معرفت فرهنگی اجتماعی، سال دوم، شماره دوم، پیاپی 6، بهار 1390، صفحات 91-124

    نظریه‌ی تحلیل گفتمان لاکلا و موف و نقد آن

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    محمدتقی مقدمی / دانشجوي دكترا موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني / Moghadami33@Gmail.com
    چکیده: 
    نظریه‌ی تحلیل گفتمان لاکلا و موف درکتاب هژمونی و استراتژی سوسیالیستی ازجمله نظریات جدیدی است که با بسط نظریه‌ی معنایی متشکل از مجموعه ای از مفاهیمِ به هم مرتبط و ایجاد ساختاری نظامند از آنها توانسته به تبیین، تحلیل عملکرد پدیده های اجتماعی ـ سیاسی و نیز ارتقای ظرفیت پیش بینی، پیش گویی و تحول آفرینی در جوامع دست یازد. تحلیل گفتمان در بعد نظریه‌ی معنایی ریشه در زبان شناسی ساختارگرای سوسوری و در جهت نظریه‌ی اجتماعی، نظریه ای ترکیبی است و ریشه در اندیشه های افرادی مانند دریدا، فوکو، مارکس و گرامشی دارد. با این حال، این نظریه کاستی هایی دارد ازجمله فقدان ابزار کارآمد زبانی برای تحلیل و تشریح منازعات معنایی. شناسایی تعریف گفتمان و ارائه‌ی مفاهیم، مبانی فلسفی هستی شناختی و معرفت شناختی آن و درنهایت طرح انتقادات وارد بر آن ـ از چشم انداز حکمت اسلامی ـ ازجمله‌ی اهداف این مقاله است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critique of Ernesto Laclau's and Chantal Mouffe's Theory of Discourse Analysis
    Abstract: 
    Ernesto Laclau's and Chantal Mouffe's theory of discourse analysis proposed in their book, "Hegemony and socialist strategy", is one of the new theories which can contribute to expounding and analyzing the function of sociopolitical phenomena and promoting the capacity of prevision, prediction and development – making in societies by means of developing the significs (semantic theory) which consists of a set of interrelated concepts and exploiting them for creating a systematic structure. Discourse analysis, in terms of semantic theory has a root in Saussurian structural linguistics and as a social theory; it is a synthetic theory whose roots are detected in the ideas of such thinkers as Jacques Derrida, Michel Foucault, Karl Marx, and Antonio Gramsci. This theory, nevertheless, has some weakness, such as lack of the effective linguistic tools to analyze and explain semantic discrepancies. The present paper aims at providing a clear the definition of discourse, the meanings it conveys and its philosophical, ontological, and epistemological principles, and finally discussing the criticisms made in the light of the perspective of Islamic theosophy about it.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    چيستي و هستي مفهوم گفتمان
    به لحاظ هستي‌شناسي، گفتمان‌ها به اين مطلب اشاره دارند که حقايق ثابت بيروني وجود ندارد و تنها از طريق گفتمان است که اين حقايق بازنمايي مي‌شود. در اين بازنمايي، زبان حقيقت را ايجاد مي‌كند و تغيير مي‌دهد. بنابراين، جهان اجتماعي محصول گفتمان‌ها است و حتي کنش انسان را نيز متناسب با اين حقيقت توليد مي‌کند. براي مثال، طغيان رودخانه و جاري شدن سيل حادثه‌اي است که مستقل از تفکر و ذهنيت مردم روي مي‌دهد، اما زمان معنادهي به آن از سوي مردم مصادف است با گفتماني شدن آن که افراد براساس گفتمان‌هاي خود آن را به خشم خدا، سوء‌مديريت دولتي، ال نينو، خرابي سيل‌بند و... تعبير و تحليل مي‌کنند. اين گفتمان‌ها آثار و پيامد‌هاي خاص خود را به همراه دارند که از ساختن سيل‌بند، دفاع از سياست‌هاي زيست‌محيطي و انتقاد از دولت گرفته تا تقويت دينداري و ايمان به خدا، همه را دربرمي‌گيرد. پس در اين نظريه واقعيت اجتماعي ساخته و معنادار مي‌شود که آن از طريق زبان صورت مي‌گيرد. خصوصيت اين معناسازي اين است که امري دائمي است و حد يقفي ندارد و اصطلاحاً زبان امري در حال ساخته شدن است نه از قبل ساخته شده. از منظر ديني و با توجه به وجود حقايق ثابت و مسلم ديني، تحليل گفتمان واجد نقدهاي اساسي است که در بخش نقد بدان مي‌پردازيم.
    اما به لحاظ معرفت‌شناسي، واقعيت اين است که گفتمان نيز همانند بسياري از مفاهيم اجتماعي ديگر معناي خيلي روشن و شفافي ندارد. اين امر از آن روي است که مفاهيم اجتماعي مفاهيمي دربسته و سربسته نيست و تابعي از نظام زباني و معنايي ـ ذهني جامعه است. اين سياليت به‌علاوة کاربرد وسيع و بعضاً غلط اين واژه‌ها باعث ايجاد سوءبرداشت‌هاي معرفتي مي‌شود. با اين حال، في‌الجمله مي‌توان مفهوم آن را از صاحبان انديشه جويا شد.
    ميشل فوکو، فيلسوف فرانسوي، گفتمان را مجموعه‌اي از احکام مي‌داند که در شرايط ويژه‌اي وجود مي‌يابند.
    او خود مي‌گويد: «ما مجموعه‌اي از احکام را تا زماني که متعلق به صورت‌بندي گفتماني مشترکي باشند گفتمان مي‌ناميم... گفتمان متشکل از تعداد محدودي از احکام است که مي‌توان براي آنها مجموعه‌اي از شرايط وجودي را تعريف کرد».  ازاين‌رو، ويژگي منحصر به فرد تحليل گفتمان از منظر فوکو آن است که ماهيت امور مورد بررسي از پيش تعيين نمي‌شود؛ بلکه توأم با همان صورت‌بندي‌هاي گفتماني پا به عرصة حيات مي‌گذارد که امکان گفت‌وگو دربارة آنها را فراهم آورده‌اند.  فيليپس و يورگنسن در يک تعريف مقدماتي گفتمان را شيوه‌اي خاص براي سخن گفتن دربارة جهان و فهم آن ـ يا يکي از وجوه آن ـ معرفي مي‌کنند.  دغدغة اصلي در نظرية گفتمان آن است که مردم در جوامع چه درک و‌شناختي دربارة خود دارند. به عبارت ديگر، تعريف مردم در جوامع گوناگون از خودشان چيست؟ و به‌تبع اين تعريف و شناخت، الگوي رفتاري آنها كدام است؟ 
    ديويد هوارث يکسان‌انگاري گفتمان و ايدئولوژي را رد مي‌کند؛ چراکه ايدئولوژي در مفهوم سنتي خود همان عقايدي است که عاملان اجتماعي، اعمال خود را با آن توجيه مي‌کنند؛ اما گفتمان وسيع‌تر از آن و شامل همة صور حيات اجتماعي، سياسي، نهادها و سازمان‌ها مي‌شود.  درواقع مفهوم گفتمان جايگزين مفاهيم ايدئولوژي، در مارکسيسم و زبان در نظريه‌هاي پسامدرن شده است.
    از ديدگاه لاکلا و موف گفتمان جهان اجتماعي را در قالب معنا مي‌سازد. اين ساختن از طريق زبان که ماهيتي بي‌ثبات دارد انجام مي‌شود. زبان، هم در ايجاد واقعيت و هم در بازنمايي آن نقش اساسي دارد. دسترسي به واقعيت، تنها از طريق زبان ممکن است و هيچ واقعيت پيشيني و از قبل تعيين شده‌اي وجود ندارد. تغيير در گفتمان‌ها سبب تغيير در کل نظام اجتماعي مي‌شود. از اين روي، نزاع گفتماني به ايجاد، تغيير و بازتوليد واقعيت اجتماعي منجر مي‌شود. 
    با اين همه، به نظر مي‌رسد ارتباط گفتمان با واقعيت، ارتباطي ديالکتيک باشد؛ چراکه الزامات و اقتضائات تاريخي، اجتماعي و فرهنگي نيز مي‌توانند نوع خاصي از گفتمان را مطالبه و آن را حاکم کنند. بنابراين، گفتمان‌ها بنابر مطالبات و الزامات اجتماعي و سياسي جامعه و نيز کاستي‌هايي که گفتمان حاکم به آن دچار شده‌اند، نظام معنايي خود را بازساخته و آن را به‌عنوان نظامي کارآمد و توانمند در برون‌رفت از مشکلات جامعه ارائه مي‌دهند.
    درنتيجه گفتمان‌ها اموري بسته و تغييرناپذير نيستند و هويت خود را به واسطة نوع ارتباطي که با ساير گفتمان‌ها دارند بازتعريف مي‌کنند. گفتمان وقتي توانست به يک ثبات نسبي برسد و نظام معنايي خود را تثبيت نمايد، به يک گفتمان هژمونيک تبديل مي‌گردد. هويت يک گفتمان، هويتي ارتباطي، پويا و فعال است. زماني که يک گفتمان نشاط خويش را از دست دهد و دچار تصلب و عدم انطباق با زيست‌بوم اجتماعي خود گردد، زوال و افول آن شروع مي‌شود. بر عکس، فائق آمدن بر اين مشکلات، آن را در جلب اجماع و اقناع جمعي و پذيرش آن از سوي کارگزاران و سوژه‌ها ياري مي‌رساند. بدين ترتيب است که يک گفتمان خود را هژمونيک مي‌کند.
    پيامد هژموني شدن يک گفتمان به‌معناي برجسته شدن نظام معنايي خود و به حاشيه راندن نظام‌هاي معنايي ساير رقبا است. اين مطلب را در ادامة مقاله بيشتر مي‌كاويم.
    به اعتقاد لاکلا مفاهيم در درون گفتمان‌هاي متضاد بار معنايي مي‌يابند و نه در درون يک زبان عام و مشترک.  ازاين‌رو، هر عمل يا پديده‌اي براي معنادار شدن بايد گفتماني شود و در چارچوب گفتمان خاصي قرار گيرد.  لاکلا و موف، تمايز گفتماني و غيرگفتماني را که در نظرية فوکو و بسياري از انديشوران ديگر وجود دارد، مردود مي‌شمارد و بر گفتماني بودن تمام حوزه‌هاي اجتماعي تأکيد مي‌کند. بنابراين، تحليل گفتماني لاکلا با مجموعة وسيعي از داده‌هاي زباني و غير زباني به‌مثابة متن برخورد مي‌کند.  درنتيجه مي‌توان در يک تعريف مختار، گفتمان را چنين تعريف کرد: «گفتمان امکان مفصل‌بندي و چينش ذهني حول يک نشانه و دال و تشکيل نظام معنايي و تثبيت و هژمونيک کردن آن با ايجاد يک اجماع و اقناع عرفي موقت است».
    پيشينة تاريخي و زبان‌شناختي تحليل گفتمان
    نظرية گفتمان اساساً در زبان‌شناسي متولد شد و تاکنون مراحل مختلفي را پشت سر گذاشته است. شايد نخستين و مهم‌ترين فرد مؤثر بر طرح نظرية گفتمان، دو سوسور باشد. سوسور زبان را مجموعه‌اي از نشانه‌هاي بدون ارجاع به زمان مي‌دانست. به بيان ديگر، زبان خصلتي جدا از زمان دارد و عنصر زمان در تحولات ساختي آن نقشي ندارد. در مقابل، ويژگي در زمانيِ (Diachronic) زبان بر تأثير زمان بر تحولات دروني زبان تأکيد مي‌کند. تفاوت اصلي ميان شيوه‌هاي تحليل در نظرية گفتمان و نظريات زبان‌شناسي آن است که در تحليل گفتمان برخلاف تحيل‌هاي سنتي زبان‌شناسانه، صرفاً به عناصر نحوي و لغوي تشکيل‌دهندة جمله به‌عنوان مبناي تشريح معنا توجه نمي‌شود، بلکه فراتر از آن، عوامل برون‌متني يعني بافت موقعيتي  فرهنگي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و... در كانون توجه و عنايت قرار مي‌گيرد. 
    سوسور زبان را به دليل داشتن ساختي ثابت و لايتغير که تسليم سلايق و اشتباهات افراد نمي‌شود، از گفتار جدا مي‌کند و زبان را مجموعه‌اي از نشانه‌ها که داراي قواعد ضروري‌اند، امري اجتماعي و گفتار را که تابع سلايق و اذواق افراد است، امري فردي مي‌داند.  در عين حال، سوسور رابطة دال و مدلول را که پيونددهندة نشانه‌ها هستند، پيوندي کاملاً اختياري مي‌داند.  از اين روي هويت نشانه‌ها، ارتباطي است و در نسبت با ديگر نشانه ساخته مي‌شود؛ مانند مفهوم پدر که در مقايسه با مفاهيم خواهر، مادر و پسر درک مي‌شود و در غير اين صورت به خودي خوي داراي معنا و مفهوم نيست.
    انواع تحليل گفتمان
    تحليل گفتمان از زمان طرح تا به امروز انواع و اطوار مختلفي داشته است. در يک تقسيم‌بندي از انواع تحليل‌هاي زباني گفتماني مي‌توان به سه نوع اشاره کرد:
    1.تحليل گفتمان ساخت‌گرا: در سال 1952 زليگ هريس، زبان‌شناس ساخت‌گراي امريکايي، بررسي واحدهاي بزرگ‌تر از جمله را در کانون توجه خويش قرار داد و آن را تحليل گفتمان ناميد. تا قبل از آن زمان واحد تحليل «کلمه» بود. در اين نوع از تحليل تنها به ساختار جمله فارغ از بافت و شرايط زماني ـ مکاني و بيروني متن اکتفا مي‌شود.
    2. تحليل گفتمان نقش‌گرا يا کارکردي: در دهه‌هاي 60 و 70 برخي از زبان‌شناسان مفهوم بافت را نيز وارد تحليل گفتمان کردند و گفتمان را به‌مثابة «زبان در حال کاربرد» در نظر گرفتند. منظور از بافت شرايط زماني و مکاني است که زبان در آن به کار رفته و اصطلاحاً «بافت در محل» ناميده مي‌شود. اين نگرش هرچند واحد تحليلي خود را فراتر از جمله قرار مي‌دهد، داراي کاستي انحصار بافت به بافت حاضر در شرايط جمله است و از شرايط بالاتر و پنهان در وراي جمله غافل است. به عبارت ديگر، گفتمان نقش‌گرا بُرد و دامنة محدودي در تحليل گفتمان دارد.
    3. تحليل گفتمان انتقادي: با توجه به ضعف تحليل گفتمان نقش‌گرا فاولر، هاج، کرس و ترو نوع سومي از تحليل گفتمان را وارد عرصه‌هاي تحليل گفتمان مي‌کنند که بر نقش «قدرت» و «ايدئولوژي» به‌مثابة شرايط فرامتني مؤثر بر تحليل گفتماني تأکيد مي‌ورزد. اين نگرش در دهه‌هاي 80 و 90 در قالب تحليل گفتمان انتقادي جريان غالب رويکرد گفتماني محسوب مي‌شود. ازاين‌رو، مي‌توان ون دايک، وداک، فرکلاف و فوکو را از بنيانگذاران تحليل گفتمان انتقادي در حوزة زبان‌شناسي برشمرد.
    ويژگي گفتمان لاکلا و موف اين است که اين دو نفر تحليل گفتمان انتقادي را از حوزة زبان‌شناسي به عالم سياست و اجتماع کشيده و از آن به‌مثابة ابزاري نيرومند براي تحليل‌هاي اجتماعي خود استفاده کرده‌اند. نقطة مشترک تحليل گفتمان فوکو و لاکلا عموميت گفتمان نسبت به زبان است؛ به طوري که گفتمان تمام عرصه‌هاي حيات اجتماعي را درمي‌نوردد و اذهان و رفتار کارگزاران فردي و اجتماعي را شکل مي‌دهد. در اين رويکرد گفتمان وسعتي به گستردگي تمام نظام اجتماعي دارد.  نظرية گفتمان لاکلا و موف وامدار نظرية تحليل گفتمان فوکو است، با اين همه آنها با بسط، تلفيق و ادغام آن با نظريات ساير انديشوران اجتماعي ظرفيت بهتر و بيشتري براي تبيين و تحليل پديده‌هاي سياسي اجتماعي پديد آورده‌اند. اين امر بيشتر در کاربست مفاهيمي است که لاکلا و موف آنها را از پيشينيان خود به عاريت گرفته و با تلفيق و ترکيب مناسبي از آنها قادر به ارائة صورت‌بندي جديدي از تحليل گفتمان انتقادي شده‌اند.
    توسعه و پيش‌برد نظرية تحليل گفتمان را مي‌توان مرهون ناکامي روزافزون معرفت‌شناسي پوزيتويستي در تحليل پديده‌هاي انساني و بي‌توجهي به ابعاد دروني و ذهني انسان صاحب اراده و آگاهي و نيز ظهور نظريه‌هاي پساساختارگرايانه و پسامدرنيته در دهه 60 و 70 در نقد نابساماني‌ها و ناخشنودي‌هاي انسان مدرن دانست.
    پيش‌فرض‌هاي فلسفي تحليل گفتمان
    اصولاً هيچ نظريه و انديشه‌اي درخلأ شکل نمي‌گيرد. نظريه‌هاي اجتماعي براي برون‌رفت از يک مشكل طرح مي‌گردند، با اين همه، تمام آنها ـ و ازجمله نظرية گفتمان ـ از ذهنيت و پيش‌داشت‌هاي عميق فلسفي متأثر مي‌شوند.
    مهم‌ترين بنيان فلسفي تحليل گفتمان بر ساخت‌گرايانه بودن آن است. نظرية تحليل گفتمان نظريه‌اي بر ساخت‌گرايانه  است. سازه‌گرايي اجتماعي بر اين عقيده است که نوع و شيوة سخن گفتن ما دربارة هويت‌ها، فرايندها و روابط اجتماعي آنها را به نحو خنثي بازتاب نمي‌کند، بلکه فعالانه در ايجاد و تغيير آنها نقش دارد. به عبارت ساده‌تر اين گفتمان است که آنها را براي ما معنادار و مفهوم مي‌کند. روشن است که اين برساخت‌گرايي مي‌تواند الزامات و اقتضائات خاص خود را داشته باشد.
    يورگنسن به نقل از خانم بر رويکردهاي برساخت‌گرايي اجتماعي را مشمول اين چند پيش‌فرض عام مي‌داند:
    1. رويکرد انتقادي به دانش بديهي انگاشته شده
    اين امر بدان معنا است که دانش ما بازتاب واقعيت‌ها نيست، بلکه دانش محصول مقوله‌بندي و به عبارت بهتر دانش امري گفتماني است. نتيجة طبيعي چنين نگاهي، نسبيت حقيقت و معرفت در رويکرد گفتماني به دانش است. به تعبير فوکو مي‌توان نظام‌هاي گوناگون از دانش و معرفت را شناسايي کرد. اين دقيقاً همان کاري که او در تبارشناسي دانش انجام داده است.
    2. تاريخي و فرهنگي بودن انسان
    انسان‌ها اساساً موجوداتي فرهنگي و تاريخي‌اند. بنابراين، درک و فهم ما ازجهان و هستي مي‌تواند شکل‌هاي مختلفي به خود بگيرد. اين موضع ضد بنيادگرايانه، كه معرفت و شناخت را به اموري تصادفي و احتمالي تقليل مي‌دهد، ناشي از مخالفت با ديدگاه‌هاي اثبات‌گرايي، عقل‌گرايي و استعلايي است.  ازسوي ديگر، نظرية گفتمان ضد ذات‌گرايانه است که بر اجتماعي ساخته شدن جهان و نه براساس طرحي از پيش داده شده تأکيد مي‌ورزد. اين موضع فرهنگي و تاريخي بودن انسان‌ها نظرية گفتمان را به موضع ديدگاه‌هاي مکتب فرانکفورت نزديک مي‌سازد.
    3. پيوند ميان دانش و فرايند‌هاي اجتماعي
    گفتمان‌ها، هم دانش و هم تعاملات اجتماعي را مي‌سازند و درواقع آنها تعيين‌کنندة غلط يا درست بودن پديده‌ها هستند. معرفت و دانش ما محصول گفتمان‌ها است. بنابراين، حقيقت ثابت و واحدي نداريم و همه‌چيز گفتماني است. البته تحليل گفتمان منکر استقلال فرايندهاي غيراجتماعي از حيطة دخالت‌هاي انسان نيست، اما معنادهي به اين فرايند‌ها را مرتبط با کنش و عملکرد اجتماعي سوژه‌ها و کارگزاران مي‌داند.
    4. پيوند ميان دانش و کنش اجتماعي
    دانش و شناخت‌هاي گوناگون ما مي‌توانند به دنبال خود نوع خاصي از کنش‌ها و عملکردهاي مختلف داشته باشند. پس گفتمان، هم دانش و هم عمل اجتماعي را توليد و موجه مي‌سازند. 
    روش‌شناسي تحليل گفتمان
    هر انديشه با تکيه بر مباني فلسفي و بنيادين خود روش متناسب با خويش را توليد و پديده‌هاي اجتماعي را در قالب آن تحليل مي‌کند. روش تحليل گفتمان لاکلا روشي توصيفي ـ تحليلي و انتقادي (نئومارکسيستي) و متعلق به حوزة ديدگاه‌هاي پسامدرن و پساساختارگرايانه است که با وارد کردن مفاهيمي نظير قدرت، سياست و ايدئولوژي در تحليل خود مي‌تواند ظرفيت نقد تحليل‌هاي خويش را ارتقا بخشد. اين ديدگاه، انتقادي بر گفتمان ليبراليستي در اصلاح رويکرد مارکسيست سنتي براي برون‌رفت از بحران دنياي چپ است که از طريق تأکيد برآزادي و برابري و تعميق آن صورت مي‌گيرد.  روش تحقيق در اين نوشتار نيز براساس توصيف مفاهيم به کار رفته در اين نظريه و سپس تحليل و نهايتاً نقد آن از منظر حکمت اسلامي است. بنابراين، رويکرد روش‌شناختي تحقيق حاضر رويکردي انتقادي بر پاية حکمت اسلامي و ديني است.
    مفاهيم اساسي در نظرية گفتمان لاکلا و موف
    تحليل گفتمان متشکل از شمار زيادي مفاهيم متکثر و البته درهم پيچيده است. مفاهيم واقع در اين نظريه به هم مرتبط‌اند که فهم دقيق شاکلة نظرية گفتمان و نيز ساير مفاهيم پيراموني به فهم آنها منوط است. هرچند اين مفاهيم وجوه و پيچيدگي‌هايي دارند، ارتباطي شبکه‌اي و زنجيروار با هم داشته و دارند. تعريف اين مفاهيم مي‌تواند بخش نظرية معنايي نظرية گفتمان را تأمين كند و به فهم بخش نظرية اجتماعي آن ياري رساند. سعي ما بر اين است که مفاهيم عمده و ياري‌رساننده در فهم کلي نظرية لاکلا طرح و از ذکر ساير مفاهيم جانبي اجتناب ‌شود.
    الف. نظرية معنايي تحليل گفتمان
    1. مفصل‌بندي
    مفصل‌بندي قرار دادن پديده‌هايي در کنار يکديگر است که به‌طور طبيعي در کنار هم قرار ندارند. براساس نظرية گفتمان لاکلا مفصل‌بندي عبارت است از تلفيقي از عناصري که با قرار گرفتن در مجموعة جديد، هويتي تازه مي‌يابند.  ازاين‌رو، هويت يک گفتمان، بر اثر رابطه‌اي که از طريق عمل مفصل‌بندي ميان عناصر گوناگون پديد مي‌آيد (هويت ارتباطي)، شکل مي‌گيرد. 
    2. دال و مدلول 
    دال اشخاص، مفاهيم، عبارات، و نماد‌هايي انتزاعي يا حقيقي هستند که در چارچوب‌هاي گفتماني خاص، بر معاني خاص دلالت مي‌کنند. معنا و مصداقي که يک دال بر آن دلالت مي‌کند، مدلول ناميده مي‌شود. براي مثال، تکثر مطبوعات منتقد، دال و آزادي بيان مدلول آن است. 
    3. دال مرکزي 
    «دال مرکزي»، «گره‌گاه» و «بست»؛ دالي است که ساير دال‌ها در اطراف آن جمع مي‌شوند و نقطه ثقل همة دال‌ها و انسجام‌بخش آنها است. اهميت دال مرکزي از اينجا ناشي مي‌شود که لاکلا و موف، ظهور يک گفتمان را از طريق تثبيت نسبي معنا حول گره‌گاه‌هاي خاص مي‌دانند.  مثلاً در گفتمان انقلاب اسلامي رهبري امام خميني دال مرکزي است يا عدالت در حکومت امام علي، و توسعة سياسي در گفتمان اصلاحات.
    4. دال شناور 
    دال شناور دالي است که مدلول آن شناور و غيرثابت است. به عبارت ديگر، دال شناور دالي است که مدلول‌هاي متعدد دارد و گفتمان‌ها براساس نظام معنايي خود و متناسب با آن سعي دارند مدلول خويش را به آن الحاق كنند و مدلول‌هاي ديگر (رقيب) را به حاشيه برانند. در فرايند مفصل‌بندي، گفتمان‌ها دال‌هاي شناور در عرصة اجتماع را به‌مثابة قطعات پازل در کنار يکديگر و در راستاي ارائة تصويري همه‌فهم و همه‌پسند از نظام سياسي اجتماعي مورد نظر خود مي‌چينند. مثلاً دال «نظارت» دو مدلول «نظارت استصوابي» و «نظارت استطلاعي» دارد که در کشاکش و رقابت گفتماني هريك مي‌تواند برجسته شود و ديگري را کنار بزند.
    5. دال خالي 
    دال خالي بيانگر يک فضاي خالي است و به عبارتي نشان از امر غايبي دارد. کارکرد دال خالي بازنمايي وضعيت آرماني و مطلوبي است که گفتمان‌ها سعي در ارائة آن در بهترين وجه ممکن خويش دارند. ازسوي ديگر، اين وضعيت بيانگر کوتاهي و قصور گفتمان حاکم در تأمين آن است. بنابراين، معنادهي به دال خالي و ارائة تصوير جامعة مطلوب سبب پويايي و نشاط آن گفتمان مي‌گردد.  ازسوي ديگر، وجود دال خالي در فضاي سياسي بيانگر وجود تقاضا براي عرصه‌هاي جديدي است که ساير گفتمان‌ها مي‌توانند با پر کردن آن بستر مناسبي براي بديل‌سازي خود به جاي گفتمان حاکم طرح کنند. مثلاً توسعة سياسي به‌عنوان دال خالي گفتمان سازندگي در دوران عدم ثبات اين گفتمان و درنتيجه عامليت سوژه‌هاي سياسي به‌عنوان دال خالي گفتمان سازندگي مطرح شد که گفتمان رقيب (اصلاحات) توانست از فرصت به‌دست آمده، توسعة سياسي را به‌عنوان دال مرکزي نظام معنايي خويش اعلان و حول آن مفصل‌بندي كند.
    ذکر اين نکته مهم است که وجود دال خالي امکان پيش‌بيني شرايط آينده و دوام گفتمان‌ها را ميسر مي‌سازد. بدين‌معنا که هر گفتماني که بتواند دال‌هاي خالي را پيش‌بيني و پيش‌يابي کند، مي‌تواند حول آنها مفصل‌بندي و نظام معنايي خود را توسعه و خود را به‌عنوان نمونة آرماني و مطلوب جلوه دهد و با ايجاد اجماعي نسبي هژمونيک شده و زمينة شالوده‌شکني گفتمان حاکم را فراهم آورد.
    6. غيرثابت و اختياري بودن رابطة دال و مدلول
    نظرية گفتمان لاکلا و موف از اين جهت که هر دالي با مدلول خود پيوند دارد، با ديدگاه سوسور مشترک است، اما وجه تمايز آن دو اين است که سوسور اين پيوند را ذاتي و غيرقراردادي مي‌داند و حال که لاکلا آن را قراردادي و اختياري مي‌شمارد و اين همان اصل هستي‌شناختي ضد ذات‌گرايانه نظرية گفتمان است. اصل اختياري‌بودن درواقع ارجاع به اصل «زباني بودن» و برساخته شدن و گفتماني بودن همة پديده‌ها در نظرية لاکلا است. اين اصل در تضاد با «نظرية ارجاعي» معنا است که معتقد است کلمات بر اشياي خاص در جهان دلالت مي‌کنند. 
    لاکلا با اتخاذ رويکرد پساساختارگرايانه دريدا نسبت به رابطة دال و مدلول، زمينه را براي ابهام و چندگونگي معنايي در گفتمان فراهم مي‌سازند. وجود سوءبرداشت‌ها در زندگي روزمره و کاربرد واژه‌هايي چون آزادي، دموکراسي، عدالت و... با معاني بسيار متفاوت و حتيمت ناقض نشان از در معرض تغيير بودن رابطة دال و مدلول دارد؛ به گونه‌اي که يک دال مي‌تواند در ادوار مختلف مدلول‌هاي گوناگون داشته باشد. 
    لاکلا و موف براي رفع نسبي اين تغيير و تحول، مي‌گويند: هرچند تثبيت معنا در گفتمان‌ها هيچ‌گاه به‌طور کامل محقق نمي‌شود، گفتمان با کمک مفصل‌بندي و هژمونيک کردن آن به يک ثبات موقت مي‌رسد که در ساية آن گفتمان داراي يک کليت نسبتاً منسجم و نظام‌مند مي‌گردد.  براي مثال، توسعة اقتصادي و توسعة سياسي هر دو از دال‌هاي شناوري هستند که در ابتداي پيروزي انقلاب، گفتمان انقلاب اسلامي آنها را طرد كرد و به حوزة گفتمان‌گونگي فرستاد. در مقابل، توسعة ايدئولوژيک يا همان انديشة صدور انقلاب را، برجسته ساخت. اما با گذشت يکي دو دهه از عمر انقلاب اسلامي اين عناصر از حوزة گفتمان‌گونگي خارج شدند و با گردآمدن ديگر دال‌هاي شناور حول آنها مفصل‌بندي گفتمان‌هاي سازندگي و اصلاح‌طلب در تقابل با گفتمان حاکم شکل گرفت.
    7. عناصر، وقته‌ها يا لحظه‌ها
    عناصر، دال‌ها يا نشانه‌هايي هستند که هر گفتمان مي‌كوشد به آن معنا دهد. به عبارت بهتر، عناصر، دال‌هاي شناوري هستند که در درون يک گفتمان جاي نگرفته بلکه از آن طرد و در يک حوزة نسبتاً ايزوله و بريده از مفصل‌بندي گفتمان حاکم واقع شده‌اند و به اصطلاح در حوزة گفتمان‌گونگي قرار دارد. لحظه‌ها دال‌هايي‌اند که در درون يک گفتمان و حول دال مرکزي به‌طور موقت و نسبي، تثبيت شده‌اند.
    8. حوزة گفتمان‌گونگي
    دال‌هايي که در بيرون از محيط گفتماني قرار دارند و مي‌توانند به‌عنوان مواد خامي براي مفصل‌بندي‌هاي جديد به کار روند در اين حوزه قرار دارند. در ميان گفتمان‌ها نزاع دائم براي تثبيت يک معنا، دال و نشانه و تبديل آن از عنصر به لحظه وجود دارد. لاکلا و موف معاني احتمالي نشانه‌ها را که از گفتمان طرد شده‌اند در حوزة گفتمان‌گونگي قرار مي‌دهند. بنابراين، سرريز معاني يک دال يا نشانه به حوزة گفتمان‌گونگي با هدف ايجاد يک‌دستي معنايي در يک گفتمان انجام مي‌شود. 
    9. انسداد و توقف
    وقتي که يک عنصر از حالت شناور خارج و به وقته يا لحظه تبديل مي‌شود، انسداد يا توقف که همان تثبيت معناي نشانه‌ها است رخ مي‌دهد. اين تثبيت تحت ارادة هژمونيک به ثبات (موقت) گفتمان منجر مي‌شود. لازمة تثبيت، انسداد و توقف، برجسته‌سازي معناي مورد نظر خود و طرد و به حاشيه‌راني معناي رقيب است. اساساً تثبيت معنا امري موقت است و همواره امکان تزلزل معاني تثبيت‌يافته در درون گفتمان وجود دارد. لاکلا و موف اين امکان را بي‌قراري مي‌نامد. اين مفهوم به حوادثي اشاره دارد که توان به چالش کشاندن هژموني و هيمنة گفتمان‌ها را دارند. هيچ گفتماني نمي‌تواند به‌طور کامل تثبيت شود و هميشه در يک طيفي از تثبيت کامل تا بي‌قراري و زوال کامل در تردد است و اين ويژگي خصيصة نهادين و گرانيگاه هستي‌شناختي اين نظريه است. 
    اين بي‌قراري مي‌تواند کارکردي دوگانه هم داشته باشد، ازيک سو با تضعيف گفتمان حاکم، امکان پيدايش موضوع‌ها و مفصل‌بندي‌هاي جديد و درنتيجه گفتمان جديد را فراهم سازد و ازسوي ديگر فرصت بازسازي را براي گفتمان حاکم و جلوگيري از تزلزل و بي‌قراري دال‌هاي خود مهيا مي‌کند. بنابراين، جهان اجتماعي برساختة بي‌قراري‌ها است و همواره در تحير و تذبذب ميان تثبيت و بي‌قراري معنا مي‌شود. بي‌قراري در اين معنا هيچ‌گاه يک امر محتوم از پيش تعيين شدن نبوده و همواره به خصلت امکاني و تصادفي بودن صورت‌بندي‌هاي اجتماعي جديد اشاره دارد.
    10. هويت
    از آنجا که همه‌چيز در درون گفتمان معنا مي‌شود، هويت نيز امري گفتماني است که گفتمان به افراد و پديده‌هاي اجتماعي اعطا مي‌کند. البته به علت تنازع و تخاصم دائم ميان گفتمان‌ها امر هويت‌بخشي، موقت و نسبي است و هويت گفتمان، ناپايدار است.  هويت‌ها، برساختة مفصل‌بندي‌هاي هژمونيک هستند.
    به عقيدة لاکلا و موف ـ همان‌طورکه مارکسيسم مي‌گفت ـ هيچ چيز بنيادين وجود ندارد که به بقية پديده‌ها معنا و هويت ببخشد. هويت هر چيز تنها در شبکه هويت‌هاي ديگر که با هم مفصل‌بندي شده‌اند، پديد مي‌آيد. بنابراين، هويت‌ها در درون گفتمان داراي ماهيتي ارتباطي‌اند. اين هويت‌بخشي گفتمان با سازوکار «زنجيرة هم‌ارزي و تفاوت» اعمال مي‌شود.
    11. زنجيره هم‌ارزي و تفاوت 
    گفتمان‌ها از طريق زنجيرة هم‌ارزي، تفاوت‌هاي موجود در ميان عناصر را از بين مي‌برند و به‌نوعي وحدت و انسجام ميان آنها کمک مي‌کنند. در اين معنا، عناصر خصلت‌هاي متفاوت و معناهاي رقيب را از دست مي‌دهند و در معنايي که گفتمان ايجاد مي‌کند، منحل مي‌شوند. منطق هم‌ارزي منطق ساده‌سازي فضاي سياسي است. اما درواقع هيچ‌گاه هم‌ارزي نمي‌تواند به حذف کامل اين تفاوت‌ها بينجامد. درمقابل، منطق تفاوت به خصلت تکثر در جامعه اشاره دارد و مي‌کوشد از طريق تأکيد بر تفاوت‌ها زنجيرة هم‌ارزي را درهم بريزد و نوع جديدي از مفصل‌بندي ايجاد کند. بنابراين، منطق هم‌ارزي شرط وجودي هر صورت‌بندي نو است؛ چراکه درنتيجة اين فرايند تمايزات از طريق مفصل‌بندي ميان دال‌ها کاهش مي‌يابد و آنان را در برابر غيرمنسجم مي‌کند. با اين همه، تفاوت‌ها هيچ‌گاه به‌طور کامل از بين نمي‌روند و راه براي تکثر و غيريت‌سازي همواره باز است. براي مثال، در انقلاب اسلامي ايران همة گروه‌هاي مخالف شاه اعم از اسلامي، ليبرال، مارکسيست، ملي‌گرا و غيره در زنجيرة هم‌ارزي گفتمان انقلاب اسلامي قرار گرفتند و تفاوت‌هاي بنيادين ميان آنها فراموش شد. اما بعد از انقلاب همين گروه‌ها در طي فرايند منطق تفاوت، گفتمان‌هاي متخاصم را پديد آوردند.
    12. هژموني
    مفهوم هژموني در تبيين نظرية گفتماني لاکلا و موف از اهميت فوق‌العاده‌اي برخوردار است. هژموني در نگاه گرامشي ناشي از قدرت اقناع طبقات محکوم توسط طبقة حاکم و در راستاي منافع آنها است.  اما در رويکرد لاکلايي هژموني در سرتاسر جامعه وجود دارد و با آن درهم تنيده است. لاکلا و موف معناي بسيار عام‌تري از هژموني را در مقايسه با گرامشي به کار مي‌برند.
    اين مفهوم ناظر به اين است که در ساحت سياست و اجتماع چه کسي برتر است. به عبارت ديگر، کدام نيروي سياسي دربارة شکل‌هاي مسلط رفتاري در جامعه تصميم خواهد گرفت.  اگر افکار عمومي معنايي را براي يک دال هرچند موقت بپذيرند، در آن صورت آن دال هژمونيک مي‌شود. هژمونيک شدن دال‌هاي ديگر به‌معناي هژمونيک شدن کل نظام معنايي و نهايتاً گفتمان و هويت آن مي‌شود. تثبيت موقت هويت‌ها مهم‌ترين کار ويژة هژموني است. از ديگر کارکردهاي هژموني جايگزيني سلطه به جاي زور و عادي و طبيعي جلوه دادن قدرت و مطابق حقيقت نشان دادن آن با واقع است.
    13 .تنازع و تخاصم
    تضاد در رويکرد مارکس امري ميان روبناي غيراقتصادي و زيربناي اقتصادي و امري بيروني بود. اما تخاصم در نگاه لاکلا، نه امري بيروني بلکه در ارتباط يک پديده با بيرون از خودش است. تضاد مارکسي امري محتوم و ضروري است که جامعه به‌ناچار بدان گرفتار مي‌شود، ولي در رويکرد لاکلا همه‌چيز در حد امکان و احتمال مطرح است و هيچ قانون از قبل طرح شده‌اي وجود ندارد.
    خصومت در نظرية لاکلا و موف به امکاني و موقتي بودن و تصادفي بودن نهايي پديده‌ها و گفتمان‌ها اشاره دارد. اگر خصومت همواره وجود يک گفتمان را تهديد مي‌کند و آن را در معرض فروپاشي قرار مي‌دهد، پس همة گفتمان‌ها خصلتي امکاني و موقتي دارند و هيچ‌گاه تثبيت نمي‌شوند. از سوي ديگر، اين تضاد به‌رغم نظريه مارکس هميشه خصلتي ويرانگر ندارد و مي‌تواند سازنده هم باشد.  بنابراين، وجود غير، هم ماية انسجام‌بخشي به هويت گفتمان است و هم آن را از رقباي ديگر متمايز مي‌کند. ازاين‌رو، هويت گفتمان‌ها، از تقابل ميان درون و برون شکل مي‌گيرد.
    14. برجسته‌سازي و حاشيه‌راني
    اين دو مفهوم با مفهوم تخاصم و غيريت‌سازي ارتباط دارد. در منازعات گفتماني هر گفتمان با برجسته کردن نقاط قوت خود و نقاط ضعف رقيب و با به حاشيه راندن نقاط ضعف خود و نقاط قوت رقيب، سعي در کشيدن هاله‌اي از قدرت دست‌نايافتني به اطراف خود است. برجسته‌سازي و حاشيه‌راني، شيوه‌اي براي حفظ و استمرار قدرت و دوام هژمونيک گفتمان است.
    15. ساختارشکني
    ساختارشکني يا «واسازي» مفهومي است که از دريدا به عاريت گرفته شده است. اين مفهوم نقطه مقابل انسداد و توقف است و بر اين امر تأکيد دارد که براي از بين بردن هژموني و سلطة يک گفتمان بايد ثبات معنايي آن را از بين برد تا زمينة تغيير «وقته» به دال شناور فراهم آيد و گفتمان‌هاي رقيب بتوانند در اين فضاي ناآرام و ملتهب پديد آمده مدلول خاص خود را به دال مرکزي مورد نظر الصاق و نظام معنايي خويش را تثبيت کنند. براي مثال، گفتمان اصلاح‌طلب مي‌کوشد مفهوم «استصوابي بودن» را به‌عنوان مدلولي که در گفتمان اصول‌گرا به دال نظارت نسبت داده شده بود از آن جدا سازد و مفهوم «استطلاعي بودن» را جانشين آن كند. 
    16. اسطوره‌سازي و وجه استعاره‌اي گفتمان
    گفتماني مي‌تواند به شرايط ظهور و بروز برسد که بتواند به اسطوره تبديل شود؛ چراکه هميشه گفتمان‌ها با بحران‌ها و مشکلات اجتماعي همراه‌اند و گفتمان حاکم سعي دارد از اين فضا و شرايط و با توانمند نشان دادن خود در برون‌رفت از اين شرايط، براي هژمونيک کردن خود بهره ببرد. بدين‌جهت گفتمان‌هاي ديگر تصوير روشني از آينده حضور خويش به سوژه‌ها ارائه مي‌دهند که در آن شرايط، ديگر خبري از مشکلات نيست. لاکلا اين تصوير آرمان‌گرايانه را اسطوره (Myth) نام مي‌نهد. درواقع گفتمان‌ها به دنبال رهايي از بي‌قراري و ايجاد يک عينيت جديدند.
    لاکلا براي تبديل اين وجه اسطوره‌اي به يک تصوير اجتماعي و در قالب يک فرهنگ عمومي از استعاره کمک مي‌گيرد که در آن اسطوره‌ها با ايجاد يک فضاي بازنمايي شده و استعاره‌اي سوژه‌ها را به سمت و سوي آن ترغيب مي‌کنند. بدين‌ترتيب، خلأ ميان واقعيت و تصوير اجتماعي يا به عبارت ديگر ميان واقعيت و اسطوره را وجه استعاره‌اي گفتمان پر مي‌کند. اين خلأ امکان پيدايش گفتمان‌ها و اسطوره‌هاي جديد را ممکن مي‌سازد.  براي مثال، انديشة گفت‌وگوي تمدن‌ها يک اسطوره است که مجموعه‌اي گسترده از تنوعات و تمايزات را در پوشش مفهومي خود پنهان مي‌سازد و تصوري از جهاني آرماني که در آن ملت‌هاي متمدن با تکيه بر مشترکات خود در پي برقراري صلح و آرامش در جهان‌اند، ارائه مي‌كند و براساس اين تصور، صورت‌بندي خاص نظام بين‌الملل را پديد مي‌آورد.
    17.قدرت
    يکي ديگر از مفاهيم کليدي در نظرية گفتمان لاکلا و موف، قدرت است. قدرت از نظر لاکلا و موف عبارت است از «قدرت تعريف کردن، و تحميل اين تعريف در برابر هر آنچه آن را نفي مي‌کند».  تعريف لاکلا و موف از قدرت، وامدار تعريف فوکو از قدرت است. فوکو قدرت را به‌مثابة موي‌رگ‌هاي پراکنده در سراسر جامعه مي‌داند که در دست گروه يا حزبي واقع نمي‌گردد. قدرت جامعه، سوژه‌ها و کل حيات اجتماعي را تحت تأثير خويش قرار مي‌دهد و آن را معنادار مي‌کند. هيچ‌گاه نمي‌توان جامعه‌اي فارغ از قدرت تصور کرد. بنابراين، در منازعات سياسي ـ اجتماعي، گفتماني به پيروزي مي‌رسد که قدرت بيشتري براي هژمونيک کردن خود داشته باشد. البته اين قدرت برخاسته از ميزان توانايي يک گفتمان در برجسته کردن نظام معنايي خود و به حاشيه راندن نظام معنايي رقيب است. قدرت از نگاه آنها نه‌تنها مخرب نيست، بلکه مي‌تواند مولد و سازنده هم باشد. قدرت مي‌تواند جامعه را منظم و براي ما قابل سکونت کند.
    18. موقعيت سوژه‌اي و سوژگي سياسي 
    لاکلا و موف موقعيت سوژه و عامليت او را در درون ساختارهاي سياسي اجتماعي نه مانند مارکس نفي مي‌کنند و نه همانند کانت وي را خود مختار مي‌دانند. سوژه در نظر لاکلا و موف از آزادي نسبي برخوردار است. آنها از دو مفهوم موقعيت سوژه‌اي و سوژگي سياسي براي تبيين جايگاه سوژه استفاده مي‌کنند. لاکلا و موف سوژه را از آلتوسر به عاريت گرفتند، اما در ادامه نظريات لاکان را در باب سوژه وارد تحليل‌هاي خود کردند. لاکان بر نوعي شناسايي موقعيت سوژه در درون يک چيز خارجي که همان گفتمان باشد تأکيد دارد.  موقعيت سوژگي به احاطة گفتمان هژمون بر سوژه‌ها و اضمحلال آزادي عمل ايشان در درون نظام معنايي گفتمان اشاره دارد. ازاين‌رو، از آنجا که گفتمان حاکم، هويت‌ها و روابط اجتماعي و همه‌چيز را تعيين مي‌کند، درنتيجه هويت سوژه نيز در درون گفتمان معين مي‌شود. يک سوژه مي‌تواند در درون گفتمان‌هاي مختلف داراي هويت‌هاي گوناگون و گاه متضادي باشد.
    مفهوم سوژگي سياسي روي ديگر سکه است که در آن افزايش بي‌قراري‌هاي اجتماعي موقعيت يک گفتمان را در معرض تزلزل و زوال قرار مي‌دهد، سوژه به‌عنوان عامل سياسي‌ يا کارگزار دست به عمل سياسي مي‌زند و هژموني گفتمان حاکم را به چالش طلبيده، نظم مورد نظر خويش را بر جامعه و گفتمان حاکم مي‌سازد. در اين موقعيت سوژه از آزادي اراده و استقلال برخوردار است. در اين شرايط آنوميک، سوژه‌ها براي گفتمان تصميم‌سازي مي‌كنند و خلاقيت، نوآوري و اسطوره‌سازي سوژه‌ها از وراي هژموني و هيمنة گفتمان ظهور مي‌يابد، لحظه‌اي که مي‌تواند تاريخ ديگري را براي جامعه رقم زند. با حاکميت اسطوره و عينيت يافتن گفتمان لحظة کسوف و به محاق رفتن سوژه در موقعيت سوژگي آغاز مي‌شود.  بنابراين، لاکلا و موف براي عامل انساني در تحول و ايجاد دگرگوني خارج از چارچوب گفتمان‌ها نقشي تعيين‌کننده قائل‌اند و وي را اسير ساختارهاي اجتماعي نمي‌دانند. ازاين‌رو، رويکرد پساساختارگرايانة آنها در فراروي از نگاه ساختاري به انسان و جامعه بر تعديل نظرية ساختاري استوار است.
    ب. نظرية اجتماعي تحليل گفتمان لاکلا و موف
    تا اينجا نظرية معنايي را شناختيم. حالا به دنبال تأثير نظرية معنايي در نظرية اجتماعي لاکلا و موف هستيم. دغدغة اصلي طراحان اين نظريه آن است که بدانند مردم جوامع مختلف چه تلقي از خود دارند و اين تلقي چگونه بر نحوة عملکرد اجتماعي آنها اثر مي‌گذارد؟  چراکه گفتمان‌ها به واقعيت معنا مي‌دهند و جهان اجتماعي درنتيجة همين فرايند معنابخشي برساخته مي‌شود و تغيير مي‌کند. تغيير در گفتمان‌ها موجب تغيير در جهان اجتماعي است.  گفتمان لاکلا بسط نظرية گفتمان فوکو است که در آن به جاي حکم از نشانه‌ها سخن گفته شده است.
    نظرية گفتمان پساساختارگرايانه لاکلا ريشه در دو سنت ساختارگراي يعني مارکسيسم و زبان‌شناسي سوسوري دارد که به ترتيب زمينة طرح نظرية اجتماعي و نظرية معنايي را فراهم مي‌سازند.  لاکلا و موف بر خصلت ضدسرمايه‌داري نظرية خود تأکيد مي‌کنند و با هرگونه تسليم و سازش در برابر آن به بهانه‌هايي چون جهاني شدن مخالف‌اند. در عين حال مفهوم ايدئولوژي در نظرية لاکلا رنگ مي‌بازد؛ زيرا اين مفهوم برگرفته از تمايز روبناي سياسي و ايدئولوژيک با زيربناي اقتصادي است، ولي در اينجا تمام قلمرو اجتماعي گفتماني است و اساس تمايز زيربنا و روبنا فرومي‌ريزد.  مهم‌ترين کارکرد نظرية گفتمان لاکلا را بايد در حوزة سياست به‌ويژه در مفهوم‌پردازي قدرت ديد.  ساختار و روش نظرية اجتماعي و سياسي گفتمان لاکلا را مي‌توان در چند محور عمده چنين بيان کرد:
    1. شناسايي فضاي تخاصم و فرايند غيريت‌سازي ميان گفتمان‌ها
    نخستين قدم در تحليل‌هاي سياسي در قالب نظرية گفتمان شناسايي فضايي است که حداقل دو گفتمان در آن فضا با يکديگر رابطة تخاصمي برقرار کرده و درصدد حذف ديگري‌اند. ازآنجاکه هويت گفتمان‌ها هويتي ارتباطي است که هر گفتمان هويت خويش را در نسبتي که با ديگر گفتمان‌ها دارد احراز مي‌کند، نظام معنايي خود را بر همين اساس در مقابل با نظام معنايي گفتمان رقيب تنظيم و ارائه مي‌کند. نظام معنايي هر گفتمان متشکل از مجموعه‌اي از دال‌هايي است که گفتمان ديگر از آن غافل بوده و بدان توجه نشان نداده است و گفتمان تازه‌نفس سعي در طرح و پرورش آنها به منظور کشف و ارائة کاستي‌هاي گفتمان حاکم و نقاط قوت خود مي‌کند. 
    2. زمان‌مند و مکان‌مند بودن گفتمان‌ها
    گفتمان‌ها هميشه در فضاي جغرافيايي، زماني و مکاني شکل مي‌گيرند و اصولاً ناظر به تحولاتي هستند که در جهان خارج و عين ايجاد مي‌شوند. درواقع گفتمان‌ها را مي‌توان به دو صورت تحليل كرد: در يک صورت گفتمان‌ها را مي‌توان در يک دورة تاريخي و مناسبات و تعاملات ميان آنها سنجيد. اين بررسي برشي است تاريخي از يک دورة زماني براي شناسايي گفتمان‌هاي مطرح و نحوة تعاملاتي که بين آنها رخ داده است. صورت دوم تطورات و تحولات دروني يك گفتمان از زمان شکل‌گيري تا اوج حاکميت آن و تا دورة زوال و افول ملاحظه مي‌شود که اصطلاحاً تبارشناسي گفتمان ناميده مي‌شود (همراه با نگاهي به گفتمان‌هاي رقيب).
    3. تحولات اجتماعي سياسي محصول منازعات معنايي
    واقعيت اين است که مي‌توان با بررسي دال‌هاي معنايي و دال مرکزي و به‌طور کلي نظام معنايي يک يا چند گفتمان، به فرايند تحولات سياسي ـ اجتماعي رخ داده در درون يک جامعه و نظام اجتماعي دست يافت. به عبارت ديگر، تحولاتي که در ساختار يک جامعه رخ مي‌دهد حاصل تغييراتي است که در منازعات معنايي ميان گفتمان‌ها به منظور بقا و برجسته کردن خود و طرد و به حاشيه‌راني رقيب ايجاد مي‌شود. براي مثال، در انتخابات سال 1376 دال‌هايي مانند مردم، قانون، و آزادي در جريان اصلاحات و در مقابله با نظام معنايي و دال‌هاي مطرح در طيف اصول‌گرا يعني ولايت و نظارت استصوابي دال‌هاي مطرح شناخته مي‌شود. 
    4. ضرورت شناخت و بررسي معنا و متن در تحليل گفتمان
    بررسي يک گفتمان بايد مبتني بر داده‌هاي متني و تحليل مناسب و دقيق آنها باشد که در غير اين صورت موجب ضعف و کاستي آن مي‌شود. اين کار از طريق مراجعه به نوشته‌ها و مطبوعات و روزنامه‌ها و مجلات و... صورت مي‌گيرد. يکي از وجوه نقد نظرية گفتمان لاکلا و موف فقدان ابزار کارآمد مناسب براي تحليل متون است که به عقيدة برخي صاحب‌نظران اين ضعف مي‌تواند از طريق به‌کارگيري و انضمام نظرية نقش‌گراي هاليدي  به نظريه تحليل گفتمان لاکلا جبران و مرتفع شود.  فرکلاف به نقل از فوکو مي‌گويد: متون در نقش انديشگاني‌شان، نظام‌هاي دانش و باور ـ و آنچه که فوکو ابژه مي‌نامد ـ مي‌سازند و در نقش بينا فردي‌شان سوژه‌هاي اجتماعي ـ يا به اصطلاح ديگر، هويت‌ها و اشکال خود ـ و روابط اجتماعي ميان (گروه‌هاي) سوژه‌ها را مي‌سازند. 
    در اينجا بازنمايي بخش کوچکي از منازعات معنايي ميان اصلاح‌طلبان و اصول‌گرايان در روزنامه‌هاي سلام و رسالت در ماه‌هاي پيش از انتخابات سال 1376 براي نمونه بررسي مي‌شود.
    در نخستين نطق مهم آقاي خاتمي که در بهمن سال 1375 و در مراسم احياي شب 21 ماه رمضان در مراسم اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان سراسر کشور (دفتر تحکيم وحدت) صورت گرفت و در روزهاي12 و 13و 20 بهمن1375 در روزنامة سلام چاپ شد، مفصل‌بندي دال‌هايي مانند مردم و قانون در نظام معنايي گفتمان اصلاح‌طلبان مي‌توان مشاهده کرد:
    دکتر خاتمي گفت: در قانون اساسي جمهوري اسلامي حکومت از آن خداست که توسط مردم اعمال مي‌شود و ملت آن را با ارادة آزاد پذيرفته‌اند. مشاور رئيس جمهوري افزود: قانون اساسي با گنجاندن حق انتخاب و اعمال حکومت توسط مردم راه را بر پذيرفتن بدترين نوع استبداد که همانا ناديده گرفتن ارادة انسان با توجيه انتساب حکومت به خدا و اعمال آن توسط افراد يا قشر خاصي است، بسته است. عضو شوراي انقلاب فرهنگي با مقايسة جمهوري اسلامي ايران با مشي حکومت علي گفت: رسالت حکومت و حاکم مبارزه با ظلم و به‌پا داشتن حق است. دکتر خاتمي افزود: حکومت فعلي ما آغاز يک نظام جديد در تاريخ ظلم‌زده مسلمين به‌طور اعم و تاريخ ايران به‌طور اخص است. وي گفت: در حکومت امام علي انسان‌ها، هم حق تشکيل حکومت و حق نظارت و بازخواست از آنها را دارند و هم داراي حق ابراز نظر و عقيده هستند.
    اين متن بر محور دو قطب «ما» و «آنها» سامان يافته است. «ما» قطب مثبت متن همراه با قانون، مردم، ملت، ارادة آزاد، حق انتخاب و حکومت امام علي است و «آنها» قطب منفي همراه با ناديده گرفتن ارادة انساني با توجيه انتساب حکومت به خدا، افراد يا قشر خاص، مخالفان امام علي و بدترين نوع خودکامگي است. دو نوع نگرش در اينجا مطرح شده است که هر دو از حاکميت خداوند نشئت گرفته است: حکومتي که ما مدافع آن هستيم و در آن مردم واسطة خدا و حاکم اسلامي هستند و به او مشروعيت مي‌بخشند، و حکومتي که آنها مدافع آن هستند و براساس آن، حاکم اسلامي واسطة خداوند و مردم است. 
    حال به بازنمايي «ما» و «آنها» در روزنامة رسالت توجه کنيم. متن زير بخشي از سخنراني ارائه شده در شب 23 ماه رمضان سال 1375 است.
    ...آنهايي که مدعي هستند در خط امام مي‌باشند حالا چگونه مي‌گويند هرچه رأي مردم باشد همان درست ـ مشروع ـ است. بله! ما هم قبول داريم که هرچه رأي مردم باشد همان درست است، اما رأي مردم در محدودة خودش درست است. اينجا که اروپا و امريکا و انگليس نيست؛ اينجا محدودة کشور جمهوري اسلامي است... قبلاً مي‌گفتند که مشروعيت ولايت فقيه از مردم است، امروز مي‌گويند مشروعيت خلافت اميرالمؤمنين هم ازسوي مردم است؛ به عبارت ديگر براي از بين بردن ولايت فقيه کار را از بالا شروع کرده‌اند... الآن امام زمان که غايب العياذبالله مشروعيت ندارد، چون مردم با آن حضرت بيعت نکرده‌اند وقتي اين حرف را دربارة اميرالمؤمنين مي‌گويند، دربارة امام زمان هم گفته خواهد شد و اين حرف خطرناکي است... مي‌خواهند بدانند که آيا شيعه تحمل دارد بشنود مشروعيت خلافت اميرالمؤمنين بايد به امضاي امثال ابوجهل و ابن‌ملجم برسد... در ميان طرفداران برخي از کانديداها کساني وجود دارند که در نوشته‌هايشان مقدسات را زير سؤال مي‌برند، اگر اين کانديداها بخواهند چنين جريانات و افرادي را در کنار خودشان حفظ کنند، مردم حسابشان را از اينها جدا خواهند کرد. 
    اين متن همانند متن پيشين به دنبال ترسيم مرزهاي سياسي ميان «خودي» و «غير» است؛ خودي همراه با خط امام و حامي مردم، جمهوري اسلامي، ولايت فقيه، اميرالمؤمنين، امام زمان، شيعه، و مقدسات نشان داده شده است؛ و غير ضد خط امام، ضد ولايت فقيه، ضد اميرالمؤمنين، ضد امام زمان، ضد شيعه و دشمن مردم بازنمايي شده است. دو نوع غيريت‌سازي در اينجا مشاهده مي‌شود: غيريت‌سازي خارجي (امريکا، انگليس و اسرائيل) و غيريت‌سازي داخلي (مخالفان ولايت فقيه). 
    5. ارتباط کردارهاي اجتماعي با تحليل متن و معنا
    بيان شد که تحولات اجتماعي ـ سياسي پيوند وثيقي با منازعات معنايي ميان نظام‌ها و مفصل‌بندي‌هاي گفتمان‌ها دارند. اين منازعات معنايي در صورت‌هاي مختلفي در اجتماع نمود مي‌يابند به‌گونه‌اي که همة کردارهاي اجتماعي افراد و گروه‌هاي سياسي را تحت تأثير قرار مي‌دهند.
    اصولاً کردارهاي اجتماعي ـ سياسي مي‌تواند مشتمل بر کردارهاي گفتماني زباني و کردارهاي گفتماني غيرزباني باشد. نوع اول شامل سخنراني، مقاله، متون مطبوعاتي، برنامه‌هاي صوتي تصويري، مصاحبه و... و نوع دوم شامل تحريم‌ها و حمايت‌هاي مالي، رأي دادن و ندادن، حبس و توقيف، اردوکشي‌هاي خياباني و ضرب و جرح و... است. وجه مشترک کردارهاي گفتماني زباني و غيرزباني تقويت و برجسته‌سازي گفتمان خود و تضعيف و به حاشيه راندن گفتمان‌هاي رقيب است. اين قطب‌بندي و مرزبندي ميان خود و ديگري، هويت خود گفتمان‌ها و نيز هويت سوژه‌ها را در درون گفتمان‌ها تعيين مي‌کند.
    مورد کاوي تحليل گفتمان لاکلا و موف
    مثال‌هاي مختلفي از تطبيق اين نظريه بر پديده‌هاي اجتماعي مي‌توان ارائه داد. يکي از بهترين مصاديق تحليل امر اجتماعي با استفاده از نظرية لاکلا، استمرار و زوال دولت‌هايي است که در داخل گفتمان عام انقلاب اسلامي ايران به منصة ظهور رسيدند.
    به نظر مي‌رسد که مي‌توان بر مبناي تحليل گفتماني و نظرية گفتمان لاکلا و موف به تحليل گفتمان‌هاي سياسي و اجتماعي دوران رياست جمهوري آقايان خاتمي(76-84) و احمدي‌نژاد(84-88) پرداخت و از منظر آسيب‌شناسانه، نظام‌هاي معنايي و گفتماني اين دو دوره و مفصل‌بندي آنها را تبيين و تا حد امكان نقد و ارزيابي و مقارنه کرد.
    گفتمان اصلاح‌طلبي و تحولات معنايي آن
    گفتمان اصلاح‌طلبي که در خلال سال‌هاي 1376 تا 1384 رخ داد، تابعي از متغيرهاي عمدة فرهنگي ـ اجتماعي از جمله: ترکيب جديد در ساختار جمعيتي، گسترش شهرنشيني، ارتقاي کمي و کيفي نهادهاي فرهنگي و آموزشي، تحولات ساختاري در نظام طبقات اجتماعي و اقتصادي، دگرگوني در ارزش و هنجارهاي اجتماعي، ظهور نخبگان سياسي جديد و گسترش ارتباطات و تعاملات بين‌المللي بود.
    افزون بر اين، گفتمان اصلاحات بر يک سلسله عوامل ذهني نظير معنويت‌گرايي و آزادي، حاکميت قانون و دفاع از نهادهاي مدني، نفي خشونت و تأکيد بر اجماع و وفاق دربارة قانون اساسي اشاره کرد که مورد استقبال طبقة متوسط شهري و روشنفکران، دانشگاهيان، زنان و جوانان قرار گرفت. اين گفتمان بر محورهايي مانند جامعة مدني و اجراي کامل قانون اساسي، توسعة سياسي و گسترش آزادي‌هاي مدني و سياسي، مردم‌سالاري، تنش‌زدايي و گفت‌وگوي تمدن‌ها تأکيد مي‌ورزيد. باز شدن فضاي سياسي کشور ـ پس از دوم خرداد76 ـ نتيجة اجتناب‌ناپذير انقلاب اسلامي بود و در قالب گفتمان انقلاب اسلامي قابل رديابي است، ولي به دلايلي مانند جنگ تحميلي، محاصرة اقتصادي و... اين بخش از گفتمان که ناظر به آزادي و حقوق مدني و سياسي بود، فرصت ظهور و بروز پيدا نکرده بود. 
    به عقيدة برخي فضاي استعاري گفتمان انقلاب اسلامي در سال‌هاي آغازين پيروزي انقلاب مشتمل بر دو مفصل‌بندي حول دال‌هاي «جمهوريت» و «اسلاميت» بود که گروه‌هاي سنت‌گرا و تجددگرا و سکولار آن را هدايت مي‌كردند. بدين‌ترتيب دو گفتمان عمده ذيل گفتمان انقلاب اسلامي و براساس پذيرش دال‌هاي شناور حول دال مرکزي آنها شکل گرفت. اما در ادامه هر دو گفتمان كوشيدند با برجسته کردن خود و به حاشيه راندن رقيب از طريق تثبيت دال‌هاي شناور مرکزي و ديگر دال‌ها به ساختارشکني دال مرکزي و درنهايت ساختارشکني گفتمان رقيب بپردازند. هژمونيک شدن گفتمان سنتگرا زمينة ظهور گفتمان اصلاحات را تا سال 76 به تأخير انداخت، اما در اين سال با ظهور اين گفتمان عملاً نمايندگي جريان تجددگرايي را به عهده مي‌گيرد و با فعال‌سازي دال‌هاي شناور جديد و معنادهي به آنها و مفصل‌بندي حول دال مرکزي خود نظام معنايي متناسب با خود را شکل مي‌دهد.

    مفصل‌بندي گفتمان‌هاي اصلاح‌طلب و محافظه‌کار در سال 1376 
    گفتمان مي‌تواند تحولات و تغييرات در درون نظام معنايي خود در قبال گفتمان رقيب را و سير تاريخي اين تحولات را نشان دهد. گفتمان اصلاحات نيز مشمول اين فرايند تحول شده با تغيير در دال مرکزي و دال‌هاي پيراموني خود به ايجاد نظام معنايي جديدي در مقابل گفتمان رقيب دست يازيد.

    نمودار تحول نظام معنايي گفتمان اصلاح طلب 1357-1382 
    بايد متذکر شد که گفتمان اصلاح‌طلب در نيمة اول سال 1370 ناگهان دال‌هاي گوناگون مرتبط با مردم‌سالاري مانند توسعة سياسي و جامعة مدني، آزادي و اصلاحات و قانون را که در حوزة گفتمان‌گوني رها شده بودند به کار گرفت و توانست به هژموني يا تسلط بر افکار عمومي دست يابد. اما از سال‌هاي 76 تا 82 اين گفتمان دچار تصلب و انسداد و انجماد معنايي گرديد و درنهايت به ناکارآمدي مفاهيم و دال‌هاي اين گفتمان و به حاشيه رفتن آن منجر شد. گفتمان اصلاحات نتوانست دال‌هاي شناوري مانند فقرزدايي، عدالت، و خدمت‌رساني را که در حوزة گفتمان‌گونگي قرار داشتند جذب كند؛ در مقابل گفتمان اصول‌گرايي با مفصل‌بندي جديدي از اين دال‌ها نظام معنايي جديدي ارائه داد. با اين همه خود گفتمان اصولگرايي (محافظه‌کار) نيز با توجه به ضرورت بازتجديدشوندگي گفتمان‌ها و نيز غيريت‌سازي و تعيين هويت در مقابل گفتمان‌هاي رقيب به تغييراتي چند دست زد که البته اين تغييرات در دال مرکزي نيست و از نوع تغييرات راهبردي و تاکتيکي محسوب مي‌شود.
    اين تحولات را مي‌توان در گفتمان محافظه‌کار که در انتخابات سال 1384 تحت عنوان «اصول‌گرايي عدالت‌خواه» ظاهر شد، چنين نشان داد:

    نقد نظرية تحليل گفتمان لاکلا
    هرچند نظريه گفتماني لاکلا و موف داراي ظرفيت‌هاي مناسبي براي تحليل و توصيف پديده‌هاي اجتماعي است با اين همه با انتقادات صاحب‌نظران نيز مواجه بوده است که به تعدادي از آنها اشاره مي‌شود. اين نقدها هم شامل نقد‌هايي از درون نظام علمي غرب و به‌اصطلاح نقد‌هاي درون‌گفتماني، و هم مشتمل بر نقدهايي است که از رويکرد فلسفه و حكمت اسلامي برخاسته و برون‌گفتماني است:
    نقدهاي درون‌گفتماني تحليل گفتمان لاکلا
    1. نظريه‌هاي گفتماني ازآنجاکه از پارادايم سازندگرايي اجتماعي منشعب مي‌شوند، دانش و هويت و فرهنگ و به‌طور کلي جامعه را اموري گفتماني مي‌دانند که از هيچ حقيقت پيشيني برخوردار نيستند. درنتيجه اين دسته از نظريات دچار نسبي‌گرايي افراطي ـ حتي در حوزة ارزش‌هاي ديني و اخلاقي ـ مي‌شوند که با نظام عقيدتي اسلام سازگاري ندارد؛ چراکه ما معتقد به وجود حقايقي جهان‌شمول، ثابت و منطبق بر همة زمان‌ها و مکان هستيم. بدين‌ترتيب وفاداري به منطق دروني اين نظريه موجب بي‌معنايي پرسش‌هاي اساسي فلسفه در مورد حقيقت و ذات و سخن از صدق و کذب قضايا مي‌شود.
    2. اين نظريه به‌شدت انتزاعي و ذهني است که وجود ساختارها و فرايند‌هاي مادي ديگر را ناديده مي‌گيرد.
    3. لاکلا و موف خود به ارزش‌هاي سوسياليستي و ليبرال دموکراسي پايبند بوده و از جايگاه يک گفتمان به انکار ساير گفتمان‌ها اقدام کرده‌اند و ظاهراً خود به منطق نظرية خويش پايبند نبوده‌اند. 
    4. نظرية گفتمان لاکلا فاقد ابزارهاي تحليل زباني لازم براي تحليل و تبيين پديده‌هاي اجتماعي است؛ ازاين‌رو، اين نظريه بايد در کنار نظريه‌هاي ديگر ـ مانند نظرية نقش‌گراي هليدي ـ که داراي اين ابزارها است، به تحليل بپردازد. 
    5. هوارث علاوه بر دو نقد اول فلسفي، سه نقد ديگر طرح مي‌کند: الف. از هم‌پاشيدگي ساختارهاي اجتماعي؛ ب. کنارگذاري مفهوم ايدئولوژي ج. ناتواني در تحليل نهادهاي سياسي ـ اجتماعي. 
    او در جاي ديگر در مجموع شش نقد دربارة گفتمان لاکلا برمي‌شمارد و مي‌نويسد:
    1. ايشان واقعيت اجتماعي را به زبان و متن فرومي‌کاهند.
    2. اين تحليل به تجزيه و مرکززدايي ساختارهاي اجتماعي مي‌انجامد.
    3. تحليل ايشان از تحليل نهادهاي اجتماعي و سياسي بازمي‌ماند.
    4. رهيافت آنها به اختيارگرايي يا سوژه‌گرايي کامل منجر مي‌شود.
    5. تأکيدهاي پساساختارگرايانة اين رهيافت به تحويل کامل سوژه/عامل به ساختارهاي گفتمان مي‌انجامد.
    6. نقد مفهوم ايدئولوژي توسط لاکلا و موف حيثيت انتقادي گفتمان را به تحليل مي‌برد. 
    نقد‌هاي برون‌گفتماني تحليل گفتمان لاکلا
    از منظر حکمت اسلامي نيز تحليل گفتمان لاکلا و موف مي‌تواند واجد نقد‌هاي هستي‌شناختي و معرفت‌شناختي زير باشد:
    نقد هستي‌شناختي
    وجود مستقل به‌مثابة هويتي غيرارتباطي
    بحث از وجود رابط و مستقل از بحث‌هايي است که از ارسطو و فارابي تا بوعلي و ملاصدرا و تا فلاسفة معاصر دوام داشته است. اينکه حقيقت رابط و مستقل چيست؟ آيا وجود رابط داريم يا نه؟ رابط و رابطي چه تفاوتي دارند؟ و سؤالات ديگر در حوصلة اين مقال نمي‌گنجد و طالبين آن بايد به منابع دسته اول در اين زمينه مراجعه نمايند.  در يک تقسيم‌بندي از وجود، بوعلي وجود را يا محتاج و نيازمند به غير مي‌داند يا بي‌نياز از آن. بنابراين، فقر و غنا عين ذات و تمام هويت وجود فقير و غني را شکل مي‌دهد. در جاي ديگر از زوال‌ناپذيري و در جاي ديگر از تبدل‌ناپذيري فقر و غنا از صاحبان آن، سخن به ميان آورده است؛ زيرا ذاتي اختلاف و تخلف‌ناپذير است:
    الوجود اما أن يکون محتاجاً إلي الغير، فتکون حاجته إلي الغير مقومه له واما أن يکون مستغنياً عنه، فيکون ذلک مقوماً له. ولا يصح أن يوجد الوجود المحتاج غير محتاج، کما أنه لا يصح أن يوجد الوجود المستغني محتاجاً وإلا قد تغير وتبدل حقيقتهما. 
    صدرالمتألهين با اشاره به عبارات بوعلي تصريح مي‌کند:
    آنچه را ما درصدد اقامة برهان بر آن هستيم، از اين سخنان مي‌توان فهميد و آن اينکه جميع موجودات امکاني و انيات ارتباطي تعلقي، اعتبارات و شئون وجود حق‌اند و اشعه و اظلال نور قيومي که به حسب هويت، استقلالي برايشان نيست و نتوان آنها را به‌عنوان ذواتي منفصل و إنياتي مستقل لحاظ نمود؛ زيرا فقر و نياز، عين حقيقت آنها است. پس حقيقتي جز تعلق به امر واحد ندارند و همگي شئون و حيثيات و اطوار و تجليات اويند. 
    با اين همه، وجود رابط مشترک لفظي است که بي‌توجهي به آن موجب وقوع خلط، مغالطه و تشتت آرا مي‌گردد که مناسب است در اينجا معاني به کار رفته در آن استحصا شود.
    برخي از صاحب‌نظران براي وجود رابط چهار معنا استقرا کرده‌اند که عبارت است از:
    1. معناي حرفي وجود که مفاد ثبوت شيء لشيء در قضاياي هلية مرکبه است. وجود رابط در اين معنا موجب ارتباط موضوع و محمول در قضية حمليه مي‌گردد. در اين قضيه موضوع و محمول داراي استقلال‌اند، اما رابط داراي استقلال نيست و به‌واسطة غير معنا مي‌يابد؛  مانند زيد عالم است که زيد و عالم به لحاظ مفهومي دو وجود مستقل‌اند که به‌تنهايي مي‌توانند محمول واقع شوند. اين معنا از وجود رابط مفاد «کان ناقصه» است.
    2. وجود رابط وجودي است که وجود في‌نفسه آن، عين وجود لغيره باشد؛ مانند وجود اعراض که وجود في‌نفسه آن براي جواهر است. به منظور پرهيز از اختلاط با معناي اول وجود رابط حکما اين وجود را «وجود رابطي» نام نهاده‌اند. 
    3. تعلقي بودن ممکنات و معاليل نسبت به ذات واجب و علت حقيقي آنها است. به نظر ملاصدرا معلول چيزي جز ربط و تعلق صرف به علت نيست. وي اين حکم را به همة ممکنات سرايت مي‌دهد و آنها را عين ربط به ذات مستقل حق مي‌داند. در مقابل، وجود مستقل حقيقي، يعني ذات واجب‌الوجود است که وجودش في‌نفسه لنفسه بنفسه است. 
    4. وجود رابط به‌معناي نسبت‌هاي هفت‌گانه‌اي که ميان مقولات وجود دارد. علامه اين نسبت‌ها (اين، متي، وضع، جده، فعل، انفعلال، اضافه) را وجود رابط مي‌داند که در غير موجودند و هيچ استقلالي ندارند و درنتيجه فاقد ماهيت‌اند. به عقيدة ايشان نشئة وجود، تنها يک چيز است و آن وجود مستقل واجب تعالي است و مابقي روابط و نسب و اضافات‌اند.  بنابراين، در حکمت صدرايي وجود باري تعالي نه‌تنها مستقل از غير است، بلکه وجود موجودات ديگر در قبال او وجود رابط و نامستقل است و اين مورد نقضي بر دستگاه نظري تحليل گفتمان لاکلا است که همه‌چيز را داراي هويتي ارتباطي و گفتماني مي‌داند.
    نقدهاي معرفت‌شناختي
    1. نسبيت و شناخت نسبي و نفسي
    مرحوم صدرالمتألهين در حکمت متعاليه چندين معنا براي نسبيت طرح مي‌كند که در اين معنا، نسبيت در درک و شناخت از واقع راه پيدا مي‌کند و واقع را از منظر مدرک و بيننده اموري نسبي نشان مي‌دهد، به‌گونه‌اي که شناخت حقيقي از واقع را ناممکن مي‌داند. ملاصدرا شناخت خداوند متعال را‌شناختي حقيقي مي‌داند که بدون شناخت او پي بردن به ديگر حقايق عالم ممكن نيست؛ چراکه موجودات و حقايق ديگر عين ربط و تعلق به خداوند است و شناخت ذات باري تعالي حقيقي و شناخت موجودات ديگر بدون معرفت به وي رهزن شناخت است. بنابراين، معنايي که به فهم درمي‌آيد گاه معنايي است نسبي و گاه معنايي نفسي و مستقل است که البته شناخت معناي نسبي بدون معناي مستقل و نفسي ممکن نمي‌شود. 
    نگاه صدرايي مبتني بر هستي‌شناسي توحيدي است که برگرفته از آيات و روايات و ديدگاه عرفايي است که موجودات اين عالم را همه آيه و نشانة ذات باري تعالي مي‌دانند. و مادام که شناخت معاني نسبي به شناخت معناي مستقل نينجامد، نه‌شناختي کامل بلکه شناخت و معرفتي ناقص و تنها بخشي از شناخت نفسي و مستقل خواهد بود. 
    از سوي ديگر مي‌توان با استفاده از برهان سبر و تقسيم نيز اشکال نسبيت را مرتفع ساخت؛ چراکه هر نسبت يا اشراقي است يا مقولي. در صورت اول امر نسبي نيازمند يک حقيقت مطلق است؛ مانند نياز مخلوقات به خالق و در صورت دوم تحقق امر نسبي به دو حقيقت غيرنسبي وابسته است، مفهوم پدري که به ذات پدر و ذات پسر وابسته و از مقولات ذات اضافه است. 
    نگاه گفتماني لاکلا هويت فرد و جامعه را هويتي ارتباطي مي‌داند، به‌طوري که هيچ عنصر و نشانه‌اي در درون گفتمان نمي‌تواند هويت مستقل داشته باشد و هويت‌ها هميشه در ارتباط و نسبت با يکديگر تعريف و تعيين مي‌شوند. اين ديدگاه محور نقد اساسي قرار مي‌گيرد؛ زيرا اين رويکرد مبتني بر نگاه پوزيتويستي به علم و معرفت است که معرفت علمي را يگانه معرفت معتبر مي‌داند و حال آنكه معرفت شهودي يکي از طرق و البته معتبرترين آنها است و دريافت مربوط به آن در پرتو يک حقيقت مطلق داراي ثبات و دوام است به‌طوري که مفاهيم و مقولات نسبي در ساية مقولات مستقل و نفسي از ثبات برخوردارند. 
    2. امتناع تسلسل نامتناهي بر پاية وجود رابط
    ازسوي ديگر، نظرية گفتمان بر پاية ارتباطي بودن هويت نشانه‌ها در درون آن دچار تسلسل نامتناهي و استحاله است. بدين بيان که صدر المتألهين در بحث عليت، ده برهان بر اثبات واجب‌الوجود اقامه مي‌کند که برهان «طرف و وسط» را اسدالبراهين و استوارترين آنها مي‌نامد.  همچنين بوعلي به تأسي از ارسطو آن را در آثار خويش آورده است.  در اين برهان در يک سر طيف، علت و در سر ديگر معلول قرار دارد و در ميان آن هم عنصر علت و هم معلول يعني علت براي معلول بعد از خود و معلول براي علت قبل از خود است. در اين صورت اگر اين سلسله نامتناهي فرض شود، مستلزم وجود وسط بدون طرف خواهد بود که چنين چيزي محال خواهد بود. درنتيجه اين سلسله نامتناهي نخواهد بود. بوعلي هم برهان صديقين را، چه در اشارات و چه در النجاه براي اثبات وجود خداوند متعال ذکر کرده است. مضمون استدلال را خواجه در شرح اشارات چنين آورده است:
    1. بدون شک وجودي در اينجا هست؛
    2. هر وجودي يا واجب است يا ممکن؛
    3. اگر واجب باشد، مطلوب حاصل است؛
    4. و اگر ممکن باشد بايد وجودش به واجب‌الوجود منتهي شود؛ زيرا ممکن‌الوجود نيازمند علت است. علت آن نيز از دو حال خارج نيست: يا بايد واجب‌الوجود باشد يا ممکن‌الوجود. در صورت اول مطلوب حاصل شده است و در صورت دوم خود نيازمند علت است که اگر آن علت نيز ممکن‌الوجود باشد، بايد معلول باشد. ازآنجا که دور و تسلسل در علل محال است، بايد درنهايت به علتي غيرمعلول و به عبارتي واجب‌الوجود منتهي شود. 
    مرحوم علامه اين برهان را چنين بيان مي‌نمايد:
    1. واقعيت متحقق است. مراد از واقعيت آن امر عيني محقق در خارج است که به اثبات نياز ندارد و در برابر سفسطه قرار مي‌گيرد؛ خواه اين واقعيت ماهيت باشد، يا وجود؛ خواه واحد باشد، يا کثير و خواه متناهي باشد يا نامتناهي. همچنين مراد از واقعيت بالجمله و کل آن است، نه بعض آن؛ برخلاف برهان ابن‌سينا که مراد از موجود در مقدمة اول آن، موجود في‌الجمله است.
    2. واقعيت، بطلان و نابودي نمي‌پذيرد؛ زيرا سلب تحقق و واقعيت داشتن از واقعيت، سلب شيء از خودش است و محال يا به بيان ديگر سلب واقعيت از واقعيت مستلزم اجتماع نقيضين است. اين حکم عام است و هم شامل واجب مي‌شود و هم شامل ممکن؛ زيرا هر واقعيت مادام که واقعيت دارد، نمي‌تواند واقعيت نداشته باشد. بنابراين، ضرورتي که از اين مقدمه برمي‌آيد گرچه به صورت مطلق ذکر مي‌گردد، ولي با توجه به دليل آن تنها بر ضرورت ذاتي قابل تطبيق است و بيش از آن را نمي‌تواند اثبات کند. به همين دليل براي اثبات ضرورت ازلي و وجوب وجود به مقدمة ديگري نياز است.
    3. اين ضرورت بي‌هيچ قيد و شرطي منفي نيست؛ چراکه مراد ما از واقعيت در مقدمة اول، واقعيت بالجمله يا کل هستي بود. ازاين‌رو، ديگر نمي‌توان اين ضرورت را به قيد يا شرطي مشروط دانست؛ چون خارج از دايرة هستي چيزي نيست تا قيد يا شرط باشد.
    4. هيچ‌يک از موجودات خاص در عالم، از ضرورت ازلي برخوردار نيست. نتيجه اينکه موجودي هست که ضرورتش ازلي است؛ همان‌که در اصطلاح حکما واجب‌الوجود خوانده مي‌شود. 
    ايشان در تقرير اين برهان مي‌فرمايند: وجود معلول، نسبت به علت خويش رابط است؛ به‌گونه‌اي که قوام او جز به آن علت نيست. علت نيز وجود مستقلي است که قوام معلول به او است. حال اگر علت اين وجود معلولي، خود نيز معلول ديگري باشد و اين روند تا بي‌نهايت ادامه يابد و به علت غيرمعلول و مستقل غيررابط منتهي نشود، هيچ‌يك از اجزاي سلسله محقق نمي‌شود؛ زيرا تحقق وجود رابط بدون وجود مستقل محال است. 
    با اين بيان روشن مي‌شود تسلسل زماني رخ مي‌دهد که وجود رابط وجودي مستقل و پاسخ علت رابط ديگر باشد، اما فرض اين است که وجود رابط عين فقر است و اصولاً استقلالي ندارد تا در مقام پاسخ بنشيند. لذا نخستين پاسخ از علت تحقق رابط به‌منزلة آخرين پاسخ آن است؛ پاسخي که جز با وجود مستقل صحيح نخواهد بود.  سلسلة دوري نيز همانند تسلسل منتفي است؛ چراکه دور مستلزم دو طرف است و حال که دو طرفي موجود نيست تا ميان آنها واسطه‌اي فرض شود و وجود رابط، طرف واقع نمي‌شود.  از اين روي ملاصدرا وجود معلول را از انحاء وجود علت مي‌شمارد.
    با توجه به نقد نظرية گفتمان از منظر حکمت اسلامي مي‌توان گفت که گفتمان لاکلا و موف با توجه به ارتباطي دانستن دانش و عمل اجتماعي، دچار نسبيت‌گرايي، دور و تسلسل ـ که ابطال آنها يا بديهي يا قريب به بداهت است ـ مي‌باشد و تنها راه برون‌رفت از آن، فرض يک موجود مستقل و نفسي است که در فلسفة اسلامي عقيده به واجب‌الوجود (خداوند) است. فرض اين وجود را مرحوم علامه طباطبايي امري بديهي مي‌داند.
    نتيجه‌گيري
    1. نظرية گفتمان لاکلا داراي توانمندي‌هاي تحليلي و توصيفي فراواني است که در ساية به‌کارگيري مفاهيم و نظريه‌هاي مناسب پيش از خود ـ مانند نظرية مايکل هاليدي‌ـ آن را در قياس با ساير نظريه‌هاي هم‌رديف خود، ارتقا مي‌دهد.
    2. با اين همه، تحليل گفتمان لاکلا به علت عدم توجه کافي به فرايند‌ها و نهادي اجتماعي، اعم از مادي و غيرمادي، مطلق‌نگري (همه‌چيز گفتماني است) و انکار حوزه‌هاي فراگفتماني و حقايق ثابت در عالم، توانايي پوشش‌دهي به اين حوزه‌ها را عملاً از دست داده است.
    3. از منظرحکمت اسلامي نظرية گفتمان داراي نقدهاي اساسي مانند انکار حقايق مسلم و بديهي و گفتماني دانستن آن و نيز استحالة تسلسل و... است که ريشه در هستي‌شناسي و معرفت‌شناسي آن دارد.
    4. نظرية گفتمان لاکلا و موف مي‌تواند به مثابة ابزاري براي آسيب‌شناسي و خودترميمي گفتمان حاکم به كار رود و ادامة استيلاي آنان را بر ساحت اجتماع و سياست ميسر سازد.

     
     

    References: 
    • ابن سينا، شفاءالهيات، قم، مکتبه الاعلام الاسلامي، 1376.
    • ــــ، تعليقات، تهران، بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1382.
    • بهرام اخوان‌کاظمي، نقد و ارزيابي گفتمان‌هاي اجتماعي ـ سياسي مطرح در جمهوري اسلامي ايران، تهران، پژوهشگاه فرهنک و انديشه اسلامي، 1389.
    • تاجيک، گفتمان، پادگفتمان وسياست، تهران، موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1383.
    • حسيني‌زاده، محمدعلي، «نظريه گفتمان و تحليل سياسي»، علوم سياسي، ش 28.
    • حميد پارسانيا، علم و فلسفه، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1377.
    • خواجه نصيرالدين طوسي، شرح الاشارات و التنبيهات، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه، 1366.
    • سبزواري، شرح المنظومه، تهران، تهران، دانشگاه تهران موسسه انتشارات و چاپ، 1368.
    • سلطاني، علي‌اصغر«تحليل گفتمان به مثابه نظريه و روش»، علوم سياسي، ش 28.
    • سلطاني، علي اصغر، قدرت، گفتمان، و زبان، تهران، ني، 1384.
    • صدر الدين شيرازي، اسفار، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981م.
    • عبدالله، جوادي‌آملي، رحيق مختوم، به اهتمام حميد پارسانيا، قم، اسراء، 1375.
    • ـــــ، شريعت درآينه معرفت، تهران، مرکز نشر فرهنگي رجاء، 1372.
    • عبدالعلي شکر، وجود رابط و مستقل در حکمت متعاليه، قم، بوستان کتاب، 1389.
    • غلامرضا فياضي، گزيده‌هاي الهيات فلسفه( جزوه منتشر نشده).
    • غلام حسين ابراهيمي ديناني، وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامي، تهران، انتشار، 1362.
    • غلامرضا کاشي، محمدجواد، جادوي گفتار، تهران، آينده پويان، 1381.
    • فردين اندوسوسور، زبان‌شناسي عمومي، ترجمه کورش صفوي، تهران، هرمس، 1383.
    • ـــــ، مباني ساختگرايي در زبان‌شناسي، در: فرزان سجودي، ساختگرايي، پساساختگرايي و مطالعات ادبي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، 1380.
    • فرکلاف، نورمن، تحليل انتقادي گفتمان، ترجمه فاطمه شايسته پيران و ديگران، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1379.
    • فيليپس و يورگنسن، نظريه و روش در تحليل گفتمان، ترجمه هادي جليلي، تهران، ني، 1389.
    • مارشواستوکر، روش و نظريه در علوم سياسي، ترجمه اميرمحمدحاجي يوسفي، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردي، 1378.
    • طباطبائي، سيدمحمدحسين ‌ نهايه الحکمه، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه، 1362.
    • محمدرضا تاجيک، گفتمان وتحليل گفتماني، تهران، فرهنگ گفتمان، 1379.
    • محمد سالار کسرايي، «نظريه گفتمان لاکلا و موف ابزاري کارامد در فهم و تبيين پديده‌هاي سياسي»، سياست، دورة 39 شماره 3، پاييز 1388.
    • مکدانل، مقدمه‌اي برنظريه‌هاي گفتمان، ترجمه نوذري، تهران، فرهنگ گفتمان، 1380.
    • ميرداماد، افق المبين، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا.
    • نش، کنت، جامعه شناسي سياسي، ترجمه محمدتقي دل‌فروز، تهران، کوير، 1390.
    • هوارث، «نظريه گفتمان»، ترجمه سلطاني، علوم سياسي، سال اول، شماره 2، پاييز 1377.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مقدمی، محمدتقی.(1390) نظریه‌ی تحلیل گفتمان لاکلا و موف و نقد آن. فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 2(2)، 91-124

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدتقی مقدمی."نظریه‌ی تحلیل گفتمان لاکلا و موف و نقد آن". فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 2، 2، 1390، 91-124

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مقدمی، محمدتقی.(1390) 'نظریه‌ی تحلیل گفتمان لاکلا و موف و نقد آن'، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 2(2), pp. 91-124

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مقدمی، محمدتقی. نظریه‌ی تحلیل گفتمان لاکلا و موف و نقد آن. معرفت فرهنگی اجتماعی، 2, 1390؛ 2(2): 91-124