معرفت فرهنگی اجتماعی، سال پانزدهم، شماره دوم، پیاپی 58، بهار 1403، صفحات 105-121

    تداوم اندیشه اجتماعی در سبک زندگی طلاب با تاکید بر سکونت تمرکزگرا

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ ابراهیم عباسپور / دکترى جامعه‌شناسى مؤسسة آموزشى و پژوهشى امام خمینی (ره) / eabbaspoor@yahoo.com
    doi 10.22034/marefatefarhangi.2024.5000575
    چکیده: 
    روحانیت همواره با مردم مراوده‌ی تاریخى داشته است و در ناملایمات زندگى اجتماعى تکیه‌گاه مردم شمرده می‌شد. همجوشى و همنشینى علما با مردم نتیجه‌ی معرفتى دانشى بود که در حاشیه‌ی مبانى معرفتى شکل گرفته بود و زیست اجتماعى مردم و سلوک اجتماعى و معرفتى روحانیت شیعه را سازمان‌دهى می‌کرد. به‌تبع ترویج ادبیات علمى واگرایانه نسبت‌به این مبانی، یکى از بزرگ‌ترین مخاطراتى که وجود دارد، واگرایى مرام و سلوک روحانیت از مردم است. یکى از مظاهر جوشش مردم و روحانیت، همنشینى در فضاى فیزیکى است که امروزه به دلایلى مثل توسعه‌ی شهر واگرا و فعالیت‌هاى روزمره‌ی روحانیت، مصلحت را در سکونتگاه‌هاى متمایز از مردم دانسته‌اند و محلات و شهرک‌هاى مختص به این قشر در نظر گرفته شده است. این جدایى مکانى این تصور را به‌وجود آورده است که روحانیت خواهان زندگى راحت‌ترى هستند و همراهى با مردم از آنها سلب آرامش می‌کند و درنتیجه گسست اجتماعى ایجاد می‌شود. این تحقیق با رویکردى تاریخى و روش توصیفى ـ تحلیلی، زمینه‌هاى اجتماعى جدایی‌گزینى سکونتى روحانیت و پیامدهاى آن را بررسى می‌کند. یافته‌ها نشان می‌دهند که تغییر در سبک زندگى جامعه، تغییر نوع معیشت، عافیت‌طلبی، دور ماندن از آسیب‌هاى زندگى شهرى مدرن، مشغولیت‌هاى متعدد فکرى و اجرایى و... موجب اتخاذ مسکن جدا از مردم عادى براى روحانیت شده است؛ چیزى که در سبک مبتنى بر امام ـ امت وجود نداشت و تداوم آن اندیشه باعث هم‌گرایى و جوششى مبتنى بر دین و اخلاق بین روحانیت و مردم می‌شد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Continuity of Social Thought in Seminary Students' Lifestyle with Emphasis on Concentration-Oriented Living
    Abstract: 
    The clerics have always had a good relationship with people and have been considered a refuge in the adversities of life. The connection and friendship of the clerics with people is the epistemological result of the knowledge that was formed based on epistemological foundations and organized the social life of people and the social and epistemological conduct of the Shiite clergy. Due to the promotion of scientific literature diverging from these principles, one of the biggest dangers is the divergence of the morals and conduct of the clergy from people. One of the manifestations of the connection between people and the clerics is their physical convergence; but today, due to reasons such as the development of divergent cities and the daily activities of the clerics, they have considered it expedient to live in separate settlements from ordinary people, and special neighborhoods and towns have been built for them. This spatial separation has given rise to the idea that the clergy want a more comfortable life, and that companionship with people deprives them of peace. This leads to social separation. Using historical approach and descriptive-analytical method, this research examines the social contexts of the residential separation of the clergy and its consequences. The research findings show that change in lifestyle, change in the way of living, seeking comfort, staying away from the harms of modern urban life, numerous intellectual and executive occupations, etc., have led to the clergy’s preference for living apart from ordinary people. This trend never existed in the Imam-Ummah style the continuation of which, based on religion and ethics, would cause convergence and unity between the clergy and the people.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    جامعة ايران در طول چند سده تلاطم‌ها و تطورهاى زيادى را پشت سر گذاشته است و اکنون بعد از گذر از اين پيچ‌ها يک حکومت دينى بر مبناى نظرية ولايت فقيه شکل گرفته که روحانيت به‌عنوان بنيان‌گذار سلوک و زيست اجتماعيِ مبتنى بر دين و مبانى فقهي، متصدى امور مختلف اجتماعى شده است. البته این بدان معنا نيست که اين قشر بسط يد دارند و يکدست‌اند و همة امور در جامعة ايران بر مبناى فکر و انديشة دينى و اصيل اداره مي‌شود؛ بلکه همچنان نگاه سکولاريستى بر بخش‌هاى مختلف جامعه تسلط دارد و از حضور و نفوذ دين و انديشة دينى ممانعت می‌شود. بااين‌حال روحانيت در بخش‌هاى زيادى از جامعه حضور دارد و وظايف مهمى را به‌دوش می‌کشد؛ لکن در اين ميان نوعى غفلت از رسالت اصلى صورت گرفته است و به دلايل مختلف چنين احساس مي‌شود که روحانيت مردم را رها کرده و عافيت‌طلبى پيشه نموده است. البته نبايد از نظر دور داشت که سيستم معيشت و معاشرت روحانيت همواره با زندگى مردم گره خورده و جدايي‌ناپذير است. يکى از وجوه جدايى روحانيت که از نظر مردم هم قابل توجه است، جدايى محل سکونت و تشکيل شهرک‌ها و مجتمع‌هاى اختصاصى روحانيت است. به‌نظر مي‌رسد، جامعه به ميزانى که از انديشه‌هاى توحيدى و شيعى فاصله بگیرد و از انديشه‌هاى سکولاريستى و مادى تغذيه شود، به همان ميزان زيست اجتماعى هم به‌سمت فردگرايي، لذت‌گرايي، بي‌تفاوتي، منفت‌طلبى و عافيت‌طلبى سوق خواهد يافت.
    مهم‌ترين شهر محل تجمع طلاب و روحانيون شهر مقدس قم است و در مرحلة بعد، شهر مقدس مشهد قرار دارد. شهرهاى ديگر به‌صورت محدود طلاب و حوزه‌هاى علميه را در خود جاى داده‌اند. در شهر قم نیز تا پیش از دهة هفتاد، عمدتاً طلاب در ميان مردم و همسايگى آنان زندگى مي‌کردند و سطح درآمد آنها نيز تقريباً متناسب با ضعيف‌ترين افراد جامعه بود؛ اما با آغاز طرح‌هاى حمايتى مسکن، شهرک‌ها و مجتمع‌هاى مختص طلاب و روحانيون ساخته شد و بسيارى از ایشان در اين مکان‌ها مجتمع شدند. مهم‌ترين شهرک در شهر قم، شهرک پرديسان است که اکنون حدود پانزده هزار روحانى را در خود جاى داده است که با احتساب همسر و فرزندان، حدود شصت هزار نفر برآورد مي‌شود. اين آمار و ارقام تقريباً نيمى از ساکنان اين شهرک را به خود اختصاص مي‌دهد. جالب اين است که همين تعداد نيز در مجتمع‌هاى مخصوص طلاب ساکن شده‌اند و رابطة چندانى با ساير اقشار مردم ندارند. شهرک‌هاى مخصوص طلاب در شهر مشهد نیز در مقياس کوچک‌تر همين وضعيت را دارند. در اين مقاله به عوامل، زمينه‌ها و پيامدهاى اين اقدام پرداخته مي‌شود.
    1. سيرة علما در طول تاريخ
    معاشرت با مردم در جامعه مسئلة بسيار مهمى است و دين مبين اسلام به آن بسيار اهميت داده است. تعداد زيادى از آيات شريفة قرآن و بخش معظمى از روايات پيامبر اکرم و اهل‌بيت به اين مسئله اختصاص يافته و روش‌هاى مناسب و پسنديده‌اى در معاشرت با مردم در آنها بيان شده است. در منابع روايى شيعه بخش مستقلى تحت عنوان «کتاب العشره» و در برخى منابع ديگر، مجلدات متعددى به اين امر مهم اختصاص يافته است (رک: کليني، 1375، ج 2، کتاب العشره؛ کتاب زيارة الاخوان؛ مجلسي، 1403ق، ج 71؛ کتاب العشرة؛ ج 73، کتاب الآداب و السنن و...). امام سجاد در صحيفة سجاديه و در خلال دعا و مناجات، به‌گونه‌ای زيبا و حکيمانه به اين امور اشاره فرموده‌اند؛ ازجمله به درگاه الهى عرضه مي‌کنند: «وَ اَنْ نُراجِعَ مَنْ هاجَرَنا، وَ اَنْ نُنصِفَ مَنْ ظَلَمَنا، وَ اَنْ نُسَالِمَ مَنل عَادَانَا حَاشَى مَنْ عُودِى فيکَ وَ لَکَ، فَإنَّهُ العَدُوُّ الَّذى لا نُوَالِيهِ، وَ الْحِزْبُ الَّذِى لا نُصَافيهِ» (صحيفة سجاديه، دعاى 44). رفتار پسنديده با ديگران، خوش‌خلقي، خوش‌برخوردي، خدمت به مردم و محبت به آنها، ازجمله کارهاى خير و اعمال صالحى هستند که مطلوب و مرضى خداوندند. نيکوتر آن است که همه در هر حال و در طول سال به آن اشتغال داشته باشند. روى ديگر سکه آن است که ما بخواهیم در برابر کسى که با ما رفتار ناروايى داشته است، واکنشی از خود بروز دهيم. در چنين شرايطى بايد با او چگونه برخورد کنيم؟
    امام سجاد در اينجا نمونه‌هايى از بهترين برخوردها را بيان کرده، از خداى متعال توفيق انجام آن را درخواست مي‌کنند. ازجمله مهم‌ترين امور و وظايف اجتماعى انسان که در نظام ارزشى اسلام و در احکام فقهى به آن بسيار توصيه شده، ايجاد روابط دوستانه بين مؤمنان است. طبعاً مؤمنانى که به هر دليل ارتباط بيشترى با هم دارند، بيشتر مخاطب اين توصيه‌هاى اخلاقى و ارزش‌ها و احکام فقهي‌اند؛ توصيه‌هاى بسيارى نظير سلام کردن، پاسخ دادن به سلام، مصافحه، معانقه، همديگر را با القاب و کنيه صدا زدن، به ديدار و زيارت هم رفتن و محبت ورزيدن به همديگر، که هم ارزش اخلاقى دارند و هم در مواردى مانند جواب سلام دادن، احکام فقهى براى آن بيان شده است. امام جعفر صادق فرمودند: وقتى مؤمن برادر مؤمنش را ملاقات کند و به او بگويد: «مرحبا»، براى او تا روز قيامت «مرحبا» نوشته خواهد شد. زمانى که آنها با هم مصافحه مي‌کنند، خداوند بين دو انگشت ابهامشان يک‌صد رحمت الهى نازل مي‌کند. 99 رحمت از آن کسى است که ديگرى را بيشتر دوست داشته باشد. آن‌گاه خداوند به آنها توجه می‌کند ‍[و نظر رحمت می‌افکند] و اقبال خداوند بيشتر متوجه کسى است که ديگرى را بيشتر دوست داشته باشد. زمانى که دو مؤمن با هم معانقه مي‌کنند، خداوند آنها را در رحمت خود غرق مي‌کند (حرعاملي، 1367، ج12، ص232).
    يکى از نزديکان امام خميني مي‌گويد: بخشى از زيباترين فراز زندگى امام، چگونگى ارتباط و علاقة ايشان با مردم بود... . علاقة امام به مردم يک علاقة عادى نبود؛ يک عشق بود... . امام براى مردم مي‌سوخت و مانند يک پدر مهربان هميشه براى فرزندان پاک خود سعادت آرزو مي‌کرد. امام بارها در کنار تلويزيون که صحنه‌هاى دلخراش فقر و محروميت نشان داده مي‌شد، گريه مي‌کردند. در روزهاى اول انقلاب که امام در قم بودند، بعضى روزها متجاوز از شش ساعت با مردم ديدار داشتند. هيچ‌گاه از ملاقات با مردم ابراز نگرانى و خستگى نمي‌کردند. صبح از ساعت هشت تا ساعت يک بعد از ظهر و از ساعت چهار عصر تا هشت شب مرتب مردم رفت‌وآمد مي‌کردند. برخى شب‌ها نيز تا ساعت ده، مردم خانة امام را ترک نمي‌کردند و پشت خانة امام مي‌آمدند و فرياد مي‌زدند: «ما منتظر خمينى هستيم» و امام از خانه بيرون مي‌آمدند... . وقتى با ماشين در ميان جمعيت مي‌رفتيم و راه براى حرکت ماشين باز بود، دستور مي‌دادند که ماشين را متوقف کنيد تا مردم را ببينم؛ و بعضى مواقع بچه‌ها دنبال ماشين مي‌دويدند تا کنار خانة امام؛ امام خمینی آنها را با خود به خانه مي‌برد و به آنها کتاب يا هدية ديگرى مي‌داد (نشر ‌هادي، 1361، ص۳۷-۴۱). امام خميني به رعايت حقوق همسايگان اهميت زيادى مي‌دادند؛ ازهمين‌رو، چه زمانى که در تهران بودند و چه قبل از آن، به اطرافيان سفارش همسايگان را مي‌کردند تا مبادا به‌خاطر ايشان براى شخصى مزاحمت ايجاد شود. يکى از همراهان امام در پاريس نقل مي‌کند: 
    امام خيلى سفارش کرده بودند که يک وقت حرکتى نشود که همسايه‌ها (که همه مسيحي بودند) ناراحت شوند؛ و اين عمل موجب شده بود که وقتى ايشان مي‌خواستند به ايران بيايند، همة آنها ناراحت بودند؛ چون امام نسبت‌به حقوق آنها و برخورد اسلامى با آنها خيلى مقيد بودند. آنها هم از فراق ايشان ناراحت شدند و مقدارى از خاک فرانسه را هديه به ايشان دادند (وجداني، 1374، ج۶، ص۹۰).
    دربارة علامه بحرالعلوم نیز نقل شده است که شبى در هنگام صرف شام، شاگرد خود سيدجواد عاملي را به منزل خويش احضار می‌کند. وقتى شاگرد به منزل استاد مي‌رسد، مي‌بيند که استاد کنار سفره نشسته است و دست به غذا نمي‌زند. علامه با خشم شاگرد را مورد عتاب قرار می‌دهد و مي‌فرمايد: سيدجواد! از خدا نمي‌ترسي؟ از خدا شرم نداري؟ شاگرد که متحير مانده بود، تقصير خود را از استاد جويا مي‌شود. خلاصه قضيه به اين صورت بود که سيدجواد همسايه‌اى داشت که هفت شبانه‌روز چيزى براى خوردن خانواده‌اش نداشت و از بقّال خرما قرض مي‌گرفت؛ اما در روز هفتم بقّال نیز دیگر به او قرض نداد و او شرمنده بازگشته است. شاگرد از این امر اظهار بي‌اطلاعى مي‌کند. علامه او را مورد توبيخ قرار مي‌دهد که همة داد و فرياد‌هاى من براى اين است که چرا اطلاع نداشتي؛ وگرنه، اگر باخبر بودى و کمک نمي‌کردي، مسلمان نبودى و يهودي بودي. سپس سينى غذاى بزرگى را که آماده کرده بود، با مقدارى پول به شاگرد مي‌دهد تا به همسايه‌اش برساند (مختاري، 1374، ص۳۵۱).
    آيت‌الله‌العظمى عبدالکريم حائرى نیز از آن دسته علمايى بودند که هرگز از توجه به مردم و برآورده ساختن نيازهاى آنان غافل نبودند. يکى از خادمان ايشان مي‌گويد: يک شب زمستانى که برف زيادى هم آمده بود، درِ خانه به صدا درآمد. من در را باز کردم. زنى بود که می‌گفت: من مريض دارم؛ زغال ندارم؛ دوا ندارم. گفتم: اين وقت شب در اين سرما و برف که دوا و زغال پيدا نمي‌شود. در را بستم و به اتاق آمدم. حاج‌شيخ صدايم زد و فرمود: شيخ‌علي! با چه کسى صحبت مي‌کردي؟ جريان را گفتم. فرمود: اگر فرداى قيامت خدا از تو سؤال کند که شيخ‌على تو در خانة گرم و در کنار کرسى نشسته بودى و زنى نيازمند به درِ خانه آمد و تو جوابش کردي، چه مي‌گويي؟ اگر از من هم سؤال کند، من هم نمي‌توانم جواب بدهم. سپس ادامه داد: خانة پيرزن را مي‌شناسي؟ گفتم: بله. گفت: بلند شو برويم. عرض کردم: آقا! وضع شما براى رفتن در اين هوا مناسب نيست. فرمود: آهسته‌آهسته مي‌رويم. رفتيم و وقتی به خانه رسيديم، مشاهده کرديم که پيرزن در اتاقى سرد و در کنار بيمارى نشسته است. حاج‌شيخ گفت: برو از قول من به طبيب بگو بيايد. مقدارى هم زغال بياور. طبيب آمد و نسخه‌اى نوشت و من هم دارويش را تهيه کردم. پس از چند ساعت که رفتيم، حاج‌شيخ به من فرمود: شيخ‌علي! روزانه چقدر نان و گوشت براى من تهيه مي‌کني؟ جواب دادم. آن‌گاه فرمود: از امروز نان را دو قسمت مي‌کني؛ يک قسمت را به اين خانه مي‌آوري؛ و گوشت را هم نصف مي‌کني، نصفش را براى من و نصف ديگر را براى اهل اين خانه مي‌آورى (http://www.khabaronline.ir).
    آيت‌الله‌العظمى بهجت در درس خارج فقه به طلاب فرمودند: آيا مي‌توانيم بار خود را سالم به منزل برسانيم و درعين‌حال به امور مسلمانان و مؤمنين بي‌تفاوت باشيم؟ آيا امكان دارد بدون اهتمام به امور مسلمانان به مقصود خود برسيم؟ (رخشاد، 1382، ص51) محمد بهارى همدانى دراين‌باره معتقدند: «ومنها ان يكون ملجأ و ملاذاً للمسلمين حقيقة فى موارد حاجاتهم و ابتلائاتهم»؛ و ازجمله امورى كه عالم بايد رعايت كند، اين است كه حقيقتاً در موارد نياز‎ها و گرفتاري‌هاى مردم، پشت‌وپناه مسلمانان باشد (بهارى همداني، 1375، ص130)؛ چنان‌که آيت‌الله‌العظمى بهاءالدينى همچون گوهرى تابناك و بسان پدرى مهربان، بيش از چهل سال راهگشاى مستمندان و فقراى آبرومند بوده است. ایشان دربارة كمك به فقرا اين‌گونه سفارش مي‌كردند: «كمك‌ها را شب‌ها انجام دهيد و رعايت آبروى افراد را بكنيد. به‌گونه‎اى كمك كنيد كه شما را نشناسند؛ مبادا بعداً شما را ببينند و خجالت‌زده شوند» (شفيعي، 1375، ص46).
    2. تعليم وتربيت و آموزش
    علماى اسلام همواره تعليم مبانى دينى و علم و اخلاق را بر مبناى آية شريفة «و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه» (آل‌عمران: 164)، وظيفة خود می‌دانستند و در طول تاريخ به آن عمل مي‌کردند. در دوران پهلوى نيز اين علما بودند که آموزش را همراه با تربيت و تزکيه در جامعة ايران انجام مي‌دادند و مردم ايران را به علم و اخلاق علاقه‌مند کردند. البته روحانيت نيز اين همدلى را از معاشرت و اختلاط و همراهى مردم به‌دست آورده بود و بين مردم و روحانيت هيچ مانعى نبود که باعث شود آنها نتوانند با هم ارتباط صميمى و نزديک داشته باشند. در دوران قاجار و پس از آن، به‌سبب فقر علمى و فرهنگى شديدى که بر جامعة ايران تحميل شده بود، مردم ايران با نگاه حسرت و از پايين به بالا به دنياى غرب مي‌نگریستند و به همین دلیل در دوران پهلوي، گويا تبعيت از مظاهر غرب را سيراب‌کنندة آن عطش مي‌دانستند؛ اما رضاشاه در تصمیم خود براى اصلاح نظام آموزش و پرورش، به‌طور ضمنى تضعيف روحانيت را در نظر داشت. آموزش و پرورش ايران تا زمان انقلاب مشروطه در دست روحانيون بود؛ اما در دوران پهلوی مادى (غيرمذهبي) کردن و غربي‌سازی کشور، به‌موازات يکديگر صورت گرفت. تأکيد نظام جديد آموزش و پرورش بر ورزش و تمرينات شبه‌نظامي، درواقع آنتي‌تزى در برابر نهاد نظام قديم و مکتب‌خانه‌ها بود. دانش‌آموزان باهوش در پشت ميزها و در کلاس‌هاى بزرگى نشستند که مشرف بر زمين‌هاى بسکتبال بود. ديگر چوب و فلک کردن دانش‌آموزان در حياط مدرسه صورت نمي‌گرفت. به‌جاى آن، بايستى در برابر آموزگاران خردمندى سر فرود مي‌آوردند که مي‌خواستند به آنها بفهمانند که هرچه درس بخوانند، بازهم کم خوانده‌اند و بايد دفترهاى بزرگ خود را بگشايند. درس‌هايى تدريس مي‌شد که از قدرت انسان براى غلبه بر محيط مادى پيرامونش، از پرورش جسمانى همراه با غرور، و از اين اعتقاد که ايرانيان ـ اگر از ساير ملت‌ها برتر نباشند ـ همچون ساير ملل، شايسته‌اند، سخن مي‌گفت. اين انديشه يک وزنة متقابل و لازم در برابر تحقيرهاى گذشته بود؛ اما زمينة سرخوردگى آينده را ريخت؛ اميدهايى را بيدار کرد که علمى نبود و اين انديشه را در نسل جوان تلقين کرد که مي‌توان همه‌چيز را به‌دست آورد. اين ناديده گرفتن حقيقت، تأثير ناگواری در برنامه‌ريزى و توسعه در سال‌هاى پس از جنگ دوم جهانى باقى گذاشت و روحية آنان را به‌آسانى آسيب‌پذير ساخت.
    حملة رضاشاه به طبقات مذهبى (روحانيون)، در زمينة وضع قوانين صورت گرفت. بدين‌سان رضاشاه آنها را از وظيفة اجتماعى اصلى و منبع اصلی درآمد مشروعشان محروم ساخت. تلاش سيستم، تلقين ارزش‌هايى بود که مليت ايرانى را به‌دور از تاريخ 1300 سال حضور اسلام در اين سرزمين معرفى کند و در آموزش دروس بر تاريخ ايران قبل از اسلام تأکيد مي‌شد (آوري، 1377، ج2، ص52).
    ولى مکتب‌خانه‌ها و آموزش‌هاى روحانيون نيز سازمان و برنامة روشنی نداشتند و به‌گونة مستقل و با پشتيبانى علما و روحانيون اداره مي‌شد و معلمان مکتب نيز از بين طلاب علوم دينى بودند و از کتاب‌ها و شيوه‌هاى آموزشى حوزه‌هاى علميه بهره مي‌گرفتند. اين شيوة آموزشى سال‌هاى متمادى ادامه داشت و بدون هيچ دگرگونى به کار خود ادامه مي‌داد و توجهى نيز به دگرگوني‌هاى بين‌المللى و تغییرات در شيوه‌هاى آموزشى در سطح جهان از خود نشان نمی‌داد و حتى شمار زيادى از مکتب‌داران با افرادى که با بهره‌گيرى از شيوه‌هاى جديد آموزشى از غرب مدعى تغيير در شيوة آموزشى در ايران بودند، سرسختانه به مبارزه برخاستند و تغيير و تحول در روش‌هاى سنتى و قديمى را برنتابيدند. اين ناسازگارى بين دو شيوه و درواقع بين دو نظام آموزشى قديم و جديد، درنهايت به دخالت دولت انجاميد و در زمان پهلوى اول دگرگوني‌هاى بسيارى در نظام آموزشى انجام پذيرفت که مهم‌ترين اين دگرگوني‌ها خارج شدن نظام مکتب‌خانه‌اى و روحانيون از نظام آموزشى کشور بود. اين امر نيز آثار و پيامدهاى فراوانى داشت که به آن اشاره شد.
    به‌هرحال، مخالفت عده‌اى از روحانيون با مدارس جديد و نوآوري‌هاى اين مدارس، آنان را نه در کوتاه‌مدت، بلکه در دورة پهلوى اول به‌طور کل از صحنة تعليم و تربيت عمومى کشور خارج ساخت و به‌جاى آن، آموزش و پرورش تحميلى که با شرايط اجتماعى و فرهنگى کشور ما تا مقدار زيادى ناسازگار بود، وارد شد. «از نفوذ روحانيون در مدارس و در زمينة تعليم و تربيت به‌مقدار زياد کاسته شد» (ايوانف، 1357، ص88). اين فاصله بين مردم و روحانيت بعد از انقلاب اسلامى به‌نحو ديگرى ادامه پيدا کرد. اگر رژیم پهلوى با اغراض سياسى و ضددينى روحانيت را از مردم جدا مي‌کرد و تعليم و تربيت را از دست آنان گرفت، پس از انقلاب، روحانيت با دست خود زمينة جدايى خويش از مردم را فراهم کرد و امر تعليم و تربيت را به‌عنوان يکى از مهم‌ترين وظايف خود، به محيط‌هاى آموزش رسمى واگذار کرد؛ و اين نتيجة فاصله گرفتن از ادبيات توحيدى و نزديکى به روح سکولاريسم است که عافيت‌طلبي، بي‌دغدغگى و فردگرايى از پيامدهاى آن است.
    2. امامت و امت
    امام خميني همواره بر اين نکته تأکيد داشتند که مردم عامل پيروزى نهضت بودند و عنصر مهم بقاى نهضت نيز مردم هستند. ايشان دراين‌باره مي‌فرمايند: ملت بود که اين نهضت را به‌پيش برد و ملت است که بايد از اين به بعد نيز به‌پيش ببرد (موسوي‌خميني، 1378، ج21، ص121). در نگرش امام، ارتباط مؤمنان در جامعه براساس قدرت جمعي، زمينة تسلط بر سرنوشت خويش را فراهم مي‌سازد. اميرالمؤمنين مي‌فرمايند: «اسکن الامصار العضام فإنها جماع المسلمين» (حکيمى و ديگران، 1380، ص 428). درواقع انسان براى پيمودن راه کمال و نجات از تاريکي‌ها و رسيدن به نور سعادت و شکوفايى استعدادها، محتاج يارى شدن و حتى يارى رساندن است. بدين‌ترتيب، روى آوردن به زندگى در جمع انسانى، ضرورتى براى رشد، کمال و سعادت است و هيچ انسانى با انزوا و گوشه‌گيرى و ترك اجتماع نمي‌تواند به رشد مطلوب دست يابد. لذا از نظر امام خميني، قدرت ملت بزرگ‌ترين قدرت شناخته‌شده است و پيروزي، در قدرت همين ملت ارزيابى مي‌شود. ايشان حتى بر اين باورند که ملت مي‌تواند راهنما و چراغ راه روشنفکران باشد؛ چنان‌که مي‌فرمايند: امروز زمانى است که ملت‌ها چراغ راه روشنفکرانشان شوند و آنها را از خودباختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب نجات دهند که امروز روز حرکت ملت‌هاست (همان، ص212). امام هميشه به مديران جامعة اسلامى يادآورى مي‌کردند که نظر مردم مهم است و بايد نظر آنها جلب شود. ايشان با تأکيد بر اين امر مي‌فرمايند: جلب نظر مردم از امورى است که لازم است. پيغمبر اکرم جلب نظر مردم را مي‌کرد. دنبال اين بود که مردم را جلب کند. دنبال اين بود که مردم را توجه بدهد به حق (موسوی خمینی، 1378، ج 17، ص251).
    اکنون که تا حدى با نظر امام دربارة مفهوم ملت و جايگاه مردم و اهميت آنها آشنا شديم، بايد یادآور شويم که ایشان با داشتن چنين مفروضاتى از ملت اسلامي، خود را خدمتگزار چنين مردمى مي‌شمردند و مردمى بودن مسئولان و مديران را ضمانتى براى تداوم حرکت و نهضت اسلامى به‌شمار مي‌آوردند. اين مفروضات، امام را بر آن داشت که فرضيۀ مردمى بودن رهبر و مديران را ارائه دهند و درک خدمتگزارى مديران از سوى مردم را مهم‌ترين راهبرد در ثبات سياسى و توسعة کشور تلقى کنند.
    با چنين رويکرد و انديشه‌اى است که جامعه‌پردازى در حضور جمع و جامعه تعريف مي‌شود. اگر مسئولى يا انديشمندى خارج از جامعه و در انزوا زندگى کرد، يد واحده بودن هم تحريف خواهد شد. از طرفي، عدم ارتباط عاطفى و ساختارى اعضاى جامعه، به‌تدريج بي‌تفاوتى و بي‌مسئوليتى و نهايتاً نفع‌طلبى را به‌دنبال خواهد داشت که با روح جامعة اسلامى و امت به‌معناى واقعي، بيگانه است. روحانيان که همواره در بطن مشکلات و مسائل جامعة اسلامى بوده‌اند، وقتى به‌طور ساختارى در ترابط اجتماعى مشکلات و مسائل جامعه را مي‌بينند و از زبان مردم مي‌شنوند، نمي‌توانند در قبال آنها بي‌تفاوت باشند؛ ولى اگر به‌سبب جدايى مکانى جدايى عاطفى روی دهد، غلبة عقلانيت ابزارى باعث نفع‌گرايى و معنادارى زندگى به‌نفع فردگرايى خواهد شد.
    در حافظة فرهنگى جامعة ديني، روحانيت همواره به‌عنوان «امام» جامعه مطرح بوده و رابطة عاطفى و عقلانى در بستر رابطة امام و امت تعريف مي‌شده است. لذا در رابطة بين مسجد ـ محله، نوعى آرامش و حس رضايت به‌وجود مي‌آيد که محور آن «امام» است و اعضاى اين جامعه «امت»اند که در يک رابطة ارگانيک، مسائل جامعه را رتق‌وفتق مي‌کنند.
    اين ارتباط در چهارچوبى نظرى که برگرفته از مبانى دينى است، در انديشة امام خميني به‌عنوان مانيفست همجوشى اعضاى جامعة ايمانى مطرح شده است که در ادامه به آن اشاره مي‌شود.
    4. حکومت بر قلوب، ثمرة راهبرد مردم‌داري
    يکى از روش‌هاى اثربخش در مديريت علماى اسلام و حوزة علميه، تسخير قلوب مردم بود. اين مديريت، بر مبناى دو شاخص اساسي، يعنى خدامحورى و داشتن انگيزۀ الهى و مردم‌گرايى استوار بود. تلازم اين دو عنصر، شيوة نوينى را در مديريت ارائه داده است که اثربخشى آن در روش حکومت بر قلوب تأثير بسزايى دارد.
    امام خميني به‌عنوان عالم و مرجع دينى برخاسته از حوزة علمية قم بر اين باور بود که سلامت مديريت يک نظام، با تفاهم ملت و دولت تحقق می‌يابد و علت شکست دولت‌هايى که روش مديرانشان بر سبک آمرانه مبتنى است، عدم تفاهم با ملت است. ازاين‌رو يکى از شاخص‌هاى اصلى در ثبات سياسي، رضايت مردم از حکومت و سبک مديريت جامعه تلقى شده است. حضرت امام جدايى حکومت و مديريت از ملت را موجب از بين رفتن رضايت عامۀ مردم می‌دانند و برخورد آمرانه را دليل اين جدايى ارزيابى مي‌کنند.
    ايشان با يادآورى مديريت اثربخش امام علي و اينکه در حکومت ايشان بين شخص علي و ديگران فرقى نيست، مي‌فرمايند: «لکن حکومت‌ها خودشان را جدا ندانند از مردم. رؤسا اين‌طور نباشد که بروند هرکس در هر جايى يک رياستى داشت، بخواهد اعمال قدرت بکند؛ اعمال رياست بکند؛ مردم را پايين‌تر بداند؛ با مردم رفتارى بکند که رفتار يک مثلاً زورمند خيلى کذاست با ديگران. اسباب اين مي‌شود که مردم از آن جدا بشوند» (موسوی خمینی، 1378، ج8، ص232ـ233).
    در نگرش امام، مردم جايگاه بلندى دارند و خدمت به آنها خدمت به خداوند و رضايت آنها رضايت حق‌تعالى است. ايشان با اين بينش به‌گونه‌ای عمل کردند که مردم نيز باور کردند که ايشان خدمتگزار و خيرخواه آنهاست؛ ازاين‌رو نگرش مردم به امام نیز نگرشى الهى با اعتقاد به دلسوزى ايشان بود. بديهى است که در اينجا بين مدير يا رهبر و پيروان، نوعى تفاهم برقرار می‌شود و حکومت بر قلوب، به بهترين وجه خود را نمايان مي‌سازد. درنتيجه حرکت مردمى امام اين باور را به‌وجود آورد که مديريت ايشان از اثربخشى بالايى برخوردار است. طبيعى است که رضايت پيروان از عملکرد مدير يا رهبرشان، اطمينان و اعتماد را بين حاکم و پيروان به‌وجود مي‌آورد و اين ضمانتى براى ثبات سياسى اين نوع مديريت است.
    امام خميني به رؤساى کشورهاى اسلامى توصيه مي‌کنند که شما نيز مديريتى شبيه آنچه در ايران است، داشته باشيد؛ يعنى حکومت بر قلوب کنيد، نه بر ابدان؛ چنان‌که مي‌فرمايند: «من لازم مي‌دانم که به شما آقايان که در رأس بعضى از کشورهاى اسلامى هستيد، نصيحت کنم. شما کوشش کنيد که حکومت بر قلوب کشورهاى خودتان بکنيد؛ نه حکومت بر ابدان، و قلوب از شما کناره بگيرند» (همان، ج14، ص179). بنابراين، مديريت بر قلوب، بهترين نوع مديريت تلقى مي‌شود. سؤالى که در اينجا مطرح مي‌شود، اين است که آيا در فرايند تغيير، اين نوع مديريت مي‌تواند کارايى داشته باشد؟ در پاسخ مي‌گوييم: در فرايند تغيير، دو چيز در نحوۀ عملکرد مدير مهم است: 1. انطباق‌پذير بودن؛ 2. نحوۀ اقدام.
    انطباق‌پذيرى به دو صورت انجام مي‌شود: يکى اينکه مدير و رهبر منفعلانه عمل کند و تمام شرايط محيطى اثرگذار را بپذیرد؛ راه ديگر اينکه کارى کند که دیگران شرايطش را بپذيرند؛ به‌تعبيرديگر، به‌گونه‌ای عمل کند که ديگران ارزش‌هاى او را بپذيرند و مقبوليتش حفظ و تقويت شود. در اين صورت مي‌تواند گام بعدى يعنى دخالت را در فرايند تغيير به‌خوبى طى کند. در مديريت بر قلوب، اين شاخص‌ها به‌وضوح ديده مي‌شود؛ به‌طوري‌که مديريت بر قلوب، بهترين و شيرين‌ترين نوع ادارة جامعه معرفى مي‌شود؛ چنان‌که در کلام امام به اين مطلب عنايت شده است؛ آنجا که مي‌‌فرمايند: «حکومت بر قلوب يک حکومت شيرين است؛ به‌خلاف حکومت بر ابدان که قلوب با آنها نباشد» (همان).
    امام با تأکيد بر کارايى و اثربخشى بالاى مديريت بر قلوب، بر حل سريع مسائل و مشکلات در چنين مديريتى تأکيد مي‌کنند و اين نوع مديريت را در کنار منابع مادى و نيروى انساني، ضامن آسيب‌ناپذيرى جامعۀ اسلامى مي‌دانند. ايشان مي‌‌فرمايند: «اگر ما حکومت بر ارواح بکنيم و سران کشورهاى اسلامى حکومت بر ارواح بکنند و قلوب ملت‌ها را به‌دست بياورند، با اين کثرت جمعيت و با اين مخازن زياد، اينها آسيب‌پذير نخواهند بود» (همو، ص160). امام خميني با ارائة اين نوع مديريت به جهان اسلام، کشورهاى اسلامى را به عمل کردن به نظریة خود دعوت مي‌کنند و مي‌فرمايند: «شما کوشش کنيد و به دوستان خودتان بگوييد که کوشش کنند که قلوب مردم را به‌دست بياورند. همان‌طوري‌که در صدر اسلام قلوب مردم متوجه به حکومت بود. حکومت صدر اسلام حکومت بر قلوب بود؛ و لهذا با جمعيت‌هاى کم بر امپراتوري‌هاى بزرگ غلبه کردند» (همان).
    5. شهرک‌ها و مجتمع‌هاى اختصاصي
    بعد از انقلاب اسلامى ايران در سال 1357، با گسترش فعاليت‌هاى روحانيت در سطح جامعه و البته غلبة رويکردهاى توسعة غربى که به کم‌رنگ رشدن رويکردهاى بومى منجر شد، برخى مسئولان به اين نتيجه رسيدند که برای ادارة بهتر امور روحانيت، که هم به مشاغل روزانة خود برسند و هم خيالشان از خانوادة خود راحت باشد و دغدغة تربيت فرزندان و درگيري‌هاى اجتماعى نداشته باشند، اقدام به تشکيل شهرک‌ها يا مجتمع‌هاى اختصاصى کردند. اين اقدام، هم جنبه‌هاى مثبت داشت و هم جنبه‌هاى منفي. مثبت از اين نظر که همگنى جمعيت در اين سکونتگاه‌ها موجب تربيت بهتر فرزندان و کنترل بهتر انحرافات اجتماعى مي‌شود؛ زيرا هرچه جمعيت همگن‌تر باشد، آستانة مداراى اجتماعى کاهش می‌یابد و افراد در برابر ناهنجاري‌ها به‌راحتى واکنش نشان خواهند داد؛ ضمن اينکه هزينة زندگى در اين محله‌ها کمتر از مناطق ديگر است؛ ولى ازسوی‌ديگر، نوعى احساس طردشدگى در جامعه را القا خواهد کرد؛ به این معنا که روحانیون با تغيير وضعيت مادى و شغلي‌شان خود را از مردم عادى جدا کرده‌اند و دنبال عافيت خود هستند؛ برخى نیز از اين فرصت سوءاستفاده می‌کنند و به‌دنبال سياه‌نمايى فضا، احتمالاً اقدامات واکنشى مشابهى را خواهند داشت که به شکاف بيشتر بين روحانيت و مردم دامن مي‌زند.
    ازسوی‌ديگر، جدايى محل سکونت طلاب از مردم مي‌تواند فرصت اقدامات انحرافى را در دسترس مردم قرار دهد؛ چيزى که مفاد نظريه يا الگوى فعاليت‌هاى روزمرة مارکوس فلسون و لارى کوهن بر آن تأکيد مي‌کند. براساس اين الگو، تمرکز اصلی بر ويژگي‌هاى جرم است که فرصت ارتکاب جرم را به‌وجود می‌آورد و در دسترس قرار مي‌دهد. ارتباط تخلف‌هاى مجرمانه با طبيعت الگوهاى روزانة کنش متقابل اجتماعي، از محورهاى اين الگوست که در پى تغييرات جامعه بين دو دهة 1960 و1980م در غرب اتفاق افتاد. عوامل افزايش احتمال فعاليت مجرمانه در چنين موقعيت‌هايى از اين قرار است:
    الف) فعاليت روزمرة ترک منزل بدون مراقب (نبود نگهبان) در طول ساعات کار؛
    ب) وجود متخلف داراى انگيزه، که منبع مهمى شمرده مي‌شود؛
    ج) آماج مناسب: اصولاً چيزى که ارزش سرقت دارد (سليمى و داوري، 1385، ص 257).
    مهم‌ترين تأکيد اين نظريه، بر فرصت وقوع جرم است. به‌عبارتي، همان متغيرهايى که فرصت‌هاى برخوردارى از مزاياى زندگى را افزايش مي‌دهند، فرصت‌هاى وقوع خشونت و تعدى را هم افزايش مي‌دهند (کوهن، 1981، ص 605).
    درواقع نبود يا ضعف عوامل کنترلى رسمى يا غيررسمى در اين مناطق، عامل مهم وقوع فرصت انحراف است. با توجه به گستردگى مناطق شهرى در نتیجه فرایند واگرايى مناطق و نیز با توجه به نوع زيست‌بوم جامعة ايران که ارزش‌هاى اجتماعى در آن نقش کنترل‌کنندگى دارند، جامعة ما هنوز به مرحله‌اى نرسيده است که کنترل آن تنها با روش‌هاى رسمى و سیستمی انجام شود. در طرف ديگر ماجرا، کنترل‌هاى غيررسمى هم اعتبار و قوت خود را تاحدود زيادى از دست داده‌اند؛ چراکه بخش مهمی از کنترل‌های غیررسمی، حضور نيروهاى اجتماعى ازجمله نسل‌هاى قبلى در جامعه است که در شهرک‌هاى جديد، اين نسل چندان حضور و بروز و ظهورى ندارند. بخش دیگری از این عامل، حضور پررنگ روحانيت و عالمان دين در جامعه است که به‌نظر مي‌رسد اين قشر هم زمين بازى را دودستى به حريف مقابل، يعنى فضاى مجازي، شهره‌ها (سلبریت‌ها) و...، واگذار کرده است.
    اين موقعيت نیز مي‌تواند از مسير نظرية «انتقال فرهنگي» کليفورد مک کى تبيين شود که بحث بوم‌شناسى بزه ـ ارتباط بين فضا و جرم ـ را مطرح مي‌کند. اين نظريه شهر شيکاگو را به سه منطقه تقسيم کرده است: 1. منطقة مرفه‌نشين؛ 2. منطقة مرکز تجاري؛ 3. منطقة انتقالى (محروم) (هادسون، 1997، ص454). با توجه به موقعيت مهاجر‌پذيرى شيکاگو، مهاجرين که نوعاً براى کسب‌وکار آمده‌اند، در بدو ورود، به منطقة مرکزى مراجعه مي‌کنند؛ ولى هزينة بالاى اين منطقه براى سکونت، آنها را به مناطق پيرامونى و محروم هدايت مي‌کند. اين مناطق به‌دليل هزينه و اجاره‌بهاى اندک و مهاجر بودن ساير ساکنين، براى اين دسته افراد جذابيت دارد و به‌عنوان محل سکونت غالب مهاجرين انتخاب مي‌شود. در اين مناطق، نظام کنترل اجتماعى بسيار پايين است؛ چراکه جمعيت‌هايى ناهمگون با خرده‌فرهنگ‌هاى متنوع در آن حضور دارند و کنترل رسمى در آن نیست و کنترل غيررسمى هم ضعيف است. کساني‌که به آنجا مي‌آيند، شايد بتوانند خود را از انحراف حفظ کنند، ولى فرزندان آنها کم‌کم دچار انحراف مي‌شوند؛ و به هر ميزان به جمعيت آنان افزوده شود، انحراف در آنجا بيشتر مي‌شود. 
    براى محافظت از انحراف، بايد از اين مناطق بيرون رفت. تأثير محيط گاهى تأثير خانواده را خنثی مي‌کند؛ مثل فرزند حضرت نوح. رفته‌رفته گروه‌ها و قشرهايى که خواهان زيست اجتماعى بي‌دغدغه و آرام‌ترى هستند، از اين مناطق جدا می‌شوند و در محله‌هاى همسنخ‌تر سکونت مي‌يابند که به‌مرور زمان خودِ همين جدايي‌گزینى سکونتى باعث تشديد شکاف‌هاى اجتماعى و نهايتاً تبديل برخى مناطق يا برخى شهرها و شهرک‌ها به مناطق جرم‌خيز مي‌شود.
    ازسوی‌ديگر، معاشرت روحانيت متعهد با مردم عادى خودبه‌خود بسيارى از شبهات دربارة اين قشر فعال و زحمت‌کش را رفع خواهد کرد. تبليغات گستردة رسانه‌ايِ همه‌روزه مردم را به اين نتيجه رسانده است که روحانيت از قِبَل انقلاب اسلامى بهره‌مند شده و مسير خود را از مردم جدا کرده است. حضور روحانيت در جمع مردم واقعيت را نمايان خواهد کرد که روحانيون نیز به‌مانند اسلاف خود در سطح اقشار ضعيف جامعه‌اند و تنها با توکل و قناعت خود را بي‌نياز کرده و زندگى آبرومندانه‌اى برای خود ساخته‌اند. اين نوع معاشرت، تبليغ عملى و در دسترس قرار دادن الگوى زيست اجتماعى بر پاية فرهنگ دينى است که روحانيت از اهل‌بيت عصمت و طهارت الگوبردارى کرده است؛ چنان‌که اميرالمؤمنين علي هم به هنگام تصدى خلافت ظاهري، به اين نکتة اساسى اشاره کرده‌اند که عظمت اسلام به اين نيست که ساختمان‌ها و ابنيه و مراکز و قصرهاى گران‌قيمت داشته باشد؛ بلکه عظمت اسلام به اين است که مردم ببينند حاکمانشان در سطح اقشار ضعيف و فقير جامعه زندگى می‌کنند و درد آنان را مي‌فهمند. اين نکتة علي در برابر الگوى سلطنتى امثال معاويه قرار دارد که وقتى خليفة دوم شنيد معاويه با سبک و سياق پادشاهان روم در ميان مردم ظاهر می‌شود و به او دراین‌باره تذکر مي‌دهد، معاويه با زيرکى تمام جواب مي‌دهد که من با لشگر سازمان‌دهى شده و باعظمت روميان مبارزه مي‌کنم و آنان بايد عظمت اسلام را در تشکيلات و سازمان پرآوازة سپاه من ببينند (رک: قرطبی، 1412ق، ج1، ص253؛ عسقلانی، 1328، ج3، ص413). نامه‌اى که اميرالمؤمنين علي به عثمان‌بن‌حنيف کارگزار خود در بصره مي‌نويسند، بيانگر تأکيد ايشان بر ساده‌زيستى از سويى و مردم‌دارى ازسوي‌ديگر است. اين نامه پس از اطلاع امام علي از رفتن عثمان به مهمانى‌اى در بصره که بدان دعوت شده بود، نوشته شد. در اين نامه از رفتن عثمان به مهماني‌اى که تهي‌دستان به آن دعوت نمي‌شوند و مختص ثروتمندان است، انتقاد شده است (نهج البلاغه، نامه 45).
    مفاد اين سبک زندگي، مبتنى بر همجوشى کارگزاران و مسئولان جامعة دينى با مردم متوسط و پايين جامعه است؛ در غير اين صورت، تحمل فقر و تجمل در مصاف باهم براى قشر ضعيف جامعه، سخت يا ناممکن خواهد بود و تداوم اين روند، انحراف را براى آنان توجيه خواهد کرد. اين رويکرد را در الگوى بي‌هنجارى يا آنومى دورکيم مي‌توان دنبال کرد. آنومى نوعى بي‌قاعدگى يا بي‌هنجارى است که به افراد مجال و توان آن را نمي‌دهد که براساس نظامى از قواعد مشترک، ارتباط متقابل برقرار کرده، نيازهاى خود را ارضا کنند و درنتيجه نظم اجتماعى و فرهنگى از هم مي‌پاشد. در نظام اجتماعى آنچه باعث نظم مي‌شود، وجود الزامات اخلاقى و ضرورت‌هاى اجتماعى است. جامعه بدون اين الزامات، تحمل‌ناپذير خواهد بود و انسان‌ها بدون آن از رسيدن به هدف بازمي‌مانند.
    اگر در شرايطى الزامات اخلاقى نتوانند نقش ايفا کنند، زمينة آنومى يا احساس ناکارايى قواعد و احساس تأخر قواعد از اقتضائات اجتماعى به‌وجود مي‌آيد. اگر قواعدى باشد، ولى ناکارآمد، زمينة انحراف پدید مي‌آيد. دورکيم يکى از آسيب‌هاى جامعة جديد را تضعيف مستمر هنجارهاى سنتى مي‌داند. تضعيف هنجارها و معيارهاى سنتى در گذر زمان، در کنار عدم جايگزينى هنجار متناسب يا عدم تناسب بين هنجارهاى در حال تضعيف و جايگزين، زمينة بي‌هنجارى در سطح وسيعى از زندگى اجتماعى را به‌وجود مي‌آورد (کوزر،1392، ص140؛ ورسلي، 1378، ص17-19).
    اين وضعيت غير از اثر اجتماعى اثر روانى هم دارد که همان تعارض بين سطح فردى و اجتماعى شخصيت است؛ به اين معنا که در شرايط آنوميک، بعد جمعى شخصيت ما کنترل خود را از دست مي‌دهد و انسان‌ها به تمايلات فردى روى مي‌آورند؛ يعنى بيشتر منِ فردى مبناى کنش خواهد بود. چه عاملى باعث ايجاد وضعيت آنوميک مي‌شود و چرا هنجارهاى سنتى تضعيف مي‌شوند؟ به‌اعتقاد دورکيم، با تغييرات شتابان اقتصادى و محوريت اقتصاد در نظام سرمايه‌داري، تحولات سريع اقتصادى باعث تضعيف هنجارها مي‌شود و اگر هنجارهاى جايگزين متناسب وجود نداشته باشد، رقابت شديد براى ارضاى آرزوهاى لجام‌گسيخته صورت مي‌گيرد (همان) که در این رقابت، عده‌اى در موفق مي‌شوند و عده‌اى شکست مي‌خورند؛ گروه اول احساس ثروت و گروه دوم احساس فقر مي‌کند. در شرايط عادي، فقر تحمل‌پذير است؛ ولى در شرايط رقابت شديد، تحمل فقر غيرممکن يا سخت مي‌شود. بنابراین به‌صورت خلاصه مي‌توان گفت: فقرِ تحمل‌ناپذير به‌علاوة آرزوهاى بلندپروازانه، به‌ضميمة فروريختن ساختار و الگوهاى اجتماعيِ ارضاى نيازها، به‌علاوة کاهش کنترل نظام هنجارى سنتي، در کنار عدم ارضاى نياز براى همة افراد در چنين شرايطي، ايجاد زمينه براى سوق‌يابى افراد به ابزارهاى نامشروع به‌منظور ارضاى نيازها يا تمايلات لجام‌گسيخته را فراهم مي‌کند (سليمى و داوري، 1385، ص326). 
    بنابراين در جامعه‌اى مثل ايران که ناملايمت زيادى را پشت سر گذاشته و تحريم‌هاى شديد بين‌المللى شرايط سختى را بر جامعه تحميل کرده است، زندگى روحانيت در کنار مردم عادى و در دسترس بودن آنها، همچنين مشاهدة سطح زندگى معمولى روحانيت از طرف مردم مي‌تواند بسيارى از ناملايمات و احساس فقر را آسان کرده، جايگاه اصلى روحانيت را اعاده کند.
    6. تبليغ در محل يا محلات ديگر
    روحانيت رسالت اصلى خود را تبليغ مبانى دينى و تلاش براى آشناسازى مردم با معارف الهى مي‌داند و در طول ساليان طولانى اين رسلات را به‌خوبى انجام داده است. به‌جرئت مي‌توان ادعا کرد همين ميزان دينداری‌اى که در جامه وجود دارد و البته بعد از انقلاب توسعه یافته است و نفوذ دين در لايه‌هاى عميق و در سطوح مختلف قابل انکار نيست، با حضور فعال روحانيت اتفاق افتاده است. هم‌اکنون درصد بالايى از روحانيون در قم متمرکز شده‌اند؛ به‌نحوي‌که عموم مردم نیز قم را شهر روحانيت مي‌دانند و معترض‌اند که چرا در شهرهاى ديگر حضور روحانيت کم‌رنگ است! البته حضور و سکونت درصدى از طلاب در قم، به‌دليل فعاليت‌هاى پژوهشى و علمى و استفاده از دروس و اندوختة علمى علماى تراز اول حوزة علميه است؛ اما در اين مورد هم گفتنى است: اولاً چند درصد اين طلاب نياز است که در قم ساکن باشند؟ ثانياً تمرکز مراکز علمى و پژوهشى در قم نیز جای سئوال دارد: آيا نمي‌توان اين مراکز را به استان‌ها و شهرستان‌هاى ديگر منتقل کرد؟ 
    اگر رسالت اصلى حوزة علميه را ابلاغ و تبليغ دين بدانيم، ارزش دارد که مقدارى از بودجه‌ها و وجوهات در اين مسير هزینه شود که بخشى از اين مراکز علمى و پژوهشى به استان‌هاى ديگر انتقال یابند و برخى علما و بزرگان حوزه نيز در اين استان‌ها موطن کنند تا به‌سياق علماى بزرگ در دوران قبل از انقلاب اسلامي، راهبرى دينى و علمى جامعه را بر عهده گیرند و از قِبل آن، رقابت علمى و اخلاقى نيز در جامعه رونق گيرد؛ چراکه تعداد زيادى از همين طلاب به‌سبب ضرورت‌هاى کارکردى مراکز مختلف، تبديل به کارمندانى شده‌اند که در خدمت ساختار موجودند و نقش اجتماعى خود را از دست داده‌اند و به همين سبب آسيب‌هاى مختلفى دامن‌گير حوزة علميه شده است؛ ازجمله: تأمين معيشت اين کارمندان، ايجاد تشکيلات غيرضرور در سازمان، عدم اولويت تبليغ که به امرى پيش‌پاافتاده تبديل شده است، و عدم احساس نياز به هجرت براى تبليغ. 
    ازسوی‌دیگر، تجمع اکثر طلاب در قم باعث شده است که نوعى غفلت از خود قم رقم بخورد؛ به‌گونه‌ای‌که با وجود حضور علما و حوزة علميه در قم و فراوانى حضور طلاب در این شهر، خود اين شهر نياز به تبليغ دينى دارد و به‌قول آقاى قرائتى در جمع دانش‌آموختگان مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خميني، اگر شما توانستيد قم را تربيت کنيد، معلوم است که در وعدة خود صادق هستيد؛ ولى متأسفانه غفلت از تبليغ در قم باعث شده است که در بسيارى از آسيب‌هاى اجتماعي، مانند اعتياد، خشونت، طلاق، مفاسد اخلاقى و...، شهر قم نیز مانند بسيارى از استان‌ها و شهرهاى ديگر درگير اين آسيب‌ها باشد و اين پرسش به‌وجود آید که مگر روحانيت و حوزة علميه در قم حضور ندارند؟ البته اين بدان معنا هم نيست که وضعيت آسيب‌هاى اجتماعى در قم بحرانى است؛ ولى مثلاً در بحث طلاق و اعتياد در حد متوسط است و جايگاه هفتم يا هشتم را دارد. به‌نظر مي‌رسد که عامل اصلى اين وضعيت، غفلت از محل زندگى خود روحانيون است که اولاً محل زندگى و سکونت خود را از مردم جدا کرده‌اند؛ ثانياً احساس مي‌کنند که قم نيازى به تبليغ ندارد يا اينکه اگر مردم نياز به دين داشته باشند، باید به‌سراغ آنها بيايند!
    از همه بدتر آنکه طلبه‌اى که مثلاً از منطقه‌اى مثل پرديسان براى تبليغ دين ساعت‌ها وقت مي‌گذارد و مسافرت مي‌کند، در محل زندگى خود کمترين فعاليتى ندارد و گويا نوعى تقسيم کار اتفاق افتاده است و ديگران بايد تبليغ در اين مناطق را بر عهده گيرند؛ درحالي‌که با وجود شمار زياد طلاب در برخى مناطق پرديسان، وضعيت اجتماعى مطلوبى در اين مناطق (محله‌هاى مسکن مهر و...) ديده نمي‌شود؛ چنان‌که در همين اغتشاشات اخير، بيشترين حجم شعارنويسي‌ها و هنجارشکني‌ها در همين مناطق اتفاق افتاد. نگارنده به‌مناسبتى در يکى از همين محله‌ها منبر رفتم و احساس کردم که جوانان این منطقه با جلسات وعظ و خطابه و روضه به‌طور کلى بيگانه‌اند! 
    7. تعامل دوجانبه و کاهش آسيب‌هاى اجتماعي
    در طى سال‌هاى اخير، روحانيت به دلايل شغلى و گاه به‌دليل بی‌توجهی به دغدغه‌هاى اجتماعى و احتمالاً عافيت‌طلبي، محل سکونت خود را از مردم عادى جدا کرده است. اين تصميم از دو جنبه نيازمند توجه است:
    1. مردم با ديدن و ارتباط و تعاملات اجتماعى يک روحانى خودساخته و متعهد، کنش‌هاى خود را تنظيم مي‌کنند و به‌نوعى يادگيرى اجتماعى اتفاق مي‌افتد. به‌ویژه نوجوانان و جوانان که امروزه مرجع فکرى آنها بیشتر فضاى مجازى و شهره‌ها (سلبريت‌ها) هستند، با ديدن الگوهاى صحيح و در دسترس بودن آنها مي‌توانند الگويابى کنند و از کليشه‌ها يا طرحواره‌هاى ذهنى پيش‌ساخته توسط رسانه‌ها فاصله گیرند و با سابقة تمدنى خود بيشتر ارتباط برقرار کنند. يکى از الگوهاى روان‌شناختى اجتماعى که بحث يادگيرى را در انحرافات اجتماعى بررسى مي‌کند، الگوى «همنشينى افتراقي» ساترلند است. به‌اعتقاد ساترلند، افراد در جامعه شانس‌هاى مختلفى دارند. اگر جامعه يا گروهى که فرد در آن عضويت دارد، به‌گونه‌اى باشد که اطلاع‌رسانى و آگاه‌سازى و آموزش، بيشتر معطوف به رفتارهاى کج‌روانه باشد، مثلاً در خانه پدر و مادر بيشتر با کارهاى انحرافى ارتباط داشته باشند، راديو و تلويزيون بيشتر پيام‌هاى هدايت به‌سوى انحراف پخش کنند و افراد منحرف به‌عنوان قهرمان، زيرک و کاربلد معرفى شوند، زمینة انحراف چنین فردی بسیار بیشتر خواهد بود. برای مثال، فرزندانی که پدرشان از انحرافات خود با عنوان شجاعت و زيرکى و افتخار ياد می‌کند یا افرادى که در دوران بلوغ با افراد منحرف همنشينى دارند، بيشتر در معرض انحراف هستند. بنابراین هرگاه فرد در جريان اين رفتارها باشد، استعداد بيشترى براى انحراف دارد. 
    ارتباط با انحراف، يا به‌صورت کيفى است يا کمّي. ارتباط کمى يعنى هرچه معاشرت فرد با منحرفان بيشتر باشد، استعداد انحراف بيشتر است. ارتباط کيفى هم به اين معناست که هرچه شدت تماس با منحرفان بيشتر باشد، مثل خانواده و...، استعداد انحراف بيشتر است (رايتسمن، 1998، ص120). بنابراين در جهت مخالف، اگر فردى در معرض آموزش‌ها و يادگيري‌هاى صحيح و معيار قرار گيرد، چه به‌لحاظ کمى و چه به‌لحاظ کيفي، يادگيرى رفتارهاى سالم و مبتنی بر الگوى دينى اتفاق خواهد افتاد. اگر اين در معرض بودن، در سنين نوجوانى باشد، براساس آموزه‌هاى ديني، آموزش سهل‌تر و سريع‌تر و ماندگارتر خواهد بود؛ چنان‌که هرچه ارتباط فرد با گروه‌هاى انحرافى در دوران قبل از بلوغ بيشتر باشد، وی در معرض انحراف بيشترى قرار دارد. 
    حضور و معاشرت اجتماعى روحانيت در محل زندگى خانواده‌هايى که چندان اطلاعى از سبک زندگى اين قشر ندارند و حتی برخى مواقع ديده مي‌شود که برخى نوجوانان و جوانان اذعان مي‌کنند که تاکنون با هيچ روحاني‌اى گفت‌وگو نکرده و از نزديک ارتباطى با آنها نداشته‌اند، مي‌تواند نگاه‌ها و قضاوت‌هاى پيش‌ساخته را در مرحلة اول اصلاح کند و در مرحلة بعد ارتباط عاطفى شکل گیرد و در مراحل بعدي، سبک زندگى مبتنى بر تعاليم دينى را در اختيار آحاد جامعه قرار دهد. در غير اين صورت، منبع اطلاعاتى اين افراد، عمدتاً شبکه‌هاى مجازى و افراد سودجو و برخى سايت‌هاى تخصصى خواهد بود که رابطة خوبى با تعاليم دينى ندارند و به‌دليل مرجعيت علمى ـ تخصصى خود مي‌توانند افکار و رويکردهاى خود را به‌عنوان الگوى افراد جامعه معرفى کنند. 
    2. معاشرت اجتماعى روحانيت در جمع مردم مي‌تواند به فهم واقعى دردها، حساسيت‌ها، نيازمندي‌ها و ضعف‌هاى مردم عادى کوچه و بازار کمک کند. در اين صورت است که روحانيت به‌مثابة «طبيبٌ دوّارٌ بطبّه» (بحراني، 1390، ج3، ص74-75) نقش اصلى و رسالت تاريخى خود را ايفا خواهد کرد؛ ضمن اينکه با تربيت صحيح فرزندان خود که در جمع اهالى محل زندگى خود حشر و نشر دارند، نوعى نمونة عملى تربيت اسلامى را در معرض دید مردم قرار خواهد داد. همچنين فرزندان خود طلاب نيز در تعامل با انواع سلايق و رفتارها، به‌صورت عينى حضور در کف جامعه را تجربه خواهند کرد تا از ابتدا با چشم باز راه صحيح را انتخاب کنند و در ناملايمات زندگى اجتماعى دچار انحراف نشوند.
    از طرفي، ارتباط رودررو و صميمى و معاشرت اجتماعى مي‌تواند در از بين بردن پيش‌داوري‌ها و کليشه‌هاى برساختة رسانه‌ها تأثيرگذار باشد. به‌طور معمول، نوعى پيش‌داورى در جامعه از جنس فرهنگى ـ اجتماعى وجود دارد که گروه‌هاى مختلف اجتماعى گرايشى به تعامل با ناشناخته‌ها ندارند؛ تاجايي‌که انحراف و کج‌روى را هم از اين زاويه مي‌نگرند. عامل شکل‌دهى به معناى کج‌روانة کنش‌ها، ميزان سازگارى آنها با نظام ارزشى و هنجارى حاکم است. ترازوى سنجش اين سازگاري، برداشت‌ها و عواطف اکثريت هم‌نواست. پس رفتار نابهنجار يک کج‌رو، به‌شکلى طبيعى جريحه‌دار شدن عواطف عمومى را به‌دنبال دارد و به‌تبع آن، زمينه را براى تفسير منفى از کج‌روى فراهم مي‌سازد.
    وجود اين وضعيت و شيوع آن در جوامع، اين تصور را پذيرفتنى مي‌سازد که جريحه‌دار شدن احساسات عمومى از کج‌روي، نوعى احساس انزجار را از آن در ميان هم‌نوايان جامعه شکل مي‌دهد. اين احساس، رفته‌رفته در چهرة پيش‌داورى و تصورات قالبى خودنمايى مي‌کند که مبناى قضاوت جامعه دربارة کج‌روى و پديدآورندگان آن است. پس پيش‌داوري‌ها و تصورات قالبى مي‌توانند به‌گونه‌اى خودجوش و در پى شکل‌گيرى تدريجى يک باور فرهنگي، در باور اذهان افراد جامعه شکل بگيرند. نهادهاى فرهنگى جامعه نیز گاه تحت تأثير نهادهاى قدرت و گاه تحت تأثير همان باورها و ارزش‌گذاري‌هاى عرفى مي‌توانند در کشاندن آنها به مسيرهايى دور از واقعيت مؤثر باشند و آنها را تحريف کنند. اين وضعيت را در يک ديدگاه کلى مي‌توان «قوم‌مرکزي» ناميد که گروه‌هاى مختلف تصورشان اين است که بهتر از گروه‌ها و اقوام ديگرند و به‌عبارتى «ما» در مقابل «آنها» شکل مي‌گيرد؛ درحالي‌که اسلام بر جماعت به‌معناى عام و يد واحده بودن تأکيد دارد و روحانيت نیز معلم و آموزگار مبانى دينى است و تقسيم جامعه به خودى و غيرخودى سنخيتى با اين مسئله ندارد. بنابراین راه رهايى از اين موضوع، همجوشي، معاشرت، همدلى و فهم دردهای مردم از طرف روحانيت است که با جدايى مکاني، معيشتي، منِشى و رفتارى روحانيت، عملاً تشتت و چندپارگى و نهايتاً جدايى مردم از روحانيت اتفاق مي‌افتد. از دل برود هر آنچه از ديده برفت.
    نتيجه‌گيري
    تداوم انديشة اجتماعيِ مبتنى بر توحيد و انديشة مبتنى بر امام ـ امت در طول ساليان متمادي، سيره و سبک زندگى علماى شيعه را مشخص مي‌کرد. در اين انديشه، روحانيت به‌عنوان امام جامعه از مردم به‌عنوان بدنة اصلى امت اسلامى فاصله‌اى نداشته است و بين اين دو رکن اصلى جامعه همجوشى و پيوند برقرار بود؛ اما در ساليان اخير به‌دليل تداوم انديشة متأثر از مدرنيته، ویژگی‌هایی همچون فردگرايى و خصوصي‌سازى زندگي، در سلوک اجتماعى روحانيت نیز رسوخ کرده است و آنان نيز به‌مانند عموم مردم به‌دنبال تخصصى شدن و سبک زندگى فردگرايانه بوده‌اند که این امر در انتخاب سبک سکونتى در شهر تجلى یافته است. زيست اجتماعى روحانيون و تداوم و منزلت آنان، در ارتباط رودررو و همجوشى با عموم مردم معنادار است و ایشان براى حفظ هويت خود راهى جز اين ندارند. از اين طريق است که روحانيت ملجأ عموم مردم خواهد بود و «روحاني» بودن آنان حفظ خواهد شد. اين احساس از طرف مردم که گويا علما بعد از انقلاب اسلامى ارتباط خود را با مردم کاهش داده‌اند، اين تلقى را دامن خواهد زد که اين قشر تنها در موارد نيازمندى با مردم همراه‌اند و وقتى اوضاع تغيير کند، مردم را به حال خود رها خواهند کرد و نگاه ابزارى به مردم دارند. البته واضح است که علماى اصيل همچنان بر سلوک دينى و سادة خود پايبندند و معاشرت با مردم را ادامه مي‌دهند؛ لکن برخى تفکرات و درنتيجه برخى رفتارها در طول چند دهة انقلاب اسلامى از طرف روحانيت اين تلقى را به‌وجود آورده که مسير روحانيت از مردم جدا شده است. جدايى محل سکونت روحانيون، ايجاد شهرک‌هايى مختص ایشان، تجمل‌گرايي، مصرف‌گرايي، مشاغل غيرمرتبط و رهاشدگى امر تبليغ دين، از جلوه‌هاى رفتاري‌اى است که به تلقى یادشدة عموم مردم دامن مي‌زند. پيامدهای جدايى روحانيت از مردم هم عبارت است از: عدم شناخت و تفاهم دوطرفه؛ بي‌اطلاعى از دردهای عموم مردم؛ عدم تحمل فقر از طرف قشر محروم جامعه؛ و نهايتاً انحرافات اعتقادى و رفتارى در جامعه.

     

    References: 
    • نهج البلاغه، 1379، ترجمة على نقى فیض الاسلام اصفهانی، تهران، فیض الاسلام.
    • انصاری، مرتضی، 1361ش، زندگانى و شخصیت شیخ انصاری، چ دوم، تهران، حسینعلى نویان.
    • ایوانف، م. س، 1357، انقلاب مشروطیت ایران، ترجمة آذر تبریزی، تهران، شبگیر.
    • آوری، پیتر، 1377، تاریخ معاصر ایران از تأسیس پهلوى تا کودتاى 28 مرداد 1332، ترجمة محمد رفیعى مهرآبادی، تهران، عطایی.
    • بحرانی، ابن میثم، 1390، شرح نهج البلاغه، ترجمة قربان على محمدى مقدم و على نوایى یحیی‌زاده، مشهد، بنیاد پژوهش‌هاى آستان قدس رضوی.
    • بهاری همدانی، محمد، 1375، تذکرة المتقین، قم، نهاوند.
    • حرعاملی، محمد‌بن حسن، 1367، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، قم، آل‌البیت(ع).
    • حسینی‌خامنه‌ای، سیدعلی، بیانات در دیدار جمعى از روحانیون استان کرمان، 20/8/1370.
    • حکیمى و دیگران، 1380، الحیاه، ترجمة احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
    • رخشاد، محمدحسین، 1382، در محضر آیت‌الله العظمى بهجت، تهران،‌ مؤسسه فرهنگى سماء.
    • سلیمی، على و محمد داوری، 1385،‌ جامعه‌شناسى کجروی، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
    • شفیعی، سیدحسن، 1375، حاج آقا رضا بهاءالدینى آیت بصیرت، تد‎وین و نگارش احمد لقمانی، قم، قد‎س.
    • صحیفه کامله سجادیه، 1380، ترجمة محمدتقی خلجی، قم، میثم تمار.
    • عسقلانی، شهاب‌الدین، 1328، الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
    • قرطبی، ابوعمر ابن عبدالبر، 1412ق، الإستیعاب فى معرفة الأصحاب، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دارالجیل.
    • کلینی، محمدبن اسحاق، 1375، الکافی، ترجمة محمدباقر کمره‌ای، تهران، اسوه.
    • کوزر، لوییس آلفرد، 1392، زندگى و اندیشه بزرگان جامعه‌شناسی، ترجمة محسن ثلاثی، تهران، علمی.
    • مجلسی، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بیروت، الوفاء.
    • مختاری، رضا، 1374، سیماى فرزانگان، چ هشتم، قم، دفتر تبلیغات حوزة علمیه قم.
    • موسوی‌خمینی، سیدروح الله، 1378، صحیفة امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
    • نشر ‌هادی، 1361، فرازهائى از ابعاد روحى اخلاقى و عرفان امام خمینی، با مقد‌مه انصارى کرمانی، قم، ‌هادی.
    • وجدانی، مصطفی، 1374، سرگذشت‌هاى ویژه از زندگى امام خمینی، چ هشتم، تهران، پیام آزادی.
    • ورسلی، پیتر، 1378، نظم اجتماعى در نظریه‌هاى جامعه‌شناسی، ترجمة سعید معیدفر، تهران، تبیان.
    • همدانی، شیخ محمد بهاری، 1376،‌ تذکرة المتقین، چ دوم، تهران،‌ نهاوندی.
    • Cohen, L.E, Kluegel, J.R.& Land, k.c, 1981, "Social Inaequality and predatory vriminal Victimyzation: An Exposition and test of a Formal Theory", American Sociological Review, No. 46, p. 505-524.
    • https://noorlib.ir/book/info/56525.
    • Hudson, Barbara. A, 1997, "Social control", In: maguire, Mike,Rod Morgan & Robert Reiner (ed.s), The Oxford Handbook of Criminology, (2rd ed), New York, Oxford University Press. P. 451-472
    • Wrightsman, L.S, M. T. Nietzel & W.H.Fortone, 1998, Psychology and the Legal System, (4th ed) U.S.A, Broks/Cole publishing company.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عباسپور، ابراهیم.(1403) تداوم اندیشه اجتماعی در سبک زندگی طلاب با تاکید بر سکونت تمرکزگرا. فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 15(2)، 105-121 https://doi.org/10.22034/marefatefarhangi.2024.5000575

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ابراهیم عباسپور."تداوم اندیشه اجتماعی در سبک زندگی طلاب با تاکید بر سکونت تمرکزگرا". فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 15، 2، 1403، 105-121

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عباسپور، ابراهیم.(1403) 'تداوم اندیشه اجتماعی در سبک زندگی طلاب با تاکید بر سکونت تمرکزگرا'، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 15(2), pp. 105-121

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عباسپور، ابراهیم. تداوم اندیشه اجتماعی در سبک زندگی طلاب با تاکید بر سکونت تمرکزگرا. معرفت فرهنگی اجتماعی، 15, 1403؛ 15(2): 105-121