معرفت فرهنگی اجتماعی، سال هفتم، شماره چهارم، پیاپی 28، پاییز 1395، صفحات 43-58

    نقد و بررسی نظریه مصرف نمایشی وبلن بر مبنای معیارهای سنجش معرفت اجتماعی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    فردین قریشی / استاد دانشگاه تبريز
    ✍️ داود قاسم زاده / دانشجوي دکتري جامعه‌شناسي اقتصادي و توسعه دانشگاه تبريز / davood.qasemzade@gmail.com
    ذاکر قاسم زاده / سطح سه حوزه علميه
    چکیده: 
    در دهه های اخیر، در پرتو تبلیغات گسترده رسانه ها، در سبک های پوشش و لباس تغییرات شگرفی رخ داده است. تا جایی که در بسیاری از مواقع، این تغییرات با هنجارها و ارزش های فرهنگی جامعه تعارض پیدا کرده است. سبک های پوشش در قالب سبک های زندگی خاص، اعم از «مصرف نشانه ها» و یا «مصرف نمایشی»، در ابعاد هویتی دختران و زنان تأثیر گذاشته، مسیری آسیب زا را طی می کند. این مقاله، نظریه مصرف نمایشی وبلن را به عنوان تبیین کننده‌ی سبک پوشش و لباس در دنیای معاصر مورد استفاده قرار داده است تا بر اساس معیارهای سنجش معرفت اجتماعی، (نقد منطق درونی و بیرونی، اعتبار جامعه شناختی و روان شناختی، اعتبار فلسفی و اعتبار کارکردی) مورد نقد و واکاوی قرار گیرد. نتایج حاصل از معیارهای سنجش نشان می دهد که نظریه مصرف نمایشی وبلن، به دلیل عدم طرح جامع و مانع اهداف مورد انتظار، تمرکز بر دو طبقه بالا و پایین، مصرف را مبنای هویت پنداشتن، فرض انسان منفعل و بی اراده در برابر معیارهای نقد موفق نبوده است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critique of Veblen’s Theory of Conspicuous Consumption according to the Assessment Criteria of Social Knowledge
    Abstract: 
    Owing to the extensive media publicity, the world has witnessed tremendous changes in the style of dress in recent decades. Insofar, most of these changes are not compatible with the norms and cultural values of society. The styles of dress in the form of a special lifestyle, such as ‘’ consumption of symbols ’’or ‘’ conspicuous consumption’’, which have influenced the different aspects of girls and women’s and identity, is moving towards a dire future. This paper sheds light on the theory of conspicuous consumption proposed by Veblen, who is responsible for modifying the style of dress in modern time, in order to analyze and criticize it according to the assessment criteria of social knowledge i.e. (criticism of internal and external logic, sociological and psychological validity, philosophical validity and functional validity). According to the results of assessment criteria, Veblen’s theory of conspicuous consumption is rendered unsuccessful because it lacks an all-embracing view about the desired aims, concentrates on the upper and lower levels, considers consumption as the basis of identity and supposes that man is passive and lacks free will before the assessment criteria.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    1. مقدمه
    تمايل شديد زنان به مدگرايي در سبک‌هاي پوشش و مصرف حريصانه مدهاي مشهور و تطبيق آن با الگوهاي تبليغ شده در رسانه‌ها، چرخه صنعت زيباسازي را بيش از پيش به حرکت درآورده است. اين امر موجبات خلق معاني و نشانه‌هاي جديد و نيز هويت‌يابي آنها شده است که روابط اجتماعي و انساني خود را با توجه به اين فرايندها سامان مي‌دهند. همزمان با مدرنيته، نگراني‌اي در انسان مدرن در خصوص رابطه اجتماعي او با ديگران و قضاوت آنها دربارة خود به وجود آمد که آرايش بدن و پوشش ظاهري، يکي از مهم‌ترين عرصه‌هاي اين نگراني‌ها بود. با پيشرفت تکنولوژي و توسعه و گسترش امکانات ارتباطي، شاهد تغييرات ارزشي و هنجاري در ايران هستيم. اين تغييرات، همة عرصه‌هاي زندگي ايرانيان را دربر گرفته است، به‌گونه‌اي‌که نه تنها بعد عيني، بلکه ابعاد ذهني زندگي روزمره وي را دربر گرفته است. يکي از نمودهاي عيني اين تغييرات در روش زندگي فردي و گروهي، تغييرات در زمينة پوشش و بازنمايي تمايزبخش آن در جامعه است. پوشش زنان در نقش پديده‌اي اجتماعي، در چند دهة گذشته درگيري‌ها، کشاکش‌ها و دگرگوني‌هاي فراواني به خود ديده است. ارزش‌ها، رويه‌ها و عرف‌هاي مرتبط با پوشش، در تلاطم دگرديسي‌هاي اجتماعي و فرهنگي دستخوش انواع تغيير شده‌اند (محمدي و همکاران، 1394). سبک پوشش و لباس و تصور بدني، نتايج مشابهي در اينکه يک نفر چگونه نمايان مي‌شود و در مورد خودش چه احساسي دارد، برجاي مي‌گذارد (ريدي و اوتينو، 2013). افراد لباس‌ها را براي اينکه بدن‌هايشان را اجتماعي سازند و هويت خودشان را کسب کنند، مورد استفاده قرار مي‌دهند (کش و پروزنسکي، 2002، ص 50). ارتباط بين لباس و هويت، يک موضوع جاافتاده و تثبيت شده در مطالعات لباس و پوشاک مي‌باشد. اين ارتباط، به روش‌هاي مختلف صورت مي‌گيرد: يکي از مهم‌ترين آنها، بر حسب طبقه اجتماعي تبيين مي‌شود. از زمان وبلن (1889) و زيمل (1904)، جامعه‌شناسان روش‌هايي را که لباس به عنوان بخشي از هويت طبقه عمل مي‌کند، کشف کرده‌اند. دومين ارتباط بر حسب جنسيت تبيين مي‌شود. در واقع نظريه‌پردازاني چون اينتويستل (2000)، مد را بر حسب جنسيت تعريف مي‌کند. سومين روشي که در ارتباط با لباس و هويت تئوري‌پردازي مي‌شود، بر حسب نشانه و رمزگرداني است. بنابراين، لباس به عنوان کدهاي زبان‌شناختي – معاني‌اي که افراد پيام‌هايي را در مورد خودشان ارسال مي‌کنند- مطرح مي‌شود (تويق، 2009، ص 3). امروزه زنان نسبت به گذشته، نقش بيشتري را در موقعيت‌هاي اجتماعي ايفا مي‌کنند، و هويت‌هاي متفاوتي را تجربه مي‌كنند. زناني که در مورد وضع ظاهري خود دغدغه خاطر بيشتري دارند، به محيط‌هاي اجتماعي توجه بيشتري نموده، سعي مي‌کنند به شيوه‌هاي مختلف تصوير ذهني ديگران را از خود کنترل نمايند. لباس به عنوان وسيله‌اي براي شکل دادن به وضع ظاهري، موجب مي‌شود هر فرد نسبت به انتخاب‌ها و تصميمات خريد آن، توجه نشان دهد (رنجبريان و همکاران، 1391). هويت زنان به واسطه فرايند خريد و مصرف مد، بيشتر از مردان تحت تأثير قرار مي‌گيرد؛ زيرا صنايع مد و لباس عمدتاً بر زنان تمرکز دارند (مالکي شمالي، 2012، ص 6). نتلتون اظهار مي‌کند كه زنان تلاش‌هاي زيادي براي اصلاح ظاهرشان انجام مي‌دهند. اين امر مربوط به لباسي که مي‌پوشند و يا رنگ موهايشان، آرايش مورد استفاده و نظاير آن مي‌باشد (نتلتون، 1998، ص 18). از سوي ديگر، با مراجعه به آثار موجود در زمينه پوشش، مي‌توان مدعي شد که پوشاک يکي از اصلي‌ترين حوزه‌هاي تغييرپذير و تغييرساز در جهان بوده است. در اين ميان، پوشش زنان نسبت به مردان، دستخوش تغييرات بسياري شده است. هر روز مدل‌ها و طرح‌هايي براي زنان به بازار عرضه مي‌شود که منجر به جلب و جذب هر چه بيشتر زنان به مصرف‌گرايي شده است (آدميان و همكاران، 1391).
    نظام سرمايه‌داري از طريق فرايند جهاني‌سازي و با کمک فناوري و رسانه‌هاي جمعي، کالاها و ايده‌ها را با تبليغات به مردم عرضه و آنها را وادار به استفاده از آن مي‌کند و جهان را به جهان مصرف تبديل كرده است؛ جهاني که آدمي، انسان بودن و هويت خويش را با مصرف تعريف مي‌کند (معيدفر و حقيقي، 1386). بازارها و مراکز خريد پوشاک و لباس، از شلوغ‌ترين و پرطرفدارترين بازارها هستند. بخشي از اين شلوغي، به مدگرايي‌هاي روزمره و انتخاب و تنوع لباس‌ها و پوشش‌هاي مصرفي‌شان برمي‌گردد، به‌گونه‌اي‌که بودريار با اصطلاح «فراواقعيت»، به نمايشي شدن زندگي انسان‌ها اشاره كرده، معتقد است که انسان امروز در پي تأثيرات مصرف‌گرايي و مدگرايي، جامعه را تبديل به جامعه‌اي نمايشي کرده که از «واقعيت» دور شده و بيشتر به دنياي «وانموده» تبديل گشته است. مي‌توان گفت: در دنياي امروز، پوشش و لباس از کارکرد اصلي خود، که همانا محافظت و پوشاندن بدن هست، دور شده و جنبة نمايشي و هويتي پيدا کرده است. همين امر، در سطح فردي موجبات بروز چشم و هم‌چشمي در بين افراد و خانواده‌ها شده، رضايت دروني آنها را تحت تأثير قرار داده، نگراني و استرس را براي عقب نماندن از قافله مد و مصرف، به ارمغان آورده است. در سطح کلان هم سبک‌هاي پوشش و چگونگي لباس پوشيدن، چالش‌هايي را به دنبال داشته است، به‌گونه‌اي‌که در بسياري از مواقع از رواج بعضي از سبک‌هاي پوشش و لباس براي اينکه در تضاد با ارزش‌ها و هنجارهاي مرسوم جامعه بوده است، جلوگيري به عمل آمده است.
    در اين مقاله، نخست يک مسئله اجتماعي شناسايي شده است. نظريه‌اي که مي‌تواند آن مسئله را تبيين کند، مشخص و بر اساس معيارهاي سنجش معرفت، به بوته نقد گذاشته شده است. در اين زمينه، سؤال اصلي مقاله اين است که صحت و سنجيدگي نظريه نمايشي وبلن در ميدان سنجش معرفت اجتماعي، تا چه حدي است؟ به عبارت ديگر، آيا نظريه نمايشي وبلن، و انتظاري که از اين نظريه مي‌رفت، به طور جامع برآورده شده است؟ اين نظريه تا چه حدي با عالم واقع مطابقت دارد؟
    2. نظرية طبقه تن‌آساي وبلن
    اولين و مشهورترين کتاب وبلن، نظريه طبقه مرفه است که در سال 1899 منتشر شد. طبقه مرفه، گروهي از مردم هستند که با توجه به درآمد زياد خود، همواره در اين سودا به سر مي‌برند که از اوقات فراغت لذت ببرند. اين طبقه، صرفاً قصد ارضاي نيازهاي فيزيکي، رواني و روشن‌فکرانه خود را ندارد، بلکه همواره کالاهايي را براي خودنمايي و نه رفع نياز، مصرف مي‌كنند. اين نوع مصرف را وبلن، «مصرف نمايشي» مي‌نامد. در مقابل طبقه مرفه، طبقه فقير قرار دارد که بايد براي کسب حداقل معيشت خود کار کند. ديدگاه اين طبقه نسبت به زندگي و مصرف، تحت تأثير زندگي طبقه مرفه قرار دارد. بنابراين، فقرا نيز اسراف‌کار هستند. اعضاي طبقه مرفه بايد از کارهاي مولد و مفيد خودداري کنند و براي حفظ آبروي خود، تنها به اجراي وظايف غيرمولد و اسراف‌آميز مانند کارهاي دولتي، ورزشي و جنگ بپردازند (پاداش، 1385).
    هدف اصلي وي در اين کتاب، توصيف زندگي مردم آمريکا در اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20 است. مبناي استدلال وي، توصيف چگونگي تطور جامعه از يک گروه انساني «وحشي»، به يک اجتماع مدرن مبتني بر «پول‌مداري» است. در واقع، وبلن فرايند تطور اجتماعي را به دو مرحله تقسيم کرده است: «زندگي وحشي» پيش از تاريخ و «جامعه يغماگري». رشد بسيار کُند فناوري در جامعه وحشي، ويژگي بارز آن است. جامعه يغماگر، شامل دوراني تاريخي است و خود به دو مرحله تقسيم مي‌شود: دوره بربريت و دورة پول‌مداري. در دورة بربريت، قدرت حاکم عمدتاً در دست نظاميان و متوليان مذهبي است. در دوره پول‌مداري، که شامل دوران پس از قرون وسطي و نظام سرمايه‌داري است، استثمار به روش نوين شکل مي‌گيرد. اين دوره نيز به دو دوره تقسيم مي‌شود: دورة صنعت‌گرايي و دورة ماشين. دورة صنعت‌گرايي، اشاره به انقلاب صنعتي يعني مرحله اوليه مدرنيته در کشورهاي غربي دارد. دورة ماشين، حاکي از تسلط فناوري و ماشين در قرن بيستم و اواخر قرن نوزدهم است. در اين دوره نيز دو نوع فعاليت کاملاً متضاد از هم مي‌توان تشخيص داد: بازرگاني و صنعت. کار صنعت توليد است و کار بازرگاني مبادلات غيرمنصفانه و کسب حداکثر منافع. وبلن، فرايند توليد را بافت اصلي فرايندهاي فني جامعه مي‌داند (ر.ك: وبلن، 1383، ص 9-18). طبقه مرفه، نسبت به نيروهاي اقتصادي مربوط به تنظيم و تعديل مجدد، بسيار محافظه‌کار است. مشخصه اصلي اين طبقه، آن است که «هر چه هست صحيح و خوب است». به نظر وبلن، جريان تطور اساساً فرايندي از تعديل و تطبيق فکري افراد، تحت تأثير شرايطي است که عادات و رسوم حاصل از شرايط و اوضاع گذشته را تحمل نمي‌کند (پاداش، 1385).
    از ديد وبلن، هدف آدمي در جريان فعاليت و کار، بهبود شرايط زندگي است. منشأ همة فعاليت‌هاي آدمي اين است که داراي غريزه مالکيت و بهبود زندگي براي فرزندان خويش است. در نظام صنعتي نوين، حداکثر سود جاي توليد انبوه را گرفته است. بنگاه‌ها، به جاي علاقه‌مندي به توليد کالاها، متوجه حداکثرسازي سود خود هستند. اگر اين دو هدف هماهنگ باشند، توليد کالا براي حداکثرسازي سود طرح‌ريزي مي‌شود و در صورت تضاد اين دو، توليد کالا فداي حداکثرسازي سود مي‌گردد. صاحبان بنگاه‌هاي اقتصادي، بيش از آنکه در فکر تأمين نيازهاي مردم باشند، در سوداي سوداندوزي به سر مي‌برند (تفضلي، 1381، ص 243).
    3. نظرية مصرف و فراغت متظاهرانه
    وبلن، در مورد سرچشمه‌هاي اجتماعي رقابت در امور بشري، نظريه پيچيده‌اي مطرح ساخته بود. وي مي‌گفت: حرمت نفس همان بازتاب حرمتي است که ديگران براي انسان قائل مي‌شوند. در نتيجه، اگر شخصي به خاطر عدم توفيق در کوشش‌هاي رقابت‌آميز مورد پسند جامعه، چنين حرمتي را به دست نياورد، از فقدان حرمت نفس رنج خواهد برد. پس، انگيزة تلاش وقفه‌ناپذير در يک فرهنگ رقابت‌آميز، ناشي از هراس از دست دادن حرمت نفس است. در يک فرهنگ رقابتي، که انسان‌ها ارزش‌شان را در مقايسه با ارزش ديگران مي‌سنجند، هر کسي پيوسته در تکاپوي اين است که از ديگران پيشي بگيرد. به نظر وبلن، مصرف چشم‌گير، تن‌آساني چشم‌گير و نمايش چشم‌گير، نمادهاي بلند پايگي وسايلي هستند که انسان‌ها با آنها مي‌کوشند تا در چشم همسايگان‌شان برتر جلوه کنند و براي خودشان نيز ارزش بيشتري قائل مي‌شوند (کوزر، 1392، ص 361). هرگونه ثروتي براي اينکه بيشترين شأن و منزلت را براي صاحبانش به ارمغان آورد، بايد به صورتي خودنمايانه، يا متظاهرانه به نمايش گذارده شود. به نظر وبلن، طبقه مرفه يا تن‌آساي، ابتدا از طريق کسب مال و ثروت تشکيل شد. ثروت بيشتر، قدرت بيشتري را براي اين طبقه به همراه آورد. داشتن ثروت اگرچه منبع منزلت بوده است، اما نشان دادن اين ثروت افتخارآميز است (رستمي و اردشيرزاده، 1392).
    وبلن، پديده مد را به کمک انگيزش‌هاي اجتماعي رفتار رقابت‌آميز تبيين مي‌کند. از نظر وي، مد مختص طبقه بالاي جامعه است که براي کسب درآمد، مجبور به انجام کار نيستند. وقتي مد در سطح جامعه توسعه يابد، توسط طبقات پايين‌تر تقليد مي‌شود. طبقات بالاتر نيز همواره براي حفظ موقعيت اجتماعي خود، الگوهاي جديد مصرف مي‌آفرينند. «مد روز بودن»، معياري است که طبقه مرفه براي بازتوليد جايگاه مسلط خود تعريف مي‌کنند (رفعت‌جاه، 1386). در نظر تورشتاين وبلن، قدرت مالي يا هرگونه ثروتي، براي اينکه بيشترين منزلت را براي صاحبش به ارمغان آورد، بايد به صورتي خودنمايانه و متظاهرانه به نمايش گذاشته شود (فاضلي، 1382، ص 21). اين امر بايد در مصرف خود را نشان دهد. وي مبناي تحليل خود را مصرف طبقة متوسط آمريكا قرار داده است. وبلن، در پي اين مسئله بود كه افراد چگونه منزلت اجتماعي كسب مي‌كنند. به نظر وي، ثروت مهمترين عامل كسب منزلت است كه بايد نمود خارجي داشته باشد. بهترين نمود آن، مصرف تظاهري و نمايشي است. براي نمونه، افراد با نوع پوشش، آرايش و زيورآلات، خود و طبقة خود را از سايرين متمايز مي‌كنند (حميدي و فرجي، 1386). وبلن، اين مسئله را در شيوه‌هاي مصرفي، مانند هزينه کردن براي پوشاک، نشان مي‌دهد. از نظر وي، قاعدة ضايع کردن تظاهري کالا، با نمايش دادن لباس، خود را به صورت آشكار نشان مي‌دهد. تهيه لباس، بيش از موارد مصرفي، ديگر مردم را وادار مي‌کند تا حد زيادي از راحتي و ضرورت‌هاي زندگي خود بکاهند و آنچه را حد مطلوب مصرف تظاهري است، فراهم آورند. از‌اين‌رو، بسيار عادي است که شخص در محيطي رسمي، لباس ناراحتي بپوشد تا خوش‌پوش جلوه کند. نياز به لباس، بيش از آنكه نوعي احتياج باشد، تبديل به امري تمايلي به پوشش شده است (فاضلي، 1382، ص 28).
    وبلن در مورد مصرف تظاهري زنان، معتقد است: زن زيبا نماد منزلتي است و نه تنها کاري انجام نمي‌دهد، بلکه نمي‌تواند کاري هم انجام دهد. متعلقات آنها به منظور نشان دادن اين نکته است که او متعلق به پايگاه اجتماعي بالايي است. وي در چارچوب نظريه خود مفاهيم «مصرف نيابتي» و «فراغت نيابتي» را مطرح مي‌کند. منظور وبلن در ملموس‌ترين شکل خود اين است که مردان قدرت و ثروت خود را از طريق زنانشان نمايش مي‌دهند (ديليني، 1393، ص 298-299) به نظر وبلن، طبقه مرفه مي‌کوشد با مصرف اسراف‌آميز، تمايزات خود را از طبقات اجتماعي پايين‌تر نشان دهد. در عين حال، طبقات متوسط و پايين جامعه با تقليد از طبقه بالا، تلاش دارند که منزلت اجتماعي خود را بهبود بخشند و موجب پديد آمدن مد شوند (عسکري و همکاران، 1390).
    سرانجام اينکه، بحث‌هاي تورشتاين وبلن دربارة مصرف، نقطه آغاز بحث‌هاي جامعه‌شناسانه درباره الگوهاي مصرف است. وبلن، ثروت را در دنياي مدرن، مبناي افتخار و منزلت اجتماعي و پايگاه اجتماعي مي‌داند. براين‌اساس، قدرت مالي فرد، مبناي شهرت انسان در جامعه است. اگر به صورت خود نمايانه به نمايش گذاشته شود، به «فراغت خودنمايانه» تبديل مي‌شود. اما در مرحله شهرنشيني، اين «مصرف خود نمايانه» است كه در خدمت نشان‌دادن ثروت قرار مي‌گيرد (موسايي، 1388، ص 4).
    در واقع، نگاه انتقادي وبلن به پوشش، ناظر بر اين نكته است که پوشش‌هاي رايج، از کارکرد طبيعي خود که همان محافظت، گرم شدن، زينت، عفت و نمادگرايي است، دور شده و بيشتر جنبه تظاهر و نمايش به خود گرفته است. از نظر وبلن، زن زيبا، نماد منزلتي است، موهاي بلند، پاشنه‌هاي بلند، لباس‌هاي بلند و متعلقات اين‌چنيني به منظور نشان دادن اين نکته است که او متعلق به پايگاه اجتماعي بالايي است. از نظر وي، ازآنجاکه «در جامعه‌هاي متمدن کنوني، مرز جدايي طبقات مبهم و متغير است. در نتيجه، اعضاي هر لاية اجتماعي، آرايش و سبک زندگي متداول لايه بالاتر را تقليد مي‌کنند، اينها چون از شهرت و احترام لايه‌هاي بالايي محروم هستند، مي‌کوشند لااقل در ظاهر با قوانين و هنجارهاي پذيرفته شده آنها همنوايي کنند. وي در چارچوب نظريه‌اش، مفاهيم «مصرف نيابتي» را مطرح مي‌کند؛ يعني مردان، قدرت و ثروت خود را از طريق زنانشان نمايش مي‌دهند (الياسي، 1392، ص 38).
    4. معيارهاي سنجش معرفت اجتماعي
    نقد انسجام دروني
    در نقد منطق دروني نظريه، ميزان انسجام و سازگاري گزاره‌هاي نظريه مورد توجه قرار مي‌گيرد. در به کاربستن اين معيار، محقق در پي پاسخ به اين سؤال است که آيا گزاره‌هاي يک نظريه، با هم تعارض دارند؟ آيا انتظاري که در حقيقت نظريه برايش طراحي شده، توانسته است به نحو جامع و مانع برآورده کند؟ آيا گزاره‌ها با بديهيات عقلي در تعارض هستند يا نه؟ (قريشي، 1393، ص 21).
    - وبلن، در نظريه مصرف متظاهرانه خود، اعتبار و شأن را در گرو مصرف بيشتر و نمايشي مي‌داند. در‌حالي‌که تنها يک مؤلفه از شأن مربوط به بعد عادات مصرفي است. مؤلفه‌هاي مهم ديگر آن از جمله، شأن مرتبط با شايستگي در روابط اجتماعي، شأن مرتبط با ايمان و تقوي، شان اعتباري برآمده از مقام اعتباري (باقري تودشکي، 1388) را ناديده گرفته است. به عبارت ديگر، وي با عينک بدبيني از پايين به بالا نگاه مي‌کند. مصرف نمايشي طبقات مرفه را نشانه‌اي از منزلت و اعتبار آنها مي‌داند. از سوي ديگر، وبلن در نظرية مصرف متظاهرانه خود، کسب عزت‌نفس را فقط در گرو مصرف بيشتر مي‌داند. وي تأکيد مي‌کند که عزت‌نفس همان بازتاب حرمتي است که ديگران براي انسان قائل هستند. لازم به يادآوري است که عوامل زيادي در ميزان عزت‌نفس افراد دخيل هستند. مازلو، در نظريه سلسله مراتبي نيازهاي خود، نياز به عزت‌نفس را در سطح سوم قرار مي‌دهد که مشتمل بر تمايل شايستگي، چيرگي، پيشرفت، توانمندي، كفايت، اطمينان، استقلال و آزادي است (هزارجريبي و صفري شالي، 1388). بايد گفت که عوامل بسياري در رشد و تقويت عزت‌نفس افراد تأثيرگذار هستند. تأکيد منحصرانه به يک مورد، يا مؤلفه وبلن را از پرداختن به عوامل ديگر بازداشته است. در‌حالي‌که در روان‌شناسي مدرن اين نتيجه به دست آمد که عزت‌نفس افراد، از زوايا و ابعاد مختلفي از قبيل جنبه‌هاي اجتماعي، تحصيلي، خانودگي، جسماني متأثر است.
    - در اين نظريه، وبلن انسان‌ها را موجوداتي منفعل و منعطف فرض کرده است که از خود هيچ اراده و اختياري ندارند. آنها فقط تابع ديگران و نظرات آنها در مورد ظاهرشان هستند. درحالي‌که به نظر مي‌رسد که در دنياي امروز، به قول آنتوني گيدنز کنشگران ماهر، قدرت دخل و تصرف در امور را دارند و با طرح مفهوم «ديالکتيک کنترل» معتقد است که حتي افرادي که به شدت زير سلطه‌اند، مي‌توانند به تفسير موقعيت خود بپردازند و در وضعيت خود اثر بگذارند (صديقي، 1389). به عبارت ديگر، مي‌توان گفت: کنشگران با مجهز شدن به منابع و دسترسي به امکانات آن، قدرت تأثيرگذاري بر جهان اجتماعي و دگرگون‌سازي موقعيت‌ها را دارند؛ لزومي ندارند که عزت‌نفس خود را در آيينه ديگري جست‌وجو کنند.
    - در نظرية طبقه تن‌آسا و مصرف نمايشي، وبلن بر آن بود که به يک تبيين جامعه‌شناختي بپردازد و به يک معنا، وي پرسشي جامعه‌شناسانه در ارتباط با يک مسئله را مطرح مي‌کند، ولي پاسخ‌هايي که براي اين پرسش‌ها طرح کرده است، بيشتر روان‌شناسانه هستند. با دقت نظر در اين نظريه، مي‌توان اين‌گونه استنباط کرد که وبلن به عنوان يک انديشمند اجتماعي، بر آن بوده است که مسئله مصرف متظاهرانه را در بين طبقات مرفه جامعه آمريکايي بررسي کنند. ولي در مطالعه خود، به مفاهيم روان‌شناختي از قبيل عزت‌نفس، شهرت و... تأکيد زيادي کرده‌اند. بدين‌معنا که وبلن مصرف‌گرايي را به عنوان يک مسئله اجتماعي و در سطح کلان شناسايي کرده، بعد به تبيين آن پرداخته است. ولي به نظر مي‌رسد که پاسخ‌هايي که به دغدغه اجتماعي خود داده است، از نوع روان‌شناختي و در سطوح خرد مي‌باشد.
    نقد انسجام بيروني
    - وبلن تقليد در مدگرايي افراد را همواره عمودي تصور کرده، فرودستان جامعه را پيرو فرادستان مي‌داند. درحالي‌که اين امر در دنياي امروز، خالي از اشکال نيست؛ چرا که در دوران معاصر، تنها سرمايه‌داران و طبقه مرفه براي ساير اقشار جامعه مرجعيت ندارند، بلکه عصر ارتباطات و رسانه، گروه‌هاي مرجع ديگري را در حوزه‌هاي مختلف ورزشي، هنري، زيبايي و... به مردم معرفي کرده که حتي ممکن است از لحاظ مکاني، فرسنگ‌ها با آنها فاصله داشته باشند.
    - در نظرية مصرف متظاهرانه، وبلن بيشتر به زنان تمرکز کرده است. يا فقط اين زنان هستند که مصرف نمايشي دارند، درحالي‌که در دنياي امروز، حتي در بسياري از مواقع، مردان هم در مصرف نمايشي لباس از زنان پيشي مي‌گيرند.
    نقد قلمرو
    اعتبار زماني
    معرفت اجتماعي، ربط وثيقي با مقتضيات زماني دارد. چنين معرفتي عموماً رنگ زمان به خويش مي‌پذيرد. به‌طوري‌که معرفت حال، چندان مناسبتي با اوضاع گذشته ندارد؛ معرفت گذشته براي غلبه بر مسائل و مشکلات حال مفيد و کارگشا نيست. از‌اين‌رو، هرگاه معرفتي بدون اعتنا به مقتضيات زماني آن معتبر و کارآمد تلقي شود، به احتمال قوي جريان امر به سوي تبديل معرفت اجتماعي، به پديده‌اي به نام «جزم انديشي» حرکت خواهد کرد. اين امر، زماني رخ مي‌دهد که مباني و زيرساخت‌هاي انگيزشي و شناختي معرفت اجتماعي، با گذشت زمان و تغيير «موقعيت تاريخي» تحول مي‌پذيرد، ولي خود معرفت اجتماعي، به جاي تحول به تصلب کشيده مي‌شود (قريشي، 1393، ص 20).
    - به نظر مي‌رسد، مباني و زيرساخت‌هاي معرفتي انديشه وبلن در طول زمان تحولات زيادي را به خود گرفته است. در مورد تصوري که وبلن از طبقه مرفه دارد، به نظر مي‌رسد که در دنياي امروز، طبقه به آن مفهوم مد نظر مارکس، که داراي مرزبندي‌هاي مشخص و روشني بوده باشد، ديگر مطرح نيست. طبقات مرزبندي‌هاي برجسته و متمايزي با همديگر ندارند. مطالعات اخير نشان مي‌دهد که ماهيت مفهوم «طبقه»، به‌طورکلي بسيار پيچيده و سنجش آن نيز ماهيتي ويژه و جديد يافته است. اين ماهيت جديد در حال شکل‌گيري، بر مبناي چند مفهوم اساسي قرار دارد. کاربرد اصطلاحاتي مانند سرمايه‌داري بدون طبقه، چندپاره شدن طبقات در جوامع امروزي و تأکيد بر مفاهيم جايگزين طبقه، يعني تشکل‌هاي هويتي و نيز شکل‌گيري مفاهيم مصرف، جامعه مصرفي و سبک زندگي، عناصري هستند که مفهوم سنتي «طبقه» را زير سؤال برده‌اند. حتي الريش بِک با استفاده از مفهوم سرمايه‌داري بدون طبقه، مقوله‌هايي مانند طبقه، خانواده و محله را مقوله‌هاي مرده مي‌داند (مقدس و سروش، 1390). دغدغه اصلي مارکس، صورت‌بندي مفهوم طبقه بود. او در نظريه نوسازي خود، طبقه را تجلي تمايزهاي ناشي از استقرار مناسبات توليدي متفاوت در هر عصر و دوره‌اي مي‌داند. اين مناسبات توليدي، دايره‌اي از اهداف، منافع و انگيزه‌ها را در گروه‌هاي متفاوت مردم و در نسبت‌هاي مختلفي، که آنها با اين مناسبات برقرار مي‌کنند، شکل مي‌دهد (صميم، 1393). از سوي ديگر، کانورس بيان مي‌کند که پس از جنگ جهاني دوم، آمريکا توزيع فزاينده ثروت و درآمد را تجربه کرد که به افراد بيشتري اجازه مي‌داد تا اشيا بيشتر همچون اتومبيل، خانه، يخچال، هواپيما و غيره را تهيه کنند. اين فرايند امروزه به تعداد فزاينده‌اي از مردم، امکان رفتار خودنمايانه را داده است. در نتيجه، مصرف متظاهرانه اثربخشي خود را به عنوان ابزاري براي تمايز ثروتمندان از دست داده است (شعباني و کريمي، 1394).
    - به نظر مي‌رسد، که وبلن در نظريه خود مبناي هويت را در مصرف مي‌داند، درحالي‌که خصلت بازتابندگي تکنولوژي، منابع هويت را متکثر کرده است. اگر دوره‌هاى تاريخى را به سه بخش پيش مدرن، مدرن و پسامدرن تقسيم‌بندى کنيم، هويت در هر يک از اين دوره‌ها، شکل خاص خود را داشته است.
    در دنياى پيش مدرن، هر فرد وارث هويت نياکان خود بود. هويت امرى موروثى تلقى مى‌شد و هر کس در اجتماع نقشى واحد را ايفا مى‌کرد. انسان هويتى فردى و در يک کلام، «خويشتنى» واحد داشت. در دنياى مدرن، هويت براى نخستين بار با بحران روبه‌رو شد. اجتماع و قوانينى که بر آن حاکم است، گسترش مى‌يابد، نيازهاى انسانى رو به فزونى مى‌گذارد و انسان براى بر آوردن اين نيازها، احتياج به روابط اجتماعى بيشترى با افراد دارد. هر فرد در اجتماع مدرن، نقش‌هاى متفاوتى را مى‌پذيرد. از قبيل پدر، معلم، استاد دانشگاه و وکيل. به همين دليل، انديشمندان به اين نتيجه رسيدند که در مطالعه هويت فرد بايد زمان و مکان و روابط فرد با ديگران در نظر گرفته شود. دنياى پست مدرن، امروز بسيار پيچيده‌تر از دنياى مدرن است. انسان، امروزه با خواسته‌هاى بسياري روبه‌رو است که در گذشته، براي وي بيگانه بوده است. در پست مدرنيسم، مفهوم متعارف هويت هم دستخوش دگرگونى‌هاى گوناگون شد. هويت بيش از پيش، به عنوان يک امر نسبي تلقي شد. به يک معنا، پست مدرنيته بيش از هر چيز در مقابل ايده‌آل مدرن مي‌ايستد؛ يعني فرهنگ يکدست و استاندارد شده، متشکل از انسان‌هايي که در نهايت نمونه‌هايي مشابه يا يکسان از بشريتي واحدند. بعکس، پست مدرنيته معتقد و تجليل‌گر تقليل‌ناپذيري تکثر بشري و فرهنگ است. نيازها، تمايلات، هويت‌ها و سبک‌هاي زندگي اجتماعي انسان‌ها، به مصرف پيوند خورده است. پست مدرن به هويت‌ها و زندگي‌هاي اجتماعي از طريق الگوهاي مصرف شکل مي‌بخشند. کالاها چنان ساخته شده‌اند که توهمات و اميدهايي را به وجود آورنده‌اند تا آدميان را اغوا کنند که به همنوايي اجتماعي تن دهند (سيدمن، 2004، ص 256).
    اعتبار وضعي- محلي
    معرفت اجتماعي، ارتباط تنگاتنگي با وضعيت محل و گروه موضوع معرفت دارد. توجه به ضرورت انطباق معرفت اجتماعي، با موقعيت محلي و گروهي ويژه و اندک بودن امکان جهان‌شمولي آن، نقش برجسته‌اي در تحليل و فهم صحيح اين معرفت ايفا مي‌کند. براين‌اساس، کارل مانهايم يکي از شرايط صحت معرفت اجتماعي را انطباق آن با فضاي اجتماعي و فرهنگي پيرامون خويش معرفي کرده‌اند. معرفت اجتماعي خاص، ممکن است در خصوص يک محل يا گروه ويژه صحيح و سنجيده بوده، همان معرفت در خصوص محل يا گروه ديگري صادق نباشد. عدم اعتنا به اعتبار جامعه‌شناختي معرفت اجتماعي و به عبارت ديگر، «موقعيت اجتماعي» منتهي به بروز عرضه بيگانگي نظري مي‌شود (قريشي، 1393، ص 32).
    با توجه به نظرية مصرف متظاهرانه وبلن، مي‌توان اين‌گونه استنباط کرد که ايشان فقط به دو طبقه بالا (مرفه) و پايين تمرکز کرده‌اند. به‌گونه‌اي‌که طبقه مرفه با نمايش متظاهرانه مصرف، منزلت و اعتبار و شهرت خود را موجه جلوه مي‌سازند. طبقه پايين، با رشک و حسادت اين وضع را نظاره مي‌کند. چنين برداشت مي‌شود که وبلن، طبقه مرفه و اعتبار و منزلت و پايگاه اجتماعي و همچنين عزت‌نفس آنها را در گرو مصرف نمايشي دانسته، از دانش، مهارت، خلاقيت، کارآفريني و نوآوري آنها بحثي نکرده است. در مقابل، طبقه پايين را به گونه‌اي به تصوير مي‌کشد که طوطي‌وار، آنچه را كه طبقات بالا ديکته مي‌کنند، تقليد مي‌نمايند.
    اعتبار کارکردي
    بايد گفت غايت مصرف معقول، تأمين نيازهاي بشر است. درحالي‌که مصرف نمايشي، مورد تأکيد وبلن، خادم منافع سرمايه‌داري است که براي حل بحران انباشت بيش از حد کالا صورت مي‌گيرد. سرمايه‌داري، براي حل بحران انباشت بيش از حد کالا، در صدد برآمد زنان را به عنوان بخش بزرگي از جامعه مورد استفاده و سوء‌استفاده قرار دهد و اهرم‌هايي را براي استفاده از توليدات بورژوازي به کار گرفتند. در همين زمينه، زيبايي و مدگرايي‌هاي افراطي در سبک پوشش و لباس اعتباري معادل هم يافتند. با اين ترفند، هر چه را که تمايل داشتند در شکل و فرم نيازهاي مشترک به فروش رساندند (رفعت‌جاه، 1386).
    نقد ثانويه
    در نقد ثانويه خطايي، که در مرحله نقد اوليه براي يک نظريه کشف شده است را مورد تحليل قرار مي‌دهند تا علت اصلي اين خطا را دريابند. به عبارت ديگر، اين نوع نقد بيشتر زمينه‌هاي پيدايش خطاي مکشوف را مورد کندوکاو قرار مي‌دهد (قريشي، 1393، ص 32).
    نقد روان‌شناختي
    در نقد روان‌شناختي تصور بر اين است که شخصيت محقق و نحوه زندگي دوران اوليه وي، در خطايي که در نظريه وي به وجود آمده است، تأثيرگذار مي‌باشد. به عبارت ديگر، خود نظريه چگونه ممکن است جلوه‌گر احساس و ادراک نظريه‌پرداز باشد؟ مي‌توان گفت: فرزند يک خانواده، مهاجر بودن و تعلق به يک خانواده طبقه پايين و حاشيه‌نشين بودن در دانشگاه، منجر به بروز «عقده حقارت و خود کم‌بيني» در وي شده است که به هنگام مواجهه وي، با سبک زندگي طبقه مرفه آمريکا برانگيخته شده است. از جمله حوادثي که در دوران کودکي وي رخ داده است، مجبور شدن خانواده وي براي فروش زمين‌شان براي پرداخت بهره به رباخواران بود که اين امر بعدها در نظريه طبقه تن‌آسا و مصرف متظاهرانه خود را نشان مي‌دهد؛ زيرا يک نگاه و رويکرد سلبي و منفي به مصرف و مصرف‌گرايي اين طبقه دارد (کوزر، 1392، ص 234).
    نقد انسان‌شناختي
    نگرش تطوري وبلن، او را به اين باور سوق داد که آدمي، نظير هر موجود زنده ديگر، موجودي است که در واکنش به محرک‌هاي محيط زندگي خود عمل مي‌کند. نظير هر نوع ديگر، آدمي خالق عادت‌ها و تمايلات است. تحت تأثير تمايلات تحميل شده در اثر فرايند انتخاب، رفتار مي‌کند. در همان حال، موجودي است که محتوا و روند اين عادت‌ها و تمايلات را به لحاظ ذهني درک مي‌کند. از اين نظر به دست مي‌آيد که وبلن، منکر هر گونه اراده و قصديت انساني و در نتيجه، غايت است؛ بدين‌معنا که گويي، انسان خود نقشي در تغيير محيط، عادت‌ها و تمايلات ندارد. او در همان حال تأکيد مي‌کند که کنش اقتصادي يک کنش غايتمند است؛ بدين‌معنا که آدميان هميشه و همه جا در پي انجام دادن چيزي هستند و هدفمند بودن آنها، مي‌تواند عادت‌ها و تمايلات‌شان را تحت تأثير قرار دهد. در واقع، وبلن در پي آن بود که آزادي فردي را با انديشه ماترياليستي خود دربارة علّيت سازگار كند که البته کار دشواري است. تبيين فايده‌گرايانه و لذت‌گرايانه رفتار انساني، اساساً ناکافي است؛ زيرا خاستگاه ويژگي‌هاي رفتاري مفروض، به لحاظ تطوري و علّي ناديده گرفته مي‌شود. بدين‌سان، آموزة اصلي وبلن اين است که مفروضات علم اقتصاد و ساير علوم اجتماعي، بايد با داروينيسم و فهم ما از تطور انساني سازگار باشد (پاداش، 1385).
    5. نتيجه‌گيري
    در دهه‌هاي اخير، سبک‌هاي پوشش و لباس تغييرات بسياري کرده است. آنچه در اين ميان داراي اهميت است، اينکه پيروي از مدهاي متنوع و متلون، با مارک‌هاي مختلف، که هر روز در مراکز خريد عرضه مي‌شوند، سبک زندگي خاصي را که مبتني بر مصرف‌گرايي افراطي است، به وجود مي‌آورد. علاوه بر اينکه، فاعليت و عامليت افراد را به چالش مي‌کشد، آسيب‌هاي زيادي را به ساختار فرهنگي وارد مي‌سازد. به نظر مي‌رسد، نظريه مصرف نمايشي وبلن تبيين‌کننده خوبي براي اين مسئله فرهنگي- اجتماعي مي‌باشد. در اين زمينه با هدف مقاله توصيفي- تحليلي حاضر اين بود که اين نظريه را با توجه به معيارهاي نقد معرفت مورد سنجش قرار دهد. آنچه از نتايج معيارهاي نقد معرفت اجتماعي استنباط مي‌شود، اينکه نظريه مصرف نمايشي، به لحاظ منطق دروني داراي اشکال است، به نحوي که انتظار مورد نظر را نتوانسته است به نحو مانع و جامع برآورده کند. در ارتباط با نقد قلمرو هم در بعد اعتبار تاريخي (زماني)، تطور و تحول مفهومي طبقه را در نظر نگرفته است. در بُعد اعتبار وضعي- محلي هم وبلن به دو طبقه بالا و پايين تمرکز کرده است. در اين نظريه، وبلن طبقه مرفه را به گونه‌اي توصيف مي‌کند که کارشان فقط و فقط مصرف و مدگرايي‌هاي متظاهرانه است. طبقات پايين دست‌بسته و با حالت رشک و حسادت، به دنبال تبعيت و تقليد از آنها مي‌باشند.
    نتايج نقد ثانويه نشان مي‌دهد که به دنبال پيدا کردن خطاي مکشوف است. در ارتباط با نقد روان‌شناختي، مي‌توان گفت که شرايط دشوار و اتفاقات دوران کودکي و نوجواني وبلن، زمينه‌هاي «عقده حقارت» را در وي به وجود آورده بود. همين امر بر همة نظريه‌هاي وي، بخصوص نظريه مصرف متظاهرانه وي تأثير گذاشته است. در رابطه با پيش‌فهم‌هاي اشتباهي که منتهي به اين نتيجه‌ در نظريه وبلن شده است که عامليت و فاعليت انسان‌ها را ناديده گرفته است و آنها را در حصار رقابت در مصرف و چشم و هم‌چشمي‌ها قرار داد است، بايد گفت: وبلن تحت تأثير نگرش تطوري و فيلسوفاني چون جان‌ديوئي و ميد، منکر هرگونه اراده و قصديت و عامليت براي انسان بود. هر چند وبلن، نگرش سلبي و منفي به مصرف‌گرايي داشته است، ولي بارقه‌اي را براي ظهور مکاتب گوناگون اقتصادي و اجتماعي، از جمله نهادگرايي روشن ساختند. اگر جانب انصاف را در نظر بگيريم، وبلن بسياري از مفاهيمي را که در جامعه‌شناسي مدرن به آنها پرداخته مي‌شود، و از مسائل مبتلابه جامعه کنوني مي‌باشد، مورد مطالعه قرار داه است. به عنوان نمونه، تصور بدني و مصرف‌گرايي زنان، از جمله مسائل و دغدغه‌هايي است که وبلن در «مصرف نيابتي» به آن پرداخته است.
     
     

    References: 
    • آدميان، مرضيه و همكاران، 1391، «تحليل جامعه‌شناختي سبک پوشش زنان»، زن و جامعه، سال سوم، ش 4، ص 161-186.
    • الياسي، امير، 1392، تبيين جامعه‌شناختي آرايش و پوشش ظاهري در ميان زنان بالاي 15 سال شهر مهاباد، پايان‌نامه کارشناسي ارشد، تبريز، دانشگاه آزاد اسلامي.
    • باقري تودشکي، مجتبي، 1388، «الگوي مصرف بر مبناي ارزش‌هاي اسلامي»، اقتصاد اسلامي، ش 34، ص 39-65.
    • پاداش، حميد، 1385، «ارزيابي محتواي تطوري آراي تورستين وبلن (با تأکيد بر داروينيسم)»، مجله علمي تخصصي تکاپو، ش 15 و 16، ص 69-85.
    • تفضلي، فريدون، 1381، تاريخ عقايد اقتصادي، تهران، نشر ني.
    • حميدي، نفيسه و مهدي فرجي، ۱۳۸۶، «سبك زندگي و پوشش زنان در تهران»، تحقيقات فرهنگ، ش 1، ص 65-۹۲.
    • ديليني، تيم، 1393، نظريه‌هاي کلاسيک جامعه‌شناسي، ترجمة بهرنگ صديقي و وحيد طلوعي، تهران، نشر ني.
    • رستمي، احسان و مرجان اردشيرزاده، 1392، «نگاهي به نظريه‌هاي سبک زندگي»، مطالعات سبک زندگي، ش 3، ص 9-31.
    • رفعت‌جاه، مريم، 1386، «هويت انساني زن در چالش آرايش و مد»، شوراي فرهنگي اجتماعي زنان، سال دهم، ش 38، ص 136-179.
    • رنجبريان، بهرام و همكاران، 1391، «عوامل مؤثر بر همنوايي بانوان در انتخاب سبک پوشش (مورد مطالعه: دانشجويان دانشگاه اصفهان)»، فرهنگي- تربيتي زنان و خانواده، سال هفتم، ش 21، ص 147-179.
    • سيدمن، استيون، 2004، کشاکش آراء در جامعه‌شناسي، ترجمة هادي جليلي، تهران، نشر ني.
    • شعباني، احمد و علي‌اكبر کريمي، 1394، «بررسي مقايسه‌اي مفهوم شأن در الگوي مصرف فرد مسلمان و نظريه مصرف متظاهرانه»، مطالعات اقتصاد اسلامي، سال هفتم، ش 2، ص 107-155.
    • صديقي، بهرنگ، 1389، «تئوري ساخت‌يابي آنتوني گيدنز: پيامدهاي تئوريک و روش‌شناختي و کاربرد عملي آن در جامعه شناسي»، پژوهش اجتماعي، سال سوم، ش 9، ص 141-167.
    • صميم، رضا، 1393، «نگاهي انتقادي به پيشينه داخلي مطالعات جامعه‌شناختي بر روي سبک زندگي»، تحقيقات فرهنگي ايران، دوره هفتم، ش 1، ص 145-166.
    • عسکري ندوشن، عباس و همكاران، 1390، «تمايلات مصرفي زنان در شهر يزد»، زن در توسعه و سياست، دوره نهم، ش 1، ص 93-116.
    • فاضلي، محمد، ۱۳۸۲، مصرف و سبك زندگي، قم، صبح صادق.
    • قريشي، فردين، 1393، مباني معرفت‌شناسانه انديشه‌ورزي اجتماعي در ايران، تهران، جامعه‌شناسان.
    • کوزر، لوئيس، 1392، زندگي و انديشه بزرگان جامعه‌شناسي، ترجمة محسن ثلاثي، تهران، گلرنگ يکتا.
    • محمدي، جمال و همكاران، 1394، «پوشش زنان و دلالت‌هاي معنايي آن (مورد مطالعه: زنان شهر کرمانشاه)»، مطالعات و تحقيقات اجتماعي در ايران، دوره سوم، ش 4، ص 639-666.
    • معيدفر، سعيد و عبدالحميد حقيقي، 1386، «عوامل اجتماعي گرايش به مد در ميان جوانان 15 تا 29 ساله ايراني»، مطالعات جوانان، ش 14، ص 1-14.
    • مقدس، علي‌اصغر و مريم سروش، 1390، «فضاي اجتماعي زندگي و طبقه اجتماعي بازنمايي فعاليت‌هاي فراغتي زنان در شيراز»، بررسي مسائل اجتماعي ايران، سال دوم، ش 5 و 6، ص 41-67.
    • موسايي، ميثم، 1388، «نقش فرهنگ بر الگوي مصرف»، اقتصاد اسلامي، ش 34، ص 125-149.
    • وبلن، تورستاين، 1383، نظريه طبقه تن‌آسا، ترجمة فرهنگ ارشاد، تهران، نشر ني.
    • هزارجريبي، جعفر و رضا صفري شالي، 1388، «بررسي مفهوم شادکامي اجتماعي و عوامل مؤثر بر آن (مورد مطالعه: استان مرکزي)، برنامه‌ريزي رفاه و توسعه اجتماعي، دوره اول، ش 3، ص 1-31.
    • Banister, E. N, & Hogg, M. K, 2004. "Negative symbolic consumption and consumers’ drive for self-esteem: the case of the fashion industry", European Journal of Marketing, V. 38 (7), P. 850-680.
    • Cash, T, & Pruzinsky, T, 2002, "Body image: A handbook of theory, research and clinical practice", London, The Guilford Press.
    • Entwistle, J, 2000, The Fashioned Body: Fashion, Dress and Modern Social Theory, Cambridge: Polity.
    • Maleki Shomali, F, 2012, "A study of young females’ experience of fashion and its relation to anxiety", Master Thesis in Marketing, Gothenburg university.
    • Nettelton, S, 1998, "Body in everyday life", London & NewYork, Routledge.
    • Reddy, S, & Otieno, R, 2013, "Relationship between body image and clothing perceptions: Among women aged 18-55 years in UK", International Journal of Arts and Commerce, V. 2, N. 5, P. 40-49.
    • Simmel, G, 1904, ‘Fashion’, On Individuality and Social Forms: Selected Writings, trs D.C.Levine, Chicago, University of Chicago Press.
    • Twigg, J, 2009, "Clothing, Identity and the Embodiment of Age", New York, Nova Science Publishers.
    • Veblen, T, 1899, The Theory of the Leisure Class: An Economic Study of Institutions, New York, Mentor.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    قریشی، فردین، قاسم زاده، داود، قاسم زاده، ذاکر.(1395) نقد و بررسی نظریه مصرف نمایشی وبلن بر مبنای معیارهای سنجش معرفت اجتماعی. فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 7(4)، 43-58

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فردین قریشی؛ داود قاسم زاده؛ ذاکر قاسم زاده."نقد و بررسی نظریه مصرف نمایشی وبلن بر مبنای معیارهای سنجش معرفت اجتماعی". فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 7، 4، 1395، 43-58

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    قریشی، فردین، قاسم زاده، داود، قاسم زاده، ذاکر.(1395) 'نقد و بررسی نظریه مصرف نمایشی وبلن بر مبنای معیارهای سنجش معرفت اجتماعی'، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 7(4), pp. 43-58

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    قریشی، فردین، قاسم زاده، داود، قاسم زاده، ذاکر. نقد و بررسی نظریه مصرف نمایشی وبلن بر مبنای معیارهای سنجش معرفت اجتماعی. معرفت فرهنگی اجتماعی، 7, 1395؛ 7(4): 43-58