نقد و بررسی پیشفرضهای نظریهی عرفی شدن
Article data in English (انگلیسی)
دين حداقلي يا حداکثري
«قلمرو دين»، از مباحث مهم در حوزة کلام جديد است. اين پرسش که «آيا دين افزون بر تنظيم مناسبات شخصي انسان با خدا، وظيفة ديگري نيز دارد؟» مناقشات فراواني بين متفکران برانگيخته است. دو نگاه کلي در اين باب وجود دارد: برخي به حضور حداقلي دين و در مقابل شماري به وظيفة حداکثري دين معتقدند.
ديدگاه حداقلي: مطابق ديدگاه حداقلي، وظيفة دين به امور شخصي فروکاسته و کارکرد دين تنها در امور اخروي و قدسي و معنوي، از قبيل نماز و روزه و دعا و مناجات و مسائلي از اين دست خلاصه ميشود. بنابراين، انتظار فراتر از اين مقولات از دين، و ورود آن در عرصة اجتماع و دخالت در تمشيت زندگي مردم و بهويژه پيوند با دولت، مغاير با وظيفة ذاتي و فراتر از توانمندي آن است. اين ديدگاه بدون ملاحظة تفاوتهاي موجود بين اديان مختلف توحيدي و بهويژه ناديده گرفتن تفاوت جوهري بين اديان تحريف شده و اديان ناب آسماني، مدعيات خود را به همة اديان تعميم ميدهد.
ديدگاه حداکثري: نفي رويکرد تجزيگرايانه به رابطة دين و دنيا شاخصة اصلي اين ديدگاه است. مطابق اين نگاه، تقابلي بين قلمرو امور قدسي و عرفي وجود ندارد و وظيفة دين به تنظيم مناسبات فردي و آنجهاني يا قدسي محدود نيست، بلکه تمشيت و تدبير زندگي اينجهاني و دنيايي را نيز دربرميگيرد. بنابراين، جداانگاري دين و دنيا نظريهاي غيرديني و مغاير جوهر و هدف دين و عکس جهتگيري انبيا شمرده ميشود.
اين رويکرد در همة اديان، بهويژه اسلام و بهطور اخص قرائت شيعي آن، مصداق دارد.
رويکرد حداقلي و عرفي شدن
بر مبناي رويکرد حداقلي، نظريهاي به نام سکولاريزم در ادبيات سياسي اجتماعي وارد شده است. اين نظريه به شدت از جدايي دين از عرصة اجتماعي و حذف دين از سپهر عمومي دفاع ميکند.
اما برخي از نويسندگان به جاي دفاع عريان از ايدئولوژي سکولاريزم و نفي حضور حداکثري دين، از موضع جامعهشناس به دفاع از قلمرو حداقلي از دين ـ دستکم در دنياي جديد ـ پرداختند. آنان در پاسخ به اين پرسش که «حضور دين در اجتماع، بهويژه عرصة روابط قدرت و مديريت سياسي ـ اجتماعي چگونه ارزيابي ميشود؟» کاري به قلمرو وظيفة اصلي دين و حداقلي يا حداکثري بودنش ندارند، لکن بر اين باورند که نتيجة مطالعات اجتماعي در مناسبات دنياي جديد فرايند افول حضور حداکثري و موقعيت فرانهادي دين را اجتنابناپذير نشان ميدهد و به عبارت ديگر عرفي شدن، سرنوشت همة اديان در مناسبات زندگي جديد معرفي ميشود.
تبيين مفهومي سكولاريزاسيون
مفهوم عرفي شدن يکي از ترجمههاي واژة سکولاريزاسيون است. معادلهاي ديگري در لغت فارسي دارد که عبارتاند از: جداسازي دين از دنيا (ديانتزدايي)؛ جداانگاري دين ودنيا؛ دنيوي شدن؛ غيرديني كردن؛ عرفي شدن.
معناي جامعهشناختي عرفي شدن
جامعهشناسان از اين اصطلاح براي نشان دادن مجموعهاي از جريانات استفاده ميکردند كه در آن، عنان مهار محيط اجتماعي، زمان، امكانات، منابع و افراد از كف مقامات ديني خارج شده و روشهاي تجربيمشربانه و غايات و اهداف اينجهاني به جاي شعاير و نحوة عملهاي نماديني نشسته است كه معطوف به غايات آنجهاني يا مافوق طبيعياند.
آلن بيرو در تعريف آن ميگويد: (Secularization) از ريشة (secularis) بهمعناي «غيرمقدس» و «غيرروحاني» گرفته شده و فرايندي است كه بر طبق آن، واقعياتي كه در قلمرو ديني، جادويي و مقدس جاي داشتند، به محدودة امور غيرمقدس و طبيعي منتقل ميشوند. در زمينة حيات اجتماعي، غيرديني ساختن، با زدايش بُعد تقدسآميز برخي از مظاهر جهان و مقام انسان در جهان همراه است و با آن مظاهري عقلاني، علمي و فني جانشين مظاهر ديني و تبيين جهان با استعانت از امور مقدس و الهي ميشود.
عرفي شدن در نظر ويلسون، فرايندي است که در آن، وجدان ديني، فعاليتهاي ديني و نهادهاي ديني اعتبار و اهميت اجتماعي خود را از دست ميدهند و اين بدان معنا است که دين در عملکرد نظام اجتماعي به حاشيه رانده ميشود و کارکردهاي اساسي در عملکرد جامعه با خارج شدن از زير نفوذ و نظارت عواملي که اختصاصاً به امر ماورايي عنايت دارند، عقلاني ميشوند. کاکس نيز در تعبيري شبيه به همين ميگويد: عرفي شدن فرايندي تاريخي است که در آن، جامعه و فرهنگ از قيمومت کنترل مذهبي و جهانبينيهاي بسته متافيزيکي فارغ ميشوند.
برايند تعريفهاي پيشگفته
با توجه به تعريفهاي پيشگفته، و نيز ملاحظة نظريه عرفي شدن، ميتوان گفت: عرفي شدن عبارت است از فرايند کاهش نقش فرانهادي دين بهويژه در دنياي مدرن؛ به عبارت ديگر، جايگاه اجتماعي دين در جهان جديد رو به افول گذاشته ميشود. اين موضوع به دو صورت تصور ميشود: 1. انزواي اجتماعي دين و رها کردن سپهر عمومي و پرداختن به نقشهاي فردي يا همان تنظيم مناسبات فرد با خدا؛ 2. انقلاب دروني و عصري شدن دين و دريافتهاي دنيايي از آن.
تبيين نظري فرايند عرفي شدن
همانگونه که گفته شد، نظرية عرفي شدن گرچه يک موضوع کلامي را در كانون توجه قرار ميدهد، يک نظرية جامعهشناختي است و با اين رويکرد به تبيين اين فرايند ميپردازد و علل اجتماعي آن را ميكاود.
جامعهشناسان دين براي اثبات اين نظريه و تعميم آن به همة اديان، به عناصر و عوامل مختلف اثرگذار در اين فرايند اشاره كردهاند که مهمترين آنها عقلانيت جديد و افتراق ساختاري است. به تعبير شجاعي زند: فرايند عرفي شدن را دو تئوري اصلي بهعنوان دو رهيافت کلان ـ که ديگر نظريات و شاخهها منظمات آناند ـ به پيش برده است: يکي نظرية تمايزيابي ساختي جامعه و ديگري عقلانيت. جامعهشناسان پس از دورکيم، وبر که به بررسي جايگاه و نقش دين در جامعه پرداختند، در مسير اين دو رهيافت گام زدند.
1. عقلانيت جديد
عقلانيت معاني مختلفي دارد، ولي معناي مورد نظر در اين باب، عقلانيت ابزاري يا صوري است که در جامعهشناسي، بهويژه ادبيات ماکس وبر جايگاه خاصي دارد. وي در تحليل سرمايهداري غرب و بررسي عناصر اثرگذار در آن و پاسخ به اين پرسش که چرا اين فرايند در غير جوامع غربي اتفاق نيفتاده، اين نظريه را طرح كرده است. او براي اين منظور به تقسيمبندي انواع کنشهاي انسان پرداخته و از ميان آن تنها يک نوع کنش را معرف رفتار اجتماعي دنياي متجدد و انسان مدرن تلقي کرده است.
انواع کنشهاي وبر عبارتاند از: عقلاني، عاطفي، سنتي، ارزشي.
کنشهاي چهارگانه
1. کنش سنتي: اين نوع کنش، حاصل گرايش به سنت است که از طريق عادات طولانيمدت ايجاد ميشود. فاعل کنش، براي عمل سنتي خويش، به تصور يک هدف يا درک يک ارزش يا احساس يک عاطفه نيازي ندارد؛ بلکه فقط به انگيزة بازتابهايي که بر اثر ممارستهاي طولاني در او ريشه دوانيده عمل ميکند.
2. کنش عاطفي يا انفعالي: اين نوع کنش ناشي از تمايلات خاص و وضعيت احساسي شخص است. در اين نوع کنش منشأ عقلاني يا سنتي يا تصور يک نوع ارزش ندارد و تنها يک نوع انفعالات دروني و عاطفي باعث بروز آن ميشود. به تعبير ريمون آرون، نمونة اين نوع کنش، سيلياي است که مادر به دليل غيرقابل تحمل بودن رفتار فرزند به گوش وي مينوازد. يا مشتي است که شخصي به سبب از دست دادن تسلط خويش به شخصي ديگر ميزند. در اين گونه کنشها هدف يا سيستمي از ارزشها مبناي تعريف کنش نيست؛ بلکه ناشي از واکنشي عاطفي است که فاعل کنش در اوضاع و احوالي معين نشان ميدهد.
3. کنش عقلاني معطوف به ارزش: اين کنش شامل باور آگاهانه به ارزش يک رفتار اخلاقي، زيباييشناختي، مذهبي و مانند اينها است که فارغ از هرگونه چشماندازي براي توفيق بيروني است و فقط به خاطر خودش وجود دارد. تلاش در اين نوع کنش، براي وصول به هدف خارجي نيست، بلکه براي وصول به يک امر ارزشي يا وهمي است. تعيين ارزش از نظر وبر هرگز امري عقلاني نيست و عقل آدمي توان داوري دربارة صحت و سقم ارزشها را ندارد. عقلاني خواندن اين نوع کنشها تنها بدان جهت است که فاعل کنش نه براساس عادت و نه صرفاً عاطفي بلکه به نحوي آگاهانه لوازم و الزامات ارزش را عقلاً ميپذيرد و به آن عمل ميکند؛ مانند ناخدايي که غرق شدن به همراه کشتي را ارزش و افتخار ميداند و با پذيرش آگاهانه خطر به سوي افتخار وهمي خود گام برميدارد.
4. کنش عقلاني معطوف به هدف: اين کنش شامل گرايش به مجموعهاي از اهداف مشخص فردي است. در اين گرايش، رفتار عوامل بيروني و افراد ديگر پيشبيني ميشود. اين گونه پيشبينيها، بهمثابة شرايط و وسايل کسب توفيقآميز اهداف عقلايي شخصاند. هدف اين نوع کنشها دستيابي به هدف دنيايي است و درستي و نادرستي هدف يا راه دستيابي به آن مورد توجه قرار نميگيرد. آنچه مهم است، پيشبينيپذيري، قابل وصول بودن هدف و کارآمدي ابزار و روشهاي رسيدن به آن هدف است.
از منظر حاميان عرفي شدن، عقلانيت ابزاري پاية رفتار اجتماعي انسان مدرن است. اين همان چيزي است که با آموزههاي سنت و عناصري که به اقتضاي مناسبات زندگي سنتي امکان تظاهر اجتماعي داشت، نميسازد و دين از جمله آن است؛ زيرا عقلانيت ديني، عقلانيت ارزشي است و در دنياي جديد نميتواند با مناسبات و مقتضيات آن همنوايي نمايد. در دنياي عقلاني، امور رمزوار وجود ندارد تا تبيين آن را به امور ماوراءالطبيعي ارجاع دهيم. به گفتة کنت بشر جديد در سير تطورات انديشهاياش به اوج شکوفايي رسيده که به دوران علمي معروف است. در اين دوره براي فهم پديدههاي زندگي، برخلاف دورههاي رباني و فلسفي، در پي مؤيدات تجربي است؛ ديگر مسائل رمزگونه و اسرارآميز براي او وجود ندارد تا به دانش غيرطبيعي نيازمند باشد؛ دانشي که از ثمرات عقلانيت ابزاري است.
مبناي فرضية کساني که فعالگرايي ديني در جوامع اسلامي را برنميتابند و نهتنها پيوند دين و دولت را در جهان جديد در راستاي حضور قدرتمندانة دين در عرصة زندگي تحليل نميکنند، و حتي حکومت ديني را بسترساز عرفي شدن دين ميپندارند، همين تحليل وبري از کنش اجتماعي است.
از جملة ثمرات نظرية عقلانيت وبر، انديشة تفکيک بين مديريت ديني و علمي است؛ زيراکه وقتي عقلانيت ديني در عقلانيت ارزشي محدود گردد، همة دستاورد عقل نيز بيرون از عقلانيت دين قرار ميگيرد و غيرديني يا عرفي تلقي ميشود؛ چنانکه برخي معتقدند: برنامهريزي، کار علم است نه کار فقه يا دين، و به روش علمي نيازمند است نه ديني. مسائل و مشکلات مبتليبه جامعه عمدتاً علمياند، نه فقهي (ديني)؛ يعني گشودن گره آنها به عهدة علم است نه فقه (دين). مثلاً اينکه چگونه بايد آلودگي هوا را مرتفع کرد يا چگونه بايد تورم را مهار نمود و همينطور صنعت، سدسازي، جادهکشي، شهرسازي، شهرداري و... همة اينها مسائل علمياند و نه ديني و گشودن گره آن بر عهدة علم است و نه دين. هيچيك از اينها مسائل فقهي(ديني) نيستند و در هيچ کتاب فقهي هم دربارة اين امور بحث نشده است.
2. افتراق ساختاري
با شروع فرايند تجدد که با پيشرفتهاي بشر در عرصة علم و تکنولوژي همراه بود، هرروز شاهد پيچيدهتر شدن حيات اجتماعي و متعاقب آن، پيدايش نهادهاي تخصصي به منظور پاسخگويي به مطالبات جديد بوديم. اين فرايند تحولات فراواني در پي داشت که يکي از آنها، افول نقش فرانهادي دين است. درواقع دين که در دنياي سنت و دورة بساطت جوامع و نياز نداشتن به نهادهاي تخصصي، نقشهاي فراواني ايفا ميکرد، با شروع افتراق ساختاري و تقسيم کار اجتماعي و پيدايش نهادهاي تخصصي، بهتدريج نقشهاي اجتماعي را به آن نهادها واگذار کرده و نقش فرانهادياش را از دست داده و به ايفاي نقش فردياش، يعني همان تنظيم مناسبات فرد با خدا، روي آورده است.
آشناترين نظريات دربارة فرايندهاي انتقالي جوامع، متعلق به اسپنسر، دوركيم و تونيس است. جوهرة نظرية آنها اين است كه پس از «چند پاره شدن» نهادهاي غالب، مثل دين و خانواده، به مرحلهاي از يك تقسيم كار پيشرفته و ساختار تمايزيافتة نهادي دست مييابند و نتيجة حاصل از آن در عرصة دين آن است كه ديني كه تا پيش از اين واجد نقشهاي فراوان و كاركردهاي متعدد در جامعه بود و بهعنوان يگانه مرجع هنجارفرست، تنها عامل پيونددهندة اجتماعي، تنها منبع مشروعيتبخش اقتدار حاكم و يگانه معيار تعيين سلسلهمراتب و منزلت اجتماعي و بستر منحصربهفرد تمام فعاليتهاي جمعي در ادارة جامعه محسوب ميشد، از اين پس استيلاي انحصاري و نقش همهكاركردي خويش را از دست ميدهد و نقش و مسئوليت اجتماعي محدودي را برعهده ميگيرد.
پيشفرضهاي نظرية عرفي شدن
اين نظريه بر پيشفرضهايي استوار است که درواقع مباني و اصول موضوعة آن به حساب ميآيد. در اينجا مهمترين آن را بررسي ميکنيم.
1. تعارض عقل و دين
نظرية عرفي شدن که بر عقلاني شدن جهان جديد تأکيد دارد، از آن حيث نقش اجتماعي دين را در كانون ترديد و انکار قرار ميدهد که نميتواند براي دستاوردهاي بشري، توجيه ديني از درون آموزههاي دين بيابد؛ لذا آموزههاي موجود در متون ديني، اعم از ظواهر و نصوص را متعلق به دنياي سنت ميداند که بساطت و فقدان پيچيدگي و مطالبات متنوع و نيازمند به مهارت و تخصص شاخصة آن است. در همين راستا تفسير عرفي و دنيايي از اين دستاوردها ارائه ميدهد و آن را غيرديني ميداند. مطابق اين تحليل ازآنجا که دين ـ که در نظرية عرفي شدن مرادف نصوص ديني است ـ کارکردي مناسب مقتضيات جهان مدرن ندارد، ناگزير است از دخالت ساحت عمومي و ادعاي نقش فرانهادي دست بکشد؛ زيرا اصرار دين در ايفاي نقش اجتماعي و دخالت آن در ادارة حيات اجتماعي، فراتر از ظرفيت آن و باعث به عقب راندن جامعه به قهقرا ميباشد.
اين تحليل بر پيشفرضي استوار است که به دوگانگي بين عقل و دين باور دارد. بر اين اساس، عقل هيچ سنخيتي با دين ندارد و اين دو، پديدههايي متمايزند و قلمروهايي غيرمرتبط با يگديگر دارند. بنابراين هرآنچه عقل دارد، بيرون از حوزة دين قرار ميگيرد و مدعيات ديني نيز غيرعلمي محسوب ميشود، و دستاوردهاي عقلي و آنچه محصول تلاش و کاوشهاي عقلاي بشر است و نيز روشهاي عقلايي که در جامعه در جهت تدبير معيشت و مديريت زندگي به کار گرفته ميشود، عرفي و غيرديني بهشمار ميآيد و در جهت توجيه نظرية عرفي شدن تفسير ميشود.
از همينرو، حاميان نظرية عرفي شدن، بين مديريت ديني و علمي يا عقلي تقابل ميافكنند و معتقدند: مديريت جامعه به واسطة برنامهريزيهاي اجتماعي و اقتصادي و بهکارگيري علوم و مديريت جامعه به واسطة برنامهريزيهاي اجتماعي و اقتصادي و بهکارگيري علوم و فنون تجربي و فناوري جديد، صورت ميگيرد؛ در حالي که آيات و رواياتي که مبين جزئيات اين امور باشد وارد نشده است. اينها دستاورد عقل بشري است، پس نميتواند ديني باشد.
اين پيشفرض ناشي از نشناختن صحيح اسلام و منزلت عقل در آن است. در آموزههاي اسلامي نهتنها تقابلي بين عقل و دين نيست، بلکه اساساً عقل يکي از منابع کشف احکام شرع مقدس است. ملازمه بين عقل و شرع نيز از اصول پذيرفته شده بين عالمان ديني است. شهيد مطهري در توضيح آن ميگويد:
هرچه را كه عقل حكم به لزوم آن بكند دين هم چنين حکمي خواهد داشت؛ به اين معنى كه اگر عقل يك مصلحتى را كشف كرد (كشف يقينى و قطعى نه كشف احتمالى و گمانى)، در اينجا بايد حكم بكنيم كه حتماً اسلام دستورش همين است ولو آن دستور به ما نرسيده باشد. و هرچه شارع حكم كرده است، مورد تصديق عقل نيز قرار ميگيرد. البته معناى اين جمله اين نيست كه هرجا كه شارع حكمى وضع كرده، عقل هم الان حكمى دارد؛ مثلاً اگر شارع گفته است گوشت خوك حرام است عقل هم مىفهمد كه چرا حرام است. مقصود اين است كه در هر حكم شارع رمزى وجود دارد كه اگر آن رمز را براى عقل بگويند عقل هم تصديق ميكند. اين پيوندى كه ميان عقل و دين در اسلام هست، در مورد هيچ دينى وجود ندارد.
ديني بودن يک موضوع به اين نيست که همواره نصي در آن مورد وارد شده باشد و در غير اين صورت در قلمرو عرف قرار گيرد. لازمة اين پيشفرض آن است كه پيامبر اکرم در زمان خودش ميليونها حکم و قاعدة جزئي براي تنظيم زندگي اجتماعي قرنهاي بعد و نيز تحولات اجتماعي آن جوامع ميآورد؛ در حالي که هيچ کاربردي نداشت براي آن جامعه که از ديد شرايط اجتماعي ماهيتاً متفاوت با دوران ما بود. چنين امري همان منطق اخباريگري است که در ميان عالمان ما جايگاهي ندارد.
خداي سبحان با نازل کردن کاملترين کتاب بر قلب کاملترين انسان، همة قواعد و اصول کلي و بنيادين مورد نياز بشر و معطوف به همة ابعاد زندگي فردي و اجتماعياش را به او هديه داد. در عين حال با نهادن عقل در درون جان انسان او را به انديشيدن و بهرهگيري از منابع حيات در جهت ادارة زندگي فردي اجتماعي تشويق كرده است و اين عقل را حجت خود معرفي کرده است. ديني بودن قواعد و شرايط زندگي در گرو انطباق يا عدم مخالفت و تعارض با آن قواعد و اصول است.
بنابراين، عقل و دستاوردهاي عقلي و روشهايي که عقلاي جامعه در ادارة زندگي اجتماعي به کار ميگيرند، آنجا که با آموزههاي موجود در کتاب و سنت تعارضي نداشته، نهتنها دنيوي نيست بلکه ديني و شرعي است. به تعبير آيتالله جوادي آملي:
عقل نيز مانند نقل و زيرمجموعههاي آن، داراي ويژگي حجيت و کاشفيت از اراده و حکم خدا است. ازاينرو، عقل ناب همتاي نقل معتبر، حجت خدا است و هيچ فرقي با ديگر ادلة شرعي ندارد. و پيام و محتواي هر دليل عقلي يا نقلي، پيام و محتواي دين را نيز تشکيل ميدهد. بنابراين، تفکيک بين عرصههاي متدلوژي و ايدئولوژي نادرست ميباشد. ازاينرو، در مسائل اجتماعي و سياسي اسلام، احکامي که از متون روايي و قرآني ما اخذ ميشود، با نتايج بهدست آمده از عقل برهاني، فرقي ندارد و همگي داخل در نظام سياسي و اجتماعي است. به ديگر سخن، نظام سياسي اسلام، تنها به آن دسته از مسائلي که در متون نقلي بدان اشارة مستقيم شده اختصاص نمييابد؛ بلکه آن بخش از اشارههاي شرع که از طريق عقل، حاصل ميشود و متون ديني نيز مشحون از تصريح به صحت استناد آنها است، از تعاليم ديني محسوب ميشود.
عقل در برابر نقل است، نه دين؛ زيراکه آموزههاي دين، بخشهاي مختلفي دارند که برخي را دستاوردهاي عقل و پارهاي را نصوص و متون ديني تشکيل ميدهد. بنابراين، جداانکاري بين عقل ناشي از نشناختن شرع است.
1-1. تعارض عقل و دين، و تفسير دنيايي از رفتار اجتماعي پيامبر اکرم
بر پاية همين پيشفرض غلطِ تعارض عقل و دين است که برخي از سکولارها حتي مدعيات عرفيشان را نيز به رفتار سياسي ـ اجتماعي پيامبر سرايت داده و آن را غيرديني و عرفي تعريف كردهاند. به اعتقاد آنان احکام اسلام در باب معاملات (بيع، نکاح، طلاق و ساير عقود و ايقاعات) و سياسات (قصاص، ديات، حدود و احکام ولايت عامه)، امور عرفي بودند و بر مبناي اين تحليل، عصري بودن دين را نتيجه ميگيرند. بدين معني که بهجاي سخن گفتن از حذف دين از صحنة جامعه و منزوي ساختن آن، نسخة ديگري براي عملي ساختن اين انديشه تجويز ميکنند و آن لزوم قرائت عصري و دنيايي از دين است. مفاد اين نسخه آن است که در هر عصري بايد جوهر دين را با مطلق شرايط و دادههاي همان عصر تفسير کرد، درواقع به جاي آنکه قواعد و اصول کلي و ثابت دين را معيار تنظيم مناسبات اجتماعي در هر عصري قرار دهيم و رفتار اجتماعيمان را با آن قواعد تنظيم نماييم، دين اوضاع متفاوت سياسي ـ اجتماعي هر عصر را بايد بر دين تحميل کرده، محتواي آن را مطابق همان داده تغيير دهيم و تأويل ببريم. مطابق اين باور امروزه که در دوران تجدد بهسر ميبريم و فرهنگ سکولار و دينستيز غرب با بهرهگيري از غولهاي رسانهاي خود را به حيله و تزوير و با نام مفاهيم زيباي پيشرفت و آزادي و حقوق بشر بر ساير جوامع تحميل کرده است، بايد محتوا و جوهر دين را مطابق دادههاي جديد تأويل ببريم و با آن خواسته منطبق نماييم.
نکتة درخور توجه اينکه در نسخه عصريسازي دين ـ که با نام قرائتهاي مختلف از دين عرضه ميشود ـ هيچ مرز و خط قرمزي معتبر و محترم شمرده نميشود و همة ظواهر و نصوص ديني و احکام و قواعد ثابت را نيز دربرميگيرد. به همين جهت است که بدعت با اينکه از منفورترين رفتار خلاف ديني و اسلامي است و بدعتگذار، مورد لعن و نفرين دين و اولياي دين قرار گرفته، در اين نسخه مجاز شمرده ميشود. برخي از نويسندگان در اين باب مينويسند:
بدعت در گذشته، مذموم شمرده ميشد؛ چون چيزي استثنايي بود... الان عصر، عصر بدعت است؛ چون در جهان مدرنيته عصر، عصر انتخاب است... اين بدعتگذاري، بنا به تعبير پارهاي از محققان، در عصر تجدد يک جبر است.
نتيجة اين انديشه آن است که صدف دين از گوهر معرفت و آموزههاي وحياني خالي شود. اين همان چيزي است که قرآن کريم دربارة آن هشدار داده و آن را يکي از شيوههاي معاندان دين در مخالفت و مبارزه با اهداف انبيا برشمرده است. مخالفاني که با دستکاري در محتواي دين و تحريف آن، به جاي صراط مستقيم، كجراهه را به بشر نشان ميدهند. «همانها که زندگي دنيا را بر ٱخرت ترجيح ميدهند و (مردم را) از راه خدا باز ميدارند و ميخواهند راه خدا را منحرف سازند، آنها در گمراهي آّشکار هستند» (ابراهيم: 3). منظور از «يبغونها عوجا» اين است که آنها با تمام قوا ميکوشند ديگران را همرنگ خود و هممسلک خويش سازند، به همين دليل ميكوشند راه مستقيم الهي را کج کنند، و با افزودن خرافات، و انواع تحريفها و ابداع سنتهاي زشت به اين هدف برسند.
حاميان نظرية عصريسازي دين ميگويند اين روش براي توانمند ساختن دين و صيانت از حضور دين در عرصة اجتماع است، اما نميگويند با اين تأويلات و تفسيرهاي دنيوي چيزي از دين ميماند تا در عرصة اجتماع دخالت نمايد؟ آيا با تجويز بدعت که بهمعناي دخالت دادن عناصر غيرديني در دين است، و کاملاً در مقابل دين قرار دارد، ميتوان دين را توانمند ساخت؟ مگر آنکه مراد از دين همان ايدئولوژي سکولاريزم باشد که در دنياي غرب، بهعنوان بديل دين وحياني، شناخته ميشود و نقش فرانهادي را در آنجا ايفا مينمايد و اين نسخه سازوکار مناسبي است در جهت جا دادن ايدئولوژي سکولاريزم در دنياي اسلام و ايران اسلامي.
2-1. تعارض عقل و دين و افتراق ساختاري
مرتبط دانستن افتراق ساختاري با عرفي شدن ناشي از دو امر است:
1. پيشفرض محوريت دينشناسي مسيحيت است که در ادامة همين نوشتار بدان خواهيم پرداخت؛ در حالي که اسلام و اديان توحيدي و وحياني، ساختاري کليسايي ندارد. دين مسيحيت در نهاد کليسا محدود ميشد، لذا کاهش نقش فرانهادي آن در فرايند افتراق ساختاري، بهمعناي عرفي شدن دين مسيحيت تفسير شده است.
2. پيشفرض تعارض عقل و دين. تغييرات اجتماعي از لوازم زندگي بشر بوده و جوامع انساني از هنگام تکوّن، دگرگونيهايي را سپري کرده است. بشر نيز با استفاده از عقل که در ادبيات ديني پيامبر دروني معرفي شده، راه و روشهاي جديدي براي ادارة زندگي اجتماعي، به تناسب اين تحولات اختراع كرده است. از ويژگيهاي طبيعي اين تحولات حرکت از بساطت به پيچيدگي بيشتر است. چنانکه دنياي امروزه که صنعتي بودن و گسترش شهرنشيني از ويژگي ممتاز آن نسبت به جهان گذشته است، بر اين پيچيدگي افزوده و نيازمنديهاي جديدي را فراروي بشر قرار داده است. و درنتيجه نياز به تقسيم کار پيچيده و نيز پيدايش نهادها و سازمانهاي تخصصي براي پاسخگويي به مطالبات جديد اجتماعي است.
در گذشته به دليل سادگي زندگي اجتماعي و فقدان تقسيم کار پيچيده و نبودن سازمانهاي تخصصي، پاسخگويي به نيازهاي مختلف اجتماعي، اعم از قضايي، آموزشي، خانوادگي و... که امروزه بهمدد نهادهاي تخصصي انجام ميگيرد، با تلاش علماي دين و جامعة روحانيت ـ و نه دين ـ صورت ميگرفت. اما با پيچيده شدن زندگي، و احساس نياز به تقسيم کار پيچيده، نهادهاي تخصصي با شرح وظايف و نقشهاي جزئي پديد آمدند که هريک عهدهدار پاسخگويي به بخشي از نيازهاي مختلف و سامان بخشيدن به مناسبات جديد شدند. درواقع عقلاي جامعه شيوههاي جديدي متناسب با مناسبات جديد اجتماعي براي سازماندهي و مديريت زندگي جديد ايجاد نمودند، درنتيجه کارکردهاي مختلف اجتماعي را که علماي دين عهدهدارش بودند، به نهادهاي تخصصي واگذار کردند.
اما آيا اين فرايند تغيير بهمعناي عرفي شدن دين است؟ خير؛ زيرا همانگونه که گفته شد، دين در برابر عقل قرار ندارد و درنتيجه دستاوردهاي عقلي نيز غيرديني تلقي نميشود تا اختراع شيوههاي عقلايي جديد براي مديريت زندگي و از پي آن، دگرگوني در نقش اجتماعي علما و روحانيت در راستاي عرفي شدن دين ارزيابي شود. دين بهمعناي علماي دين نيست تا تغيير در نقش عالمان دين، و واگذاري برخي نقشها به عرفي شدن معنا شود. حضور اجتماعي دين، يعني حاکميت آموزههاي نقلي و نيز عقلي منطبق با اصول و قواعد کلي دين بر جامعه. بنابراين، عرفي شدن دين در صورتي است که اين آموزهها در نهادهاي مختلف حضور نداشته باشند، نه اينکه جاي عالم ديني و روحانيت در آن نهاد خالي باشد. و آن پايگاههاي اجتماعي که حضور عالم ديني در آن تأکيد شده است، به لحاظ خصوصيت ويژهاي است که علما در استنباط احکام ديني و انطباق آن با موضوعات متنوع دارند.
اساساً دين نميتواند شکل نهادي به خود بگيرد و به نهادي مستقل در كنار ساير نهادهاي اجتماعي تبديل گردد؛ زيرا دين بهسبب طبيعت بنيادياش در پاسخگويي به سؤالات وجودي و معنابخشي به حيات و جهتدهي به غايات و ارائة الگوي زندگي، با آنها که محتاج جهتگيري از بيروناند فرق دارد و بهدليل ماهيت متفاوتش، در نازلترين صورت، حکم يک فرانهاد يا نهاد غالب را پيدا ميکند که همچون چتري فراگير بر نهادهاي ديگر سايه مياندازد و آن را کمابيش متأثر ميسازد. لذا فرض موقعيت نهادي براي دين در جوامع جديد ساختهاي تمايزيافته، حتي از نوع مسيحي آن چندان صائب نيست. تصوير عرفي شدن از دين در طي فرايند افتراق ساختاري تنها در صورتي قابل ترسيم است که انسان در هنگام تصوير مسئله، از مباني معرفتي يا وجودشناختي دين دست شويد و به تفسير جديدي از دين که مبتني بر معرفت باور ديني نيست، دست يازد و در غير اين صورت تا هنگامي که دين از هويت معرفتي بر خوردار و گزارههاي ديني، اعتبار جهانشناختي داشته باشد، موقعيت برتر و فرانهاد نسبت به ساير نهادهاي اجتماعي محفوظ است و تفسير و توجيه رفتارهاي سياسي ـ اجتماعي بر مبناي آن شكل ميگيرد. تفسير و توجيه رفتارهاي سياسي ـ اجتماعي، بهمعناي داوري دين دربارة بايدها و نبايدهاي اجتماعي و قضاوت دين در مورد نظارت اجتماعي است.
در جوامع غرب گرچه نظام ارزشي سکولار حاکم است و آموزهها و قوانين کليسايي به دليل ضعف دروني و بحران مشروعيت نتوانست نقش فرانهادياش را حفظ نمايد و عرفي شدن تحقق يافت، در عين حال امر ديگري به نام ايدئولوژي سكولاريزم جانشين دين شد كه نقش بديلي براي آن بازي ميكند. به اين معنا كه دنياي غرب در خلأ قوانين اجتماعي برخاسته از دين، مقررات اجتماعي بر مبناي ايدئولوژي سكولاريزم و بنياد اومانيسم تدوين نموده و اين ايدئولوژي بهمثابة دين جديد و در قامت فرانهاد در عرصة سياسي ـ اجتماعي آن جامعه نقش ايفا ميکند و سلطه و نفوذ خود را همچنان بر ساير نهادهاي اجتماعي حفظ كرده است.
2. دينشناسي مسيحي
همانگونه که گفته شد، تحليل نحوة پيوند دين و دولت بهويژه در دنياي جديد، از مسائل مورد علاقه و نيز دغدغة جامعهشناسان بوده است. عرفي شدن که کيفيت اين رابط را بررسي ميكند، از مسائل حوزة جامعهشناسي دين است. جامعهشناسان كوشيدند با ادبيات و روش جامعهشناختي اين پديده را بهعنوان يک واقعيت اجتماعي بررسي كنند.
ترديدي نيست که شخصيت مطلوب جامعه و ديني که محور تحليلهاي جامعهشناسان دين قرار گرفته است، جامعه و دين تحريفشده مسيحيت است. در حالي که بين دين تحريفشدة کليسايي و دين اسلام، بهويژه قرائت شيعي آن تفاوت جوهري وجود دارد. تبيين يک نظريه در صورتي در باب جامعه و واقعيت اجتماعي مصداق دارد که با آن واقعيت سازگار باشد، وگرنه نظريهاي که براساس واقعيت ديگر بنا شده، نميتواند توجيهکنندة واقعيت ديگر متمايز از موضوع مورد مطالعة آن نظريه باشد. نظرية عرفي شدن که رابطة دين کليسايي و جامعة غربي با شرايط اجتماعي حاکم بعد از رنسانس را محور مطالعه قرار داده است چگونه خواهد توانست رابطة دين و دولت را در اسلام که با دين کليسايي تفاوت اساسي دارد، تبيين کند.
ملاحظه نكردن اين تفاوت در کاربرد يک نظريه، خطاي روششناختي ناشي از پيشداوري است و جامعهشناس را به جاي ديدن و توصيف و تحليل واقعيت خارجي به تحميل ارزشها و باورهاي پذيرفته شده در ذهن، بر واقعيت خارجي واميدارد. درواقع او خواهد كوشيد دين و جامعه را آنگونه که در ذهنش با پيشداوري ارزشي پذيرفته ببيند و تحليل کند، نه آنگونه که هست.
از جامعهشناسان مغربزمين انتظاري جز اين نيست که غرب را محور عالم بدانند و فرايند تحولات اجتماعي آن را ملاک ارزيابي تحولات ديگر جوامع قرار بدهند. به گفتة علامه محمدتقي جعفري:
کتابهايي که در مغربزمين دربارة دين و جامعه و جامعهشناسي دين نوشته ميشود چنان از دين و جامعه و جامعهشناسي دين در مشرقزمين و بهويژه در جوامع اسلامي (مگر بهطور اشاره) غفلت ميورزند که گويي در کرة زمين نقطهاي بهعنوان مشرقزمين و يا ديني به نام اسلام و جوامعي تحت عنوان جامعة اسلامي وجود نداشتهاند.
اما تعجب آنجا است که نويسندگان جوامع اسلامي که با آموزههاي اسلامي آشنايي دارند و از امتياز بينظير اين آيين وحياني نسبت به آموزههاي کليسايي کم و بيش اطلاع دارند، اين نظريه را به صورت مطلق پذيرفته و نهتنها در آن ترديدي روا ندانستند، بلکه به توجيه و نظريهپردازي آن نيز پرداختند، و عرفي شدن را سرنوشت قطعي همة جوامع و اديان معرفي کردند.
اينجا مناسب است که پارهاي ويژگيهاي دين کليسايي را که درواقع ضعفهاي بنيادين آن در برابر فرايند عرفي شدن است، بيان نماييم.
1-2. جداانگاري دين و دنيا
از شاخصترين ويژگيهاي دين کليسايي تقابل افکندن بين دين و دنيا است. در اين رويکرد تجزيگرايانه مسائل اينجهاني نهتنها از خارج از حوزة مسئوليت دين قرار ميگيرند، بلکه اساساً هويتي غيرديني دارند. درحقيقت مسائل مربوط به انسان به دو نوع کاملاً متمايز تقسيم ميشوند که هيچ سنخيتي بين آنها وجود ندارد؛ يعني امور عرفي و قدسي يا دنيوي. دين و مسائل ديني به حوزة قدس و در مقابل، موضوعات اينجهاني و دنيوي به حوزة عرف تعلق دارند. با توجه به اين پيشفرض دخالت دين در حوزة دنيوي، بهويژه امور حيات اجتماعي، باعث عرفي شدنش ميشود.
به همين دليل دخالت کليسا در حوزة اجتماعي و پيوند دين مسيحيت با سياست بهمعناي عرفي شدن آن تعبير شده است. به تعبير شجاعي زند: «با هر گامي که مسيحيت در جهت گسترش جغرافيايي و بسط آموزهاي خود برميداشت، از جوهر اصيل تعاليم بيآلايش و صريح عيسي دورتر و به يک آيين سراسر دنيوي نزديکتر ميشد». تحليل اين موضوع بدين صورت است که امور دنيوي ماهيتاً با امور ماورايي و قدسي فرق دارند و هرگز قدسي نميشوند. اساساً هرچيز که خود، ذات و ماهيتي دارد، ديگر نميتواند ذاتاً ديني شود؛ زيرا شيء نميتواند دو ذات و دو ماهيت داشته باشد؛ مثلاً «آب»، ساختمان يا ذات ويژهاي دارد و به همين جهت آب ديني و غيرديني نداريم. مسئلة عدل، حکومت، علم و فلسفه مانند اينها نيز اين گونه است که ديني شدن يا ديني بودن براي آنها تصور نميشود. بنابراين، نهتنها امور دنيوي و بشري قدسي نميشوند، بلکه امور مقدسي که وارد عرصة طبيعت ميشوند ارزش و قداست خود را از دست ميدهند و کاملاً عرفي ميشوند؛ به اين معنا که هرآنچه به طبيعت ميآيد، طبيعي ميشود و غبار طبيعت بر آن مينشيند و هرآنچه به اجتماع بشري ميآيد، بشري ميشود. به ديگر سخن، در عرصة طبيعت و اجتماع بشري، امر ماواري طبيعي و ماوراي اجتماع بشري وجود ندارد. نتيجه آنکه بايد دين مقدس و تعاليم قدسي آن، پاي خود را از محدودههاي فردي فراتر نگذاشته، به عرصههاي اجتماعي، حکومتي و معيشتي و در يک کلمه، سياست بشري قدم ننهد؛ چون بر اثر اين دوگانگي ماهوي بين دين و امور بشري و دنيوي، دين نهتنها از عهدة قدسي کردن چنين اموري برنميآيد؛ بلکه تقدس خود دين نيز از بين ميرود و امر عرفي و بشري ميشود.
براساس همين پيشفرض است که پيوند دين و دولت امري غيرمقبول و عدم دخالت دين در امور جامعه، بهويژه حوزة ساحت، در دين مسيحيت، اصلي محترم و پذيرفته شده است. جملة معروف «كار قيصر را به قيصر و سهم خدا را به خدا واگذار» گوياي همين واقعيت است.
بسياري از متفكران مغربزمين نيز به اين واقعيت اذعان كردهاند. فوستل دوكولانژ، مورخ فرانسوي دراينباره ميگويد: دين مسيح مذهب را از حكومت تفكيك كرد و گفت كه چون مذهب، آسماني است نميتواند با موجودات ارضي آميخته شود. عيسي به مردم ميگفت: آنچه را از قيصر است به قيصر و آنچه را از خداوند است به خداوند ادا كنيد و تا آن زمان كسي به اين صراحت خداوند و حكومت را از يكديگر متمايز نشمرده بود... دين مسيح، از سلطه و حكومتي كه مذاهب قديم بر اجتماعات بشري داشت، چشم پوشيد و آشكارا اظهار كرد كه مذهب را با حكومت هيچگونه مناسبتي نيست.
2-2. مسيحيت و عقلانيت
عقلانيت ابزاري از عناصر مهم در بررسي فرايند عرفي شدن است. مسيحيت با توجه به همان رويکرد تجزيگرايانهاي که نسبت به دين و دنيا دارد و نيز تأکيد و ترويج رهبانيت و عزلتگزيني، سنخيتي با عقلانيت جديد ندارد و نميتواند داشته باشد. اما صرف نظر از اين نوع عقلانيت اساساً شالودة بسياري از آموزههاي مسيحيت با عقل و عقلگرايي تقابل دارد. تأکيد بر ايمانگرايي، تأييد آموزة تثليث و آموزة نجات نمونههايي از اين حقيقت است.
شهيد مطهري دراينباره ميگويد:
اصولاً دين مسيحى، ماوراى عقل و فكر شناخته شده است. اصطلاحى هم خودشان وضع كردند كه اينجا قلمرو ايمان است نه قلمرو عقل؛ يعنى براى ايمان يك منطقه قائل شدند و براى عقل و فكر منطقة ديگر، گفتند حساب عقل و فكر كردن يك حساب است، حساب ايمان و تسليم شدن، حساب ديگرى است. تو مىخواهى فكر كنى، در قلمرو ايمان حق فكر كردن ندارى، قلمرو ايمان فقط قلمرو تسليم است، حق فكر كردن در اينجا نيست.
بر پاية همين نگرش بود که يک سلسله مفاهيم کودکانه و نارسا دربارة خدا پديد آمد که به هيچ وجه با حقيقت وفق نميداد و درنتيجه افراد باهوش و روشنفکر را، نهتنها قانع نميکرد، بلکه متنفر ميساخت و بر ضد مکتب الهي برميانگيخت. کليسا به خدا تصوير انساني داد و خدا را در قالب بشري به افراد معرفي نمود. افراد تحت تأثير نفوذ مذهبي کليسا از کودکي، خدا را به همين قالبهاي انساني و مادي تلقي کردند.
نقد اين پيشفرض
همانگونه که گفته شد بناي يک نظريه بر اين نوع دينشناسي و تعميم مدعيات آن به ديگر اديان، خطاي روششناختي است. نظرية عرفي شدن که مدعياتش همچون قواعد فلسفة تاريخ، عام و فراگير معرفي شده و حاميانش، در يک خطاي روششناختي، آن را سرنوشت قطعي همة اديان شمردهاند، بر پاية دينشناسي کليسايي بنا شده که ارتباطي با دين عقلاني اسلام ندارد، و اين نقيصه، علمي بودن مدعياتش را با چالش مواجه ميسازد و تبيينگري آن را درخصوص ادياني چون اسلام ناکارآمد و بياثر ميسازد. در ادامه به تفاوتهاي بنيادين اسلام در دو خصيصه پيشگفته؛ جداانگاري دين و دنيا، و عقل و عقلانيت، اشاره ميکنيم.
اسلام برخلاف مسيحيت، دين زندگي و اندماجي است؛ يعني دنيا و آخرت را در کنار هم در كانون توجه قرار ميدهد و هرگز بين دنيا و آخرت تقابلي نميافکند، بلکه دخالت در دنيا و ادارة حيات اجتماعي را وظيفه و رسالت خود ميداند. ازاينرو، قرآن کريم، برقراري عدالت در جامعة انساني را رسالت همة انبياي الهي ميداند و مؤمنان را به تعاون بر محور تقوا فراميخواند و نيز مسلمانان را به کسب قدرت براي پيشگيري از تجاوز نظامي دشمنان دعوت ميکند. همچنين آنان را به استقلال اقتصادي و سياسي و نفي سلطة بيگانگان توجه ميدهد و همينطور آنان را به اجراي حدود الهي بعد از تمکن و استقرار قدرت، فرمان ميدهد و جامعة اسلامي را به رايزني در امور اجتماعي توجه ميدهد و نظارت اجتماعي را براي اجراي صحيح قانون و مهار قدرت لازم ميشمرد. براي تحقق اين منظور، احکام و قواعد فراواني در زمينة تنظيم مناسبات اجتماعي در اختيار بشر قرار داده است. به گفتة امام خميني:
نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادي آن، از نسبت صد به يک هم بيشتر است. از يک دوره کتاب حديث که حدود 50 کتاب است و همة احکام اسلام را دربردارد، سه چهار کتاب، مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است؛ مقداري از احکام هم مربوط به اخلاقيات است؛ بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق و سياست و تدبير جامعه است.
در اسلام رهبانيت و عزلتگزيني مردود شناخته شده است، و به گفتة پيامبر اکرم: «ان الله لم يکتب علينا الرهبانية رهبانية امتي الجهاد في سبيل الله». اولياي دين ضمن برحذر داشتن پيروانشان از اين روش، خود نيز در عين حضور در جامعه، عاليترين سطح زهد و دلنبستن به دنيا را به نمايش گذاشتند و پيروانشان را به پيمودن اين راه و حرکت به سمت آخرت از متن دنيا دعوت کردند: «با دنيا، توشة آخرت فراهم ميشود».
با توجه به نگاه اندماجي اسلام به دين و دنيا و ماهيت اجتماعي آن، سخن گفتن از تقابل بين حوزة قدس و عرف، در اين دين بيمعنا خواهد بود. در انديشة اسلامي دو حوزة قدسي و عرفي چنان با هم آميختهاند که تفکيک بين آن دو، کار عبثي به حساب ميآيد. قدسي بودن در منطق اسلامي مبتني بر بهرهمندي از صبغه و جنبة الهي در عقايد و اخلاق و افعال فردي و اجتماعي است و آن نيز در پرتو حسن و نيکويي فعل و فاعل به دست ميآيد. از اين منظر آنچه انسانها به مقتضاي طبيعت و نيازهاي خود ايجاد ميکنند، از امر قدسي شدن مستثني نيست. بنابراين، بسياري از فعاليتها و اعمال انسان که لازمة زندگي طبيعي و مادي او است و امور عادي يا عرفي به حساب ميآيد، ميتواند در قلمرو قدسي قرار گيرد. ازاينرو، امام صادق کار و تلاشي را که براي تأمين خانواده انجام ميگيرد، در رديف امر قدسي قرار ميدهد: «الکاد علي عياله کالمجاهد في سبيل الله». امام رضا نيز نهتنها بين اين امر به ظاهر عرفي با مفهوم قدسي ـ مثل جهاد در راه خدا ـ پيوند برقرار ميکند، بلکه آنقدر ميزان تقدس آن را بالا ميبرد که انسان ميتواند در پرتو آن به بالاترين مدارج عالي بشري و لقاي پروردگارش نايل آيد.
پس، اينگونه نيست که دين بخواهد تنها اعمال خاصي از بشر و رفتار مخصوصي از او را ـ مانند دعا و نيايش ـ اموري مقدس بداند، بلکه لياقت و استعداد نوراني شدن در همة اشکال و جوانب زندگي انسان وجود دارد؛ چه اعمالي که از دليل نقلي استفاده شود، مانند نماز، روزه، حج و...، چه اعمالي که از دليل عقلي دين برآمده و مربوط به امور زندگي و معيشتي جامعه است، همه اينها ميتواند مقدس شود.
در اين گروه از اعمال، هيچ فرقي بين امور مهم و غيرمهم نيست بهگونهاي که از اعمال به ظاهر کماهميت، مانند خوردن، و آشاميدن تا امور سرنوشتساز اجتماعي، مثل حکومت و قوانين جامعه و مسائلي چون توزيع ثروت، تهية امکانات اقتصادي، ارائة خدمات بهداشت و درمان، حفظ امنيت داخلي و خارجي، همگي ميتواند ديني و قدسي باشد.
جايگاه عقلانيت ابزاري در اسلام
عقلانيت سطوح مختلفي دارد: بنيادين، ارزشي، ابزاري. عقلانيت ابزاري يکي از سطوح، بلکه پايينترين سطح آن است. تمشيت زندگي و مديريت جامعه بدون داشتن اين نوع عقلانيت امکانپذير نيست. يکي از مسيرهاي کارآمدي نظام اجتماعي، بهکارگيري هرچه دقيقتر اين نوع عقلانيت است. اين عقلانيت در همة بخشهاي زندگي وجود دارد؛ از خانواده بهعنوان کوچکترين نهاد اجتماعي تا سطوح کلان جامعه و نهادهاي اجتماعي. امروزه که با روابط و تقسيم کار پيچيده اجتماعي مواجهايم، بهويژه در کنار دگرگونيهاي شتابان اجتماعي که هر روز انسان را با مقتضيات جديد مواجه ميسازد، اهميت اين نوع عقلانيت بيشتر نمايان ميشود.
ديني که بر فرضية جدايي دنيا و آخرت، امور مادي و معنوي و حوزة عرف خط بطلان ميکشد و دخالت در دنياي مردم و حيات اجتماعي را وظيفة خود ميداند و در اين زمينه هرگز براي خود شأن حاشيهاي قائل نميشود، بلکه نقش فرانهادي را وظيفة ذاتي خويش ميداند، هرگز نميتواند به اين سطح از عقلانيت بيتوجه باشد، بلکه جوهر چنين ديني اهتمام بسيار بالا به عقلانيت ابزاري را ميطلبد. مطالعة آموزههاي اسلام همين حقيقت را بهروشني نشان ميدهد.
همانگونه که در بخش نقد پيشفرض تعارض بين عقل و دين گفته شد، دين را نبايد تنها به نصوص و ظواهر متون محدود کرد. با توجه به اين نکته و ملازمه بين عقل و شرع، و ديني بودن دستاوردهاي عقلي نامتعارض با اصول و قواعد موجود در متون ديني، فرضيهها و نظريات عقل معاش انسان در باب ادارة جامعه يا همان دستاوردهاي عقلانيت ابزاري، درواقع، ديني محسوب ميشوند. صرف نظر از اين حقيقت، با مطالعه در متون ديني، اعم از آيات قرآن کريم و روايات نقل شده از معصومان، نگاه بلند دين را به عقلانيت ابزاري به بهترين وجه ميتوان مشاهده کرد.
براي فهم جايگاه عقلانيت ابزاري در اسلام مناسب است به برخي از ويژگيهاي اين نوع عقلانيت اشاره شود که عبارتاند از: دقت، محاسبهگري، کارآيي، برنامهريزي، تعادل در توليد و مصرف، دورانديشي، تقسيم كار، زمانسنجي، نظم و... .
همة ويژگيهاي يادشده در عقلانيت ابزاري در آموزههاي اسلامي نيز در كانون توجه قرار گرفته است. در متون ديني، آيات و روايات فراواني در باب تأييد و تشويق اين سنـخ از عقلانيت ـ كه به عقـل معاش معروف است ـ وارد شده و در سيـرة نبـوي و علـوي عقل معاش به بهترين وجه مورد توجه و تأکيد قرار گرفته است.
اسلام به انسان ميآموزد که براي دنياي خود چنان تلاش کند که گويا براي هميشه در همين عالم زندگي خواهد کرد؛ چنانكه در مورد آخرت نيز بايد طوري عمل نمايد که گويا فردا ميميرد: «اعمل لدنياک کانک تعيش ابداً واعمل لآخرتک کانک تموت غداً».
چنين نگاهي به دنيا نميتواند به عقل معاش و لوازم آن بيتوجه باشد؛ زيرا لازمة اينگونه زندگي پايبندي به مقتضيات عقل ابزاري است که قبلاً بيان شده است.
در نگاه ديني ما مکلفيم كارهاي خود را با استحکام و خوب انجام دهيم و اينگونه عمل مورد پسند خداي سبحان قرار ميگيرد: «لكن الله يحب عبداً اذا عمل عملاً احكمه».
از منظر اسلام تدبير زندگي و پرهيز از عمل نسنجيده و در نظر گرفتن جوانب يك موضوع، از لوازم عقل معاش است. ازاينرو، پيامبر اکرم ياران خود را به انديشيدن و تدبير در هنگام اقدام به كار فراميخواندند: «يا ابن مسعود! اذا عملت عملاً فاعمل بعلم وعقل واياك وان تعمل عملاً بغير تدبير وعلم». چنانكه امت اسلامي را از نپيمودن اين مسير برحذر ميداشتند: «ما اخاف علي امتي الفقر اني اخاف عليكم سوء التدبير».
نظم در امور آنچنان ارزش دارد که حضرت علي حتي در آخرين روزهاي زندگياش نيز بر آن تأکيد کرده است: «اوصيکما بتقوي الله ونظم امرکم».
پيشرفت و توسعه بدون ميانهروي در امور معيشت و پرهيز از اسراف، مشکل يا ناممكن خواهد بود؛ به همين جهت در آموزههاي ديني، التزام به اين موضوع، از ويژگيهاي عقلانيت ابزاري شمرده شده است: «افضل الناس عقلاً احسنهم تقديراً لمعاشه واشدهم لمعاده».
از لوازم مديريت، استفاده از زمان و بهرهگيري از حداكثر فرصتها است: «اياك والتفريط عند امكان الفرصه فانه ميدان يجري لاهله الخسران».
در نظام ديني، کسي که بهعنوان مظهر فقاهت و عدالت در مقام نيابت امام عهدهدار زعامت سياسي جامعة اسلامي ميشود، موظف است در مقام اجراي احکام ديني، از عقلانيت ابزاري به شايستهترين نحو استفاده کند؛ علاوه بر آنکه در شناخت و استنباط احکام و همچنين در اصول و مباني اعتقادي، از عقلانيت متافيزيکي و از عقل عملي بهره ميبرد.
نکتة درخور توجه اينکه عقلانيت ابزاري با وجود تأکيدي که در اسلام بدان شده است، اعتبار و ارزش آن در طول عقلانيت ارزشي قرار دارد؛ برخلاف بنيانهاي معرفتي غربي که در آن، همة رفتارهاي اجتماعي در چارچوب عقلانيت ابزاري ارزيابي و درواقع مدرن بودن زندگي اجتماعي با همين معيار سنجيده و رفتار اجتماعي بيرون از آن سنتي و غيرعقلاني پنداشته ميشود. بنابراين، آموزههاي اسلامي با تأكيد بر مقتضيات عقلانيت ابزاري و نقد معرفتي که لوازم اين نوع عقلانيت را در مناسبات اجتماعي و برنامههاي زندگي نديده ميگيرد، در عين حال اصول و شالودة آن را عقلانيت ارزشي و بنيادين ميداند. حکمت اين موضوع آن است که اسلام، همة رفتار اجتماعي را با نگاه به اهداف کلي حيات بشري سامان ميدهد. به عبارت ديگر، اسلام با عنايت به اهداف زندگي اجتماعي، از قبيل امنيت، رفاه، و پيشرفت، که از دستاوردهاي عقلانيت ابزارياند، اينها را جزو اهداف متوسط تلقي ميكند، اما هدفهاي عالي زندگي را همان هدف کل حيات، يعني سعادت اخروي و قرب الهي ميشناسد. ازاينرو، نظام ارزشي حاکم بر جامعه را مطابق همان هدفهاي عالي تدوين ميکند و اين بزرگترين تفاوت نظامهاي ارزشي الهي و غيرالهي است. بر همين اساس، هرگونه قواعد اجتماعي که ما را به اهداف متوسط نزديک نمايد ولي با اهداف کلي حيات بشري تعارض داشته باشد، در فرهنگ و منطق اسلامي مردود و غيرعقلاني معرفي ميشود، هرچند در نظام معرفت غربي، عقلاني شناخته شود.
نکتة ديگر در باب تفاوت اسلام با مسيحيت تحريفشده، وجود اجتهاد و دخالت زمان و مکان در احکام است که آن را به دين زندگي تبديل نموده و در برابر نيازهاي زمانه و تغييرات اجتماعي توانمند ساخته است. اساساً جايگاه ممتاز اجتهاد و عنصر زمان و مکان در ميان علماي شيعه بهمعناي پذيرش تحولات اجتماعي و تغيير شرايط زيستي بشر است. اجتهاد راهکار مهمي است که در اسلام تعبيه شده است تا کارشناسان دين را براي پاسخگويي به نيازهاي متغير انساني، از طريق بهرهگيري از کتاب و سنت و نيز رهنمودهاي عقل و در نظر گرفتن عنصر زمان و مکان، توانمند سازد.
بنابراين، همين تفاوتهاي بنيادين بين اسلام و دين کليسايي است که عرفي شدن را واقعيت تاريخي و منحصر به جامعة غربي تبديل ميکند و تبيينگري نظرية عرفي شدن را دربارة اسلام مخدوش ميسازد؛ چنانکه اين موضوع مورد تأکيد برخي انديشوران غربي نيز قرار گرفته است. آنان بر اين باورند که عرفي شدن، مفهومي غربي است که اساساً فرايندي را که بهخصوص به بارزترين وجهي در طول قرن جاري در غرب رخ داده است، توصيف ميکند؛ بهويژه از همان ابتدا از وبر تا ترنر، کساني که از اسلام و کشورهاي اسلامي اطلاعي داشتند، در مورد شمول فرايند مذکور بر اين موارد ترديد و تشکيک ميکردند.
اما به رغم اين واقعيت بسياري از انديشهوران مغربزمين در پي پيشرفتهايي که در زمينة علم و تکنولوژي مقارن با عرفي شدن کليسا كردند، بر اين باور شدند که اين تحول نهتنها نتيجة رها شدن جامعه از سيطرة دين کليسا بوده، بلکه اساساً مطلق دين مانع سعادت دنيوي و پيشرفت جوامع انساني است و به صلاح جامعه و دين است که دين از حضور اجتماعياش کاسته شود و بهتدريج به حاشية جامعه برود و بهعنوان يک نهاد اجتماعي درخصوص تنظيم مناسبات فردي انسان با خدا نقش ايفا کند و چنين امري محقق خواهد شد و عرفي شدن سرنوشت محتوم همة اديان است. به گفتة گيدنز: «ديدگاهي که مارکس، دورکهايم، وبر همگي در آن سهيم بودند اين بود که دين سنتي، بيش از پيش در دنياي مدرن به صورت امر حاشيهاي درميآيد و عرفي شدن، فرايندي اجتنابناپذير است».
بر مبناي همين اعتقاد بود که آنها روند حذف دين را از ساحت انديشهورزي و نظريهپردازي در پيش گرفتند و بهتدريج کتابهاي علوم انساني را از ديدگاههاي ديني در باب انسان و جامعه تهي نمودند. امروزه همين علوم انساني است که بر مراکز آموزش عالي کشورهاي اسلامي و ازجمله ايران سيطره دارد و نظريات متفکران غرب به صورت بلامنازع در اين مراکز تدريس ميشود و حتي برخي از نويسندگان ترديدي در درستي آن روانميدارند ـ که تعميم نظرية عرفي شدن به همة اديان، يکي از مؤيدات اين مدعا استـ، در حالي که اين افراد به بسياري از آموزهها و باورهاي اسلامي با ترديد مينگرند و در درستي آن خدشه وارد ميكنند و حتي انديشههاي بنيادين اسلامي را آماج انتقادات خود قرار ميدهند.
اين نظريهها اولاً بر دينشناسي خاصي بنا نهاده شده و ثانياً با توجه به اينکه نظريههاي جامعهشناختي از دل ضرورتهاي اجتماعي برميخيزند، معطوف به مسائل اجتماعي خاستگاه آن، يعني جامعة غربي است و ازاينرو، ناتوان از تحليل جوامعي است که مسائل و شرايط اجتماعي و فرهنگي متفاوتي دارند.
به همين دليل پذيرش غيرانتقادي و مطلق مدعيات اين علوم که براساس پيشفرضهاي معرفتي و انسانشناختي آن ديار شکل گرفته است، نهتنها به حل مسائل اجتماعي اين جوامع کمک نميکند، بلکه خود عامل بحران اجتماعي ميشود؛ مشکلي که جوامع اسلامي در قرون اخير بارها با آن مواجه بوده است، زيرا بسياري از مقلدان اين نظريهها، درصدد تحميل مدعيات آن بر جوامعي برآمدند که اوضاع اجتماعي و فرهنگي متفاوت با خاستگاه اين نظريهها دارد.
نتيجهگيري
در اين نوشتار يکي از موضوعات کلام جديد، يعني عرفي شدن و پيشفرضهاي معرفتي آن با ادبيات جامعهشناختي بررسي شده و خلاصة دستاورد آن به شرح ذيل است: 1. اين نظريه تنها دربارة برخي جوامع و اديان تحريفشده، عينيت يافته و تعميم آن به ديگر اديان پشتوانه علمي ندارد. 2. آنچه تبيينگري اين نظريه را با خدشة علمي مواجه ميسازد، تعميم آن به اديان مختلف بدون ملاحظه تفاوتهاي جوهري آنها است. 3. اين نظريه مبتني بر پيشفرضهايي چون تعارض عقل و دين و مرجعيت دينشناسي مسيحيت است که قبل از آنکه برخاسته از مطالعات علمي باشد، بر ذهنيت و پيشداوري ارزشي حاميان اين نظريه بنا نهاده شده است. 4. ضعفهاي بنياديني که در دين کليسايي در برابر فرايند عرفي شدن هست، هرگز در دين وحياني اسلام وجود ندارد. ظرفيت بالاي اسلام در همنوايي با تطورات اجتماعي، عرفي شدن را دربارهاش بدون مصداق ميکند و ضامن نقش فرانهادياش در همة اعصار است.
- ابن بابويه قمي، محمدبن علي، من لا يحضره الفقيه، تهران، مکتبة الصدوق، بيتا.
- الاحسائي، محمدبن علي، ابن ابي ججهور، عوالي اللئالي، قم، مطبعة سيد الشهداء، 1405.
- امام خميني، ولايت فقيه، مؤسسه تنظيم و نشر امام خميني، 1373.
- آرون، ريمون، مراحل اساسي سير انديشه درجامعه شناسي، ترجمه باقر پرهام، تهران، علمي فرهنگي، 1382.
- بيرو، آلن، فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمه ساروخاني، تهران، کيهان، 1370.
- پاپکين وديگران، دين، اينجا، اکنون، ترجمه مجيد مجيدي، تهران، قطره، 1377.
- پارسانيا، حميد، «مباني معرفتي و چهره اجتماعي سکولاريزم»، کتاب نقد، ش1، آذر، 1375.
- پارسانيا، حميد، «هفت نظريه براي اصلاحات»، کتاب نقد، ش 16، پاييز 1379.
- جوادي آملي، عبدالله، انتظار بشر از دين، قم، اسراء، 1380.
- ـــــ ، نسبت دين ودنيا، بررسي ونقد نظريه سکولاريزم، قم، مرکز اسراء، 1381.
- حجاريان، سعيد، از شاهد قدسي تا شاهد بازاري، تهران، طرح نو، 1380.
- دوكولانژ، فوستل، تمدن قديم، ترجمه نصرالله فلسفي، تهران، کتاب کيهان، 1343.
- ساروخاني، باقر، درآمدي بر دائرة المعارف علوم اجتماعي، تهران، کيهان، 1370.
- سروش، عبدالکريم، «کيان، دين حداقلي و اکثري»، کـيان، ش 41، فروردين و ارديبهشت 1377.
- ـــــ ، مدارا و مديريت، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط، 1376.
- شجاعي زند، عليرضا، دين، جامعه و عرفي شدن، تهران، مرکز، 1380.
- ـــــ ، عرفي شدن در تجربه مسيحي و اسلامي، تهران، باز، 1381.
- ـــــ ، «مسيرهاي محتمل در عرفي شدن ايران»، جامعه شناس ايران، ش 1، بهار 1385.
- طوسي، محمدبن حسن، الامالي، قم، دارالثقافه، 1414 ق.
- کچويان، حسين، «اسلام، تشيع وفرايند عرفي شدن»، کـيان، ش26، مرداد وشهريور 1374.
- گيدنز، آنتوني، جامعه شناسي، ترجمه منوچهرصبوري، چ هفتم، تهران، ني، 1376.
- لاور، رابرت اچ، ديدگاههايي در باره دگر گوني اجتماعي، ترجمه کاووس سيدامامي، تهران، مرکزنشردانشگاهي، 1373.
- لوئيس، برنارد، زبان سياسي اسلام، ترجمه غلامرضا بهروزلک، قم، دفترتبليغات اسلامي، 1378.
- مجتهد شبستري، محمد، سه گونه قرائت از سنت در عصر مدرنيته، در: سنت و سکولاريزم، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط، 1381.
- ـــــ ، «بستر معنوي و عقلايي علم فقه»، کـيان، ش 46، فروردين و ارديبهشت 1378.
- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث لعربي، 1403ق.
- محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمه، قم، دارالحديث، 1375.
- مطهري، مرتضي، اسلام ومقتضيات زمان، تهران، صدرا، 1373.
- ـــــ ، پيرامون جمهوري اسلامي، تهران، صدرا، 1367.
- ـــــ ، علل گريش به مادي گري، تهران، 1372.
- مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، بيجا، دارلکتاب الاسلاميه، 1367.
- نوري طبرسي، مستدرک الوسائل، ج دوم، بيروت، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1394ق.
- وبر، ماکس، اقتصاد و جامعه، مترجمين عباس منوچهري وديگران، تهران، مولي، 1374.
- ويلسون، برايان، جدا انگاري دين ودنيا، ترجمه مرتضي اسعدي، در: فرهنگ ودين، برگزيده مجموعه مقالات دائرةالمعارف دين، ويراسته مير چا الياده، تهران، طرح نو، 1374.
- ويلم، ژان پل، جامعهشناسي اديان، ترجمه عبدالرحيم گواهي، (نقد و بررسي محمدتقي جعفري) تهران، تبيان، 1377.