معرفت فرهنگی اجتماعی، سال دوم، شماره سوم، پیاپی 7، تابستان 1390، صفحات 33-62

    بررسی انتقادی روش‌شناسی فمینیستی از منظر رئالیسم صدرایی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    اسماعیل چراغی کوتیانی / دانشجوي دكتري جامعه‌شناسي فرهنگي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني / esmaeel.cheraghi@gmail.com
    چکیده: 
    بی شک فهم دقیق و درست درون مایه‌ی نظریه های اجتماعی، بدون شناخت مبانی فکری و فلسفی آنها ناممکن یا دست کم بسیار دشوار است. نظریه‌ی فمینیسم به مثابه‌ی یک جریان ـ نظریه‌ی اجتماعی، اندیشه های خود را وام دار مبانی فکری و فلسفی خویش است. هدف این پژوهش تحلیل روش شناسی فمینیستی ـ با تأکید بر فمینیست های رادیکال و پست مدرن و چالش های پیش روی آن است. که با استفاده از روش توصیفی و تبیینی به پرسش های ذیل پاسخ داده ایم: روش شناسی فمینیستی چیست؟ مبانی معرفت شناختی و هستی شناختی و انسان شناسی آن کدام است؟ از منظر رئالیسم حکمت صدرایی کاستی های روش شناسی فمینیستی کدامند. یافته های تحقیق حکایت دارد که خرد و عقلانیت شاخصه ای انسانی است و جنسیت فاعل شناسا دخالتی در معرفت بشری ندارد. غفلت فمینیست ها از هویت عقلانی انسان موجب شده است که معرفت را جنسیت بردار تصور کنند و در دام نسبیت گرایی گرفتار آیند که سر از شکاکیت درمی آورد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    of Feministic Methodology from a Sadraian Realism Perspective
    Abstract: 
    No doubt, it is impossible, or perhaps very difficult, to have an exact and correct understanding of the theme of social theories without knowing their intellectual and philosophical principles. The theory of feminism is a trend-social theory whose thoughts depend on its intellectual and philosophical principles. The present paper tries to analyze feministic methodology by focusing on the radical and post-modern feminists and the challenges facing this theory. Using a descriptive- explanatory method, this paper answers the following questions: What is feministic methodology? What are its epistemological, ontological, and anthropological principles? What, according to the realism of Sadraian philosophy, are the defects of feministic methodology? The research findings show that wisdom and rationality are human indexes and that the gender of knowing agent does not have any role in human knowledge. Due to their negligence of man's rational identity, feminists consider knowledge as a gender-related phenomenon ensnared in relativism, which leads to skepticism.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    امروزه يكي از مباحث مهم فلسفة علم، روش‌شناسي است. روش‌شناسي به تحليل
    نظري يا تحليل فلسفي روش‌هايي مي‌پردازد كه در شاخه‌هاي مختلف علوم به‌كار
    برده مي‌شوند. روش‌شناسي اشارة صرف به مجموعه‌اي ساده از روش‌ها نيست، بلكه
    به واكاوي مفروضات عقلاني و فلسفي مي‌پردازد كه شالودة فهم خاص را بنيان مي‌نهند.
    به عبارت ديگر، روش‌شناسي در پي بيرون كشيدن مبناي عقلي و فلسفي اصول
    و روش‌هاست. اصولاً نمي‌توان روش‌ها را ابزاري خنثي تصور كرد كه بدون هيچ
    پيشينة فكري و به دلخواه انتخاب و به‌كار برده مي‌شوند؛ بلكه بايد آنها را شيوه‌هايي به‌شمار آورد كه متضمن اصول و مباني هستند كه در جهت‌دهي به ذهن در فهم پديده‌ها و درك متمايز جهان اثر گذارند.
    فمينيسم به عنوان جنبشي اجتماعي مانند بسياري از جنبش‌هاي اجتماعي بر مباني هستي‌شناختي و معرفت‌شناختي و روش‌شناختي خاصي بناشده و پيامد پذيرش اين مباني، گزينش ديدگاه‌هاي خاصي در حوزة مسائل اجتماعي، سياسي و علوم تجربي و انساني است. از طريق همين مباني فكري است كه فمينيسم با داعية رهايي زنان از يوغ ستم مردان، براي زنان جهان نسخه مي‌پيچد. ازاين‌رو، فهم اين مباني و اصول فكري فمينيست، ضرورتي انكارناپذير دارد؛ زيرا اولاً ما را در فهم ديدگاه‌ها، نظريه‌ها و كنش‌هاي اجتماعي فمينيسم كمك مي‌كند؛ ثانياً پژوهشگران را در نقد ديدگاه‌ها و سياست‌گذاري‌هاي آنها در حوزة مسائل زنان و خانواده ياري مي‌دهد. در اين گفتار بر آنيم تا با واكاوي انديشه‌هاي بنيادين فمينيستي در حوزة معرفت‌شناسي، هستي‌شناسي، انسان‌شناسي و روش‌شناسي، به ريشه‌هاي فكري اين نظريه اشاره كنيم و در ادامه اين مباني را از منظر رئاليسم صدرايي به چالش كشيده، به نقادي آن بپردازيم. سؤالات عمدة ما در اين نوشتار پرسش از چيستي مباني معرفت‌شناختي، هستي‌شناختي، انسان‌شناختي و روش‌شناختي خواهد بود.
    مفاهيم كليدي
    پيش از ورود به بحث لازم است فضاي مفهومي برخي كليدواژه‌ها كه در فهم بحث ما را ياري مي‌رسانند، روشن شوند:
    روش‌شناسي
    روش‌شناسي را «شناخت شيوه‌هاي انديشه و راه‌هاي توليد دانش در عرصة معرفت بشري» تعريف كرده‌اند كه موضوع آن روش علم و معرفت است و از عواملي نظير موضوع معرفت، هدف معرفت، هستي‌شناسي و معرفت‌شناسي اثر مي‌پذيرد. 
    ميان روش و روش‌شناسي تفاوت وجود دارد. روش، شيوة گردآوري شواهد است، در حالي كه روش‌شناسي نظريه‌اي است كه نحوة اجراي عمليات پژوهش را تعيين مي‌كند.  به عبارت ديگر، روش بيانگر يك رهيافت عمومي است، در حالي كه روش‌شناسي شامل قواعدي است كه مشخص مي‌كند چگونه يك تحقيق اجتماعي بايد انجام بگيرد. روش صرفاً مسيري است كه پژوهشگر در سلوك علمي خود مي‌پيمايد، حال آنكه روش‌شناسي دانش است؛ دانشي كه به مطالعة روش مي‌پردازد.
    فمينيسم
    در يك دسته‌بندي كلي مي‌توان فمينيسم را در دو دستة نظري و عملي جاي داد. بعد نظري آن در قالب يك ايدئولوژي و بعد عملي آن به‌صورت يك جريان اجتماعي چهره مي‌نمايد و اين دو با همة تفاوت‌هايي كه دارند، در تعامل با يكديگر قرار مي‌گيرند؛ بدين معنا كه جريان اجتماعي فمينيسم ريشه در عوامل تاريخي، اقتصادي و ساختاري و معرفتي دارد كه در حوزة فرهنگ اجتماعي حضور دارند و بعد نظري نيز علاوه بر اثرپذيري از زمينه‌‌هاي اجتماعي از منطق و ساختار معرفتي و بنيادهاي فلسفي مربوط به خود بهره مي‌برد. بي‌شك يكي از اثرگذارترين عوامل به‌ويژه در بعد نظري فمينيسم، مباني معرفت‌شناختي و فلسفي است؛ بدين معنا كه حضور برخي از جريان‌هاي فلسفي و معرفت‌شناسي فرصت تازه‌اي براي شكوفايي نظري فمينيسم فراهم آورده، اين شكوفايي نيز خود در بعد اجتماعي فمينيسم اثر مي‌گذارد. نمونة اين تأثير را مي‌توان در موج سوم فمينيسم مشاهده كرد. اين موج در قالب يك نظريه فرامدرن به‌صورت يك نگرش فلسفي درآمد.  فمينيسم به عنوان يك نظرية انتقادي در بستر مفاهيم عصر روشنگري ريشه مي‌دوانَد و در فضاي انتقادي قرن بيستم رشد مي‌كند و براي رهايي زنان به عنوان گروه‌هاي ستمديده و به حاشيه رانده شده در طول تاريخ و سركوب شده در جامعه مي‌كوشد.
    اصول هستي‌شناختي فمينيسم
    1. سازه‌گرايي اجتماعي
    ادعاي هستي‌شناختي فمينيسم بر اين اساس شكل گرفته است كه هم جهان طبيعي و هم جهان اجتماعي، سازه‌هايي اجتماعي هستند و اين جهان به‌طور متفاوتي به‌وسيلة انسان‌هايي ساخته و پرداخته مي‌شود كه در موقعيت‌‌ها و مكان‌هاي اجتماعي متفاوتي قرارگرفته‌اند و تجارب متفاوتي از زندگي دارند. طبيعي است كه در پي تفاوت تجارب، واقعيت‌هاي چندگانه‌اي نيز امكان‌پذير مي‌شود.  آنان بر اين باورند كه جهان طبيعي و اجتماعي بر اساس سازه‌هايي مردانه ساخته شده‌اند؛ ازاين‌رو، براي رفع اين كاستي بايد بر سازه‌هاي زنان از جهان تمركز كرد؛ سازه‌هايي كه با سازه‌هاي مردان متفاوت‌اند. تفاوتشان در آن است كه نگرش زنان به طبيعت فعال است و نه منفعل و نيز زنان داراي ديدگاه‌هاي متفاوتي از روابط اجتماعي نسبت به مردان‌اند كه بيشتر با احساساتشان مرتبط است. 
    2. نسبي‌گرايي جنسيتي
    بي‌شك اعتقاد به برساخته بودن جهان طبيعي و اجتماعي، فمينيست‌ها را به موضعي نسبي‌گرايانه سوق مي‌دهد و هستي‌شناسي آنان را بر پاية نسبي‌گرايي جنسيتي صورت‌بندي مي‌كند. براساس نسبي‌گرايي جنسيتي، واقعيت‌هاي اجتماعي تحت تأثير منطق اثبات‌گرايانه به منزلة اموري جنسيتي شده تعريف و بازنمايي شده‌اند. از اين روزنه هر واقعيتي داراي يك بعد جنسيتي است كه از نظر تاريخي بخش لاينفك و ذاتي آن واقعيت شده است. به همين جهت است كه فمينيست‌ها، روش مردم‌نگاري نهادي يا فمينيستي را براي روشن نمودن ماهيت جنسيتي واقعيت‌هاي اجتماعي ابداع كرده و به‌كار گرفته‌اند. به باور آنان واقعيت به عنوان امري جنسيتي شده، واقعيتي ساخته شده و تحت تأثير روابط قدرت و منابع آن است. ازاين‌رو، تا زماني كه جنبه‌هاي جنسيتي شده واقعيت عريان نشود، درك محتواي واقعي و ذاتي پديده‌هاي مورد مطالعه ممكن نخواهد بود. 
    3. زن بودن، برساخته‌اي اجتماعي
    مفهوم «زن» از مفاهيم عمده‌اي است كه در نحله‌هاي مختلف فمينيستي نقطة شروع
    براي بحث از ساير هستي‌هاست. فمينيست‌ها با وجود تفاوت‌هايي كه با يكديگر دارند،
    در اين نقطه هم‌انديشه‌اند كه «زن بودن» نه امري طبيعي كه امري اجتماعي است. سيمون دوو بوار در جمله‌اي ـ كه امروزه مورد وفاق غالب جريان‌هاي فمينيستي است ـ به اين موضع هستي‌شناسانة فمينيست‌ها اين‌گونه اشاره مي‌كند كه «زنان متولد نمي‌شوند، بلكه ساخته مي‌شوند.»
    ذكر اين نكته نيز لازم است كه فمينيست‌ها براساس نگرش هستي‌شناسانه خود بر اين باورند كه موقعيت اجتماعي زنان را نمي‌توان پديده‌اي طبيعي شمرد، بلكه ساخته و پرداختة نظام‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي است كه با خطاي علم ادامه مي‌يابد. 
    انسان‌شناسي
    از آنجا كه نظريه‌هاي فمينيستي در حوزة رويكرد انتقادي قرار مي‌گيرند، انسان‌شناسي آنها با انسان‌شناسي انتقادي قرابت نزديكي دارد. در اين رويكرد انسان‌ها از خلاقيت و انطباق‌پذيري بالايي برخوردارند. انسان‌ها در موقعيت‌هاي اجتماعي ـ اقتصادي مختلف قرار دارند و بر اساس توجيه اين موقعيت‌ها يكديگر را به خدمت مي‌گيرند. در اين شرايط انديشه‌هاي توأم با فريب و نيرنگ كه پيامد آن آگاهي كاذب است، شكل مي‌گيرد. كاركرد اين آگاهي كاذب ناتوان‌سازي انسان‌ها در درك صحيح از واقعيت است. رويكردهاي انتقادي در توصيف طبيعت انسان، ديدگاه اثباتي را بدين جهت كه ارادة انسان را ناديده مي‌گيرند و آن را مقهور شرايط مي‌دانند در كانون انتقاد قرار مي‌دهد. از نظر آنان رويكرد اثباتي به شيء شدن انسان منجر مي‌شود كه نتيجة آن از خودبيگانگي انسان است. از نظر آنان هرچند انسان در محدوديت شرايط مادي، فرهنگي و تاريخي به سر مي‌برد، با نگرشي فعالانه مي‌تواند از اين محدوديت رهايي يابد. فمينيست‌ها نيز بر اين باورند كه زنان از نظر انسان‌شناختي موجودات دو وجهي‌اند؛ بدين معنا كه در شكل‌دهي به جهان اجتماعي خود، هم فعال عمل مي‌كنند و هم دگرگون‌ساز و با اين دو بعد وجودي مي‌كوشند طبيعت و جهان اجتماعي را فعال ببينند و در آن مشاركت كنند. در اين ميان ديدگاه آنان در مورد زندگي و روابط اجتماعي با مردان تفاوت بسياري دارند؛ زيرا آنان بر خلاف مردان از احساسات و عواطف خود به مانند ذخيره‌اي معرفتي و شيوه‌اي براي كسب شناخت استفاده مي‌كنند.  زنان جهان اجتماعي را شبكه‌اي از روابط انساني مي‌دانند كه مشحون از افرادي است كه به‌وسيلة حس اعتماد و تعلقات دو طرفه به يكديگر پيوند خورده‌اند. زنان، بر خلاف مردان، بيشتر بر ابعاد ذهني، هم‌دلانه، فرايندمحور و فراگير زندگي اجتماعي گرايش دارند. ازاين‌رو، رويكرد فمينيستي با تأكيد بر اراده‌گرايي با دو پارادايم انتقادي و تفسيري ـ برساختي شباهت زيادي دارد؛ بدين معنا كه ارادة آزاد، اختيار و عقلانيت، نامحدود و باز است و مي‌تواند انسداد تاريخي را از بين ببرد. 
    معرفت‌شناسي فمينيسم
    فمينيست‌ها در برابر علمي كه مردانه‌اش مي‌خوانند، بر لزوم ارائة دانشي نو و معتبر و زن‌گرايانه تأكيد مي‌كنند؛ دانشي كه در تحليل‌ها و نظريه‌پردازي‌هايش به جاي به‌كارگيري رويكردي مردانه، علايق و سلايق، منافع و مسائل زنان را در نظر داشته و با اصول و معيارهاي فمينيستي سازگار باشد.
    بي‌شك ارائة هرگونه دانشي درگرو تعريف و تبيين اصول و مباني معرفت‌شناختي است كه چارچوبة علم بر آن استوار است. ازاين‌رو، معرفت‌شناسي را علمي تعريف كرده‌اند كه از ارزش و اعتبار انواع معرفت‌هاي انسان و تعيين ملاك صحت و خطاي آنها بحث مي‌كند.  وقتي از معرفت‌شناسي سخن به ميان مي‌آيد، مفاهيمي چون حقيقت، واقعيت و عينيت مورد توجه قرار مي‌گيرند. پرسش‌هاي عمده در اين علم سؤال از شناسنده، موضوع قابل شناسايي، اهداف شناخت، چگونگي توليد دانش و تأييد آن در يك رشتة علمي و رابطة صحيح بين پژوهشگر و مورد پژوهش است. 
    ريشة معرفت‌شناسي فمينيستي را بايد در عصر روشنگري جست‌وجو كرد. عصر روشنگري با ارائة مفاهيمي چون آزادي، برابري و انسان‌محوري، بستر مناسبي براي رشد مفاهيم و حركت‌هاي فمينيستي فراهم آورد كه شكل‌گيري جنبش‌هاي حق رأي، حق تحصيل و ارتقاي سطح زندگي زنان، در زمرة آنهاست. در آغازين سال‌هاي قرن بيستم و در ساية شكل‌گيري شرايط انتقادي و رشد جنبش‌هاي انتقادي و وارد شدن اين گفتمان‌ها در سطح فرهنگ خاص دانشگاهي، جنبش زنان نيز مقارن با آن به سطح دانشگاه راه يافت و با نظريه‌پردازي‌هايي در سطح معرفت‌شناسي راه خود را گشود.
    ازاين‌رو، فهم معرفت‌شناسي فمينيسم را بايد در سياق نقد جريان اصلي معرفت‌شناسي فهميد كه نمايندة آن، مكتب اثباتي است. در نگاه پوزيتويستي حلقة معرفتي علم در ساختار دروني خود مستقل از ديگر حوزه‌هاي معرفتي است. عالِم به هنگام پردازش كار علمي بايد همة تعلقات فرهنگي خود را كنار بگذارد. معرفت‌شناسي معاصر كه پاية اساسي علوم تجربي معاصر است، بر تمايز ميان عالِم و عالَم و به عبارتي ميان فاعل شناسا و متعلق آن تأكيد مي‌ورزند. بر اساس انديشة مدرن، اولاً جهان از موجودات بي‌جان و عاري از شعور تشكيل شده است و ثانياً فاصلة عميقي ميان انسان به عنوان شناسا و موجودات ديگر به عنوان متعلق شناسايي وجود دارد. ازاين‌رو، از نظر آنها، دخالت دادن عواطف در فرايند توليد دانش، محقق را از دستيابي به معرفت صحيح بازمي‌دارد. براي درك صحيح عالَم و رسيدن به عينيت در فهم بايد تا آنجا كه ممكن است، عقل را از عواطف و تأثيرات آن دور داشت. اين موضع را از دهة سوم قرن بيستم انديشوران حلقة وين به چالش كشيدند و فلسفة علم در نهايت معرفت علمي را مبتني بر مجموعة معارفي يافت كه در عرصه‌‌هاي ديگر معرفتي توليد يا توزيع مي‌شود. اين ديدگاه براي فمينيست‌ها اين فرصت را پديد آورد تا از نقش عنصر جنسيت در معرفت علمي سخن به ميان آورند. 
    رويكرد جريان پوزيتيويستي را فمينيست‌ها به چالش كشيدند. آنان معتقدند كه سؤال‌ها، نظريه‌ها، مفاهيم، روش‌شناسي و ادعاهاي علم متعارف كه فراغت ارزشي ـ جنسيتي را به عنوان پيش‌فرض خود پذيرفته‌اند، در حقيقت دركي مخدوش و ناعادلانه در باب طبيعت و زندگي اجتماعي ارائه داده‌اند. 
    فمينيسم اين رويكرد را معرفت‌شناسي مردانه و سوگيرانه ناميدند و به نقد جدي آن پرداختند و به پي‌ريزي معرفت‌شناسي نوين همت گماشتند. معرفت‌‌شناسان فمينيست با تأكيد بر موقعيت فاعل شناسا و بستري كه وي درصدد كسب معرفت است، نگاهي جديد به مقولة معرفت شكل گرفت. البته بخشي از آن در سنت افراطي فمينيسم در كانون بحث و گفت‌وگو قرار گرفت كه خود را متعهد به نقش جنسيت در شكل‌دهي به معرفت مي‌ديد و بخشي ديگر در سنت فمينيسم فرامدرن جاي مي‌گيرد كه علاوه بر توجه به نقش جنسيت، بر نقش قوميت و نژاد و حتي جغرافياي مسكوني آنان در شكل‌دهي به معرفت زنان تأكيد مي‌كند. چشمگيرترين انديشة شناخت‌شناسانه فمينيستي در ارتباطي است كه بين دانش و ساختار قدرت ترسيم مي‌كند. آنها مدعي بودند كه همة عناصر نظام مردسالار از جمله علوم، به دست مردان و در جهت منافع آنان و به سلطه كشيدن زنان طراحي شده است. البته موضوع تأثير مردسالاري در علوم در فمينيسم پسامدرن محوريت بيشتري يافت؛ زيرا آموزه‌هاي محوري اين گرايش از فمينيسم يعني پساساختارگرايي و پسامدرنيسم، بستر نظري مناسبي براي پرورش آن فراهم آورد. مباحثي چون نقد فرافكني، مطلق‌انگاري و ادعاي حقيقت و عينيتِ عقلانيت مدرن درمكتب پساساختارگرايي و پسامدرنيسم، فمينيست‌ها را در نقد علوم مردانه ياري رساند. 
    فمينيست‌ها براي بازسازي طرح معرفتي خود، هم‌زمان به دو كار مشغول شدند: نخست، ارائة مباحث انتقادي كه خصلت مردگرايانه و امتيازخواهانه معرفت‌شناختي را نشان دهد و دوم، ارائة مباحث متحول كننده كه روش‌ها و فرايندهاي توجيهي را به گونه‌اي باسازي كند كه آثار تبعيض‌آميز آن را از بين ببرد.  درمورد بخش نخست طرح مي‌توان به كتاب عقل مذكر اثر ژنويوليد اشاره كرد. وي با واكاوي سنت فلسفي غرب اذعان مي‌كند كه در افكار فلسفي گذشتگان در مورد عقل سوگيري مردانه به‌‌ شدت ريشه دوانده است. از نظر وي در اين روند آرمان‌هاي عقلانيت جنسيت زده بوده و حذف يا پشت سرگذاشتن جنس زن با آرمان‌هاي عقلي ما درگذشته كه ويژگي ممتاز منش آدمي به شمار مي‌آمده، سرشته شده است.  در بخش دوم طرح نيز مي‌توان به ارائه معرفت‌شناسي‌هاي نظريه‌پردازان فمينيسم اشاره كرد كه در آنها زنان به معرفتي زنانه دست مي‌يابند كه براي‌شان آرامش بخش‌تر است. در راستاي همين تلاش‌ها بود كه دراوايل دهة 1980 هيلاري رز مطالعات فمينيستي بر علم را بر چهار محور تقسيم كرد:
    1. تعيين تحريفات صورت گرفته بر علم؛
    2. استخراج پيشينة تاريخي حضور زنان در علم و ميزان تأثير آن بر اين حيطه؛
    3. ارزيابي مجدد تحقيقات علمي در مورد زنان؛
    4. نقد فرضيات معرفت‌شناسانه علوم در غرب. 
    ويژگي‌هاي معرفت‌شناسي فمينيسم
    حقيقت اين است كه جريان فمينيست جرياني واحد و يكپارچه نيست و ما به جاي فمينيسم با فمينيسم‌ها مواجهيم. ازاين‌رو، در مباحث معرفت‌شناختي فمينيسم نيز با نگرش شناخت‌شناسانه منسجمي از فمينيسم روبه‌‌رو نخواهيم بود. با اين حال، غالب آنها بر يك دسته اصول توافق نسبي دارند. ازاين‌رو و براساس موقعيت‌هاي معرفت‌شناختي و نحله‌هاي فكري در فمينيسم مهم‌ترين ابعاد معرفت‌شناسي فمينيستي را مي‌توان چنين گزارش داد:
    1. نفي عاري از ارزش بودن علم و تأكيد بر اهميت آگاهي و موقعيت پژوهشگر نسبت به پديدة مورد مطالعه و تأكيد بر رابطه و برخورد عاطفي با پديده؛
    2. نفي جدايي بين نظريه و عمل، بين محقق و مورد مطالعه و تأكيد بر اهميت بررسي موضوع توسط زنان به دليل قدرت و شرايطي كه براي تفهيم و تفاهم با موضوع دارند؛
    3. انتقاد به شيوة بررسي و حل مسائل با نگرش جزئي و موردي و تأكيد بر اهميت نگاه كلي و فراگير به پديده‌ها؛
    4. بيان اهميت آگاهي و توانمندي فكري زن كه در دوره‌اي طولاني تحت‌الشعاع آگاهي‌هاي مردانه قرار داشته است؛
    5. نفي دوگانگي حاكم بر انديشة غربي به ويژه دوگانگي عام و خاص و نفي تقسيم كار اجتماعي بر اساس جنسيت؛
    6. مشخص كردن هدف بدين معنا كه هدف بايد در خدمت به زن، رفع مشكلات و بهبود وضع وي باشد؛
    7. ارائة مفاهيمي جديد در عرصة علوم اجتماعي براي بررسي واقعيات سياسي- اجتماعي، مانند مفهوم جنسيت كه بيشتر جنبة فرهنگي دارد در مقابل مفهوم جنس كه كاملاً بيولوژيكي است. 
    در پايان اين بخش لازم است به نكته‌اي اشاره كنيم كه پرده از ارتباط نظريه و عمل در انديشة فمينيستي بر مي‌دارد. آنان معتقدند رابطة مستقيمي ميان جايگاه زنان در نظريات علمي و جايگاه آنان در عرصة اجتماع وجود دارد. ايريگاري، فمينيست موج سوم، معتقد است كه «آنچه زنان را از فلسفه محروم مي‌كند و آنچه زنان را از سياست محروم مي‌كند، يك چيز واحد و همسان است و ميان وضعيت زنان در انديشة غربي و وضعيت زنان در جامعة غربي رابطه وجود دارد. »  باهمين نگاه است كه لورين كد يگانه راه رهايي زنان از سلطة مردان را در دستيابي آنان به مواضع معتبر علمي مي‌داند  ازاين‌رو مي‌توان ادعا كرد كه آنچه براي فمينيست‌ها ارزشمند است، نه يافتن حقيقت، بلكه دستيابي به نظريه‌اي است كه جايگاه زنان را نسبت به مردان ارتقا دهد. بسياري از فمينيست‌ها معتقدند نظريات مطرح در علم و معرفت‌شناسي فمينيستي در پي يافتن حقيقت و صدق نيست، بلكه ملاك اصلي اين نظريه‌پردازي‌ها مفيد بودن سياسي و يا به عبارت ديگر، پشتوانه‌اي نظري است كه براي مبارزات فمينيستي به دست مي‌دهد. 
    اصول و مباني معرفت‌شناسي فمينيسم
    نگرش معرفت‌شناسانة فمينيسم مبتني بر شماري اصول و مباني است كه بررسي آنها ما را در فهم كامل نظرية معرفت‌شناختي آنها كمك مي‌كند. در ذيل به اين اصول اشاره مي‌شود.
    1. تفكيك بين جنس و جنسيت
    يكي از نگرش‌هاي معرفت‌شناسانة فمينيسم، تفكيك بين دو مفهومِ «جنس» و «جنسيت» است. فمينيست‌ها در تحليل و بررسي‌هاي پديده‌هاي اجتماعي كه به نوعي با زنان در ارتباط است، بر تفاوت بين اين دو مفهوم اصرار مي‌ورزند و معتقدند كه اگر اين تفاوت خوب فهميده و درك شود، بسياري ازمسائل و مشكلاتي را كه رودرروي زنان در زندگي اجتماعي‌شان قرار گرفته و موجبات نابرابري و ظلم بر آنان شده است بر طرف مي‌كند. از نظر آنان مفهوم «جنس» برتفاوت‌هاي زيست‌شناختي مرد و زن دلالت دارد، اما «جنسيت» يك برساختة اجتماعي است؛ يعني به ويژگي‌هاي شخصي و رواني ناظر است كه اجتماع آنها را تعيين مي‌كند. در واقع جنسيت تصويري خودساخته است كه هر جامعه‌اي از نقش زنان و مردان دارد و اين خود سبب‌ساز شكل‌گيري نقش‌هاي جنسيتي مي‌شود كه بسياري از فمينيست‌ها معتقدند يكي از نمونه‌هاي نابرابري و ظلم بر زنان است. فمينيست‌ها گرچه تا حدي تأثير تفاوت‌هاي زيست‌شناختي را مي‌پذيرند، بسياري ازتفاوت‌هاي اجتماعي را در گرو آن نمي‌دانند و جنسيت را معلول مستقيم جنس به حساب نمي‌آورند. ازاين‌رو، از نظر آنها بسياري از تصاويري كه جامعه از زنان در برابر مردان مي‌سازد به تفاوت‌هاي زيست‌شناختي آنان بستگي ندارد.  رويكرد معرفت‌شناختي فمينيسم تنوع بسياري به خود پذيرفته است، اما نقطة مشترك آنها تمركز بر موضوع جنسيت و كاربرد آن به عنوان مقوله‌اي تحليلي در بازسازي رويكردي معرفت‌شناسانه و روش‌شناسانه است.
    2. تأثير عوامل اجتماعي در معرفت
    فمينيست‌ها در صورت‌بندي نگرش معرفت‌شناسانه خود به بحث انتقاد از اصالت فرد پرداختند. آنها اين موضوع را طرح كردند كه اگر به تاريخ معرفت‌شناسي نظري بيفكنيم خواهيم ديد ويژگي همة معرفت‌شناسان اين است كه «فردگرا» بوده‌اند و چنين فرض كرده‌اند كه انسان موجودي است كه معرفت را فارغ از شرايط اجتماعي، كسب مي‌كند. مثلاً دكارت تصور مي‌كرد كه براي رسيدن به معرفت بايد از اجتماع جدا شد و درگوشه‌اي نشست و به بررسي معرفت پرداخت.  امابرخلاف اين انديشه فمينيست‌ها معتقدند عوامل و شرايط اجتماعي در شكل‌گيري معرفت اثرگذارند. آنان معرفت را داراي سرشتي اجتماعي دانسته و معتقدند معرفت پديده‌اي است كه در انزوا شكل نمي‌گيرد، بلكه در درون اجتماع متولد و ساخته مي‌شود. به عبارت روشن‌تر، معرفت متأثر از شرايط اجتماعي و سياسي است. با اين همه، دربارة معناي تأثير در بين آنها اتفاق نظري وجود ندارد. از اين جهت، رويكردهاي آنان در زمينة تأثير را مي‌توان با گزاره‌هاي ذيل خلاصه كرد:
    الف. برخي معتقدند مراد اين است كه فاعل شناسا به تنهايي به معرفت دست نمي‌يازد، بلكه براي وصول به معرفت بايد با ديگر اعضاي جامعه كه با او در زمينة مورد نظر فعاليت مي‌كنند، ارتباط برقراركند و در جريان همين ارتباطات است كه معرفت توليد مي‌شود.
    ب. تأثير شرايط و زمينه‌هاي اجتماعي بدين معناست كه جامعه، روش‌هاي تحصيل معرفت را ابداع مي‌كند و به اعضايش آموزش مي‌دهد.
    ج. ميان شرايط اجتماعي و دستيابي به معرفت رابطة علّي وجود دارد. 
    شايان بيان است كه معرفت‌شناسان فمينيست درگسترة اثر گذاري عوامل اجتماعي بر معرفت نيز به صورت‌بندي يكساني نرسيده‌اند. برخي همة شرايط اجتماعي را در دستيابي به معرفت، مؤثر مي‌دانند و بعضي ديگر تنها بر شماري از شرايط تأكيد دارند. مثلاً كساني كه ميان شرايط اجتماعي و حصول معرفت رابطه‌اي علّي مشاهده مي‌كنند، همة شرايط را مؤثر نمي‌دانند. زيرا از يك سو همة شرايط نقش علّي ندارند. از سوي ديگر عوامل بسياري در شكل‌گيري باورها و معرفت‌هاي فرد دخيل‌اند كه شرايط اجتماعي تنها بخشي از آنها را تشكيل مي‌دهند. مثل حالات رواني افراد كه از تعينات معرفت‌اند و در چگونگي معرفت و قابل اعتماد بودن آن تأثير دارند، در صورتي كه اين حالات با بافت و شرايط اجتماعي متفاوت‌اند.
    به هرحال، اين موضع معرفت‌شناختي، فمينيست‌‌ها را وارد حوزة موضعي نسبيت‌گرايانه دربارة حقيقت سوق داده است. به نظر آنان همة فاعل‌هاي شناسا، خطا‌پذير و سياق‌مندند؛ يعني زمينه و بافت اجتماعي در معرفت اثر مي‌گذارد و حقيقتي كه انسان بدان دست مي‌يابد، از بستر متأثر بوده است. ازاين‌رو حقيقت هم سياق‌مند شده، از بستري به بستر ديگر متفاوت خواهد بود و اين رويكرد چيزي جز نسبيت‌گرايي نيست. همين موضع است كه رويكرد فمينيست را به انديشة فرامدرن نزديك كرده است.
    3. تأثيرجنسيت در معرفت
    معرفت‌شناسي فمينيسم بر اين باور است كه جنسيت جزئي از بافت و شرايط اجتماعي است كه در درك فاعل شناسا از هستي و وصول به معرفت اثرگذار است. البته بايد متذكر شد كه طرح مسئلة جايگاه جنسيت در فلسفة علم بدون زمينه‌سازي و پيشينه نبوده است. ريشة آن را مي‌توان در اواخر دهة 1960 ديد كه ديدگاه‌هايي، بينش روشنگري دربارة علم را تضعيف كرد. بر پاية اين ديدگاه‌ها مشاهدات، مبتني بر نظريه است و باورهاي ما شبكه‌اي ايجاد مي‌كنند كه هيچ جزئي از آن بي‌نياز از اصلاح و بازنگري نيست و هر مجموعه شواهد ممكني، نمي‌تواند بهترين نظريه‌هاي ما را اثبات كند، چنان‌كه هرگز نمي‌‌توان شواهد تجربي را شواهدي بنيادي شمرد. بنابر‌اين، ديدگاه علوم در فرهنگ‌هاي محيط‌شان ريشه دارند يا همزمان با فرهنگ‌ها بوجود آمده‌اند. در اين مرحله از فلسفة علم پست‌مدرن، فمينيست‌ها مباحثي را در مورد چگونگي دخالت روابط جنسيتي در شكل‌گيري علوم و فلسفه‌هاي آنان طرح كردند.
    از اين‌رو، آغازين سؤال معرفت‌شناسي فمينيستي - پيش و بيش از سؤال از
    خود معرفت ـ پرسش از جنسيت فاعل شناساست. فمينيست‌ها بر اين باورند كه
    پاسخ درست به اين سؤال مي‌تواند محقق را در رسيدن به پاسخي درست به سؤال
    از چيستي معرفت ياري رساند. بايد ديد كه معرفت چه كسي مورد نظر است؛
    آيا معرفت‌شناسي به معرفت مردان نظر دارد يا به معرفت زنان؟ طرح اين پرسش از
    سوي فمينيست‌ها بدين جهت است كه از نظر آنها جنسيت در شكل‌گيري معرفت تأثير دارد. پاسخ اين پرسش نيز كه «چه كسي معرفت دارد؟» بسته به اينكه فاعل شناسا زن باشد يا مرد، متفاوت است. اما آنچه در عمل مي‌بينيم اين است كه اگرچه جريان غالب معرفت‌شناسي به بحث از معرفت مي‌پردازد و نه فاعل شناسا، در حقيقت معرفت مردان را در كانون بررسي قرار مي‌دهد و در اين ميان به معرفت زنان كه مي‌تواند متفاوت با معرفت مردان باشد هيچ توجهي نشان نمي‌دهد. از نظر آنها بسياري از معرفت‌شناسي‌هاي پسااثباتي و نوعقل‌گرا دربارة معرفت، برداشتي ازعقل، فاعل شناسا، عينيت، تجربه و خودِ
    معرفت دارند كه به طور ضمني ملهم اين است كه مفاهيم و نظريه‌هاي خود را از يك ديدگاه آرماني دربارة شناخت برمي‌گيرند كه انحصارطلب‌هايي مذكر و با موقعيت‌هاي برجستة اجتماعي، سياسي و اقتصادي درجوامع غربي سفيدپوست آنها را پديد آورده و ارزيابي كرده‌‌اند.  فمينيست‌ها در مقام پاسخ به معرفت‌شناسي مسلط، بر اين باورند كه فمينيسم، جنسيت را در علوم يا فلسفة علم وارد نمي‌كند، زيرا جنسيت هم اكنون نيز در آنها وجود دارد، بلكه فمينيسم، جنسيت را به عنوان مقوله‌اي تحليلي در فلسفه و حوزة مطالعات اجتماعي گفتمان‌هاي علمي طرح مي‌كند.  از نظر آنان علم، محصول عقل مردانه است و اگر زنان عهده‌دار نظريه‌پردازي علمي بودند، علم به شكل ديگري بود. به عبارت ديگر، فمينيست‌ها خواستار توجه به تجربة زنان در تحليل واقعيت‌هاي اجتماعي‌اند و معتقدند فقط در اين صورت است كه مي‌توان ادعا كرد علم به ايجاد انحراف درزندگي اجتماعي دامن نزده است. از نظر آنان زماني كه تجربة مردان تجربة همة انسان‌ها شمرده شود، نظريه، مفاهيم، روش‌شناسي، اهداف پژوهش و دانش حاصل از آن به ايجاد انحراف در زندگي اجتماعي و تفكر انساني منتهي مي‌شود.  در اين ميان فمينيست‌هاي راديكال به نقد اشكال مردانة دانش مردانه پرداختند و معتقدند فضاي مردانة حاكم بر علم باعث تحريف حقايق براساس ديدگاه‌هاي آنان شده است و زنان نيز بايد برمبناي دريافت‌هاي خود درك بهتري از روابط علمي جهان ارائه دهند. اين مكتب گردهمايي زنان و برگزاري مباحث علمي را به منظور بهره‌گيري از تجارب يكديگر و در نهايت توليد «دانش جمعي»كه دربرگيرندة منافع و ارزش‌هاي ويژة زنان باشد پيشنهاد مي‌كند.  پسامدرن‌هاي فمينيست نيز با تأكيد بر تكثر مقولة زن به سبب موقعيت‌هاي گوناگون، نظرية شناخت‌شناسانة محلي از زنان به دست مي‌دهند.
    4. تأثيرارتباط و همدلي در معرفت
    بسياري از فمينيست‌ها معتقدند كه علاوه بر شرايط اجتماعي و جنسيت، احساسات و عواطف انسان نيز در شكل‌گيري معرفتش اثرگذارند. به نظر آنان از آن‌جا كه عواطف و احساسات مردانه با عواطف و احساسات زنانه متفاوت است، ارزشها و منافع، شيوة داوري ارزشي، ساخت انگيزه‌ها، خلاقيت ادبي، تفنن‌هاي جنسي و احساس هويت زنان ازمردان متمايز است. از نظر آنان احساس منبع بصيرت و معرفت است و چون احساس در زنان از كميت و كيفيتِ برتري بهره‌مند است، مي‌تواند شناختي متفاوت با شناخت مردان براي زنان به ارمغان آورد. به باور آنان تا كنون احساس زنان همچون خود آنان درفرايند معرفت، ناديده گرفته شده است و معرفت‌شناسي در فرايند شناخت فقط بر ذهن متكي بوده و عواطف را در آن دخيل نمي‌دانسته است. ازاين‌رو، فمينيست‌ها به اين بحث به صورت جدي علاقه نشان داده‌اند كه اصلاً شناخت از عالم واقع نمي‌تواند تنها با استفاده از ذهن صورت گيرد بلكه ذهن و احساسات و عواطف بايد توأمان به عالم واقع روبه‌رو شوند. آنان از اين منظر نيز عينيت اثبات‌گرايانه را به چالش كشيده‌اند. از نظر آنان عينيت ادعا شده چيزي جز ابزاري براي حفظ چارچوب محافظه‌كارانه در علم نيست و بايد با ابزار فراعينيت يا واكاوي عميق‌ترين لايه‌هاي واقعيت‌هاي اجتماعي جايگزين شود. از نظر آنان اين كار مي‌تواند از طريق دخالت احساسات زنانه در امر تحقيق صورت پذيرد؛ زيرا فاصله بين محقق و مورد تحقيق مي‌تواند با ايجاد رابطة دوستانه و غير سلسله‌مراتبي به حداقل برسد.  آنان معتقدند كه امور عقلاني و عاطفي به هم ارتباط دارند و عواطف و احساسات جزء جدايي‌ناپذير زندگي اجتماعي‌اند و هرگونه تلاش براي جدايي اين دو، سازه‌اي تصنعي است كه صرفاً براي حفظ علم سنتي پدرسالارانه مفيد است.  برهمين اساس، عمده‌ترين نقد فمينيست‌ها برعقلانيت روشنگري، بررسي رابطه بين عقلانيت و مذكر بودن است؛ بدين معنا كه فمينيست‌ها بر اين ديدگاه كه زنان موجوداتي عاطفيِ صرف و فاقد استدلال عقلاني‌اند، به شدت انتقاد مي‌كنند.
    5. تأثير ديدگاه در معرفت
    مفهوم ديدگاه را نخستين بار ماركسيست‌ها طرح كردند. به اعتقاد ماركس، طبقات اجتماعي موقعيت‌هاي مختلفي دارند و همين امر موجب مي‌شود كه آنها ديدگاه‌ها و زوايه‌هاي متفاوتي در نگرش به واقعيت داشته باشند؛ و در نتيجه، فهم آنها از واقعيت نيز گوناگون خواهد بود. ماركس اين الگوي انديشه را براي تحليل نوع نگاه متفاوت طبقة كارگر به كار گرفته بود. برخي از فمينيست‌ها همچون نانسي هارتسوك كه رويكردي ماركسيستي داشتند اين الگوي ماركسي را نسبت به زنان به كار گرفتند و مدعي شدند كه تقسيم كار اجتماعي براي زنان و مردان يكسان نيست و زنان در حاشية فعاليت‌هاي اجتماعي قرار دارند و همين امر سبب تفاوت منظر آنان از مردان در نگرش به واقعيت شده است.
    بر اين اساس، زماني كه فاعل‌هاي شناسا از منظرها و زواياي متفاوت به واقعيت بيروني مي‌نگرند، به درك متفاوتي از واقعيت دست مي‌يابند. زنان و مردان نيز از چشم‌اندازهاي متفاوتي به هستي نظر مي‌افكنند ازاين‌رو همين زاويه نگاه متفاوت مي‌تواند در شكل‌دهي به معرفت آنها اثر‌گذار باشد. فمينيست‌ها معتقدند معرفت‌شناسي متداول تا كنون از منظر مردان به واقعيت نگريسته است و اين بدان معناست كه ديدگاه نيمي از جهان ناديده انگاشته شده است. آنان بر اين باورند كه هرآنچه ما آن را دانش و شناخت كلي و مطلق از جهان مي‌شماريم، در واقع معرفتي است كه از تجارب بخش قدرتمند جامعه، يعني مردان سرچشمه مي‌گيرد. تا كنون منظر مردان معيار معرفت بوده و به جهان از نگاه آنان نگريسته شده است. اما اكنون زنان بايد براي فهم مسائلشان به حوزة معرفت وارد شوند تا بتوانند با تلقي زنانه از جهان و معيار قرار دادن تجارب زنان به حل آنها بپردازند. بر اين اساس، علم مقوله‌اي دوجنس‌گراست و همين باور فمينيست‌ها را به يافتن يك شناخت‌شناسي مناسب هم در حوزة علوم طبيعي و هم علوم اجتماعي واداشته اشت. اين نكته را هم بايد افزود كه از ديد فمينيست‌ها يك‌سونگري مردانه نه تنها در محتواي معرفت كه در هر مرحله از فرايند تحقيق، از جمله در انتخاب مسائل نيز دخالت دارد.  ازاين‌رو، فمينيسم مي‌‌كوشد تا منظر مردانه روش‌هاي علمي و همچنين ادعاي بي‌طرفي آن را كه نافي هرگونه گرايش مردانه است نشان دهد.
    6. برتري ديدگاه زنانه در معرفت
    فمينيست‌ها نه تنها معتقدند ديدگاه زنان و مردان با هم متفاوت‌اند، بلكه پا را از اين هم فراتر نهاده و به برتري ديدگاه زنانه معتقد شده‌اند. از نظر آنها معرفت اصيل معرفتي است كه زن دارد. جايگاه ويژة زن در اجتماع باعث مي‌شود كه معرفت زن، واقع‌نما شود، ولي معرفت مرد واقع‌نما نيست. شناخت‌شناسان ديدگاهي معتقدند كه زنان به سبب موقعيت‌هاي اجتماعي خاص‌شان، شناخت برتري ازديگر گروه‌هاي اجتماعي دارند. آنان اين برتري‌شناختي را بر ستمديدگي، مركزيت داشتن، خودآگاهي جمعي و شكل‌شناختي زنان مبتني مي‌سازند.
    گونه‌شناسي تأثير جنسيت در معرفت
    با واكاوي ديدگاه‌هاي فمينيستي روشن مي‌شود كه از نظر فمينيست‌ها جنسيت از راه‌هاي گوناگوني مي‌تواند در معرفت اثر بگذارد:
    1. از طريق اثرگذاري در برخي خطوط و روش‌هاي پژوهش علمي كه مي‌تواند دانشمند را در جهت خاصي سوق دهد، مانند اعتقاد به برتري هوش مردان بر زنان و سفيد پوستان بر سياه پوستان؛
    2. تأثيرگذاري در پاسخ‌هاي مسائل مطرح در علم، مانند دخالت دادن پيش‌فرض‌هاي‌شان در چگونگي تقرير و فرمول‌بندي فرضيه‌ها؛
    3. تأثير در تأييد فرضيه‌هاي مورد بحث، با اين توضيح كه دانشمندان غالباً به كمك تعدادي از شواهد، فرضيه‌هاي خود را اثبات مي‌كنند و در اين فرايندگاه ممكن است برخي از شواهد مرتبط از نگاه آنان پنهان بماند يا به آن دسترسي نداشته باشند، مثلاً زنان را جزء نمونه‌هاي آزمايش خود قرار ندهند؛
    4. تأثير از طريق گزينش مسائل علمي كه به تبيين نيازمندند، زيرا غالباً دانشمندان مسائلي را براي تبيين بر مي‌گزيينند كه توجه آنها را جلب مي‌كند و جنسيت مي‌تواند در تعيين اين مسائل نقش داشته باشد. 
    به هرحال، شكل‌گيري علوم اجتماعي با مباني فمينيستي مرهون نقد‌هايي است كه فمينيست‌ها بر معرفت‌شناسي جريان غالب داشته‌اند؛يعني نقد عينيت، روش وتجربه؛ زيرا عينيت در فلسفة علوم اجتماعي بدين معنا بود كه يافته‌هايي كه پژوهشگر در فرايند تحقيق به آنها دست مي‌يابد، مستقل از گرايش‌ها و انديشه‌هاي او وجود دارند و نتايج تحقيق از ذهنيات محقق مستقل است و تحت تأثير آنها قرار نمي‌گيرد. اما فمينيست‌ها معتقدند پژوهش‌هاي علوم اجتماعي به صورت مستقل و بي‌طرفانه و فارغ از ذهنيت محقق به دست نمي‌آيد و جنسيت دانشمند در يافته‌هاي او اثر مي‌گذارد.
    ادعاي فمينيست‌ها دربارة معرفت‌شناسي خاص زنانه، بحث روش‌شناسي ويژه‌اي را نيز پيش مي‌آورد، چرا كه هر دانشي براي وصول به حقيقت يا واقعيت به روشي متناسب و سازگار با شناخت‌شناسي خاص خود نياز دارد تا زمينه‌ساز روايي و پايايي آن باشد. ازاين‌رو، علاوه بر مباحث معرفت‌شناختي به حوزة روش و روش‌شناسي هم وارد شده‌اند. آنان از دو سوي با مباحث روش‌شناختي دست به گريبان‌اند: نخست اين‌كه بسياري از آنان روش‌هاي تحقيق مدرن را بر نتابيده‌اند و معتقدند سوگيرانه و در پي درانداختن طرحي نو در روش‌شناسي هستند و از سوي ديگر در معرفت‌شناسي فمينيستي چندان تنوع نظريه وجود دارد كه تعريف يك شيوة معتبر فمينيستي را دشوار مي‌سازد.
    روش‌شناسي
    روش‌شناسي فمينيستي نيز همچون معرفت‌شناسي آن در حاشيه و نقد روش‌شناسي جريان غالب روش‌شناسي بوجود آمد. به عبارت ديگر، روش‌شناسي فمينيسم بر مبناي فرض‌هاي معرفت‌شناختي و هستي‌شناختي آنان استوار است. اين روش‌شناسي مجموعه‌اي
    از رهيافت‌ها را دربرمي‌گيرد كه به مسائل توليد علم معتبر دربارة روابط جنسيتي مي‌پردازد.  درجريان غالب گفته مي‌شد كه تنها روش علم، صورت‌‌بندي كردن فرضيه‌ها
    و مورد آزمون قرار دادن(اثبات يا ابطال) آنهاست. در مقابل اين نگرش روش‌شناساسانه، فمينيست‌ها معتقد بودند علم، روش‌هاي بسياري دارد و هر رشتة خاصي از علوم نسبت به موضوع خود، روش خاصي در پيش مي‌گيرد. از سوي ديگر، معتقد بودند صرف وجود استقرا يا قياس يا كنترل مشاهدات علمي در يك روش، نمي‌تواند اعتبار علمي نتايج را تضمين كند. به عبارت ديگر، معتقد بودند هيچ روشي نمي‌تواند تضمين كند كه محقق به حقيقت دست يافته است. 
    آنها با انتقاد از روش‌هاي شناخته شدة تحقيق، شيوه‌هاي گردآوري، تحليل و تفسير داده‌ها، در تلاش براي نوآوري‌هاي روش‌شناختي بوده‌اند. ازاين‌رو، به‌شدت به نقد روش‌هاي كمي و آزمايشي ـ كه به عقيدة آنان قدرت درك لايه‌هاي زيرين تجربة زيست زنانه را ندارد ـ پرداخته و در مقابل از طيف وسيعي از روش‌هاي كمي، آزمايشي و كيفي استفاده كرده‌اند. محققان فمينيست به روش‌هاي كيفي اهميت داده‌اند نه روش‌هاي كمي. علت اين امر ويژگي‌هاي خاص اين روش مانند درون‌نگري، همدلي، رابطة افقي سوژه و ابژه و غوطه‌وري درجهان طبيعي رويدادهاي اجتماعي زنان است. علت اين علاقه را در نزديكي و تشابه مواضع هستي‌شناختي و معرفت‌شناختي پاراديم‌هاي مدافع تحقيق كيفي مانند پارادايم‌هاي انتقادي، تفسيري و حتي پست‌مدرن مي‌توان جست‌وجو كرد.  بسياري از آنان روش‌هاي كمي جمع‌آوري و تحليل اطلاعات را غيرانساني دانسته و گفته‌اند كه آنها قادر نيستند موضوعات انساني را مطالعه كنند، لذا مناسب تحقيق فمينيستي نيستند. 
    انديشه‌وران فمينيست بر اين باورند كه پژوهش فمينيستي بايد بر زنان تمركز كند و براي آنها و در صورت امكان همراه با آنان باشد. شعار اصلي تحقيق فمينيستي اين است كه تحقيق بايد براي زنان انجام شود نه دربارة آنان. تحقيق فمينيستي صرفاً متكي بر روش نيست، بلكه بستگي كاملي به نظرية فمينيستي دارد. ازاين‌رو، گفته مي‌شود كه تحقيق فمينيستي اصولاً نظريه‌مدار يا نظريه‌مبناست. 
    روش‌شناسي فمينيستي براساس تعدد در معرفت‌شناسي و نحله‌هاي فكري فمينيسم يك دست و واحد نيست. اما با وجود تفاوت در روش‌شناسي تشابهات بسياري بين آنها وجود دارد. به عقيدة راينهارز چند ويژگي روش‌شناختي ذيل را مي‌توان مواضع مشترك فمينيست‌ها شمرد:
    1. فمينيسم يك ديدگاه است نه يك روش تحقيق؛
    2. مركب از روش‌هاي تحقيق كمي، آزمايشي و به‌ويژه كيفي؛
    3. نقد پيوستة انديشه‌هاي غيرفمينيستي؛
    4. هدايت با نظرية فمينيستي؛
    5. فرارشته‌اي بودن؛
    6. معطوف به تغيير اجتماعي؛
    7. درپي نشان دادن ناهمگوني فرهنگ بشر؛
    8. در نظر گرفتن پژوهشگر به عنوان يك انسان (ديد غير ابزار گرايانه)؛
    9. برقراري رابطة تعاملي، افقي و برابر با افراد مورد مطالعه؛
    10. داشتن حالتي تكثرگرايانه. 
    روش
    فمينيسم روشي متمايز از روش علوم اجتماعي ندارد، بلكه فمينيست‌ها از روش‌هاي رايج علوم اجتماعي بهره مي‌برند؛ اما آنچه ماية تمايز آنها مي‌باشد، روش‌شناسي است. به عبارت ديگر، فمينيست روش‌هاي پژوهش را خلق نمي‌كند، بلكه آنها را جرح و تعديل مي‌كند.
    هيچ روش تحقيقي به خودي خود فمينيستي يا ضد فمينيستي نيست. راه‌هاي اجراي تحقيق در چارچوب نظري آن، كه بستر تعبير نتايج است، تحقيق را فمينيستي يا غيرفمينيستي مي‌كند. براي فهم روش‌شناسي فمينيسم بايد در مباني فكري و فلسفي آن به تأمل پرداخت؛ زيرا فمينيسم فاقد نوعي روش‌شناسي متمايز و متفاوت با روش‌هاي كمي و كيفي است. در واقع آنچه روش‌شناسي فمينيستي را فمينيستي مي‌كند بنيان‌هاي هستي‌شناختي، معرفت‌شناختي و روش‌شناختي آن است. بدون درك درست ابعاد گوناگون رويكرد فمينيسم و انتقادهاي آن از اثبات‌گرايي، فهم روش تحقيق فمينيستي امكان‌پذير نخواهد بود. به عبارت ديگر، روش‌هاي تحقيق فمينيستي تجلي نقد فمينيستي به علم اثباتگراي مردمحور است. ازاين‌رو، آنچه روش تحقيق را فمينيستي مي‌كند ويژگي‌هاي انتقادي آن است نه اصول و قواعد منطقي و فني حاكم بر رويه‌هاي متعارف كمي و كيفي تحقيق. 
    اما در هر حال، بسياري از فمينيست‌ها روش كمي گردآوري و تحليل اطلاعات را مردود مي‌دانند. آنان براي رد روش‌هاي تحقيق كمي‌گرا به چهار زمينة ذيل اشاره كرده‌اند:
    1. حمايت روش‌هاي كمي‌گرا از ارزش‌هاي جنس‌گرا در انتخاب مسائل مورد بررسي؛
    2. مطرود بودن يا حاشيه‌اي شدن سوژه‌هاي زن؛
    3. تصنعي بودن داده‌هاي به دست آمده و اغراق در تعميم آنان؛
    4. اين نوع تحقيق غالباً براي حل مسائل اجتماعي زنان به‌كارگرفته نمي‌شود. 
    اعتراض تحقيق فمينيستي به تحقيق سنتي اين است كه آنچه به عنوان سؤال مهم كه بايد در تحقيق دنبال شود و پديدة اجتماعي كه بايد مورد تحقيق قرار گيرد، اساساً محققان مرد آن را تعريف مي‌كنند. زندگي، تجربيات، ايده‌ها و نيازهاي زنان در تحقيقات سنتي به چشم نمي‌آيد. و به همين جهت در دنيايي زندگي مي‌كنيم كه ديدگاه مردان به عنوان ديدگاه معرفي مي‌شود. انتظار زنان اين است كه تجربيات متفاوت آنان در كانون بررسي و توجه تحقيقات فمينيستي قرار گيرد؛ زيرا تحقيقات سنتي توانايي فهم اين منظر خاص زنانه را ندارند.
    نقد و بررسي روش‌شناسي فمينيسم
    اينك مهم‌ترين محورهايي كه در معرفت‌شناسي فمينيسم به چشم مي‌خورد و سبب اتخاذ موضع روش‌شناختي ويژه‌اي از سوي آنها شده است:
    1. نقد تأثير زمينه‌هاي اجتماعي در معرفت
    يكي از مباني معرفت‌شناختي فمينيست‌ها تأثير شرايط محيطي و زمينه‌هاي زيست اجتماعي در معرفت است. بي‌شك اين مسئله پذيرفتني است كه ورود حقايق علمي به عرصة ذهن پژوهشگر، خالي از تأثير عوامل و زمينه‌هاي اجتماعي نيست، اما تأثير اين گونه عوامل نمي‌تواند به صورت علت تامه باشد به گونه‌اي كه حتي محتواي علم را نيز زمينه‌هاي زيست اجتماعي مهيا كرده باشد، بلكه تأثير شرايط اجتماعي را در سطح علت اعدادي مي‌پذيريم. بدين معنا كه شرايط و روابط اجتماعي با زمينه‌هاي تربيتي يا نيازها و فرصت‌هاي اجتماعي كه پديد مي‌آورند، زاوية خاصي را براي ذهن افراد در جهت دريافت حقايق علمي از مبادي آسماني معرفت يا در جهت تصرفات و اعتبارات عملي، نسبت به آن مفاهيم فراهم مي‌سازند. اين زاويه با آنكه محدودة علم را به تناسب كاركردها و آثار اجتماعي مفاهيم و معاني مشخص مي‌گرداند، در محتواي دروني معرفت، از جهت ارزش معرفتي و جنبة كاشفيت آنها اثر نمي‌گذارد؛ يعني صحت و سقم معرفت از زاويه گرايش، عواطف يا منافع فردي يا جمعي افرادي كه به آن روي مي‌آورند، رقم نمي‌خورد. 
    2. نقد تأثير جنسيت در معرفت
    بحث‌هايي كه فمينيست‌ها در خصوص تأثير جنسيت در علم طرح كرده‌اند بسيار مناقشه‌پذير است و به ادلة زير نتايج مورد نظر آنها را اثبات نمي‌كند:
    2ـ1. بي‌توجهي به سنخ مباحث معرفت‌شناختي
    در علم معرفت‌شناسي، رابطة معرفت با عوامل توليد آن و رابطة معرفت با صاحب معرفت مسئلة محوري نيست؛ بلكه آنچه معرفت‌شناسي به آن مي‌پردازد بررسي ارزش شناخت و ارزيابي صدق و كذب معرفت است، يعني ازكجا مشخص مي‌شود كه يك معرفت صادق است يا كاذب؟ با توجه به اين مسئله پرداختن به مسئلة تأثير جنسيت در معرفت، در معرفت‌شناسي فمينيسم درخور تأمل است؛ زيرا اگرچه بحث از عوامل اجتماعي اثرگذار در توليد معرفت ونيز بحث از جنسيت صاحب معرفت، از جهاتي مفيد است، اين مباحث ربطي به مسئلة اساسي معرفت‌شناسي ندارد؛ چون بحث از عوامل اجتماعي هيچ ربطي به درستي يا بطلان آن معرفت ندارد. معرفت از هر زمينه‌اي كه به دست آمده باشد هم مي‌تواند صادق باشد و هم كاذب و در معرفت‌شناسي بايد تكليف صدق و كذب بررسي شود. اگر كسي با توجه به عوامل اجتماعي يا صاحب معرفت بخواهد داوري نمايد گرفتار «مغلطة تكويني» مي‌شود؛ يعني شخص در مقام بررسي يك ادعا به جاي پرداختن به صحت و بطلان آن به صورت منطقي، به سراغ منشأ و سبب آن مي‌رود و با تخريب و منفي شمردن منشأ، در صدد بطلان آن برمي‌آيد. اين برخورد، علمي و منطقي نيست؛ زيرا هيچ‌گاه منشأ يك تئوري دليل صحت و بطلان آن نيست، بلكه درستي و بطلان به استدلال‌ها و براهيني است كه در اثبات آن به كارگرفته مي‌شوند.  از سوي ديگر، اين ادعا كه به جاي بحث ازخود معرفت بايد از فاعل شناسا بحث كرد، رويكردي انحرافي در مباحث معرفت‌شناسي است؛ زيرا بحث از فاعل شناسا صرفاً رابطة معرفت با صاحب آن را نشان مي‌دهد؛ در حالي كه محور اصلي در معرفت شناسي، رابطة معرفت با معلوم آن است كه آيا مطابق با واقع است يا نه؟
    2ـ2. كلي‌نگري بي‌دليل
    اولاً هدف فمينيست‌ها اثبات اين مسئله است كه علم محصول عقل مردانه است و اگر زنان به نظريه‌پردازي مي‌پرداختند سرانجام علم چيز ديگري بود و به شكل ديگري نمود مي‌يافت. اما بر فرض پذيرش اصل اين مسئله، تنها چيزي كه مي‌تواند پذيرفته شود اين است كه گاهي جنسيت به پژوهش‌هاي علمي جهت مي‌دهد يا در پاسخ ها تأثير مي‌گذارد، اما اين بدان معنا نيست كه جنسيت هميشه در نظريه‌پردازي‌ها نقش دارد. به بيان روشن‌تر، اين مسئله ادعاي آنها را به صورت كلي و كامل اثبات نمي‌كند، بلكه فقط نشان مي‌دهد كه در برخي موارد جنسيت در علم تأثير دارد. وانگهي بر فرض پذيرش تأثير جنسيت در پژوهش‌هاي علمي از طريق جهت‌دهي به آنها، اين بدان معنا نيست كه نتايج آنها مورد اطمينان نباشد و حقيقتي در اين ميان به دست نيامده باشد؛ زيرا صحت و بطلان يك انديشه تابع برهان است نه تابع منشأ پيدايش آن.
    2ـ3. غفلت از هويت عقلاني انسان و استقلال معرفت عقلي از ابعاد مادي
    در فلسفة اسلامي ثابت شده است كه تعقل خصوصيت ويژة حيات انسان است. انسان در مسير تحولات مادي هنگامي پديد مي‌آيد كه توان انديشه شكل مي‌گيرد و در واقع حقيقت انسان به‌صورتِ عقليِ اوست. صورت جمادي و نباتي و حيواني، در واقع علل مادي پيدايش انسان‌اند و همان‌گونه كه اين صورت‌ها در حقيقت انسان دخيل نيستند، لوازم مربوط به آنها نيز درحقيقت انسان دخالتي ندارند. ازاين‌رو، مؤنث يا مذكر بودن مربوط به مرحلة حيواني و از لوازم توليد مثل يعني از لوازم نباتي است و به حقيقت ذات نوعي انسان مربوط نيست، بلكه از لوازم يكي از صورت‌هايي است كه در مادة انسان به كارگرفته شده است. به عبارت ديگر، قوام و هويت انسان به ادراك و تعقل اوست و ادراك و تعقل گرچه به لحاظ زماني متأخر از تكوين ابعاد مادي اوست، حقيقتي مستقل از ابعاد مادي دارد. به هرحال، با آنكه ذكوريت و انوثيت از لوازم بخش مادي انسان‌اند، حضور نفس و تدبير آن نسبت به اين بخش سبب مي‌شود تا مسئله جنسيت نيز مانند ديگر ابعاد مادي وجود او صورتي انساني و چهره‌اي عقلاني يابد. درست به همين دليل است كه رفتاري كه انسان با غريزة جنسي خود دارد با نحوة رفتاري كه حيوانات دارند تفاوت پيدا مي‌كند. بر مبناي فلسفة اسلامي نفس انساني حقيقت واحدي فراتر از افق جنس و جنسيت است و به جهت تجرد ذاتي خود به هيچ يك از خصوصياتي كه در حوزة زمان و مكان قرار مي‌گيرند متصف نمي‌شود. بر اساس اين نگرش، مسيري كه فمينيسم با محور قرار دادن عنصر جنسيت مي‌پيمايد، بر مبناي غفلت از هويت عقلاني و بي‌توجهي به استقلال معرفت عقلي از ابعاد مادي وجود انسان است. در فلسفة اسلامي عقل نظري خاصه در ابعاد متافيزيكي و متعالي خود و همچنين عقل عملي در لايه‌ها و ابعاد عمق خود فارغ از همة تعلقات مادي و دنيايي است و عنصر جنسيت در دريافت‌ها و رفتار مربوط به آنها فرصت اثرگذاري ندارد. نفس انسان در ارتباط مستقيم خود با مبادي عالي، حقايق مربوط به آنها را دريافت مي‌كند.  به تعبير استاد جوادي آملي «عقل نظري كه وصفش انديشه و علم است و نيز دل كه در پي كشف و شهود است و همچنين جان كه وصفش فجور و تقواست، نه مؤنث است و نه مذكر... چون علم، خواه علم حصولي يا حضوري، ذكورت و انوثت ندارد، عالم نيز كه به علم حصولي يا شهودي متصف مي‌شود، نه مذكر است و نه مؤنث. پس درمسائل علمي، نه از جهت صفت و نه از لحاظ موصوف، سخن از ذكورت و انوثت نيست؛ ازاين‌رو، ديگر نمي‌توان گفت: آيا درمسائل علمي، زن و مرد همتاي هم‌اند يا متمايز؟» 
    اما در اينجا يك نكتة مهم وجود دارد كه براي فهم ادعاي فمينيسم بايد بدان توجه شود و آن اين است كه هرچند عقل نظري و عملي فارغ از همة تعلقات مادي به كار تعقل خويش مشغول است، عقلِ جزئي و ابزاري كه به جهان مادي و اجزاي مربوط به آن مي‌پردازد، از ابعاد مادي وجود انسان از دو جهت مي‌تواند اثر بپذيرد:
    الف. از جهت نحوة وجود: بدين معنا كه عقل ابزاري و جزئي با آنكه از هدايت قواعد و احكام عقل متافيزيكي بهره مي‌برد، بي‌نياز از حس، خيال و تجربه نيست و با توجه به اينكه حس و خيال از ديدگاه حكمت مشايي وجود مادي دارند، خصوصيات مادي و جسماني انسان از جمله جنسيت او مي‌تواند در اين امر دخالت داشته باشد. بنابر حكمت اشراق و متعاليه نيز هرچند حس و خيال تجرد برزخي دارند، از آنجا كه در ادارك خود به بدن و ابعاد جسماني وجود انسان وابسته‌اند، اثرپذيري آنها از اين بخش زياد است.
    ب) از جهت بعد كاربردي و نيازها: بخش ديگري از اثرپذيري عقل ابزاري از ابعاد مادي انسان، به بعد كاربردي اين نوع معرفت و نيز نيازهاي متكثر و متفاوتي مربوط است كه بر اساس شرايط مختلف زندگي و همچنين توانايي‌هاي متفاوت افراد و اصناف در فرايند تقسيم كار اجتماعي پديد مي‌آيند. اين امور موجب مي‌شود افراد به حسب نيازهاي مختلف و شرايط و خصوصيات جسماني، در برخي موارد به سوي دانش‌ها يا تخصص‌هاي مناسب ويژه‌اي هدايت شوند و در نتيجه از آگاهي و مهارت‌هاي خاصي بيشتر بهره‌مند شوند و جنسيت يكي از همين عوامل است. 
    براساس بيان مذكور مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه فيلسوفان مسلمان صور مختلفي از رابطة عقل با شرايط مادي و جسماني از جمله جنسيت تصور كرده و تأثير شرايط مادي را در برخي صور پذيرفته و در پاره‌اي صور رد كرده‌اند. هرچند آنان براي عوامل فرهنگي، تاريخي و اجتماعي بهره‌اي از تأثير را پذيرفته‌اند، با اين همه، براي همة صورت‌هاي متصور ارزش و اعتبار قائل نشده‌اند؛ بدين معنا كه برخي از اين صور را حاصل انحراف از ذات و هويت انساني مي‌دانند. در نگاه مطلوب فلسفة اسلامي عقل در مراتب عالي خود فارغ از ابعاد جسماني و جنسي است و زن و مرد براي سعادت خود به گونه‌اي يكسان به هدايت و استفاده از آن نياز دارند. مناسبات و روابط اجتماعي نيز كه در چارچوب فرهنگ انساني شكل مي‌گيرد، بايد زمينه‌هاي فعليت‌يافتن آن را براي همگان به صورت يكسان فراهم آورد. اما عقل جزئي و ابزاري هم به لحاظ وجودي از ابعاد مادي اثر مي‌پذيرد و هم از جهت نياز و كاربرد فايده‌اي يكسان براي همگان ندارد.  پس در جايي كه ادعايي علمي با برهان و استدلال منطقي طرح شود ازسوي هر جنسي كه باشد، قابل ارزيابي براي كشف صحت و بطلان است.
    عوامل اجتماعي و محيطي گاه در شكل‌گيري نگرش‌ها اثرگذارند، اما نبايد فراموش كرد كه تأثير آنها صرفاً در مقام گردآوري است و نه در مقام داوري و تعيين صدق و كذب آنها. براي ارزيابي فقط بايد به ملاك‌هاي منطقي رجوع كرد؛ بدين معنا كه اگر صورت و مادة يك استدلال صحيح باشند، آن استدلال و نتيجة آن درست وگرنه باطل است؛ حال فرقي نمي‌كند آن انديشه عرضه شده از آنِ مردان باشد يا زنان.
    2ـ4. نسبيت‌گرايي
    تأثير جنسيت در علم، آن گونه كه فمينيست‌ها ادعا مي‌كنند به نسيبت‌گرايي مي‌انجامد؛ زيرا به نظر فمينيست‌ها، فاعل شناسا خطاپذير وسياق‌مند است. مراد آنها از سياق‌مندي اين است كه زمينه و بافت اجتماعي در معرفت اثر مي‌گذارد و حقيقتي كه انسان به آن دست مي‌يابند از اين بستر متأثر است. در نتيجه حقيقت هم سياق‌مند مي‌شود و از زمينه‌اي به زمينة ديگر متفاوت خواهد بود. در اين صورت بايد علم با تغيير جنسيت تغير كند و حقيقت هم نسبت به جنسيت. در پاسخ بايد گفت در اينكه اوضاع اجتماعي گاه در معرفت بشري اثر مي‌گذارد شكي نيست، اما اينكه نتيجه بگيريم حقيقتي كه انسان با معرفت به آن دست مي‌يابد سياق‌مند است و به عبارت ديگر سياق‌مندي حقيقت پذيرفته نيست. نسبيت‌گرايي مهم‌ترين نقدي است كه بر موضع معرفت‌شناسانه فمينيستي وارد است. ازاين‌رو، به توضيح آن مي‌پردازيم:
    الف. روشن‌ترين نقد بر نسبيت اين است كه سر از شكاكيت در مي‌آورد؛ هرچند فمينيست‌ها، خود از انتساب به شكاكيت گريزان باشند و انديشة خود را نوعي رئالسيم بدانند. بطلان شكاكيت بر كسي پوشيده نيست؛ زيرا كسي كه قائل به نسبي بودن فهم بشر است هرگز نمي‌تواند به ارائه و حكايت قضيه‌اي از قضاي علمي خود نسبت به حقيقت و واقعيت خارجي اعتماد كند. بدين جهت نه مجالي براي فهم باقي مي‌ماند و نه زمينه‌اي براي تفهيم؛ زيرا براساس انديشة نسبي‌گرايي هر سخني كه از دهان خارج شود تا قبل از رسيدن به شنونده و در مسيرگذرخود بارها و بارها دگرگون مي‌شود. 
    ب. نسبي بودن فهم، همة قضايايي را كه بنيان انديشه‌هاي قائلين به نسبيت را شكل مي‌دهد، در معرض تزلزل قرار مي‌دهد؛ زيرا همين قضايا خود نيز تحت تأثير شرايط متناسب شكل گرفته‌اند و احتمال دگرگوني در آنها وجود دارد. مثلاً قضية «حقيقت و واقعيتي در خارج از ظرف ادراك انسان وجود دارد و انسان نهايتاً به شناخت آن نائل مي‌شود» چه دليلي وجود دارد كه بدون تأثير ازفرضيه‌هاي پيشين و بدون احتمال دخل احتمال انديشه‌هاي بعدي حكايت از واقع نمايد. اگر اين قضيه نسبي هم باشد راهي براي اثبات حقيقتي درخارج از ظرف فهم بشر وجود ندارد؟! 
    ج. نسبيت حقيقت لازمة منطقي نسبيت فهم است؛ يعني كساني كه به نسبيت فهم قائل‌اند به لحاظ منطقي هرگز نمي‌توانند از اصل واقعيت يا تحقق شناختي كه ميزان براي ديگري باشد خبر دهند. اين گروه يا بايد دو مفهوم خطا و صواب را از فرهنگ معرفت بشري حذف كنند يا براي خطا و صواب نيز معنايي نسبي قائل شوند كه تنها در برخي منظرها و به لحاظ ذهنيت‌هايي خاص كه از پيش‌فرض‌ها و يا زمينه‌هاي اجتماعي و طبقاتي به خصوصي برخوردارند پديد مي‌آيند. 
    3. نفي تأثير همدلي و همدردي بر معرفت
    فمينيست‌ها ادعا كرده بودند كه مشكل معرفت‌شناسي جريان غالب، ناشي از تفكيك ميان فاعل شناسا و متعلق آن است و براي رفع اين مشكل پيشنهاد مي‌دهند كه بايد ميان اين دو رابطه برقراركرد تا از طريق همدردي و حس مشترك به دانش دست يافت. اما اين ادعايي بي‌دليل است و نمي‌تواند پذيرفته شود. و بر فرض پذيرش، محدود به مقام گردآوري داده‌هاست نه براي ارزيابي و داوري. در حالي كه آنچه در معرفت‌شناسي مهم است، مقام داوري است نه مقام گردآوري. 
    4. تفوق ديدگاه زنانه بر ديدگاه مردانه
    4ـ1. اين ديدگاه هرچند با داعية مقابله با يك‌سونگري مردانه توليد شده، خود درچنبرة چيزي گرفتار آمده است كه از آن گريزان بود. فمينيست‌ها با مردود شمردن منظر مردان (بخوانيد مردان سفيد پوست غربي) براي راه‌حل منظر زنانه (بخوانيد زنان سفيد پوست طبقة متوسط اروپايي) را جانشين آن كردند. اگر يك‌سونگري نامطلوب است، پس چرا دربارة زنان چنين نباشد؟!
    4ـ2. بر فرض پذيرش تفاوت ديدگاه زنان و مردان در مورد واقعيت (نسبيت در معرفت) اين امر فقط اصل تفاوت را نتيجه مي‌دهد نه حقانيت هر دو يا بطلان هر دو و نه حقانيت و برتري يكي بر ديگري را؛ زيرا اثبات هريك از فرض‌ها، نيازمند استدلال منطقي است.
    4ـ3. استدلال‌هايي كه فمينيست‌ها براي اثبات برتري ديدگاه زنان بر مردان ارائه كرده‌اند، هيچ‌يك مبتني بر استدلال منطقي و برهان عقل‌پذير نيست. اينكه زنان در تقسيم كار اجتماعي در حاشيه قرار دارند و از حفظ نظام اجتماعي سود نمي‌برند يا براي توليد كالاي‌هاي مورد نظر فعاليت بيشتري انجام مي‌دهند و تجارب آنها با تجارب مردان متفاوت است و نيز چون از يك طرف به حفظ نظام پدرسالانه كمك مي‌كنند، نقش محوري دارند و از طرف ديگر چون در نظام رايج كار، محور قدرت به حساب نمي‌آيند، در حاشيه قراردارند، اين امور هيچ دلالت منطقي بر حقانيت و برتري ديدگاه زنان ندارد. به نظر مي‌رسد اين مقدمات نمي‌تواند نتيجة دلخواه آنها را ثابت كند. 
    4ـ4. بر فرض پذيرش برتري ديدگاه زنان، آيا اين حكم شامل همة زنان دنيا مي‌شود؟ شمول اين داوري زماني ميسر است كه تفاوت‌هاي چشمگير ميان زنان مختلف در سراسر دنيا ناديده گرفته شود. در حالي كه چنين تعميمي پذيرفتني نيست؛ زيرا اولاً فعاليت زنان در همة دنيا در حاشيه نيست و برخي داراي قدرت در حاكميت‌اند؛ ثانياً همة زنان به حفظ پدرسالاري كمك نمي‌كنند؛ ثالثاً ميان زنان فقير و ثروتمند، سياه وسفيد، اروپايي و غير اروپايي، تفاوت‌هاي زيادي وجود دارد كه فمينيست‌ها به آن توجه نكرده‌اند. اتفاقاً همين نكته را فمينيست‌هاي سياه دربارة جريان غالب فمينيستي ابراز كرده‌اند. اين گروه به طور خلاصه استدلال مي‌كردند كه جريان غالب فمينيسم، نژادپرستانه است. بدين جهت كه تجربة زنان غيرسفيد پوست را در نظر نمي‌آورد و در عين حال نظريه‌هاي تعميم يافته از تجارب زنان، ارائه مي‌دهد. علاوه بر اين، آنان خاطر نشان مي‌كنند كه به رسميت شناختن جنسيت به مثابة عاملي كليدي در شكل‌دهي به تجارب زنان، عوامل ديگري چون نژاد، قوميت، مليت و در گسترة كمتري طبقه را ناديده مي‌گيرد. وقتي اين نقدها و نقدهاي ديگر را جريان غالب به رسميت شناخت، روشن شد كه آنها به مثابة امري متفاوت ـ و نه بخشي از تجربه زنان ـ نگريسته شده‌اند. 
    نتيجه‌گيري
    بي‌شك دو جنس مرد و زن از جهات مختلفي با هم تفاوت دارند. از نظر زيست‌شناختي و نيز روان‌شناختي تفاوت‌هاي بسياري بين اين دو مشاهده مي‌شود. نيز مسلم است كه زنان در طول تاريخ و در فرهنگ‌هاي مختلف كما بيش و به علل مختلف مورد ستم مردان واقع شده‌اند. اما هيچ‌يك از دو امر پذيرفته شده تأثيري در اين واقعيت ندارد كه هر دو جنس، انسان‌اند؛ انسان‌هايي كه هم از خرد و عقلانيت و هم از احساس و عاطفه برخوردارند؛ عقلانيت و احساسي كه براي پيشبرد زندگي فردي و اجتماعي و تسهيل روابط اجتماعي و كارآمدي آن ضرورتي كاركردي دارند. فهم و معرفت كه ميوة به‌كارگيري خرد و عقلانيت است، به حكم انسان بودن، در هر دو جنس يكسان است. ازاين‌رو، نمي‌توان از يك سو عقلانيت زن و مرد را به حكم انسانيت پذيرفت و از سوي ديگر خرد دوگانه‌اي براي آنها اثبات كرد. افزون بر اينكه روش‌شناسي فمينيسم به‌نوعي برگشت نظري به چيزي دارد كه از آن گريزان بود و مردان را به سبب يك‌سو نگري در برتري دادن عقل مذكر تخطئه مي‌كرد. اگر سوگيري جنسيتي در علم و معرفت امري ناپسند است، بايد براي هردو جنس ناپسند باشد و اگر پسنديده است، بايد براي هردو پسنديده باشد. بر همين اساس، پايه‌هاي رويكردهاي هستي‌شناختي و انسان‌شناختي فمينيستي نيز فرو ريخته مي‌شود؛ زيرا هم سازه‌گرايي اجتماعي و هم نسبي‌گرايي جنسيتي (اصول هستي‌شناختي روش فمينيستي) و نوع نگرش فمينيست‌ها به انسان با فروپاشي رويكرد معرفت شناختي، از پشتوانة معرفتيِ پذيرفتني بي بهره‌اند.
     
     

    References: 
    • ايمان، محمدتقي، مباني پارادايمي روش‌هاي كمي و كيفي تحقيق در علوم انساني، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1388.
    • آبوت، پاملار، جامعه‌شناسي زنان، ترجمه منيژه نجم عراقي، تهران، ني، 1380.
    • باقري، خسرو، مباني فلسفي فمينيسم، تهران، وزارت علوم، 1382.
    • باقري، شهلا، «علوم اجتماعي فمينيسم و انگاره مردمحوري»، كتاب زنان، سال هشتم، ش30، زمستان1384.
    • پارسا، حميد، «رويكرد انتقادي فلسفه اسلامي به رابطه عقل و جنسيت»، ماهنامه حورا، ش 14 و 15، تير و مرداد1384
    • ـــــ ، روش‌شناسي انتقادي حكمت صدرايي، قم، كتاب فردا، 1390.
    • ـــــ ، علم و فلسفه، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1383.
    • جوادي آملي، عبدالله، زن درآئينه جلال و جمال، تحقيق و تنظيم محمود لطيفي، قم، اسرا، 1385.
    • ـــــ ، شريعت در آيينه معرفت، تنظيم و ويرايش حميد پارسا نيا، قم، اسرا، 1381.
    • رودگر، نرجس، فمينيسم: تاريخچه، نظريات، گرايش‌ها، نقد، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1388.
    • رئوف، هبه، مشاركت سياسي زن: ديدگاهي اسلامي، ترجمه محسن آرمين، تهران، قطره، 1377.
    • ژنويو، لويد، عقل مذكر: مردانگي و زنانگي در فلسفه غرب، ترجمه محبوبه مهاجر، تهران، ني، 1381.
    • ساراپ، مادن، راهنمايي مقدماتي برپساساختارگرايي و پسامدرنيسم، ترجمة محمدرضا تاجيك، تهران، ني، 1382.
    • فرهمند، مريم، «زن وتوليد علم»، فرهنگ، ش 48، زمستان، 1382.
    • قائمي‌نيا، عليرضا، «معرفت و فمينيسم»، ماهنامه حورا، ش 14 و 15، تير و مرداد1384.
    • ـــــ ، نقد مقاله «فمينيسم و علم» در اسماعيل آقابابايي، و عليرضا شالباف، فمينيسم و دانش‌هاي فمينيستي، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1382.
    • ـــــ ، نقد مقاله «فمينيسم و علوم اجتماعي» دراسماعيل آقابابايي، و عليرضا شالباف، فمينيسم و دانش‌هاي فمينيستي، قم: دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1382.
    • ـــــ ، نقد مقاله «معرفت‌شناسي فمينيستي» در اسماعيل آقابابايي، وعليرضاشالباف، فمينيسم ودانش‌هاي فمينيستي، ترجمه و نقد تعدادي از مقالات دائرةالمعارف فلسفي روتليج، قم، دفترمطالعات و تحقيقات زنان 1382.
    • كد، لورين، «معرفت‌شناسي و فمينيسم»، ترجمة فاطمه مينايي، ناقد، ش 1، 1382.
    • محمدپور، احمد، ضدروش: منطق و طرح در روش كيفي، تهران، جامعه‌شناسان، 1389.
    • مشيرزاده، حميرا، ازجنبش تا نظرية‌ اجتماعي: تاريخ دو قرن فمينيسم، تهران، شيرازه، 1385
    • مصباح، محمدتقي، آموزش فلسفه، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1373
    • نبويان، سيدمحمود، «معرفت‌شناسي فمينيسم»، كتاب زنان، سال هفتم، ش 28، تابستان1384.
    • هاردينگ، ساندرا، جنسيت و علم، در دراسماعيل آقابابايي، وعليرضا شالباف، فمينيسم و دانش‌هاي فمينيستي، قم: دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1382.
    • Rhoda Reddock ‘ Feminist theory and critical reconceptualization in sociology: thechallenge of the 1990s” in “” The International Handbookof Sociology” Edited by Stella R. Quah and Arnaud Sales’
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    چراغی کوتیانی، اسماعیل.(1390) بررسی انتقادی روش‌شناسی فمینیستی از منظر رئالیسم صدرایی. فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 2(3)، 33-62

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اسماعیل چراغی کوتیانی."بررسی انتقادی روش‌شناسی فمینیستی از منظر رئالیسم صدرایی". فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 2، 3، 1390، 33-62

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    چراغی کوتیانی، اسماعیل.(1390) 'بررسی انتقادی روش‌شناسی فمینیستی از منظر رئالیسم صدرایی'، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 2(3), pp. 33-62

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    چراغی کوتیانی، اسماعیل. بررسی انتقادی روش‌شناسی فمینیستی از منظر رئالیسم صدرایی. معرفت فرهنگی اجتماعی، 2, 1390؛ 2(3): 33-62