تر و بهتری در مقایسه با پدیده های اجتماعی در محل تولیدش بدهد، می بایست این واقعیت در غرب اتفاق افتاده باشد. اما تغیر و تحولات علمی، دگرگونی در دیدگاه های مختلف و وجود دیدگاه های مختلف و حتی متناقض در غرب، خود این مسئله و پیش فرض را نیز دچار اشکال می کند.
اگر علوم اجتماعی موجود، بومی غرب هست و در آن بستر تولید شده و رشد کرده است، چگونه است که پاسخ گوی نیازهای خود غرب نیست؛ یعنی اگر مسائل موجود در کشورهای غربی را با همین علوم بررسی کنید چه بسا نتواند توصیف و تبیین قابل قبولی ارائه دهد، و بسیار ناکارآمد باشد. به همین دلیل دیدگاه های مختلفی به وجود آمده است. ممکن است بگویید بخشی از این تحولات در علوم اجتماعی غرب، ناشی از تحول «بوم» در این کشورهاست. اما آیا همة این اختلاف ها و تناقض ها ناشی از آن است؟ توجه به این واقعیت نشان می دهد که ماهیت علوم اجتماعی، تولید و توزیع آنها، قدرت توصیف و تبیین آنها، موضوع بسیار پیچیده ای است. از این روی، باید از ساده سازی واقعیت هایی که در حوزة علوم اجتماعی وجود دارد، چه در غرب و چه در ایران، پرهیز کنیم و عمیق تر و واقع بینانه تر به این مطلب بپردازیم.
حال اگر ما یک دستیِ غیر واقعی را از جامعه شناسی غربی نفی کنیم، یعنی به این قائل نشویم که علم جامعه شناسی یک دستِ هماهنگ و شفاف و روشنی در حوزه علوم اجتماعی غربی وجود دارد که ما آن را وارد کرده ایم، این پرسش پیش می آید که وقتی بحث بومی سازی را بیان می کنیم، کدام پارادایم یا نظریه یا رهیافت را می خواهیم بومی کنیم؟ آن جامعه شناسی اثباتگرا و تجربه گرا و حس گرای معتقد به جهان شمولی جامعه شناسی را می خواهیم بومی کنیم یا آن علم ذهنیت گرایِ مدعیِ غیرقابل تعمیم و غیر اثباتی بودن را، که معتقد است جامعه شناسی و علوم اجتماعی ماهیت فرهنگی دارند؟ زیرا در جامعه شناسی غرب، در حوزة جامعه شناسی علم که موضوع آن بررسی ظاهر و محتوای علوم اجتماعی و جامعه شناسی است، دیدگاه هایی وجود دارد که می گویند اساساً علم موجود، دیگر آن علم پوزیتیویستی جهان شمول اثباتی نیست و ما دیگر اثبات گرایی را قبول نداریم. علوم اجتماعی، ماهیت فرهنگی و تاریخی دارند و مرز مشخصی که تصور می شد بین علوم اجتماعی و تفکر اجتماعی وجود داشته، برداشته شده است. علوم اجتماعی چیزی جز تفکر اجتماعی، فرهنگ و اندیشة فرهنگی و بخشی از دانش بشری نیست. اگر بخواهیم این علم را بومی کنیم، با آن علم اول چقدر منافات دارد؟ می خواهیم کدام یک از این رهیافت ها و دیدگاه های موجود در جامعه شناسی غرب را بومی کنیم؟ اینها پرسش هایی است که باید به آنها بپردازیم. اگر این نگاه را، که دیدگاه متأخرتری به علم و علوم اجتماعی در غرب هست، در نظر بگیریم، معنایش این است که خود غربی ها معتقدند علوم اجتماعیِ غربی قابل استفاده برای جای دیگر نیست. چه بسا در خود غرب نیز تا حدی، نه صد در صد، برای پاسخ به بعضی از پرسش ها، و برای توصیف و تبیین نسبی بعضی از پدیده های اجتماعی مفید باشد. بنابراین، نباید انتظار داشته باشیم که این علم در جای دیگر جواب بدهد. باید در هر جایی علوم اجتماعی و جامعه شناسی را بر اساس چارچوب فرهنگی و تاریخی خودش بنا نهاد و بر اساس آن، پدیده های اجتماعی آنجا را فهمید و معنا کرد.
بعضی از افراد وقتی بحث بومی سازی مطرح می شود، آن را بحثی سیاسی می دانند. استدلال آنها این است که وقتی یک علم از غرب به اینجا آمده و پذیرفته شده، خود به خود بومی شده است و اگر بومی نشده بود، نمی توانست مورد پذیرش قرار گیرد. علوم اجتماعی که در ایران موجود است، شبیه آنچه در غرب بوده است نیست، بلکه در محتوای تاریخی و فرهنگی ما وارد شده و با آن تطبیق پیدا کرده و خودبه خود بومی شده است. در نتیجه، بحث بومی سازی بحث زایدی است و منشاء سیاسی دارد. حال باید پرسید، چگونه است که بنا بر ادعای خود غربی ها، علم اجتماعیِ تولید شده در آنجا برای تبیین پدیده های اجتماعی خود آنجا ناکارآمد است، ولی وقتی وارد ایران می شود و بدون هیچ زحمت و مشقتی و بدون هیچ تحقیق و نقد و جرح و تعدیلِ آگاهانه ای، خود به خود بومی می شود و کارآمد و مفید؟! و آن گاه وقتی ابعاد مختلف این مسئله را بررسی می کنیم، در حال انجام دادن کاری سیاسی هستیم؟
موضوع دیگر، بومی کردن، اسلامی کردن و رابطة آنهاست. به نظر من، بومی کردن و اسلامی کردن یکی نیستند، و این دو را باید از هم جدا کرد؛ به این معنا که اگر بومی کردن را به معنایی که توضیح داده شد، یعنی علمی که با بستر تاریخی و فرهنگی و شرایط اجتماعی و فرهنگی یک جامعه سنخیت دارد و پدیده ای تاریخی است، در نظر بگیریم، اسلامی کردن این معنا را ندارد؛ منظورمان از علم اسلامی، علمی نیست که نسبی باشد و محدود به محل و مکان خاصی باشد، بلکه فرامکانی و فرازمانی است. اگر اسلامی کردن را به این معنا بگیریم، صبغة پوزیتیویستی خواهد داشت و بومی کردن و بومی بودن با توجه به تفاوت بوم ها و دگرگونی آنها، با آن نمی سازد؛ زیرا بومی کردن در معنای خودش محلی بودن و تاریخی بودن را دارد، در حالی که اسلامی کردن به آن معنا، فراتاریخی و فرامکانی بودن را می رساند. یعنی دست کم باید بعضی از پیش فرض های اثبات گرایی مانند فرامکانی و فرازمانی بودن علوم اجتماعی و جامعه شناسی اسلامی را در اسلامی کردن بپذیرید.
فرق دیگر اسلامی کردن و بومی کردن، مسئله ارزش مداری در اسلامی کردن است. آیت الله جوادی آملی موضوعی را مطرح کردند که مربوط به این مسئله است. مضمون بحث ایشان این بود که وقتی از اسلامی کردن علم صحبت می کنیم، منظور این نیست که لزوماً محتوای علم متفاوت باشد، بلکه مراد این است که محتوای این علوم را در زمینه، متن و چارچوب های ارزشی اسلامی بگذاریم و بفهمیم. نحوه نگاه و ارائه یافته های علمی باید اسلامی باشد؛ یعنی آن علوم را در ظرف و قالب جهان بینی اسلامی قرار دهیم و به بررسی آن بپردازیم. برای مثال، در علوم طبیعی، خلقت را با محتوای ارزشی آن، به جای طبیعت که در علوم غربی هست، به کار ببریم؛ زیرا خلقت متکی بر پیش فرض های ارزشی خودش هست، ولی طبیعت مبتنی بر پیش فرض های دیگری است. اگر به این شکل این علوم را وارد جهان بینی اسلامی کنیم، می توانیم بگوییم آن علوم را اسلامی کرده ایم. ایشان اشاراتی نیز داشتند که چگونه دانشمندان اسلامی، علوم اسلامی را این گونه مطرح می کردند و آنها را در قالب ارزشی و جهان بینی اسلامی مورد بحث قرار می دادند. این نیز دیدگاهی است که باید به آن توجه کرد و به بررسی آن پرداخت. بنابراین، باید این نکته را بررسی کرد که آیا اسلامی کردن جامعه شناسی یا علوم اجتماعی به این معناست که دست کم از نظر محتوایی، از علوم غربی موجود یک علم اسلامیِ فرامکانی و فراتاریخی و جهان شمولی بسازیم یا تولید کنیم؟ آیا علوم غربی موجود، ظرفیت چنین تبدیلی را دارند؟ اگر دارند به چه معنایی؟ در این صورت آیا بهتر نیست به جای سعی در اسلامی کردن این علوم، خود به تولید علوم اسلامی بپردازیم؟
حال اگر اسلامی کردن را به این معنا در نظر بگیریم، باید قائل به این موضوع باشیم که دست کم در کشورهای اسلامی موجود، یک فرهنگ اسلامی غالب وجود دارد که اگر علوم اجتماعی در قالب آن رشد پیدا کنند، اسلامی خواهند بود. اگر این پیش فرض را مورد سؤال قرار دهیم، که آیا در این کشورها یا حتی در ایران، واقعاً فرهنگ غالب موجود فرهنگ اسلامی است؟ آیا فرهنگ این پنجاه و چند کشور به حدی مشترک است که همة آنها خاستگاه یک نوع علم اسلامی بشوند، یا یک نوع علم اسلامی تولید شده در یک کشور اسلامی، به طور یکسان قابل استفاده و کاربرد در همه آنها باشد؟ آیا «فرهنگ اسلامی» موجود در این کشورها خود فراتاریخی است؟ ماهیت این جامعه شناسی و یا علوم اجتماعی اسلامی چگونه باید باشد که بتواند در این بوم ها و تنوع های فرهنگی به یکسان قابل استفاده و مفید باشد؟ برای مثال، افرادی زیادی می گویند فرهنگ فعلی ایران، تلفیقی از فرهنگ اسلامی و غربی و ایرانی است. آیا اگر علمی از این بستر برخیزد، لزوماً اسلامی خواهد بود؟ چگونه می توان شرایطی را در محیطی آزمایشی ساخت که در آن به تولید علوم اجتماعی اسلامی موفق شد، و اگر هم موفق شویم چنین علمی چگونه خواهد توانست برای توصیف و تبیین مسائل واقعی اجتماعی و تاریخی کشورهای مختلف مفید باشد؟ با توجه به پرسش های مطرح شده، اگر بومی کردن را مورد توجه قرار دهیم، و دربارة آن بکوشیم، کار بسیار راحت تر و عملی تر خواهد بود. حاصل چنین تلاش علمی، در بهترین شکل خود، علمی خواهد بود که با این شرایط تاریخی و فرهنگ تلفیقی ما سنخیت خواهد داشت. اما اگر اسلامی کردن، به معنای پوزیتیویستی آن را مد نظر قرار دهیم، مسئلة متفاوتی خواهد بود که مشکلات فراوانی پیش روی ما قرار خواهد داد که معلوم نیست چه میزان از آن قابل حل و قابل رفع می باشد.
حجت الاسلام پارسانیا: بحث های خوبی تاکنون مطرح و از زوایای گوناگونی به موضوع بحث نگریسته شد؛ به ویژه آقای پناهی که چندین مسئله را درباره بومی سازی علوم مطرح کردند، بنده نیز می کوشم از زوایای مختلف که ناظر بر همین گفتگوها باشد، مطالبی ارائه کنم.
محور اولی که آقای میرسپاه درباره معنای بومی سازی علم طرح کردند، باید گفت که این مسئله با مبنای ما در ماهیت علم ارتباط دارد. همان طور که آقای پناهی در سخنان خود اشاره کردند، اگر مبنای ما در تعریف علم یک مبنای پوزیتیویستی بود، در آن صورت، این کار یک کار معرفت شناسانه می شود نه جامعه شناسانه؛ و بنابراین بومی سازی علم محدود خواهد شد به این که ابژه کار ما به محیطی مربوط باشد که علم در آن رشد کرده است و بیشتر از این، تاب سخن دیگری ندارد؛ چه این که اگر معنای عقلی یا همان معنایی که فیلسوفان داشته اند یا مبنایی که متدینان نسبت به علم دارند، را بپذیریم، چیزی شبیه این می شود که علم هویت تاریخی ندارد و از این جهت، نگاه دینی با نگاه پوزیتیویستی به هم نزدیک می شوند.
مبنای کشف در علم در نگاه دینی با پوزیتیویستی فرق می کند. مبنای علم در هر دو کشف حقیقت است؛ ولی علم در تعریف پوزیتیویستی، تنها حس و تجربه است و در آن دیگری ممکن است عقل یا حتی وحی باشد. دامنه علم به تبع معنای علم گسترش می یابد و بنابراین روش علم هم گسترده می شود. بدین معنا که اگر شما عقل و وحی را مبنای کشف قرار دادید، روش شما ممکن است هنجاری انتقادی باشد؛ ولی اگر پوزیتیویستی شدید، دانش از ارزش جدا می شود و آن گاه روش شما فقط «تبیین» محض می گردد؛ آن هم تبیین صرفا در حوزه مسائل تجربی. در این حال نمی توانید کار انتقادی بکنید. باید توجه داشت که مبنای پوزیتیویستی معنای علم با مبنای فلسفه پوزیتیویستی قابل دفاع نیست و از این رو در بحث های معرفت شناسی مدرن، این مبنا فرو ریخت. وقتی چنین شد، سر از نوعی نسبیت معرفت درآورد؛ یعنی معلوم شد که علم در افق تجربی خودش هویت مستقلی ندارد و به فضاهای معرفتی دیگر وابسته است و حال آن که فضاهای معرفتی دیگر پیشاپیش در دنیای مدرن فرو ریخته بود. نه جایی برای مرجعیت عقل باقی مانده بود و نه جایی برای مرجعیت وحی.
عقل، محدود به عقل ابزاری و تجربی شده بود. این عقبه که ویران گردید، به طور طبیعی باید معنای پوزیتیویستی با مبنای پوزیتیویستی به سویی دیگر دگرگون می شد؛ یعنی به یک معنای جدیدی از علم که دیگر روشنگری در علم نبود و آن گاه ناگزیر به بحث های پست مدرن کشیده شد. چون عقبه های علم تجربی، از دیگر حوزه های معرفتی نمی توانست مستقل باشد و شناخت تجربی می خواست این کار را انجام دهد، به دیگر حوزه ها و بخش های مختلف فرهنگ ربط پیدا کرد؛ یعنی علم و فرهنگ در هم تنیده شد و ساختار درونی علم، هویت و معنای بومی یافت. در این صورت بحث با رویکرد هرمنوتیکی تحلیل می گردد؛ آن هم هرمنوتیکی که در واقع قاری محور یا مفسر محور خواهد بود نه متن محور یا مؤلف محور. پس در حوزه فرهنگ، علم دگرگون می شود و حتی در یک فرهنگ هم، قرائت واحد وجود نخواهد داشت. در این صورت در اسلام هم، علم اسلامی به معنای بومی شده علم خواهیم داشت. علم اسلامی خودش، تاریخی است و باید توجه کرد که اسلام این دهه با اسلام دهه دیگر تفاوت دارد؛ اسلام این بخش از جامعه با بخش دیگر فرق می کند و همین طور اسلام ایرانی با اسلام عربستانی.
علم بومی، فضای غالب در حوزه علم مدرن است. کسانی که از موضع پوزیتیویستی در فضای علمی ما با اسلامی شدن درگیر می شوند، بعد از تجربه گرایی و پست مدرن، به اسلامی شدن روی می آورند. اما این که اسلامی شدن علم را به معنای بومی شدن آن در نظر بگیریم؛ به این معنا که یک واقعیتی وجود دارد، فرهنگی و تاریخی است، ما هم نه تنها باید علم خودمان را تولید کنیم و متناسب با این، هر دهه باید یک علم جدیدی تولید کنیم، اشکالی ندارد. علم اسلامی ایران با علم اسلامی عربستان تفاوت دارد. علم اسلامی امروز ما با علم اسلامی فردا فرق خواهد کرد. بنابراین علم اسلامی بدین گونه سیال می شود.
دوستان پیشنهاد دادند که عنوان سمینار را "بومی سازی" بگذاریم؛ گو این که ادبیات مشترکی میان محیط علم مدرن و ما این مقطع وجود دارد. جناب آقای میرسپاه حساسیت نشان دادند که این عنوان لوازمی در پی دارد؛ چرا که وقتی بگوییم علم دینی، منظور همان معنای سیال است؛ ولی اگر با آن بحثی که بنده مطرح کردم که مقام واقعیت علم را با آن چیزی که در خارج و در حوزه فرهنگ هست با مقام حقیقی علم جدا کنیم، به نظرم راحت تر می توانیم وارد بحث شویم. ما درباره بومی شدن علم داوری نمی کنیم که در معنای علم، رویکرد پست مدرن به علم داشته باشیم یا رویکرد مدرن تجربی. ما به این بحث نمی پردازیم؛ چراکه بحثی فلسفی است و یک طرف دعوای آن هم، تفکر دینی و تفکر عقلی راجع به علم است. از این جهت جامعه شناسان چه بخواهند و چه نخواهند، سر سفره متافیزیک و فلسفه نشسته اند. اگر فیلسوف باشند، مجتهدانه وارد این نظام علمی می شوند و بیان می کنند و گرنه باید با مبنای قبلی وارد بحث گردند. آن جا یک بحث مبنایی داریم که اصلا علم به معنای کاشفیت خواهیم داشت یا نه. اگر علم به معنای کاشفیت داریم، راهش تنها حس است یا غیر حس هم هست؟ این بحث ها و روش هایی که می تواند مطرح شود، چگونه باید باشد؟ برخی ممکن است علم به معنای کاشفیت را نپذیرند و بگویند علم همواره هویت بومی (به معنای تاریخی) دارد و بیش از این هم نیست؛ بنابراین هم تبیین شان و هم نقدشان تاریخی خواهد بود. اغلب رویکرد مکتب انتقادی این گونه بود. حتی وقتی حلقه وین، نقد معرفت شناسی می کرد، نقدش هم معرفت شناسانه (اپیستومولوژیک) نبود، بلکه نقد معرفت شناسانه جامعه شناختی و وجودی بود؛ به این معنا که می گفت این رویکرد، پوزیتیویستی و این تعریف، محافظه کارانه است.
تبیین پوزیتیویستی درباره «دانش از ارزش جدا است» را به طور منطقی نقد نمی کرد و می گفت خود این محافظه کارانه است؛ یعنی در مقابل فضای ارزشی موجود، شما هیچ وقت حرف نزن. این سخن، یعنی پذیرش سلطه. نقد معرفت شناسی می کرد؛ ولی معرفت شناسانه وارد بحث نمی شد. این دیدگاه و رویکرد، با رویکرد پست مدرن غالب شد.
اگر ما این سخن را بپذیریم، در جای خود بحثی داریم که منطقش، منطق اپیستومولوژیک نیست، بلکه منطق فرهنگ است، منطق ترویج است، منطق سیاست است، منطق قدرت است و منطق تحولاتی است که در حوزه فرهنگ روی می دهد. خود منطق اپیستومولوژیک، یکی از عوامل فرهنگ و برای بخشی از فرهنگ و بخشی از استعداد انسانی است که بحث منطقی می کند؛ ولی همه الگوهای رفتاری، باورها و احساس انسان ها الزاما منطقی نیست، بلکه منطق هم می تواند تأثیرگذار باشد. شما با ابزار منطق و حقیقت هم می توانید در حوزه فرهنگ اثر بگذارید. در حوزه فرهنگ و تاریخ، تنها ابزار منطق و حقیقت وجود ندارد، بلکه آدم ها ابعاد غیرمنطقی هم دارند و بر اساس آن عمل می کنند. حوزه اختیار و اراده هست و بعد منطقی هم دارد.
بعد این مسئله پیش می آید که به لحاظ تاریخی در جامعه ایران نیز می توانیم با صرف نظر از این که معتقد باشیم علم دینی یک علم تاریخی و جهانی است، بحث کنیم. البته علم دینی و علم اسلامی، سطوح و لایه های مختلفی دارد. کدام سطح از این علم، در این حامعه و در این مقطع تاریخی به فعلیت می رسد؟ فعلیت یافتن سطحی از علم اسلامی، به نیاز و پرسش جامعه بستگی دارد. امروز با خیلی از مسائل فقهی که امت اسلامی در گذشته تاریخ با آنها روبه رو بوده است، ما مواجه نیستیم و کتاب های مربوط به آن مسائل دیگر به فراموشی سپرده می شود و باب های جدیدی مطرح می گردد. مسائل حوزه های غیرفقهی (فقه اکبر) هم جای خودش را دارد و همه اینها هنگامی است که اسلام در فرهنگ عمومی تبلور یافته باشد نه در فرهنگ علمی.
واقعیت آن است که الان جامعه شناسی مدرن، بومی جامعه ما شده است؛ یعنی بخشی از فرهنگ جامعه ما را تصرف کرده است و کار خودش را می کند. البته بومی این جا با بومی مهد جامعه شناسی فرق می کند. وقتی جامعه شناسی در کشورهای غربی مطرح است و تحلیلی که به وسیله آن صورت می گیرد، با حوزه فرهنگ آنها هیچ چالشی ندارد و راحت به حوزه مصرف می رود. جامعه شناسی بومی آن جا کنار فلسفه خودش خوابیده و تعامل مستقیم با فلسفه اش دارد. اگر امروز فلسفه علم تغییر پیدا کند، فردا در نظریه جامعه شناختی اثر می گذارد و همین طور مواقع دیگر. در جامعه ما، جامعه شناسی بومی شده است؛ یعنی عده ای آمده و آن را پذیرفته اند، در حالی که هیچ ارتباطی با محیط فلسفی و با عقبه فلسفی کار خودشان ندارند. تنها ارتباط آنان با نظریه های جامعه شناسی، تعداد سال هایی است که رفته اند و در محیط آن جا با اساتید تعامل کرده و حفظ نموده و کتاب های آنها را فراگرفته اند. اما ارتباط آنان با نظریه در این جا، شأن اجتماعی و نیز حقوقی است که می گیرند. فضایی که بومی شدن به وجود آورده، طوری است که اگر قسمتی از شئونات و جهات را تغییر دهید، در این جا روابطی دگرگون می شود که متفاوت از تغییر در کشورهای غربی است. در نتیجه جامعه شناسی بخشی از واقعیت اجتماعی است و نیز تأثیرگذار می باشد. این سخن در حوزه مدیریت هم به تدریج مطرح است. این فرهنگ، تضادها و چالش های خودش را به دنبال دارد؛ اما بومی این جا با آن جا فرق دارد.
به نظر بنده ما می توانیم بحث بومی شدن را کاملا رد این مورد با نگه داشت معنای اسلامی علم در جای خودش ـ با صرف نظر از این که موضع ما در آن جا چیست ـ در افق فرهنگ و بر اساس مبانی فکری اسلام به لحاظ هستی شناسی دینی و معرفت شناسی دینی مطرح کنیم. حال آیا اصلا ما دین داریم یا نه؟ چیزی به اسم دین خدایی هست یا نه؟ اراده تشریفی هست یا نه؟ می توانیم آن را بفهمیم یا نه، بحث های دیگری است. ما بر اساس آن بحث ها و برداشتی که از مبانی فکری اسلامی داریم، می توانیم الگویی را با صرف نظر از تاریخ در آن نفس الامر خودش، برای معارف دینی تصرف و تصویر کنیم. این برداشت چگونه می تواند بومی شود، راه کارهای آن چیست، چه ظرفیت هایی برای بومی شدن وجود دارد، سخن دیگری است. عقبه فرهنگ عمومی و زمینه تاریخ ما، ظرفیت کمی نیست، خیزش تمدنی دنیای اسلام و احساس هویت دنیای اسلام، ظرفیت کمی انیست. اینها مسئله ای است که مسئله بومی شدن را پررنگ می کند. فروپاشی پوزیتیویسم و نگاه متصلب نسبت به جهانی بودن علم غربی، نیز ظرفیت کمی نیست. دنیای اسلام تا این کار را نکند، اصلا خیزش بیداری اسلامی هم که آمده، عقیم خواهد بود و راه به جایی نخواهد برد.
حجت الاسلام میرسپاه: تاکنون تنها به موضوع اول (معنا و مفهوم بومی سازی علم) پرداخته شد. در جمع بندی باید عرض کنم که آقای پناهی فرمودند که بومی سازی دو پیش فرض دارد:
1. ما در این قسمت از واردات استفاده می کنیم؛ یعنی پذیرفته ایم که اموری برای ما وارداتی است و گرنه سخن از بومی سازی معنای ندارد.
2. پیش فرض دیگر آن است که این علم در محل صدور خودش بومی است و این جا (ایران) که آمده، غیربومی است. با این دو پیش فرض، نظر جناب آقای دکتر پناهی آن است که مطلب را دقیق تر ببینیم و از ساده سازی بپرهیزیم؛ برای مثال، وقتی شما به جامعه شناسی یا هر علم غربی توجه می کنید، اگر نگاه هرمونوتیک آنها را بپذیرید، اصلا امکان تعمیم وجود ندارد تا از بومی سازی سخن بگویید. منظور ایشان آن است که بین بومی کردن و اسلامی کردن باید فرق گذاشت و اینها متفاوت هستند. اسلامی کردن علم، فرازمانی و فرامکانی می باشد و حال آن که بومی سازی دقیقا مقابل آن است.
جناب آقای پارسانیا فرمودند در بومی سازی باید توجه کنیم که چه مبنایی را می پذیریم؛ پوزیتیویستی یا اسلامی؟ خود اینها هر دو به گونه ای بی وطن بودن علم را می رسانند؛ اما تفاوت های بسیار زیادی میان آنها وجود دارد. ایشان مسئله ای را که در سخنرانی شان به تفصیل پرداختند، این بود که مقام واقعیت علم را با مقام حقیقت علم نباید خلط کرد. ما می توانیم بومی شدن را در افق فرهنگ خودمان تصویر کنیم که البته منافعی هم دارد؛ ولی درباره اهمیت آن بحثی صورت نگرفت. من فقط عرض می کنم که اسلامی سازی واقعا معنا و مفهوم محصلی دارد و در درجة اول این بحث، بعد معرفت شناسانه به خود می گیرد و باید از بعد معرفت شناختی جواب داد. وقتی می گوییم اسلامی شدن، یعنی این که با منظومه معرفتی، برخورد تصحیحی، تهذیبی، تکمیلی و توجیهی شود. این چه منظومه معرفتی است که این قدر تصرف در آن بشود؛ ولی هیچ فرقی با غیر خود نداشته باشد؟ این سخن هیچ منافاتی با واقع بینی ندارد و معنایش آن نیست که انسان عینک رنگی بزند و واقع را به گونه دیگر ببیند؛ ولی قطعا رنگ خاصی به خودش می گیرد که آن رنگ خاص را ما «اسلامی» می گوییم.