نقد دیدگاه ماکس وبر درباره دین و معنای زندگی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
انسان در دنياي مادي با انواع دردها، سختيها، و ناملايماتي مانند مرگ، شرور و رنجهاي طبيعي مواجه است كه هيچ راه چاره و فراري از آنها در مقابل او گشوده نيست. اينها باعث ميشوند پرسشهايي بنيادين دربارة فلسفة زيستن ـ يعني مبدأ، حال، و غايت ـ در ذهن انسان¬ها شكل بگيرد. در صورت مدلل و موجه نشدن اين سختي¬ها و گرفتاري¬ها در ساية پاسخگويي دقيق به پرسشهاي بنيادين، زندگي براي انسان بيمعني و نامعقول و جهان هستي بيهوده و به يک زندان مبدل خواهد شد، زيرا آدمي با اين نوع پرسش در طول حيات خود از سر تفنن و به هنگام فراغت مواجه نميشود؛ اين پرسش¬ها از متن وجود او برخاسته و همواره با او قرين است و او به تناسب پاسخي كه به آنها ميدهد زندگي ميكند. لذا بشر از بدو پيدايش تاكنون در جستوجوي يك منبع معتبر و موثق بوده است تا به پرسشهايش پاسخ گويد؛ دستاورد او در طول حيات متمادي خود اين است كه هيچ منبع ثابت و متقني جز دين براي توليد معنا وجود ندارد. از اينرو، نقش دين را در معنيبخشي به زندگي انسان بسياري از فيلسوفان، متألهان، جامعهشناسان و روانشناسان به صور مختلف طرح و تقرير كردهاند. موضوع اين نوشتار، بررسي و نقد ديدگاه ماکس وبر دربارة دين و معناي زندگي است. وي جزء نخستين جامعهشناساني است که به روشني به اين بحث پرداخته و ضرورت دين را بر اساس کارکرد معنيبخشي آن مدلل كرده است؛ ديگراني که بعد از وبر اين بحث را طرح نمودهاند تا حد زيادي از او متأثرند. وانگهي، وبر اين بحث را بسيار عميق طرح نموده است. در انديشة وبر، معناآفريني معادل نظمآفريني است.
تقرير نظرية ماکس وبر
چنانکه بيان شد، يکي از ابعاد مهم جامعهشناسي دين در نگاه ماکس وبر، تبيين ديدگاه وي دربارة منشأ و کارکرد دين است. بحث مذکور در انديشة وبر تحت عنوان معنابخشي دين مطرح شده است. تلقّي وبر از معناآفريني دين با يک بحث کاملاً انسانشناختي مرتبط است. نوع شناخت وبر از انسان بر تلقّي او از منشأ و کارکرد دين سايه افکنده است. از نظر وبر انسان تکويناً به جهان معنيدار و نظام¬مند نيازمند است؛ چنانکه مي¬گويد: «انسان نيازي متافيزيكي به جهان معنادار» دارد. نياز مذکور از زيستن انسان در جهان بي¬نظم و ذاتاً بيمعنا ناشي ميشود. نه تنها انسان به نظام معنادار نيازمند است، بلکه هيچ امري جز دين، قدرت پاسخ دادن به اين نياز را هم ندارد. تنها دين مي¬تواند به اين نياز انسان پاسخ بدهد. از همينرو، هدف قصواي انسان از دين¬داري و دين¬ورزي در حقيقت معنادار ساختن زندگي و زيستن در جهان نظامند است. اگرچه ممکن است در ظاهر اهداف ديگري نيز در دين¬ورزي مطرح باشد، در کنه همة آنها يک هدف بيشتر وجود ندارد و آن معنادار ساختن زندگي است. چنانکه خود وبر مي¬گويد: «در پس همۀ اين آرزوها همواره موضعي قرار دارد که انسان در قبال بعدي از جهان واقعي اتخاذ ميکند، بعدي که بنا به تجربۀ او کاملاً «بي¬معني» است؛ پس خواست او اين است: نظام جهان در کليت خود ميتواند و بايد معنيدار باشد، و چنين نيز هست». در مورد ديگر نيز وبر تصريح ميکند که افراد از آنرو به باورهاي ديني يا جادوگري گردن مي¬نهند که مي¬پندارند بدين وسيله مي¬توانند خوشبخت شوند و در اين دنيا عمر درازي داشته باشند؛ يعني هدف از دينداري حل مشکلاتي است که انسان در زندگي اين¬جايي و اکنوني با آنها مواجه است.
درطرف مقابل اديان هم به منظور حل همين مشکل پديد آمدهاند. تمام اديان در طول تاريخ كوشيدهاند تا نياز به معني را رفع كنند. هدف و کارکرد تمام اديان و پيامبران درکپذير ساختن جهان و معنابخشيدن به زندگي از طريق خلق نظام¬هاي ارزشي است. دستيابي به اين امر و پاسخ به نياز هستيشناختي انسان جز از طريق توجيه وضعيت موجود انسان¬ها ممکن نيست. «همۀ اديان اين نکته را به عنوان يک پيش¬فرض پذيرفتهاند که سير حرکت جهان، دستکم تا آنجا که به منافع انسان¬ها مربوط مي¬شود، به نحو معنيدار است. اين ادعا به طور طبيعي در آغاز از آنجا پديد آمد که انسان شاهد درد و رنج و مصيبت¬هاي ناعادلانه بود و مشتاق بود که توزيع نابرابري خوشبختي فردي در اين-جهان، به نحوي عادلانه جبران شود» . دين ميكوشد تا ناكامي¬ها را مدلل نمايد؛ در نتيجه انسان را به كنارآمدن با آنها قادر مي¬سازد و در برابر مشكلات ناشي از بي¬عدالتيها و شرارت¬ها به انسان¬ها اعتماد به نفس مي¬بخشد. به بيان ديگر، دين اين جهانِ نابهسامان را سامانمند و معنيدار جلوه ميدهد و براي بدبختي¬ها و خوش¬بختيهاي انسان¬ها «توجيه الهي» فراهم آورد. وبر از اين وضعيت به «تئوديسه» يا «عدل الهي» تعبير مي¬کند. نياز عقلاني به نوعي خداشناسي که رنجکشيدن و مردن را توجيه نمايد، تأثيرات بسيار عميقي بر اديان گذاشته است و خصوصيات بسياري از اديان از اين مسئله متأثر است.
از نظر وبر دين در معنابخشي به زندگي بيبديل است؛ نه تنها جادو بلکه خرد و علم هم نمي¬تواند اين نقش را ايفا كند. وبر دربارة ناكارايي علم در تبيين امور خارج از فهم خرد و علم نياز به دين را در عصر مدرن نيز مطرح نموده است. او در عصري ميزيست كه دين فاقد اعتبار اجتماعي شده بود و ديگر از منظر مخالفان قادر به معنابخشيدن به حيات بشر نبود. به همين دليل تلاش گسترده براي قرار دادن علم به جاي دين انجام شد تا اين خلأ معنايي ترميم شود. اما وبر بهشدت با اين جريان مقابله كرد. او به كساني كه در دانشگاه¬ها يا به نام علم سعي داشتند به چنين اقدامي دست بزنند ميتازد و همکاران دانشگاهي خود را از اينکه نقش پيامبران را بازي کنند برحذر داشته، ميگويد: «عرضة نبوت دروغين دانشگاهي براي پنهانكردن اين واقعيت بنيادين از انسان¬هاي دين¬دار كه محكوم به زندگي در عصري بدون خدا و پيامبر هستند و به آنها يک پيامبري بدلي عرضه نماييم، به علايق دورني او هيچ خدمتي نکرده¬ايم. و به نظر من تماميت وجود ديني او عليه ما خواهد شوريد.» از نظر وبر نبوت دانشگاهي مسلک افراطي و جزمي ايجاد مي-کند نه يك اجتماع ديني واقعي؛ لذا چنين مسلکي از حل مسائل بنيادي عاجز است.
علم نه تنها قدرت معنيبخشي را ندارد، بلکه در اين قسمت علم و دين با يکديگر در تعارض کامل قرار دارند. شناخت دين از جهان با شناخت علم و خرد کاملاً متفاوت است. ادعاي اصلي اديان آشکارسازي معناي جهان از طريق شهود و مکاشفه است نه ارائة شناخت عقلي دربارة هست¬ها و بايدها. دين از طريق درک مستقيم و بي¬واسطة «معناي جهان»، انسان را قادر مي¬سازد تا از موضع غايي به جهان بنگرد. انسان متدين با رهانيدن خويشتن از شناخت¬هاي عقلاني خود را براي درک معناي جهان و وجود خود، که از هر درکي مهم¬تر است، آماده مي¬سازد. از نظر اديان شناختهاي عقلاني نه تنها راه رستگاري نيست، بلکه مانع آن است. تفسير عقل از معناي جهان و موضع عملي حاصل از آن چيزي جز اشتياق عقل به فرار از حاکميت مشروع دين نيست. تعارض علم و دين و ناتواني علم در معنيبخشي به زندگي، نتيجة تغيير معنا و حقيقت علم است. ديگر علم «راه به سوي هستي حقيقي»، «راه به سوي طبيعت حقيقي»، «راه به سوي خداي حقيقي» و «راه به سوي سعادت حقيقي» نيست؛ بنابراين، علم اساساً فاقد معنا است، چون به پرسشي¬هاي بنيادي ما پاسخ نميدهد. اگر در گذشته از علم به مثابة راه رسيدن به خدا و درک معناي کائنات استفاده مي¬شد، در دنياي جديد امر کاملاً بر عکس شده است. در وضعيت مدرن مهم¬ترين دستاورد علم جديد اين است که ريشة اعتقاد به معنادار بودن کائنات را خشکانده است و به همين علت علم در برابر دين قرار مي¬گيرد. «ديدگاه معطوف به رياضيات و علوم تجربي اصولاً هر نوع رويکرد عقلاني را که به طريقي در پي يافتن «معنا» در رويدادها و پديدههاي اين جهان است مردود ميشمرد». وبر بارها اشاره كرده که خرد يا علم و دين به سبب نوع برداشتشان از طبيعت و هستي در برابر هم قرار دارند:
دينداري اخلاقي به شناخت عقلاني توسل جسته و هنجارهاي مستقل و اين¬جهاني خاص خود را دنبال کرده است... در اين نوع دينداري از جهان، به عنوان يک سپهر، انتظار مي¬رود که به مقتضيات اخلاق ديني پاسخ گويد و يا از خود نوعي «معناداري» نشان دهد. حال آنکه شناخت عقلاني ناگزير بوده است که چنين ادعايي را از اساس و بنياد مردود بشمارد. سپهر عليت طبيعي و سپهر مبتني بر عليت اخلاقي و پاداش و مکافات، با يکديگر تضاد آشتيناپذير دارد .
در بحث روششناسي، نيز وبر به اين مطلب پرداخته است. در انديشة وبر علم مدرن که جهان را افسونزدايي نموده است، در صورتي بيطرفي خود را حفظ مي¬کند که مانع دخالت تعهدات مذهبي خود شود؛ برخلاف فرد مؤمن که به «معجزه» و «وحي» اعتقاد دارد، لازمة بي¬طرف ماندن علم اين است که چيزي دربارۀ «معجزه» يا «وحي» نداند. ايدة اصلي علم فارغ از پيش¬فرض اين است که به فرد مؤمن بقبولاند که تبيين و توضيح مسائل، امور ماوراي طبيعي و اعتقادات ديني خود را دخالت ندهد و آنها را صرفاً بر اساس عوامل مادي و شيوة عملي تبيين نمايد. مؤمن مي¬تواند، بيآنکه از عقيدۀ خود دست بکشد، اين کار را انجام دهد.
بالاتر از آن، علم جديد اساساً به دنبال پاسخ دادن به مسائل بنيادي زندگي نيست؛ وظيفة علم تنظيم زندگي از طريق محاسبۀ اهداف بيروني و فعاليت¬هاي زندگي، ارائه روش¬هاي انديشيدن، ابزارهاي انديشيدن و آموختن انديشيدن و در نهايت روشنگري يا رسيدن به وضوح است نه معنادادن به زندگي. به بيان ديگر، نبايد ميان علم، الهيات و فلسفه به مثابة سه نظام معرفتي خلط كرد؛ از نظر وبر کار علم کشف حقيقت، کار الهيات بسط ارزش¬هاي الهي و کار فلسفه تأمل در ماهيت هستي است:
امروز علم رشته¬اي است که در رشته¬هاي خاصي سازماندهي شده تا به شناخت حقايق وابسته به هم کمک نمايد و از آنها تصوير روشن به دست دهد. علم موهبتي الهي نيست که به فرزانگان و پيامبراني تعلق داشته باشد که اشاعهدهندۀ ارزشهاي مقدس و الهاماتاند؛ علم از نوع تأمّلات فلسفه و حکما دربارۀ معناي کائنات نيز نيست.
وبر در تبيين مقصود خود، به مختصات بيشتر الهيات اشاره نموده است. از نظر وي تبيين خردمندانة مقدسات، تبيين معناي جهان، هدايت زندگي به سمت رستگاري، اعتقاد به مقدسبودن برخي از اعمال و حالات ذهني از مختصات الهيات است. از نظر وي اين خصوصيات فراتر از علم است؛ پيشفرض¬هاي الهيات اساساً از سنخ «آگاهي» مرسوم نيست، بلکه نوع دارايي است. با توجه به مطالب پيشگفته وبر براي رهايي از حيرت و اضطراب زندگي در جهان معاصر، برگشت مجدد به دين يا تحمل وضعيت موجود را توصيه مينمايد.
عوامل اختلال معنا
يکي از مباحث مهم ديگري که در تبيين ديدگاه وبر در اين خصوص مؤثر است، عوامل مختلکنندة معناي زندگي و بي¬نظم جلوهدادن جهان است که مهم¬ترين عوامل مذکور بررسي مي¬شود. البته بايد توجه داشت که تفکيک عوامل زير تنها به منظور دستهبندي در مطالب، تسهيل در بيان و فهم است و از جهت ماهوي و جوهري شايد نتوان ميان آنها تفکيک کرد.
الف. رنج و شر
از نظر وبر، مهمترين عامل اختلال معنا رنج و شر است. منشأ رنج نيز ناهمخواني نظام انتظارات با تجربههاي عيني است. هميشه ميان تصورات و آرمان¬هاي انسان با وضعيت موجود اختلاف هست. آرزوهاي انسان هيچوقت به صورت کامل تحقق نمي¬يابد و هميشه بين مطلوبها و واقعيت¬ها فاصله هست. تنش ناشي از اين اختلاف منشأ دين است. از نظر وبر در بسيار اديان كساني که از شوربختي رنج مي¬برند، ميپندارند خشم خدايان کيفرشان داده است و يا شياطين آنها را تسخير نمودهاند؛ زيرا گناهي مرتکب شدهاند که آنها را آسيبپذير كرده است. تفسير هستيشناختي اديان از رنج و پديده¬هاي ناعادلانه به يکي از نيازهاي روانشناختي بسيار عمومي جامعه پاسخ مثبت داده است. آدم خوشبخت وقتي از خوشبختي خود احساس رضايت مي¬کند که خوشبختي را حق خود بداند و بدين باور باشد که خوشبختي او نه از روي تصادف بلکه رهاورد شايستگي و لياقت او است. مهم¬تر اينکه در قياس با ديگران شايستگي خود را برتر نيز مي¬داند. فرد خوشبخت ميكوشد خود و ديگران را قانع كند که خوشبختي و بدبختي آدم¬ها در اين-جهان صرفاً نتيجة اعمال خود آنهاست. بدين ترتيب خوشبختي و بدبختي افراد «مشروع» مي¬شود. از اينرو، وبر مي¬گويد: «اديان براي آدم¬هاي خوشبخت و بدبخت توجيهي خداشناسي فراهم ميکند.» معني اين سخن آن است كه چنانکه خوشبختي بهره¬مندان بر اساس استحقاق و عدالت تفسير مي¬شود نه اتفاق و صُدْفه، بدبختي و مشقت محرومان هم بايد در چارچوب يک نظام معنادار و عادلانه تفسير گردد. تفسير مقبول و مطبوع هم اين است که گفته شود رنج و گرفتاري بدان، کفارة گناهان، و رنج و گرفتاري خوبان آزمايش و امتحان است که در سراي ديگر جبران مي¬شود. با ارائة چنين تفسيري از سختي¬ها و ناملايمات و خوشي¬ها و بهره¬مندي¬ها ديگر زندگي براي همگان معنيدار و مطبوع مي¬شود.
از نظر وبر نه تنها خود دين بلکه مراسم ديني نيز در پاسخ به حل مسئلة رنج پديد آمده است. او فعاليت جادوگران و کشيشان را نيز از همين منظر تفسير مي¬کند. از نظر وي خدمات جادوگران و کشيشان مشخص نمودن عواملي ايجادکنندۀ رنج است. مسئلة اعتراف به گناه از همين جا مطرح مي¬شود. در ابتدا گناه عبارت بود از زير پا نهادن دستورهاي نيايش و مناسک. جادوگران و کاهنان رفتارهايي را توصيه ميکردند که بتوانند رنج را از بين ببرند. به اين ترتيب، منافع مادي و معنوي جادوگران و کاهنان بهصورت فزاينده در خدمت برآوردن خواست پابرهنگان قرار گرفت. از نظر وبر اعتقاد به ناجي نيز ريشه در مسئلة رنج دارد . از نظر وي «در بطن اسطورۀ منجي، نطفۀ نوعي برداشت عقلاني از جهان نهفته است و عليالاصول، توجيه خداشناختي بدبختي از بطن همين برداشت زاده مي¬شود. در عين حال، همين ديدگاه عقلاني نسبت به جهان همچون نشانه-اي «مثبت» به رنج کيفيتي مقبول بخشيد، حال آنکه در آغاز نسبت به آن بيگانه بود.»
مطلب مهم ديگري که وبر به آن اشاره مي¬کند، دشوارشدن حل مسئلة رنج در پي گسترش يافتن نظم عقلاني است. يعني در مراحل آغازين تکامل تاريخ و در زمان کمفروغبودن عقل، جادو و دين بهراحتي مسئلة رنج را حل مي¬کرده، ولي با گسترش عقلانيت، حل معضل رنج نيز بهتدريج دشوارتر شده است. دليل آن امر هم اين است که در پي رشد فزايندة عقلانيت، جمعيت¬هاي بيشتري در معرض تجربه¬هاي مخلمعنا قرار مي¬گيرد و تفسير مردم از درد، رنج، ناملايمات، و بي¬عدالتي¬ها عميقتر و دقيق¬تر شده است؛ به نحوي که ديگر توان اقناعي تفسيرهاي سطحي و ابتدايي جادو و اديان ابتدايي از دشواريهاي زندگي به تحليل رفته است. ديگر بي¬معنايي حوادث ناگوار صرفاً به اين علت نيست که مغاير منافع و علايق مردم هستند، بلکه دليل «بي¬معني» بودن آنها اين است که اصلاً نبايد رخ مي¬دادند نه اين¬که مطابق ميل آنها نيستند. در اينجا بيش از همه مسئلة رنج و بدبختي مطرح است، نه صرفاً به اين علت که پديدههايي وجود دارند که در قالب اصطلاحات بدبختي و شر تعريف مي¬شوند، بلکه چون کساني که رنج مي¬برند از لحاظ اخلاقي مستوجب و مستحق آن نيستند؛ يعني انسان¬هاي درستکار بيشتر در معرض بدبختي قرار مي¬گيرند و به جاي ثواب عقاب مي¬بينند. گاه افرادي به عذاب و رنج گرفتار ميشوند که به صورت کامل احکام اخلاقي و قانوني را رعايت مي¬کنند و مستحق عذاب نيستند.
همراه با عقلانيت فزايندة برداشت¬هاي انسان از جهان، نياز به تفسير اخلاقي از معناي گسترش سعادت در ميان مردم افزايش يافت. هرچه تأمّلات ديني و اخلاقي در بارۀ جهان فزوني مي-يافت و هرچه مفاهيم ابتدايي ناظر به جادوگري بيشتر منسوخ مي¬شد، عادلانه پنداشتن رنج با دشواري بيشتري مواجه مي¬شد. چه بسيار مواقع مصيبت بر کساني وارد مي¬شد که سزاوار آن نبودند؛ و چه بسيار مواقعي که «بدها» پيروز مي¬شدند، نه «خوبها»؛ حتي آنکه ملاک خوبي وبدي را طبقه حاکم تعيين مي¬کرد نه «اخلاقيات بردگي.»
از نظر وبر اگرچه به دليل گسترش عقلانيت چالش جدي ميان دين و عقلانيت در حل معضل رنج پديد مي¬آيد، عقل قدرت حل مسئلة رنج را ندارد؛ زيرا عقل نمي¬تواند توجيهات اخلاقي براي آن فراهم آورد. از همينرو مطابق ديدگاه وبر در جامعة مدرن انسان بدون کاشانه و سر پناه است؛ زيرا عقلانيت مدرن دين را از عرصة حيات بشر کنار نهاده و آن را به قلمروهاي غيرعقلاني رانده است، ولي خود نتوانسته مشکلات بنيادي او را حل كند و به زندگيش معنا بخشد. لذا وبر براي رهايي از حيرت و اضطراب برگشت مجدد به دين يا تحمل وضعيت موجود را توصيه مي¬نمايد.
ب. مسئلة رستگاري
از نظر وبر علاوه بر رنج، موضوع ديگري نيز وجود دارد که مخل معنا است؛ چيزي كه وبر آن را نياز به رستگاري مينامد؛ البته بحث رستگاري بي¬ارتباط با رنج نيست. نياز به رستگاري از تنش ميان ميل به كسب «برخورداريهاي مادي و دنيايي» و نياز به كسب «كمالات معنوي» پديد ميآيد. نياز به رستگاري تلاشي است براي كاستن از ارزش علايق دنيايي؛ بدين طريق اگر علايق دنيايي «مذموم» شناخته نشود، دستكم ميزان ارزش و اهميت آنها تقليل مي¬يابد. از نظر وبر نياز به رستگاري در همة زمان¬ها و مکان¬ها از تلاش انسان در جهت عقلانينمون و نظمدادن به واقعيات زندگي سرچشمه گرفته است. البته ميزان اين ارتباط يکسان نبوده و شدت و ضعف داشته است. اما همۀ اديان معنيداربودن سير حرکت جهان را به عنوان يک پيش¬فرض پذيرفتهاند. منتها ادعاي معنادار بودن جهان دو مرحله را پشت سر گذاشته است: در آغاز، رنج ناشي از مصائب و بلايا و توزيع نابرابر خوشبختي و بدبختي با معناداربودن زندگي در چالش بود؛ لذا دين براي معنادار ساختن زندگي، در تلاش بود تا تفسير رضايتبخش از رنج و نابراري ارائه بدهد. تفسير دين هم اين بود که نابرابري نه از روي تصادف بلکه پيامد عمل خود انسانهاست و بيعدالتيها هم در سراي ديگر به صورت عادلانه جبران مي¬شود. ولي پس از شکلگرفتن ايدة رستگاري و به وجود آمدن تنش ميان کمالات معنوي و برخورداريهاي دنيايي، ادعاي معنابخشي دين دستخوش تحول شد. در اين مرحله، دين براي حل معضل معنا به تدريج به سوي بي¬ارزششمردن فزايندة جهان پيشرفت؛ زيرا هرچه تفکر به شدت عقلاني بر جبران عادلانه و تلافيجويانه بيشتر تأکيد ورزد، نهتنها راهحل اين¬جهاني بلکه راهحل-هاي آنجهاني مسئله نيز کارآمدي خود را از دست ميدهد و حتي بي¬معنا جلوه مي¬کند. مطابق ظواهر امر، ارتباط مستحکمي بين اصل پاداش و مجازات با سير واقعي جهان وجود ندارد؛ يعني ديگر با وعدة پاداش مثبت و منفي در سراي ديگر نمي¬توان رنج و بي-عدالتيهاي جهان را بهصورت معقول و رضايتبخش توجيه کرد. چنانکه اصل نابرابري در توزيع خوشبختي و بدبختي معقول نيست، وجود پاداش و مجازات نيز مردود و نامعقول به نظر مي¬رسد؛ چون رنج هميشگي و همهجايي است. از همينرو لازم است که رنج بر اساس يک امر غيرعقلاني توجيه شود و آن، گناه نخستين است. بر اساس تعاليم اديان رنج اين¬جهاني مکافات آن گناه و وسيلۀ برقراري نظم و انضباط اجتماعي است. دنيايي ¬که ذاتاً ناقص خلق شده و ذاتاً محل کشمکش و تعارضات است، از جهت اخلاقي ناقص¬تر از دنيايي است که محکوم به رنج بردن است. در هر حال، نقص مطلق اين جهان به عنوان يک اصل اخلاقي کاملاً مقبول و پذيرفتهشده است. بيهوده¬گي امور جهان تنها در پرتو اين نقص معنيدار به نظر مي¬رسد و توجيه مي¬گردد. اما چنين توجيهي ممکن است براي بي¬ارزش جلوهدادن بيشتر جهان مناسب به نظر برسد.
وبر خدايان را به دو دستة درونزميني و برونزميني تفکيک كرده است. بر اساس همين دستهبندي از خدايان روشهاي نيل به رستگاري را نيز در دستهبندي کلي به دو شيوه تقسيم نموده است: در شيوة اول رفع اين نياز از طريق رويگرداندن از تعارضها يا به بيان ديگر تسليم رضا در برابر شرايط موجود، ممکن ميشود. وبر اين روش را كه در آن جهان بهشدت خوار و بيمقدار ميشود، «عرفان» مينامد. در راه دوم رفع تنش از طريق فعالشدن در جهت تغيير وضع «دنيا» و انطباق آن با موازين اخلاق ديني مقدور مي¬گردد. وبر اين راه را كه در آن تلاش ميشود تا بر شرايط موجود غلبه شود، «رياضتگرايي» مينامد. هريك از اين دو رويكرد ميتواند «اينجهاني» يا «آنجهاني» باشد؛ يعني يا در درون نظم جامعه باقي ميماند بدون آنكه تعلق به پديدههاي مادي از خود نشان دهد يا آنكه از نظم روزمره جدا ميشود.
ج. سردرگمي
يکي از عوامل تهديدکنندة معنا و نظم زندگي بروز حوداث غير پيشبينينشده و رخدادهاي خارج از فهم و درک عقل بشر و وسايل عادي است. در هنگام بروز حوادث خارج از فهم عقل، حيرت و سردرگمي بر انسان عارض مي¬شود. در اين¬گونه موارد، دين پاسخ فوري براي حل اينگونه مسائل فراهم كرده، تبيين قابل قبولي از آن ارائه مي¬دهد. پارسونز به اين مطلب بهخوبي توجه دارد و مي¬گويد از نظر وبر هيچ جامعة انساني شناختهشدهاي بدون دين وجود ندارد. هر جامعهاي از مرتبهاي فوق طبيعي، ارواح، خدايان يا نيروهاي غيرشخصي تصوراتي دارند كه بر رويدادهاي «طبيعي» حاكماند. اين موجوات متفاوت با موجودات طبيعياند و از آنها برترند و سرشت و كنش¬شان به گونهاي است كه به «جنبههاي غيرمعمول و ناخشنودكنندۀ تجارب» و به «وقايع خارج از توان درک عقل» معني ميبخشند. از نظر وبر جادو و دين، اساساً به دنبال روابط عادي و معمول يا مكرر روزمره نيستند، بلكه به دنبال فهم پديده¬هاي استثنايي و نامنظماند. از منظر جادو و دين، علت¬ها يا وسايل مطلوب، آنهايي هستند كه برخلافِ امور روزمره و معمول، واجد ويژگيهاي استثنايي و خصلتهايي متمايز از واقعيات عادي هستند. از نظر وبر تفاوت جادو و دين با علم در همين است که علم به تبيين پديدههاي معمولي ميپردازد، ولي دين به تبيين امور غيرمعمول.
در پايان خوب است که به راهکارهاي وبر در حل معضل معنا نيز توجه شود. از نظر وبر تقديرگرايي، ثنويت و تناسخ صور ناب دادباوري است. اگرچه وبر آخرتگرايي را بهصورت روشن بيان نکرده است، اما با مراجعه به مجموع سخان وي مي¬توان آخرتگرايي را نيز يکي از صور دادباوري برشمرد.
نقد ديدگاه ماکس وبر
پس از تقرير ديدگاه وبر، به نقد نظرية وي دربارة منشأ و کارکرد دين ميپردازيم. اصل ديدگاه او در اين خصوص که دين يگانه عامل معنابخشي به حيات انسان است، ديدگاه مقبول و درستي است. منتها اين فهم درست با برخي کاستي¬ها و اشکالاتي نيز همراه است. چنانکه بيان شد، از نظر وبر مهمترين کارکرد دين، معنابخشي به جهان طبيعي و حل معضلات انسان در مواجه با طبيعت است. همين کارکرد دين منشأ دين را نيز در ديدگاه وبر توجيه و مدلل مي¬سازد. از همينرو، مهم¬ترين اشکالات ديدگاه وبر دربارة دين و معناي زندگي عبارتاند از:
1. اتخاذ رويکرد ابزارانگارانه به دين
نخستين و مهم¬ترين نقد ديدگاه وبر اين است که ديدگاه او در بحث دين و معناي زندگي ابزارانگارانه است. اين نوع نگاه در رويکرد حداقل با دو نوع تقليل¬گرايي گره خورده است که در ذيل هريك به صورت مدلل بررسي مي¬شود:
الف. تقليل حقيقت دين به کارکرد آن
نخستين پيامد نگاه ابزاري به دين، تقليل حقيقت و جوهر دين به کارکرد آن است. دليل اين امر هم اين است که رويکرد ابزارانگارانه با توجيهات کارکردي پيوند خورده و توجيهات کارکردي به دليل توجه بيش از حد به سودمندي دين، در نهايت ذات و جوهر دين را به عنوان يک حقيقت به طور کامل ناديده مي¬گيرد.
براي روشنشدن اين مطلب مي¬توان از دو رويکرد حقمدارانه و انسانمدارانه دربارة دين گفتوگو كرد. در رويکرد نخست، انسان به انگيزۀ حقيقتجويي به دين روي مي-آورد و بعد از شناخت حقيقت دين به آن ايمان مي¬آورد؛ در اين رويکرد، ذات دين به مثابة يک امر حق، قطع نظر از فوايد آن، مورد توجه و پذيرش قرار مي¬گيرد. در رويکرد دوم، غرض دينورزي تأمين نيازهاي اين جهاني انسان است؛ يعني احساس نياز و قدرت منحصر به فرد دين در تأمين آن نياز باعث مي¬شود که انسان دين را بپذيرد. نگاه انسانمدارانه، خود داراي دو صورت است. در صورت نخست توجه به فوايد دين سرآغاز دين¬ورزي است، ولي در نهايت از اين سطح عبور مي¬كند و به پذيرش دين به مثابة امر حق منتهي مي¬شود. اين نوع نگاه، پذيرفتهشده است. در صورت دوم، دين صرفاً بهمثابة يک ابزار اين¬جهاني در كانون توجه قرار مي¬گيرد و دين بهعنوان خادم نيازهاي اينجهاني پذيرفته مي¬شود نه بيشتر از آن. در اين رويکرد دين مانند «صنايع جنگي و مقررات وسيله¬اي براي حراست و حمايت بشر» ضروي است. ياسپرس در شرح آراي اسپينوزا با اشاره به اين مطلب، مينويسد در مقابل ديدگاهي که دين را به مثابة قرارگاه ثابت و حقيقي مي¬پذيرد، ديدگاهي وجود دارد که دين را در خدمت اغراض سياسي و اهداف اينجهاني انسان به کار مي¬برد. اسپينوزا بيان مي¬دارد که نگاه ابزارانگارانه به دين ريشه در تفکر برخي يونانيان دارد؛ چنانکه کريتياس مي¬گويد دين را سياست¬مداران روشنبين براي ادارهکردن تودة مردم، همچون وسيله¬اي براي قدرت ابداع كرده است تا در روح مردمان رخنه نمايند، زيرا تنها از طريق زور نمي¬توان بر مردم حکومت کرد. نگاه ابرازانگارانه در آراء جامعهشناسان و روانشناسان نيز آشكارا قابل پيگري است. براي نمونه، کنت معتقد است انسان براي محبوب و موجود برتر واقع شدن و جامعه براي تقديس قدرت دنيايي همواره به دين نيازمند است. دورکيم نيز حضور دين را به جهت کارکردهاي آن براي نظام اخلاقي جامعه، مانند غذا براي جسم، ضروري ميداند. در انديشة مارکس دين به مثابة محصول خودبيگانگي انسان؛ ابزاري است براي توجيه بي-عدالتي¬هاي اقتصادي و توجيه وضعيت موجود. در ديدگاه فرويد دين به عنوان يک امر موهوم از آن جهت ضرورت دارد که تسلي فوق طبيعي براي انسان¬ها فراهم ميکند. وبر، از پيشگامان رويکرد کارکردي در بحث تبيين منشأ و ضرورت دين، از توجيه کارکردي استفاده كرده است. منتها وي حضور و ضرورت دين را بر اساس کارکرد معنابخشي آن مدلل نموده است. چنانکه بيان شد از نظر وبر دين از آن جهت ضرورت دارد که جهان نابهسامان را معنيدار جلوه ميدهد و براي انسان، تسلي فوق طبيعي فراهم مي¬آورد. دين به دليل فراهم ساختن «توجيهات الهي» براي بدبختي¬ها و خوش¬بختيهاي انسان¬ها ضروري است. از همينرو از نظر وبر خصوصيات اديان مـتأثر از درد و رنج انسان¬ها است و تنوع اديان را ميتوان از منظر درد و رنج انسان¬ها تحليل و بررسي نمود. «نياز عقلاني به نوعي خداشناسي که رنج کشيدن و مردن را توجيه کند، تأثيرات بسيار عميقي برجاي گذاشته است. در واقع، اين نياز بسياري از ويژگي¬هاي مهم اديان جهاني را تشکيل مي¬دهد.»
علاوه بر تفاوت ماهوي اديان، تفاوت دينِ طبقاتِ مختلفِ يک جامعه نيز ريشه در درک آنها از درد و رنج دارد. «اين مسائل دال بر اين است که ماهيت ارزش¬هاي مقدس مطلوب، عميقاً از ماهيت «موقعيت- منفعت» خارجي، و از رهگذر اين، از روش زندگي طبقات حاکم و نيز از قشربندي اجتماعي تأثير ميپذيرد.» از نظر وبر اگرچه دين در اقتصاد ريشه ندارد، هر نسلي بشارت¬ها و وعده¬هاي دين را متناسب با نيازهاي خود بازتفسير مي¬کند، به نحوي که در بازخواني¬هاي مکرر، دين با نيازهاي جامعۀ مذهبي سازگار مي¬شود. از همينرو، تغيير در قشرهاي تعيينکنندۀ اجتماعي براي همۀ اديان اهميتي بنيادين دارد. مردم با روش¬هاي گوناگون به تفسير رابطۀ اخلاق ديني با موقعيت-هاي ناظر بر منافع خود مي¬پردازند، به طوري که اخلاق ديني همچون «کارکردهاي» صرف اين موقعيت¬ها تلقّي شده است.
از نظر وبر اگرچه غالب اديان از ميان طبقات محروم برنخاستهاند و لزوماً از آرمانهاي طبقات محروم تغذيه نميکنند، عليالاصول، محرومان يا دست¬کم افرادي که در معرض محروميت و فشار بودند، بيش از افراد خوشبخت و بهره¬مندان و قشرهاي حاکم به پيامبر و ناجي محتاجاند؛ به همين سبب در اغلب موارد قشرهاي اجتماعي محروم، پيروان و متقاضيان هميشگي دين رستگاري را تشکيل مي¬دادند. چون نگاه وبر به دين ابزارانگارانه است، مدعي است يک دين تا زماني در جامعه حضور دارد که به نيازهاي انسان پاسخ بدهد و در صورتي که نتواند به نيازهاي مردم پاسخ بدهد، جايش را به دين ديگر مي¬دهد. «هرجا که وعده¬هاي پيامبران يا ناجي با نيازهاي قشر محروم جامعه سازگار نباشد، يک مذهب رستگاري ثانويه در زير پوستۀ دين رسمي پديد مي¬آيد و تکامل پيدا ميکند.» معناي عبارت مذكور سخن بسط سکولاريزاسيون از طريق ابدال و تبديل است.
يعني اين سخن وبر با آنچه او دربارة شخصي يا فرديشدن انتخاب خدايان يا ارزشهاي غايي در نتيجه افول دين و مرگ خدا در غرب مي¬گويد سازگاري دارد. از اين منظر بسط كامل عقلانيت در تجدد و مهار يا تسلط كامل انسان بر قلمروهاي مختلف حيات اين دنيايي، به ويژه اقتصاد، بيموضوع شدن نقش دين در غير معنابخشي منتهي ميشود. البته وبر معنابخشي را كاركرد ذاتي يا طبيعي دين مي¬داند، مشروط به اينکه دين با جامعه و زمان همسو شود. معناي اين سخن عصري شدن دين و پيروي آن از اقتضائات اين¬جايي و اکنوني است؛ پيروي دين از منطق دنيايي بيان ديگر عرفيشدن دين است. علاوه بر آن، نفس معنايي که وبر به دين نسبت مي¬دهد کاملاً اين¬جهاني و دنيايي است که اين سخن بعداً مدلل بحث خواهد شد.
بنابراين، ديدگاه وبر با ديدگاه افرادي چون کنت و دورکيم، مارکس و فرويد در اصل استفاده از توجيهات کارکردي هيچگونه تفاوتي ندارد؛ تفاوت¬شان تنها در سنخ کارکردهايي است که به دين نسبت ميدهند. نتيجة اين نوع نگاه چيزي جز ايجاد تغيير در ماهيت دين و تقليل آن به يک امر مادي و دنيايي صرف نيست که بهتدريج جاي خود را به ابزار ديگر خواهد داد.
از مطالب پيشگفته روشن مي¬شود که در نگاه ابزاري هيچ¬گونه توجهي به حقانيت دين نشده است، حال آنکه توجه به حقانيت اديان بسيار مهم است. برتراند راسل، متفکر غربي، دربارة با حقانيت دين و نفي نگاه ابزاريز صرف به آن ميگويد:
من کساني را که استدلال مي¬کنند «دين حقيقت است بنابراين بايد به آن اعتقاد پيدا
کرد» ستايش مي¬کنم، ولي نسبت به کساني که مي¬گويند «بايد به دين به خاطر مفيد بودن آن، اعتقاد پيدا کرد و هيچ گاه از حقيقت داشتن آن سؤال نکرد» احساس تباهي
عميق ميکنم.
برگر نگاه کارکردي و ابزارانگارانه به دين را اساساً نگاهي سکولار معرفي مي¬كند و معتقد است اين نگاه، مشروعيتبخشي¬هاي شبيه علمي از يک جهان¬بيني سکولارشده را فراهم مي¬کند؛ زيرا در اين ديدگاه، با ناديدهانگاشتن ويژگي¬هاي متمايز و انحصاري پديده¬هاي ديني، آنها در سطح پديدههاي غيرديني تقليل يافته، در نهايت پديده¬هاي ديني ديگر به چشم نمي¬آيند. او در بيان مقصود خود مينويسد:
گو اينکه دين به درون يک شب تاريکي جذب مي¬شود که در آن همه گربهها خاکسترياند. خاکستري بودن همان ديدگاه سکولارشده دربارة واقعيت مي¬باشد که در آن تجليات تعالي معنايي ندارد و با پديده¬هاي ديني تنها بر اساس کارکردهاي رواني و اجتماعي آن تعامل مي¬شود، کارکردهايي که فهم آنها نيازمند ارجاع به بعد تعالي بخشي و شناختي دين نيست.
پل تيليش نيز پيامدهاي نگاه ابزاري به دين را بي¬خانمانشدن دين و کنار رفتن دين از حيات بشري محسوب نموده است: «اگر دين کارکرد خاصي از حيات معنوي قلمداد شود، در پايان به يک موجود بي¬کارکرد و بي¬خانمان تبديل مي¬شود.» وي با استناد به تاريخ مدعي است اخلاق، معرفت، هنر و زيباشناسي تا زماني دين را پذيرفتهاند و مي-پذيرند که در خدمت آنها باشد و به محض احساس بي¬نيازي، دين را کنار مي¬گذارند؛ در نتيجه دين بي¬خانمان ميشود. برخلاف اکثر فيلسوفان مسلمان، از نظر افرادي چون غزالي، خواجه نصير الدين طوسي، و ابنخلدون نميتوان ضرورت دين را با استناد به کارکرد نظمبخشي آن اثبات كرد؛ چون نتيجة اين برهان بي¬نيازي بشر از دين است. بنابراين، آنچه در دين¬ورزي بايد مورد توجه قرار بگيرد جنبة حقانيت و هدايتگري دين است.
ب. تقليل اهداف متعالي دين به امر دنيايي
وبر اهداف متعالي دين را به معناآفريني، آن هم از سنخ معناي دنيايي تقليل داده است. به عنوان مدخل بحث بايد توجه نمود همان¬طوري که نيازهاي انسان به مادي و متعالي بخش پذيرند، کارکردهاي دين نيز به کارکردهاي دنيايي و متعالي يا غايي و تبعي تقسيم مي¬شود. وبر با اثرپذيري از انسانشناسي روشنگري، ابعاد وجودي انسان را به بُعد مادي آن تقليل داده است. از همينرو، از نظر وبر مشکلات دنيايي، انسان را به معنا محتاج نموده است و پيروان اديان اعمال ديني را به منظور نيل به اهداف اينجهاني و بهويژه اقتصادي انجام مي¬دهند؛ حتي آنجاکه هدف آخرتي دارند. رستگاري نيز در ديدگاه وبر کاملاً خصلت اين جايي دارد؛ زيرا رستگاري نيز در اصل به معناي رهايي از رنج اين-جهاني است و عقلانيشدن رستگاري مستلزم تغيير ماهوي در آن نيست؛ «مفهوم رستگاري به ذات خود مفهومي بسيار کهن است؛ به شرط آنکه آن را رهايي از اندوه و گرسنگي و خشک¬سالي و بيماري، و سرانجام رهايي از رنج و مرگ بدانيم.» افزون بر مطالب پيشگفته، از نظر وبر انديشه¬ها بر رفتار انسان حاکم نيست، بلکه «منافع» و «شرايط عيني» راهنماي عمل انسان است. بنابراين، محرک انسان به سوي دين¬ورزي هم منافع مادي و شرايط عيني انسان است و اديان نيز به دنبال چيزي فراتر از آن نيستند. «انديشه¬ها بر سلوک انسان¬ها حکومت نمي¬کنند؛ سلوک انسان زير فرمان منافع مستقيم مادي و معنوي است. ولي "تصاوير جهان" که بهوسيلۀ انديشه¬ها خلق مي¬شوند، نقش سوزنبان قطار را ايفا ميکنند.»
نگاه انسانشناسي وبر، بر فهم او از دين بهشدت اثر گذاشته است. او هدف غايي دين را حل معضلات اين¬جهاني معرفي كرده و کارکردهاي متعالي و آن¬جهاني دين را آگاهانه يا ناآگاهانه به کارکردهاي اين¬جهاني تقليل داده است. معرفي دين در کنار جادو يا مرحلة تکامليافتة آن، خود بيانگر اين حقيقت است که اهداف متعالي دين اساساً براي وبر موضوعيت نداشته؛ چون جادو ابزار حل و فصل مسائل اين¬جهاني است. وانگهي وبر بارها تصريح مي¬کند که هدف غالب اديان چيزي فراتر از حل مشکلات اين¬جهاني انسان نيست و ارزش¬هاي غايي دين خصلت اين¬جهاني دارد. «ارزش¬هاي مقدس، که از ديد محقق تجربي با هم فرق دارند، نه تنها منحصراً، بلکه حتي ترجيحاً نيز، آن¬جهاني تلقّي نميشوند.» البته سخن مذکور به اين معنا نيست که وبر وعدههاي ماورايي اديان را کاملاً ناديده گرفته باشد؛ بلکه مقصود اين است که وي اديان را بر اساس اهداف متعالي آنها تعريف نمي¬کند؛ چون وعده¬هاي ماورايي عنصر اصلي همة اديان را تشکيل نمي¬دهند؛ يعني برخي اديان که اساساً به اهداف آخرتي و متعالي توجه ندارند. از اينرو، نمي¬توان اهداف متعالي و اعتقاد به امور ماورايي را فصل مشترک همة اديان معرفي نمود؛ زيرا در آغاز تمام اديان ارزش¬هاي اين¬جهاني را در کانون توجه خود قراردادهاند. «اين مسئله ربطي به اين واقعيت ندارد که اديان، خواه دين¬هاي محلي و خواه دين¬هاي جهاني، دنياي "ماورايي" را محور وعده¬هاي خود قرارندادهاند. در آغاز، ارزش¬هاي مقدس دين¬هاي ابتدايي و نيز اديان پيامبرانه يا غيرپيامبرانۀ پيشرفته جنبة اين¬جهاني داشتند.» ارزش¬هاي مقدسي هستند که تمام اديان، از جمله اسلام، به پيروان خود وعده دادهاند. البته وي مسيحيت و معدودي از آيين¬هاي رياضتکشانه و گروهايي چون زاهدان، رياضتکشان، راهبان، صوفيان و دراويش را مستثنيات قاعدة مذكور قلمداد كرده است. از نظر وبر ارزش¬هاي مقدس گروهاي مذکور تنها در مقايسه با ارزش¬هاي مقدس غالب اديان (سلامت، ثروت، طول عمر) «آن جهاني» محسوب مي¬شوند وگرنه آنها هم في¬نفسه ارزش¬هاي «ماورايي» به معناي آن¬جهاني نيستند. حتي زمانيکه پيروان، آنها را «ماورايي» تلقّي نمايند؛ چون تلقّي طرفداران هيچ تغييري در واقعيت ايجاد نميکند.
در حقيقت لُب سخن وبر اين است که ارزش¬ها براي به حرکت در آوردن پيروان در قالب و لباس ارزش¬هاي اخروي ظاهر مي¬شوند و گرنه هيچ بهرة اخروي ندارند. از نظر وبر به لحاظ روانشناختي، ذهن انسانِ طالب رستگاري پيش از هر چيزي، به دغدغههايِ اين¬جايي و اكنوني مشغول است. از همينرو تمام اعمال و رفتارهاي دين¬داران و طالبان رستگاري به منظور تأمين نيازهاي رواني يا «اثبات وجود خويش» انجام مي¬گيرد نه چيزي بيش از آن. از نظر وبر تمام وعده¬هاي آنجهاني چيزي جز ايجاد آرامشِ خاطر يا ارضاي روانشناختي نيست که در اديان مختلف با عبارات مختلف بيان شده است. از همينرو از نظر وبر هيچ تفاوتي ميان آرامش حاصل از اجراي مناسک ديني با آرامش حاصل از انواع سُكر ساحرانه و جشن و سرور، وجود ندارد. در هر دو دسته، متعلَّقِ تجربه يا آنچه طلب مي¬شود، مشخصاً به دليل تبعات يا وضعيتِ «غيرعاديِ رواني»، «به علت ارزشِ درونيِ حالت مورد نظري كه از آنها ناشي ميشود»، «الهي» تلقّي ميشوند. معناداري يا بيمعنايي و كلاً تفسيري كه از اين حالت¬ها مي¬شود نيز نمي¬تواند تمايزي ايجاد كند؛ زيرا اصولاً ابتداييترين مناسكِ مذهبي نيز فاقد معنا نيست؛ گرچه اين معنا قابل قياس با معاني متافيزيكيِ اديانِ جهاني يا عقلاني نيست. اديان عقلاني، تنها از اين طريق، كنش¬هاي مذكور را با اعطايِ معاني عام و تبديل آنها برپايه¬هاي عمليِ خاصي در رابطه با امر قدسي، آنها را به صورت شعايرِ ديني در ميآورند.
نتيجة تمام مطالب پيشين اين است که در نظر وبر اهداف متعالي و بُعد استعلايي دين به اهداف اين¬جهاني و اکنوني تقليل داده شده است؛ از همينرو، در دنياي تجدد همه چيز عقلاني و دين از عرصه¬هاي اجتماعي به روابط دوستانه و عارفانه رانده شده است. به بيان ديگر، از نظر وبر معضل انسان تضادها و گرفتاري¬هايي است که انسان در اين¬جهان با آن مواجه است. انسان براي حل اين¬مشکلات تا کنون از جادو، دين و عقلانيت استفاده كرده است. اگرچه عقلانيت به صورت کامل مسئلة معنا را نتوانسته است حل کند، عرصه¬هاي مختلف زندگي را در سلطة خود در آروده و قلمروهاي مختلف زندگي به قلمروهاي خود بنياد تبديل شده است و نيازهاي دنيايي انسان بهخوبي از راههاي ديگر تأمين شده است و کارکرد دين به قلمروهاي فردي محدود شده است. مضاف بر آن، بقاي دين در صورتي ممکن است که همسو با زمان دچار تحول و تغيير شود. «هرجا که وعده¬هاي پيامبران يا ناجي با نيازهاي قشر محروم جامعه سازگار نباشد، يک مذهب رستگاري ثانويه در زير پوستۀ دين رسمي پديد مي¬آيد و تکامل پيدا مي¬کند و جاي دين قبلي را ميگيرد.» از نظر وبر در وضعيت مدرن حوزه¬هاي مختلف زندگي شکل گرفته است که با دستورهاي دين سازگار نيست. تضاد وضعيت موجود سبب شده است که دين تاحد زيادي از دعاوي آغازين خود دست کشيده، به اقتضائات دنياي جديد تن بدهد.
خردگرايي پرشکوه ناظر بر رفتار اخلاقي و روشمند، که در همة رسالتهاي مذهبي ديده ميشود، آن يگانه چيزي را که نيازمند آن هستيم" جايگزين چندخدايي نموده است. مسيحيت در رويارويي با واقعيت¬هاي زندگي دروني و بيروني ناگزير شد به داوريهاي نسبي و سازش¬هايي تن دهد که همۀ ما با مطالعة تاريخ مسيحيت از آنها آگاهي مي¬يابيم. امروز امور عادي زندگي روزمره مذهب را به مبارزه مي¬طلبد. بسياري از خدايان قديمي از گورهاي خود برخاسته¬اند. آنها وهمزدايي شده¬اند و در نتيجه به شکل نيروهاي غيرشخصي درآمدهاند و ميخواهند برزندگي ما مسلط شوند و بار ديگر مبارزۀ جاودانة خود را با يکديگر از سر گيرند.
چنانکه بيان شد، مهم¬ترين اشکال وبر اين است که وي درک درستي از انسان نداشته است. اگر مدققانه به انسان نگريسته شود روشن مي¬شود فقط نيازهاي مادي نيست که انسان را به معنا محتاج مي¬سازد، بلکه در اصل آن چيزي که انسان را به معنا نيازمند مي-سازد، مشکلات اساسي و فراتر از مشکلات اين¬جايي و اکنوني است. انسان از آنرو به معنا نيازمند است که از اصل خويش فاصله گرفته، از بهشت موعود رانده شده، در قفس ماديت و موقعيت گرفتار شده است. به فرض که انسان هيچ مشکل اين¬جايي و اکنوني هم نداشته باشد باز هم به علت گرفتار بودن در اسارت بدن و دورماندن از جايگاه واقعي و حقيقي خويش به معنا نيازدارد. از همينرو حل معضل معنا، تنها از عهده دين برميآيد؛ آن هم اديان راستين و وحياني. از همين¬جا خطاي ديگر کار وبر آشکار ميشود. او مدعي است که همة اديان مي¬توانند به زندگي معنا بخشند. ولي همة اديان داراي چنين قدرتي نيستند. تنها اديان راستين چنين تواني دارند. ادياني که از يك¬سو انسان را با جهان «فراطبيعي حقيقي» و از سوي ديگر با عالم «پسا اين¬جهاني» به مثابة ظرف زندگي جاويدان و سعادت ابدي مرتبط ميكنند و اين ارتباط دو بعدي باعث ميشود تا حيات مادي و اينجهاني انسان معني و مفهوم خاصي به خود بگيرد؛ زيرا با اعتقاد به اين دو عالم است كه سؤالات اساسي حل و زندگي هدف¬مند ميشود. به عبارت ديگر، دين در بعضي از مواقع با برداشتن حد و مرزها و در ساير موارد با قابل فهم و تحمل كردن مشكلات از طريق پاسخ¬گويي به سؤالات بنيادين، زندگي را براي انسان معنيدار و قابل فهم و تحمل ميسازد؛ زيرا راه تحمل كردن رنج و درد معنيدارشدن آنها است و در اين صورت است كه درد و رنجها نه تنها درد و رنج نيستند، بلكه لذتآور و خوشايند نيز خواهند بود و دين عاملي است كه به اين درد و رنج¬ها معني ميدهد. معنييافتگي درد و رنج همان و مورد رغبت قرار گرفتن آن همان.
با توجه به اين تلقّي از انسان، هدف دين و ماهيت نظم و جهان معنايي مبتني بر دين نيز شکل ديگري به خود مي¬گيرد. مطابق فهم درست اولاً هدف غايي دين فراتر از نظمبخشي به زندگي دنيايي انسان است. اديان الهي به اين جهت به زندگي دنيايي انسان نظم مي¬بخشند که دنيا مقدمة نيل به جهان ماوراء و بستر تعالي واقعي انسان است، وگرنه نظمدادن به جهان مادي في¬نفسه براي اديان الهي و وحياني موضوعيت ندارد. اگر زندگي انسان به زندگي دنيايي و نيازهايش به نيازهاي جسماني محدود شود، احتياج چنداني به دين نخواهد بود؛ چون بشر ممکن است با تجربه و عقلانيت زندگي دنيايي خود را سامان بدهد. وانگهي با توجه به هدف غايي دين، نظم دنيايي و نظام معنايي مطلوب دين هويتاً مادي نيست بلکه صبغة فرامادي دارد؛ يعني اديان، مخصوصاً ايان الهي و توحيدي، به دنبال برپايي نظمي هستند که در آن دستيابي به حيات طيب و حيات معقول ممکن باشد. چنانکه بيان شد، در انديشة وبر نظم قدسي ماهيتاً مادي است؛ چون در نظر او نيازهاي مادي وجوداً و ماهيتاً بر ساير نيازهاي انسان تقدم دارند. در نتيجه ارزش¬هاي دنيايي و مادي نيز اصالت پيدا مي¬کنند؛ لذا نظمي هم که در جامعه تحقق ميبايد کاملاً دنيايي است. اما در رويکر اين نوشتار اگرچه نيازهاي مادي از حيث وجودي بر نيازهاي معنوي تقدم دارند، از حيث ماهوي نيازهاي معنوي بر نيازهاي مادي مقدماند. نتيجة اين سخن اين است که ارزش¬هاي معنوي و متعالي انسان سمت و سوي ارزش¬هاي مادي وي را تعيين مي¬کند. در نتيجه زمينة رشد يک نظم کاملاً معنوي و متعالي در متن يک ظرف مادي فراهم ميشود. در نتيجه هيچ وقت انسان از دين بي¬نياز نمي¬شود؛ چون دين روحي است که همواره جسم بي¬جان زندگي مادي را راهنمايي و جهتدهي ميکند.
2. ابدال نا بجا
يکي ديگر از نقدها بر ديدگاه وبر اين است که وي ميان «منشأ دين»، «منشأ دينداري» و «عوامل بقاي دين» خلط كرده است. وبر در بحث دين و معناي زندگي منشأ پيدايش دين و منشأ دينداري و عوامل بقاي دين را يکي گرفته است. در نظرية وبر نياز به معني، هم منشأ پيدايش دين، هم منشأ دينداري و هم عامل بقاي دين است. يعني منشأ دين¬داري و عامل ايجادي دين در وجود انسان نهفته است. انسان چون به معنا نيازمند است، به منظور پاسخ به اين نياز دين را به وجود مي¬آورد. بنابراين، اگر انسان به معنا نياز نمي¬داشت يا از راه ديگر اين نياز برطرف مي¬شد، ديگر حاجتي به دين نبود و ما با پديدۀ دين در حيات انسان مواجه نبوديم.
اما نگاه دقيق به مسئله نشان مي¬دهد که اين سه متفاوتاند. اصطلاح «منشأ دين» به عامل ايجادي دين در مقام ثبوت دلالت دارد. به عبارت ديگر، در بحث منشأ پيدايش دين به تبيين ريشه و عامل پيدايشِ دين، قطعنظر از پذيرش يا رد آن از سوي انسان¬ها پرداخته مي¬شود. طبق ديدگاه صحيح خدا منشأ پيدايش دين است نه ترس، اضطراب، نابرابري، تحير و امثال آن. منشأ دين¬داري بيش از اينکه به «عوامل ايجاد» دين در ميان انسان¬ها و اجتماعات آغازين اشاره كند، به واکاوي «علل ايجابي» مؤثر بر پذيرش آن از سوي مردم دلالت دارد. يعني در منشأ دينداي به آن بعد از وجود انسان توجه مي¬شود که انسان را به دين نيازمند مي¬سازد. اگرچه وبر در اينکه ريشة دينداري و منشأ گرايش بشر به دين را در ذات انسان مي¬جويد، راه درستي را پيموده است، خطاي وي اين است که نياز به معنا را يگانه عامل نياز انسان به دين معرفي نموده است. حقيقت اين است که فطرت انسان منشأ اصلي دينورزي انسان است. خلقت انسان به گونهاي است که او به دين نيازمند است حتي اگر با مشکل معنا هم مواجه نباشد. از همينرو انسان هيچوقت از دين بي¬نياز نيست؛ چون مقتضاي خلقت انسان است. چيزي که مقتضاي خلقت انسان باشد يا به يکي از نيازهاي تکويني انسان به صورت انحصاري پاسخ بدهد، هيچوقت از بين نمي¬رود. کارکردهاي رواني و اجتماعي به علل و زمينه¬هاي رواني و اجتماعي «بقاي دين» اشاره دارند. يعني کارکردهايي که بقاي دين را در جامعه تضمين نموده است. به بيان ديگر، کارکردهاي مفيد و مؤثر يک پديده، حداکثر، علت بقا و ماندگاري آن را فراهم مي¬نمايند، نه علل موجِدة آن را. کارکردهاي متصور يک پديده در مرحلة ايده، حداکثر مي¬تواند فاعل آگاه و صاحب اراده¬ها را براي ايجاد آن برانگيزاند. اين مطلب با گفتار پل تيليش در مورد چالش ميان متألهان مسيحي و ملحدان دربارة منشأ دين به پايان مي¬رسد. وي مي-گويد: به عقيدة متألهان، دين از درون آدمي سر نزده، بلکه از برون به او عطا شده است؛ چراکه انسان از برقرار کردن رابطه با خدا عاجز است، مگر آنکه خدا اراده کرده باشد. پس دين، آفريدة روح بشر نيست، بلکه موهبتي از جانب روح الهي است. ملحدان در مقابل اين نظر، معتقدند که دين آفريدة ناپايدار روح آدمي است. انسانها در دورههاي خاص که زمان آن سپري شده است، به خلق دين روي مي¬آورده¬اند.
نتيجهگيري
نتايج حاصل از اين تحقيق عبارتاند از:
1. از نظر وبر انسان نياز تکويني به معنادارد و غايت دينداري انسان نيز حل معضل معنا است. انسان اساساً به دنبال اين است که تفسيري قابل قبول از زندگي و ناملايمات جهان مادي ارائه نمايد. در طرف مقابل، هدف دين نيز چيزي جز معنادار ساختن زندگي انسان نيست. به همين منظور انسان¬ها اديان را ساختهاند. اديان ساختهشدهاند تا مشکلاتي را که انسان در زندگي اين¬جهاني با آن مواجه است حل كنند.
2. مهم¬ترين عوامل اختلال معنا از نظر وبر تجربة رنج و شر است. دين به دنبال آن است که براي خوشبختي و بدبختي¬هاي انسان توجيه الهي فراهم آورد. از نظر دين خوشبختي¬ها و بدبختي¬ها پيامد عمل خود انسان است نه امر اتفاقي و تصادفي. علاوه بر آن، در جهان ديگر بسياري از رنج کشيدن¬ها به صورت عادلانه جبران مي¬شود. تفسير اين چنيني از رنج و شادي جهان را براي انسان معنيدار جلوه مي¬دهد. علاوه بر مسئلة رنج، رستگاري و سردرگمي دو موضوع ديگري است که از نظر وبر معنا را مختل مي¬کند.
3. ديدگاه وبر از چند جهت شايان نقد و بررسي است. نگاه وبر به دين، متأثر از روشنگري و نگاه ابزارانگارانه است. وبر دين را در حد يک ابزار اين¬جهاني تقليل داده است. نتيجة اين نوع نگاه عرفيشدن دين و جامعه از طريق ابدال و تبديل است. وانگهي نگاه وبر به دين تقليلگرايانه است. وبر کارکردهاي غايي دين را به کارکردهاي دنيايي و کارکردهاي دنيايي را به کارکرد معنابخشي تقليل داده است. حال آنکه دين داراي کارکردهاي متنوع و متکثر است و معنابخشي يک کارکرد دين است. گذشته از اين، وبر بين منشأ دين، منشأ دينداري و عوامل بقاي دين خلط كرده و هر سه را يکي انگاشته است؛ حال آنکه آنها از همديگر متفاوتاند. در نظر درست منشأ دين «خداوند»، منشأ دينداري «فطرت انسان» و کارکردهاي فردي و اجتماعي دين «عوامل بقاي دين» است.
4. نتيجهاي که از اين نوشتار حاصل مي¬شود اين است که وبر در حقيقت معضل معناي زندگي را نتوانسته است حل کند. دليل آن هم اين است که درک درستي از معناي زندگي ندارد. آنچه حقيقتاً جهان را بي¬معنا جلوه مي¬دهد مشکلات اينجهاني و اکنوني صرف نيست، بلکه دور ماندن انسان از اصل خويش و سؤالات بنيادين وي دربارة فلسفة زيستن است؛ سؤالات و مشکلاتي که به بعد متعالي انسان مربوط ميشود. وبر با تقليل بعد متعالي انسان به بعد جسماني، مسائل و مشکلات زندگي را نيز به مسائل مادي صرف تقليل داده و در نتيجه نياز به معنا را هم در همين ارتباط طرح كرده است. تفسيري هم که از دين ارائه داده اساساً تفسير سکولاريستي از دين است؛ حال آنکه نياز به معنا يک نياز متعالي انسان است و ديني ميتواند به آن پاسخ درست و دقيق بدهد که داراي جنبة الهي و وحياني باشد.
- آرون، ريمون، سير مراحل اساسي انديشه در جامعهشناسي، ترجمه باقر پرهام، چ پنجم، تهران، علمي فرهنگي، 1381.
- ابنخلدون، عبدالرحمن، تاريخ ابن خلدون، (مقدمه ابن خلدون)، بيروت، دارالکتب العلميۀ، 1992.
- ابنسينا، الاشارات و تنبيهات، شرح خاجه نصيرالدين طوسي، قم، کتاب، 1379.
- پارسونز، تالكوت، اصول عام تكامل در جامعه، ترجمه منصور انصاري، در: جامعه سنتي و جامعه مدرن، ويراسته مالكوم واتريز، تهران، نقش جهان، 1381.
- تيليش، پل، الهيات فرهنگ، ترجمه مراد فرهادپور، طرح نو، تهران، 1376.
- دورکيم، اميل، صور بنياني حيات ديني، تهران، ترجمه باقر پرهام، مركز، تهران، 1383.
- غزالي، محمد، المنقذ من الضلال، ترجمه دکتر صادق آينهوند، تهران، امير کبير، 1362.
- فرويد، زيگموند، آينده يك پندار، ترجمه هاشم رضي، تهران، آسيا، 1357.
- كينک، ساموئل، جامعهشناسي، ترجمه مشفق همداني، تهران، سيمرغ، 1353.
- مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج21، تهران، صدرا، 1381.
- هاسپرز، جان، فلسفه دين، مرکز مطالعات و تحقيقات اسلامي، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، بيتا.
- هميلتون، ملكلم، جامعهشناسي دين، ترجمه محسن ثلاثي، چاپ دوم، تبيان، تهران، 1381.
- وبر، ماكس، دين، قدرت، جامعه، ترجمه احمد تدين، تهران، هرمس، 1384.
- وبر، ماکس، روششناسي علوم اجتماعي، ترجمه حسن چاوشيان، تهران، مرکز، 1382.
- ياسپرس، کارل، اسپينوزا: فلسفه، الهيات و سياست، ترجمه محمد حسن لطفي، تهران، طرح نو، 1375.
- Berger, Peter L, " Some Second Thoughts on Substantive versus Functional Definitions of Religion ". Journal for the Scientific Study of Religion, Vol. 13, No. 2. (Jun.), pp. 125-133, 1974.
- Weber, Max, The sociology of religion, Beacon Press, 1963.