بحران هایی که پس از دوران مدرن، گریبان گیر جامعة غرب و سایر نقاط جهان شد، متفکران و اندیشمندان را به بازنگری در رویدادهای جهان غرب و بنیادهای آن واداشت. نیمة دوم قرن بیستم، شاهد شوریدن حوزه های تفکر، به ویژه جامعه شناسی، علیه نظم نوینی بود که جهان سرمایه داری ایجاد کرد و کانون های قدرت را هدف می گرفت. ازجملة این رویکردها، نگاه پساساختارگرایان، بخصوص فوکو به حوزة قدرت و سخن دربارة مقاومت علیه قدرت است. این پژوهش با روش توصیفی ـ تحلیلی و با بهره مندی از نگاه وجودشناختی به نهاد خانواده، این نهاد را که مبتنی بر رویکردی فطری و در جهت تکامل دوجنس است، دارای حیثیت هایی می داند که می تواند به عنوان کانونی علیه قدرت، دست به مقاومت بزند. نقطة قوت این نهاد، بازگرداندن مسیری است که قدرت نظم نوین در راستای سوژه گی به کار گرفته است. به عبارت دیگر، تلاش می شود تا ابتدا کارکرد مقاومتی خانواده، به عنوان یکی از پایدارترین نهادهای اجتماعی مورد توجه قرار گیرد. سازوکار این کارکرد این است که از طریق وجود احساس در خانواده و نیز با رویکردی غیرفردگرا این نهاد، توانی مقاومتی می یابد که با ایجاد واسطه در خودآگاهی افراد، هدایت گری غرایز، بهره مندی از ذهنیت زنانِ درون خانواده و قوتی که خانواده در حوزة اقتصادی دارد، می تواند قدرت نظم نوین را بر هم زند.