همجنسگرایی: اختلال یا امر طبیعی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در میان مسائل مختلف بشری، کمتر مسئلهای را میتوان یافت که مانند «رفتارهای همجنسگرایانه» مشمول چنین تغییر نگرش شدیدی شده باشد. قرنهای متمادی در اغلب جوامع بشری انجام این کار با عناوین «لواط» و «مساحقه» از مصادیق بارز فحشا و بیاخلاقی و خروج از انسانیت قلمداد میشد و امروزه در بسیاری از جوامع، مخالفت با این کار به بهانة «حق همجنسگرایی» مصداق ظلم و بیاخلاقی و خروج از حرمت گذاشتن به انسانها قلمداد میشود!
حقیقت این است که وجود افراد بسیار نادری که گرایش جنسیشان بهطور عادی بهسمت جنس موافق ـ و نه به جنس مخالف ـ بوده، از قرنها قبل گزارش شده است. چنانکه حتی در کتب حدیثی ما نقلهایی هست که گاه اشخاصی به ائمه اطهار مراجعه میکردند و از این وضعیت خود با تعابیری مانند «شَكَا رَجُلٌ الْأُبْنَة» (مردی از میل جنسی به جنس موافق گله کرد)، يا «اِنِّي ابْتُلِيتُ بِبَلَاءٍ...» (من به بلایی مبتلا شدهام که...) گلایه داشتند ویا دربارهشان تعابیری مانند «أَلْقَى اللَّهُ عَلَيْهِ شَهْوَةَ النِّسَاءِ» (بر او شهوت زنانه افتاده)، «إِنَّ فِي أَدْبَارِهِمْ أَرْحَاماً مَنْكُوسَةً» (در پشتشان رحمهایی وارونه است) یا «حَيَاءُ أَدْبَارِهِمْ كَحَياءِ الْمَرْأَة» (حیای پشتشان همچون حیای زن است) بهکار رفته است (کلینی، 1407ق، ج 5، ص 549). اغلب این وضعیت را یک اختلال و بیماری قلمداد میکردهاند؛ و حتی اگر مادرزادی بودن آن هم اثبات میشد، باز با بیماری دانستن آن منافاتی نداشت؛ همانطورکه چاقی هم ریشههای ژنتیکی و مادرزادی دارد، اما دلیل نمیشود که یک وضعیت عادی قلمداد شود؛ یا عواملی همچون نقشآفرینی خانواده و فرهنگ، اضطرابهای موقعیتی و انتخاب خود شخص برای کنترل خویش، در تثبیت یا زدودن آن نقشی ایفا نکند (نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص71-72). اما آنچه در دورة اخیر رخ داد، این بود که عدهای وجود اینگونه افراد را بهانه قرار دادند تا انجام چنین رفتارهایی را برای همگان عادی جلوه دهند؛ بهگونهايكه اگر مخالفتی از جانب عدهای از دلسوزان نظام خانواده در جهان با این موج پدید آمده، به دليل معضلات و مضراتی است که عادی شدن این رفتارها برای انسان و نظام خانواده در پی دارد. برخی از اندیشمندان تذکر دادهاند که برای اینکه بحث دربارة پدیدة همجنسگرایی درست پیش برود باید بین سه بُعد ناظر به رفتار (عمل جنسی)، گرایش (میل و جهتگیری جنسی) و هویت (بازشناسی هویت جنسیِ خویشتن) تفکیک کرد، بهویژه که آمارها نشان میدهد که افراد ممکن است فقط یکی از این سه را داشته باشند و فاقد یک با دو بعد دیگر باشند (اسپریجگ، 2011، ص 2). در مقاله حاضر، مسئله عمدتاً گرایش و تا حدودی هویت جنسی مورد توجه است؛ بهویژه که نگارنده بحث درباره رفتارهای جنسی با همجنس را که مشمول احکام حقوقی میشود و چنین رفتاری ممکن است از فرد دگرجنسخواه هم سر بزند در جای دیگری مورد بررسی قرار داده است (سوزنچی، 1398، ص ۳۹-۶۱).
مسئلة تحقیق حاضر این است که آیا گرایش جنسی به همجنس، یک گرایش طبیعی است یا باید یک بیماری قلمداد شود؟ و بهتبع آن، آیا هویت همجنسگرایانه یک هویت واقعی است یا یک برساخت اجتماعی است که محملی برای سوءاستفادة برخی افراد و جریانات قرار گرفته است؟
1. گام اول. از مفهوم لواط بهسوی مفهوم همجنسگرايی
تا نیمة دوم قرن نوزدهم اساساً واژة «همجنسگرایی» (homosexuality) در فرهنگ زبانهای جهان وجود نداشت. آنچه وجود داشت، کلماتی مانند «لواط» بود که کاملاً ناظر است به وقوع رفتار جنسیِ بین دو همجنس، و خصوص این واژه اشاره داشت به سابقة کار قوم لوط؛ و وجهة رفتاری و نیز بار منفی و گناه در آن واضح بود؛ چنان که این کلمه دقیقاً معادل است با کلمه Sodomy در زبان انگلیسی، و کلمه Sodomie در زبانهای آلمانی و فرانسوی (یعنی منسوب به Sodom)؛ و سدوم نام شهری بود که قوم لوط در آنجا زندگی میکردند. همچنین برای رابطه جنسی بین دو مؤنث، در فارسی از کلمه طبقزنی، در عربی: مساحقه، و در انگلیسی: Tribadism، (که همگی به معنی برهم مالیدن واژنها، و صرفاً ناظر به رفتار و عمل است و نه گرایش درونی یا هویت) استفاده میشده است. البته امروزه دو کلمه Lesbian و Gay نیز به ترتیب برای همجنسگرایان زن و مرد به کار میرود، ولی سابقه بسیار کمتری دارند. شروع کاربرد واژه Gay در این معنای جدید را از دهه 1970 دانستهاند. درباره کلمه Lesbian نیز باید گفت شاعری یونانی به نام Sappho (قرن 6 ق.م) در جزیرهای به نام Lesbos میزیسته که اشعاری با مضامین عشق به زنان سروده است. اول بار در اواخر قرن 19 تعبیر Lesbian به عنوان «اهل لزبوس» برای اشاره به شخص وی به کار رفته، و به تدریج در اواسط قرن بیستم برای زنی که به ارتباط جنسی با زنان مبادرت میورزید استفاده شد و البته تا مدتها بار معنایی منفی و کاربرد توهینآمیز داشته است. هنوز در فرهنگ عمومی بسیاری از جوامع اروپایی، در عرصههایی که هنوز خانواده قداستش را به طور کامل از دست نداده، این واژهها بار منفی خود را حفظ کرده است. با این حال، از دهه آخر قرن بیستم، همجنسگرایان این دو کلمه را برای ابراز هویت خویش (یعنی برای اشاره به چیزی بیش از یک گرایش درونی) به کار میبرند.
ظاهراً اولین جرقههای پیدایش تلقیِ امروزین از این امر در نیمة پایانی قرن نوزدهم توسط حقوقدان و روزنامهنگار آلمانی، کارل هاینریش اولریکس (Karl Heinrich Ulrichs؛ 1825-1895) زده میشود که وی را پدر جنبشهای همجنسگرایانه (gay rights movement) میدانند. وی مدعی شد مردانی هستند که از ابتدا با روح زنانه به دنیا میآیند و همینطور زنانی که با روح مردانه به دنیا میآیند و اینها جنس سوماند؛ و این چون امری خارج از اختیار افراد است، نباید بهعنوان جرم ملاحظه شود. او کلمة Urningtum را برای این جنس سوم و دو کلمة Urnings و Urningin را بهترتیب برای چنین مردان و زنانی بهکار برد و در پی آن، جرم قلمداد کردن روابط دو همجنس را زیرسؤال برد و بحث «جهتگیری جنسی» (sexual orientation) افراد را برجسته ساخت. بااینحال این کلمات رواج چندانی نیافت تا اینکه در سال 1869م روزنامهنگار مجارستانی اتریشیتبار، کارل ماریا کرتبنی (Karl-Maria Kertbeny؛ 1824-1882) که قبلاً (1864م) در نامهنگاریای با اولریکس از واژة پیشنهادی وی اظهار ناخرسندی کرده بود، بهجای Urningtum کلمه آلمانی Homosexualität را که بهلحاظ لغوی به معنای «ازهمانجنس» (of the same sex) بود را در نوشتههایش بهکار برد و برای مردان، بهجای Urninge تعبیر Homosexualisten و برای زنان بهجای Urninden تعبیر Homosexualistinnen را استفاده کرد (لیکاتا و پترسون، 2013، ص106-107).
در سال 1886م، روانپزشک آلمانی، ریچارد فن کرافت ـ ابینگ (Richard von Krafft-Ebing؛ 1840-1902) کتاب روانپزشکی جنسیت (Psychopathia Sexualis) را نوشت که مدتها مرجعی برای روانپزشکان، پزشکان و قضات بود. وی در این کتاب از تعبیر «همجنسگرایی» بهره برد؛ اما آن را از نوع بیماریهای دژنراتیو (degenerative disorder) معرفی کرد. او میپذیرفت که افرادی با گرایش به همجنس بهدنیا میآیند، اما این را در عرض اموری همچون خودارضایی آسیبشناسی روانی میکرد و بهتبع نگاه داروینی، اینگونه رفتارها را در زمرة رفتارهای نامولد در انسان میدانست (کرافت ـ ابینگ، 1998: ص42-43). در سال 1892م چارلز گیلبرت چداک (Charles Gilbert Chaddock) کتاب وی را به انگلیسی ترجمه کرد و ظاهراً از اینجا بود که پای تعبیر homosexual به زبان انگلیسی نیز باز شد (آکرمن، 2005، ص5)؛ هرچند عمومیت یافتن این واژه در جامعه را برمیگردانند به رسواییهای موسوم به هاردن ـ النبُرگ (هالپرین، 1990، ص15).
2. گام دوم. همجنسگرايی بهمثابة يک اختلال روانی
اگرچه همین رسوایی قلمداد شدن این واقعه نشانگر آن است که هنوز زشتیِ این عمل در آن جوامع باقی بوده است، اما بهتدریج با رواج این واژه در فضاهای روانشناسی، از این پس این رفتار، نه بهعنوان یک «گناه دینی»، بلکه بیشتر بهعنوان یک اختلال و بیماری در افرادی که باید معالجه شوند، قلمداد شد و تا نیمه دوم قرن بیستم، در کتب مرجع روانشناسی «همجنسگرایی» را عموماً یک بیماری و اختلال روانشناختی میشناختند و «همانطور که مردم اکثراً بهنحو شهودی میفهمند، روانشناسی بیش از پنجاه سال پیش نیز میگفت که آنچه عادی است، باید طوری باشد که کارکردش در هماهنگی با طراحی و سرشتش باشد» (نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص232)؛ و پیدایش چنین گرایشی در برخی از افراد را ناشی از اموری همچون اختلالات و ناملایمات جنسی و یا اشتباهات والدین در سنین طفولیت شخص، و عمدتاً تحت تأثیر عوامل فرهنگی میدانستند تا امری کاملاً طبیعی؛ چنانکه مثلاً فروید معتقد بود كه پارانویا (paranoia) و همجنسگرایی جداییناپذیرند. (لستر، 1975). (البته موضع فروید دربارة همجنسگرایی چندان یکنواخت نیست. وی نظریة جنس سوم ریچاردز را نمیپذیرد و همجنسگرایان را کسانی میداند که در روند توسعة جنسینگی خود متوقف گشتهاند و نتوانستهاند مسیر رشد جنسی خود را تا دگرجنسخواهی طی کنند. بااینحال روی خوشی به درمان آنها نشان نمیدهد. قلمداد کردن همجنسگرایی بهعنوان یک اختلال غیرطبیعی، در آثار فروید مورد تأکید قرار گرفته است (هیکی، 2013). بااینحال، نامهای به او منسوب است که وی به مادر یک پسر همجنسگرا دلداری میدهد که از بابت این وضعیت پسرت شرمگین مباش. طرفداران همجنسگرایی با استناد به این نامه و نادیده گرفتن سایر مطالب وی، چنین وانمود میکنند که نظر فروید این را یک امر کاملاً طبیعی قلمداد میکرده است.
شاید مهمترین گام در عادیسازی این مسئلة، ادعاهای مطرحشده در گزارشهای کینزی بود که سالها یک تحقیق علمی وانمود میشد: در دهههای 1940 و 1950م زیستشناسی بهنام آلفرد کینزی (استاد جانورشناسی و حشرهشناسی) با ادعای پژوهش بر روی تمایلات جنسی مردم، پایهگذار رشتة جدید سکسولوژی (مطالعات جنسی) شد. وی با این ادعا که افکار و کشش نسبت به جنس مخالف همیشه یکسان نیست، هفت شاخص برای رفتار جنسی مطرح کرد و مقیاسی را بنیان نهاد که براساس آن، افراد را در طیفی از دگرجنسگرا تا همجنسگرا دستهبندی میکرد. او این مسئله را بهصورت یک امر اثباتشدة علمی وانمود کرد که گرایش جنسی طبیعی در انسان، لزوماً گرایش به جنس مخالف نیست؛ بلکه در انسان طیفی از گرایشهای جنسی وجود دارد؛ و مدعی بود که ده درصد مردم همجنسگرایند! تحقیقات وی در زمینة سکس که با حمایت مستقیم مؤسسة راکفلر انجام میشد و به «گزارشهای کینزی» معروف است، در کتابهایی بهنام رفتار جنسی در مردان (Sexual Behavior in the Human Male) (۱۹۴۸م) و رفتار جنسی در زنان (Sexual Behavior in the Human Female) (۱۹۵۳م) منتشر گردید. وی در کار خود به نظرسنجیها و بررسی روانشناختی دیدگاهها بسنده نکرد؛ بلکه به مشاهدات عینی از اعمال جنسی نیز اشتغال یافت؛ مشاهداتی که رفتار همجنسگرایانه با کارمندان پروژه و دیگران را نیز شامل میشد! تا حدی که حتي طرفدارانش نیز به فاسد بودن شخصیت او اعتراف کردهاند؛ مثلاً جاناتان گاترون ـ هاردی از او با تعبیر «کینزیِ فاسد، ولی بینهایت دوستداشتنی» (fallible but ultimately likable Kinsey) یاد میکند (گروتن ـ هاردی، 1998). بعدها بسیاری از محققان اصالت و اعتبار روشهای پژوهشی وی را نیز زیرسؤال بردند و نشان دادند که دیدگاههای وی، بیش از آنکه محصول بررسیها و مشاهداتش باشد، بازتاب علايق شخصی او بوده است (بولو، 1999). اما کتابهای وی، در زمان خود در زمره پرفروشترین آثار درآمد و نشریة «تايم» در یادداشتی با عنوان «منشها و اخلاقیات؛ چگونه جلوی این دومینو را بگیریم» در شماره ۱ مارس 1948، دربارة فروش این کتابهای وی نوشت: «بعد از کتاب بربادرفته کتابفروشان چنین فروشی را به خود ندیده بودند؛ بهطوریکه فقط در دو ماه ۲۰۰۰۰۰ نسخه از آن فروش رفت». میتوان آن را از مهمترین عوامل زمینهساز انقلاب جنسی دهة 1960 دانست. چنانکه همین نشریه در شماره 24 آگوست ۱۹۵۳ عکس روی جلد خود را به کینزی اختصاص داد و در یادداشتی با عنوان «5940 زن» نوشت: «کینزی برای مسائل جنسی همان کاری را کرد که کریستف کلمب برای جغرافیا کرده بود...؛ با این تفاوت که کلمب نمیدانست کجا را کشف کرده است!»
بااینحال عموم روانشناسان پس از فروید متفقالقول بودند که همجنسگرایی یک اختلال و آسیب است که باید به درمان آن اقدام شود. ازهمینرو، انجمن روانپزشکی آمریکا (آ.پی.آ) (American Psychiatric Association (APA)) در تدوین اولین طبقهبندی «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی» DSM در سال 1952م و در اولین نگاشت آن (DSM-I) همجنسگرایی را «اختلال شخصیت ضداجتماعی» و در ویرایش دوم آن در سال 1968م (DSM-II) نیز آن را «انحراف جنسی» معرفی نمود.
3. گام سوم. همجنسگرايی بهمثابة يک امر طبيعی
در دهة 1970م طرفداران عادیسازیِ رفتارهای جنسی با جنس موافق، چند راهپیمایی گسترده در آمریکا انجام دادند که شاید مهمترین آنها آشوبهای استونوال (Stonewall riots) در سال 1969م بود که به درگیری خونین با پلیس انجامید. در پی این راهپیماییها و فشارهای اجتماعی لابیِ همجنسگرایان، آ.پی.آ تصمیم به حذف همجنسگرایی از DSM گرفت؛ آن هم نه براساس شواهد علمی و یا انجام هیچ پروژه تحقیقاتیای (نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص235)؛ بلکه صرفاً با یک رأیگیری که فقط با اختلاف یک رأی در میان حاضران تصویب شد (هیکی، 2013) و در سال 1974 در ششمین چاپ از ویراست دوم (DSM-II)، دیگر اسم همجنسگرایی در زمرة اختلالات روانی دیده نشد! که چنین دخل و تصرف در کتاب مرجعی که هرگونه اصلاح را منوط به آوردههای معتبر علمی میکرد، جای تعجب داشت، بهویژه که طبق تحلیل بسیاری از متخصصان روانشناسی بالینی، حتی با در نظر گرفتن معیارهای تمیز وضعیت بهنجار از نابهنجار ـ که در حیطههای روانشناسی و پزشکی برای تشخیص وضعیت سالم از بیمار بهطور گسترده بهکار میروند ـ نیز میتوان نشان داد که همجنسگرایی را نمیتوان امری طبیعی شمرد و اقدام به حذف مذکور براساس معیارهای رایج در همین عرصه هم یک اشتباه است (مرعشی، 1395، ص 8-26).
این موج ادامه پیدا کرد و در دهة 1990 تلاشهای فراوانی شد تا وجود همجنسگرایی در عدهای از انسانها بهلحاظ ژنتیکی اثبات شود و ادعاهایی مبنی بر اینکه شواهدی بر این مدعا یافت شده است نیز مطرح شد و موجی برای طبیعی جلوه دادن این وضعیت پدید آورد؛ هرچند ـ چنانکه خواهیم ديد ـ خیلی سریع ضعف این ادعاها برملا گردید و از محور فعالیتهای رسانهای خارج شد.
از امور دیگری که در روند عادیسازی رفتارهای اینچنینی در ادبیات علمی مؤثر بود، ایجاد اصطلاحی جدید بهنام «جنسیت» و تفکیک آن از واژة «جنس» بود. در تحقیقاتی که تا سال 1964 دربارة مسائل زنان و خانواده انجام شدهاند، مطلقاً ردپایی از واژة «gender» دیده نمیشود (اُدری، 1994، ص561). ظاهراً آغاز رواج این واژه در معنای امروزینش به اثر روانشناس اجتماعی فمینیست، خانم رودا انگر (Rhoda Unger؛ 1939-2019) برمیگردد (اُنگر، 1979). (البته پیش از وی روانشناسی بهنام جان مانی (John Money) در سال 1972 کلمة «sex» را برای طبقهبندی بیولوژیکی زن و مرد، و کلمة «gender» را برای طبقهبندی رفتاری زن و مرد بهکار برده بود؛ اما باز به این معنایی که امروزه میفهمیم، نبود؛ ادری، 1994، ص561). در هر صورت ادعای خانم انگر این بود که اگرچه بهلحاظ بیولوژیکی تفاوتهای غیرقابل انکاری بین زن و مرد وجود دارد (که اینها را در مقولة «sex» قرار میداد)، اما تفاوتهایی که بهلحاظ اجتماعی بین زن و مرد وجود دارد و مؤلفههای مردانگی را متفاوت از مؤلفههای زنانگی میدانند، تفاوتهایی غیراصیل و تحت تأثیر برساختهای فرهنگی و اجتماعیاند. او پیشنهاد کرد که تفاوتهای فرهنگی ـ اجتماعی زن و مرد تحت عنوان «gender» مورد توجه قرار گیرد تا از واقعیت بیولوژیکی زن و مرد متمایز شود. با شدت گرفتن رويكردهاي فمينيستي در مطالعات روانشناسي، کمکم این دیدگاه گسترش یافت كه تمامی آنچه به اسم تفاوتهاي روحیات زنان و مردان معروف است، صرفاً ناشي از تربيتهاي خارجي و القائات محيطي و لذا اكتسابي است و با تغيير الگوهاي تربيتي ميتوان بر اين تفاوتها فائق آمد (گولومبوك و فيوش، 1378).
4. گام چهارم. درنگی جديد
1-4. نقد طبیعی دانستن همجنسگرایی
از همان زمان که همجنسگرایی امري طبیعی معرفی شد، با نقدها و مخالفتهایی مواجه گردید؛ هرچند برخی بر این باورند که این نقدها قربانی مصلحتجویی سیاسی شد؛ مثلاً در همایش سالانة آ.پی.آ در سال 1999م مناظرهای با عنوان «آیا ممکن است گرایش جنسی از طریق درمان تغییر پیدا کند»، که از قبل برنامهریزی شده بود، رسماً لغو شد؛ چراکه یک طرف مناظره نیکولوسی (Joseph Nicolosi؛ 1947-2017) ، روانشناس برجستة آمریکایی و مؤسس «انجمن ملی تحقیقات و درمان همجنسگرایی» (ان.آ.آر.تی.اچ) و جفری ساتینوِر (Jeffrey Satinover؛ (1947-)، روانپزشک، روانکاو و فیزیکدان برجستة آمریکایی بودند که هر دو در کارنامة خود تحقیقات مفصلی در خصوص درمان رضایتبخش افراد همجنسگرا داشتند؛ و فعالان همجنسگرا كه گفتند اگر این دو نفر باشند، ما حاضر به مناظره نیستیم! (نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص237).
نمونه دیگر آن است که در سال 2000 آ.پی.آ قطعنامهای داد که همجنسگرایی را بهعنوان یک وضعیت طبیعی بهرسمیت شناخت و درمانپذیری آن و تغییر از همجنسگرایی به دگرجنسخواهی را انکار کرد. این بیانیه موجب شد گروهی از افرادِ سابقاً همجنسگرا که با درمان از این وضعیت نجات یافته بودند، در روز افتتاحیة کنفرانس سالانة آ.پی.آ در سال 2001م، در ورودی این ساختمان در اعتراض به این قطعنامه تظاهرات کنند؛ با پلاکاردهایی به این مضمون که «مرا به سبکی از زندگی که داشت روح و جسمم را میکشت، نکشانید» و «آ.پی.آ با برخورد سیاسی با علم مرتکب خیانت شده است» (همان، ص196). روبرت اسپیتزر (Robert Spitzer)، رهبر تیمی که حذف همجنسگرایی از زمره اختلالات روانی را انجام داده بود، در پی این اعتراضات، مصاحبهای با دويست نفر از کسانی که تحت درمان قرار گرفته و از همجنسگرایی به دگرجنسخواهی تغییر گرایش داده بودند، انجام داد و در مقالة مهم و اثرگذار «آیا مردان و زنان همجنسگرا میتوانند جهتگیری جنسیشان را تغییر دهند» تصریح کرد: «من مانند بسیاری از روانپزشکان فکر میکردم رفتار همجنسگرایانه تغییرناپذیر است و گرایش جنسی را هیچکس نمیتواند واقعاً تغییر بدهد؛ اکنون باور دارم چنین نیست؛ برخی افراد میتوانند تغییر بدهند و تغییر میدهند» (درشر و زاکر، 2006: ص6؛ اسپیتزر، 2003)؛ اما فشار سیاسی و رسانهای بر اسپیتزر بهقدری زیاد شد که در سال 2012 وی بهدليل این یافتة علمیاش محبور به عذرخواهی از جامعة همجنسگرایان شد! (بیکر، 2012) و بدون اینکه دادههای جدیدی ارائه کند، آن مصاحبهها و اعلام درمانپذیری همجنسگرایی را مصداق یک خطای حرفهای معرفی کرد! (کاری، 2012).
آ.پی.آ. نیز در برابر شواهد تجربیای که رسماً از جانب ان.آ.آر.تی.اچ بدانها ارائه میشد ـ که نشان میداد همجنسگرایی در درجة اول معلول یک سلسله مشكلات روانشناختي و رویدادهای اجتماعی است و قابل درمان است ـ بیاعتنا بود و بررسی اعتبار شواهد مؤید ادعای ان.آ.آر.تی.اچ را به «دفتر امور گی، لزبین، و دوجنسگرایان» ارجاع میداد. از نظر درمانگران مذکور، «فرستادن نامة ان.آ.آر.تی.اچ به میز اندرسون [= رئیس دفتر امور گی، لزبین، و دوجنسگرایان] درست مانند این بود که از پلیس به پلیس شکایت کنی! و روشن است که نتیجة چنین شکایتی چیست: درخواست ما با قاطعیت رد شد (نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص239).
با آغاز قرن بيست و يكم، اگرچه طرفداران عادیسازی رفتارهای همجنسگرایانه توانستند ـ نه در یک فرایند علمی، بلکه با حمایتهای سیاسی و تبلیغاتی (همان، ص 234-243) ـ بهتدریج و ظرف یک دوره پانزده ساله اغلب کشورهای قارههای اروپا و آمریکا را بهسمت تصویب قوانین حمایت از همجنسگرایان سوق دهند و تدریجاً کلیدواژة «ازدواج دو همجنس» را که باز بار منفی کمتری از تعبیر «همجنسگرایی» داشت بر سر زبانها بیندازند، اما روند اکتشافات علمی، لزوماً بهنفع آنها حرکت نمیکرد.
از طرفی، شواهد متعددی یافت شد که نشان میداد گزارش کینزی، بیش از آنکه محصول یک پژوهش بیطرف باشد، عمدتاً بازنمود گرایشهاي شخصی خود اوست و شواهد مورد ادعا و اعتبار علمی کار وی زیرسؤال رفت که از مهمترین کتابهایی که در به چالش كشيدن اعتبار علمی کارهای وی مؤثر بود میتوان به برخی از آثار دکتر ریزمن اشاره کرد مانند کتابهای کینزی، سکس و فریب: تلقین به یک ملت (ریزمن و همکاران، 1990)؛ کینزی: جنایتها و پیامدها: ملکه سرخ و نقشه بزرگ (ریزمن، 1998)؛ اتاق زیرشیروانی کینزی: داستان تکان دهندهای که چگونه آسیبشناسی جنسی یک مرد، جهان را دگرگون کرد (ریزمن، 2006)؛ براندازی جنسی: چگونه دانشمندی دیوانه طاعونی از فساد و آلودگی را در آمریکا رها کرد (ریزمن، 2010)؛ شرافت بهسرقترفته، معصومیت بهسرقترفته: چگونه با دروغها و جنایات جنسیِ یک «دانشمند» دیوانه به آمریکا خیانت شد (ریزمن، 2012).
و از سوي ديگر، دیگر، بهتدریج معلوم شد که وجود ده درصد همجنسگرا در میان جوامع بشری ـ که از مهمترین ادعاهای کینزی بود و تحت عنوان پروژه 10 در بسیاری از مدارس غربی آموزش داده میشد (نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص246) ـ نیز ادعایی بیش نیست؛ چراکه با وجود اقدامات فراوانی که در این نیمقرن برای عادیسازی روابط جنسی غیرطبیعی انجام شده، همچنان نسبت افرادی که خود را همجنسگرا و یا دارای سایر گرایشهای غیرطبیعی میدانند، در مقایسه با افرادی که خود را عادی و دگرجنسگرا معرفی میکنند، با این رقم فاصلة چشمگیری داشت: مثلاً در همان جامعة آمریکا (که جامعة آماری مورد ادعای کینزی در دهة 1950م بود) در سال 2013 که ازدواج همجنسگرایان در تمامی ایالات متحده قانونی شده بود، آمار کسانی که خود را همجنسگرا قلمداد میکردند، 6/1 درصد بوده و 6/96 درصد افراد وضعیت جنسی خود را «مستقیم» میدانستند (وارد و دیگران، 2014). در اروپا نیز در همین حدود و در برخی کشورها چهبسا کمتر بود؛ چنانکه مثلاً در انگستان در همین سال آمار همجنسگرایان در مردان 5/1 و در زنان 7/0 درصد گزارش شده است (چلبی، 2013).
علاوه بر این، با پیشرفت علم ژنتیک و انجام پژوهشهای متعدد، بهویژه فزونی چشمگیر تعداد دوقلوهای همسانی که تنها یکی از آنها ادعای گرایش همجنسگرایانه داشت، نسبتبه دوقلوهای همسان همجنسگرا، فرضیة وجود ژن همجنسگرایی با چالشهای فراوان مواجه شد؛ چراکه «اگر قرار بود ژنتیک عامل همجنسگرایی باشد، پس در دوقلوهای همسان، اگر یک قل همجنسگرا باشد، قل دیگر نیز باید صددرصد همجنسگرا باشد، چون دوقلوهای یکسان دی. ان. ای مشابه دارند؛ اما چیزی که در واقعیت در مورد دوقلوهای مشابه وجود دارد، آمار حدود ۳۰ تا ۵۰ درصد میباشد؛ یعنی 30 تا 50 درصد اگر یک قل، گِی [= همجنسگرا] باشد، قل دیگر امکان گِی [= همجنسگرا] بودنش وجود دارد؛ درصورتیکه اگر ژنتیک عامل اصلی بود، باید نزدیک به صددرصد، هر دو گِی [= همجنسگرا] یا دگرجنسگرا باشند (براي مطالعه بيشتر، ر.ك: جبلي، 1397، ص 34، به نقل از: آشکوم، 2010) و امروزه در آخرین مقالاتی که در دفاع از وجود چنین ژنی نوشته ميشود، نهایتاً تصریح میگردد که این هنوز در حد یک تخمین است، نه اثبات؛ و هنوز هیچ دلیل محکمی برای ژنتیکی بودن چنین گرایشی یافت نشده است؛ (مثلا نگاه کنید به مقاله «مطالعه همخوانی سراسر ژنوم درباره جهت گیری جنسی مردان» (سندرز و دیگران، 2017) که در سایت نیچر در سال ۲۰۱۷ جزء مقالات برتر معرفی شده است)، بگذریم که بسیاری از اختلالات دیگر هم در انسان وجود دارد که ریشههای ژنتیکی دارند و صرف ارائة شواهد ژنتیکی برای طبیعی جلوه دادن یک اختلال، قابل مناقشه است؛ چنانکه سردبیران مجله «ساینتیفیک امریکن» در سرمقالة شماره نوامبر 1995 مجلة خود ضمن پوزشخواهی برای هیاهو کردن دربارة اکتشافات ژنها و مغزهای همجنسگرایانه، اعتراف کردند که جستوجو برای یافتن ژن گِی (= فرد همجنسگرا) حتی اقدامی ارزشمند هم نیست: «بگذارید بیپرده صحبت کنم. در هر کاری که ما انجام میدهیم، مؤلفههای ژنتیکی وجود دارد و احمقانه است که بگوییم ژنها دخیل نیستند؛ ولی فکر نمیکنم آنها تعیینکننده باشند» (نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص90).
علاوه بر این، با پیشرفتهای علمی، بهویژه در زمینة علوم شناختی، وجود تفاوتهای واقعی روانشناختی بین زن و مرد دوباره بهطور جدی مطرح شد (ازجمله: لئونارد، 2002؛ لئونارد، 2006؛ رودز، 2004) و معلوم شد که برخلاف ادعای فمینیستهای پیرو خانم رونگر تفاوتهای جنسیتی نيز ریشه در واقعیت بیولوژیکی انسانها دارد. ازاینرو شاهد شکلگیری موجی از فمیسنیتهای سابق هستیم که بهدليل توجه به همین تفاوتها، با تأکید شدید بر احیای خانوادة سنتی برای شکوفایی زنانگی، منتقد شدید فمینیسم شدند (مانند خانم کاری لوکاس، در: لوکاس، 2006). اینها بهتدریج موج فمینیسم خانوادهگرا را بهعنوان بخشی از موج سوم فمینیسم (موج پستمدرن) رقم زدند؛ و حتی برخي با نشان دادن تفاوتهاي فيزيولوژيکي بين مغز زن و مرد به اين نتيجه رسيدند که الگوهاي آموزش به زن و مرد نيز بايد متفاوت باشد و طرفدار تفکیک جنسیتی نظام آموزشی در تمام مقاطع تحصیلی شدند (گرين و ديگران، 2011). بهنظر میرسد سادهترين و واضحترين مصداقي كه براي اين تفاوتهاي ذاتي بتوان نشان داد، «عاطفة مادري» و «لذت مادري» است، كه هرچند مدتها بهدليل غلبة رويکردهاي فمينيستي نادیده گرفته میشد، امروزه دوباره مورد توجه واقع شده است (لوکاس، 2006، ص 26) و بهويژه اگر میزان و شدت آن با «عاطفة پدري» و «لذت پدري» مقايسه شود، ترديدي در تفاوت واقعي و طبیعی روحيات زن و مرد باقي نميگذارد (مطهري، 1382، ج7، ص25-29؛ سوزنچی، ۱۳۹۹، ص۱۳۹-۱۴۹).
در واقع، از اواخر دهة 1990 و بهویژه در دهة اول قرن بيست و يكم مجامع مستقلی در آمریکا مانند «شورای عالی تحقیقات خانواده در واشنگتن دیسی» یا «انجمن ملی بررسی و درمان همجنسگرایی» با ارائة شواهد بالینی فراوان نشان دادند که پیدایش روحیات همجنسگرایانه در افراد، بیش از آنکه امري طبیعی باشد، تحت تأثیر عوامل مختلفی است؛ همچون تصادفات زیستشناختی (مانند عوارض جانبی برخی داروها در مادر، گسیختگی مغزی در رحم مادر، اثرات هورمونها بر جنین) (نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص70)؛ محرومیتهای عاطفی از جانب پدر و نزدیکی عاطفی بیش از حد به مادر (همان، ص136)؛ سوءاستفاده و آسیبدیدگی جنسی در کودکی (همان، ص180)؛ اغوای جنسی زودهنگام و خوگیری جنسی ناشی از آن؛ تأثیرگذاری پیامهای فرهنگی؛ و حتی به هر شکل ممکن دنبال لذت جنسیِ خود گشتن (همان، ص122). آنان با تحقیقات روشمند و معتبر نشان دادند که دستکم بیش از نیمی از کسانی که خود را همجنسگرا معرفی میکردند، در دورة کودکی مورد تعرض جنسی قرار گرفته بودند (همان، ص220) و «تعرض جنسی یکی از پیشینیترین عوامل شکلدهنده است که به لزبیگری در بزرگسالی منجر میشود... در مردان گی نیز این واقعیت بهنحو شگفتی مشترک است» (نيكولوسي و نيكولوسي، 1393، ص 180، به نقل از: وُرثن و دیویس، 1996). از نظر آنها مسئله بسیاری از این افراد در دورة پیشاهمجنسگرایی، نه احساسات جنسی، بلکه نیازی عاطفی نسبت به همجنس است که در پسران بهصورت نوعی رفتارهای دخترانه بروز میکند؛ و چون این نیاز به دلایل مختلف سرکوب میشود یا پاسخ صحیحی دریافت نمیکند، کمکم به همجنسگرایی کشیده میشود: «وقتی رفتار پسری نهتنها ناهمنوایی جنسیتی دارد، بلکه بهروشنی دخترانه است، ناگزیر فاقد کیفیتی غنی و گسترده از آن خصایص طبیعی است که از خودِ واقعی پدید میآید؛ رفتار دخترانه بهگونهای نشاندهندة این واقعیت است که او خود را از کشاکش فردیتیابی مردانه پنهان میکند» (نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص160).
این جریان فکری، با درمان تعداد فراوانی از کسانی که زمانی خود را همجنسگرا قلمداد میکردند، نشان داد که وجود چنین گرایشهايی یک اختلال و پدیدة عارضی است و بهرسمیت شناختن آن، جز تشدید مشکلات این افراد ثمرهای ندارد؛ و در اثر تلاشهای آنان، نهتنها «جنبش همجنسگرایان سابق» ـ با شخصیتهای برجستهای همچون آلان مدینگر (Alan Medinger)، نویسنده کتاب مسیر مرد شدن: از سر گرفتن یک سفر (مدینگر، 2000)، که بعد از هفده سال همجنسگرایی، به صدها نفر برای خروج از وضعیت همجنسگرایانه یاری رساند ـ بیشتر رونق گرفت، بلکه نسل جدیدی از رواندرمانگرانِ سابقاً همجنسگرا نیز پدید آمد؛ مانند خانم دیانه اِلر ـ ویکو (Diane Eller-Boyko)، که صرفنظر از برخورداری از تجربهای موفق در ازدواج و تشکیل خانواده، صریحاً از ویژگیهای واقعی برای مردانگی (قدرت، چیرگی، دستاورد، تلاش شدید) و زنانگی (خلاقیت، گویایی، شهودگری، پذیرندگی، همدلی، اتصال به ماده و روح) دفاع میکند و پیوند عمیق لزبیگری (همجنسگرایی زنانه) با فمینیسم در انکار حقیقت زنانه زنان را برملا میسازد (همان، ص210و224).
البته هنوز جدال بین درمانگران همجنسگرایی و طرفداران عادیسازی رفتارهای همجنسگرایانه ادامه دارد. این درمانگران اظهار میدارند که بیقیدی جنسی شایع، که ویژگی جهان همجنسگرایان است، دلیلی است بر اینکه همجنسگرایی ذاتاً ناسالم است. نظریهپردازان همجنسگرا شواهد چنان رواجی را انکار نمیکنند؛ اما با عادی و بیاشکال قلمداد کردن آن مدعی میشوند: «بیقیدی جنسی برای مردان گِی، امری معنادار و حتی رهاییبخش و جذاب» است! درمانگران، بیوفایی در روابط تعهدآمیز آنان را دلیل ناتوانی عاطفی آنان برمیشمرند و آنان در پاسخ، تعهد داشتنِ فقط به یک نفر را امری منفی معرفی كنند! (همان، ص242) اینان با آمارهای معتبر نشان میدهند که شیوع کودکبارگی و تعرض جنسی به کودکان در میان همجنسگرایان، از خطرات مهم عادیسازی رفتارهای همجنسگرایانه در جامعه است؛ چنانکه طرفداران عادیسازی رفتارهای همجنسگرایانه با استفاده از تعابیری همچون «روابط جنسی میان افراد با اختلاف سنی» در مسیر زدودن قبح کودکبارگی قدم برمیدارند و مدعیاند که «کودکبارگیِ همجنسگرایانه مبنی بر رضایت طرفین بهلحاظ روانشناختی آسیبزا نیست؛ مگر فرد کودکباره بهخاطر رفتارش دچار پریشانی و اضطراب شود»! (این عبارتی بود که بروس ریند در مقالهای که انجمن روان پزشکان آمریکا (آ.پی.آ) منتشر کرد مدعی شده بود؛ و برایناساس، آ.پی.آ در سال 1994 در DSM-IV کودکبارگی را تنها در صورتی بیماری روانی شناخت که فرد کودکباره از اقدام خود پریشان و مضطرب شود یا تأثیر منفی در کار یا روابط اجتماعی او بگذارد که با افشاگریهای دکتر لورا شلزینگر به رسواییای آ.پی.آ انجامید؛ و در بازبینی متن DSM-IV آن را به تعریف سابقش برگرداند که هرکس براساس تمایلات کودکبارگی عمل کند فردی با بیماری روانی تشخیص داده میشود. به نقل از نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص181-183).
2-4. درنگی در هویت همجنسگرایانه
اگر طبیعی بودن گرایش درونی به همجنس این اندازه جای بحث داشته باشد، ابهام در وضعیت آنچه «هویت همجنسگرایانه» نامیده میشود، بهتر آشکار میگردد. امروزه اگر سراغ «اقلیت جنسی» بهعنوان یک «هویت» برویم، سادهترین دلیل مخالفان برای نشان دادن غیراصیل و برساخته بودن این هویتها، آمارهای خود همان کشورهاست که نشان میدهد خود را بهعنوان همجنسگرا بازشناسی کردن، در بسیاری از افرادی که چنین ادعایی دارند، بیشتر ناشی از هیجاناتِ نوجوانی و جوانی و تحت تأثیر رسانههاست تا یک هویتیابی طبیعی و متعارف (نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص170) ؛ برای مثال، در پژوهشی در یک جامعة آماری 16 تا 24 ساله در آمریکا مشاهده شد که از میان افرادی که در شانزده سالگی خود را بهعنوان “همجنسگرا» معرفی میکردند، وقتی در سن هفده سالگی مورد پرسش قرار گرفتند، 81 درصد از دختران و 61 درصد از آن پسران، از نظر خود برگشته و خود را «دگرجنسخواه» معرفی میكنند و این آمار در پسران نیز تا سن 25 سالگی به 75 درصد رسید (ساوین ویلیامز و رئام، 2007).
از مهمترین شواهدی که همجنسگرایی را در زمرة اختلالات روانشناختی قرار میداد، وجود آسیبهای متنوعی بود که این رفتار در زندگی فردی و اجتماعی خود و دیگران بههمراه داشت و با آمارهای متعدد آشکار شده است؛ مثلا پیتر اسپریجگ با برشمردن تحقیقات تجربی متعدد نشان میدهد که نهتنها آمار ابتلا به ایدز در افراد همجنسگرا بهنحو چشمگیری بسیار بیش از افرادی است که به رابطه با جنس مخالف اقدام میکنند (چنانکه نتایج گزارش مرکز کنترل و پیشگیری از بیماری در کنفرانس ملی پیشگیری از اچآیوی در آمریکا نشان میدهد که «احتمال ابتلا به ایدز در میان همجنسگراها ۵۰ برابر بیشتر افرادی است که دگرجنسخواه هستند»)، شیوع بسیاری از بیماریهای کشندهای مانند هپاتیت A، هپاتیت B، سوزاک، سیفلیس و… در میان افراد همجنسگرا (و بیماریهای خاص زنانه، بهویژه بیماریهای مربوط به عفونتهای واژنی، و خصوصاً سرطان زنان در جمعیت زنان همجنسگرا) تفاوت چشمگیری در مقایسه با افراد عادی دارد. وی همچنین نشان میدهد از حیث آسیبهای روانشناختی، آمارهای مربوط به بیمارهای روانی مانند اضطراب و استرس، افسردگی، خودکشي و...، و نیز آمارهای مربوط به اعتیاد و مصرف مواد مخدر در این افراد بسیار بالاتر از افراد معمولی است. به علاوه، با استناد به آمارها نشان میدهد که اقدام مردان همجنسگرا به رابطة جنسی با پسربچهها بهنحو چشمگیری بیشتر از مردان عادی است. مدافعان همجنسگرایی برای مناقشه کردن در این آمارهای اخیر، از کلمة «پدوفیلیا» (میل جنسی به کودکان) برای این روابط استفاده میکنند و میکوشند آمارهای پدوفیلیا را متمایز از آمارهای روابط همجنسگرایانة بزرگسالان جلوه دهند؛ اما این مناقشه وارد نیست؛ زیرا آمارها نشان میدهند كه اتفاقاً اغلب افراد متمایل به پدوفیلیا، اهل روابط جنسی با بزرگسالان هم هستند! (اسپریجگ، 2011، ص4-6). البته طرفداران همجنسگرایی بسیاری از این آسیبها را ناشی از سرکوب اجتماعی همجنسگرایان معرفی میکردند؛ اما مقایسة آمار شیوع انواع اختلالات (از بیماریهایی نظیر ایدز و... گرفته تا اعتیاد شدید به مواد مخدر و الکل و شیوع فراوان خودکشی) در جوامعی که سالهاست با تصویب قوانین حمایت از همجنسگرایی، به بهشت همجنسگرایان تبدیل شدهاند با جوامعی که همجنسگرایی را مردود میشمردهاند، و عدم اختلاف معنادار در این آمارها، نشان میدهد که شیوع آن آسیبها ربط چندانی به سرکوب اجتماعی ندارد؛ چراکه با به رسمیت شناختن چنین هویتی در جوامع، کاهشی در آسیبها رخ نمیدهد (نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص170-172؛ اسپریجگ، 2011، ص 5).
درنگی در نمونههای عینیای که در جهان امروز رخ میدهد، میتواند پیچیدگی مسئله را بهتر معلوم کند. در نامهای که یک مادر به مشاوران روانشناسی در نیویورک تایمز نوشته و از آنان درخواست کمک فکری نموده است، احساس نگرانی کرده که دخترم در سن يازده سالگی خود را «همهجنسگرا” میدانست و اکنون در سن پانزده سالگی است و تاکنون بارها روابط جنسیِ با جنس مخالف و با دختربچهها را تجربه کرده و اکنون میخواهد با یک پسر «تراجنسی» (transsexual) (پسری که خود را دختر میداند) رابطه برقرار کند! کارشناسان هم با تأکید بر اینکه چرا باورهای سنتیات را دور نمیریزی، اصرار دارند که هویت او را آنگونهکه او دوست دارد، بهرسمیت بشناس و مانع شادی او مشو! (استرید و آلموند، 2018) آیا دختربچهای که در سنین کودکی و نوجوانی اینگونه خود را بازشناسی میکند و چنان رفتارهایی انجام میدهد، واقعاً خودش به چنین هویتی دربارة خود رسیده یا توسط رسانهها و اطرافیان این هویت به او تحمیل شده یا دستکم اختلالی در مقام هویتیابی جنسی داشته که انکار اختلال بودن این وضعیتها، نهتنها به زندگی مطلوبی که در گرو هویتیابی جنسیتی صحیح است، كمك نخواهد کرد، بلکه او را به سمت آشفتگی هرچه بیشتر جنسیتی سوق میدهد؟ آیا پاسخ مشاوران يادشده واقعاً پاسخی دلسوزانه است یا نظر روانپزشک برجستهای مانند جفری ساتینوِر که میگفت: «این هویت را هم امتحان کن، ببین خوب است؟! باز کردنِ دری است برای نوجوان آشفته، که وی را در معرض خطرات مهلک قرار میدهد؛ آن هم در سنی که توانایی قضاوت عقلانی و درست دربارة خطرات ندارد» (به نقل از نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص174).
3-4. همجنسگرایی از منظر انسانشناسی
حقیقت این است که قضاوت دربارة «سلامت» یا «بیماری» بودن یک مؤلفه در وجود انسان، بیش از آنکه محصول دادههای آماری باشد، ریشه در مبانی انسانشناسی دارد. دادههای آماری، صرفاً آنچه هست را گزارش میدهند؛ اما بیماری یا سلامت بودنِ یک وضعیت برای انسان، حاوی یک قضاوت ارزشی است و با صرف آمار بهدست نمیآید؛ مثلاً هیچگاه کثرت افراد افسرده نشاندهندة این نیست که افسردگی یک بیماری و اختلال نیست. ازاینرو باید از زاویه عمیق انسانشناسی نیز دربارة میزان اصالت این گرایشها و چنین هویتی درنگی داشته باشیم. خانم پیرسی در کتاب بدنت را دوست بدار (که بحثهایش بهلحاظ مبنای بسیار نزدیک میشود به بحث «ترکیب اتحادی نفس و بدن» در حکمت متعالیه (سبزواری، 1383، ص485؛ آشتیانی، 1381، ص207) که اگر این مسئلة فلسفی بهدرستی فهم شود معلوم میگردد که چرا اینکه یک نفر بدنش مرد (یا زن) و دارای اندامهای جنسی مردانه (یا زنانه) باشد، اما گرایش نفسانی خود را برخلاف اقتضای طبیعیِ اندامهای خود قلمداد کند، دچار یک اختلال است، نه برخوردار از یک وضعیت طبیعی.) با کنایه به جریانات همجنسگرا و تراجنسی، این سؤال را مطرح میکند که آیا «من» واقعاً مجازم هویت خود را یک امر کاملاً برساخته قلمداد کنم که با تصمیمگیری بتوانم آن را خلاف بیولوژی خود بدانم و هرگونه گرایش جنسیای را برای خود باور داشته باشم؟! او نشان میدهد كه وضعیتِ بیولوژیکی برای انسان بودنِ انسان چهاندازه مهم است و اگر گرایش جنسی را صرفاً براساس تمایل و دلخواه افراد (حتی تمایلی که برخلاف وضعیت بیولوژیکی آنان باشد) تعریف کنیم، چگونه انسانیت انسان را (که به او کرامت و حقوق خاص در جهان میبخشد) انکار کردهایم (پیرسی، 2018). اگر نظام خلقت جنس مرا مذکر (یا مؤنث) قرار داده، کاملاً طبیعی است که روحیات و اقتضائات متناسب با این جنس در من وجود داشته باشد. دقت شود كه بحث بر سر انکار وجود گرایشهاي همجنسخواهانه در برخی افراد نیست و چهبسا کسی روحیات و گرایشهايی متفاوت با روند عادی بدن خویش در درون خود احساس کند؛ اما چنین کسی دچار یک بیماری و اختلال شده باشد و باید مداوا شود، نه اینکه این وضعیتش بهرسمیت شناخته شود. میدان دادن به اختلال با بهرسمیت شناختن آن، صرفاً پاک کردن صورت مسئله است و نهتنها مشکل را را حل نمیکند، بلکه بر حاد شدن مشکل میافزاید. تکرار مجدد آن جملة جفری ساتینوِر ـ روانپزشک برجستة آمریکایی ـ خالی از لطف نیست: «این هویت را هم امتحان کن، ببین خوب است! باز کردنِ دری است برای نوجوان آشفته، که وی را در معرض خطرات مهلک قرار میدهد؛ آنهم در سنی که توانایی قضاوت عقلانی و درست درباره خطرات ندارند» (به نقل از نیکولوسی و نيكولوسي، 1396، ص174).
بحث امثال نیکولوسی، اسپریجگ، ساتینور و... بر سر این نیست که کسی یافت نمیشود که گرایشی بهسوی همجنس نداشته باشد؛ بلکه بحث این است که چنین گرایشی، تا وقتي كه در حد یک گرایش عاطفی است، میتواند امری طبیعی باشد؛ اما وقتی به افق تمایل و رفتار جنسی کشیده میشود، یک بیماری است که آسیب جدی، هم برای خود شخص و هم برای دیگران در پی دارد؛ و برای برطرف کردن بیماری و جلوگیری از شیوع آن، باید فکری کرد؛ نه اینکه آن را بهعنوان یک وضعیت عادی برای همگان بهرسمیت شناخت و از این طریق، بیماران را در بیماری خود تثبیت کرد و زمینة عادی شدن چنان رفتارهای پرآسیبی را در همگان مهیا نمود.
نتيجهگيري
همه میدانند که صرفِ انجام یک «رفتار» توسط برخی انسانها، تا وقتي که این رفتار به یک امر طبیعی درونی یا یک عرصة هویتی برنگردد، نمیتواند مجوزی برای طبیعی و معمولی دانستن آن رفتار باشد و حتی وجود زمینههای ژنتیک برای چنین افرادی نمیتواند مجوزی برای عادیسازی و بهرسمیت شناختن آن رفتار باشد؛ چنانکه اموری مثل چاقی زمینههای ژنتیکی دارند؛ اما باید مدیریت و کنترل شوند. ازاینرو کسانی که میخواهند در مسیر عادیسازی رفتارهای جنسی با همجنس گام بردارند، چارهای ندارند جز اینکه به دفاع از وجود یک گرایش طبیعی یا یک هویت مشترک در میان کسانی که چنین رفتارهایی انجام میدهند، اقدام کنند. در این مقاله تبیین شد که چگونه در یک فرایند تدریجی، مفهوم «همجنسگرایی» جایگزین مفهوم «لواط» شد و در گام بعد، این موضوع از یک اختلال روانی بهصورت امری طبیعی بازنمایی گردید؛ و شواهد متعددی ارائه شد که این بازنمایی و حذف همجنسگرایی از فهرست اختلالات روانی، بیش از آنکه محصول یک پژوهش معتبر علمی باشد، از طریق یک سلسله اقدامات اجتماعی انجام شد. بااینحال، پژوهشهای فراوان در یکی دو دهة اخیر، ضرورت درج مجدد همجنسگرایی در دی.اس.ام را بیشتر میکند و بهنظر میرسد روانشناسان دلسوز نباید بگذارند کسانی که دچار چنین اختلال روانشناختیای هستند و برای یک زندگی سالم و کمآسیب نیازمند حمایت و گذراندن دورههای درمانیاند، با بهانههای واهی از چنین درمانی محروم و قربانی هوسرانی کسانی شوند که با سپر قرار دادن این افراد و عادی جلوه دادن وضعیت آنان، درصدد ترویج رفتارهای آزاد جنسی و عادیسازی رفتارهای همجنسگرایانه در میان افراد سالماند.
- آشتیانی، سیدجلالالدین، 1381، شرح بر زاد المسافر، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
- جبلی، سیدجلیل، 1397، شناسایی و تبیین ابعاد هویت در جوانان پسر با گرایش به همجنس، پایاننامة کارشناسی ارشد مشاوره خانواده، تهران، دانشگاه تهران.
- سبزواری، محمدباقر، 1383، اسرار الحكم، قم، مطبوعات دیني.
- سوزنچی، حسین، 1398 «تحلیل فلسفی ـ حقوقی همجنسگرایی: گناه «لواط» یا حق «ازدواج همجنسگرایان»، دین و سیاست فرهنگی، ش12، ص 39-61.
- سوزنچي، حسين، 1399، «جنسیت و فطرت؛ گامی به سوی «نظریه جنسی» اسلامی»، مطالعات جنسیت و خانواده، ش۱۴، ص 131-153.
- كليني، محمدبن يعقوب، 1407ق، الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
- گولومبوک، سوزان و رابين فيوش، 1378، رشد جنسيت، ترجمة مهرناز شهرآراي، تهران، ققنوس.
- مرعشی، سیدعلی، ۱۳۹۵، «نقد حذف خودارضایی و همجنسگرایی از فهرست اختلالات جنسی در DSM»، مطالعات تحول در علوم انسانی، ش7، ص 8-26.
- مطهري، مرتضي، 1382، يادداشتهاي الفبايي استاد مطهري، تهران، صدرا.
- نیکولوسی، جوزف و لیندا ایمز نیکولوسی، 1396، فهم همجنسگرایی و راهنمایی والدین برای پیشگیری از آن، ترجمة محسن بدره. تهران، آرما.
- Ackerman, Susan, 2005, When Heroes Love: The Ambiguity of Eros in the Stories of Gilgamesh and David, Cambridge University Press.
- Becker, John M, 2012, “EXCLUSIVE: Dr. Robert Spitzer Apologizes to Gay Community for Infamous 'Ex-Gay' Study”, Truthwinsout.org, Retrieved May 3, 2019, from: http://www.truthwinsout.org/news/2012/04/24542.
- Bullough, Vern L, 1999, “Book Review: Alfred C. Kinsey: Sex the Measure of All Things; A Biography”, Journal of Sex Research, n. 36, p 306–315.
- Carey, Benedict , 2012, “Psychiatry Giant Sorry for Backing Gay 'Cure”, The New York Times, Retrieved May 26, 2019, from: https://www.nytimes.com/2012/05/19/health/dr-robert-l-spitzer-noted-psychiatrist-apologizes-for-study-on-gay-cure.html
- Chalabi, Mona, 2013, “Gay Britain: what do the statistics say?”, The Guardian, Retrieved May 23, 2019, from: https://www.theguardian.com/politics/reality-check/2013/oct/03/gay-britain-what-do-statistics-say
- Drescher, Jack; Zucker, Kenneth, eds, 2006, Ex-Gay Research: Analyzing the Spitzer Study and Its Relation to Science, Religion, Politics, and Culture, New York, Harrington Park Press.
- Gathorne-Hardy, Jonathan, 1998, Kinsey: Sex the Measure of All Things, Indiana University Press.
- Gurian, Michael & et al, 2011, Boys and girls learn differently! A guide for teachers and parents, San Francisco, Jossey-Bass.
- Halperin, David, 1990, One Hundred Years of Homosexuality, London, Routledge.
- Hickey, Phil, 2013, “Homosexuality: The Mental Illness That Went Away”, Behaviorismandmentalhealth.com Retrieved January 20, 2019, from: http://behaviorismandmentalhealth.com/2011/10/08/homosexuality-the-mental-illness-that-went-away/
- Krafft-Ebing, Richard, 1998, Psychopathia Sexualis: With Especial Reference to the Antipathic Sexual Instinct: A Medico-forensic Study, tr. By Franklin S. Klaf, New York, Arcade Publishing.
- Leonard Sax, M.D, 2002, “Maybe Men and Women Are Different”, American Psychologist, New York, Broadway Books.
- Leonard Sax, M.D, 2006, Why Gender Matters? What Parents and Teachers Need to Know about the Emerging Science of Sex Differences?, New York, Broadway Books.
- Lester D, 1975, “The relationship between paranoid delusions and homosexuality”, Arch Sex Behav, n. 4 (3), p 285-94.
- Licata, Salvatore & Petersen, Robert P, 2013, The Gay Past: A Collection of Historical Essays, London, Routledge.
- Lukas, Carrie L, 2006, The Politically Incorrect Guide to Women, Sex And Feminism, Washington DC, Rengery Publishing Inc.
- Medinger, Alan, 2000, Growth into Manhood: Resuming the Journey, Michigan, Shaw Books.
- Pearcey, Nancy R, 2018, Love Thy Body: Answering Hard Questions about Life and Sexuality, Michigan, Baker Books.
- Reisman, Judith, Et al, 1990, Kinsey, Sex and Fraud: The Indoctrination of a People, Huntington House, Lafayette, LA.
- Reisman, Judith, 1998, Kinsey: Crimes & Consequences: The Red Queen and the Grand Scheme, Crestwood, KY, The Institute for Media Education.
- Reisman, Judith, 2006, Kinsey's Attic: The Shocking Story of How One Man's Sexual Pathology Changed the World, Nashville, Cumberland House Publishing.
- Reisman, Judith, 2010, Sexual Sabotage: How One Mad Scientist Unleashed a Plague of Corruption and Contagion on America, Pennsylvania, WND Books
- Reisman, Judith, 2012, Stolen Honor Stolen Innocence: How America was Betrayed by the Lies and Sexual Crimes of a Mad “Scientist” , New York, New Revolution Publishers.
- Rhoads, Steven E, 2004, Taking Sex Differences Seriously, New York, Encounter Books.
- Sanders, Alan R, et al, 2017, Genome-Wide Association Study of Male Sexual Orientation, Scientific Reports, Volume 7, Article number: 16950. December 2017.
- Savin-Williams RC1, Ream GL, 2007, “Prevalence and stability of sexual orientation components during adolescence and young adulthood”, Arch Sex Behav, n. 36(3), p. 385-394.
- Schumm, W. R, 2010, “Children of homosexuals more apt to be homosexuals? A reply to Morrison and to Cameron based on an examination of multiple sources of data”, Journal of biosocial science, 42(6), p 721-742.
- Spitzer, RL, 2003, “Can some gay men and lesbians change their sexual orientation? 200 participants reporting a change from homosexual to heterosexual orientation”, Arch Sex Behav, 2003 Oct; 32(5):403-17; discussion 419-72.
- Sprigg, Peter, 2011, “Debating Homosexuality: Understanding Two Views”, Family research council, Retrieved May 3, 2019, from: https://downloads.frc.org/EF/EF11J33.pdf.
- Strayed, Cheryl; Almond, Steve, 2018, “My 15-Year-Old Daughter Told Me She’s Pansexual and Dating a Transgender Boy. I’m Struggling.”, New York Times, Retrieved Dec, 25, 2018, from: https://www.nytimes.com/2018/12/04/style/pansexual-daughter-transgender-parenting.html
- Udry, J. Richard, 1994, “The Nature of Gender”, Demography, n. 31 (4), p 561–573.
- Unger, R. K, 1979, Toward a redefinition of sex and gender, American Psychologist, n. 34, p 1085-1094.
- Ward, Brian W. & et, 2014, “Sexual Orientation and Health Among U.S. Adults: National Health Interview Survey, 2013”, National Health Statistics Reports, n.77, Retrieved Dec, 10, 2019, from https://www.cdc.gov/nchs/data/nhsr/nhsr077.pdf.
- Worthen, Anita & Davis, Bob, 1996, Someone I Love Is Gay: How Family & Friends Can Respond, Downer Grove III, InterVarsity Press, chap. 6.