معرفت فرهنگی اجتماعی، سال دوم، شماره سوم، پیاپی 7، تابستان 1390، صفحات 85-112

    نقد و بررسی زمینه‌های معرفتی و وجودی نظریه‌ی کارکردگرایی دورکیم

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    سعید مقدم / كارشناسي ارشد جامعه‌شناسي دانشگاه باقرالعلوم / saeid409@yahoo.com
    کریم خان محمدی / استاديار دانشگاه باقرالعلوم / khanmohammadi49@yahoo.com
    چکیده: 
    نظریه‌ی کارکردگرایی یکی از چند نظریه‌ی کلاسیک در جامعه‏شناسی است که‏ چارچوب روش‏شناختی آن را امیل دورکیم پایه‏گذاری کرده و گستره‌ی آن از فرانسه به اروپا و آمریکا بسط یافته است. این مقاله نه تحلیلی ماهوی از نظریه‌ی کارکردگرایی دورکیم، بلکه تحلیلی است از سنخ مباحث متاتئوریک که به سبک روش شناسی بنیادین علم به بررسی مبانی معرفت شناختی و وجودشناختی نظریه های علمی می پردازد. با تحلیل این نظریه‌ی با روش شناسی بنیادین، مبانی هستی‏شناختی، انسان‏شناختی و معرفت‏شناختی نظریه‌ی دورکیم و مسیر تولید آن را آشکار ساخته و از این طریق، زمینه‌ی نقد و بررسی آن را فراهم آورده است. می توان گفت، نظریه‌ی کارکردگرایی دورکیم از نظر هستی شناختی، معرفت شناختی و انسان شناختی دچار تقلیل گرایی شده است و این تقلیل گرایی آن را با نقدهای اساسی مواجه می سازد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critique of the Cognitive and Existential Contexts of Durkheim's Theory of Functionalism
    Abstract: 
    One of the classic theories in the field of sociology is functionalism. The methodological framework of this theory was established by Emil Durkheim and it developed in France and spread to Europe and America. This paper does not seek to analyze the nature of Durkheim's functionalism; rather, it is a kind of analysis meta-theoretical subjects which investigate the epistemological and ontological principles of scientific by adopting following fundamental methodology. The ontological, anthropological and epistemological principles of Durkheim's theory are made clear by analyzing it by fundamental methodology and this prepares the grounds for criticizing it. It can be said that in the view of ontology, epistemology and anthropology, Durkheim's theory of functionalism has fallen into reductionism which made this theory open to serious criticisms.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    چرا هنوز دوركيم مي‌خوانيم؟ پاسخ اين سؤال را مي‌خواهم از زبان جنيفر لِه‌ مان بيان مي‌كنم؛ لِه ‌مان مي‌گويد: «سرمايه‌داري و ناخرسندي‌هايش ـ به همراه فقرا ـ هنوز با ماست. دوركيم بيانية تمام و كمال و ناب ايدئولوژي سرمايه‌داري را به رشتة تحرير درآورد، از جمله قاعده‌اي را براي نجات سرمايه‌داري از طريق اصلاحات، در تقابل با نابودي سرمايه‌داري از طريق ارتجاع يا انقلاب ارائه داد. دوركيم به نحوي پيش‌گويانه و با زباني گويا فلسفة حاكم بر زمانة ما را بيان كرد؛ يعني فلسفة سرمايه‌داري متأخر يا دولتي.» 
    دوركيم از ميان متفكران كلاسيك جامعه‌شناسي، ‌جامعه‌‌شناختي‌ترين آنها بود؛ به اين مفهوم كه او مشكلات، سياسي، اجتماعي و فلسفي را تابع تحليل و راه‌حل جامعه‌شناختي مي‌دانست و ميراث فكري دوركيم در جامعه‌شناسي نشان‌دهندة گسترة اثرگذاري اوست؛ گستره‌اي كه از كاركردگراياني چون پارسونز شروع و به نظريه‌پردازان نظرية تضاد مانند كالينز ـ كه مؤكداً كاركردگرايي را نفي مي‌كرد ـ ختم مي‌شود.  كاركردگرايي از جمله نظريات عمدة جامعه‌شناسي است، به‌گونه‌اي كه از اواخر دهة 1930 تا اوايل دهة1960 جامعه‌شناسي در امريكا از طريق كاركردگرايي معرفي مي‌شد. اميل دوركيم يكي از بنيان‌گذاران نظرية كاركردگرايي است كه‏ چارچوب روش‏شناختي آن را پايه‏گذاري كرده‌است. دوركيم در تحليل جامعه‏شناسانة پديده‏هاي اجتماعي ـ نظير تقسيم كار اجتماعي، خودكشي و دين ـ در كنار تبيين علّي، از تبيين كاركردي بهره‏ گرفته است. بنابراين، مطالعة دقيق نظرية كاركردگرايي دوركيم و نقد آنها، مي‌تواند چراغي پرنور فراروي جامعه‌شناسي قرار دهد.
    آنچه در اين مقاله ارائه خواهد شد، تحليل ماهوي نظرية كاركردگرايي دوركيم نيست، بلكه تحليلي است از سنخ مباحث متاتئوريك كه به سبك روش‌شناسي بنيادين علم و بررسي زمينه‌ها و عوامل معرفت‌‌شناختي و وجودشناختي نظريه‌هاي علمي مي‌پردازد.
    اين تحليل بر چارچوبي استوار است كه در آغاز بايد به توضيح مختصر آن بپردازيم. برحسب اين چارچوب، نظرية علمي از دو منظر مختلف درخور بررسي است: منظر نخست، زمينه‌هاي معرفتي نظرية علمي را تبيين و روابط آشكار و پنهان نظريه را با مبادي اجزا و لوازم آن دنبال مي‌كند و منظر دوم، عوامل وجودي يا زمينه‌هاي بروز و حضور نظريه را در جامعة علمي شناسايي مي‌كند.
    در توضيح منظر نخست بايد گفت: هر علم و نظرية علمي با برخي اصول و مبادي هستي‌شناختي، معرفت‌شناختي، و انسان‌شناختي آغاز مي‌شود و چارچوب و مسيري را براي تكوين آن پديد مي‌آورد كه آن را روش‌شناسي بنيادين ـ در قبال روش‌شناسي كاربردي ـ مي‌ناميم. روش‌شناسي كاربردي، روش كاربرد يك نظريه در حوزه‌هاي معرفتي مرتبط با آن نظريه را شناسايي مي‌كند، اما روش‌شناسي بنيادين ناظر به روشي است كه نظريه در مسير آن توليد مي‌شود. روش‌هاي بنيادين رويكردها و مكاتب نظري متناسب با خود را پديد مي‌آورند و نظريه‌هاي علمي حاصل اين رويكردهايند. نظرية علمي پس از شكل‌گيري به سهم خود در دو امر اثر مي‌گذارد:
    1. روش‌شناسي كاربردي؛ 2. حوزه‌ها و موضوعات علمي.
    بر اساس آنچه بيان شد، از منظر نخست امور مربوط به هر نظرية علمي عبارت‌اند از: مبادي هستي‌شناختي، معرفت‌شناختي، انسان‌شناختي، ساير علوم، روش‌شناسي بنيادين، رويكردها و مكاتب، نظريه (مفاهيم، علل و عوامل اصلي درون نظريه، ساختار معرفتي نظريه)، روش‌شناسي كاربردي، و حوزه‌هاي معرفتي فعال.
    در منظر دوم، از سبب پيدايش نظريه در جامعه و فرهنگ پرسش مي‌شود. نظريه در جهان علمي علاوه بر زمينه‌هاي معرفتي از زمينه‌هاي وجودي ديگري كه بيشتر جنبة انگيزشي دارند نيز بهره مي‌برد. اينها خود در يك تقسيم كلي به دو دستة فردي و اجتماعي دسته‌بندي مي‌شوند.
    در اين زمينه منبعي يافت نشد كه با رويكرد مذكور به نقد و بررسي نظرية كاركردگرايي دوركيم پرداخته باشد. ولي كتاب‌هاي نظري‌هاي جامعه‌شناسي به تحليل ماهوي و نقد و بررسي آن پرداخته‌اند كه متفاوت از رويكرد مذكور است.
    سؤال اصلي مقاله اين است كه: نظرية كاركردگرايي دوركيم از چه زمينه‌ها و عوامل معرفت‌شناختي و وجودشناختي بهره مي‌برد؟
    پرسش‌هاي فرعي اين مقاله عبارت‌اند از:
    الف. مباني هستي‏شناختي، انسان‏شناختي و معرفت‏شناختي نظريه چيست؟
    ب. مفاهيم و عوامل اصلي نظرية كاركردگرايي دوركيم چيست؟
    ج. روش كاربردي و حوزه‌هاي فعال اين نظرية كدام است؟
    د. زمينه‌هاي فردي و اجتماعي نظرية كاركردگرايي دوركيم چيست؟
    ه‍ . چه نقدهاي مبنايي بر اين نظرية دوركيم وارد است؟
    تحليل نظرية كاركردگرايي دوركيم را در سه بخش پي مي‌گيريم: زمينه‌هاي معرفتي مؤثر در اين نظريه، انگيزه‌ها و عوامل غير‌علمي مؤثر در آن، و نقدهاي مبنايي وارد بر آن.
    بخش اول: زمينه‌هاي وجودي معرفتي
    در اين بخش به بررسي روابط معرفتي و منطقي يك نظرية علمي با عناصر و اجزاي دورني و بيروني آن مي‌پردازيم:
    مبادي نظرية كاركردگرايي دوركيم
    منظور از مباني هر علم، يك سلسله شناخت‌هايي است كه پيش از پرداختن به طرح و حل مسائل هر علمي به آنها نيازمنديم و مي‌توان مبادي و اصول موضوعة هر علم را به مبادي هستي‌شناختي، معرفت‌شناختي و انسان‌شناختي تقسيم كرد.
    الف. هستي‌شناسي
    مباني و پيش‌فرض‌هاي هستي‌شناسي به بررسي جوهر پديده‌هايي مي‌پردازند كه محقق درصدد تحقيق دربارة آنهاست:
    1. لاادري‌گري
    آيا باور به وجود خدا امري معقول است؟ اين پرسش از مهم‌ترين دغدغه‌هاي همة انسان‌هاست. پاسخ به اين پرسش چه مثبت و چه منفي، در اينكه فهم ما از جهان بايد چگونه باشد، چگونه زندگي كنيم و چگونه عمل كنيم، تأثير ژرفي دارد.
    تا اين اواخر گرايش غالب در فلسفة دين، الهيات طبيعي بود. اين سنت به بررسي ادله‌اي براي وجود خدا مي‌پردازد كه ريشه در جهان طبيعي داشته باشد. هيوم مهم‌ترين فيلسوفي است كه با ترديد در ركن عمدة تمام براهين الهيات طبيعي، يعني «اصل عليت»، براهين وجود خدا و الهيات طبيعي را به زحمت انداخت. او به طور خاص برهان نظم را در كانون طعن و ايرادهاي جدي قرار داد؛ به گونه‌اي كه گفته مي‌شود برهان نظم در غرب بعد از هيوم ديگر نتوانست كمر راست كند. نتيجة قهري و طبيعي كفايت نكردن ادله، پيدايش مذهب «لاادري‌گري» است. اين مشرب فكري به بهانة پيچيدگي ادلة اثبات خدا و نبودن مدرك كافي، توقف و سكوت در باب خدا را پيشنهاد كرد، يعني گفتن اين ترجيع‌بند: «نمي‌دانم». 
    دوركيم نيز در سيزده سالگي تحت تأثير يك راهبه در مدرسة ‌كاتوليكي قرار گرفت كه به لاادري شدن او انجاميد. از آن پس، توجه دوركيم به مقولة دين در تمام عمر، جنبة ‌دانشگاهي داشت تا خداشناسي. 
    2. جمع‌گرايي (اصالت جامعه)
    در بحث از هستي‌شناسيِ جامعه مسئله اين است كه آيا جامعه وجودي غير از وجود افراد دارد، يا جمع آنان است؟ هر نظرية اجتماعي بايد موضع خود را دربارة اصالت فرد يا جمع روشن كند. امروزه دانشمندان علم اجتماعي مي‌كوشند تلفيقي بين اين دو ارائه دهند؛ با اين‌همه، در بين اين نظريه‌پردازان جامعه‌شناس كساني هستند كه به يكي از اين دو طيف تعلق دارند.
    به نظر مي‌رسد دوركيم از ميان انديشمندان غربي، نخستين كسي است كه به طور صريح و مشخص و با شرح و تبيين بدين موضوع پرداخته است. دوركيم جامعه را به مثابة موجود زنده‌اي مي‌داند كه افراد اجزاي آن همگي در خدمت كليتي كه بقاي نظام را استمرار مي‌بخشد، اداي وظيفه مي‌كنند. اين كليت ـ كه دوركيم آن را «وجدان جمعي» مي‌نامد ـ نه تنها حاصل تجمع صوري افراد نيست، بلكه چيزي جدا از آنها و حاكم بر آنهاست كه هرگاه لازم باشد از خارج خود را بر تك تك افراد تحميل مي‌نمايد. لزوم چنين تحميل و نظارتي به تصويري برمي‌گردد كه دوركيم از انسان ترسيم مي‌كند. 
    ظاهراً دوركيم بر اين مدعا چنين دليل آورده است كه هر جامعه داراي ادراكات و انفعالات و افعال خاصي است.  اين ويژگي‌ها بر تولد فرد مقدم‌اند و پس از مرگ او نيز ادامه دارند؛  به فرد شكل مي‌دهند و فرد بايد خود را با آنها منطبق كند. بنابراين، زندگاني جمعي از حيات فردي پديد نيامده، بلكه دومي نتيجة اولي است. 
    زندگي جمعي افراد با اهداف مشترك نه تنها موجب كسب منفعت است، بلكه نفس با هم بودن براي او لذت‌بخش مي‌باشد؛ زيرا در اين صورت نه تنها از دشمن و كينه‌توزي ديگران در امان است، بلكه با حضور در جمع از زندگي اخلاقي واحدي نيز بهره خواهد برد. پس انسان قرارداد اجتماعي را به سبب لذات و منافع آن ـ با اجبار ـ مي‌پذيرد. در واقع گرايش‌هاي هستي‌شناختي دوركيم را مي‌توان بهترين دليل علمي وي در دفاع از نظام حاكم و تسليم افراد به جمع دانست و نتيجة منطقي اين خواهد بود كه انسان ـ اين موجود شرير ـ تنها زير چتر نظام اجتماعي بتواند به حيات خود ادامه دهد.
    3. سكولاريسم (نگاه اين دنيايي به هستي)
    تلاش كنت در جهت حذف نهايي انديشة ديني بود. وي معتقد بود وقتي توفيق نهايي حاصل خواهد شد كه آخرين بخش از بخش‌هاي معرفت را كه هنوز زير نفوذ انديشة متافيزيك بود ـ يعني عرصة علوم انساني ـ تحت سيطرة فلسفة اثبات‌گرا درآورد.
    اما كار دوركيم از آنجا آغاز مي‌شود كه كار استاد وي يعني كنت به پايان رسيد. وي وارد جنگي سخت با انديشة ديني شد؛ جنگي كه بيشتر عملي بود تا نظري. او به بيان اصول نظرية اثبات‌گرا به‌صورت برنامه‌اي عملي و طرح تربيتي فراگيري پرداخت كه وي را به سكولار كردن جامعه در سطح فردي و گروهي و نظري و عملي كشاند. وي در همة اين كارها به علم‌گرايي و تطبيق شديد قوانين اجتماعي غيرقابل نقض روي آورد.
    آنچه دوركيم بيان مي‌كرد احساسات يا پندارهايي صرف نبود، بلكه مسائل اثبات‌شدة علمي بود كه از اعتبار و يقيني به اندازه علوم طبيعي برخوردار بودند. اين مسائل دليل دوركيم بودند كه براي قبولاندن نتايج پژوهش‌هاي خود و گشودن راه آنها به عقل شهروندان بدون هيچ‌گونه مقاومت، از آنها استفاده مي‌كرد. دوركيم سرانجام توانست نقش‌ها را وارونه كند. جامعه‌شناسي به وسيلة وي به‌صورت علمي درآمد كه به تمام نهادهايي كه تحت كنترل دين و رويكرد ديني بودند از منظري سكولار مي‌نگريست. 
    ب. معرفت‌شناسي
    پيش‌فرض‌هاي معرفت‌شناسي دربرگيرندة ايده‌هاي بنيادي ما دربارة ماهيت شناخت، نحوة دستيابي به دانش و شيوة انتقال آن به ديگران است.
    يكي از مهم‌ترين و اصلي‌ترين مسأئل معرفت‌شناسي اين است كه از چه راه‌ها و ابزارهايي براي دستيابي به معرفت مي‌توان استفاده كرد؟
    در اين نمي‌توان ترديد كرد كه دوركيم يك پوزيتويست پيشتاز و حتي از بنيان‌گذاران آن در جامعه‌شناسي است. دوركيم به دليل غلبة فضاي پوزيتويستي عصر خويش، حواس را يگانه ابزار شناخت مي‌شمارد و مي‌گويد: «دانشمند نمي‌تواند روش ديگري غير از به حساب آوردن حواس به عنوان نقطة آغاز پژوهش برگزيند و نمي‌تواند از قيد انديشه‌هاي كلي و الفاظي كه اين معاني را نشان مي‌دهد رها شود، مگر اينكه حواس خود را به عنوان مادة اولية ايجاد معاني كلي قرار دهد. » تنها مبنايي كه اثبات‌گرايي آن را مي‌پذيرد همانا بزرگداشت طبيعت و ارزيابي آن در مقام يگانه منبع معرفت است. 
    علاوه بر اين، دوركيم همچنين تحت تأثير مكتب فلسفي پراگماتيسم، فقط قضيه‌اي را حقيقت مي‌داند كه داراي فايدة عملي باشد. دوركيم تصريح كرد علمي كه به بهروزي بشر كمكي نكند ارزش چنداني نخواهد داشت. «اگر تحقيقات‌مان تنها فايدة نظري داشته باشند، بايد آنها را مطلقاً بي‌ارزش دانست. اگر مسائل نظري را به دقت از مسائل عملي متمايز مي‌كنيم، به معناي ناديده گرفتن مسائل عملي نيست بلكه به عكس در پي يافتن موضع بهتري براي حل آنها هستيم».  دوركيم در مطالعات جامعه‌شناسانه‌اش دربارة تقسيم كار، خودكشي، و دين، تحليل اجتماعي را به ذكر امور واقع و ارائه تبيين يا نظريه محدود نكرد. او همواره نگاهي اخلاقي و غالباً سياسي به مسائل اجتماعي داشت. 
    بنابراين، نظرية كاركردگرايي از جهت معرفت‌شناسي، اثبات‌گراست و به معرفت‌شناسي‌هايي باور دارد كه معتقدند جهان اجتماعي مانند جهان طبيعي اجزا و عناصري دارند كه روابط تأثير و تأثري ميان آنها حاكم است. پس، دانشمند بايد بكوشد تا آن را كشف كند و از اين مسير به توصيف، تبيين و پيش‌بيني بپردازد. 
    ج. انسان‌شناسي
    يكي از مباحث بسيار مهم در حوزة علوم انساني، شناخت انسان و بررسي ابعاد مختلف اوست. اين شناخت تأثير شگرفي در شكل‌گيري مباحث مربوط به انسان‌شناسي دارد.
    الف. جبر انگاري: سؤال مورد نظر در اين بخش آن است كه آيا در حوزة رفتار اجتماعي شخص، ارادة فردي نقشي بر عهده دارد يا قواعد و قوانين و هنجارهاي اجتماعي‌اند كه انسان را آگاهانه يا ناخودآگاه به انجام دادن كاري وامي‌دارند؟
    دوركيم در نظرية‌ كاركردگرايي خود با برتر شمردن جامعه از انسان، انسانيت بدون جامعه را منتفي مي‌داند و مدعي است انسان تابع و مقهور محيط و ساختارهاي اجتماعي و محصول اجتماعي‌شدن است. انساني كه در اجتماع زندگي مي‏كند، درمي‏يابد كه تحت فرمان نيروهايي قرار دارد كه مستقل از او هستند. او خود را در جهاني حس مي‏كند كه با جهان فردي او متفاوت است. چنين شخصي دل از خود برمي‏كند و به سوي جمع كشانده مي‏شود و خويش را يكسره وقف غايات مشترك جمعي مي‏كند. از اين به بعد محور رفتار او به بيرون از خودش انتقال مي‏يابد و در خارج از وجود او جاي مي‏گيرد.  به عبارت ديگر، علل و انگيزه‏هاي انسان اجتماعي شده ديگر در خود شخص وجود ندارد، بلكه اجتماع است كه انسان را به انجام‏دادن خواست‌هاي خود وامي‏دارد. در اين بين، تنها كاري كه انسان‌ها مي‏توانند انجام دهند، اين است كه «با قبول اين وضعيت، احساس فشار وارد شده بر خود را كم كنند». 
    دوركيم آشكارا مجبور بودن انسان را بيان مي‏دارد: «هرگز ممكن نيست كسي اخلاق و ارزش‌هاي ديگري را جز آنچه بايستة وضع اجتماعي زمانه است مورد خواست قرار دهد. تمايل به ارزش‌هاي ديگري سواي ارزش‌هاي حاكم بر سرشت جامعه، به معني انكار جامعه و در نتيجه به معناي انكار خويش است». 
    بنابراين، از نظر دوركيم تنها چيزي كه موجوديت مستقل و اثرگذار دارد، ساختارهاي اجتماعي مسلط در جامعه است و نه انسان‌ با اراده و مختار.
    ب. ارضاناپذيري انسان: دوركيم مدعي است انسان ذاتاً ارضاشدني نيست. ازاين‌رو، ثبات اجتماعي را مرهون اعمال محدوديت‌هاي اخلاقي مي‌داند، نه افزايش رضامندي انسان. او انسان را موجودي حريص مي‌داند كه داراي علائق و ميل‌هاي سيري‌ناپذير است. لذا حرص و ميل بيشتر داشتن را كه خصلت ذاتي بشر است تنها مي‌توان از طريق نظارت خارجي و بيروني مهار كرد كه بر تك‌تك افراد احاطه داشته باشد. بنابراين، جامعه زماني در حال تعادل است كه از طريق فشار اجتماعي، ميل‌هاي افراد را در جهت منافع كل نظام هدايت نمايد. 
    ج: انكار روح: دوركيم مقاله‌اي در سال 1914 دربارة بي‌مرگي روح نوشته است كه در نگاه اول براي يك جامعه‌شناس غريب به نظر مي‌رسد. دوركيم بر اين باور است كه همة فرهنگ‌هاي بشري به دوگانگي ساختاري فطرت انسان اعتراف كرده‌اند و انسان را موجودي داراي دوهستي كاملاً ناهمگن تصور كرده‌اند: يكي جسم و ديگري جان.
    دوركيم چنين اعتقاد جهان‌شمول و دائمي را گواه بر امري بنيادين در مورد وضعيت انساني مي‌داند. وي بر اين باور است كه ما قطعاً وجودي دوگانه‌ايم: يكي فردي ناب كه ريشه در اندام ما دارد؛ ديگري اجتماعي كه چيزي جز ادامة جامعه نيست. دوركيم مي‌گويد جان ما جامعه است كه در درون ماست. بي‌مرگي‌اش جامعة تعالي‌بخش ماست.  بنابراين، طبق مباني انسان‌شناختي دوركيم روح به معناي متافيزيكي وجودي عيني و خارجي جز جامعه ندارد و به عبارت ديگر جامعه همان روح افراد است.
    ساير علوم و پيشينة تاريخي خود علم
    نظريه برخي ديگر از اصول و مبادي خود را از ساير علوم اخذ مي‌كند و همچنين تكوين نظريه از پيشينة تاريخي علمي كه در بستر آن شكل گرفته است نيز استفاده مي‌نمايد:
    الف. زيست‌شناسي
    دوركيم در نخستين كتاب مهم خود، تقسيم كار اجتماعي، اگرچه به‌شدت از هربرت اسپنسر انتقاد مي‌كند، خود تحت تأثير دل‌مشغولي‌هاي قرن نوزدهم با زيست‌شناسي قرار
    مي‌گيرد. اگر واژگان وي را كه سخت زيرنفوذ زيست‌شناسي است كنار بگذاريم،
    مفاهيم بنيادي او شباهت بسياري با طرفداران نظرية اندام‌‌وارگي دارد.  مدل كاركردي، مدلي مبتني بر تمثيل ارگانيسم است و اسپنسر نخسين كسي بود كه بدون اينكه جامعه را با اندام انسان يكي بداند، از اصطلاحات زيست‌شناسي در جامعه‌شناسي استفاده كرد و بر آن شد كه طبق نظام خاصي ثابت كند كه جامعه يك اندام است.  از سوي ديگر، نظرية تكاملي داروين ـ كه در آن زمان بر سر زبان‌ها بود ـ نمي‌توانست تأثيري بر تفكر دوركيم نگذاشته باشد. اين نظريه وي را به نگريستن به جامعه در پرتو رشد و نمو ارگانيك و ارتباط متقابل اعضا (اندام‌ها) توانا ساخت. 
    ب. انسان‌شناسي
    ويليام رابرتسون اسميت جان كلام دين را در وحدت يك گروه ديني يافته بود و دوركيم اين برداشت اسميت را هستة كانوني نظرية ديني خودش قرار داده بود.
    از آنجا كه دوركيم انساني با ذهني پذيراي انواع ايده‌هاي فكري بود، دشوار بتوان تمام تفكرات اثرگذار بر آراي وي را تعيين كرد. با وجود اين، ثابت شده است كه تفكرات او در سنت فرانسوي، به‌ويژه آثار منتسكيو، سن سيمون، كنت و روسو و تفكرات بريتانيايي و آلماني ريشه داشت.
    دوركيم، بنا به اذعان خود از تمايزي كه روسو بين پديده‌هاي اجتماعي و روان‌شناختي قائل بود چيزهايي آموخت. او نوشته است: «روسو عميقاً از ويژگي نظم اجتماعي آگاه بود و آن را بي‌ترديد نظم واقعيات مي‌دانست كه عموماً با واقعيات صرفاً فردي متفاوت‌اند. جهان اجتماعي جهان نويني است چيره بر جهان مطلقاً روان‌شناختي.»(نشان) نظريه‌هاي سن سيمون دربارة تضاد طبقاتي در جامعة پس از انقلاب فرانسه، بيش از همه بر نظريه‌هاي دوركيم در همين خصوص اثر گذاشتند. از نظر سن سيمون «اوضاع جديد مي‌تواند نظمي سلسله‌مراتبي اما ارگانيك را در زمينة صلح و ثبات اجتماعي به ارمغان آورد. دستيابي به يكپارچگي در وهلة نخست مبتني است بر نهادينه شدن ايده‌هاي اخلاقي شايسته.» اين نظريه به دوركيم كمك كرد تا نظام مبتني بر تقسيم كار خود را تدوين كند. از قرار معلوم سن سيمون بود كه دوركيم او را استاد فكري خود معرفي كرد.
    كنت تأثير عظيمي بر افكار و آثار دوركيم نهاد. تقسيم كار دوركيم دربرگيرندة هفده ارجاع است كه بيشترين آنها در تأييد كنت است دوركيم تأكيد مي‌كند كه كنت تقسيم كار را عامل همبستگي مي‌دانست. ايدة كنت دربارة اجماع مستقيماً بر مفهوم وجدان عمومي دوركيم اثر گذاشت. از ميان غيرفرانسويان به نظر مي‌رسد افكار ايمانوئل كانت، فيلسوف آلماني، بيش از آراي متفكران اجتماعي آلمان به تفكرات دوركيم نزديك است. آنچه دوركيم را جذب كانت كرد، نه شناخت‌شناسي او بود نه فلسفة عمومي‌اش، بلكه تعهد كانت در برابر بررسي وظيفة اخلاقي بود. دوركيم اذعان كرد كه روايت او از جامعه‌شناسي، مبتني بر ضرورت اعمال اخلاقي و در واقع همان گسترش تصورات كانت از وظيفه و قيد اخلاقي است.  دوركيم كوشيد نشان دهد الزامات اخلاقي كه كانت طرح مي‌كرد منشأ اجتماعي دارند و همچنين منشأ مقولات اساسي را كه كانت طرح كرده بود، بايد در جامعه جست‌وجو كرد. 
    دوركيم فكر همبستگي همة پديده‌هاي اجتماعي را از منتسكيو آموخته بود. فوستل دو كولانژ بر نقش كانوني دين بومي و پيوند‌هاي مذهبي تأكيد ورزيده بود و دوركيم در بررسي پديده‌هاي مذهبي تحت تأثير اين ديدگاه بود. تأكيد شارل رنوويه، فيلسوف نوكانتي، بر اين بود كه به يك نوع علم اخلاق نياز احساس مي‌‌شود و شر بودن ستيز ميان اشخاص و گروه‌ها در كارهاي دوركيم بازتاب‌هايي داشته است. دوركيم براي تصديق رهيافت كل‌گرا و ساختاري‌اش، بارها از رسالة دكتراي آلفرد اسپينا نقل قول كرده است. ويلهلم وونت را پدر روان‌شناسي تجربي خوانده‌اند. مفهوم روح گروهي او كه آن را جانشين مفهوم معروف‌تر هگلي روح خلقي ساخته بود، بايد در صورت‌بندي مفهوم وجدان جمعي دوركيم نقشي ايفا كرده باشد. 
    روش‌شناسي بنيادين
    مجموعة مبادي و اصول موضوعه‌اي كه نظرية علمي براساس آنها شكل مي‌گيرد، چارچوبي براي تكوين علم پديد مي‌آورد كه از آن با عنوان روش بنيادين ياد مي‌شود. بنابراين، با توجه به مبادي ذكرشده مي‌توان گفت نظرية دوركيم داراي يك روش‌شناسي بنيادينِ پوزيتويستي، جمع‌گرايي، سكولاريستي، لاادري‌گري، پراگماتيستي، تبييني، جبرگرايي و... است.
    مفاهيم و عوامل اصلي نظرية كاركردگرايي دوركيم
    با اينكه مفهوم كاركرد و روش تحليل كاركردي، در آثار جامعه‏شناسان قبل‏ از
    دوركيم نيز يافت مي‏شود، اغلب جامعه‏شناسان دوركيم را بنيان‏گذار نظرية‏
    كاركردگرايي مي‏شناسند. 
    در اين نظريه جامعه به عنوان شبكة سازمان‌يافته‌اي از گروه‌هاي در حال همكاري و تعاون شمرده مي‌شود كه به شيوه‌اي تقريباً منظم و منطبق بر مجموعه‌اي از قوانين و ارزش‌ها ـ كه بيشتر اعضاي در آن شريك‌اند ـ اطلاق مي‌شود و به جامعه به ديد نظامي ثابت و در عين حال متمايل به سمت تعادل نگريسته مي‌شود؛ نظامي كه به شكلي متوازن و هماهنگ عمل مي‌كند. 
    نخستين گام براي درك اين نظريه، بررسي مفاهيمي است كه در آن به‌كار مي‌رود و ما در زير به شرح آنها مي‌پردازيم:
    الف. مفهوم كاركرد: كاركرد، معادل واژة (Function) كاربردهاي گوناگوني دارد. اين اصطلاح در رياضي به معني «تابع»، در زيست‌شناسي به معني «فعاليت» يا «منشأ چيزي بودن»، در نظام اداري به معني خدمت، وظيفه، كار، مجموعه تكاليف، پايگاه، مقام، شغل و حرفه، و در تبيين علّي امور به معني اثر و نقش به‌كار مي‌رود. همچنين كاركرد به معاني وظيفه، معلول، عمل، فايده، انگيزه، غايت، نيت، نياز، نتيجه و حاصل نيز به كار مي‌رود. در اكثر موارد، اين معاني مكمل يكديگرند، اما در زمينه‌هاي مختلف معاني آنها متفاوت‌اند.  به‌رغم تعدد استعمال كاركرد، عام‌ترين معناي آن در جامعه‌شناسي نتيجه و اثر است كه انطباق يا سازگاري يك ساختار معين يا اجزاي آن را با شرايط لازم محيط، فراهم مي‌آورد.  بنابراين، معناي كاركرد در منطق كاركردگرايي، اثر يا پيامدي است كه يك پديده در ‌ثبات، بقا و انسجام نظام اجتماعي دارد.
    ب. ساخت: واژة «ساخت» مرادف «structure» از ريشة لاتين «struere» يعني ساختن، از قرن پانزدهم وارد زبان انگليسي شد. هرگاه ميان عناصر و اجزاي يك مجموعه كه كليت آن مورد نظر است رابطة نسبتاً ثابت و پابرجا برقرار باشد، به مفهوم ساخت مي‌رسيم. ازاين‌رو، ساخت داراي دو وجه خواهد بود: يكي متشكل از عناصر تشكيل‌دهندة آن و ديگري روابط ثابتي كه عناصر تشكيل ساختي را به يكديگر مرتبط مي‌سازند. 
    ج. نظام: در ادبيات كاركردگرايي مفهوم نظام يكي از اساسي‌ترين مفاهيم اجتماعي است. با اين حال تمايز دقيق ميان نظام و ساخت بيان نشده و تفكيك ميان اين دو با ابهام همراه است. نظام در نظرية كاركردگرايي يك مفهوم انتزاعي است كه از لحاظ ارتباط چندين واحد داراي كاركرد متقابل انتزاع مي‌شود. كاركردگرايان اغلب كل جامعه را به عنوان يك نظام اجتماعي در نظر مي‌گيرند؛ اما نظام اجتماعي مياني و كوچك‌تر را نيز كه كم‌وبيش به عنوان واحدهاي في‌نفسه شمرده مي‌شوند، مي‌توان به عنوان نظام در نظر گرفت. 
    ماهيت كاركردگرايي در انديشة دوركيم
    تبيين‌هاي كاركردي در رهيافت اسپنسر سهم عمده‌اي داشتند و رگه‌هايي از استدلال كاركردي در كار اگوست كنت نيز ديده مي‌شود، اما دوركيم بود كه منطقة رهيافت كاركردي را در بررسي پديده‌هاي اجتماعي روشن ساخت. دوركيم ميان بررسي كاركردي و تاريخي و نيز ميان پيامدهاي كاركردي و انگيزش‌هاي فردي، آشكارا تمايز قايل شد.
    تحليل كاركردي و تحليل تاريخي
    دوركيم تحليل كاركردي را از دو روش تحليلي ديگر جدا دانست كه يكي در جست‌وجوي ريشه‌هاي تاريخي و علت‌ها و ديگري در پي منظوره‌ها و انگيزه‌هاي فردي است. روش دوم از نظر دوركيم در بررسي‌هاي جامعه‌شناختي اهميت حاشيه‌اي دارد؛ زيرا انسان‌ها غالباً در اعمالي درگير مي‌شوند كه قادر به پيش‌بيني پيامدهاي آنها نيستند. اما جست‌وجوي خاستگاه‌ها و علت‌هاي تاريخي، از ديد دوركيم، همان نقش ضروري و موجهي را در كارهاي جامعه‌شناختي دارد كه تحليل كاركردها دارد. در واقع، او متقاعد شده بود كه براي تبيين كامل پديده‌هاي جامعه‌شناختي، هم بايد از تحليل تاريخي استفاده كرد و هم از تحليل كاركردي. تحليل كاركردي آشكار مي‌سازد كه يك مورد اجتماعي خاص مورد بررسي چه تأثيرهايي بر عملكرد نظام كلي يا اجزاي سازندة آن مي‌گذارد. اما تحليل تاريخي تحليل‌گر را قادر مي‌سازد تا نشان دهد كه چرا تنها همان واقعيت مورد بررسي ـ و نه واقعيت‌هاي ديگر ـ از نظر تاريخي توانسته است يك كاركرد خاص را به عهده گيرد. پژوهشگر اجتماعي بايد جست‌وجوي علت‌هاي مؤثر يك پديده را با تعيين كاركرد آن پديده در هم آميزد.
    مفهوم كاركرد در همة آثار دوركيم نقش تعيين‌كننده‌اي دارد. در تقسيم كار دوركيم هدف اصلي‌اش را تعيين «كاركردهاي تقسيم كار مي‌داند؛ يعني اينكه تقسيم كار چه نياز اجتماعي را برآورده مي‌سازد». كتاب صورت‌هاي ابتدايي زندگي ديني اختصاص دارد به نشان دادن كاركردهاي گوناگوني كه كيش‌ها، آيين‌ها و باورهاي مذهبي در جامعه انجام مي‌دهند. يكي ديگر از نمونه‌هاي رهيافت كاركردي دوركيم، بحث او دربارة بزهكاري است. 
    دوركيم در بحث از انحراف و بزهكاري، از روش متعارف كاملاً دوري مي‌گزيند. بر خلاف بيشتر جرم‌شناسان كه جرم را پديده‌اي آسيب‌شناختي شمردند و در پي علت‌هاي روان‌شناختي آن در ذهن بزهكار بودند، دوركيم رخداد جرم را يك پديدة بهنجار مي‌دانست و حتي براي پيامدهاي آن، كاركردهاي مثبت اجتماعي نيز قايل بود. جرم براي آن بهنجار است كه هيچ جامعه‌اي نيست كه بتواند سازگاري تام با دستورهاي اجتماعي را بر همة اعضايش تحميل كند و اگر هم بتواند چنين كاري را انجام دهد، چنان سركوبگر مي‌شود كه براي همكاري‌هاي اجتماعي افرادش هيچ‌گونه آزادي عملي باقي نمي‌گذارد. براي آنكه جامعه انعطاف‌پذير بماند و درهايش به روي دگرگوني و تطبيق‌هاي تازه باز باشد، انحراف از هنجارهاي جامعه ضرورت دارد. اما دوركيم گذشته از تشخيص چنين پيامدهاي مستقيم جرم، كاركردهاي غيرمستقيمي را نيز براي جرم يافته بود كه اهميت‌شان كمتر از كاركردهاي مستقيم آن نيست. دوركيم چنين استدلال مي‌كرد كه يك عمل بزهكارانه از طريق برانگيختن احساسات جمعي برهند دست‌درازي به هنجارهاي جامعه، منهيات اجتماعي را مشخص مي‌سازد. ازاين‌رو، جرم به گونه‌اي پيش‌بيني نشده، توافق هنجار بخش در مورد مصلحت عامه را تقويت مي‌كند. «جرم وجدان‌هاي درستكار را گرد هم مي‌آورد و به آنها تمركز مي‌بخشد». 
    روش كاربردي
    بين نظريه‌ و روش‌هاي كاربردي تناسب وجود دارد. نظريه‌هاي پوزيتويستي بيشتر مقتضي روش‌هاي پهن دامنه‌اند. دوركيم نيز به عنوان يكي از طرفداران معرفت پوزيتويستي، يگانه راه دستيابي به مطالعة تجربي را در تبيين آنها برحسب وقايع اجتماعي ديگر مي‌داند. ازاين‌رو، به دو نوع تبيين جامعه‌شناختي باور دارد: يكي تبيين علي و ديگري تبيين كاركردي. در تبيين كاردي، كه بيشترين بخش نظرية دوركيم با آن تبيين شده است، مي‌خواهيم بدانيم كه چگونه عنصر اجتماعي در نتيجة كاركردي كه دارد مي‌تواند با كل نظام اندام‌واره سازگار شود. پس استفاده از روش استقرا و مشاهدة عيني، آزمايش و مقايسة مورد تأكيد دوركيم قرار مي‌گيرد. 
    حوزه‌هاي فعال
    معرفي شدن موضوعات خاصي به عنوان عامل مسلط و عوامل اصلي براي تبيين مسائل اجتماعي موجب مي‌شود تا پرداختن به آن عوامل به عنوان حوزة‌ مورد علاقة نظريه فعال شود. در نظرية ‌كاركردگرايي دوركيم به دليل نقشي كه براي تقسيم كار و همبستگي و... به عنوان عوامل اصلي قائل است، جامعه‌شناسي صنعت، كار و شغل، دين، اخلاق، معرفت و آموزش و پرورش، ورزش و... فعال مي‌شود.
    بخش دوم. زمينه‌هاي وجودي غيرمعرفتي
    عوامل وجودي غيرمعرفتي را در دو سطح فردي و اجتماعي پي مي‌گيريم. عوامل
    فردي تكوين نظريه به زمينه‌هاي شخصيتي نظريه‌پرداز از جمله نبوغ، انگيزه‌هاي
    شخصي، زمينه‌هاي خانوادگي، تجربيات زيستي و خصوصيات رواني او باز مي‌گردند. عوامل اجتماعي غيرمعرفتي نيز عوامل اقتصادي، سياسي، نظامي، ايدئولوژيك و... را در
    بر مي‌گيرند.
    الف. عوامل فردي
    دوركيم كتاب‌خواني پرشور و انساني با ذهني پذيراي انواع انديشه‌هاي فكري بود.  پدرش، موئيز، از سال 1830 خاخام اپينال و نيز خاخام اعظم ووژ و اوت مارن بود و مادرش، مِلاني، از خانواده‌اي بود كه به تجارت «اسب و آبجو» اشتغال داشتند. اميل در خانوادة يهودي متعصبي بزرگ شد. او بخشي از نخستين سال‌هاي دوران مدرسه‌اش را در مدرسه‌اي مذهبي گذراند، عبري و تلمود را فرا گرفت و ظاهراً مقدر شده بود كه جا پاي نياكان پدري‌اش ـ كه خاخام يهودي بودند ـ بگذارد. اما تمايل دوركيم به خاخام شدن ديري نپاييد و او در نوجواني، راهش را از نياكان پدري‌اش جدا كرد. وي در سيزده سالگي، تحت تأثير معلمش در مدرسة كاتوليكي قرار گرفت كه به لاادري شدن او انجاميد.
    نفوذ اعتقادات و تربيت ديني كه در كودكي با آن مأنوس بود، مباني ايستاشناسي و آسيب‌‌شناسي دوركيم را سخت متأثر كرد و جهان از ديد عهد عتيق، هستي منظم و پايداري است كه تحت رهبري خالقي مقتدر اداره مي‌شود و كوچك‌ترين كجروي از قوانين صريح جامعه، ناديده گرفته نمي‌شود. انسان با ورود به جامعه، تنها وظيفه‌اش يادگيري هنجارها و اطاعت محض از آنهاست.
    از طرفي آشنايي با مسيحيت در دورة نوجواني، باورهاي او مبني بر لزوم زندگي «ايثارگرانه» و پايبندانه را تقويت نمود. بدين ترتيب احترام شديد به قوانين پايدار جامعه ـ كه از سنت تفكر يهودي بود ـ با روحية ايثارگرانة مسيحي درهم آميخت و پايه‌هاي فداكاري و فناي جزء در كل را براي او سيمايي پذيرفتني بخشيد. بنابراين، دوركيم متأثر از تربيت ديني و مصرّ در پيروي از سنت اثبات‌گرايي و علماي علوم طبيعي، با سنت غيرديني سدة نوزدهم همنوا شده و با نهادن جامعه به جاي خدا سنت جامعة‌شناختي ديني ـ ولي ديني اجتماعي ـ را تقويت كرد. 
    ب. عوامل اجتماعي، سياسي و اقتصادي
    جامعة فرانسه در زمان دوركيم در بحران اخلاقي دست و پا مي‌زد. بازتاب اين بحران كه
    بر جامعة فرانسه سايه افكنده بود، در موجي از آشوب، خشونت و نارضايتي ديده مي‌شد. فرانسه بعد از انقلاب به واسطة ‌كشمكش بين سلطنت‌طلبان و ضدسلطنت‌طلبان، كاتوليك‌ها و مخالفان غيرمذهبي آنها و تعارض بين كار و سرمايه، رنج و عذاب فراواني را
    تحمل مي‌كرد. فرانسه در 1870 در جنگ با آلمان شكست خورد.  فرانسه در اواخر
    همان قرن به واسطة رسوايي دريفوس دچار چنددستگي شد، به گونه‌اي كه اين
    شكاف اجتماعي كشور را در آستانة يك جنگ داخلي قرار داد. دوركيم از نخستين كساني بود كه پاي طومار درخواست استيناف براي دريفوس را امضا كرده بودند.  دوركيم از قضية دريفوس عميقاً رنجيده بود و آن را اساساً ماية سستي اخلاقي كل جامعة فرانسوي مي‌دانست. از نظر وي پاسخ به قضية دريفوس و بحران‌هاي مانند آن پايان دادن به بي‌ساماني اخلاقي جامعه است. 
    دگرگوني در ساختار اجتماعي و سياسي فرانسه با دگرگوني‌هاي عمده در امور اقتصادي نيز همراه شده بود. در سال 1870 اكثر فرانسويان از راه كشاورزي زندگي مي‌كردند، اما در 1914 جمعيت كشاورز فرانسه را تنها 44 درصد كل جمعيت بودند. در 1870، تنها 23 درصد جمعيت كشور كارگر صنعتي و پيشه‌ور بودند، اما در 1914 اين رقم به 39 درصد رسيده بود. فرانسه در آغاز سدة بيستم، بسيار بيشتر از انگلستان و آلمان مغازه و كارگاه كوچك صنعتي داشت، اما به هر روي، جمعيت كارگران صنعتي جديد آن بر پيشه‌وران و صنعت‌گران فزوني گرفته بود. 
    صنعتي‌شدن فرانسه بسيار سريع صورت پذيرفت. دورة جواني دوركيم انبوهي از كارگران صنعتي در پاريس و شمار ديگري از شهرهاي بزرگ به سر مي‌بردند. رقابت ميان فعالان صنعتي ـ‌ چنان‌كه دوركيم توصيف مي‌كند ـ شريرانه و توأم با بدخواهي و حقد و حسادت بود. رابطة كارگران و كارفرمايان خصمانه و در مواردي با خشونت همراه بود. دوركيم بعد از اين وقايع روابط ميان مالكان و كارگران را روابطي بحران‌زده ارزشيابي مي‌نمود. او عقيده داشت مالكان به نيازهاي نخستين كارگران احترام نمي‌گذارند؛ در نتيجه كارگران به طور فزاينده‌اي جذب نهضت‌هاي انقلابي و ايدئولوژي‌هاي خشن مي‌شوند. با تمام اين احوال، فرانسه از نظر اجتماعي و سياسي بي‌ثبات بود و دوركيم قصد داشت از نوعي ليبراليسم اجتماعي در برابر برنامة عملي ايدئولوژيك چپ و راست دفاع كند. 
    از سوي ديگر، گرايش دوركيم به جامعه‌شناسي علمي را بايد در اوضاع و زمينة معطوف به عصر روشنگري جست‌وجو كرد. عصر روشنگري از دوره‌اي آغاز شد كه انديشوران براي كسب شناخت دربارة جهان، ديگر به شناخت ديني اكتفا نكردند و خرد خود را به ميان آوردند و عقلاني فكر كردند. بسياري از متخصصان تاريخ علم، ظهور خردگرايي در عصر روشنگري را مهم‌ترين نقطة عطف در تاريخ فكري انسان مدرن مي‌دانند. از آن زمان بود كه به مرور شكاف ميان انديشة «پيشامدرن» ـ كه معمولاً با ايمان به تعاليم ديني همراه بود- و مدرن عميق شد.  دوركيم برجسته‌ترين نماينده و سخنگوي مكتب روشنگري در عصر خود محسوب مي‌شود. به باور دوركيم جامعه را نيز مي‌توان همانند طبيعت به شيوه‌اي عقلاني و با استفاده از روش‌هاي علمي تبيين كرد.
    يكي ديگر از زمينه‌هاي اجتماعي كه در زندگي دوركيم نقش اساسي داشت، يهودي‌ستيزي بود. وقتي دوركيم دوازده ساله بود، فرانسه در جنگ پروس شكست خورد. در اوائل جنگ سربازان آلماني شهر اپينال، زادگاه دوركيم، را محاصره و تصرف شد. تجربة شكست و مشكلات ناشي از اشغال شهر به وسيلة قواي خارجي تأثير عميقي بر زندگي اقليت يهودي اين شهر، از جمله بر زندگي دوركيم جوان گذاشت. تا آن زمان، رفتار عمومي در برخورد با يهوديان شرق فرانسه توأم با نرمي، گذشت و تسامح بود. اما با اشغال اپينال مواردي از خشونت بر ضد نژاد سامي، يهودستيزي و متهم ساختن يهوديان روي داد. يهوديان متهم شدند كه مسئول شكست فرانسه و مشكلات مربوط به بي‌ثباتي اقتصادي و سياسي در اين كشورند. دوركيم كه شخصاً شاهد موارد خشونت بود و به همراه ديگر اعضاي خانواده‌اش احساس مي‌كرد كه شهروندي وفادار به فرانسه است، به سبب اين اتهام‌هاي بي‌اساس به يقين در حالتي از آشفتگي و تزلزل به سر مي‌برد. 
    دوركيم در هجده يا نوزده سالگي حمله بر اقليت يهودي را واقعه‌اي تفسير مي‌كرد كه ريشه در فقدان هدفمندي و وحدت اخلاقي دارد. او اين فقدان هدفمندي اخلاقي را بدين منوال تصور مي‌كرد كه گويي در قالب رويدادهاي اقتصادي و سياسي روز تجسم يافته است. 
    بخش سوم. نقد و بررسي نظرية كاركردگرايي دوركيم
    در اين بخش به برخي از نقدهاي بنايي اشاره و همچنين به بيان نقدهايي مبنايي اساسي اين نظريه پرداخته مي‌شود:
    1. نقد بنايي نظريه
    توجه كاركردگرايي به ساختارهاي اجتماعي ايستا و هماهنگ، سبب غفلت اين ديدگاه از پرداختن به «تاريخ»، «دگرگوني اجتماعي» و «تضاد» شده است. انتقاد اولي به ناتواني كاركردگرايي در پرداختن به گذشته و انتقاد دومي به قابليت نداشتن اين رهيافت در پرداختن به فرايند دگرگوني اجتماعي معاصر و تضاد‌هاي موجود در جامعه اشاره دارد. 
    ناديده انگاشتن ذات پديده نيز يكي ديگر از اشكالاتي است كه بر نظرية كاركردگرايي وارد شده است. تبيين كاركردگرايي با اثرپذيري از فرهنگ اصالت فايده به نتيجه و دستاورد‌هاي واقعيت اجتماعي بيش از ذات و ماهيت آن نظر دارد. 
    ناديده انگاشتن اهداف كنشگران، يكي ديگر از نقدهاي وارد بر اين ديدگاه است. در كاركردگرايي افراد ناديده انگاشته مي‌شوند و موضوع اصلي آن، فرد نيست و جامعه بر حسب بينش كل‌گرايانه ـ و نه ضرورتاً با ارجاع به نيت‌هاي آگاهانه ـ فهميده مي‌شود. در نظام كاركردگرايي، به پيامدهاي پنهان و غيرمقصود افراد توجه مي‌شود. 
    علاوه بر اين نقدهاي عمومي كه بر نظرية كاركردگرايي دوركيم وارد است، آنچه در اين مقاله در پي آن بوديم تحليل نظرية براساس روش‌شناسي بنيادين علم و در نتيجه نقد مبنايي نظريه بود. روش‌شناسي بنيادين انحراف نظريه از مبادي اعلان شده يا نگفته را مشخص و همچنين مبادي ناگفته و پنهان علم را آشكار مي‌كند و از اين طريق زمينة نقدهاي مبنايي را پديد مي‌آورد.
    2. نقد مبنايي نظريه
    نقد مبنايي ناظر به مبادي و اصول موضوعه نظريه و علم است. نقد مبنايي از موضع دانشي مطرح مي‌شود كه اصل موضوعي از آن اخذ شده است. نقد مبنايي را در دو بخش نقد مباني معرفتي و وجودشناختي نظريه پي مي‌گيريم:
    1ـ2. نقد مباني معرفتي نظريه
    در قسمت نقد مباني معرفتي نظريه به نقد مباني هستي‌شناختي، معرفت‌شناختي و انسان‌شناختي مي‌پردازيم:
    الف. نقد مبادي هستي‌شناختي
    دوركيم در هستي‌شناسي دچار يك تقليل‌گرايي است. وي با اصالت بخشيدن به هستي اين جهاني، ديگر ساحت‌ها و افق‌هاي هستي را انكار يا دست‌كم در حاشية جهان دنيايي قرار مي‌دهد و تفسير مي‌كند. در نگاه دنيايي، طبيعت و زندگي دنيا همه حقيقت است. در صورتي كه در نگاه ديني به جهان، طبيعت بخشي از حقيقت است و بخش ديگر آن فوق طبيعت و متافيزيك است. در تعابير ديني، از طبيعت و فوق طبيعت با عبارت‌هاي مختلف ياد مي‌شود؛ عباراتي نظير دنيا و آخرت، غيبت و شهادت، ملك و ملكوت. در هستي‌شناسي ديني، بخش طبيعي با بخش غيرطبيعي ارتباطي طولي دارد؛ يعني طبيعت تحت احاطة فوق طبيعت است و لذا ارتباط اين دو بخش از نسخ ارتباط اشياي طبيعي با يكديگر نيست.
    انكار هستي قدسي و اصالت بخشيدن به هستي دنيايي در نگاه دوركيم، مانع از شناخت حقيقت اين جهان در نظرية وي مي‌شود. نوع نگاه هستي‌شناختي وي موجب مي‌شود تا وي امر مقدسي همچون دين را نيز با نگاهي دنيايي در كانون بررسي قرار دهد و از توجه به ابعاد قدسي آن خودداري ورزد. دوركيم به تناسب هستي‌شناسي سكولاريسم خود، تنها يك نگاه كاركردگرايانه به دين دارد و وجود دين را در جوامع در راستاي ضرورت كاركردي كه براي آنها دارد، تبيين مي‌كند.
    همچنين ديدگاه‌هايي كه در مباني هستي‌شناختي خود، براي جامعه و نظام اجتماعي، وجود حقيقي و مستقل قائل مي‌شوند، پديده‌هاي كلان و اثري را كه بر كنش و رفتار افراد دارد بررسي مي‌كنند و تأثيري را كه فرد براي تغيير نظام اجتماعي و مانند آن دارد، ناديده مي‌گيرند. بنابراين، نظرية دوركيم نيز با توجه به مباني هستي‌شناختي خود از پرداختن به پديده‌هاي خرد اجتماعي ناتوان و نقش افراد و كنش اجتماعي آنان در نظرية وي كم‌رنگ است.
    نقد ديگر بر دوركيم آن است كه وي در سرتاسر آثارش مي‌خواهد يك جامعة خودبنياد را در برابر يك فرد زيستي يا رواني «ناب» قرار دهد و جامعه‌شناسي را صرفاً به اولي (جامعة خودبنياد) اختصاص بدهد. برداشت خود او از جامعه آن است كه فرديت خود ذاتاً ساخت اجتماعي است. اگر چنين است دوپارگي مزبور به قول خودش تا به عهد دقيانوس برمي‌گردد. ديگر اجتماعي و فردي نمي‌توانند اين‌گونه روياروي هم قرار گيرند؛ زيرا فرديت خود داراي خصلت و منشأ اجتماعي است. ساده بگوييم هيچ فرد ناب ماقبل اجتماعي يا غيراجتماعي ندارد كه بتوان او را به‌نحوي روياروي جامعه قرار داد. بنابراين، كنش فردي دقيقاً بدان دليل كه پديده‌اي اجتماعي است، ديگر نمي‌تواند كلاً ـ و همان‌گونه كه دوركيم مي‌خواهد ـ خارج از محدودة جامعه‌شناسي قرار گيرد. 
    ب. نقد مبادي معرفت‌شناختي
    دوركيم در معرفت‌شناسي خود نيز دچار تقليل‌گرايي شده است. وي ابزار شناخت معرفت را به كم‌ارزش‌ترين ابزار شناخت يعني حس محدود مي‌كند و نتيجة چنين عملي به‌دست آمدن معرفت حسي خواهد بود كه نازل‌ترين مرتبة معرفت محسوب مي‌شود و چنين‌شناختي بيش از هر‌شناختي در معرض خطاست. پوزيتويست‌ها شناخت واقعي را به شناخت حسي منحصر مي‌كنند و هر قضية غيرتجربي را يا بي‌معنا يا فاقد ارزش علمي‌مي‌پندارند. 
    پذيرش معناي پوزيتويستي علم در جامعة ديني، متافيزيك، كلام، عرفان، فقه، اصول و دانش‌هاي ديني و هنجاري را در صف معرفت‌عاي غيرعلمي قرار مي‌دهد. حوزه‌هاي مزبور از اين پس ناگزير مطالعات غيرعلمي و موضوع دانش شمرده مي‌شوند و با آمدن علم مدرن، مطالعات علمي نسبت به دين الزاماً مطالعات بيرون ديني است. ديدگاه مذكور، نظام معرفت ديني را كه قبل از آمدن علم مدرن عهده‌دار تبيين عالم و آدم است، از اعتبار ساقط مي‌كند و معرفت جديدي را كه از بنيان‌هاي فرهنگي و تمدني دنياي غرب سرچشمه مي‌گيرد، جانشين آن مي‌گرداند و اين معرفت جديد كه با عنوان معرفت علمي در سازمان‌هاي رسمي علم تدريس مي‌شود، هويت فرهنگي جديدي را در امتداد فرهنگ غرب پديد مي‌آورد.
    دوركيم و ساير انديشوران در قرن نوزدهم با اينكه از نظر معرفت‌شناختي خود را پوزيتويست مي‌دانستند، به لوازم منطقي باور خود پايبند نبودند و از ناتواني و محدويت دانش آزمون‌پذير علمي غافل بودند. دوركيم و هم‌مسلكان وي در اين قرن معرفت‌هاي ديني، اساطيري و متافيزيكي را غيرعلمي و موضوع معرفت علمي محسوب مي‌كردند و به داوري دربارة صحت و سقم اين معارف مي‌پرداختند، غافل از اينكه علم به دليل ساختار آزمون‌پذير خود نمي‌تواند دربارة گزاره‌هاي هنجاري و ارزشي داوري كند، و علاوه بر اين علم نمي‌تواند از سنخ گزاره‌هاي اخلاقي توليد كند، در حالي كه دوركيم در همين قرن، توليد اخلاق صنفي را در سر مي‌پروراند.
    ج. نقد مبادي انسان‌شناختي
    رهيافت تقليل‌گرايانة دوركيم در انسان‌شناسي وي نيز قابل پيگيري است. دوركيم با توجه به هستي‌شناسي سكولار و معرفت‌شناسي پوزيتويستي، انسان‌شناسي او وقتي چهرة علمي مي‌يابد كه به صورتي آزمون‌پذير ـ نظير پديده‌هاي مادي ـ تبيين شود. دوركيم انساني مجبور را ترسيم مي‌كند كه گرفتار ساختارهاي اجتماعي است. جبرگرايي كه در انسان‌شناسي دوركيم مشاهده مي‌شود، محصول نگرش وي به رابطة فرد و جامعه در هستي‌شناسي اوست؛ از آنجا كه دوركيم جامعه را اصيل و منشأ اثر مي‌داند، براي فرد و كنش‌هاي ارادي و اختياري وي در نظام اجتماعي هويت مستقلي قائل نمي‌شود.
    مطابق ديدگاه درست، انسان نه تنها محيط طبيعي، اجتماعي و تاريخ انسان را مجبور نمي‌سازد، بلكه انسان در مقابل سرنوشت و سرشت نيز آزاد است. اين آزادي در پي رشد شناخت و آگاهي انسان افزايش مي‌يابد.  اعتقاد به آزادي انسان سبب مي‌شود كه در تبيين واقعيت‌هاي اجتماعي به انسان نيز توجه شود؛ زيرا انسان است كه با رفتار اختياري خود سرنوشت كل جامعه را دست‌خوش تحول و تغيير مي‌سازد.
    به نظر مي‌رسد دوركيم به فطرت درون انسان‌ها توجهي ندارد؛ زيرا همان‌طور كه در مباني انسان‌شناختي دوركيم گذشت، وي انسان را موجودي حريص و داراي ميل‌هاي سيري‌ناپذير مي‌داند كه بايد از طريق جامعه و نظارت بيرون كنترل شود، و اين امر با غريزه و طبيعت سازگاري بيشتري دارد تا فطرت.
    از منظر اسلامي مي‌توان گفت انسان موجودي است داراي هويت واحد و ثابت، به اين معنا كه به رغم تنوع چشمگير افراد بشر از نظر ويژگي‌هاي مادي و معنوي، همة آنها از يك نوع آفرينش يا جوهر مشترك و تغييرناپذير برخوردارند كه آن را «فطرت» مي‌ناميم. فطرت در معناي خاص آن، كه در برابر غريزه و طبيعت است، به ابعاد ثابت وجود انسان اشاره دارد و امور مختلفي همچون قواي نفساني شامل حس، خيال، عقل، اراده و عواطف، ادراكاتي مانند اصول اخلاقي و قواعد رياضي، و خواسته‌هايي مانند كمال‌خواهي، زيبايي‌دوستي و خداجويي را دربر مي‌گيرد.
    در متون ديني شواهد فراواني بر وجود حقيقتي به نام فطرت انساني دلالت دارند كه از جملة آنها مي‌توان به آيات مربوط به فطرت خداجويي و فطرت اخلاقي بشر استناد كرد. گذشته از دليل نقلي، براي اثبات وجود فطرت به دلايل متعدد عقلي، تجربي و شهودي نيز استناد شده است كه به نظر مي‌رسد دليل شهودي يعني علم حضوري هر فرد به امور فطري از مهم‌ترين دلايل اثبات فطرت است. 
    در نظرية كاركردگرايي دوركيم، انسان ذاتاً موجودي ارضا‌ناپذير است و او براي جلو‌گيري از آن به نظام كنترلي اخلاقي تمسك كرده است. به نظر مي‌رسد كاركردگرايي نمي‌تواند با نظام اخلاقي جلوي غريزة ارضاناپذيري انسان را بگيرد؛ زيرا انسان‌ها در صورتي با نظام اخلاقي از خواسته‌هاي غريزي خود دست برمي‌دارند كه به بي‌طرفي كامل قواعد اخلاقي اعتقاد داشته باشند. نظرية كاركردگرايي دوركيم نمي‌تواند چنين نظامي تدوين كند؛ زيرا تدوين چنين نظامي، تنها از طريق وحي كه شناخت كاملي از غرايز انساني و شيوه‌هاي كنترل آن دارد، ممكن است كه البته دوركيم بدان معتقد نيست.
    دوركيم همچنين با تقليل اصلي‌ترين ويژگي‌ ماهيت انسان، يعني روح و جان وي به جامعه، از وي انسان اجتماعي فاقد روح به معناي متافيزيكي مي‌سازد و در نتيجه، راه هرگونه تكامل معنوي و سعادت اخروي را بر روي وي مي‌بندد. همچنين اين امر سبب مي‌شود كه شناخت واقعي از انسان حاصل نشود و در نتيجه، رفتار‌هاي او نيز به درستي تبيين نگردد.
    3. نقد مباني وجودشناختي نظريه
    از آنچه در بخش زمينه‌هاي وجودي غيرمعرفتي بيان شد دانسته مي‌شود، برخلاف تفسير و تبييني كه علم مدرن از خود ارائه مي‌دهد، اين دانش به‌صورت معرفتي صرفاً تجربي و حسي نيست كه مستقل از زمينه‌هاي اجتماعي ـ فرهنگي عالمان باشد. به همين دليل، انتقال نظريات اين علم از بستر فرهنگي آن به سوي ديگر جوامع با انتقال فرهنگ همراه است و انتقالات فرهنگي، لوازم و پيامدهاي اجتماعي و تمدني خود را دارد.
    علم مدرن از آغاز با لوازم فرهنگي خود همراه بود؛ لكن تا زماني كه نگرش پوزيتويستي بر آن حاكم بود، اين علم خود را مستقل از فرهنگ و معرفتي حقيقي معرفي مي‌كرد و از همين طريق زمينه‌هاي گسترش خود را فراهم مي‌آورد. 
    بررسي مباني وجودشناختي نظرية كاركردگرايي دوركيم نشان مي‌دهد كه اين نظريه نيز به‌شدت از زمينه‌هاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي عصر دوركيم متأثر مي‌باشد و پاسخي براي مسائل و مشكلات اجتماعي آن زمان است. بنابراين، به‌كارگيري اين نظريه در ديگر جوامع، به بازخواني و بازسازي مجدد براساس مباني و مسائل جامعه مقصد نياز دارد.
    بنابراين، بومي‌سازي چنين نظرياتي براساس مباني، اصول يا متافيزيك ديني در جوامع ديني امري ضروري به نظر مي‌رسد كه تلاش مضاعفي را از سوي پژوهشگران عرصه توليد علم مي‌طلبد.
    نتيجه‌گيري
    آنچه در اين مقاله ارائه شد تحليلي از سنخ مباحث متاتئوريك دربارة نظرية دوركيم بود كه به روش‌شناسي بنيادين علم به بررسي زمينه‌هاي و عوامل معرفت‌‌شناختي و وجودشناختي نظريه‌هاي علمي پرداخت.
    نگاه اين دنيايي به هستي، جمع‌گرايي و لاادري‌گري مباني هستي‌شناختي نظرية دوركيم را تشكيل مي‌دهند. اين نظريه با منحصر كردن ابزار شناخت به حس، از معرفت‌شناسي پوزيتويستي بهره مي‌برد و فقط قضيه‌اي را حقيقت مي‌داند كه داراي فايدة عملي باشد. همچنين انسان از ديدگاه دوركيم موجودي داراي تمايلات بي‌حد و مرز و مجبور و فاقد روح به معناي متافيزيكي است. بنابراين مي‌توان گفت نظرية دوركيم، داراي يك روش‌شناسي بنيادينِ پوزيتويستي، سكولاريستي، جمع‌گرايي، لاادري‌گري، پراگماتيستي، جبرگرايي، محافظه كارانه، تبييني و... است.
    در نظريه كاركردگرايي دوركيم، مفاهيم كاركرد، ساخت، نظام، تبيين علي، تبيين كاركردي ازجمله مفاهيم و تصوراتي هستند كه در نظريه به كار برده مي‌شوند و تقسيم كار از جمله عوامل اصلي براي تبيين مسائل اجتماعي است.
    روش كاربردي دوركيم متناسب با نظرية پوزيتويستي‌اش، روشي پهن‌دامنه است. دوركيم با روش تبييني به مطالعة پديده‌هاي اجتماعي مي‌پردازد و به دو نوع تبيين علي و كاركردي معتقد است.
    امور ذيل زمينه‌هاي وجودي غيرمعرفتي نظرية دوركيم تشكيل مي‌دهند:
    الف. زمينه‌هاي فردي: نبوغ فراوان و زندگي و تحصيل در يك خانوادة و مدرسة يهودي در شكل‌گيري مباني ايستاشناسي و آسيب‌شناسي دوركيم تأثير فراواني از خود برجاي گذاشت. همچنين آشنايي وي با مسيحيت در دوران نوجواني باورهاي زندگي ايثارگرانه را در وي تقويت كرد و در نهايت زمينة لاادري‌گري را در وي را فراهم آورد.
    ب. زمينه‌هاي اجتماعي: غلبة عصر روشنگري، قرار گرفتن فرانسه در مسير مدرنيته، نارضايتي و كشمكش ناشي از بحران اخلاقي، يهودي ستيزي و... از جملة زمينه‌هاي اجتماعي سياسي شكل‌گيري جامعه‌شناسي پوزيتويستي محسوب شدند.
    بخشي از نقدهاي وارد بر نظرية دوركيم، ماهوي‌اند كه مي‌توان به ناديده گرفتن قدرت و كشمكش، عدم درك صحيح از قصد در كنش اجتماعي و شيء‌انگاري پديده‌هاي اجتماعي را از آن دسته نقدها محسوب كرد.
    اما برخي ديگر از نقدهاي مبنايي بر نظرية دوركيم عبارت بودند از:
    الف. نقد مباني هستي‌شناختي: دوركيم با تقليل‌گرايي در مبادي هستي‌شناختي و اصالت بخشيدن به هستي اين دنيايي، ديگر ساحت‌هاي هستي را انكار يا دست‌كم در حاشية جهان دنيايي تفسير كرد. همچنين با اصالت بخشيدن به هستي جامعه توانايي تفسير پديده‌هاي خرد اجتماعي را از دست داد. با اينكه فرديت در نظرية دوركيم ذاتاً داراي ساختار اجتماعي است، او آن را خارج از محدودة جامعه‌شناسي قرار داد.
    ب. نقد مباني معرفت‌شناختي: نظرية دوركيم در مبادي معرفت‌شناختي نيز
    دچار تقليل‌گرايي شده است. وي با منحصر كردن ابزار شناخت در حس، فقط
    معرفت حسي را ـ كه نازل‌ترين مرتبة معرفت است ـ شناخت علمي مي‌داند و ساير معرفت‌هاي عقلاني، شهودي و وحياني را فاقد ارزش‌شناختي معرفي مي‌كند. پايبند نبودن به لوازم منطقي معرفت پوزيتويستي از ديگر اشكالات وارد بر مباني معرفت‌شناختي دوركيم محسوب مي‌شود.
    ج. نقد مباني انسان‌شناختي: تقليل‌گرايي در انسان‌شناختي دوركيم نيز ديده مي‌شود. وي انسان را موجودي مجبور، داراي غرايز سيري‌ناپذير و فاقد روح به معناي متافيزيكي دانست و اصلي‌ترين ويژگي‌هاي ماهوي انسان يعني اراده و اختيار، فطرت و روح را در انسان ناديده گرفت.
    اين نظريه همچنين از مباني وجودي غيرمعرفتي متناسب با فرهنگ عصر دوركيم بهره مي‌برد و پاسخي براي مسائل آن جامعه است و نسبت به جامعة اسلامي ما غيربومي محسوب مي‌شود.

     
     

    References: 
    • ابراهام، جي. اچ، خاستگاه‌هاي جامعه شناسي، احمد كريمي، تهران، پاپيروس، 1368.
    • استونز، راب، متفكران بزرگ جامعه‌شناسي، ترجمة مهرداد ميردامادي، تهران، مركز، 1379.
    • اسكيدمور، ويليام، تفكر نظري در جامعه‌شناسي، ترجمه جمعي از مترجمين، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1385.
    • اشلي، ديويد و ديگران، نظرية جامعه شناسي، اصول و مباني كلاسيك، ترجمه سيدعلي‌اكبر ميرمهدي‌حسيني، كرمان، دانشگاه باهنر كرمان، 1383.
    • امزيان، محمد، روش تحقيق علوم اجتماعي، ترجمه عبدالقادر سواري، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1380.
    • آزاد ارمكي، تقي، نظريه‌هاي جامعه‌شناسي، تهران، سروش، 1386.
    • بوريل، گيبسون و گارت مورگان، نظريه‌هاي كلان جامعه‌شناسي و تجزيه و تحليل سازمان، ترجمه محمدتقي نوروزي، تهران، سمت و مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1383.
    • پارسانيا حميد، روش‌شناسي انتقادي حكمت صدرايي، قم، كتاب فردا، 1389.
    • تنهايي، حسين ابوالحسين، نظريه‌هاي جامعه شناسي، مشهد، مرنديز، 1387.
    • توسلي، غلامعباس، نظريه‌هاي جامعه‌شناسي، تهران، سمت، 1386.
    • جلائي‌پور، حميدرضا، نظريه‌هاي متاخر جامعه‌شناسي، تهران، ني، 1387.
    • جوادي‌آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، تنظيم و ويرايش محمدرضا مصطفي‌پور، قم، اسراء، 1379.
    • دوركيم، اميل، خودكشي، ترجمه نادر سالارزاده اميري، تهران، دانشگاه علامه طباطبايي، 1373.
    • ـــــ ، درباره تقسيم كار اجتماعي، ترجمه باقر پرهام، مركز، تهران، 1384.
    • ـــــ ، فلسفه و جامعه‏شناسي، ترجمه فرحناز خمسه‏اي، تهران، مركز ايراني مطالعه فرهنگ‌ها، 1360.
    • ديليني، تيم، نظريه‌هاي كلاسيك جامعه شناسي، ترجمه بهرنگ صديقي، تهران، ني، 1387.
    • ساعي، ‌ايرج و ديگران، زندگي جامعه شناسان بزرگ، تهران، زرباف، 1385.
    • سيدمن، استيون، كشاكش آرا در جامعه شناسي، ترجمه جليلي هادي، تهران، ني، 1386.
    • فريزبي، ديويد و درك سه ير، جامعه، ترجمه احمد تدين و شهين احمدي، تهران، آران، 1374.
    • فعالي، محمد تقي، درآمدي بر معرفت‌شناسي معاصر و ديني، قم، معارف، 1377.
    • كرايب، يان، نظريه‌هاي مدرن در جامعه‌شناسي از پارسونز تا هابرماس، ترجمه محبوبة مهاجر، تهران، سروش، 1378.
    • ـــــ ، نظريه اجتماعي مدرن، ترجمه عباس مخبر، تهران، آگه، ١٣٨٩.
    • ـــــ ، نظريه‌هاي كلاسيك، ترجمه شهناز مسمي پرست، تهران، آگه، 1382.
    • كوزر، ليوئيس، زندگي و انديشه بزرگان جامعه‌شناسي، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، علمي، 1385.
    • گيدنز، آنتوني، دوركم، ترجمه يوسفعلي اباذري، تهران، خوارزمي، 1363.
    • له مان، جنيفر، ساخت شكني دوركيم، ترجمه شهنار مسمي پرست، تهران، ني، 1385.
    • مصباح، محمدتقي، آموزش فلسفه، ج 1، تهران، چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات، 1387.
    • مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1374.
    • نراقي، احسان، علوم اجتماعي و سير تكويني آن، تهران، فرزان، 1379.
    • هميلتون، ملكلم، جامعه‌شناسي دين، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، تبيان، 1377.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مقدم، سعید، خان محمدی، کریم.(1390) نقد و بررسی زمینه‌های معرفتی و وجودی نظریه‌ی کارکردگرایی دورکیم. فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 2(3)، 85-112

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سعید مقدم؛ کریم خان محمدی."نقد و بررسی زمینه‌های معرفتی و وجودی نظریه‌ی کارکردگرایی دورکیم". فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 2، 3، 1390، 85-112

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مقدم، سعید، خان محمدی، کریم.(1390) 'نقد و بررسی زمینه‌های معرفتی و وجودی نظریه‌ی کارکردگرایی دورکیم'، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 2(3), pp. 85-112

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مقدم، سعید، خان محمدی، کریم. نقد و بررسی زمینه‌های معرفتی و وجودی نظریه‌ی کارکردگرایی دورکیم. معرفت فرهنگی اجتماعی، 2, 1390؛ 2(3): 85-112