معرفت فرهنگی اجتماعی، سال دوم، شماره اول، پیاپی 5، زمستان 1389، صفحات 153-184

    نقد و بررسی پیش‌فرض‌ها و زمینه‌های اجتماعی نظریه «کنش اجتماعی» تالکوت پارسونز

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    غلامرضا شفق / كارشناس ارشد مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني / shafagh1355@jmail.com
    چکیده: 
    بر اساس فرض برخی از تدوین کنندگان علوم اجتماعی اسلامی یا بومی، علوم غربی از مبانی و مبادی سکولار برخوردار است؛ پس نظریه های غربی در جامعه‌ی اسلامی کاربرد ندارد. در این نوشتار مقدار تأثیر مبانی و مبادی نظریه‌ی تالکوت پارسونز بر نظریه‌ی او سنجیده و این پرسشی شده است که «آیا این نظریه با اصلاح بعضی پیش فرض ها، در مسائل بومی به کار خواهد رفت یا به سبب مبانی سکولار آن، کاملاً کنار گذاشته می شود؟» به نظر می رسد نظریه‌ی پارسونز انسجام منطقی و مبنایی ندارد. در پرتو مبانی اسلامی برخی اصلاحات مهم در این نظریه پیشنهاد کرده ایم. بعد از این اصلاحات نظریه‌ی منسجم تری خواهیم داشت و می توان آن را مبنای برخی کارها قرار داد؛ برای نمونه، اراده گرایی و وجود جامعه از مهم ترین ادعا های پارسونز است، اما اثبات این ادعاها بدون برخی مبانی مثل امر بین الامرین و کلی طبیعی ممکن نیست.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critique of the Social Presuppositions and Grounds of Talcott Parsons' Theory of "Social Action"
    Abstract: 
    Some theoretician in Islamic or domestic social sciences hold that western sciences have secular principles and foundations, hence western theories cannot be applied to Islamic society. The present paper assesses the extent of effect which the principles and foundations of Talcott Parsons' theory have on his theory and then poses the question "Can this theory be applied to domestic issues by means of modifying some of its presuppositions? Or, should it be completely rejected because of its secular principles? It seems that Parsons' theory has no logical and foundational coherence. Some modifications has been made to this theory by referring to Islamic principles. If we make these modifications, we will have a more coherent theory which can be the basis for further investigations. For example, voluntarism and the existence of society are among Parsons' most important claims; however, it is impossible to prove these claims without referring to some principles such as it is neither determination nor free will but something between the two and physical universal.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    تالكوت پارسونز يكي از نظريه‌پردازان بلندآوازه و اثرگذار غرب است. افكار او جهت‌دهنده و راهنماي بسياري از تحقيقات نظري و تجربي بوده است. برخي از انديشوران مسلمان نيز آن ‌را مبناي كارهاي‌شان قرار داده‌‌اند. بسياري از آنان نظرية پارسونز را داراي انسجام منطقي و محتوايي دانسته‌اند.
    پارسونز نظريه‌پردازي است كه مخالفان و موافقان فراواني دارد. برخي او را مهم‌ترين جامعه‌شناس امريكايي قرن بيستم مي‌دانند. بعضي ديگر، بسياري از سخنان و گزاره‌هاي او را پذيرفتني نمي‌دانند.  به هر حال پارسونز در رديف مهم‌ترين جامعه‌شناسان كلاسيك مطرح است ونبايد اهميت او به طور كامل ناديده گرفته شود.
    بي‌شك نظرية پارسونز نيز از مباني و مبادي خاصي اثر پذيرفته است. چنانچه آن مباني و مبادي اشكال داشته باشد، نظريه نيز دچار مشكلاتي مي‌گردد. در اين نوشتار نشان خواهيم داد كه نظريه از اتقان مبنايي برخوردار نيست، منتقدان مهم پارسونز از جمله «گولدنر» و «كرايب» اشكالاتي مبنايي طرح كرده‌اند. با ضميمه‌كردن برخي مباني صحيح به نظريه تغييرات بنيادي در نظريه پديد نمي‌آيد، اما اشكالات مبنايي آن تا حدودي رفع مي‌شود و به برخي انتقادات پاسخ داده مي‌شود. در بررسي‌هاي دانشوران مسلمان آثاري مستقل كه از همين زاويه آراي پارسونز را بررسي كرده باشد، نيافتم اما بدون شك بسياري از طراحان علوم اجتماعي اسلامي و بومي معتقدند مباني نظريه‌ها و علوم غربي اشكال دارد. بنابراين، بررسي مباني نظريه‌هاي امثال پارسونز ضروري است.
    نشان‌دادن اشكالات اين قبيل نظريه‌ها مهم است، اما اگر به صرف طرح اشكالات اكتفا شود، به كنارگذاشتن نظريه منجر مي‌شود و مزاياي كاربرد اين قبيل نظريه‌ها از دست مي‌رود. لذا تلاش‌شده با پيشنهاد برخي اصلاحات مبنايي انسجام نظريه احيا و از آن در حل مسائل نظري و عملي كمك گرفته شود. در عين حال اشكالات آن بيان و از تكرار اشتباهات خود‌داري گردد.
    در اين نوشتار ابتدا نظرية پارسونز بيان و سپس مباني و زمينه‌هاي اجتماعي اثر‌گذار بر آن نشان داده شده و نواقص مبنايي تصوير شده است. در مرحلة آخر اصلاحات مبنايي براي آن پيشنهاد شده است. ابتدا اصول و اجزاي مهم نظرية پارسونز مرور مي‌شود. البته نظرية پارسونز جزئيات بسياري دارد كه نمي‌توان در چند صفحه همه اصول آن را بيان كرد.
    اثرپذيري از ديگران
    تعيين دقيق اثرپذيري يا اثرگذاري يك شخصيت مشكل است و در اينجا نيز چنين هدفي دنبال نمي‌گردد؛ بلكه به جايگاه نظرية پارسونز در منظومة علوم غربي اشاره مي‌گردد تا فهم نظريه و پيش‌فرض‌هاي آن آسان‌تر شود.
    پارسونز از اسپنسر و تكامل‌گرايي او انتقاد مي‌كند، اما مي‌كوشد شكل تعديل‌شدة آن را استفاده كند. از مكتب فايده‌گرايي به سبب تأكيد زياد بر نفع فردي انتقاد، اما تأكيد آنها بر فرد را ستايش مي‌كند. اثبات‌گرايي خام و منحصرشدن امور به حسيات را نمي‌پذيرد، اما نقش تأكيد بر علمي‌بودن را قبول دارد.  نظرية مبادله را در كليت‌اش قبول ندارد، ولي بر مبادلات نظام‌ها و اجزاي يك نظام خاص تأكيد دارد. از تأكيد دوركهايم بر هنجارها و دروني‌سازي، بحث نقش و انتظارات زمينه‌اي، از گرايش نوكانتي مسئلة انتخاب و از وبر تأكيد بر عقلانيت و جايگاه خرد را برگرفته است. مشابه ميد و كولي بحث كنش و معناي كنش اجتماعي را نيز طرح مي‌كند. پارسونز بحث ساختارها و محدوديت ساختاري را نيز در كنار آن طرح مي‌كند. از روان‌شناسي فرويد استفاده نموده است. حتي گفته است اگر زودتر با آن آشنا شده بودم در نخستين اثرم ساخت كنش اجتماعي بيشتر از آن استفاده مي‌كردم.  در بحث نظم با ديگران مباحثه داشته است. الگوي رفتار اقتصادي مارشال را به همة نظام اجتماعي تعميم داده است. پارسونز در زيست‌شناسي تحصيل كرده و گرايش‌هاي زيست‌شناسانه نيز دارد. از لحاظ خانوادگي زمينة مذهبي داشته، اما در زمينه‌هاي عمدتاً غير مذهبي زندگي كرده است. استادان و شاگردان بزرگي داشته است. برخي آثار علمي او مثلاً كتاب نظام اجتماعي، حاصل كنفرانس‌هاي علمي مشترك بوده است. پس درك عناصر مختلف نظرية پارسونز بسيار دشوار است. پارسونز در تركيب اين عناصر مختلف و گاهي متضاد مشكل زيادي داشته است. 
    مسئله نظم
    دغدغة اصلي پارسونز مسئلة نظم و نحوة برقراري آن در جامعه بوده است. در بحث نظم بر انگيزه‌ها و معيارهاي فرهنگي تأكيد كرده است. در مسئلة نظم «روي يگانگي انگيزه‌هاي عمل‌كنندگان با معيارهاي فرهنگي كه نظام كنش را يگانگي مي‌بخشد متمركز مي‌شود.» 
    از پارسونز انتقاد شده كه نظم را يك واقعيت ثابت مي‌داند، اما پارسونز نظم را يك مسئله مي‌داند. در واقع پارسونز بنياد‌هايي را كه برخي از فلاسفه‌ گفته‌اند نمي‌پسندد. مثلاً جان‌لاك گفته است:‌ نظم حاصل همگرايي خودانگيختة منافع واگرا است. ژان ژاك روسو گفته است:‌ نظم حاصل قرارداد اجتماعي است. تامس هابز مي‌گويد نظم نتيجة پذيرش اقتداري است كه انسان‌ها براي اجتناب از نزاع دايم آن را مي‌پذيرند.  راه حل پارسونز اين است كه از ايده‌هاي دوركيم و فرويد مي‌توان اين راه حل را يافت. فرويد:‌ يك سلسله نشانه‌هاي معنادار شخصيت انسان را پديد مي‌آورد و همين شخصيت رفتار انسان را جهت مي‌دهد. دوركيم: يك سلسله قواعد نهادي‌شده در اجتماع رفتار انسان را جهت مي‌دهد. پارسونز مي‌گويد:‌ تركيب اين دو راه حل مي‌تواند بنياد نظم را به وجود آورد. وقتي قواعد نهادي‌شده در جامعه دروني شود، بنياد نظم در جامعه پديد مي‌آيد. 
    پس در اين نظم اختياري يك ساخت دو طرفه وجود دارد. در ابتدا به علت دروني‌كردن معيارها هم‌نوايي با آنها اهميت شخصي مي‌يابد؛ چرا كه از طريق ابراز نفس يا خود تحقق مي‌يابد. در مرحلة بعد، پيروي از معيار همراهي و همدلي ديگران را به دنبال دارد. 
    در مجموع پارسونز از اصطلاح كنش و كنش اجتماعي بسيار بهره برده است. به همين جهت آنها ‌را توضيح مي‌دهيم. 
    تعريف كنش
    كنش به رفتار انساني اطلاق مي‌شود كه انگيزه و راهنماي آن معاني باشد؛ معاني‌اي كه كنشگر در دنيا خارج مي‌يابد و به آن حساسيت نشان مي‌دهد. كنش يعني آگاهي و حساسيت به پيام‌هايي كه كنشگر از معاني چيزها در محيط دريافت مي‌كند. كنشگر مي‌تواند جمع يا فرد باشد. 
    در بحث از معاني، تنها ذهنيت كنشگر مهم نيست، بلكه وضعيت نيز مهم است؛ چون كنشگر مجموعه نشانه‌ها را از محيط دريافت مي‌كند و به آن پاسخ مي‌دهد و بر مبناي اين دريافت واقعيت را مي‌سازد.
    دو چيز كنش را احاطه كرده است: 1. شرايط مادي و محيطي امثال آب و هوا، وضعيت فنون و امثال آن. اين مجموعه شرايط محيطي مهم است، ولي شيء ممتاز در محيط همان كنشگران ديگرند كه كنشگر به آنها پاسخ مي‌دهد. كنشگر مي‌تواند فرد يا جمع باشد. 2. شرايط فرهنگي نمادي. كنش با معنا است؛ لاجرم بايد در پوشش نمادي صورت بگيرد. اين شرايط نمادي اهداف، وسائل، اولويت‌ها، حدود كنش و صورت‌هاي كنش را تعيين مي‌كند. 
    نظام كنش
    هر كنش از مجموعه‌اي از واحدهاي كنشي ساخته مي‌شود. هر كنشي از حالت‌ها و گفتار‌ها تشكيل مي‌شود كه مجموعة بازسازي‌شدة آن يك نقش اجتماعي يا برهه‌اي كم‌وبيش طولاني از كنش متقابل اجتماعي را پديد مي‌آورد. 
    شرايط نظام
    مهم‌ترين شرايط نظام از نظر پارسونز به اين قرار است:
    1. ساخت دار: بايد نظام و اجزاي آن، آرايش سازماني و مؤلفه‌هاي نسبتاً پايدار داشته باشد؛ مثلاً هنجارها و متغير‌هاي ساختي پارسونز اين فوايد را دارد.
    2. كاركرد: بايد برخي از نيازهاي نخستين نظام برآورده شود؛ مثلاً با تغييرات محيطي خود را تطبيق دهد.
    3. فرايند خود سيستم و درون سيستم: يعني تغييرات و تطورات منظم داشته باشد.  البته مفهوم نظام كنش مصداق واقعي ندارد. و يك امر انتزاعي و تحليلي است. 
    متغيرهاي ساختاري نظام كنش
    در اين قسمت شيوة ساخت‌پذيري الگوهاي فرهنگي را بررسي قرار مي‌كند. پارسونز مي‌‌گويد فرهنگ و ارزش‌ها هميشه دو سويه‌اند؛ چون با هر چيزي كه مي‌پذيريم برخي چيز‌ها را كنار بگذاريم. چهار نوع دوگانگي عمده وجود دارد:
    عام‌گرايي خاص‌گرايي: مي‌توانيم يك شيء منحصر به فرد يا واحدي از يك طبقة عمومي به حساب آوريم؛ مثل تعامل معلم با عموم شاگردان يا تعامل خاص با فرزندانش.
    1. عاطفي بي‌طرفي عاطفي: مي‌توانيم با يك شيء با تمام احساسات روبه‌رو شويم(فرزندان) يا احساسات خود را كنار نگه داريم (شاگردان).
    2. كيفيت عملكرد:‌ مي‌توانيم يك شيء را به خاطر خودش قبول كنيم (فرزندان) يا به سبب فايده‌اي فعلي يا بالقوه كه براي ما دارد (شاگردان). 
    3. جامعيت ويژگي:‌ يعني با يك شيء با تمام وجود آن روبه‌رو شويم (فرزندان) يا يك ويژگي آن را در كانون توجه قرار دهيم (شاگردان). 
    پيش نيازها و ضرورت‌هاي كاركردي
    بيشتر مباحث گذشته به درك ايستايي نظام مربوط مي‌شد، اما بحث كاركرد به پويايي نظام كمك مي‌كند. پس طرح اين بحث براي تكميل نظرية پارسونز حياتي است.
    تعريف كاركرد
    كاركرد مجموعه فعاليت‌هايي است كه نياز نظام را به عنوان نظام برآورده كند. اين كاركردها برخي به روابط دروني نظام مربوط است و بر خي به روابط نظام با محيط‌اش مربوط است. از جهتي نيز بعضي اين كاركردها به اهداف مربوط است و برخي وسايل رسيدن به هدف. 
    انواع كاركرد‌ها
    سازگاري‌‌:  هماهنگي روابط نظام با محيطش را گويند، نظام امور مورد نياز را از محيط و فرآورده‌هاي توليدي را به محيط عرضه مي‌كند. نظام اقتصادي اين وظيفه را به عهده دارد.
    دستيابي به هدف:  كنش‌هايي كه هدف نظام را تعيين مي‌كند و منابع و انرژي را براي رسيدن به آن اهداف تعيين مي‌كند. نظام سياسي بايد اين كار را انجام دهد.
    يگانگي:  ‌مراقبت از كجروي نظام و حفظ هماهنگي اجزاي نظام است. نظام اجتماعي متكفل اين امر است.
    حفظ الگو‌هاي فرهنگي: نظام فرهنگي انگيزش ايجاد مي‌كند و آنرا ميان عناصر نظام پخش مي‌كند. و الگوهاي نمادين را فراهم مي‌سازد. 
     
    واسطه‌هاي عمومي تبادل
    پارسونز كه مي‌كوشد همة امور را در قالب نظام‌هاي بده و بستان بيان كند، بعضي استفاده‌هاي ضمني و قابل توجه نيز از اين كار دارد. يكي از آن شاهكار‌ها تعميم دادن يك جزء يا خصوصيت يك نظم به نظام‌هاي ديگر است. مثلاً پول در نظام اقتصادي يك واسطة مبادله عام و جالب توجه مي‌باشد، يعني پول انباري از ارزش است كه در اقتصاد اهميت عمومي دارد. اما پارسونز تلاش كرده واسطه‌هاي مبادلة عام در ديگر نظام‌ها را نيز بيابد؛ مثلاً قدرت واسطة مبادله عام در نظام سياست مي‌باشد. حال بسياري از مشكلات قدرت به سان مشكل پول است؛ مثلاً تورم قدرت يك مشكل عام است. به همين سان نفوذ يك واسطة مبادله عام در نظام اجتماعي مي‌باشد. در نظام فرهنگي تعهدات يا وفاداري به استاندارهاي فرهنگي چنين خاصيتي دارد.  
    مراتب سبيرنتيك
    اصل بحث سبيرنتيك را رياضي‌دانان براي درك روابط و داد و ستد ميان اشيا طرح كرده‌اند. اما پارسونز براي درك داد و ستد اجزاي نظام از اين ايده كمك گرفته است. طبق اين ايده وجود اطلاعات و انرژي در داد و ستد ضروري است؛ چراكه اطلاعات به تنهايي قدرت ندارد و انرژي جهت ندارد. پس برخي اجزاي نظام كنش انرژي و بعضي ديگر اطلاعات را ذخيره مي‌كند و در مجموع بين آنها داد و ستد هست.
    در سلسله و رتبه‌بندي پارسونز نظام فرهنگي اجتماعي بيشتر اطلاعات و نظام زيستي و شخصيت بيشتر انرژي را فراهم مي‌گرداند. پارسونز براي خرده‌نظام‌هايي كه اطلاعات را به همراه دارند اهميت بيشتري مي‌دهد. 
    در اين قسمت دربارة برخي نظام‌هاي پارسونزي توضيحات بيشتري داده مي‌شود.
    نظام فرهنگي
    طبق تقرير پارسونز نظام فرهنگي شامل سه قلمرو نهادهاي شناختي‌(مثلاً معادلات رياضي، گزارش‌هاي مالي و...)، نهادهاي بياني (از قبيل هنرها و مثلاً موسيقي) و معيارها و هنجارهاي اخلاقي مي‌باشد. معيارها و هنجارها درستي يا نادرستي اشيا را مشخص مي‌كند. در اينجا ارزش‌ها نقش عمده را به عهده دارند. همة كنش‌ها بر حسب سازگاري با آرمان‌هاي مجرد ارزشي سنجيده مي‌شوند. 
    جامعه‌پذيري
    يكي از دل‌مشغولي‌هاي عمدة پارسونز، نحوة تثبيت ارزش‌ها و هنجارهاي اجتماعي در سطح جامعه است. براي حفظ نظم، ثبات و پايداري ارزش‌هاي اجتماعي ضرورت دارد. پس بايد از اوان كودكي در اين جهت تلاش كرد. به طور طبيعي پارسونز اساس اين بحث را از فرويد گرفته و در قالب نظرية خودش بيان كرده است. 
     
    مقصود پارسونز از توضيحات مذكور اين است كه كودك بايد از اين مراحل بگذرد.  در توضيح جدول پيشين مي‌توان گفت: اعضاي جامعه، به ويژه كودكان، ابتدا اشياي جديد را درك مي‌كند و سپس به دليل دسترسي نداشتن احساس اضطراب مي‌كند، اما بعد از تركيب اشياي جديد با امور قديمي و شناخته شده تركيب كارآمد‌تر و بهتر مي‌سازد. در مجموع تجزيه و سپس تركيب امور مهم‌ترين امور مربوط به يادگيري مي‌باشد. اين مسئله از خاستگاه‌هاي غريزي مهمتر است. 
    در مجموع تلاش پارسونز بر اين بوده كه از راه مبادله و داد و ستد نظام‌ها و ارتباط اجزاي نظام با همديگر به درك جامعه‌پذيري و يادگيري نايل آيد.
    مدرنيته
    پارسونز از موضع ليبرالي مي‌كوشد چنين بنمايد كه مدرنيته يك امكان پيش‌رونده است و هيچگاه تهديد كننده شخصيت فردي يا نظم اجتماعي نيست. به نظر پارسونز عاملان از طريق دروني‌كردن ارزش‌هاي فرهنگي به اجماع مي‌رسند.  فايدة مدرن بودن اين است كه كسي به علت عضويت در قشر يا طبقة خاص محاكمه نمي‌شود و غليان‌هاي عاطفي مهار مي‌شود و جنگ‌هاي صليبي در جهان شكل نمي‌گيرد. افراد با عملكردها و ويژگي‌هاي فردي در كانون ارزيابي قرار مي‌گيرند. به نظر پارسونز تمايز و نايكساني جوامع مدرن رفاه و آزادي و مشاركت بيشتر را به همراه مي‌آورد. 
    تغيير
    برخي پارسونز را به محافظه‌كاري و حفظ وضعيت موجود متهم كرده‌اند. در حالي كه پارسونز تعادل را يك حالت موقتي و در حال گذر مي‌بيند.  پس يكي از انتقادهاي رايج به نظرية پارسونز ناتواني از تبيين تغيير اجتماعي است. او تلاش كرده تغيير را نيز در همان قالب‌هاي ويژة نظريه‌اي خويش قرار دهد. البته كوشيده ظرفيت‌هاي نظرية خود را در اين باره تقويت كند تا از فشار نقدها بكاهد و از درك شرايط زمانة خويش هم عاجز نماند. 
    پارسونز تلاش كرده با قالب‌هاي بحث نظم و ثبات به درك تغيير نايل آيد. به همين جهت بحث‌هاي او در اين باره چندان در كانون توجه قرار نگرفته است. 
    پيش‌فرض‌هاي نظرية پارسونز
    در اين قسمت مي‌خواهيم پيش‌فرض‌هاي نظرية پارسونز را بررسي كنيم. در نظرية پارسونز مسائل كنش اجتماعي طرح شده است. در آنجا از يك سو مباحث ليبرالي طرح شده و از سوي ديگر مسائلي مثل ارزش‌مدار بودن طرح شده؛ در حالي كه ارزش‌مداري و ليبرال بودن قابل جمع به نظر نمي¬رسد. زمينه¬هاي اجتماعي- معرفتي پارسونز را واداشته كه به امثال اين مباحث در كنار همديگر بپردازد. اين مسئله به معناي اين است كه بررسي مباني پارسونز بسيار مشكل است؛ چرا كه پارسونز گاهي مسائل متناقض را طرح مي‌كند و پيش‌فرض‌ها را ناديده مي‌گيرد. 
    با اين حال، طبيعتاً نظريه پارسونز از بسياري اصول، مباني، تحولات معرفتي و اجتماعي غرب الهام گرفته است. چنان‌كه شارحان آثار او، تصريح كرده‌اند كه «ساختار كنش اجتماعي و نظام اجتماعي پارسونز با توجه به پيشينة رويدادهاي اجتماعي‌اي نوشته شدند كه ليبراليسم غربي را تهديد مي‌كردند؛ رويدادهايي همچون انقلاب روسيه، دوران ركود عظيم اقتصادي، فاشيسم اروپايي و جنگ جهاني دوم.» 
    پيش‌فرض معرفت‌شناختي
    برخي معيارهاي معرفتي بر نظرية پارسونز اثرگذار بوده است. در اينجا برخي از آن معيارها بررسي مي‌شود:
    1. كل گرايي
    يكپارچگي مهم‌ترين وجه نظام مي‌باشد. كل‌بودن از وجوه گوناگون اهميت دارد. مفاهيم به خودي خود اهميتي ندارند و از طريق ارتباط با كل اهميت خود را به دست مي‌آورند. وحدت نظام يك فكر پوزيتويستي و قبل از آن افلاطوني است.  پارسونز جامعه را به مثابة يك كل مركب از اجزاي مختلف مطالعه مي‌كرد. پس پارسونز «هرگز قادر نيست از مرحلة گنده‌گويي و كلي‌بافي به مرحلة شناخت واقعيت‌هاي مشخص تاريخي دسترسي يابد.» 
    2. بي‌معنايي
    اگرچه پارسونز از ارزش‌ها، باورها و هنجارها بحث كرده، وقتي اجزاي جهان اجتماعي را بررسي مي‌كند به معناداري توجهي ندارد و همه چيز در ارتباط با يك ديگر بحث مي‌شود. يعني ارتباط اشيا با همديگر كافي است و ما نياز به معنا نداريم. «تئوري كلان جنبة نحوي كلمات را رعايت كرده ولي نسبت به معاني آنها كاملاً بي‌اعتنا بوده است.»  مقصود اين است كه اغلب از آثار پارسونز چنين بر مي‌آيد كه يك انسجام‌گرا مي‌باشد. 
    3. علم‌بودن جامعه‌شناسي
    به نظر پارسونز جامعه‌شناسي علم است، ولي تجربه‌گرايي محض پذيرفته نيست. انسان نمي‌تواند از طريق مشاهدة محسوس تمام جوانب واقعيت را دريابد. به عقيدة پارسونز از طريق نظام مفهومي به شناخت واقعيت نائل مي‌گرديم، با اين نظام مفهومي برخي جنبه‌هاي مهم واقعيت را گزينش مي‌كنيم. ولي پارسونز به دنبال ساختن نمونة آرماني نبود؛ چراكه معتقد بود بايد تصاوير ذهني با مراجعه به واقعيت عيني حك و اصلاح شود. بايد به دنبال واقع‌گرايي تحليلي بود. مهم‌ترين شرط در فرايند مذكور اين است كه شناخت ما از واقعيت بايد با مراعات شرايط علمي به دست آمده باشد. 
    4. مخالفت با تاريخ‌گرايي
    به نظر پارسونز تاريخ انسان از توالي رويدادهاي منحصر به فرد و تكرارنشدني ساخته نشده است و هر تمدني ماهيت يگانه و غيرقابل تحويل به غير ندارد و در ساختار روح و سرگذشتش بي‌همتا نيست. پارسونز مي‌خواهد ضعف تاريخ‌گرايي وبر را جبران كند و مي‌كوشد يك نظرية عمومي كنش كه از تمام لحاظ عام باشد بسازد. پس با تاريخ‌گرايي اجتماعي مخالف است و سعي دارد با چشم‌انداز علمي به شناخت برسد. 
    پارسونز شكاف بين علوم طبيعي و انساني را قبول ندارد و از اين رهگذر زواياي وجود انسان را قابل بحث و تحقيق مي‌داند؛ سرگذشت هريك از اعضاي جامعه را منحصر به فرد و ويژه نمي‌داند و معتقد است مي‌توان به نظرية عام براي كنش افراد رسيد؛ يعني كوشيده موضع وبر را در برابر تاريخ‌گرايي تقويت كند.
    5. مخالفت با رفتارگرايي
    پارسونز با كساني كه فقط شناخت انضمامي و عيني واقعيت اجتماعي را معتبر مي‌دانند مخالف است. به نظر او مطالعة رفتار انسان فقط از خارج و از گذر ژست‌ها و علايمي كه در معرض نگاه مشاهده‌گر است حاصل نمي‌شود، بلكه انگيزه‌هاي اشخاص، افكار و تصوراتي كه در سر دارند، احساساتي كه آنان را بر انگيزانند، آرزوها و هراس و نگراني‌هاي اشخاص هم بسيار مهم است. 
    6. عقلاني‌بودن جهان
    «به رغم ظاهر امر، دنياي اجتماعي به شيوه‌اي منطقي و عقلاني سازمان يافته است».  و از اينجا به اين نتيجه مي‌رسد كه مي‌توان يك نظرية منطقي و عقلاني براي تبيين و درك جهان ساخت و هر مفهوم مجردي بر يك بخش از جهان دلالت دارد. يان كرايب در نقد اين تفكر پارسونز مي‌نويسد كه اصولاً جهان به ظاهر عقلاني، در بسياري مواقع عقلاني نيست.  و اگر اين نقد را بپذيريم زيربناي تحليل‌هاي مفهومي پارسونز به طور كامل ويران مي‌شود؛ چراكه عقلاني‌بودن جهان مبناي تحليل مفهومي است.
    7. نسبي گرايي
    از جمله خصوصيات فكري ذكرشده براي دورة زندگي پارسونز، جزم‌انديشي و غيرنسبي‌گرايي است. در آثار پارسونز نيز تلاش شده اين خصوصيات حفظ شود، اما او در اين راه چندان موفق نبوده است؛ چراكه همه چيز را به يادگيري در جامعه و امور جمعي نسبت مي‌دهد و اين‌گونه موضع‌گيري در نهايت به نسبي‌گرايي مي‌رسد. شايد تلاش‌هاي پارسونز در جهت نجات از نسبي‌گرايي بوده، ولي ناخودآگاه زمينه‌ساز آن شده است.
    از مجموعه‌ آنچه در اينجا ذكر شد معلوم گردد كه پارسونز گاهي لوازم و مباني خود را ناديده گرفته؛ زيرا از يك سو از ذهنيات سخن مي‌گويد و از سوي ديگر از شناخت علمي و تجربه‌گرايي به شيوة عيني سخن مي‌گويد. سرّ اين تناقض‌گويي اين است كه خواسته با مكاتب مختلف مخالفت كند و موضع مستقل داشته باشد و از سوي ديگر به برخي اصول معرفتي غربي وفادار بماند؛ در حالي كه نمي‌توان همه چيز را با همديگر جمع كرد. 
    پيش‌فرض‌هاي روش‌‌شناختي
    در بحث پيش‌فرض‌هاي روش‌شناختي نظرية پارسونز تنها به يك بحث اشاره مي‌شود:
    صورت‌گرايي يا بسترگرايي
    يكي از تقسيم‌ها در باب روش اين است كه بعضي صورتگرا و بعضي ديگر بسترگرا مي‌باشد. منظور از صورت‌گرايي اين است كه روش‌شناسي همة علوم يكي است؛ وقتي كه قوانين عام را به دست بياوريد، پديده‌ها با يك صورت منطقي استدلالي بدون توجه به بستر‌ها، زمينه‌ها و عوامل ديگر تبيين مي‌گردد. با گزاره‌ها مي‌توان تبيين كرد به شرطي كه يكي از گزاره‌هاي تبيين‌گر يك قاعدة كلي و تجربه‌پذير باشد؛ حال قياسي منطقي باشد يا آماري. اگر قياس منطقي بود كه اشكال ندارد و ما را به نتيجة منطقي و صد در صد مي‌رساند، اما اگر آماري بود در صدي است كه 70 در صد يا 80 در صدي است. پس با اين نوع روش‌شناسي به واقع مي‌رسيم؛ يعني صورت را مي‌بينيم و كاري با بسترها و زمينه‌ها نداريم. با صورت و استدلال مي‌توانيم پديده را ببينيم و كشف كنيم و كاري به زمينه‌ها نداريم و فرق ندارد كه اين پديده در كدام مكان باشد و اينكه انساني باشد يا غير انساني.
    روش‌شناسان بسترگرا معتقدند كه در تبيين امور غير صوري به زمينه‌هاي اجتماعي و فرهنگي بايد توجه كرد. البته اين‌ها نمي‌خواهند بگويند كه به قاعدة كلي نمي‌رسيم؛ بلكه معتقدند بين علوم طبيعي و علوم انساني بايد تفاوت قائل شد به اين علت كه دخالت بسترها و زمينه‌ها در پديده‌هاي انساني بسيار شديدتر از پديده‌هاي علوم طبيعي است و پديده‌هاي فردي و اجتماعي بر ارادة آدميان در افعالشان مؤثر است. افعال آدميان معنا دارند و مثل علوم طبيعي نيستند. 
    پارسونز از لحاظي به گروه اول تعلق دارد؛ چراكه قوانين عام فرهنگي و نظام اجتماعي ليبرالي و جهاني ارائه مي‌كند، اما از جهت ديگر به گروه دوم تعلق دارد؛ زيرا از عوامل فرهنگي دم مي‌زند و علوم انساني را بايد متفاوت از علوم طبيعي بداند. با اين حال، او خيلي به لوازم نظرية خود پايبند نيست و درست معلوم نمي‌كند كه به كدام گروه تعلق دارد. شايد دليل عمدة آن اين باشد كه نمي‌خواسته در بند مباني خاصي قرار بگيرد و شايد آگاهانه يا نا آگاهانه با ابهام نظريه‌پردازي كرده است.
    در مجموع با مسامحه مي‌توان گفت پارسونز بستر‌گرايي به معناي تاريخمندي معرفت را قبول ندارد و با تبيين فلسفة تاريخي مخالف است؛ اما بسترگرايي به معناي تأثير نظام فرهنگي (باورها، ارزش‌ها و هنجارها) بر معرفت را تا حدودي مي‌توان به او نسبت داد و ما نيز اين را قبول داريم و تاريخمندي را قبول نداريم.
    پيش‌فرض‌هاي هستي‌شناختي
    در اينجا با معيارهاي وجودشناسي و هستي‌شناختي نظرية پارسونز سر و كار داريم. از اين منظر نيز مي‌توان به اين نظريه نگريست.
    1. نفي امور مافوق طبيعي
    پارسونز در همة آثار خود مي‌كوشد همه چيز را به صورت طبيعي و مادي تبيين كند. از جمله در بحث شخصيت انسان، هرگونه امر مافوق طبيعي و فطري و خدادادي و ذاتي را نفي مي‌كند. در اين بحث تلاش زيادي شده كه همه چيز را به يادگيري برگرداند تا شائبة قبول هرگونه امر غير طبيعي از بين برود.  تنها جايي كه پارسونز تا حدودي غيرمادي بحث مي‌كند، قبول نقش فرهنگ و اجزاي غير مادي فرهنگ است كه آن نيز به نمادها قابل تقليل است و به معناي ارجاع به امور ما فوق طبيعي نيست. در مجموع پارسونز با يك موضع ليبرال به نظرية كاركرد‌گرايي پرداخته است. پارسونز ارزش‌هاي عام بشر را آموخته‌شده در درون اجتماع و محصول زندگي جمعي بشر مي‌بيند. «مسلماً احساساتي كه ارزش‌هاي مشترك را تأييد مي‌كند معمولاً در ساخت خاصشان مبين خصايص ذاتي اورگانيسم افراد نيست. اين احساسات به طور كلي آموختني و حصولي است.»  «بالاترين واقعيت غايي، فضاي متافيزيكي دارد. ولي گفته مي‌شود كه پارسونز واقعاً به امر فراطبيعي علاقه‌اي نداشت، بلكه به جاي آن به گرايش كلي به جامعه به مقابله با دشواري‌هاي هستي انساني (مثلاً بي‌اطميناني، مصيبت) علاقه داشت كه چالش‌هايي را با سازمان‌هاي اجتماعي كه به نظر مي‌رسد معنادار است نشان مي‌دهند.» 
    2. شيء بودن پديدة اجتماعي
    پارسونز وقتي از جامعه بحث مي‌كند طوري القا مي‌كند كه انگار آنرا داراي ارگان زنده مي‌داند و همه چيز را به يك شيء زنده بر مي‌گرداند و اشتباه اسپنسر را تكرار مي‌كند. به همين جهت جامعه يك شيء مستقل و ملموس مي‌گردد. در واقع آنچه بايد يك تشبيه باشد(تشبيه جامعه به يك ارگان زنده)، به يك واقعيت مبدل مي‌سازد. اين اشتباه پارسونز باعث مي‌شود كه در بسياري موارد بين جامعه و فرد در آثار او خلط گردد.
    پيش فرض‌هاي انسان شناختي
    در تعريف انسان‌شناسي گفته شده است: «هر منظومة معرفتي را كه به بررسي انسان، بعد يا ابعاد از وجود او يا گروه و قشر خاصي از انسان مي‌پردازد، مي‌توان انسان‌شناسي ناميد.» 
    1. چند بعدي بودن شخصيت انسان
    از مجموع مطالب پارسونز مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه شخصيت انسان ابعاد گوناگوني دارد؛ يكي انگيزه‌هاي خودخواهانه و ديگر ارزش‌هاي ديگرخواهانه كه اين ارزش‌هاي ديگرخواهانه در فرايند جامعه‌پذيري نهادي و جزء شخصيت انسان مي‌گردد.  البته او سرچشمه‌هاي اين ابعاد را به خوبي نشان نداده است. 
    2. منفعل بودن شخصيت انسان
    با وجودي كه پارسونز اراده‌گرايي را در الگوي انسان‌شناختي خود گنجانده بود، اما«عاملان مورد نظر پارسونز به شكل كمابيش منفعلانه‌اي از مقررات تعيين كننده رفتار پيروي مي‌كردند.»  پارسونز از اين امر آگاه بود و در فرصت‌هاي مختلف كوشيد به شخصيت قدري قدرت و خلاقيت اعطا كند. اما برداشت غالبي كه از كار پارسونز ظهور مي‌كند منظري از يك نظام شخصيت منفعل است. تأكيد پارسونز بر نياز ـ ‌تمايلات نيز بسياري از جنبه‌هاي شخصيت را حذف مي‌كند. 
    3. اراده‌گرايي
    نقش عوامل اجتماعي و ميزان نفوذ آن در اهداف و انگيزة افراد، زمينة بحث اراده‌گرايي بوده است.
     پارسونز مي‌گويد با ارادة انسان جهان شكل ديگري به خود مي‌گيرد، اما هميشه آنچه را قصد دارد محقق نخواهد شد و گاهي بر خلاف قصد انسان امور به پيش خواهد رفت؛ چون همه چيز به امور عيني و ملموس تقليل نمي‌يابد. ارزش‌ها و امور غير محسوس نيز بر اعمال اثر مي‌گذارد.
    پارسونز تحليلي نظام‌مند از امور اثرگذار بر اعمال انسان ارائه نكرده است. به اين ترتيب پارسونز به رد جبرگرايي اكتفا مي‌كند، هرچند رفتار انسان را به طور كامل قابل پيش‌بيني نمي‌داند؛ پيش‌بيني جزئي و تصادفي براي پارسونز كافي است.
    پيش‌فرض‌هاي اجتماعي نظرية پارسونز
    حقيقت اين است كه پارسونز به مباني عميق انسان‌شناختي و معرفت‌شناختي و هستي‌شناختي خودش به قدري كافي توجه نداشته است. «پارسونز از پذيرش مباني اخلاقي نظريه‌پردازي خود سرباز زد.» 
    پس كار پارسونز بيشتر تحت تأثير زمينه‌هاي اجتماعي بوده است. در اين زمينه يك بررسي درخشان از آن آلوين گولدنر است. او پيش‌فرض‌هاي تك تك اجزاي نظرية كنش پارسونز را جداگانه بررسي كرده تا معلوم شود هر قسمت از نظريه چگونه شكل گرفته است.
    1. اراده‌گرايي پارسونز
    به عقيدة گولد‌نر نظرية پارسونز، بيان سرنوشتي تحقيرآميز بعضي از محترمان در دوران ركود است. پارسونز مي‌خواهد بگويد در عين حال كه بعضي تلاش‌ها به شكست مي‌رسد، بايد تلاش كرد. 
    2. انتزاعي بودن
    حقيقت اين است كه محيط دانشگاه در پديدآوردن نظرية انتزاعي پارسونز بسيار مؤثر بوده؛ چون سازمان دانشگاه از تداوم فعاليت‌هاي دانشگاهي و پيشرفت‌‌هاي علمي حمايت مي‌كرد. علاوه بر اينكه مجموعة بسته را به وجود مي‌آورد كه از منافع مشترك اقتصادي اجتماعي برخوردار بود و دانشگاه از اين منافع حمايت مي‌كرد. همين امر باعث مي¬شد كه دانشگاهيان در مشكلات اجتماعي گرفتار نشوند و براي ايجاد نظريه¬هاي انتزاعي فرصتي در اختيار داشته باشند. دانشگاهيان نيز با توجه به اهدافشان، بيشتر به دنبال نظريه‌هاي انتزاعي بودند؛ زيرا هدف بدون واسطة دانشگاه كارهاي انتزاعي و علمي است. دانشگاه‌ها براي تحقق اين هدف خود ابزار¬هاي لازم را نيز در اختيار داشتند كه به طور كلي در چند امر خلاصه مي‌شود.
    يك. ساخت اقتصادي دانشگاه و تحصيل بچه‌هاي افراد طبقة بالاي جامعه در آنها كه قدرت پرداخت شهرية خود را داشتند. پس دانشگاه درگير مشكلات اقتصادي نمي¬گرديد.
    دو. از لحاظ اكولوژيكي دانشگاه هاروارد در شهرك‌هاي دانشگاهي واقع شده است و بين اين شهرك‌ها و مسائل عيني جامعه به نوعي جدا افتادگي اتفاق مي‌افتد.
    سه. تصور بر اين بود كه بحران جامعة امريكا اقتصادي است و به دانشكدة علوم اجتماعي ربطي ندارد. مسئولان جامعة امريكا هم در آن زمان تصوير واضحي از قابليت‌هاي جامعه‌شناسان نداشتند.
    چهار. با توجه به اهميت و منزلت ويژة دانشگاه‌ها و دانشكده‌ها در جامعه، آنها قدرت فراهم كردن فرصت‌هاي شغلي براي دانشجويان را در اختيار داشتند. 
    3. نوآوري
    زمينه‌هاي اجتماعي نوآوري پارسونز عبارت‌اند از:
    يك. به سبب تازه تأسيس‌بودن دپارتمان جامعه‌شناسي، افكار نو پارسونز در آنجا مورد استقبال قرار گرفت؛ چون دپارتمان علاقه‌مند بود با اين افكار موقعيت خود را مستحكم كند.
    دو. سوركين رئيس بخش جامعه‌شناسي دانشگاه هاروارد بود. او نيز بر پاية شهرت و اعتبارش مي‌توانست از نظريه‌هاي جديد حمايت كند. دانشجويان پارسونز نيز از نوع نظريه‌پردازي استادشان راضي بودند، چراكه نظرية پارسونز براي كارهاي خلاقانه دانشجويانش جا باقي مي‌گذاشت؛ همچنين بر خلاف نظرية ماركسيسم دانشجويان را به اقدام‌هايي براي حل مشكل جامعه دعوت نمي‌كرد. 
    4. ارزش‌ها
    پارسونز از طرفي مي‌كوشيد تأكيد پوزيتويستي دوركيم را كه ارزش‌هاي اخلاقي را ارزش‌هاي خارجي محدودكننده مي‌داند مردود بشمارد و از طرفي ديگر تلاش دارد ارزش‌هاي اخلاقي را عامل برانگيزاننده به شمار آورد. اهميت هنجار‌هاي اخلاقي در نظرية پارسونز عامل تقويت‌كنندة اراده مي‌باشد؛ ولي محدوديت آن از اين جهت است كه ارزش‌ها عاملي در ميان عوامل ديگر است و تنها با واسطة اراده مي‌تواند بر اعمال ما اثر بگذارد.
    در اينجا پارسونز به عوامل اجتماعي كه در پيدايش ارزش‌هاي اجتماعي نقش دارند نمي‌پردازد؛ چون مي‌كوشد از جبرگرايي پوزيتويستي نيز نجات يابد. عجيب اين است كه پارسونز تفاوت آنچه را هست با آنچه انسان‌ها در پي آن هستند مي‌پذيرد، ولي آن را دال بر آزادي انسان به حساب مي‌آورد و آزادي انسان در بي‌خبري و ناتواني او مي‌باشد.  پارسونز مي‌خواهد بر چندگونگي تعهدات ارزشي تأكيد كند و نمي‌خواهد به محدوديت تعهدات ارزشي اعتراف كند. 
    او ماترياليسم تاريخي را نمي‌پذيرد، ولي انسان را اسير اخلاق غير عقلاني مي‌داند و اين را عاملي مي‌شمارد كه اعمال هدفمند او را محدود مي‌سازد و پيامد‌هاي پيش‌بيني ناپذير را مطرح مي‌سازد. 
    اينكه پارسونز تلاش دارد بحث‌هاي ارزشي را در نظريه‌اش حفظ كند احتمالاً ناشي از زمينة خانوادگي او است. پارسونز در جايگاه پسر يك كشيش هرگز به مبتذل شدن فرهنگ تمايل نداشت.  او بر اين باور بود كه بايد جنبة معنوي فرهنگ با پيروزي‌هاي تكنولوژيك همراه گردد. او باور داشت كه عوامل معنوي عميقاً با سرمايه‌داري عجين است.
    به هرحال پارسونز با توجه به شخصيت خانوادگي خويش به دنبال حفظ ارزش¬ها و هنجارها و ارادة فرد بوده، ولي در مجموع چندان موفق نبوده است و در بعضي موارد ادعاهاي او به گونه¬اي است كه جا براي ارزش‌ها و اراده فرد باقي نمي¬گذارد. از جملة اين موارد موضوع جامعه¬پذيري است. او انسان را دنبال‌كنندة هدف‌هاي القا شده از سوي جامعه مي‌داند.  
    5. فرهنگ و الگو
    پارسونز بر اهميت فرهنگ تأكيد كرده است. اين تأكيد به حدي است كه يان كرايب كار او را جبرگرايي فرهنگي مي‌خواند.  اما ريشة تأكيد پارسونز بر فرهنگ به مسائل عملي و نيازهاي نظام مربوط مي‌شود. ريشه كار پارسونز در اينجا به بحث «كمون» بر مي‌گردد. كمون بحثي است كه در نظرية كاركردي قشر‌بندي مطرح شده است. «ساختار كلي نظام با امتيازات بيشتر براي كساني كه مناصب عالي‌رتبه‌تر را درون آن اشغال مي‌كنند، براي تحريك افراد به تلاش براي بالا رفتن در نظام قشر‌بندي و اشغال مناصب عالي‌رتبه طراحي شده است. اين انگيزش نه فقط بايد توسط نظام توليد و حفظ شود، بلكه گاه به گاه نيز بايد تجديد شود تا نظام را در حال عمل و مردم را در حال تلاش نگاه دارد. براي مثال ما مرتباً داستان‌هاي بزرگ موفقيت را در رسانه‌ها دربارة افرادي كه از طريق تلاش زياد يا غليان نبوغ به سرعت به قلة نظام مي‌پرند مي‌خوانيم يا مي‌شنويم. چنين داستان‌هايي موجب تقويت انگيزش شمار بسياري از افراد در تلاش براي رسيدن به قله نظام قشر‌بندي مي‌شود... حفظ الگو چندان فرقي با كمون ندارد و به همان نظرية قشربندي مربوط مي‌شود»؛  يعني فرهنگ به موفقيت اقتصادي ياري مي‌رساند.
    6. مسئلة نظم
    در يك نگاه كلي مي‌توان گفت كه هرچند نظرية كنش پارسونز راجع به نظم نكات مثبت فراواني دارد، در مجموع نمايندة طبقة امريكا است كه به جاي تحولات اساسي ثبات و نظم را دنبال مي‌كند تا خللي به ارزش‌هاي طبقة متوسط وارد نشود. پس به لحاظ اجتماعي نظرية پارسونز كاملاً تحت تأثير اوضاع و شرايط اجتماعي بوده است و امثال گولدنر و ميلز آن را به خوبي نشان داده‌اند. شايد كمي در كار گولدنر و ميلز مبالغه شده باشد، ولي اصل كار تا حدودي زيادي درست است. البته در بحث مباني معرفتي وام‌گيري و اثرپذيري پارسونز از ديگران آشكار است در اين نوشتار به آنها نيز پرداخته شده، ولي مشكل اين است كه معلوم نيست پارسونز تا چه حد بر اساس آنها نظام كار خود را طرح‌ريزي كرده است. مشكلاتي از اين دست اعتبار نوشتار ما را نيز تحت تأثير قرار مي‌دهد. مشكل مهم‌تر اين است كه هدف اصلي اين نوشتار پرداختن به زمينه‌هاي اجتماعي نبوده؛ تنها از آن رو به آنها پرداختيم كه نشان دهيم بسياري از مشكلات محتوايي و شكلي نظريه دليل بيروني دارد و به مباني ربط ندارد. مشكل اين است كه تأثير زمينه‌هاي اجتماعي باعث مي‌شود كه تا حدودي زمينه‌‌ها و مبناهاي ديگر زير سؤال برود؛ چراكه زمينة اجتماعي فقدان ثبات و نسبي‌بودن را پديد مي‌آورد، در حالي كه مبناهاي معرفتي، انسان‌شناختي و هستي‌شناختي طالب ثبات و قطعيت است.
    نقد و بررسي پيش‌فرض‌هاي نظرية پارسونز
    حال بعد از بيان مباني نظرية پارسونز به نقد و بررسي آن مي‌پردازيم. در اين قسمت نشان خواهيم داد كه مباني كار پارسونز قابل اصلاح و تجديد نظر است.
    بررسي مباني معرفت‌شناختي
    اولين دسته از مباني كه در اينجا مورد بحث قرار مي‌گيرد، مباني معرفت‌شناختي نظريه است و مقصود مباني است كه به جنبة شناختي نظريه مرتبط مي‌باشد. 
    رئاليسم و ايده‌آليسم 
    از اين جهت پارسونز ظاهراً به گروه رئاليسم معرفتي قائل است؛ يعني امكان شناخت را ميسر مي‌داند اما به طور كامل به لوازم اين مسئله مقيد نمي‌ماند و گاهي هم اظهارات نسبي‌گرايانه دارد كه به شكلي آن رئاليسم معرفتي را زير سؤال مي‌برد. در اين حال به گروه ايده‌آليسم ملحق مي‌شود، اما به طور كلي ما قائل به رئاليسم هستيم و پارسونز هم آن را مي‌پذيرد و نيازي به بحث و بررسي زياد نداريم. البته در راه رسيدن به واقعيت با او موافق نيستيم؛ چراكه وحي و علم حضوري و اتكا به بديهيات را قبول داريم، اما پارسونز از اين امور بحثي نمي‌كند و به سبب ليبرال بودن آنها را قبول ندارد. از لحاظ هستي‌شناختي در معناي رئال هم با پارسونز فرق داريم؛ زيرا ليبراليست‌ها رئال را به صرف ماديات تخصيص مي‌دهند. هرچند پارسونز از نظام فرهنگي سخن مي‌گويد اما همه چيز را در نهايت به امور مادي باز مي‌گرداند و از لوازم و آثار ماده و جسم انسان مي‌داند و ما اين را قبول نداريم. اما در مجموع با رئاليسم معرفتي پارسونز مشكلي نداريم و آن را مي‌پذيريم.
    ملاك شناخت صادق
    در اين زمينه هم مي‌توان پارسونز را انسجام‌گرا ناميد؛ چرا كه بيشتر دستگاه فكري او راجع به ساختارگرايي تنها بر مبناي انسجام و طبق يك دستگاه مفهومي‌ چيده شده است. پارسونز طوري بحث مي‌كند كه گويي همين انسجام مفهومي براي اثبات ادعاهاي او كافي است. اما پارسونز از سوي ديگر تلاش كرده تحقيقات تجربي انجام دهد. مشكل اين است كه بسياري از مباحث پارسونز به گونه‌اي انجام شده كه قابل اثبات تجربي نيست و پارسونز هم به همان انسجام مفهومي براي اثبات ادعاي خود بسنده كرده و در گروه انسجام‌گرا قرار گرفته است. 
    ديدگاه انسجام‌گرايي اسلام با نظرية پارسونز در اين زمينه متفاوت است؛ در واقع ما نيازمند معيارهايي هستيم كه اين انسجام‌گرايي يا به طور كلي معرفت، به آن تكيه كند. مثلاً بايد همة گزاره‌ها را به بديهيات برسانيم و بر اساس آن بديهيات حكم نظري را به اثبات برسانيم يا مثلاً به گزاره‌هاي وحياني برسيم؛ چراكه احكام ناشي از دين و وحي قطعي مي‌باشد؛ يا مثلاً از طريق كشف و شهود به يك علم حضور برسيم؛  يا مثلاً با استفاده از نظام صدرايي مرتبة طبيعي معرفت را با مرتبة مثالي و مرتبة مثالي را با مرتبة عقلي آن بسنجيم. 
    اگر هيچ يك از صور قطعي بالا در اختيار نباشد به مشكلي بر مي‌خوريم كه دستگاه معرفتي غرب با آن مواجه شد و در قالب جامعه‌شناسي معرفت معارف را ساخته و پرداختة نيازهاي اجتماعي دانست و شكاكيت بر علوم مستولي گرديد.
    دستگاه معرفتي پارسونز به عنوان يك نمونه از علوم غربي نيز همين سرنوشت را داشته است. همان‌طور كه در بخش قبل بيان شد گولدنر نشان داده كه افكار پارسونز يك ايدئولوژي و تعين‌يافتة نيازهاي اجتماعي بوده است و آن، نياز غرب به مقابله با نفوذ فراگير كمونيسم بوده است. اگر پارسونز مي‌توانست بر اعتبار ادعاهاي معرفت‌شناسانة خود دلايل قطعي اقامه كند نقد گولدنر به هيچ عنوان محور توجه قرار نمي‌گرفت و كل دستگاه فكري ساختارگرايي نيز زايل و بي‌اعتبار نمي‌شد. 
    البته انسجام‌گرايي به يك معنا مي‌تواند پذيرفته باشد، اما بايد به صورت محدود از آن استفاده شود و آن زماني است كه اصل اعتبار يك دستگاه فكري ثابت شود و بعد از طريق انسجام آن دستگاه فكري جزئيات جديدي حل گردد؛ مثل آنكه شهيد مطهري براي توجيه تفاوت‌هاي حقوق زن و مرد از آن استفاده مي‌كند و اشكال‌كنندگان را فرامي‌خواند كه بايد مجموعة نظام حقوق زن در اسلام را مورد توجه قرار دهيد و تنها يك مسئله جزئي را جداگانه بررسي نكنيد؛ چراكه در اين صورت به نتايج باطلي مي‌رسيد.  در صورت توجه به مجموعة مسائل مرتبط در كنار همديگر، از آن نتايج باطل مصون مي‌مانيم. 
    كل‌گرايي
    پارسونز مي‌كوشد يك نظام معرفتي كلي بسازد كه همة ابعاد حيات بشر را بتواند با آن بررسي كند. اين كل‌گرايي و توجه به ابعاد گوناگون حيات بشر، درست و با نظر اسلام سازگار است، اما به شرطي كه رابط كل با جزء به درستي روشن شود و كل نظام فكري دچار مشكل نشود. پارسونز براي توجيه اين نظام فكري مجبور مي‌شود به قياس زيست‌شناسي بپردازد و جهان اجتماعي را به سان نظام زيستي بداند و با اين قياس باطل است كه مي‌تواند نظام اجتماعي را يك كل بپندارد و اجزاي مختلف نيز براي آن تصور كند. اين قياس امروزه مردود دانسته شده كه نظام كلي پارسونز نيز به همراه آن دچار مشكل مي‌شود. به گفتة شارحان، با اين تغيير نظرية پارسونز تنها براي مقاصد صرفاً عملي قابل استفاده است و آن هم يك نظرية سطح متوسط كه گروه‌ها و سازمان‌هاي اجتماعي را بررسي مي‌كند و كلي‌بودن آن جايگاه خود را تا حدود زيادي از دست مي‌دهد. مگر اينكه مواضعي مثل موضع شهيد مطهري را به آن بيفزاييم كه جهان اجتماعي را يك كلي طبيعي مي‌داند.  با قبول اين موضع مي‌توان تا حدودي كليت را توجيه كرد و بدون اين قبيل مواضع نمي‌توان كليت را توجيه كرد؛ چراكه در آن صورت در تبيين رابطة كلي و جزئي دچار اشكال مي‌شويم و نمي‌توانيم جايگاه آنها را به درستي تعيين كنيم. 
    علم‌گرايي
    پارسونز علم‌گرايي به معنايي حس‌گرايي محض را قبول ندارد، ولي همچنان از تجربه‌گرايي دفاع مي‌كند؛ يعني همچنان اين خطاي پوزيتويستي را تكرار مي‌كند كه با تجربه مي‌توان حقايق را اثبات كرد. البته چنان‌كه گفته شد انسجام مفهومي را به تجربه مي‌افزايد، اما اين انسجام مفهومي، مشكلي را حل نمي‌كند، بلكه هر تجربه از نظر شكلي به يك قياس كلي نيازمند است و از لحاظ ماده بايد به بديهيات برسد. پس علم‌گرايي بدون توجه به اين مباني و مبادي سودي ندارد.
    نقش تاريخ
    پارسونز با تاريخ مخالف است؛  به همين جهت نتوانسته راجع به جنبه‌هاي تاريخي اظهار نظر كند. همين مسئله باعث شده كه بعضي جنبه‌هاي كارش كم عمق باشد. به عبارت ديگر، نظام پارسونز به گونه‌اي طراحي شده كه انگار بشر هيچ سابقه‌اي ندارد؛ در حالي كه بشر تحت تأثير تاريخ قرار دارد و درست است كه تاريخ يك عامل اثرگذار صددرصد نيست و موضع ماترياليسم تاريخي پذيرفته نمي‌باشد، اما اين به معناي ناديده‌ گرفتن تاريخ نيست. مثلاً يكي از نويسندگان مي‌گويد غرب از آن‌رو سكولار شد كه ارباب كليسا با فئودال‌ها متحد شدند و نظام سرمايه‌داري وقتي فئودال‌ها را حذف كرد، متحد آنها، كليسا، را نيز حذف كرد و نتيجه اين شد كه سازمان ديني حذف شد و يك جريان دنياگرايانه شكل گرفت.  اين جريان در حالت افراطي‌اش هرگونه امور مافوق طبيعي را انكار كرد و پارسونز تحت تأثير آن است. جريان سرمايه‌داري محصول تاريخ خاص غرب است و حوادث خاص غرب بر آن پرتو افكنده است. اما اين به معناي تاريخمندي پديده‌ها نيست، بلكه به معناي تأثير علل مختلف از جمله تاريخ مي‌باشد.
    نقش رفتار
    منظور از رفتار حالت‌ها و علايم بيروني و تأثير آنها بر انسان است. به عبارت ديگر، بعضي مي‌گويند انسان به محرك‌ها پاسخ مي‌دهد و اين اصلي‌ترين عامل تعيين‌كنندة رفتاري آدمي است. پارسونز با اين جريان مخالف است و به درستي عوامل غيررفتاري ـ ‌مثل انگيزه‌ها ـ را نيز در تعيين كنش انسان مؤثر مي‌داند. اما اشتباه او اين است كه اين مسئله را به‌حدي جلو مي‌برد كه نقش امور مادي ـ از جمله منافع مادي‌ ـ را به طور كامل منكر مي‌شود و سعي مي‌كند تنها بر عوامل فرهنگي متمركز شود. بعد امثال لاك و وود به پارسونز اشكال مي‌كنند كه نقش منافع مادي را ناديده گرفته است.  انسان اگر از امور مادي به هيچ محركي حساس نباشد حداقل به منافع مادي پايبند است و از آن اثر مي‌پذيرد و روش‌‌شناسان مردم نگار مثل گافمن‌ نيز بر همين امور روزمره متمركز مي‌شوند و به نتايج خوبي مي‌رسند. هرچند مثل اسكينر تنها بر رفتار و محرك و پاسخ متمركز نمي‌شود، اما دربارة رفتار روزمره تحقيق مي‌كند و چيزهاي مناسبي را نيز مي‌يابد. پس انكار نقش رفتار به طور كلي در نزد جامعه‌شناسان و نيز به لحاظ ديني پذيرفته نيست.
    موارد ديگري نيز با عنوان مباني معرفت‌‌شناختي ذكر گرديد؛ اما نيازمند بررسي جداگانه نيست، مثلاً پارسونز با نسبي‌گرايي مخالفت كرده اما مواضعش به‌گونه‌اي بيان شده كه زمينه‌ساز آن بوده است. عقلاني بودن جهان را بسياري از دانشوران نيز نپذيرفته و در مقابل بر اجزاي غيرعقلاني جهان تأكيد كرده‌اند. خلاصه در بسياري موارد مباني معرفت‌شناسانه پارسونز، فاقد انسجام منطقي است.
    بررسي مباني روش‌شناختي
    پارسونز مباني روش‌شناختي‌اش را به روشني بيان نكرده است؛ به همين علت در بررسي آنها دچار سردرگمي و تحير مي‌شويم.
    پيش‌تر توضيح داده شده كه به لحاظ روشي معلوم نيست كه پارسونز بستر‌گرا است يا صورت‌گرا. اما اگر بتوانيم پارسونز را بسترگرا بناميم ـ يعني او زمينه‌هاي اجتماعي و فرهنگي را در تبيين‌ پديده‌ها دخالت دهد ـ به رويكرد اسلامي بسيار نزديك مي‌شود؛ چراكه در عين قبول ارادة انساني رئال و واقعيت را انكار نمي‌كند و مثل پست‌مدرن‌ها همه چيز را مبهم و نسبي نمي‌داند و مي‌توان گفت رئاليسم معرفتي را قبول دارد و ما نيز آن را قبول داريم. البته در بحث نسبي‌گرايي تذكر داده شد كه مخالفت پارسونز با نسبي‌گرايي از استحكام لازم برخوردار نيست.
    بررسي مباني انسان‌شناختي
    مباني انساني‌شناختي را جداگانه بررسي نمي‌كنيم؛ همة عناوين آن با همديگر مرتبط‌اند. در اين قسمت، همة عناوين انسان‌شناختي با همديگر نقد و بررسي مي‌گردد. 
    پارسونز دربارة شخصيت سخن گفته است، اما از آنجا كه دغدغة بررسي مباني را نداشته، در اينجا نيز بحث‌هاي مبنايي او بسيار پراكنده و غير منسجم است. پارسونز از اراده و كنش فردي بسيار سخن گفته و كوشيده يك جبهة مستقل در اين مسئله تشكيل دهد، اما متأسفانه وقتي به مجموعه مباحث او توجه مي‌شود چيز زيادي حاصل نمي‌گردد و به قول كرايب يك جبرگرايي فرهنگي مي‌شود  و به گفتة ريتزر در نهايت چرخش زيادي در جهت تأكيد بر عوامل اجتماعي و كلان انجام مي‌دهد،   و نظام شخصيت بسيار ضعيف ارائه مي‌كند. 
    گولد‌نر در تحليل اين مسئله مي‌گويد: پارسونز اراده‌گرايي‌اش را بر حقايق اجتماعي و استدلال منطقي مبتني كرده بود. اما گولدنر مي‌گويد  استدلال از طريق حقايق اجتماعي يك استدلال پوزيتويستي است و اين با ادعاي پارسونز مغايرت دارد كه گفته بود نمي‌خواهد از طريق استدلال پوزيتويستي و ماركسي و هگلي اراده‌گرايي‌اش را اثبات كند. دليل اين اشكالات از نظر گولدنر اين بوده كه پارسونز در اين قضيه تنها به دنبال رد ماركسيسم و تشكيل جبهة مستقل در برابر آن بوده است. از جملة شواهد اين امر را اين مي‌داند كه پارسونز بر اراده¬گرا جلوه‌دادن امثال وبر و سومبارت تأكيد دارد، در حالي كه قبلاً (در سال 1928 و 29) پارسونز بر ابعاد غيرارادي نظرية وبر و سومبارت تأكيد و آنان را متهم مي¬كرد كه سرمايه‌داري را يك نظام تكامل‌گراي تك‌خطي در نظر مي‌گيرند و معتقدند سرمايه‌داري نظام ديوان‌سالار و تغييرناپذير است كه معنويت را در جامعه ريشه كن كرده و كالاهاي مادي قدرت مسلط را يافته است. 
    چنان‌كه در بخش‌هاي قبل بيان شد، پارسونز انسان را داراي ابعاد وجودي مختلف مي‌داند. به نيازهاي مادي و فرهنگي در كنار همديگر توجه دارد. از سوي ديگر انسان را منفعل مي‌پندارد و در برابر عوامل خارجي تسليم و تأثير‌پذير به حساب مي‌آورد؛ اين امر با موضع او در جهت تأكيد بر ارادة افراد مغايرت دارد. در غير اين صورت ابعاد وجودي انسان با همديگر ناسازگار و از هم گسيخته مي‌گردد؛ چنان‌كه براي پارسونز اين امر اتفاق افتاده است. از يك سو انسان داراي اراده است و از سوي ديگر گاهي انسان به صورت غير ارادي عمل مي‌كند، در حالي كه ارادة جزئي براي ذات انسان پذيرفته نيست؛ نمي‌شود انسان گاهي با اراده باشد و گاهي بدون اراده. باز هم دلايل اين امر اين است كه پارسونز مي‌خواهد از يك سو با جبرگرايي ماركسيسم و از سوي ديگر با مادي‌انديشي آنها مخالفت كند و در اين مخالفت از يك سو نقش اراده را مي‌پذيرد و از سوي ديگر به نوعي ديگر از جبرگرايي مي‌رسد. در حالي كه اگر به مباني ديني شبيه بحث كلامي شيعي امر بين الامرين  مجهز مي‌بود، به راحتي در اينجا از آن استفاده مي‌كرد و با مشكل خاصي مواجه نمي‌شد. البته مشكل پارسونز تنها اين نيست كه چنين مباني‌اي در اختيار ندارد، بلكه نمي‌تواند نشان دهد كه انسان با اراده اين استعداد را چگونه به دست آورده و از چنين توانايي عظيمي برخوردار شده است؟ به طور كلي مكتب جامعه‌شناسي امريكايي كه خلاقيت انسان را از افتخارات مهم خود به شمار مي‌آورد، در تبيين خلاقيت انسان با مشكل روبه‌رو است. مكتب كنش متقابل كه خود را نمايندة جامعه‌شناسان امريكا مي‌داند، از خلاقيت انسان بسيار سخن گفته، و انسان را به «خود شناسانده» و «خودشناخته» تقسيم مي‌كند و خودشناسانده نمايندة جنبة خلاق انسان مي‌باشد. به اعتراف شارحان اين مكتب در تبيين اين جنبه از ابعاد وجود انسان با مشكل مواجه مي‌گردد  و نمي‌تواند منشأ اين خلاقيت را نشان دهد. به نظر مي‌رسد كه مهم‌ترين از هم گسيختگي نظرية پارسونز در همين مسئله است و مباني اسلامي در اينجا به تصحيح نظرية پارسونز كمك مي‌كند؛ چراكه در دين اسلام مبنا و ريشة خلاقيت انسان از سوي خدا در وجود او سرشته مي‌شود و مبناي شيعه در بحث جبر و اختيار نقش اراده و عوامل بيروني را در كنار همديگر به ما نشان مي‌دهد؛ مثل اين مبناي علامه طباطبايي كه ارادة انسان را در طول اراده خداوند مي‌داند. 
    بررسي مبناي هستي‌شناختي
    از لحاظ هستي‌شناختي چند مبنا براي ديدگاه پارسونز ذكر شد كه همة آنها با همديگر مرتبط بود و در اين قسمت همة آنها تحت يك عنوان بررسي مي‌شود.
    نفي امور مافوق طبيعي و تمركز بر ماديات
    پارسونز از سويي به تحقيقات تجربي مي‌پردازد و تحقيقات تجربي در آن زمان به اين معنا بود كه شيء بودن جهان را پذيرفته و همه چيز را به امور حسي محدود مي‌داند، اما واقعيت اين است كه نمي‌توانيم اين خطاي پوزيتويستي را به او نسبت دهيم؛ چراكه امور غيرحسي را مي‌پذيرد. اما در عين حال بر موضع سكولاري و اين دنيايي اصرار دارد و امور معنوي و مافوق طبيعي را نمي‌پذيرد و همة امور را اين دنيايي تفسير مي‌كند. از جمله مهم‌ترين چيزهايي كه ناديده گرفته مي‌شود نقش يك آفريدة مافوق طبيعي براي جهان است. اين موضع از لحاظ ديني مشكلاتي بسياري به همراه دارد، اما بررسي همة آن مشكلات در اين مجال امكان ندارد. در اينجا تنها به بررسي دو مسئله اكتفا مي‌شود: يكي اينكه اصل نفي امور مافوق طبيعي چگونه ثابت مي‌شود؟ آيا اين اصل را مي‌توان با ابزار‌هايي مثل تجربه ثابت كرد؟  برخي از جامعه‌شناسان اشاره كرده‌اند كه جهان انساني بر اساس يك نظام معنابخش و نمادين شكل مي‌گيرد؛ تنها دين مي‌تواند چنين نظامي را فراهم و انسجام معنايي حيات بشر را حفظ كند؛ يعني ضعيف‌شدن نقش دين، خلأ معنايي ايجاد مي‌كند و اين نوع خلأ، انسجام معنايي زندگي بشر را تهديد مي‌كند و انسان را با چندگانگي معنايي زندگي مواجه مي‌گرداند و اين چندگانگي، يكپارچگي زندگي بشر را تهديد مي‌كند و او را با زيست‌جهان‌هاي متعدد روبه‌رو مي‌كند كه اين امر مشكلات متعددي براي بشر فراهم مي‌آورد؛ از جمله اينكه سطوح زندگي خصوصي و عمومي را با همديگر متعارض مي‌گرداند.  
    البته نقش دين به معنابخشي محدود نمي‌شود، اما اگر با پارسونز همراه شويم و حفظ انسجام زندگي بشر و تقويت نظم اجتماعي را مهم‌ترين هدف حيات انسان بدانيم، براي حفظ انسجام زندگي بشر در همين حد نيز به دين و يك امر ماوراء طبيعي نيازمنديم و بدون آن، انسجام همين زندگي طبيعي نيز نابود مي‌شود. 
    نتيجه‌گيري
    به طور كلي نظرية پارسونز از جهاتي به نظرية اسلام نزديك‌تر از همقطرانش به نظر مي‌رسد؛ چراكه بسياري از پوزيتويست‌ها و ليبرال‌هاي زمان پارسونز از لحاظ هستي‌شناختي به وجود اشياي محسوس و عيني اكتفا مي‌كردند و امور غيرمحسوس را به طور كلي قبول نداشتند؛ تنها علوم طبيعي را مي‌پذيرفتند و سپس آن را در بررسي مسائل انساني به كار مي‌بردند. به نظر آنها اين مسائل از امور قطعي است و هيچ‌گونه ترديدي در آن روا نيست. پارسونز از اين جهات نظرية سازند‌ه‌تري ارائه مي‌كند و امور غير محسوس را مي‌پذيرد و بر نقش نظام فرهنگي فراوان تأكيد مي‌كند.
    بعد از دقت و بررسي و توجه به نقدها و شرح‌هاي نظريه، زواياي پنهان و مشكلات مطرح مي‌گردد. بسياري از اين نقدها اساس نظرية پارسونز را به هم مي‌ريزد و آن را به طور كامل زير سؤال مي‌برد. در اين نوشتار مقصود اصلي ما بررسي پيش‌فرض‌هاي نظرية پارسونز بود، از اين جهت نيز نظرية پارسونز دچار ابهام، پيچيدگي و حتي تناقض مي‌باشد. به نظر مي‌رسد كه پارسونز به مباني روش‌شناختي، معرفت‌شناختي، هستي‌شناختي و انسان‌شناختي خود پايبند نبوده و در بعضي موارد لوازم آنها را ناديده گرفته و بر خلاف مقتضاي آن مباني نظريه‌‌پردازي نموده كه گولدنر يكي از ناقدان پارسونز مدعي بود نظرية پارسونز فاقد عمق مبنايي است و بر اساس نيازهاي اجتماعي طراحي شده و متغير، نسبي و بدون چهارچوب مي‌باشد. ما نشان داديم كه بعضي پيش‌فرض‌ها بر نظرية پارسونز اثرگذار بوده، اما متأسفانه او لوازم اين مباني را آگاهانه يا ناآگاهانه ناديده گرفته است.
    بازخواني و جايگزيني نظرية پارسونز با مباني اسلامي كمك اساسي در رفع اين تناقض‌ها و كشمكش‌هاي مبنايي به حساب مي‌آيد. بعد از ضميمه‌كردن اين قبيل مبنا‌ها، نظرية پارسونز به شكلي درمي‌آيد كه پارسونز مي‌خواست باشد. البته از بعضي جهات ما نظرية او را به شكلي بسط مي‌دهيم كه مورد قبول او نيست. با جايگزيني اين پيش‌فرض‌ها نظرية پارسونز به لحاظ ساختاري دچار تغيير اساسي نمي‌شود بلكه كامل‌تر و بدون نقص‌تر مي‌گردد؛ چراكه پارسونز ظاهراً به مباني نظريه‌اش چندان توجه نداشته و با اين جايگزيني در واقع نظرية او داراي مبنا مي‌شود. به عبارت ديگر، مباني از هم گسيختة پارسونز داراي نظم منطقي و روش‌شناختي مي‌گردد.
    ما از لحاظ معرفتي همان رئاليسم معرفتي پارسونز را مي‌پذيريم؛ اما براي توجيه آن، انسجام‌گرايي كافي نيست. از اين لحاظ نظرية پارسونز را خام و مردود دانستيم. براي حل مشكل، از بديهيات يا علم حضوري يا گزاره‌هاي وحياني استفاده مي‌كنيم. كل‌گرايي پارسونز هم پذيرفته است، اما براي توجيه آن به قياس زيست‌شناختي نياز نيست. بلكه مباني امثال شهيد مطهري در اثبات جايگاه جامعه در اينجا ضروري است. از لحاظ علم‌گرايي پارسونز مبهم عمل كرده اما نسبتاً متعدل است. نقش تاريخ و رفتار را ناديده مي‌گيرد كه قبول اين امور بر غناي نظرية او مي‌افزايد و ابعاد آن را از آنچه هست، كامل‌تر مي‌گرداند. بعد از ضميمه‌شدن همة اين ابعاد پارسونز قادر خواهد بود كه تبيين سطح كلان و خرد را در كنار همديگر طرح كند. بدين ترتيب اگر مشكلات معرفتي كاملاً برطرف نشود، حداقل كاهش مي‌يابد.
    از لحاظ انسان‌شناختي نيز پارسونز ابعاد وجودي انسان را ترسيم مي‌كند، اما از عهدة تبيين آن بر نمي‌آيد. يكي از دلايل اين امر فقدان مباني انسان‌شناختي‌ مورد نياز است. البته او با توجه به شعار‌هاي ليبرال‌ها از آزادي فردي سخن مي‌گويد اما از تبيين كامل فلسفي طفره مي‌رود. مواضعي مثل مبناي شيعه دربارة جبر و اختيار و بحث علل و تبيين جايگاه ارادة انسان در اين مباحث، براي رفع مشكل انسان‌شناختي پارسونز بسيار مناسب است.
    از لحاظ هستي‌شناختي نيز پارسونز از مسائل غير حسي بحث كرده و در صورتي كه به آن تصريح كند و لوازم آن ‌را بپذيرد، جايگاه نظريه‌اش مستحكم‌تر مي‌شود و بسياري از اشكال‌هاي نظريه‌اش برطرف مي‌گردد. از آنجا كه در مكتب اسلام، امور مافوق طبيعي بيان شده و به كمك گزاره‌هاي ديني آنها را تبيين مي‌كنيم، مباني مورد نياز او را فراهم مي‌سازيم و جنبه‌هاي غيرحسي و مافوق طبيعي نظريه را درك‌پذير مي‌شود.
    بعد از همة اين مراحل نظرية كنش اجتماعي خواهيم داشت؛ در حالي كه پارسونز نيز همين عنوان را براي نظريه‌اش برگزيده بود، اما نظرية او در شكل موجود‌، از جهت مبنايي بسيار از هم گسيخته است، چراكه كنش يعني در نظرگرفتن اراده مي‌باشد و قيد اجتماعي به تأثير عوامل اجتماعي اشاره دارد. پارسونز نتوانسته همة اين عوامل را در كنار همديگر قرار بدهد؛ زيرا مباني مورد نياز را در اختيار ندارد، با مباني ليبرالي پارسونز نمي‌توان اين دو امر حياتي را در كنار همديگر قرار داد، اما با مباني اسلامي اين امر امكان‌پذير است. در نتيجه نظرية پارسونز به معناي واقعي كلمه يك نظرية «كنش اجتماعي» مي‌گردد. از هم گسيختگي نظريه بعد از ضميمه‌شدن اين مباني تا حد زيادي برطرف مي‌گردد. حاصل اينكه:
    1. همواره به دو نوع نظريه نياز داريم و نمي‌توان بر فرد يا جامعه به تنهايي تأكيد كرد. 
    2. اجراي اين كار نيازمند بصيرت روش‌شناختي و هستي‌شناختي مورد نياز است و نمي‌توان با شعار و ادعا اين كار را انجام داد.
    3. تشبيه و استعاره در مباحث جامعه‌شناسي مفيد است، ولي نبايد به مبالغه و افراط برسد. 
    4. از سازوكار فرهنگ و نگاه فرهنگي نيز مي‌توان به تبيين جامعه دست يافت و لازم نيست هميشه بر اهميت ماديات و اقتصاد تأكيد كرد. 

     
     

    References: 
    • ادگار، اندرو و سج ويك، پيتر، مفاهيم بنيادي نظريه‌اي فرهنگي، ترجمه مهران مهاجر و محمد نبوي، تهران، آگه، 1378.
    • استونر، راب، متفكران بزرگ جامعه‌شناسي، ترجمه مهرداد مير دامادي، چ دوم، تهران، مركز، 1381.
    • اسكيدمور، ويليام، تفكر نظري در جامعه‌شناسي، ترجمه‌ جمعي از مترجمان، ‌قم،‌ پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1385.
    • امزيان، محمد، روش تحقيق در علوم اجتماعي از اثبات‌گرايي تا هنجارگرايي، ترجمه عبدالقادر سواري، قم، پِِِِژوهشكده حوزه و دانشگاه و المعهد العالمي للفكر الاسلامي، 1380 ‌
    • آندرو، ميلنر و براويت، جف، درآمدي بر نظريه فرهنگي معاصر، ترجمه جمال محمدي، تهران، ققنوس، 1385.
    • برگر و كلنر، پيتر و هانسفريد، ذهن بي‌خانمان، ترجمه محمد ساوجي، چ دوم، تهران، ني، 1387.
    • پارسانيا، حميد، سنت ايدئولوژي علم، چ دوم، قم، موسسه بوستان كتاب، 1386.
    • چلبي، مسعود، جامعه‌شناسي نظم، تهران، ني، 1375.
    • خسروپناه، عبدالحسين، انتظارات بشر از دين، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1382.
    • ـــــ ، نظام معرفت‌شناسي صدرايي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1388.
    • ريتزر، جرج، مباني نظريه جامعه شناختي معاصر و ريشه‌هاي كلاسيك آن، ترجمه‌ شهناز مسمي‌پرست، تهران، ثالث، 1389.
    • ـــــ ، نظريه‌هاي جامعه‌شناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، چ هفتم، تهران، علمي، 1382.
    • سيدمن، استيون، كشاكش آرا در جامعه‌شناسي، ترجمه، هادي جليلي، تهران، ني، 1386.
    • فليپ، اسميت، درآمدي بر نظريه فرهنگي، ترجمه حسن پويان، تهران، دفتر پژوهش‌هاي فرهنگي، 1383.
    • كرايب، يان، نظريه اجتماعي مدرن از پارسونز تا هابرماس، ترجمه‌ عباس مخبر، چ سوم، تهران، آگه، 1385.
    • كلمن، جيمز، بنيادهاي نظريه كنش، ترجمه منوچهر صبوري، چ دوم، تهران، ني، 1386.
    • كوزر، لوئيس و روزنبرگ، برنارد نظريه‌هاي بنيادي جامعه شناختي، ترجمه فرهنگ ارشاد، چ چهام تهران، ني، 1387.
    • گولدنر، آلوين، بحران جامعه‌شناسي غرب، ترجمه، فريده ممتاز، چ سوم، تهران، شركت سهام انتشار، 1383.
    • گي روشه، جامعه‌شناسي تالكوت پارسونز، مترجمه‌ عبدالحسين نيك گهر، تهران، موسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، 1376.
    • مصباح، محمدتقي، انسان‌شناسي در قرآن، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، ‌1388.
    • مطهري، مرتضي، مجموعه آثار 2(جامعه و تاريخ)، چاپ دوازدهم، تهران، صدرا، 1384.
    • ـــــ ، مجموعه آثار6 (اصول فلسفه و روش رئاليسم) تهران، صدرا، چاپ نهم، 1382.
    • ـــــ ، نظام حقوق زن در اسلام، چ نهم، قم، دفتر انتشارات اسلامي 1359.
    • ميلز، سي رايت، نقدي بر جامعه‌شناسي امريكايي (بينش جامعه شناختي)، ترجمه دكتر عبدالمعبود انصاري، چ سوم، تهران، شركت سهامي انتشار، 1381.
    • هميلتون، پيتر، تالكتوت پارسونز، ترجمه احمد تدين، تهران، هرمس، 1379.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شفق، غلامرضا.(1389) نقد و بررسی پیش‌فرض‌ها و زمینه‌های اجتماعی نظریه «کنش اجتماعی» تالکوت پارسونز. فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 2(1)، 153-184

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    غلامرضا شفق."نقد و بررسی پیش‌فرض‌ها و زمینه‌های اجتماعی نظریه «کنش اجتماعی» تالکوت پارسونز". فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 2، 1، 1389، 153-184

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شفق، غلامرضا.(1389) 'نقد و بررسی پیش‌فرض‌ها و زمینه‌های اجتماعی نظریه «کنش اجتماعی» تالکوت پارسونز'، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 2(1), pp. 153-184

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شفق، غلامرضا. نقد و بررسی پیش‌فرض‌ها و زمینه‌های اجتماعی نظریه «کنش اجتماعی» تالکوت پارسونز. معرفت فرهنگی اجتماعی، 2, 1389؛ 2(1): 153-184