حق حیات و سلب حیات (سقط) جنین در آیات و روایات
/ دانشیار گروه جامعهشناسی مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / fooladi@iki.ac.irArticle data in English (انگلیسی)
حق حيات و سلب حيات (سقط) جنين در آيات و روايات
محمد فولاديوندا/ دانشيار گروه جامعهشناسي مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني fooladi@iki.ac.ir
رويا بناکار / دکتري فلسفة دانشگاه آزاد اسلامي واحد قم mosafer.moheb@gmail.com
دريافت: 27/02/1404 - پذيرش: 16/04/1404
!!ترتيب نويسندگان با سامانه همخوانی ندارد!!
چکيده
يکي از حقايق آفرينش، حيات و زندگي است. مراد از حيات در قرآن، «حيات مادي» است، اما در ادبيات قرآني، حيات انساني در بستري از حقايق مادي و غيرمادي شکل گرفته که شامل حيات ايماني و حيات جاودانۀ اخروي ميشود. حق حيات، بهمعناي حق برخورداري هر انساني از حيات مادي در هر مرحلهاي از زندگي، از انعقاد نطفه تا زندگي در اين دنياست. اين مقاله با رويکرد توصيفي، تحليلي و مطالعۀ اسنادي، به بررسي حق حيات و يا سلب آن از جنين انسان در آيينۀ آيات وحي و روايات اهلبيت ميپردازد. يافتههاي پژوهش حاکي از اين است که انسان مصنوع پروردگار است؛ اين صنع الهي داراي حرمت و حق حيات است، سلب بيدليل حيات انسان از هر کيش، آيين، سن و يا جنسيتي خطاي نابخشودني است. جنين هم انساني بالقوه و برخوردار از حق حيات است. اديان الهي، بهويژه اسلام به ازدواج، فرزندآوري و تکثير نسل و زاد و ولد تشويق کرده و آن را امري مطلوب دين و خداي متعال ميدانند؛ ازاينرو حفظ حيات انسان مخلوق خداي متعال و فرزندان بهعنوان عطيۀ الهي لازم و ضروري است. سلب بيدليل حيات انسانها، بهويژه کودکاني که هنوز به دنيا نيامدهاند، خلاف آموزههاي ديني و فلسفۀ خلقت انسانهاست؛ زيرا قرآن و برخي روايات از قطع بقاي نسل و کشتن فرزندان به دليل ترس از فقر نهي کرده، و قتل نفس و سلب حيات را خلاف کرامت انساني ميدانند.
کليدواژهها: حق حيات، سقط جنين، ارزش فرزند، حرمت قتل نفس، قرآن، روايات.
مقدمه
برخورداري از حق حيات و سلب آن، بهويژه براي جنين، با توجه به ابعاد گستردهاي كه دارد، موضوعي بسيار پيچيده و بهعنوان مسئلۀ مهم اجتماعي قابل تحقيق و بررسي از ابعاد گوناگون است. در اينجا به واکاوي اين موضوع در آيينۀ آيات و روايات اهلبيت ميپردازيم. در تعريف سقط جنين آمده است: «سقط جنين يا عدم موفقيت در بارداري به اخراج عمدي، مصنوعي يا خروج خودبهخودي جنين زماني كه قابليت زيستن خارج از رحمي نداشته باشد، اطلاق شده است» (گودرزي و كياني، 1386، ص275)، اما آنچه مورد بحث علماي دين و اخلاق قرار گرفته است، پايان دادن پيش از موعد به بارداري بهصورت عمدي و آگاهانه است؛ بهنحويكه جنين پس از خروج از رحم قابليت زيستن نداشته باشد. در منابع فقهي و حقوقي عربي براي اشاره به سقط جنين اختياري از واژگاني مانند «اسقاط»، «اجهاض»، «القاء»، «طرح»، «ازلاق»، «اسلاب» و «املاص» نيز استفاده ميشود (بوطي، 2000، ص68).
در فلسفة اسلامي همواره بحث دربارۀ زمان حلول روح در بدن و آغاز حيات جنين مطرح بوده است. بر اساس دو مكتب فلسفي مشاء و اشراق، به محض انعقاد نطفه، نفس هم موجود ميشود و تدبير بدن را به عهده ميگيرد. ادراك كليات مشروط به آمادگى اندامهاي ادراكى است كه بدن در آغاز فاقد آنهاست. بنابراين ناتوانى نفس جنين در درك كليات، به دليل فراهم نبودن شرايط است، نه به سبب ناتوانى نفس. نفس همزمان با انعقاد نطفه وجود دارد و از همان لحظه (بالقوه) بر جنين «انسان» اطلاق ميشود (ابنسينا، 1371ق، ص52ـ54؛ سهروردي، 1373، ص421). اما در فلسفة ملاصدرا نفس انسان در آغاز نباتي و سپس حيواني است و با حركت جوهري به تجرد ميرسد و قابليت درك كليات را پيدا ميكند. نفس در مرحلة تجرد، حيواني است با قابليت انسان شدن كه با اين قابليت از حيوانات ديگر متمايز است. با حركت جوهري آن نقص يا قوه تبديل به كمال ميشود. پس سقط آن در اين مرحله نيز از نظر اخلاقي نادرست است؛ زيرا ارزش ذاتي دارد، حتي اگر نفسش به مرحلة تجرد نرسيده باشد (صدرالمتألهين، 1363، ص55).
افزون بر اين، همانطور که ادلۀ آن خواهد آمد، به نظر همة فقهاي امامي، نطفه از لحظة انعقاد آن حرمت دارد و مجرد رغبت نداشتن به فرزند نميتواند مجوز سقط جنين باشد؛ چراكه تكوين انسان از زمان استقرار نطفه در رحم آغاز ميشود. مستند فقها، رواياتي هستند كه خوردن داروي قاعدهآور را براي زن مشكوك به بارداري براي اسقاط نطفه منع كردهاند؛ زيرا نخستين چيزي كه آفريده ميشود، نطفه است (ر.ک: جواهري، 1419ق، ج2، ص415). همچنين به نظر ميرسد ديههايي كه در روايات براي سقط جنين در مراحل مختلف آن قرار دادهاند، ميتواند ازجمله راهكارهاي محافظت از زندگي جنين بهشمار آيند (ر.ک: کليني، 1407ق، ج7، ص141). بنابراين با اينكه فقها جنين را پيش از استقرار روح در آن، انسان بالفعل و از بين بردن آن را در حكم قتل بهشمار نياوردهاند، اما به استناد اين روايات ارتكاب چنين عملي را حرام بهشمار آوردهاند. علاوه بر اين، ارتكاب چنين عملي را به حكم عقل و ضمير انساني ظلمي فاحش محسوب كرده و آن را ناهمسو با اصل احتياط دانستهاند. به نظر فقها، پس از استقرار و حلول روح الهي در بدن جنين (ماه چهارم يا 120 روز پس از بارداري به استناد روايات)، وي در حكم ساير انسانها بهشمار آمده و از بين بردن آن مثل قتل هر انسان ديگر، به دلايل متعدد حرام است (ر.ک: خرازي، 1420ق، ص80). رواياتي هم هستند كه در آنها بهطور خاص از سقط جنين پس از تعلق روح به آن بهعنوان «جنايت و قتل» نام برده شده و در برخي فتاوا به قصاص جاني حكم شده است (ر.ک: حر عاملي، 1412ق، ص237ـ246). آيتالله جوادي آملي در تفسير تسنيم مراحل تکوين جنين در قرآن (مؤمنون: ۱۳) را چنين بيان ميکنند: «تشکيل نطفه در رحم، آغاز حيات مستقل است و تعرض به آن، نقض حريم الهي محسوب ميشود» (جوادي آملي، 1385، ج10، ص234)؛ همچنين ايشان در تفسير آيۀ 151 سورة انعام ميفرمايند: «سقط جنين حتي در مرحلۀ نطفه، مصداق قتل نفس است؛ چراکه شرافت انساني از لحظۀ تشکيل نطفه آغاز ميشود» (جوادي آملي، 1395، ص125).
حال اين سؤال است که حق حيات و سلب آن (سقط) از جنين در آيات و روايات چه جايگاهي دارد؟
حيات در قرآن
در قرآن واژۀ «حيات» 76 بار بهکار رفته است. حيات در قرآن شامل همۀ موجودات زنده ميشود. برخي کاربردهاي واژۀ «حيات» منطبق با معناي لغوي است؛ ازجمله واژههاي «محياي» (انعام: 162)، «احيا» (مرسلات: 26) و «يستحيون» (بقره: 49). در برخي ديگر از آيات، حيات بهعنوان نعمتي الهي توجه شده است. ريشۀ واژۀ «حيات» در لغت «حي» است که نقطة مقابل «هلاکت» و مرگ معنا کردهاند (ابنمنظور، 1414ق، ج14، ص211). براي نمونه، گاه حيات مقابل هلاکت: «... لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ...» (انفال: 42) و گاه در مقابل مرگ بهکار رفته است: «رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ» (بقره: 258). حيات در قرآن شامل انواع مراتب آن ميشود. قرآن از گونههاي حيات ياد ميکند: حيات نباتي «يُحْيِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (روم: 19)، حيات حيواني «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى» (بقره:260)، حيات انساني «وَهُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الإِنْسانَ لَكَفُورٌ» (حج: 66) و حيات الهي «هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» (بقره: 255). از اين ميان، حيات الهي، حياتي اصيل و ثابت است؛ زيرا حيات ساير موجودات از حيات الهي ناشي شده و به آن تکيه دارد (ر.ک: محدث نوري، 1408ق، ص39).
يکي از حقايق آفرينش، حيات و زندگي است. آنچه از حيات متبادر است، چيزي است که در تعريف زيستشناسي گنجانده شده است. اين حيات در زبان قرآن به «حيات مادي» تعريف شده است، اما در ادبيات قرآني، حيات انساني در بستري از حقايق مادي و غيرمادي شکل ميگيرد.
1. اولين بستر زندگي بشر، «دنيا» نام دارد. دنيا در نگاه قرآن، حياتي موقت است، در پي خود مرگ را به دنبال دارد، لهو و لعب است، مايۀ تکاثر و افزونطلبي است و... . مراد از «حق حيات بشر»، حيات دنيوي و مادي است: «يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ» (اعراف: 141). «استحيا» بهمعناي زنده نگه داشتن و آن را خواستن است. فرعون براي جلوگيري از تولد موسي پسران را ميکشت! در آيۀ قصاص: «وَلَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (بقره: 179) نيز مقصود از حيات، حيات مادي و دنيوي است؛ بدين معنا به دليل حرمت حيات انسانها، قصاص قاتلي که به ناحق حيات انساني را گرفته است، گرفته ميشود تا زندگي مادي ساير انسانها مصون بماند. «دنيا در نگاه قرآن، حياتي موقت است، در پي خود، مرگ را به دنبال دارد، لهو و لعب است، مايۀ تکاثر و افزونطلبي است و... . درحقيقت بايد گفت حيات دنيوي مادي انسان، موقت است و مرگ را به دنبال دارد...» (قرشي، 1412ق، ج2، ص213).
2. دومين بستر حيات، «حيات ايماني» است. روح و روان و جسم و جان انسان در بستر ايمان، حيات مييابد. اين بستر موجب ميشود حيات ايماني با اين مشخصهها شکل گيرد: طمأنينه، هوشياري، آرامش، شجاعت، شادماني، عمل صالح، علم و حيات طيبه (طباطبائي، 1417ق، ج9، ص45). قرآن کريم در اين زمينه ميفرمايد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَهُوَ مُومِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً» (نحل: 97)؛ هرکس از مرد و زن کار شايسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگي پاکيزهاي حيات (حقيقي) بخشيم. از منظر قرآن، حيات ناپاک در مقابل حيات پاکيزه قرار دارد که با گوهر ايمان و عمل صالح دست يافتني است. بيشک، حيات ايماني، حيات مادي نيست؛ حياتي غيرمادي و البته در ظرف حيات مادي است. پس اين آيه، با صراحت دلالت دارد بر اينکه خداوند متعال، مؤمني را که عمل صالح انجام دهد، به حيات جديدي غير آن حياتي که به ديگران داده است، زنده ميکند. روشن است که حيات يعني زندگي، اما سؤالي كه مطرح است اينكه آيا اين حيات جديد داراي شاخصههاي خاصي است؟ با عنايت به فلسفۀ خلقت که فرمود: «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات: 56)، بايد اين حيات پاک و حقيقي، حياتي باشد که با اطاعت از فرمان الهي در دنيا بهدست آيد. البته حياتي برتر از حيات دنيا؛ يعني حيات حقيقي در آخرت است: «وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ» (عنکبوت: 64)؛ و زندگي حقيقي همانا [در] سراى آخرت است و اين حيات از رهگذر پايبندي و اجابت کلام خدا و رسول و آموزههاي آنان محقق ميشود؛ چراكه قرآن ميفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ» (انفال: 14)؛ اى کسانى که ايمان آوردهايد چون خدا و پيامبر شما را به چيزى فرا خواندند که به شما حيات مىبخشد، آنان را اجابت کنيد. بنابراين حيات طيب و انساني از طريق بندگي خدا بهدست ميآيد و بدون آن، حيات انسان، حياتي نباتي و در حد گياه يا حيوان و شايد هم پستتر از آن خواهد بود (فولادي و درويشي، 1402، ص288).
ازاينرو در نگاه ديني، تهديد حيات معنوي انسانها، اگر بيشتر از تهديد حيات مادي ايشان خسارتبار نباشد، کمتر از آن نيست. همۀ اديان آسماني رسالت خود را صيانت از مرزهاي حيات معنوي انسانها دانسته، همانگونه که حق مادي آنان را پاس ميدارند، بر حق معنوي آنها نيز اصرار دارند (محدث نوري، 1408ق، ص42).
3. سومين بستر زندگي و حيات بشر، «آخرت» است. اين بستر داراي ويژگيهاي متنوعي است: پايدار و جاودانه، مرگ و نابودي ندارد (مصطفوي، 1402ق، ج2، ص325) و حياتي است که زندگي واقعي در آن شکل ميگيرد. قرآن کريم ويژگي اين حيات را چنين بيان ميکند: «وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ» (عنکبوت: 64)؛ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺟﺰ ﺳﺮﮔﺮﻣﻰ ﻭ ﺑﺎﺯﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﺑﻲﺗﺮﺩﻳﺪ ﺳﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﺕ، ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲ [ﻭﺍﻗﻌﻲ ﻭ ﺍﺑﺪﻱ] ﺍﺳﺖ؛ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ [ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﻴﻤﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﺮﻧﻤﻰﮔﺰﻳﺪﻧﺪ].
از آنچه گذشت، بهدست ميآيد که انسان مصنوع و مخلوق پروردگار است و در کيفيت خلقت انسان، خداي سبحان شايستة تحسين ربوبي است: «فَتَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» (مؤمنون: 14)، اين صنع الهي داراي حرمت است و حق حيات دارد؛ حق حيات بشر نهتنها در حيات مادي دنيوي، بلکه بايد در بستر حيات ايماني و آخرتي نيز مورد صيانت قرار گيرد. سلب حيات همۀ انسانها، از هر کيش، آيين، سن و يا جنسيتي خطاي نابخشودني است؛ جنين هم انساني است بالقوه که در مسير تکامل و انسان شدن در حرکت است؛ چنانکه آيتالله جوادي آملي ميفرمايد:
مهمترين حق انسان، حق حيات است و ساير حقوق از اين حق نشئت ميگيرند؛ زيرا اگر زندگي و حياتي نباشد، حقوق ديگر مصداقي نخواهد داشت. حيات و زندگي بزرگترين موهبت الهي است که به انسان اعطا شده است: «الحياة هبةُ الله» به همين جهت احدي حق از بين بردن يا ضعيف کردن آن را ندارد. اين حق، از جانب خداوند در امانت اوست و انسان مأمور و مکلف به حفظ آن است (جوادي آملي، 1388، ص289ـ290).
بنابراين سلب حيات انسانها، اعم از جنين و غيره جايز نيست.
ضرورت حفظ حيات انسانها در آيات و روايات
قرآن حفظ حيات همۀ انسانها را لازم و ضروري شمرده و خطاب به بنياسرائيل ميفرمايد:
به اين سبب بر بنىاسرائيل لازم و مقرر كرديم كه هركس انسانى را جز براى حق، قصاص يا بدون آنكه فسادى در زمين كرده باشد، بكشد، چنان است كه همۀ انسانها را كشته، و هركس انسانى را از مرگ برهاند و زنده بدارد، گويى همة انسانها را زنده داشته است (مائده: 32).
انسان داراي حقيقت واحدي است که در همۀ افراد يکي است، با آن زنده است و با آن ميميرد. در اين زمينه، بين بعض افراد و همۀ افراد فرقي نيست. لازمهاش اين است که كشتن يك فرد بهمنزلۀ كشتن نوع انسان و به عكس زنده نمودن يك فرد، حيات بخشيدن همۀ انسانها باشد. پس همۀ انسانها، از يك نوعاند و هر فرد آن مانند شاخههاى يك تنه درخت است؛ درنتيجه يك فرد اين نوع از انسانيت همان را دارد كه هزاران فرد داراست و بر عکس. هدف خداوند از خلقت افراد اين نوع و تكثير نسل آن، اين است كه اين حقيقت همچنان در روى زمين باقى بماند. به همين منظور نسلى را جانشين نسل گذشته مىكند تا خدا را در روى زمين عبادت كنند. بنابراين اگر يك فرد از اين نوع بدون دليل كشته شود (مگر اينکه به دليل قتل ديگران مستوجب قتل شود)، آفرينش الهي از بين رفته و غرض خدا از بقاي انسان باطل ميشود. قاتل از اين جهت در مقام مقابله با مقام ربوبى است؛ ازاينرو جناب هابيل گفت: «من تو را نميکشم، من از پروردگار عالم ميترسم»، و با اين گفتارش اشاره كرد به اينكه قتل بدون دليل، نزاع با ربوبيت پروردگار است (ر.ک: طباطبائي، 1390ق، ج5، ص315ـ316).
بنابراين نکتۀ مشترک در آموزههاى کليۀ اديان در عرصۀ خانواده، سفارش به ازدياد نسل و پيروان و فرزندآوري است. البته در دوران نزول اديان با عنايت به تأثير نيروى انسانى در دفاع از حريم خاندان و سرزمين و پيروان آيين و نيز ترويج و جهانگير شدن آيينها، کاملاً اين موضوع اهميت دوچندان پيدا کرده و منطقى و معقول است. بيترديد آيين اسلام، بلکه تمامي اديان آسماني، پيروان خود را به افزايش جمعيت باايمان و شايسته، بهاندازهاي که در توان آنان باشد، فراميخواند؛ زيرا از مجموع آموزهها استفاده ميشود که اسلام به اصل زادآوري و نيز زادآوري زياد نگاه مثبتي دارد و به آن تشويق ميکند. تشويق به فرزندآوري به دليل کارکردهاي مثبت مادي و معنوي بسياري است که در آن وجود دارد؛ همچون پايدار ماندن ياد خدا با ايجاد نسلي از انسانهاي باايمان و افرادي که به خود و خانوادة خود سود ميرسانند (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج2، ص214).
بنابراين توصية اديان الهي، بهويژه اسلام به ازدواج، فرزندآوري و تکثير نسل و نگاه مثبت آن به زاد و ولد و تشويق به فرزندآوري، مطلوب دين و خداي متعال است، و جلوگيري از آن مطلوب شارع نيست؛ ازاينرو حفظ حيات مخلوقات خداي متعال، بهعنوان نعمتهاي الهي و فرزندان بهعنوان عطيۀ الهي لازم و ضروري است. سلب بيدليل حيات انسانها، بهويژه کودکان معصوم و نيز کودکاني که هنوز به دنيا نيامدهاند، خلاف آموزههاي ديني و فلسفۀ خلقت انسانهاست.
الف) حفظ حيات و سلب (سقط)حيات جنين در قرآن
آيات متعددي از قرآن کريم در حرمت کشتن بيدليل انسانها و سقط جنين مورد استناد قرار ميگيرد. برخي آيات که بهطورکلي بر حرمت قتل نفس دلالت دارند، عبارتاند از:
مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْياها فَکَأَنَّما أَحْيا النَّاسَ جَمِيعاً وَلَقَد جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيناتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِي الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (مائده: 32)؛
به همين جهت، بر بنىاسرائيل نوشتيم که هرکس انسانى را جز به قصاص يا به کيفر فساد در زمين بکشد، پس چنان است که گويى همة مردم را کشته است و هرکس انسانى را زنده کند [و از مرگ يا انحراف نجات دهد] گويا همة مردم را زنده کرده است، و البته رسولان ما دلائل روشنى را براى مردم آوردند، اما [بااينهمه] بسيارى از مردم بعد از آن [پيام انبيا] در روى زمين اسرافکار شدند.
با اين بيان که کشتن بيدليل انسانها، خطاي نابخشودني است؛ انسان انسان است، صغير و يا کبير، مسلمان و غيرمسلمان، از هر قوم و نژادي تفاوتي نميکند، جنين هم انساني است بالقوه که در مسير تکامل و انسان شدن در حرکت است. در اسلام و اخلاق اسلامي، آنچه مهم است، حيات انسان است. هيچ انساني، نهتنها حق و اختيار آسيب زدن به ديگران را ندارد، بلکه از آسيب زدن به عضوي از اعضاي خود نيز منع شده است. از اين منظر، حيات انسان، چه مادي و چه معنوي از آن خداوند است و هيچ انساني بدون اذن الهي حق تصرف در آن را ندارد. ازاينرو خودکشي و از بين بردن حيات خويشتن نيز امري ممنوع و حرام است. لازمۀ چنين نگاهي حرمت سقط جنين است (چراغي کوتياني، 1393، ص212ـ213).
بنابراين درحاليکه در اسلام و بر اساس مبناي امانت، حقوق و تکاليفِ انسان بهگونهاي است که شخص امانتدار مال، جان، هويت و سرنوشت خويش است و چنين انسان امانتداري نميتواند سرنوشت خود را به دلخواه خود مالکانه رقم زند، يا چنين حقي براي خود قائل باشد که دربارۀ ادامۀ حيات و سرنوشت خويش، تسليم قوانين خودساخته گردد، بلکه او هرگونه تخطي از حقوق الهي را دربارۀ جان و مال و ناموس خويش، گناهي نابخشودني ميداند و هرگز خويش را مالک محض عزت و شرف خود ندانسته و با آن برخورد مالکانه نميکند.
قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيّاهُمْ وَلا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ إِلاّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (انعام: 151)؛
بگو بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده بخوانم: چيزى را با او شريک نگيريد، و به پدر و مادر نيکى کنيد، و فرزندانتان را از ترس تنگدستى نکشيد. ماييم که به شما و آنان روزى مىدهيم، و به کارهاي زشت، چه آشکار و چه پنهان، نزديک نشويد، و نفسى را که خداوند [کشتن آن را] حرام شمرده، جز به حق [مثل قصاص يا دفاع] نکشيد، اينهاست آنچه خداوند شما را به آن توصيه فرموده، باشد که تعقل و انديشه کنيد.
از اين آيات بهدست ميآيد که فرزندان خود را از ترس اينکه مبادا دچار فقر و فلاکت شويد و به خاطر ايشان تن به ذلت گدايي دهيد، به قتل نرسانيد؛ زيرا اين شما نيستيد که روزي اولادتان را ميدهيد تا در هنگام فقر و تنگدستي، ديگر نتوانيد روزي ايشان را برسانيد، بلکه اين ما هستيم که هم ايشان و هم شما را روزي ميدهيم. آري کشتن فرزندان خطايي بزرگ است (طباطبائي، بيتا، ج7، ص375).
اينکه چگونه قتل فرزندان، شامل جنين در شکم مادر هم ميشود بايد گفت: جنين هرچند از لحظة لقاح تمام خصوصيات يک انسان کامل را ندارد، اما همين لختۀ خون، در مسير تکامل و رشد تدريجي و سير به انسان کامل دارد. در اين ديدگاه، حيات انسان در دوران جنيني شروع و حتي پيش از تشکيل نطفه نيز بايد کانون توجه قرار گيرد. در آموزههاي ديني در انتخاب همسر، توصيه شده معيارهايي را در نظر بگيريد که به ايجاد نسل سالم و صالح منجر شود. در اين نگرش، سلب زندگي از جنين جرم بهشمار ميآيد و عملي غيراخلاقي است؛ زيرا موجوديت انسان از زمان پيوند دو سلول جنسي اوليه آغاز ميگردد و از بين بردن آن در هر مرحلهاي، نابودي مرحلهاي از انسانيت بهشمار ميآيد که در مسير فعليت و بروز هويت انساني قرار گرفته است (ر.ک: آيتاللهي، 1381، ج3، ص119).
مواردي از آيات قرآني که بيانگر حفظ و حق حيات و منع سلب حيات جنين است، عبارتاند از:
1. نهي قرآن از قطع بقاي نسل
اصولاً طبيعت زن و مرد آنچنان آفريده شده است که آرامش و اشباع سالم خود را در علاقه به جنس مخالف (از طريق ازدواج سالم) ميبينند، و هرگونه تمايلات جنسي در غير اين صورت، انحراف از طبع سالم انساني و يک نوع بيماري رواني است که اگر به آن ادامه داده شود، روزبهروز تشديد ميگردد و نتيجهاش بيميلي به «جنس مخالف» و اشباع ناسالم از طريق «جنس موافق» است (مکارم شيرازي و ديگران، 1374، ج5، ص16). در سورۀ عنکبوت، حضرت لوط قومش را بر قطع راه بقاي نسل انسان توسط آنها سرزنش ميکند: «أَإِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ» (عنکبوت: 29)؛ آيا شما به طرف مردان ميآييد و راه (تناسل) را قطع ميکنيد؟! مراد از اتيان رجال، قطع سبيل است و مراد از قطع سبيل، اهمال گذاشتن طريق تناسل، و لغو کردن آن است؛ چون راه تناسل عبارت است از نزديکي و جماع با زنان و قوم لوط اين راه را قطع نموده و آن را لغو کردند. پس تعبير به قطع سبيل کنايه است از اعراض از نسوان و ترک مقاربت با آنان و قطع نسل آينده است (طباطبائي، 1417ق، ج13، ص16)؛ زيرا قوم لوط با مردان ازدواج نموده و از زنان فاصله ميگرفتند. به اين سبب، نسل آينده قطع خواهد شد (طبرسي، 1372، ج8، ص44).
از سوي ديگر، قرآن ميفرمايد: «وَإِذا تَوَلّي سَعَي فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ...» (بقره: 205). يکي از کارهايي که منافقان بعد از به حکومت رسيدن انجام ميدهند و مصداق همان فساد در زمين است، از بين بردن نسل و اهلاک آن است. در اين آيۀ کريمه، «حرث» بهمعناي زراعت و «نسل» بهمعناي اولاد و فرزندان است که بر اولاد انسان و غيرانسان اطلاق ميشود؛ بنابراين هلاک کردن حرث و نسل بهمعناي از ميان بردن هرگونه موجود زنده است، اعم از موجودات زندۀ نباتي، حيواني و انساني (مکارم شيرازي و ديگران، 1374، ج۲، ص74). در معناي حرث و نسل گفته شده که مراد از «حرث» زنان هستند به قرينۀ آيۀ «نِسَاؤُکُمْ حَرْث لکُمْ» و منظور از «نسل» فرزندان؛ يعني طاغوتها، نظام خانواده و تربيت فرزندان را نابود ميکنند (قرائتي، 1383، ج1، ص324).
در بياني ديگر، مراد از «حرث» از بين بردن نهاد اقتصاد و مراد از «نسل» از بين بردن نهاد خانواده است (ر.ک: شفيعي شاهردي و مدرسي يزدي، 1403). بنابراين هر اقدامي که از تناسل و تکثير نسل جلوگيري کند و فروپاشي خانواده و ازجمله سلب حيات از کودکان بيگناه در شکم مادر و اسقاط جنين، مخالف فطرت و طبيعت آدمي است و از منظر قرآن ممنوع است.
2. نهي از کشتن فرزند به دليل ترس از فقر
يکي از عوامل و زمينههاي سقط جنين، فقر و مشکلات اقتصادي است. در هر عصري، مردم به دليل ترس از عسر، حرج و فقر و اينکه ممکن است نتوانند مخارج فرزند خود را تأمين کنند، او را از بين ميبرند. در عصر جاهليت کشتن فرزندان دختر پس از تولد و امروزه کشتن فرزندان اعم از دختر و يا پسر بهصورت سقط جنين و پيش از تولد انجام ميشود؛ درحاليکه اسلام با اين کار به شدت مخالفت کرده و آن را مذمت نموده است. اين کار ناپسند و مذموم، يا ناشي از احساس فقر و عجز از تأمين مخارج زندگي و يا راحتطلبي و... است؛ درحاليکه خداوند در قرآن کريم ميفرمايد: «وَلا تقتلوا اولادَکُمْ خَشْيةَ إِمْلاق نحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإياکُمْ» (اسراء: 31) و «... وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيّاهُمْ...» (انعام: 151). نهي خداوند در اين آيه، نهي مولوي بوده است که فرزندانتان را به دليل ترس از فقر نکشيد؛ چراکه روزي آنها و همچنين روزي شما را ما ميدهيم. بنابراين خداوند انسانها را به ورود به مراحل بعدي زندگي، يعني زندگي مشترک و فرزندآوري ترغيب ميکند و آنان را از ترس فقر در اين مسير برحذر ميدارد؛ روندي که بهطور طبيعي موجب تکثير نسل و منع سقط جنين و افزايش جمعيت ميگردد. علامه طباطبائي در تفسير آيۀ دوم مينويسد: «نبايد فرزندان خود را بهوسيلۀ زنده به گور کردن و غير آن و سقط جنين بکشند» (طباطبائي، 1417ق، ج19، ص279).
به تعبير علامه طباطبائي، رزق امري آسماني است که از عالم غيب به عالم شهود منتقل ميشود و خداوند بر اين مطلب قسم ياد کرده و آن را امري حتمي و ثابت ميداند (طباطبائي، 1417ق، ج18، ص375). اين آيه و تفسير علامه طباطبائي پرده از حقيقتي اصيل برداشته که ميتوان آن را بهعنوان يک اصل راهبردي در فرزندآوري مورد توجه قرار داد. اگر رزق انسان امري آسماني و متصل به عالم شهود بوده و هيچ مرزوقي بدون رزق تصور نداشته باشد (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ص377)، ديگر نبايد نسبت به تأمين رزق تعداد فرزنداني که متولد ميشوند، نگران بود؛ زيرا هر فرزندي رزق خود را به همراه خود ميآورد. برخلاف تصور برخي که ميپندارند رزق فرزندان متولدنشده، بايد قبل از تولدشان وجود داشته باشد تا بر اساس آن اقدام به فرزندآوري کنند، اين آيه برخلاف اين تصور، اعطاي رزق و روزي را با وجود مرزوق (فرزند)، يعني همان فرزندي که به دنيا ميآيد، مقارن و هماهنگ ميداند (ر.ک: علوي، 1403، ص164).
تأکيد آيه اين است که اگر انسان به خداوند متعال اعتماد داشته باشد، يقيناً ديگر دلهرهاي نخواهد داشت و ميداند که روزيدهنده کس ديگري است و خداوند خلف وعده نميکند و به وعدهاي که ميدهد عمل ميکند: «إن اللهَ لا يخْلِفُ الْمِيعَاد» (آلعمران: 9).
بنابراين آيات ناهي از کشتن فرزندان به خاطر فقر در قرآن کريم در دو آية هممضمون، والـدين فقيـر يـا خائف از فقر را از کشتن فرزندانشان نهي کرده است. طبيعي است که در زمان جاهليت دختران را پس از تولد ـ يا به دليل ترس از فقر و يا دلائل ديگر ـ زنده به گور ميکردند و امروزه آنان را در نطفه خفه کرده، نطفه منشأ جنين و فرزندان را از حق حيات طبيعي سلب ميکنند. از اين دو آيه، بهروشني برداشت ميشود کـه آنان بين فقر خود و فرزند ارتباطي مييافتهاند؛ يعني آنان فرزندانشان را عامل فقر خود يـا تشـديد آن ميدانستهاند. اين حالت بهقدري بر آنان سنگين بوده که حاضر ميشدند يـک يـا چنـد فرزنـد خود را به قتل برسانند. قرآن کريم در اينباره علاوه بر آيۀ 31 سورۀ اسراء، ميفرمايد: «... وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيّاهُمْ» (انعام: 151)؛ و فرزندانتان را از روي فقر نکشيد! ما آنها و شما را روزى مىدهيم. با دقت در اين دو آيه، اين نتيجه بهدست ميآيد که مشکلي که موجب ميشد مشرکان ـ يا هر گروه ديگر با ايـن طرز تفکر ـ فرزندان بهدنياآمدة خود را بکشند، فقر موجود يا فقر مورد انتظـار در آينـده بـوده اسـت؛ يعنـي آنـان يـا واقعـاً گرفتـار فقـر بودنـد و مطلقـاً هزينـههـاي فرزندانشـان را نداشـتند و يـا فکـر ميکردند که اگر فرزندان خود را نکشند، گرفتار فقر خواهند شد. نکتۀ مهم اينکه خداوند ميفرمايد: «وَما من دَابَّةٍ في الأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللهِ رِزقُها» (هود: 6)؛ هيچ جنبندهاى در زمين نيست، مگر اينکه روزى او برخداست. البته اينکه خداي متعال روزي خود را بر اساس اندازهگيري خاصي نازل ميکند، بدين معنا نيست که او روزي را کم ميدهد و انسانها بايد خود را با روزي کم او سازگار کنند، بلکه او هرقدر که مخلوق بيافريند، رزق هر يک از آنها را ميدهد. پس اندازهگيري بين آفرينش و ميزان روزي اوست، نه بين روزي او و تدبير ما. اين ما هستيم که بايد تلاش کنيم و به دنبال کسب روزي حلال برآييم.
بنابراين کشتن فرزندان و سلب حق حيات آنان و از بين بردن منشأ حيات جنين، به هر دليلي اعم از راحتطلبي، ترس از فقر و يا بيماري و يا مشقت براي مادر (ر.ک: فولادي و نظري، 1404) از منظر قرآن نهي شده است؛ زيرا اولاً، سلب حيات مطلقاً بدون دليل جايز نيست؛ ثانياً، همانطور که گذشت، تشکيل نطفه در رحم، آغاز حيات است و تعرض به آن، نقض حريم الهي محسوب ميشود (ر.ک: جوادي آملي، 1385، ج10، ص234). ترس موهوم فقر و يا نداشتن رزق و روزي، هرگز مجوزي براي کشتن کودکان، فرزندان و سلب حيات جنين نخواهد بود.
3. حرمت قتل نفس
يکي از اصول مسلم مکتب حياتبخش اسلام، حق حيات انسانهاست و سلب بيدليل آن، مجاز نيست و داراي حرمت است. مسلم است که جنين نيز انسان است و اسقاط جنين بعد از آنکه به تعبير قرآن خلقي ديگر يافت، يا بعد از آنکه خداوند از روح خود در آن دميد و به انسان تبديل شد، قتل نفس بهشمار ميآيد، حرام شده و احکام و قوانيني که شرع اسلام در مورد قتل انسان آورده است، ازجمله قصاص، ديه و کفاره، آن را نيز شامل ميشود؛ زيرا ازآنجاييكه اصل در وجوب ديه اين است که نه به امر مباح يا داراي مصلحت، بلکه به سبب جنايت باشد و جنايت عمدي نيز حرام است؛ لذا سقط جنين عمدي جنايت و حرام است؛ زيرا در روايات نيز در مواردي که سقط عمدي توسط مادر صورت گرفته، بهصراحت مادر قاتل شمرده شده است (کليني، 1407ق، ج7، ص141). درواقع، سقط جنين نوعي آدمکشي تلقي شده است. در اسلام، حيات يک موهبت الهي است که کسي حق ندارد آن را سلب نمايد؛ زيرا بسياري، بهويژه در جوامع غربي، از آزادي سقط جنين سوءاستفاده کرده، به آزاد بودن روابط جنسي دامن زده و موجب از بين رفتن نظام خانواده ميگردند. آياتي که بهطورکلي حرمت قتل نفس را بيان ميدارد: «انه من قتل نَفْسًا بِغيرِ نفس اوْ فَسَاد فِي ألارض فکانَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمعاً» (مائده: 32)، «ولا تَقْتُلُوا النفس الَّتِي حَرَّمَ الله الا بالحق» (انعام: 151)، «ولا تَقْتُلُوا أنفسکم» (نساء: 29) و «ولا يقتلون النفس التي حَرَّمَ اللهُ الا بالحق ولا يزنون» (فرقان: 18)، بر مبناي اين آيات قرآني، قتل نفس انساني ممنوع و حرام است و سقط جنين يکي از مصاديق قتل نفس است؛ زيرا جنين حيات دارد و در حرمت نفس انساني تفاوتي بين صغير و کبير نيست و نميتوان بر هيچ مبنايي جواز قتل کسي را صادر نمود؛ چنانکه آيتالله جوادي آملي با استناد به احاديث و آيات قرآن، حق حيات را مهمترين حق انسان دانسته و بر حرمت قتل نفس و حفظ جان انسان تأکيد ميکند. ايشان معتقدند که سقط جنين مانند قتل نفس حرام است و بهمعناي نقض حق حيات يک انسان (حتي جنين) است (جوادي آملي، 1388، ص289ـ290)؛ زيرا حق حيات از آنِ خداست و هيچکس حتي خود انسان، مالک جان خود يا ديگران نيست.
همچنين از منظر قرآن کريم کشتن فرزندان (پيش و يا پس از تولد) عملي از روي سبکمغزي و جهالت شمرده شده است:
قَد خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللهُ افْتِرَاءً عَلَى اللهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ (انعام: 140)؛
ﻗﻄﻌﺎً ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺳﺒﻚﻣﻐﺰﻱ ﻭ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻛﺸﺘﻪﺍﻧﺪ، ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺯﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺮ پايۀ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺴﺘﻦ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﺍم ﺷﻤﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﺯﻳﺎﻥ ﻛﺮﺩﻧﺪ؛ ﺑﻪﺭﺍﺳﺘﻲ ﻛﻪ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ.
بنابراين در اسلام سقط جنين، امري غيرانساني و ممنوع است. از چند آيۀ قرآن ميتوان حرمت آن را استنباط کرد؛ آياتي چون «فرزندانتان را به خاطر تنگدستي نکشيد» (انعام: 151)؛ «اي پيامبر، چون با زنان باايمان نزد تو آيند که (با اين شرط) با تو بيعت کنند که چيزي را با خدا شريک نسازند و دزدي نکنند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند» (ممتحنه:60) و «کشتن فرزندان گناهي نابخشودني است» (اسراء: 31).
بنابراين از ديدگاه اسلامي، انسان بهعنوان موهبت نفخۀ الهي، برخوردار از عقل و صاحب اختيار و مستعد رشد و تعالي و طبعاً مسئول حفظ کرامت و حيات مادي و معنوي خويش نيز ميباشد، و اقتضاي چنين کرامت ارزشي آن است که حرمت حيات انسانها را پاس بدارد و به بعد معنوي و سعادت اخروي خود نيز توجه کند و از هر اقدامي که شرعاً موجب وهن و هتک حرمت او (در دنيا و) در آخرت ميگردد، پرهيز نمايد و کرامت انساني را صرفاً در بعد دنيوي آن محدود نکند، و جريان زندگي و حيات دنيايي را حفظ و آن را بسترساز رشد، تعالي و کمال و سعادت و حيات جاودانۀ اخروي قرار دهد.
4. سلب حيات، خلاف کرامت انساني
سقط جنين از ديدگاه پزشکي عبارت است از: «اخراج عمدي يا خروج خودبهخودي جنين پيش از موعد زايمان است؛ بهطوريکه هنوز نارس بوده و قابليت زيستن مستقل را ندارد». بهعبارتديگر، در اصطلاح پزشکي، سقط جنين به بيرون شدن حاصل باروري از رحم گفته ميشود؛ درحاليکه موجود تکوينيافته، قادر به زندگي خارج از رحم نباشد (رزمساز، 1379، ص31). امروزه عليرغم توسعة علم ژنتيک، بهويژه در تشخيص ژنتيکي سلامت جنين از طريق غربالگري، مشکلاتي در خصوص اصل قداست و حرمت رويان و برخورداري کامل او از حقوق کامل انساني و نيز حتي سرايت سقط در موارد نامشروع و... مطرح است. به نظر ميرسد سقط جنين در هر مرحلهاي از رشد، بيتوجهي به کرامت انساني است؛ بهويژه سقط عمدي حيات رويان، مشکلاتي را حتي با فرض اينکه نوزاد بيمار و يا معلول خواهد بود، ايجاد ميکند. بنابراين به اين دليل که قرار است در آينده فرزندي به دنيا آيد و چون ممکن است مادر و خانوادة او دچار حرج شوند، نميتوان حرمت فعلي سقط جنين را نفي کرد؛ چراکه حرج مجوز قتل نميشود. آيا کسي به دليل اينکه پدر و مادر کهنسال او موجب حرج براي وي شدهاند، ميتواند آنها را از بين ببرد؟ پس، حتي به دليل حرج، ضرر، اضطرار و مانند آن، نميتوان از وجوب حفظ نفس جنين دست برداشت (خرازي، 1420ق، ص80). اين عمل، افزون بر اينکه در منابع ديني و مکتب حياتبخش اسلام پذيرفتني نيست، آثار و پيامدهاي زيانبار بر آن مترتب و بهنوبۀ خود چالشهاي اجتماعي و فرهنگي همچون کاهش جمعيت، حقوق بشر، کرامت انساني، ناهنجاريهاي اخلاقي و ولنگاري فرهنگي و... به دنبال دارد.
سلب حيات و سقط جنين خلاف کرامت انساني است؛ زيرا قرآن ميفرمايد: «وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ...» (اسراء: 70)؛ ما فرزندان آدم را کرامت بخشيديم. در اين آية کريمه با توجه به مفاد آن، مراد از بنيآدم، همۀ انسانها بدون ملاحظة مليت، جنيست، سن، گرايش، مذهب، گويش و نژاد يا قوميت است؛ يعني برخي حقوق و امتيازات وجودي انسان، امري ذاتي و از انسانيت او ناشي شده، وجود انسان و حيات او در برابر همۀ موجودات ديگر، ارزشمند و قابل احترام است، تفاوتي نميکند انسان صغير و يا کبير باشد. با توجه به ادلهاي که گذشت، اسقاط جنين که منشأ حيات انسان است نيز جايز نيست؛ لذا حق حيات انسان برخلاف ساير جانداران قابل سلب نيست. ازاينرو خداي متعال ارجمندي و گراميداشت فرزندان آدم را بيان ميکند و در ادامة آيه به سه نوع از مواهب الهي به انسان اشاره ميکند که ما آنها را با مرکبهاي گوناگون در خشکي و دريا حمل کرديم و آنها را از طيبات روزي داديم و بر بسياري از مخلوقات فضيلت و برتري داديم (اسراء: 70). آيا چنين مصنوع و مخلوقي شايستۀ قتل و محروميت از حيات است؟!
از منظر قرآن کريم، معيار و ملاک کرامت و فضليت انساني، روح الهي است؛ زيرا خداي متعال از ميان همۀ مخلوقات خود، انسان را برگزيد و از روح خود در او دميد: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» (حجر: 29)؛ و از روح خود در آن دميدم. آيتالله جوادي آملي ميفرمايند:
انسان ميتواند از آن جهت که انسان است، کريم باشد... انسان، روحي دارد که حقيقت او را تشکيل ميدهد و اين روح طبعاً کريم است (جوادي آملي، 1369، ص42). مايۀ کرامت آدم و نسل او همان روح الهي اوست و چون خداوند اين روح الهي را به انسان داد، فرمود: «فتبارک الله احسن الخالقين» (مؤمنون: 14)... قبل از مرحلة انسانيت، همة آثار صنعي که دربارة انسان صورت پذيرفت، بين انسان و حيوانات ديگر مشترک است؛ يعني اگر نطفهاي از صلب و ترائب خارج ميشود و در رحم قرار ميگيرد و اگر نطفه، علقه ميشود و بعد مضغه ميگردد و بعد جنين ميشود، اين مراحل هم در انسان است و هم در حيوانات. از اين جهت فرقي بين انسان و ساير حيوانات نيست؛ بنابراين امتياز انسان از ساير حيوانات، در ناحية روح الهي است (جوادي آملي، 1369، ص97ـ98).
بنابراين با اعطاي کرامت الهي به انسان، وي داراي حرمت و ارزش است؛ بهگونهايکه کشتن او بهمثابۀ کشتن همۀ آدميان و زنده کردن او بهمثابۀ احياي همۀ مردم است (مائده: 32).
ب) حق حيات و سلب حيات (جنين) در روايات
در بيان ارزش فرزندان در آيينۀ روايات، ميتوان به روايت صحيحي از امام کاظم به نقـل از پيامبر خدا استناد جست که ميفرمايد: «وَلَلْمَوْلُودُ ِمن أُمَّتي أَحب إِلي ِمّماَ اطَلَعَتْ عَلَيه الشَّمْس» (صدوق، 1413ق، ح3582). با توجه به کلام نوراني پيامبر فرزندان امت ايشان، يعني پيروان آيين اسلام که به شهادتين اقرار کنند و مسلماناند، از منزلت بالايي برخوردارند؛ بهگونهايکه اين فرزندان از آنچه خورشيد بر آن ميتابد، نزد پيامبر گرامي محبوبترند. بنـابراين فرزندان مطلوب و مورد سفارش آموزههاي ديني و مکتب حياتبخش اسلام است. همچنين پيامبر اکرم فرزندان را گلي از گلهاي بهشت، جگرگوشه مؤمن، موجب شفاعت و آموزش والدين ميدانند: «الولد الصالح ريحانه من رياحين الجنه...» (حر عاملي، 1409ق، ج21، ص358؛ طبرسي، 1372، ص218). در جايي ديگر آن حضرت فرزندان را موجب دستيابي به درجات بهشت معرفي کرده، ميفرمايد: «فرزندان خود را ببوسيد؛ زيرا هر بوسهاي که ميزنيد، يک درجه در بهشت خواهيد داشت که فاصلة هر درجه بهاندازۀ پانصد سال است» (طبرسي، 1372، ص220). همچنين رسول اکرم فرمودند: «نگاه کردن پدر و مادر به فرزند از روي مهر و محبت، عبادت است» (محدث نوري، 1408ق، ج15، ص170). از سوي ديگر، در روايت ديگري رسول اکرم ميفرمايند: «هرکس به فرزند خردسال خود جرعهاي آب بنوشاند، خداوند به پاداش آن، در روز قيامت هفتاد جرعه از آب کوثر به او مينوشاند» (متقي هندي، 1419ق، ج16، ص433).
پيامبر اکرم فرمودهاند: «من أعان ابنه على بره، أوجب له الجنة»؛ هرکس به فرزندش کمک کند تا نيکوکار باشد، بر او واجب ميشود که به بهشت برود (کليني، 1407ق، ج6، ص10)؛ همچنين آن حضرت ميفرمايد: «لم يكن لابن آدم يوم القيامة عمل أفضل من أن يربي ولده» (طوسي، 1364، ج7، ص390)؛ هيچ عملي براي انسان [پسر آدم] در روز قيامت بهتر از تربيت فرزندش نيست.
از آنچه گذشت، بهدست ميآيد که فرزند عطيه و موهبتي الهي است که خود منشأ نعمتهاي بيشمار ديگر است. وجود فرزند خانه و خانواده را لبريز از خير و برکت و مهر و محبت ميکند و رابطۀ معنوي و الهي والدين و فرزندان، هر دو را از رحمت گستردة خداوند بهرهمند ميگرداند (طبسي، 1392، ص34). اين فقط شماري از روايات بسياري است که بر پسنديده بودن کنش زادآوري تأکيد ميکند. اينها بر ارزشمندي تکثير فرزند دلالت دارند. ترديدي نخواهد ماند که اسلام فرزندآوري را نيازي طبيعي و پديدهاي کارکردي براي جامعۀ اسلامي ميداند و خواستار آن است (چراغي کوتياني، 1397، ص344ـ345).
حال اين سؤال مطرح است که آيا ميتوان چنين موهبت الهي و خير و برکت را براي خود، والدين، فرزندان و جامعۀ اسلامي محروم ساخت و جلوي زاد و ولد را گرفت و يا آن را کاهش داد و يا با سلب حيات فرزند جنين در شکم مادر، آنان را از حق حيات محروم کرد؟ در ادامه اين موضوع را پي ميگيرم.
در مورد سلب حيات و سقط جنين از سنت و کلام فقهاي شيعه چنين برميآيد که تکون انسان از زمان استقرار نطفه در رحم آغاز ميشود و از همان آغاز به وجود آمدن نطفه و استقرار آن در رحم، احکام مختلفي بر آن مترتب ميشود. اين نگرش کلي فقه شيعه، برگرفته از کلام نوراني حضرات معصومين است که آغاز تکون انسان، طي مراحلي است که از نطفه آغاز ميشود.
1. در صحيحۀ رفاعۀ بن موسي النحّاس آمده است:
قُلْتُ لأَبِي عَبْدِ اللهِ أَشْتَرِي الْجَارِيۀَ ـ فَرُبَّمَا احْتَبَسَ طَمْثُهَا مِنْ فَسَادِ دَمٍ أَوْ رِيحٍ فِي رَحِمٍ ـ فَتُسْقَى دَوَاءً لِذَلِکَ فَتَطْمَثُ مِنْ يوْمِهَا ـ أَ فَيجُوزُ لِي ذَلِکَ وَأَنَا لا أَدْرِي مِنْ حَبَلٍ هُوَ أَوْ غَيرِهِ ـ فَقَالَ لِي لا تَفْعَلْ ذَلِکَ ـ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّهُ إِنَّمَا ارْتَفَعَ طَمْثُهَا مِنْهَا شَهْر اً ـ وَلَوْ کَانَ ذَلِکَ مِنْ حَبَلٍ ـ إِنَّمَا کَانَ نُطْفَۀً کَنُطْفَۀِ الرَّجُلِ الَّذِي يعْزِلُ ـ فَقَالَ لِي إِنَّ النُّطْفَۀَ إِذَا وَقَعَتْ فِي الرَّحِمِ ـ تَصِيرُ إِلَى عَلَقَۀٍ ثُمَّ إِلَى مُضْغَۀٍ ثُمَّ إِلَى مَا شَاء اللهُ ـ وَإِنَّ النُّطْفَۀَ إِذَا وَقَعَتْ فِي غَيرِ الرَّحِمِ لَمْ يخْلَقْ مِنْهَا شَيءٌ ـ فَلا تَسْقِهَا دَوَاءً إِذَا ارْتَفَعَ طَمْثُهَا شَهْر اً ـ وَجَازَ وَقْتُهَا الَّذِي کَانَتْ تَطْمَثُ فِيهِ؛
به امام صادق عرض کردم: کنيز را ميخرم و گاهي به سبب فاسد شدن خون و يا وجود نوعي باد در داخل رحم، حيض نميشود؛ پس براي اين امر دارو ميخورد و از همان روز حيض ميشود. آيا اين کار جايز است، با آنکه نميدانم آيا بند آمدن خون نشانة بارداري اوست و يا چيز ديگري؟ امام فرمودند: اين کار را نکن. من عرض کردم: مدت يک ماه است که وي حيض نشده و اگر اين امر بر اثر بارداري باشد، بار او نطفهاي بيش نخواهد بود، همانند نطفة مردي که عزل ميکند. ايشان فرمودند: هرگاه نطفه در داخل رحم قرار گيرد به علقه تبديل ميشود؛ سپس به مضغه و آنگاه به هرچيزي که خداوند بخواهد، و هرگاه نطفه در غيررحم قرار گيرد، از آن چيزي پديد نميآيد؛ پس دارو به او ننوشان زماني که يک ماه حيض نشود و ايامي که [معمولاً در آن حيض ميشود] سپري گردد (حر عاملي، 1409ق، ج2، ص338).
2. دستهاي از روايات معتبر وجود دارند که بر وجوب تأخير سنگسار زانيه باردار تا هنگام وضع حمل دلالت دارند. از اين روايات بهدست ميآيد که علت تأخير در اجراي حد، لزوم حفظ حرمت زندگي جنين است؛ هرچند جنين مربوط به زنازاده باشد؛ درحاليکه ائمه فرمودهاند: «ليس في الحدود نظر ساعه»؛ يعني در اجراي حدود، لحظهاي تأخير جايز نيست (حر عاملي، 1409ق، ج28، ص47). ازجمله موثقة ساباطي از امام صادق است دربارۀ زن شوهرداري که زنا کرده و باردار است. امام فرمودند: «رها شود تا آنچه را در شکم دارد به دنيا آورد و بچهاش را شير دهد، آنگاه سنگسار شود» (حر عاملي، 1409ق، ج28، ص106).
3. همچنين در روايت آمده است:
سعيدبنمسيب دربارة حالات متعدد جنين از امام سجاد دربارة مردي که زن بارداري را لگد زده و حمل او ساقط شده، پرسيدند. امام در پاسخ فرمودند: «سقط اگر نطفه (پس از چهل روز استقرار نطفه در رحم) باشد، بيست دينار بايد بدهد، اما اگر علقه (پس از 80 روز استقرار نطفه در رحم) باشد، بايد چهل دينار بدهد، اگر مضغه (پس از 120 روز از استقرار نطفه) باشد، بايد 60دينار بدهد و اگر جنين سقطشده داراي گوشت و استخوان باشد و اعضا و جوارح آن مشخص باشد و روح عقل در آن حلول کرده باشد، بايد دية انسان کامل را پرداخت کند (ر.ک: کليني، 1407ق، ج7، ص347).
از اين روايت بهدست ميآيد که از بين بردن نطفة مستقر در رحم نيز جنايت است و مستوجب ديه ميشود؛ زيرا منشأ حيات و سلب و سقط آن جايز نيست. افزون بر اينکه، به نظر همة فقهاي امامي، نطفه از لحظة انعقاد آن حرمت دارد و تكْوين انسان از زمان استقرار نطفه در رحم آغاز ميشود.
4. در روايتي ابنعبيده از امام باقر دربارۀ سقط جنين چنين روايت ميکند:
فِي اِمْرَأَةٍ شَرِبَتْ دَوَاءً وَهِيَ حَامِلٌ لِتَطْرَحَ وَلَدَهَا فَأَلْقَتْ وَلَدَهَا فَقَالَ إِنْ كَانَ عَظْماً قَدْ نَبَتَ عَلَيْهِ اَللَّحْمُ وَشُقَّ لَهُ اَلسَّمْعُ وَاَلْبَصَرُ فَإِنَّ عَلَيْهَا دِيَتَهُ تُسَلِّمُهَا إِلَى أَبِيهِ قَالَ وَإِنْ كَانَ جَنِيناً عَلَقَةً أَوْ مُضْغَةً فَإِنَّ عَلَيْهَا أَرْبَعِينَ دِينَاراً أَوْ غُرَّةً تُسَلِّمُهَا إِلَى أَبِيهِ قُلْتُ فَهِيَ لاَ تَرِثُ مِنْ وَلَدِهَا مِنْ دِيَتِهِ قَالَ لاَ لِأَنَّهَا قَتَلَتْهُ؛
در مورد زن بارداري پرسيدم که دارو مينوشد تا جنيتش را سقط کند؛ درحاليکه شوهرش از اين قضيه مطلع نيست و جنين سقط ميشود. امام فرمود: درصورتيکه جنين داراي استخوان است وگوشت بر تن وي روييده است (يعني خلق وي کامل شده است)، بايد به شوهرش دية کامل جنين سقطشده را پرداخت نمايد، اما اگر جنين در حين سقط در مرحلة علقه و مضغه باشد، بايد چهل دينار بپردازد يا عبد و کنيزي را به پدر او بدهد؛ سپس به امام عرض کردم: آيا از اين ديه به زن ارث ميرسد؟ امام فرمود: خير؛ زيرا زن بهواسطة اينكه جنين را کشته است، قاتل است و قتل مانع از ارث بردن ميشود (حر عاملي، 1409ق، ج29، ص318؛ کليني، 1407ق، ج7، ص344).
بنابراين با توجه به آيات و نيز روايات مطرحشده، سقط نمودن جنين در هر مرحلهاي که باشد، از نظر ديني به دليل پديد آوردن عوارض و لطمات بيشماري براي مادر، محكوم به حرمت است و هيجيک از زوجين و يا غير آن دو، مجاز به سقط جنين در هر مرحله از حيات جنين نيستند.
5. در تبيين مراحل خلقت انسان در روايات و حرمت سقط جنين همسو با آيات قرآني، کلامي از امام صادق در ضمن حديث مفضل دربارۀ خلقت و حرمت و کرامت انسان آمده است:
اي مفضل، با ذکر خلقت انسان آغاز ميکنم؛ پس از آن عبرت بگير. اولين مرتبه، توجه به تدبير جنين توسط خداوند در رحم مادر است؛ درحاليکه او در ميان سه ظلمت و تاريکي؛ يعني تاريکي شکم مادر و تاريکي رحم و تاريکي بچهدان شده است و او براي طلب غذا و دفع بلا و جلب منفعت و دفع مضرت هيچ چارهاي ندارد و کاري از او ساخته نيست؛ پس از خون زن، آن مقدار که غذاي او شود، براي او جاري ميشود؛ چنانچه آب براي گياهان غذا ميشود و پيوسته اين غذا به او ميرسد تا خلقتش تمام و کمال يابد و بدنش مستحکم شود و پوستش قوت مباشرت با هوا را داشته باشد و از سردي و گرمي متضرر نشود و ديدهاش تاب ديدن روشنايي به هم رساند و هنگامي که چنين شد، مادرش را درد زاييدن از جا برميدارد و او را بيتاب ميکند تا از او متولد شود (مجلسي، 1403ق، ج57، ص377).
بنابراين از روايت فوق برميآيد که خلقت انسانِ نخستين از خاک و نيز خلقت نسل او و پيدايش و رشد انسانها از نطفه، علقه، مضغه، پيدايش استخوان، رويش گوشت بر استخوان و آفرينشي ديگر (دميدن روح الهي) است و همه شاهدي بر دقت، ظرافت، شرافت و کرامت در خلقت انسان است. با ضميمه آنچه گذشت که ستاندن و سلب حيات انسان جز براي معطي حيات، و جز در موارد مجاز و خاص، جايز نيست، جنين نيز حق حيات دارد و سلب حيات آن جاير نيست. افزون بر اينکه، خلقت از انعقاد نطفه آغاز ميشود: «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ» (سجده: 8) و «إِنّا خَلَقْنَا الإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ» (انسان: 2). بنا بر اينکه در منابع اسلامي موجوديت انسان از موقع استقرار نطفه در رحم شروع ميشود، سقط و تلف کردن آن، تلف کردن مرحلهاي از انسانيت انسان است که در مسير فعليت و بروز هويت او قرار گرفته است؛ لذا نميتوان از بين بردن و سقط جنين انساني را حتي پيش از وصول به هويت کامل انساني، با از بين بردن يک مادة مستعد به حيات مطلق، که حتي جانداران نيز دارا ميباشند، مقايسه کرد، چنين عملي شايسته نيست. بنابراين از بين بردن نطفه و سلب حيات از جنين و سقط آن، حتي پيش از دميدن روح، موجب هتک حرمت کرامت زيستي جنين و تضيع حقوق او خواهد بود. لزوم احترام به حق حيات انساني و حق جنين بر حيات که لازمة کرامت اوست، موجب ميشود تا فرصت تولد به نطفة انعقاديافته که داراي ذات و طبيعت انسان است، سلب نگردد تا تبديل به يک انسان کامل گردد.
6. در برخي روايات نيز به حرمت اسقاط جنين پيش از دميدن روح اشاره شده است؛ براي نمونه در روايت اسحاق بن عمار آمده است:
قلت لابي الحسن المره تخاف الحبل متشرب الدواء متلقي ما في بطنها، فقال: «لا» فقلت: فانما هو نطفه قال ان اول ما يخلق نطفه؛
اسحاقبنعمار ميگويد: به امام موسيبنجعفر گفتم: زني از حامله شدن ميترسد، دارو ميخورد و سقط ميکند. فرمودند: «نه» اين کار را نکند. گفتم آنچه سقط کرده نطفه است؟ فرمودند: اولين مخلوق نطفه است؛ ابتداي هر انساني نطفه است (حر عاملي، 1409ق، ج29، ص26).
نتيجهگيري
بر اساس آنچه گذشت، نتايج ذيل بهدست ميآيد:
اين پژوهش به دنبال بررسي حق حيات و امکان سلب آن از جنين در پرتو آيات و روايات بود. اين سؤال مطرح ميشود که حق حيات که بهمعناي برخورداري هر انساني از حق زندگي در حيات مادي دنيايي است، آيا شامل جنين انسان در شکم مادر و يا شامل نطفه که منشأ حيات جنين و انسان است هم ميشود؟ و آيا تفاوتي ميان سلب حيات (سقط) جنين و ساير انسانها وجود دارد؟ ديدگاه آيات و روايات در اين زمينه چيست؟
در اسلام مالک حقيقي همگان و معطي حيات خداي متعال است. هيچکس در برابر خدا، مالک حيات خود يا ديگران نيست: «تنها اوست که ميرانده و حيات بخشيده است» (نجم: ۴۴)؛ «جاني که نزد خدا محترم است، جز به حق نستانيد» (اسراء: ۳۳). به نظر ميرسد، ازآنجاييكه در قرآن و معارف اهلبيت جنين از لحظة انعقاد نطفه بالقوه يك انسان و در مسير رشد و انسان شدن است، بههيجوجه نميتوان آن را از بين برد؛ زيرا جنين نيز حق حيات دارد و سلب حيات و يا اسقاط عمدي جنين در روايات موجب ديه است؛ چراکه جنايت و حرام است.
در پرتو آيات نوراني وحي نيز با عنايت به مراحل تکْوين جنين، انعقاد نطفه در رحم آغاز حيات مستقل است و تعرض به آن نيز نقض حريم الهي است؛ يعني سلب حيات و سقط جنين حتي در مرحلة نطفه جايز نيست؛ چراکه شرافت انساني از لحظۀ تشکيل نطفه آغاز ميشود.
بيترديد آيين اسلام، بلکه همۀ اديان آسماني، پيروان خود را به افزايش جمعيت باايمان و شايسته فراميخواند. اسلام به اصل زادآوري و نيز زادآوري زياد نگاه مثبتي دارد و به آن تشويق ميکند و اين به دليل کارکردهاي مثبت مادي و معنوي بسياري است که براي انسانها دارد؛ ازاينرو کنترل مواليد و يا کاهش زاد و ولد و يا سلب حيات از جنين انسان، هرگز مرضي خالق هستي و انسان نيست، بلکه فرزندان در هندسۀ هستي صنع خالق و ارزشمند بوده، ضرورت مراقبت، حضانت، نگهداري، تربيت و نيز تکثير نسل در راستاي تحقق هدف خلقت خواهد بود.
ازاينرو از منظر قرآن کريم، کشتن بيدليل انسانها از هر کيش، آيين، سن و يا جنسيتي جايز نيست؛ جنين هم انساني است بالقوه و منشأ نشو و نمو حيات است. همچنين با عنايت به آموزههاي قرآني مبنيبر نهي از قطع بقاي نسل، نهي از کشتن فرزند به دليل ترس از فقر، حرمت قتل نفس و اينکه سلب حيات خلاف کرامت انساني است، سقط جنين در هر مرحلهاي از رشد، بيتوجهي به کرامت انساني است. همچنين روايات پرشماري بر حفظ حيات، تکثير نسل و تربيت نسل قرآني در راستاي تقويت فلسفۀ ازدواج و تداوم نسل بشر و فلسفۀ خلقت و حرمت سلب بيدليل حيات از لحظة انعقاد نطفه تأکيد دارند.
بنابراين در پرتو آيات قرآني و روايات اهلبيت انسانها برخوردار از حق حيات هستند و سلب بيدليل آن از آغاز استقرار نطفه در رحم و سپس در زندگي مادي دنيايي جايز نيست.
Ma'rifat-i Farhangī Ejtemaii 2025, Vol. 16, No. 2, 101-118
- آیتاللهی، زهرا (1381). زن و خانواده. تهران: روابط عمومی شورای فرهنگی ـ اجتماعی زنان.
- ابنسینا، حسین بن عبدالله (1371ق). رسالة نفس. تهران: سلسله انتشارات انجمن آثار ملی.
- ابنمنظور، محمد بن مکرم (1414ق). لسان العرب. بیروت: دار الفکر.
- بوطی، محمد سعید رمضان (2000م). مسئلة تحدید النسل وقایة و علاجا. دمشق: مکتبة الفارابی.
- جوادی آملی، عبدالله (1369). کرامت انسان. تهران: رجاء.
- جوادی آملی، عبدالله (۱۳۸۵). تسنیم. قم: اسراء.
- جوادی آملی، عبدالله (1388). تسنیم. محقق: حسن واعظی محمدی و حسین اشرفی، قم: اسراء.
- جوادی آملی، عبدالله (۱۳۹۵). فلسفۀ حقوق بشر. تهران: بینالمللی.
- جوادی آملی، عبدالله (1388). زن در آینۀ جلال و جمال. تحقیق محمود لطیفی. قم: اسراء.
- جواهری، حسن (1419ق). بحوث فی الفقه المعاصر. بیروت: دار الذخائر.
- چراغی کوتیانی، اسماعیل (1393). خانواده، اسلام و فمینیسم: تبیین رویکرد اسلام به کارکردهای خانواده. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- چراغی کوتیانی، اسماعیل (1397). بحران خاموش، واکاوی جامعهشناختی علل فرهنگی اجتماعی کاهش باروری در ایران. قم: مؤسسة آموزشی پژوهشی امام خمینی.
- حر عاملی، محمد بن حسن (1409ق). تفصیل وسایل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعه. قم: مؤسسۀ آلالبیت(ع) لاحیاء التراث
- خرازی، سیدمحسن (1420ق). تحدید النسل و التعقیم (القسم الثانی). فقه اهل البیت، 15، 41ـ96.
- رزمساز، بابک (1379). بررسی فقهی ـ حقوقی سقط جنین. تهران: بینا.
- سهروردی، شهابالدین (1373). مجموعه مصنفات شیخ اشراق. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- شعیری، محمد بن محمد (بیتا). جامع الاخبار. نجف اشرف: المطبعة الحیدریه.
- شفیعی شاهرودی، محمدحسن و مدرسی یزدی، محمدعلی (1403). نشست علمی «ابعاد فقهی جمعیت». قم: مؤسسۀ آموزشی پژوهشی امام خمینی.
- صدرالمتألهین (1363). مفاتیح الغیب. تعلیقات علی نوری. تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
- صدوق، محمد بن علی (1413ق). من لا یحضره الفقیه. تصحیح علیاکبر غفاری. قم: جامعۀ مدرسین.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین (1390ق). المیزان فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین (1417ق). المیزان فی تفسیر القرآن. قم: دفتر انتشارات اسلامی.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین (بیتا). المیزان فی تفسیر القرآن. قم: الاسلامیه.
- طبرسی، فضل بن حسن (1372). مجمع البیان فی التفسیر القرآن. ترجمۀ فضلالله طباطبایی و سیدهاشم رسولی محلاتی. قم: دفتر انتشارات اسلامی.
- طبسی، محمدجواد (1392). حقوق فرزند در مکتب اهلبیت. قم: بوستان کتاب.
- طوسی، جعفر بن حسن (1364). تهذیب الاحکام. تعلیقۀ سیدحسن موسوی خرسان. تهران: دار الکتب الاسلامیه.
- علوی، سیداسماعیل (1403). تغییر نگرش به فرزندآوری، رویکرد اسلامی و روانشناختی. قم: مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- فولادیوندا، محمد و نظری، خدیجه (1404). تحلیلی انتقادی از رویکردها و ابعاد اخلاقی سقط جنین. مطالعات اخلاق کاربردی.
- فولادیوندا، محمد و درویشی، زینب (1402). تحلیل و بررسی مقایسهای حیات طیبه از منظر علامه طباطبائی و علامه مصباح. پژوهشهای مابعدالطبیعه، 4(7)، 283ـ316.
- قرائتی، محسن (1383). تفسیر نور. تهران: مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن.
- قرشی، علیاکبر (1412ق). قاموس قرآن. بیروت: دار الشروق.
- کلینی، محمد بن یعقوب (1407ق). الکافی. تحقیق علیاکبر غفارى و دیگران. تهران: دار الکتب الاسلامیه،.
- گودرزی، فرامرز و کیانی، مهرزاد (1386). پزشکی قانونی برای دانشجویان رشتۀ حقوق. قم: سمت.
- متقی هندی، علاءالدین علی بن حسامالدین (1419ق). کنزل العمال فی سنن الاقوال و الافعال. بیروت: دار الکتب العلمیه.
- مجلسی، محمدباقر (1403ق). بحار الانوار. بیروت: مؤسسة الوفاء.
- محدث نوری، حسین بن محمدتقی (1408ق). مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل. قم: مؤسسۀ آلبیت(ع).
- مصطفوی، حسن (1402ق). التحقیق فی کلمات القرآن الکریم. قم: مرکز الکتاب للترجمه و النشر.
- مکارم شیرازی، ناصر و دیگران (1374). تفسیر نمونه. تهران: دار الکتب الاسلامیه.



