بررسی نقش خانواده در کاهش انحرافات اجتماعی
Article data in English (انگلیسی)
1. اهميت زندگي اجتماعي
بيشك انسان براي رسيدن به كمال، سعادت و دستيابي به آرامش و آسايش، چارهاي جز پذيرش و انتخاب زندگي گروهي و همياري با همنوعان خود ندارد. امروزه زندگي اجتماعي براي آدمي از چنان اهميتي برخوردار است كه زندگي انفرادي و بدون ارتباط با ديگر همنوعان، نوعي مجازات به شمار ميآيد. از اين رو، زندان انفرادي را يكي از شيوه¬هاي جلوگيري از وقوع جرم دانسته و برخي بر وجود آن تأكيد دارند. در عين حال، بر خطرات طولاني شدن زندان انفرادي هشدار دادهاند؛ زيرا براساس تحقيقي كه از زندانهاي غالب كشورهاي اروپايي به عمل آمده، ثابت گرديده كه مدت زنداني بودن يك فرد به صورت انفرادي، بايد محدود باشد و گرنه بيماري¬هاي رواني و جسمي در او پيدا شده و در نهايت، به تعداد مجرمين و بيماران اضافه ميگردد.
دوركيم نيز معتقد است: اگر از آدمي آنچه را كه در پرتو زندگاني اجتماعي نصيبش گرديده، بازستانند، به درجه حيوانات و جانوران تنزل خواهد يافت. نكته قابل تأمل در اين زمينه، اين است كه عليرغم تأكيد فراوان انديشمندان ديني و غيرديني و همچنين آموزهها و متون ديني، بر زندگي گروهي و فوايد فراوان حيات جمعي، چرا برخي روايات و نيز در ادبيات انسان را به زندگي فردي تشويق ميكنند. مثل روايت پيامبر اكرم كه فرمود: «وحدة الانسان خير»؛ تنهايي انسان بهتر است، و يا در ادبيات شعري آمده است: «دلا خو كن به تنهايي، كه از تنها بلا خيزد».
راز اين ترغيب¬ها را بايد در جامعه و گروهي كه انسان در آن به سر مي¬برد، جستوجو كرد؛ زيرا هرچند انسان براي رسيدن به سعادت مادي و معنوي خود چارهاي جز گزينش و پذيرش زندگي گروهي ندارد، اما اين حقيقت را هم نبايد از نظر دور داشت كه هر اجتماع انساني توان مهيا كردن سعادت بشر را ندارد؛ زيرا جامعه منحرف و جمعيت كجرو، نه تنها سعادت بخش نبوده و زمينه به كمال رسيدن را مهيا نمي¬كند، بلكه خود بستر مناسبي است كه ريشه حيات فردي آدمي را خشكانده و راه رسيدن به سعادت و كمال انساني را مسدود مي¬كند. اين حقيقت را در حديث نبوي مي¬توان مشاهده كرد، آنجا كه حضرت ميفرمايد: تنهايي انسان بهتر از همنشيني با بداخلاقان و كجروان است.
بدين ترتيب، زندگي در جامعه¬اي مفيد و مناسب است كه در آن كجروي نبوده و رفيق بد نباشد تا بر جان و جهان زند و صد البته وجود چنين جامعهاي كه در آن هيچ گونه انحرافي نباشد، در حد آرمان است و واقعيت خارجي ندارد؛ چرا كه دانشمندان علوم اجتماعي انحراف و كجروي را همزاد با زندگي اجتماعي انسان و پديده¬اي طبيعي در اجتماع¬هاي انساني برمي¬شمارند. در عين حال، معتقدند كه اين پديده، هيچ گونه شباهتي با ساير پديده¬هاي اجتماعي ندارد؛ زيرا وجود و رواج آن در جامعه مخل همه ايده¬هاي مربوط به اخلاق و سياست اجتماعي بوده و زيانباري و ساير خطرهاي تهديد كننده¬اش، آن را وحشت آفرين ساخته است.
2. كجروي چرا؟
در اينكه انحراف و كجروي چيست و چگونه بايد آن را تعريف كرد، بحثهاي فراواني صورت گرفته و تعاريف متعددي از آن ارائه شده است. اين امر نشان دهنده مشكلاتي است كه در مسير شناخت انحراف و كجروي قرار دارد. اما بيش از هر چيز، تبيين و چرايي پديداري اين پديده اجتماعي دغدغه اصلي انديشمندان اجتماعي بوده و تلاشهاي فراواني براي كشف علت و عوامل آن نمودهاند.
آنچه كه بيش از همه در اين زمينه، مورد توجه كاوش¬گران اجتماعي قرار گرفته، سه عامل زيستي، رواني و اجتماعي است: برخي با تأكيد بر ويژگيهاي زيستي و تيپ¬ شناسي و تقسيمات جسماني، درصدد علت يابي انحراف و رفتار انحرافي برآمدند، عدهاي نيز با رهبري فرويد و شاگردانش تلاش نمودند با تكيه بر سنجه¬هاي رواني و تقسيمبندي شخصيت افراد، به تبيين كجروي بپردازند تا مسئله را با تبييني علّي حل نمايند. البته گروهي از جامعهشناسان به جاي مقصر دانستن فرد و كاوش در عوامل زيستي و رواني، براي شناخت علت اصلي انحراف، به سراغ جامعه رفته و به جاي فرد، جامعه را مقصر دانسته و با تبيين ساختاري تلاش موفق¬تري نسبت به دو گروه ديگر داشتهاند. به ويژه آن دسته از محققاني كه بر جامعهپذيري و امثال آن تأكيد دارند. اما اين گروه نيز اراده و اختيار خدادادي افراد را، كه نقش كليدي در تكوين و رشد آدمي دارد، ناديده گرفتهاند. اين غفلت موجب اختلال و نقصان تبيين¬هاي جامعه شناختي شده است؛ زيرا عوامل اجتماعي نيز همانند عوامل زيستي و رواني، چنان توانمند نيستند كه بتوانند افعال اختياري انسان را، كه شكل دهنده شخصيت او هستند، تحت الشعاع قرار دهند.
به اعتقاد نگارندة كتاب جامعه و تاريخ در قرآن، عوامل فيزيكي، زيستي، رواني و اجتماعي، هرگز تعيين كننده افعال اختياري بشر نيستند، بلكه فقط زمينهساز گزينش و اختيار او ميباشند. بيشك، ميزان استفاده افراد بشر از اين نعمت خدا داده، مانند ساير نعمتها يكسان نيست. كساني هستند كه با عدم اعمال اين نيرو، به تدريج موجبات ضعف و فتور آن را فراهم ميآورند. كساني ديگر نيز با به كارگيري مستمر و صحيح، آن چنان آن را قوي و نيرومند ميسازند كه ميتواند در برابر ساير عوامل و مقتضيات بايستند؛ ايشان در ادامه، اهميت عامل اختيار را آنچنان مي¬داند كه شخصيت را «تأليفي از خلق و خوها، معتقدات، عادات و ملكاتي كه بر اثر افعال اختياري آدمي حاصل مي¬آيند» تعريف مي¬كند.
بر اين اساس، در فرآيند تبيين و شناخت علت كجروي و انحرافات اجتماعي، نبايد از اراده و اختيار آدمي غافل ماند؛ زيرا غفلت از اين حقيقت، نه تنها تبيين علمي درست مسئله را دچار اختلال مي¬كند، بلكه پيامدهاي اجتماعي نادرستي را در پي خواهد داشت. از جمله حذف مجازاتهاي موثر، كه موجب كاهش جرم و كجروي مي¬شود. به عنوان نمونه، حذف اعدام و قوانين تنبيهي در جامعه مدرن غرب، حاصل تحقيقاتي است كه در آن محققان نقش مهم اراده و اختيار در انسان را ناديده گرفته و بيش از هر چيزي، زمينههاي بروز جرم را، كه همان عوامل فيزيكي، رواني و اجتماعي است، مورد توجه و كانون تبيين خود قرار دادند.
به تعبير دوركيم، جوامع مدرن و صنعتي با تكيه بر تحقيقات به عمل آمده، قوانين حقوقي ترميمي را جايگزين قوانين حقوق تنبيهي نمودهاند. فرد مجرم را به مثابه فرد بيماري گرفته¬اند كه با قوانين حقوق ترميمي، بايد او را اصلاح و مداوا نمود، همچون عضو بيماري كه با استفاده از داروي گياهي يا شيميايي معالجه مي¬گردد.
1ـ2. ريشه ناهنجارها، جهل و ناداني
از منظر ديني، براي يافتن علت اصلي انحراف و رفتار انحرافي، بايد به سراغ خود انسان، اراده و اختيار او رفت. نبايد كانون توجه خود را معطوف عوامل فيزيكي، رواني و اجتماعي نمود. اين حقيقت را ميتوان در قرآن كريم به خوبي ملاحظه نمود؛ آنجا كه مجرمان در روز جزا و در پيشگاه الهي، به هنگام محاسبه اعمال انحرافي خود، جامعه آلوده را عامل ارتكاب جرم خود دانستهاند، ميگويند: «كنّا مستضعفين فيالارض» (نساء: 97). در پاسخ به اين مجرمان گفته ميشود «ارض الله واسعه» (نساء: 97)، كنايه از اينكه مي¬توانستيد از آن جامعه و جمع، دوري گزينيد و به جاي ديگري كوچ كنيد. چنانچه ملاحظه مي¬شود، خداوند در پاسخ نفرمود: چنين نيست؛ يعني زمينهساز بودن جامعه آلوده را انكار نكرد، بلكه ناتوان نبودن انسان را در برابر آن مورد سؤال قرار داد؛ يعني آلودگي جامعه و جمع، بدان حد نيست كه اراده و اختيار آدمي را از او سلب كند.
براساس اين حقيقت، كه معلمان اخلاق و مروجان ارزشها مأيوس نگرديده و به رغم وجود زمينههاي انحراف، اميد به هدايت و پرورش شخصيت افراد را از دست ندادند و در اين زمينه فعاليت ميكنند. توفيقات فراواني را نيز در طول تاريخ زندگي اجتماعي انسان داشتهاند. همانگونه كه مخاطبان آنان نيز نميتوانند با توجه به اين حقيقت ياد شده، عدم التزام و پذيرش ارزشهاي الهي را به جبر رواني، زيستي و اجتماعي ارجاع داده، خود را تبرئه نمايند.
2ـ2. عدم آگاهي؛ مشكل اميد
اگر گفته شود يكي از علتهاي اصلي ناديده گرفتن ارزشها و مبتلا شدن به رفتار انحرافي، ناآشنايي و عدم آگاهي است، سخن گزافي نيست. ناداني و جهل خود منشأ بروز بسياري از معضلات اجتماعي و مشكلات انساني است. بيترديد، اگر فرد منحرف از توان و استعداد خود در رسيدن به كمال انساني آگاه باشد و بداند كه ارزشهاي حاكم در جامعه، به ويژه ارزشهاي الهي و معنوي، ميتوانند همچون چراغي هدايتگر، وي را در نيل به اهداف والاي انساني و خواست¬هاي مادي و معنوي¬اش كمك كنند، احتمال رويگرداني وي از آن چراغ هدايت بسيار اندك خواهد بود. اين حقيقتي است كه آيات و روايات آنرا تأييد مي¬كنند. به عنوان نمونه، آية «اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون» (اعراف: 179)، به زيبايي بيان ميكند كه علت سقوط انسان و افتادن وي در ورطه حيوانيت و حتي پايين¬تر از آن، ناشي از جهل و غفلت اوست.
حضرت علي نيز عامل اصلي ارتكاب رفتار انحرافي را جهل دانسته، ميفرمايد: «ظلمت نفسي و تجرأت بجهلي»؛ ستم به خود نموده و در مقابل خداي متعال جسارت كردم به خاطر ناداني و جهل.
امام سجاد نيز در صحيفه سجاديه، به خدا عرض ميكند: «انا الذي بجهله عصاك»؛ من به خاطر جهل و نادانيام، نسبت به خدا جسارت و گناه نمودم.
در داستان حضرت يوسف نيز، در مقابل زني كه همه مقدمات تحريك قوة شهواني را فراهم نمود، تنها به نور برهان الهي توانست از آن مهلكه نجات يافته و با بهره¬گيري از نور ارزشهاي خدايياش، از غلتيدن در انحراف برهد: «لقد همت به و هم بها لولا أن رءا برهان ربه» (يوسف: 24)
حكما و دانشمندان نيز بر اين واقعيت اشاره كردند. سقراط (399-470 قبل از ميلاد) بر اين باور بود كه انحراف اساساً ثمرة عدم شناخت و آگاهي بوده و تنها راه¬حل آن، نيز آگاهي بخشي است. وي در اين باره ميگويد: «ما نبايستي با تبهكار با خشونت رفتار كنيم، بلكه بايد به آنها بياموزيم كه به چه ترتيب از ارتكاب بزه خودداري نمايند؛ زيرا جنايت ثمرة ناداني و جهل است. تعداد بيشماري از افراد كه نتوانسته¬اند معرفتي كسب كنند، مرتكب جرم مي¬شوند.»
حكيم ابونصر فاراني، دانشمند اسلامي نيز علت اساسي ناهنجاري را عدم شناخت دانسته، مينويسد:
اگر انسان سعادت را نشناخت و يا دانست و آن را غايت مشتاق اليه خود قرار نداد و بلكه چيز ديگري را جز آن غايت قرار داد و به واسطه قوت نزوعيه به آن و به كمك حواس و متخيله وصول به آن ممكن گردد، استنباط كرد و سپس به واسطه آلات قوه نزوعيه آن¬گونه افعال را انجام داد. در اين صورت، همه افعال انسان شر و نازيبا (نابهنجار) خواهد بود.
به اين ترتيب، يكي از عواملي كه نقش اساسي در بروز انحراف دارد، عدم شناخت و آگاهي است. ساير عوامل در مرحله بعد هستند. در اهميت اين عامل كافي است كه خداي سبحان، نه تنها قوه عاقله و رسول باطني به بشر هديه داد، بلكه يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر و نبي فرستاد تا انسانها را از جهل و ناداني نجات داده و راه رسيدن به كمال و سعادت را با چراغي به نام ارزشها، هموار سازند. در عين حال، بشر كمتر توانسته از هدايت انبيا بهره گرفته و همچنان در ناآگاهي بسر برد و با تأسف بر اين ناداني خود اصرار دارد.
3. فرهنگپذيري
حال كه جهل و ناداني ريشة ارتكاب بسياري از ناهنجاريهاي اجتماعي است، چه بايد كرد؟
در پاسخ به اين پرسش، مي¬توان گفت: موثرترين شيوه در حل معضل ناداني و جهل، آگاهي بخشي است. اين امر به اعتقاد جامعه شناسان، به دو صورت ممكن است: فرهنگپذيري و جامعه¬پذيري؛ يعني دو شيوهاي كه مهندسان اجتماعي جامعه بر آن تأكيد دارند؛ زيرا انسان لزوماً در جامعه پرورش يافته و هيچ¬گاه از جامعه و زندگي جمعي فاصله نميگيرد.
جامعهپذيري، فرايندي است كه به انسان راه¬هاي زندگي كردن در جامعه را ميآموزد. به عبارت ديگر، جامعهپذيري فرايندي است كه فرد را صرفاً با هنجارهاي اجتماعي هماهنگ ميسازد. اين جريان به دو صورت پيش مي¬رود: گاهي گروه و هنجارها و الزامات گروهي عمداً به جامعهپذير كردن فرد ميپردازد. گاهي نيز زندگي گروهي خود به خود، فرد را جامعهپذير ميگرداند.
اما فرهنگ پذيري، جرياني است كه فرد را عميقاً و از جهات فراوان با فرهنگ جامعه همانند مي¬كند. برخلاف جامعهپذيري كه صرفاً فرد را با هنجارهاي اجتماعي هماهنگ ميكند. البته اگر جريان جامعهپذيري عميقاً صورت گيرد و تداوم داشته باشد، افراد جامعه از مشابهتهاي فراوان برخوردار خواهند شد و با يكديگر از لحاظ ارزشي و هنجاري همانند ميگردند. به طوري كه اعضاي جديد جامعه در اين جريان، كمكم در زندگي مشترك جامعه خود سهيم ميشوند، راه و رسم آن را مي¬آموزند، و زمينه فرهنگپذيري در آنها فراهم ميشود. چنين افرادي را ميتوان با فرهنگ و ارزشهاي حاكم همانند نمود.
1ـ3. تفاوت فرهنگ¬پذيري و جامعه¬پذيري
آنچه كه فرهنگپذيري را از جامعهپذيري متمايز ميسازد، اين است كه در اولي، فرد همانند جامعه و ارزشهاي حاكم بر آن شده و در دومي، فرد تنها خود را با ارزشها و هنجارهاي اجتماعي هماهنگ ميكند. به عبارت ديگر، در فرهنگپذيري شخص علاوه بر يادگيري فرهنگ و ارزشها و هنجارهاي حاكم در جامعه، اعتقاد قلبي و التزام عملي به آن پيدا ميكند. اما در فرايند جامعهپذيري، شخص از باب «خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو»، خود را با جمع و هنجارهاي موجود در ميان جمع هماهنگ ميكند. نه اينكه التزام و اعتقاد قلبي به آنها داشته باشد. در حالي كه، در فرهنگپذيري بود و نبود جمع، حضور و غياب آنها، تفاوتي ندارد؛ زيرا فرد عميقاً به آن هنجارها اعتقاد پيدا كرده است. در نظر بگيريد موتورسواري كه فرهنگپذير شده باشد، اگر در ساعت دوازده شب به چهار راهي برسد و با چراغ قرمز مواجه شود، توقف خواهد كرد تا چراغ راهنما سبز گردد. هر چند هيچ اتومبيلي در چهار راه نباشد و دوربين مدار بسته پليس راهنمايي هم نصب نشده باشد. اما اگر فردي تنها جامعهپذير شده باشد، در ساعت پر تردد هم با چراغ قرمز برخورد كند، در صورتي كه پليس و دوربين مداربسته نباشد از چراغ قرمز عبور خواهد كرد. هرچند ماشين و وسايط نقلية ديگري كه حق تقدم دارند، در ميان چهار راه وجود داشته باشد.
علت اين تفاوت، اين است كه شخص اول اعتقاد پيدا كرده كه چراغ، هشداري است كه تخلف از آن، فرد را در معرض خطر قرار خواهد گرفت. از اين رو، بدان ملتزم بوده و در برابر آن متوقف مي¬شود. اما در مورد شخص دوم، چون اينگونه اعتقادي وجود ندارد؛ خود را با هنجار جمع همانند نكرده و خواست و ميل خود را از صافي جامعه عبور نداده و در صورت فرصت، اميال خود را مقدم ميكند و در صورت عدم حضور پليس و دوربين، در برابر هشدار عكس¬العمل نشان نداده و خواست خود را، كه عبور از خيابان است، برآورده ميسازد.
به اين ترتيب، معلوم مي¬شود كه فرهنگپذيري براي جامعه و افراد آن بسيار مفيدتر از جامعهپذيري است؛ زيرا اولاً، در فرهنگ پذيري، هدف، كه همانندي فرد با هنجارهاي اجتماعي است، استحكام و استمرار بيشتري وجود دارد و به آساني از ميان نخواهد رفت؛ زيرا اعتقاد و التزام آن را پشتيباني ميكنند. به خلاف جامعهپذيري، كه هماهنگي با هنجارها توسط فرد جامعهپذير متزلزل و غيرمستمر بوده و زود از ميان ميرود. ثانياً، در فرهنگپذيري نياز به حضور پليس و نصب دوربين، يعني كنترل رسمي نيست. اما در جامعهپذيري نياز به وجود چشم قانون، يعني حضور پليس و دستگاه امنيتي و كنترل رسمي است. در صورت عدم وجود كنترل رسمي، كه ضمانت اجرايي قواعد و قوانين را بر عهده دارند، جامعه و افراد در آن، در معرض خطر قرار خواهند داشت. ويليام جي بنت در گزارشي مي¬نويسد: «روزي در نيويورك به مدت 25 دقيقه برق شهر قطع شد. در اين مدت، دهها قتل و هزاران دلار خسارت مالي بر مؤسسات خصوصي و دولتي وارد شد. سرّ مطلب اين بود كه در اين مدتي كه برق قطع شده بود، چشم قانون بسته شد. هيچ گونه ثبت و ضبطي نتوانست جرم صورت گرفته را كنترل كند». اين گزارش، به خوبي نشان ميدهد كه جامعهپذيري، نه تنها دوام و استمرار ندارد، بلكه نميتواند، امنيت اجتماعي و رواني را نيز ضمانت كند. اين در حالي است كه فرهنگپذيري بهدنبال خود امنيت رواني و آرامش اجتماعي را، كه خواست همه افراد جامعه است، تضمين كند.
2ـ3. فرهنگپذيري مورد تأكيد ديني
بيشك هدف از خلقت انسان، رشد و تكامل اين موجود پر رمز و راز بوده است. البته اين موجود و مخلوق بيبديل الهي، براي رسيدن به مقصد و مقصود، نياز به تعليم و راهنمايي سرمدي دارد. از اين رو، خالق حكيم و مهربان براي محقق شدن اين مهم، انبيا را مبعوث نموده و خود نيز به اين نكته در آية مباركة «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (جمعه: 2) اشاره فرموده است.
فرهنگ ديني و ارزش¬هاي وحياني، مواد درسي، پيامبران بود كه از جانب خدا بر بشر عرضه داشته و آنان را از طريق اين مواد درسي، تحت تعليم خود قرار دادند تا در پرتو نورانيت اين ارزشها و فرهنگ ناب، بشر راه رسيدن به كمال را پي گرفته و در ساحل نجات به آرامش واقعي برسد. حال بايد پرسيد: انبياي الهي در روش تعليم خود، كدام¬ يك از دو شيوة فرهنگپذيري و جامعهپذيري را به كار گرفتهاند و بر پاية كدام شيوه، رسالت خود را به اتمام رساندند؟
آنچه كه در مورد پيامبر اكرم ميتوان گفت: اين است كه آن حضرت، هر دو شيوه را به خوبي اجرا كردند. اين امر را ميتوان پس از هجرت آن حضرت به مدينه، به خوبي مشاهده كرد. پيامبراكرم شيوة جامعهپذيري را بيشتر در برابر اقوامي چون يهود و نصاري در دستور كار حكومتي خود قرار دادند، به اين معنا كه آنها هر چند مجبور به پذيرش دين اسلام نبودند و اجازه داشتند در صورت عدم دشمني و كارشكني، به كيش خود معتقد باشند، اما در زندگي اجتماعي و حضور در جامعه اسلامي، موظف به رعايت هنجارهاي حاكم بودند. مثل اينكه حق نداشتند در منظر ديگران شراب بنوشند و يا هنجارهاي كيش خود را بهكار گيرند و مطابق آن رفتار نمايند.
اما شيوة پيامبر اكرم در تعليم مسلمانان و متدينان به دين اسلام، فرهنگپذيري بود؛ يعني پيامبر اكرم تأكيد فراواني بر ايمان داشت، نه اسلام كه صرفاً كلمة «لا اله الا الله» بر زبان جاري كنند، و آموزه¬هاي وحياني در اعماق وجودشان رخنه نكند و بدان ملتزم نباشد، پيامبر اكرم تلاش ميكرد تا پيروان خود را اهل ايمان نمايد. ايمان در جامعهشناسي، همان فرهنگپذيري است.
آيه مباركة «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» (حجرات: 14) به اين حقيقت اشاره دارد كه همّ و غم رسول خدا، تعليم ارزش¬هاي الهي به نحوي بود كه در اعماق وجود مؤمنان رسوخ كند. اين روش مورد تأكيد دين و انبياي الهي در طول تاريخ بوده است. پيامبران الهي همواره تلاش ميكردند تا جامعه بشري در صلح و امنيت بوده، خلق و خوي انساني و الهي در جامعه رخ نمايان كند. اين مهم جز از طريق فرهنگپذيري ميسور نيست.
آية «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَري» (علق: 14)، و نيز آية «وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ» (بقره: 284)، بيانگر كنترل دروني و غيررسمي است، يعني افراد بايد به گونهاي تربيت شوند كه نيازي به كنترل رسمي نداشته باشند. اين امر در پرتو فرهنگپذيري محقق ميشود. در فرايند جامعهپذيري، شخص نياز به كنترل رسمي دارد و نميتوان بدون پليس و دستگاه حقوقي، او را در جامعه رها كرد؛ زيرا در اين صورت، هم به جان خود لطمه خواهد زد و هم جامعه را در معرض خطر قرار خواهد داد. در حالي كه در فرهنگپذيري فرد نيازي به كنترلهاي بيروني ندارد. چنين فردي حتي فكر گناه هم نخواهد كرد. چون معتقد است كه در قيامت بايد پاسخگو باشد. اين روشي است كه ميتواند جامعه را از خطري انساني واكسينه كند و بهداشت رواني و امنيت اجتماعي را به ارمغان آورد.
3ـ3. نقش خانواده در فرهنگ¬پذيري
بحث در پيشگيري از انحراف است. گذشت كه علت اساسي ارتكاب جرم و رفتار انحرافي، عدم آگاهي بشر است. براي حل اين معضل، شيوة مؤثري است به نام فرهنگپذيري كه با تحقق آن، ميتوان جامعه امن و انسانهاي همنوا و بهنجار داشت. اما اينكه خانواده، يعني پدر، مادر، برادران و خواهران، خويشاوندان پدري و مادري، چه نقشي در فرهنگپذيري و در حقيقت، پيشگيري از انحراف دارند، موضوع اصلي بحث اين نوشتار است.
بيشك خانواده داراي نقش بيبديلي در فرهنگپذير كردن فرزندان دارد. هيچيك از عوامل اجتماعي ديگر، در جامعه، اعم از مدرسه، گروه¬ها، محافل مذهبي و علمي و رسانهها، به اندازه خانواده در اين زمينه مؤثر نيستند؛ زيرا كودك نخستين دوران زندگي، كه صد البته مهم¬ترين دوراني هم است كه شخصيت او شكل ميگيرد، را در محيط گرم و صميمي خانواده ميگذراند. او بيش و پيش از هر جاي ديگر، در معرض ارزش¬ها و الگوهاي رفتاري خانواده قرار دارد. از اينرو، كودك زمان بيشتري را با اين گروه خود وي به سر ميبرد. به علاوه، كودك بيش از هر كس ديگري به خانواده خود اطمينان و اعتماد دارد. مادامي كه در ميان آنان بسر مي¬برد، احساس امنيت و آرامش ميكند. بالأخره، خانواده را نسبت به خود دلسوز و مهربان مي¬بيند.
در معارف اسلامي و بر اساس تأكيدات متون ديني، خانواده نخستين و شايد بيبديل¬ترين عامل فرهنگ¬پذير كردن فرزندان است. ايشان اگر در اين امر كوتاهي كنند و رسالت خويش كامل نكنند، مورد مؤاخذه و سرزنش قرار خواهند گرفت. در حديثي از رسول خدا آمده است: «واي به حال بچه¬هاي آخرالزمان از جانب والدينشان. پرسيدند: والدين مشرك؟ حضرت فرمود: نه والدين مؤمني كه واجبات را به فرزندان خود تعليم نمي¬دهند.» روشن است كه تعليم در اسلام براي پيروان ديني به شيوه فرهنگپذيري مورد تأكيد قرار گرفته است. اميرالمؤمنين علي نيز به فرزند گرامي خود ميفرمايد: «دل طفل چون زمين آماده است. هر چه در آن نهاده شود ميپذيرد. من به تربيت تو قبل از اينكه دلت سخت شود و ذهنت مشغول گردد، اقدام كردم.»
حال كه خانواده نقش اصلي در فرهنگ¬پذيري فرزندان دارد، بايد ديد چگونه بايد اين امر مهم را به انجام برساند. به اعتقاد انديشمندان تربيتي، خانواده، براي آنكه بتواند در فرايند فرهنگپذير كردن فرزندان موفق باشد، بايد مراحل ذيل را رعايت كند:
انس ديني
اصولاً مهم¬ترين مرحله تربيت، ايجاد نگرش است. به اعتقاد روانشناسان، پنجاه درصد موفقيت در اين كار، نگرش مثبت است. برخي نيز بر اين باورند كه نگرش مثبت، هشتاد درصد مؤثر است. در اينجا والدين بايد براي گرايش فرزندان خود به سوي دين و ارزش¬هاي الهي در محيط خانه و خانواده كه خاستگاه تكوين و رشد و تحول شخصيت آنان است، برنامهاي ويژه تدارك ببينند و آنان را در دنياي امروزي كه با انواع تبليغات رنگارنگ مواجه و در معرض هزاران آسيب قرار دارند، واكسينه نمايند؟
متأسفانه فراوان ديده مي¬شود كه والدين به هنگام اداي فريضه نماز، فرزندان را از بازي كردن و يا سخن گفتن منع ميكنند! و يا پدري براي قرائت قرآن بر سر كودك بازي گوش خود داد ميزند و او را مورد بيمهري قرار ميدهد، بدون اينكه او را از اسرار زيباي نماز و طراوت تلاوت بهرهمند كند، ناخواسته در ذهن فرزند دلبندش، موج منفي نسبت به ارزش¬هاي الهي و فرائض ديني مثل نماز و قران ايجاد مي¬كند. در حالي كه بايد هنگام اداي فريضه نماز و قرائت قرآن، زيباترين و شيرين¬ترين لحظه در محيط خانه باشد تا فرزندان در كنار والدين از قرائت قرآن لذّت ببرند.
اين امر زماني محقق ميشود كه براي فرزند، ارزش لازم قائل شده و با موقعيت شناسي، او را در ايجاد نشاط سهيم كنيم و بدين وسيله اگر زماني كه به قصد اقامه نماز به مسجد ميرويم فرزند خود را به همراهي ترغيب و با تهيه هديهاي هرچند كوچك، او را به اين امر تشويق كنيم و در فرزند گرايش مثبت نسبت به دين و ارزش¬ها ايجاد كنيم. پس از گرايش، راه تعليم و آموزش لطايف ارزش¬هاي الهي را براي او هموار سازيم، كودك خود را براي مرحله بعدي، كه عادت به انجام تكاليف و وظايف ديني است، مهيا كنيم.
عادت ديني
اساساً دوران قبل از بلوغ، يعني دوراني كه فرزندان از دو ويژگي آرامش و تأثيرپذيري برخوردارند، دوران مهمي است؛ زيرا عادت¬ها در اين دوران به وجود مي¬آيند. اما غالباً خانواده¬ها توجه لازم و كافي به اين دوره نداشته و به آن اهميت نمي¬دهند و اغلب اين تصور را دارند كه تحميل كردن درست نيست، و گمان مي¬كنند كه بايد فرزندان را آزاد بگذارند تا خود آنان تصميم به انجام فرائض بگيرند. گاه براي درستي اين گمان، به حديث معروف از پيامبر اكرم كه ميفرمايد: «كودك را تا هفت سالگي بايد آزاد گذاشت و او را امير بايد دانست»، استشهاد ميكنند. غافل از اينكه، امير حق ندارد، هر امر غيرمعقولي را طلب كند. حكمران زماني حكمش مطاع است كه فرمان حكيمانه و درستي صادر نمايد.
اما اين حقيقت را نبايد از نظر دور داشت كه وادار كردن فرزندان به انجام برخي رفتارها، كه آن را باور دارند، اما بازيگوشي كرده و يا در انجام آن تنبلي و سستي به خود راه داده و از انجام آن سر باز زده و يا ترك ميكنند، نه تنها موجب تحميل نخواهد بود، بلكه از سستي و كاهلي آنان جلوگيري ميكند. براي مثال، فرزندي كه اصل دين را پذيرفته و نسبت به فرايض آن مثل نماز گرايش دارد، اما در مواردي سهل انگاري نموده و مقيد به انجام آن نيست، در اين صورت، وادار كردن فرزند نه تنها ناپسند نيست، بلكه در متون ديني و روايات ائمه معصوم نيز سفارش شده است كه فرزندان خود را به انجام آن وادار كنيد تا عادت نمايد. در خصوص نماز، روايات فراواني وجود دارد كه بايد فرزندان خود را به انجام آن وادار كنيد تا عادت نمايد. با توجه به مستند بودن اين روايات و وضوح دلالت آن، معلوم ميشود كه اگر اين گونه امور پيامد منفي در پي مي¬داشت، چنين دستوراتي از ائمه معصوم صادر نميشد.
معرفت ديني
كودكان از سن دوازده سالگي به بعد، وارد مرحله انتزاعي يا رشد تجربي ميشوند؛ يعني بدون ديدن اشيا، توانايي آن را دارند كه دربارة آن فكر و استدلال كرده و آنها را بپذيرند. دوران معرفت ديني، كه تقريباً هم زمان با دوران بلوغ است، دوران جستجو و كاوش و سؤالات گوناگون است. براي مثال، اينكه چرا بايد نماز بخوانيم؟ چگونه خداي يگانه در همه جا حضور دارد؟ و دهها پرسش ديني ديگر. در اين دوران، والدين بايد ابتدا زمينه پرسش¬هاي ديني را براي فرزندان فراهم نموده و سپس، به آنها پاسخ دهند. در حالي كه متأسفانه غالب والدين، به ويژه در آخر زمان، كه پيامبر اكرم آن را پيشبيني كردهاند، در اثر جهل و يا عدم توجه، نه تنها زمينه لازم را مهيا نميكنند، بلكه گاه در مقابل پرسش¬هاي فرزند، واكنش نامناسب نشان داده و در مواردي، موضوع مورد سؤال را به صورت تابو در آورده و فرزند را از نزديك شدن به آن برحذر مي¬دارند.
متأسفانه بسياري از والدين بهدليل عجز از پاسخگويي و يا ناتواني و جهل در خصوص پرسشهاي ديني فرزندان خود، آنان را با دين و آموزههاي ديني بيگانه كرده و با رفتارهاي ناشايست خود، موجب دوري فرزندان خويش از دين ميشوند.
در حالي كه، اين مرحله بسيار حساس و دقيق است؛ زيرا در مرحله معرفت ديني است كه بايد تلفيق دين و دانش براي فرزندان صورت گيرد تا تصور نكنند كه راه دين و دانش از هم جداست. آنچه كه دين مي¬گويد با دانش منافات دارد، به گونهاي تربيت شود كه وقتي به دوران جواني رسيد و وارد جامعه علمي و دانشگاهي شد، از اظهار تدين و تقيد به فرائض ديني شرمنده نباشد. اين نتيجه همان تفكري است كه دين و دانش را از هم تفكيك كرده و يكي را مخالف ديگري ميداند. در حالي كه هيچ منافاتي بين آن دو نيست؛ چه اينكه علم خود ابزاري است براي كشف دين و دستورالعمل¬هاي الهي.
البته بايد توجه داشت كه در مرحله انس ديني، حالت تلقين در كودك پررنگ است و در مرحله عادت ديني، حالت تقليد وجود دارد. اما در مرحله معرفت ديني، در فرزندان و كودكان، كه نوجواني خود را تجربه مي¬كنند، حالت الگوپذيري بيش از هر چيزي حكمفرماست. از اين رو، بايد براي فرزندان الگوهاي مثبت و دين¬دار معرفي كرد؛ زيرا اراية الگو به فرزندان، اسوه و سرمشق¬هاي قابل دسترسي را به آنان مي¬شناساند، و اين امر عامل تحرك انسان¬هاست، عامل پيشگيري از انحرافات است، عامل تغيير در گرايش¬هاست و بالاخره، عامل حقانيت مكتب است.
شاكله ديني
شاكلة ديني اين است كه اگر كسي معرفت ديني پيدا كند، دين وارد زندگي او شده و بينش او نيز بينش ديني مي¬گردد. در نتيجه، تلاش مي¬كند در همة ابعاد زندگي، دين را سرلوحه كار خود قرار دهد. همه تلاش او اين خواهد بود كه رفتاري مطابق با ارزش¬هاي الهي داشته باشد. در اين مرحله، فرد هرگز خود و خواسته¬هاي نفساني خود را بر ارزش¬هاي ديني مقدم نخواهد كرد، بلكه حتي جان خود را فداي ارزش¬هاي ديني مي¬كند.
مسلم مجاشه، رزمنده¬اي تحت فرماندهي اميرالمؤمنين علي بوده، در جنگ جمل كنار حضرتش حضور داشت. وي نمونهاي گويا و برجسته از شكل گرفتن شاكله ديني است. اين رزمنده لشكر علي آن هنگامي كه حضرت فرمود: آيا كسي در بين شما حضار است كه قرآن به دست گيرد و دشمن را به قرآن فراخواند؟ البته اين را نيز بدانيد كه هر كسي چنين كند، دشمن او را قطعه قطعه خواهد كرد و به زندگي¬اش خاتمه خواهد داد. مسلم جلو رفت و گفت: يا علي! من آماده هستم. حضرت فرمود: دست تو را قطع مي¬كنند و بدنت را قطعه قطعه خواهند كرد. عرض كرد: آمادهام. سپس، قرآن را به دست گرفت و بر فرازي قرار گرفت و رو به دشمنان كرد و گفت: من شما را به قرآن، اين كتاب خدا فرا مي¬خوانم. هنوز كلام او به اتمام نرسيده بود كه دشمن از پشت يك دستش را با شمشير قطع كرد. مسلم قرآن را به دست ديگرش گرفت و فرياد زد. دشمن دست ديگرش را قطع كرد. آنگاه مسلم قرآن را به زير چانه گرفت. دشمن با شمشير آن قدر بر پيكرش ضربه زد كه قطعه قطعه شد.
در تاريخ دفاع مقدس در ايران اسلامي، در اين زمينه مصاديق فراواني به چشم ميخورد كه در اين عصر تاريك و انانيت نفس و حكومتهاي سكولاري و اومانيستي، چشم تاريخ را منور كرد. افرادي چون شهيد حسين فهميده، كه با قرار گرفتن زير تانك به زيبايي نشان دادند كه اگر ارزش¬هاي ديني و فرهنگ اسلامي شاكله ديني فرد را شكل دهد، چگونه آهن سرد تانك و گلوله داغ توپ را به سخريه مي¬گيرد و جهانيان را به تحسين وا مي¬دارد.
روشن است كه اگر پدران و مادران به مصداق حديث «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم» دين را، و البته با رفتار و كردار خود به فرزندان خود بياموزند، شاهد جامعه¬اي خواهيم بود كه افراد آن به راحتي از ارزش¬هاي الهي چشم نمي¬پوشانند. طبيعي است كه بايد در اين راه هزينه كرد. اگر والدين حاضر نباشند در راه حفظ دين و ارزشهاي ديني و اجراي فرامين الهي هزينه پرداخت كنند، فرزندان حاضر نمي¬شوند تمام وجود و هستي مادي و معنوي خود را در راه دين هزينه كنند. صد البته، هزينه فقط مادي نيست، تحمل سختي¬ها و از خود گذشتن¬ها نيز بخشي از هزينههاي لازم در راه احياي دين است.
خودجوشي ديني
اين مرحله زماني است كه فرد بر اثر آموزش و تربيت ديني، هرگز حاضر نيست لحظه¬اي از وقت خود را بيهوده سپري كند و يا فرصتسوزي كند. وي در هر زمان و مكاني رسالت و وظيفه ديني خود را به خوبي انجام ميدهد. خواه مورد تمسخر ديگران قرار گيرد يا نه؛ براي او تفاوتي ندارد كه در محيط ديني و اسلامي باشد و يا در بلاد كفر باشد، به هنگام نماز و عبادت دست از عبوديت و بندگي خدا برنميدارد، در برلين آلمان، شخصي ايراني را كه از كاركنان صدا و سيماي آلمان بود، مشاهده كردم. وي هيچگاه از انجام فرائض غافل نبود، به هنگام ظهر نمازش ترك نمي¬شد. اين در حالي بود كه توليدات سيماي آلمان، نه تنها ديني نيست، بلكه غالباً ضد دين، به ويژه ضد دين اسلام است.
در واقع اين مرحله، مرحلة تكامل ديني است. البته بسيار اندكند كساني كه توفيق رسيدن به اين مرحله را دارند. اما اندك بودن افرادي كه به مرحله خودجوشي ديني ميرسند، نمي¬تواند ناممكن بودن اين مرحله را بيان كند. امروزه با انواع حيله¬هايي مواجه هستيم تا دين و دينداري در جوامع حتي جوامع اسلامي كمرنگ شود. مهم اين است كه خانوادهها همت كنند و با بهرهگيري از ارزش¬هاي ناب شيعه و برگرفتن از سفره تربيت علوي، هم خود و هم فرزندان خود را در برابر دام¬هاي رنگارنگ و خطرناك اومانيست¬ها و لائيسم واكسينه كنند.
هر چند اين واقعيت را نمي¬توان كتمان كرد كه غالب افراد جامعه اسلامي، به مرحله چهارم و پنجم كمتر نائل مي¬آيند، به ويژه مرحله پنجم، مرحله¬اي است كه نياز به برنامه¬ريزي دقيق و سخت توسط متوليان دين و فرهنگ اسلامي دارد. حوزههاي علميه و سازمان¬هاي فرهنگي كشور بايد در اين راه پيشگام باشند و خانوادهها را در اين زمينه كمك كنند.
4. شيوه¬هاي والدين در فرهنگ¬پذيري
بيشك والدين نسبت به همه فرزندان خود بالسويه تلاش دارند و همه همت خود را براي بهتر زيستن فرزندان خود صرف مي¬كنند. خانوادهاي به زغم خود بهترين شيوه را در هدايت فرزندان خود در پيش گرفته است. به ويژه خانوادههاي متدين و مذهبي گمان مي¬كنند كه وظيفه و رسالت ديني خود را در اين زمينه به احسن وجه انجام مي¬دهند. اما واقعيت چنين شهادت نمي-دهد. مطالعات جامعه شناختي و روانشناختي نشان مي¬دهد كه به طور كلي، سه نوع روش و شيوه در ميان خانواده¬ها رواج دارد:
ديانابومرنيد با تحقيقاتي كه در اين زمينه انجام داده است، خانواده¬ها را به سه دسته، سخت-گير، سهل¬گير و مقتدر تقسيم نموده است. وي براساس اين طبقه¬بندي معتقد است: سه نوع شيوه تربيتي متفاوت در خانواده¬ها وجود دارد كه هر يك، آثار مختلفي در شكل¬گيري شخصيت و رشد و تربيت اجتماعي، عاطفي، هيجاني، عقلاني و... فرزندان دارد.
هر چند اين پژوهش با توجه به محيط اجتماعي غربيها صورت گرفته است، اما با توجه به شباهت اصل روش¬ها و شيوه¬ها در ميان خانواده جوامع اسلامي، به ويژه ايران، مي¬توان از اين مطالعه ميداني استفاده كرد. پيامدهايي را كه هر كدام از شيوه¬ها بهدنبال دارند، قابليت تعميم داشته و مي¬تواند مورد استفاده اين تحقيق قرار گيرد.
1ـ4ـ شيوه سخت¬گيرانه خانواده¬ها
بعضي خانوادههاي مذهبي، گمان ميكنند كه بايد سرسختانه بر امور فرزندان دخالت داشت تا آنان را متأثر نموده و مقيد به انجام قوانين و دستورات ديني نمود. در خانواده¬هاي سخت¬گير، اساساً بر قدرت والدين بيش از اندازه تأكيد ميشود. اين نوع خانواده، تابع اصول ديكتاتوري است؛ بدين معنا كه يك نفر، حاكم بر رفتار ديگران است. اين فرد غالباً پدر و گاهي مادر در غياب پدر نقش او را بر عهده گرفته و در موضوعاتي كه به وي واگذار شده، اعمال نظر كرده و به كنترل رفتار فرزندان ميپردازد.
در چنين خانوادهاي تنها ديكتاتور تصميم ميگيرد و هدف را تعيين ميكند، راه را نشان ميدهد، وظيفه افراد را مشخص ميسازد و امور زندگي را ترتيب ميدهد و همه بايد به دل خواه و مطابق ميل او رفتار كنند. فقط او حق اظهار نظر دارد و دستورش بدون چون و چرا بايد از سوي ديگران اجرا گردد. تنها اوست كه مصالح خانواده و فرزندان را تشخيص ميدهد و ديگران بايد نظرش را بپذيرند. پدر در كارهاي خصوصي اعضاي خانواده دخالت ميكند. زمان كار، گردش و تفريح، استراحت و خواب، تحصيل و ... افراد را او معين مي¬كند.
والدين در اين خانواده¬ها، با تشخيص خود قواعدي متناسب با سن فرزندان بر آنها تحميل مي¬كنند. براي مثال، سخت¬گيري در سروصدا هنگام بازي، پاكيزگي، نوع بازي و اسباب بازي، نحوه پوشش و... اساساً در همه امور فرزندان دخالت كرده و آنها را تحت فشار قرار مي¬دهند. نه تنها در كليات، بلكه در جزئيات همة امور را تحت آمريت خود در مي¬آورند. خطوط كلي رفتار خانواده سختگير عبارتند از:
ـ قوانينشان به صورت انعطاف ناپذير تحميل ميشود، بدون آنكه توضيح داده شود؛
ـ خشم و نارضايتي خود را آشكار نموده و رفتار بد را بر نتافته و به تنبيه كودك ميپردازند؛
ـ اميال و خواست فرزند را در نظر نميگيرند و عقايدش را جويا نميشوند؛
ـ از نظر انضباطي، خشن و تنبيه¬گر و ابراز محبت و صميمت آنها به كودكان در سطح پايين است.
روشن است كه اين چنين رفتار و قوانين حاكم بر خانواده، مثل هر رفتار ديگري، بهدنبال خود پيامدهايي دارد. به يقين اينگونه پيامدها را غالب افراد و خانوادههاي سختگير برنميتابند، هيچگاه خواستار پديداري آن در محيط خانه و خانواده خود نيستند. اما با اين وجود، اين اتفاق خواهد افتاد. برخي از اين پيامدها عبارتاند از:
ـ پرخاشگري در رفتار و عدم ثبات عاطفي، عدم استقلال و احساس ناامني شديد و اضطراب؛
ـ عدم شركت فرزندان در كارهاي گروهي و مسئوليتگريزي در زندگي اجتماعي؛
ـ عدم آرامش فكري و تزلزل در شخصيت و گرايش به انحرافات اخلاقي و اجتماعي؛
ـ عدم خلاقيت و نوآوري در رفتارها و فعاليت¬ها؛
ـ تعصب كوركورانه و عدم تحمل انديشه مخالف.
محققان و انديشمندان علوم تربيتي تأكيد دارند كه هرچند ممكن است فرزندان در خانوادههاي سختگير، در ظاهر مطيع و فرمانبردار باشند، ولي در اكثر موارد رفتار آنان توأم با پرخاشگري است. آنها در بين همبازيهاي خود، محبوبيت زيادي به دست نميآورند؛ زيرا براي ديگران احترام قائل نيستند؛ زيرا از والدين خود چنين رفتاري را آموختهاند. در محيط خانواده-هاي سخت¬گير، ترس و وحشت بر اعضاي خانواده حاكم است. اين خود، دو پيامد اساسي دارد: نخست اينكه، فرزندان بهويژه پس از رسيدن به دوره نوجواني، به لحاظ فكري از والدين خود احساس جدايي و بيگانگي ميكنند. دوم اينكه، در اثر ناامني پديد آمده، دچار خطاهاي گوناگون رفتاري مي¬شوند كه فرار از خانه يكي از خطاست.
البته، محدوديت مطلق در خانه، با روش تربيتي سختگيرانه، نه تنها موجب قانونمند شدن و در خانواده مذهبي، موجب متدين شدن فرزندان نميشود، بلكه موجب شكسته شدن و از بين رفتن روحيه خلاقيت و مانع بروز و ظهور استعدادها ميشوند؛ زيرا در اين خانوادهها به فرزندان اجازه فعاليت¬هاي نو و شكوفايي استعدادهايشان داده نميشود.
2ـ4ـ شيوه سهلگرايانه خانواده
در مقابل خانواده سخت¬گير، برخي از خانواده¬ها نيز گمان مي¬كنند بايد فرزندان، به ويژه تا سن هفت سالگي، كاملاً آزاد و رها باشند. اين گمان نادرست را به حديث معروف سه مرحله كردن تربيت فرزندان كه تا هفت سالگي امير است، مستند ميكنند. البته، اين حديث شريف به اين معنا نيست كه فرزند را رها كنيد، بلكه در مقابل فرمان¬هاي معقولشان بايد سر فرود آوريد. به هر حال، در خانواده سهل¬گير، فرزندان اجازه دارند كه به خواسته¬هاي خود، آن طوري كه خود ميخواهند، دست يابند و آرزو¬هاي خود را بر آورده سازند، شعار اين نوع خانواده¬ها اين است كه، «كسي با كسي كاري نداشته باشد.» بگذاريد هر كه هر چه مي¬خواهد آزادانه انجام داده و در امور مستقل باشند، تا فرزندان توانايي لازم در جهت خوداتكايي را پيدا كنند.
در چنين خانواده¬هايي تمايلات، محور اصلي و مشخص كننده همه فعاليت¬هاي والدين و فرزندان است. والديني كه طرفدار آزادي مطلق در خانواده هستند، معتقدند كه تمايلات فرزندان، حاكم بر رفتار آنهاست.
از ويژگي¬هاي ديگر اين شيوه تربيتي، بيتوجهي به آموزش رفتارهاي اجتماعي است. در اين گونه خانوادهها، به طور كلي قوانين بسيار محدودي وجود دارد. افراد در برابر اجراي قوانين و آداب و رسوم اجتماعي، چندان تقيدي ندارند. در اين نوع خانواده، به تعداد فرزندان و افراد خانواده، نظر و عقيده وجود دارد. حتي در موارد جزيي، مثل غذا خوردن، قانون خاص وجود ندارد. هر يك از اعضا، بر اساس قوانين حاكم بر تمايلات خود، شيوه غذا خوردن خود را انتخاب ميكند.
برخي از خطوط كلي رفتار والدين سهل¬گير عبارتند از:
ـ قوانين را به وضوح ابلاغ نكرده و در اجراي آن نيز مصمم نيستند؛
ـ مقررات انضباطي همسان در خانواده وجود ندارد؛
ـ توقع يا تقاضاي ناچيزي براي رفتار مستقل و رشد يافته دارند؛
ـ رفتار بد فرزندان را ناديده گرفته و تسليم قهر و گريه و سرزنش كودك ميشوند؛
ـ خشم و عصبانيت خود را پنهان نكرده و كمتر سختگيري ميكنند.
بسيار مشاهده شده كه والدين سهل¬گير اذعان دارند با اينكه در شيوة تربيتي سخت¬گير نبودند و فرزندان را آزاد گذاشتهاند، اما نتوانستهاند نتيجة مطلوب اجتماعيشدن فرزندان را به دست آورند. سرّ مطلب در اين است كه خطوط كلي رفتار خانواده سهل¬گير، برخي پيامدهاي ذيل را در به دنبال دارد:
ـ هرج و مرج در روابط اعضاي خانواده حاكم مي¬گردد؛
ـ فرزندان بي¬بند و بار، لاابالي، سهل¬انگار، خود خواه و بيهدف هستند؛
ـ عدم استقلال فكري و عملي، تزلزل روحي و شخصيتي در فرزندان؛
ـ ناهنجاري در تعاملات فردي و اجتماعي و نزاع و درگيري با ديگران و عدم توانمندي حل مشكلات؛
ـ كنترل ناپذيري و تمايل به انحرافات اخلاقي و اجتماعي.
از آنجايي كه والدين در اين شيوه تربيتي، همواره در تلاش براي تأمين همه خواسته¬هاي فرزندان خود هستند، فرزندان تلاش و سختي كار را درك نكرده و در نتيجه، از پس كارهاي شخصي خود برنخواهند آمد. از سوي ديگر، به سبب استفاده نكردن از استعدادهاي بالقوه خود، معمولاً سستعنصر و بياراده و حداقل كماراده بوده، جرأت مقابله با مشكلات غيرقابل پيشبيني در زندگي را نداشته، به تدريج احساس كهتري به فرزندان، كه بايد مردان و زنان آيندهساز جامعه باشند، چيره ميشود. اين امر، خود منشأ بسياري از مشكلات و اختلالات روحي ـ رواني و رفتاري ديگر ميشود.
3ـ4ـ شيوه مقتدرانه خانواده
منظور از خانواده مقتدر، خانوادهاي است كه كودك را به شيوهاي، كه در نظر او اطمينانبخش و قاطع است، آزاد ميگذارد. در چنين خانوادهاي فرزند به استقلال و آزادي فكري تشويق ميشود. در حالي كه، نوعي محدوديت و كنترل از سوي والدين نيز بر آنها اعمال مي¬گردد. در اين خانواده، اظهار نظر، صحبت با كودك و ارتباط كلامي وسيعي در تبادل كودك ـ والدين وجود دارد. گرمي و صميميت، اساس برقراري ارتباط است و به شيوهاي منطقي و عقلاني اظهار ميشود. در اين شيوه تربيتي، هر يك از اعضاي خانواده، به تناسب امكان و توان خود، در تعيين و انتخاب اهداف و تلاش براي دستيابي آن اهداف شركت دارند.
در خانوادة مقتدر، انضباط همراه با رفتار خودمختارانه است. والدين هرگاه كودك را از چيزي منع كنند، يا از وي انتظاري خاص داشته باشند، موضوع را براي او به خوبي تبيين كرده، دليل آن را ارائه مي¬دهند. در اين حال، اگر فرزندان در كارهاي خود كوتاهي كنند، يا بر خلاف آنچه از سوي خانواده تعيين شده، عملي انجام دهند، تمام اعضاي خانواده در تعيين مجازات او شركت مي¬كنند. براي تعيين مجازات نيز به مقرراتي استناد مي¬شود كه از قبل در اين باره وضع شده است.
براي جلوگيري از ارتكاب رفتارهاي نابهنجار از سوي فرزندان، والدين در هر مورد مي-كوشند كه فرزندان را متوجه آثار اعمال خود سازند و به آنها كمك ميكنند تا خود، رفتار و امور خود را اداره كنند. بنابرين، براي اجراي انضباط در خانه و اجتماع، خودكنترلي، جانشين ديگركنترلي ميشود.
روش زندگي اين خانواده، بر اساس مشورت و پيروي از مبناي عقلي و مصلحتانديشي انتخاب مي¬شود. در اين شيوه، نه محدوديت مطلق سايه افكنده و نه دچار معضل آزادي مطلق، است، بلكه معيار رابطة والد ـ فرزند، آزادي نسبي و متعادل و همچنين انضباط هدايت شده¬اي خواهد بود كه فرصت كافي براي اظهار نظر به فرزندان مي¬دهد تا خواسته¬ها و مشكلات خود را با والدين در ميان گذارند.
به اجمال، ميتوان اساس آموزش و پرورش در خانواده مقتدر را به ترتيب زير بيان كرد:
ـ همه اعضاي خانواده، محترم و صلاحيت اظهار نظر دربارة مسائل مربوط به خود را دارند؛
ـ تمام افراد خانواده حق دخالت در تصميمات خانوادگي داشته و مطابق مصالح جمع اهداف و روش را معين ميكنند؛
ـ روش عقلايي در همه امور زندگي خانواده وجود دارد و رفتار هم بر پايه همياري است؛
ـ قوانين مشخص وجود داشته و به روشني به همه اعضا ابلاغ و با جديت اجرا مي¬گردد؛
ـ از رفتار سازنده كودك حمايت شده و عقايد او را جويا و خواست¬هاي معقول وي را در نظر گرفته و راه رسيدن آن به كودك نشان داده مي¬شود؛
ـ با كودك ناهمنوا مقابله و تسليم قهر او نشده و در پاسخ به رفتار بد كودك، نارضايتي نشان مي¬دهند؛
ـ در صورت ارتكاب رفتار نابهنجار، همه اعضاي خانواده در تعيين مجازات دخالت مي¬كنند و رأي مي¬دهند؛
ـ در برابر فرزندان، مهربان، درگير و پاسخگو بوده و رفتاري مستقل، رشد يافته و مناسب با سن كودك را از او توقع دارند.
شيوة مقتدرانه همچون ساير شيوه¬ها، آثاري از جمله موارد ذيل را به همراه دارد:
ـ غالب فرزندان چنين خانواده¬هايي، خويشتن¬دار و داراي اعتماد به نفس هستند؛
ـ افرادي پرانرژي و سرزنده، در عين حال قابل كنترل و رام شدني هستند؛
ـ با بزرگسالان همكاري و با همسالان رفتار مناسب و رابطه دوستانه دارند؛
ـ با فشار رواني به خوبي مقابله كرده و به موقعيت¬هاي تازه علاقمند و از خود كنجكاوي نشان مي¬دهند؛
ـ دورانديش و هدفگرا بوده و احساس مي¬كنند رو به پيشرفت هستند.
با اندك تأمل در شيوه¬هاي ياد شده، مشخص مي¬شود كه تنها شيوه پسنديده، كه پيامدهاي مثبت آن جامعه را نيز از مواهب و رهاورد مفيدش بهره¬مند مي¬كند، شيوه مقتدرانه است. از نظر اسلام و در منطق روايات نيز خانواه، نه حق دارد روش استبداد و سخت¬گيرانه را پيشه كند و نه اجازه سهل¬انگاري در امور و شئون زندگي خود و فرزندان را دارد. نه تنها اجازه سخت¬گيري نمي¬دهد، بلكه حتي حق نفرين كردن فرزندان خود را نيز ندارد؛ زيرا هر كسي فرزندش را نفرين كند، فقير مي¬شود. و يا هر كس فرزندش را محبت نكند، ملعون است. در مقابل، هر كس فرزندش را ببوسد، خدا عمل نيك براي او مي¬نويسد. در عين حال، در روايات آمده است كه جوانان خود را هر چه سريع¬تر با احاديث و فرهنگ اهلبيت آشنا كنيد و در اين راه سخت-گير باشيد. در حقيقت، شيوة اقتدار و خانواده مقتدر، هم مورد تأييد عقل است و هم نقل بر آن تأكيد ميكند.
نتيجهگيري
بيترديد، آرامش و آسايش از خواستههاي مهم و اساسي آدمي است كه دست به گزينش زندگي جمعي ميزند. هرچند بشر براي رسيدن به اين مهم، پيشرفتهاي فني و سازماني فراواني داشته است. اما همچنان در حل معضلي به نام ناهنجاري و رفتارهاي انحرافي در جامعه درمانده است. با وجود همه وسايل و عوامل كنترلي، روز به روز بر آمار كجرويهاي اجتماعي افزوده شده و آدميان همچنان در حسرت آرامش دلخواه و مطلوب روزگار سر ميكنند.
البته تحقيقات و تلاش¬هاي علمي فراواني صورت گرفته است تا اين معضل جهاني را حل كنند، اما آنچه كه همگان بر آن اتفاق نظر دارند اين است كه، غالب اين انحرافات در اثر جهل و عدم آگاهي است و تنها راه حل آن نيز آگاهي بخشي به دو شيوه جامعه¬پذيري و فرهنگپذيري است. البته شيوة دوم، كاراتر و مفيدتر است. هر چند در جوامع غربي، شيوه فرهنگ¬پذيري ممكن نيست و يا اجراي آن بسيار سخت است؛ زيرا تنها عامل آن خانواده است كه امروزه اقتدار خود را از دست داده است.
در اين تحقيق، نشان داده شد خانواده بيش هر عامل ديگري، توان حل معضل انحرافات را دارد. او يگانه عاملي است كه مي¬تواند جامعه را از انحرافات نجات داده، تا حدود زيادي اين معضل را حل كند. اگر در شيوه تربيتي¬اش دو شيوه سختگيرانه و يا سهل¬گيرانه را در پيش گيرد، جامعه شاهد ناهنجاري¬هاي فراواني خواهد شد كه دستگاه¬هاي كنترل رسمي در جامعه توان مقابله با آن را ندارند. اما اگر خانواده به شيوه مقتدرانه روي آورد، فرزنداني فرهنگ¬پذير تحويل جامعه مي¬دهد كه تقليل آمار جرم و كجروي يكي از پيامدهاي آن است.
- اتکینسون، ریچارد و ارنست هیلگارد، زمینه روان¬شناسی، ترجمه گروهی، چاپ ششم، تهران، رشد، 1371.
- احدی، حسن و شکوه السادات بنی جمال، روانشناسی رشد، چاپ سوم، تهران، بنیاد، 1374.
- احمدی، محمدرضا، «فرزندسالاری»، کتاب زنان، شماره 15، بهار 1381، ص 14-27.
- برن، آگ و نیم کف، زمینه جامعهشناسی، ترجمه ایرج آریان¬پور، چاپ سوم، تهران، گسترده، 1380.
- پریرخ، دادستان، روانشناسی مرتضی تحولی از کودکی تا بزرگسالی، چاپ اول، تهران، سمت، 1376.
- ترابی، علی اکبر، مبانی جامعه شناسی، چاپ اول، تهران، اقبال، 1353.
- جوادی آملی، عبدالله، شریعت در آینه معرفت، چاپ اول، قم، نشر فرهنگی رجاء، 1372.
- حسینی دهشیر، افضل السادات، نگرشی به تربیت اخلاقی از دیدگاه اسلام، چاپ اول، قم، سازمان تبلیغات اسلامی، 1370.
- دانش، تاج زمان، مجرم کیست، جرم شناسی چیست، چاپ اول، تهران، موسسه کیهان، 1369.
- دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، روانشناسی رشد، چاپ اول، تهران، سمت، 1372.
- دورکیم، امیل، درباره تقسیم کار اجتماعی، ترجمه باقر پرهام، چاپ اول، بابل، کتابسرای بابل، 1369.
- شریعتمداری، علی، روانشناسی تربیت، چاپ دوم، تهران، امیر کبیر، 1377.
- شعاری¬نژاد، علی اکبر، روان¬شناسی رشد، چاپ اول، تهران، اطلاعات، 1372.
- شیخ حر عاملی، محمد، وسایل الشیعه، چاپ ششم، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1362.
- علی، قائمی، حدود آزادی در تربیت، چاپ اول، تهران، سازمان انجمن اولیا و مربیان جمهوری اسلامی، 1379.
- فارابی، ابونصر، اندیشه¬های اهل مدینه، ترجمه دکتر سعید جعفر سجادی، چاپ اول، تهران، کتابخانه طهوری، 1361.
- قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، چاپ اول، قم، آیین دانش، 1387.
- کوئن، بروس، مبانی جامعهشناسی، ترجمه و اقتباس غلامعباس توسلي، رضا فاضل زرندي، چاپ پنجم، تهران، سمت، 1372.
- گروه روانشناسی موسسه امام خمینی، تقویت نظام خانواده و آسیب¬شناسی آن، چاپ اول، قم، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1386.
- ماسن، پاول هنري و دیگران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید پاسایی، چاپ دوم، تهران، مرکز، 1380.
- مجلسی، علامه محمدباقر، بحارالانوار، چاپ سوم، بیروت، موسسه الوفاء، 1410 ق.
- محمدي ری¬شهری، محمد، میزان الحکمه، چاپ اول، تهران، مکتب الاعلام الاسلامی، 1363.
- مریجی، شمسالله، جامعه شناسی در عرصه تبلیغ دینی، چاپ اول، قم، بوستان کتاب، 1389.
- ـــــ ، عوامل موثر در انحراف از ارزش¬ها، چاپ دوم، قم، مرکز پژوهش¬های اسلامی صدا و سیما، 1387.
- مصباح یزدی، محمدتقی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، چاپ دوم، قم، سازمان تبلیغات اسلامی، 1372.
- منصور، محمود، احساس کهتری، چاپ اول، تهران، دانشگاه تهران، 1371.
- مهکام، رضا، خانه¬گریزی دختران، چاپ اول، قم، مرکز پژوهش¬های اسلامی صدا و سیما، 1383.
- نجفی یزدی، سیدمحمد، ازدواج و روابط زن و مرد، چاپ سوم، قم، دفتر نشر انتشارات اسلامی، 1378.
- هراتی، حسین، خانواده و تربیت فرزند، «مجموعه سخنرانی¬ها»، چاپ اول، تهران، سازمان انجمن اولیا و مربیان جمهوری اسلامی، آبان 1378.
- هومن، احمد، زندان و زندانی¬ها، چاپ اول، تهران، دانشگاه تهران، 1339.