معرفت فرهنگی اجتماعی، سال هفتم، شماره سوم، پیاپی 27، تابستان 1395، صفحات 5-23

    مبانی فلسفی هویت از دیدگاه مارتین هایدگر

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    کرامت اله راسخ / دانشيار جامعه‌شناسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد جهرم / Krasekh@gmail.com
    چکیده: 
    هدف این مقاله، بررسی مبانی فلسفی هویت از دیدگاه مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی است. نوع پژوهش، کیفی، روش آن، کتابخانه ای و بر اساس «نظریه موضوع گرا» اجرا شد. پرسش اصلی فلسفه هایدگر معنای هستی، موضوع فلسفه او هستی شناسی و روش کار او پدیدارشناسی است. هایدگر معتقد است: شناخت و فلسفه ریشه در تاریخ و جامعه دارد و در نتیجه، زمان وظیفه تأسیس جهان را عهده دار است. بنابراین، منشأ شناخت ما ازجمله شناخت رسمی به شکل علوم جدید و شناخت غیررسمی ما به شکل معرفت روزمره، ازجمله معرفت از هویت ویژگی تاریخی برخوردار است و محصول محیط و زمان است، پس، به دنیای زندگی تعلق دارد. یافته های پژوهش نشان داد که می توان به طرحی فلسفی از هویت برای بررسی مسئله هویت به منزله مسئله اجتماعی رسید.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Philosophical Principles of Identity in the View of Martin Heidegger
    Abstract: 
    This paper seeks to examine the philosophical principles of identity in the view of the German philosopher, Martin Heidegger. The research is a quantitative library-based survey based on a ‘’thematic-oriented theory’’. The main question in Heidegger’s philosophy is about the meaning of existence, the subject of his philosophy is ontology and the method of his work is phenomenology. Heidegger maintains that cognition and philosophy are rooted in history and society, and he considers that time has the duty of establishing the world. Therefore, the origin of our cognition, including formal cognition in the form of new disciplines and our informal cognition in the form of daily knowledge, including the knowledge of identity, has historical property and it is the product of environment and time, and, therefore, it belongs to the world of life. The research findings show that it is possible to provide a philosophical model of identity with the aim of investigating the question of identity as a social issue.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    هويت مقوله‌اي از جنس شناخت، معرفت و حتي معرفت روزمره است و در نتيجه، موضوع علوم گوناگون ازجمله جامعه‌شناسي، جامعه‌شناسي معرفت و حتي فلسفه است. موضوع اصلي جامعه‌شناسي معرفت، تأثير مناسبات اجتماعي بر معرفت، شناخت علمي و معرفت روزمره است (ر.ك: کنوبلاخ، 1390). مارتين هايدگر، فيلسوفي علاقه‌مند به چگونگي ارتباط شناخت، شناخت علمي، معرفت و معرفت روزمره با هستي است، به‌طوري‌که مي‌توان از مباني فلسفي او، تعمق فلسفي و نظري درباره هويت استنتاج کرد. کتاب هستي و زمان او، از اين ديدگاه از اهميت خاص برخوردار است.  اين نوشته اگرچه ظاهر فلسفي دارد، اما هدفِ جامعه‌شناختي را دنبال مي‌کند. هدف اين نوشته، پاسخ به اين پرسش است: آيا معرفت سازنده هويت، در ارتباط مستقيم و (يا) غيرمستقيم با «دنياي زندگي»، يا دنياي زندگي يکي از مهم‌ترين کليدواژه‌ها در علوم انساني و فلسفي از نيمه دوم قرن نوزدهم تا امروز در آلمان است. از اين واژه، در علوم انساني و فلسفه با تعابير گوناگون استفاده ‌شده است. «زيست‌جهان» ممکن است، در زيست‌شناسي کاربرد پيدا کند. درحالي‌که «دنياي زندگي»، صرفاً به حيات اجتماعي و فرهنگي انسان اشاره دارد، پس مقوله‌اي در علوم انساني است. پس ترجيحاً در اين مکتوب از اين برگردان استفاده مي‌شود (راسخ، 1391، ص 651). 
    براي پاسخ به اين پرسش، نظريه شناخت و معرفت هايدگر بررسي مي‌شود؛ چرا که ادعا شد هويت از جنس معرفت و شناخت است. هايدگر با برقراري ارتباط ميان زايش علوم و هستي هستندگان، نقش فراواني در فراهم شدن زمينه براي انجام پژوهش‌هايي ايفا کرد که تاکنون درباره ارتباط شناخت و معرفت رسمي و غيررسمي، با مناسبات اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي انجام‌گرفته است. آلفرد شوتس، با کتاب ساخت معنادار دنياي زندگي گام اساسي را در اين مسير برداشت. به ‌اين ‌ترتيب، زمينه را براي مطالعات بعدي فراهم کرد (ر.ك: کنوبلاخ، 1390؛ شوتس‌ايشل، 1391).
    اين‌گونه پژوهش‌ها در ايران، به دلايل مختلف نه ‌فقط ضروري است، بلکه اجتناب‌ناپذير است. شايد بتوان با اين‌گونه تحقيقات درباره انگيزه‌هاي واقعي و کنشِ کنش‌گر مسلمان، نه ‌فقط در ايران، بلکه در ساير کشورهاي اسلامي در عصر بحران‌ها و ناچاري‌ها سخن گفت. شايد از اين طريق، زمينه براي واکاوي‌هاي علمي فارغ از عصبانيت و عصبيت فراهم کرد.
    روش تحقيق
    نوع پژوهش در اين تحقيق کيفي، روش آن کتابخانه‌اي و بر اساس «نظريه موضوع‌گرا» اجرا شد. نظرية موضوعي يا «نظرية بازکاوي»، ‌نظريه‌اي از انسلم استراوس و بارني گلاسر است که بيانگر بهره‌گيري از راهي ويژه براي دستيابي به فرضيه‌هاي جديد است. در مرحلة نخست و مطالعات ميداني، نظراتي درباره روابط ميان متغيرها شکل مي‌گيرد. سپس، ابعاد فرضيه‌هاي اوليه و نزديک به موضوع تحقيق در مقايسه‌اي نظام‌مند بررسي مي‌شود. به نظر اينان، روند خلق نظريه‌، فرايندي انعطاف‌پذير است (ر.ك: راسخ، 1391). البته در اينجا در حد طرح فرضيه‌هايي به شکل نتيجه‌گيري بسنده مي‌شود تا زمينه براي انجام پژوهش‌هاي ميداني، بر اساس اين فرضيه‌ها فراهم شود.
    مباني نظري
    هايدگر با انتشار هستي و زمان، در سال 1927 يكباره مشهور شد. فهم اين اثر، به دلايل گوناگون دشوار است (هايدگر، 1977). نخست آنکه، کتاب کامل نيست.  هستي و زمان، به ‌ظاهر و در نگاه اول با رساله دکتري و استادي او چندان مرتبط نيست، اما امروز با دسترسي به نوشته‌ها و يادداشت‌هاي کلاس‌هاي درسي او، که قبل از انتشار هستي و زمان، و براي فراهم کردن زمينه براي نگارش آن برگزار شده‌اند، مي‌توان نوعي استمرار در تفکر او مشاهده کرد. نشانه‌هاي اين استمرار در ايستگاه‌هايي مشاهده مي‌شود که در مسير توضيح هستي در آنها توقف کرد: 1. در- اين- جهان- بودن روزمرگي؛ 2. دغدغه؛ 3. در- اين- جهان- بودن اصيل؛ 4. زمانمندي؛ 5. در-اين- جهان- بودن زماني؛ 6. رسيدن به معناي هستي. از اين شش‌قدم، سه تا (1، 3 و 5) به اجراي اينجا- هستن و سه تا به «معناي هستي» (2، 4، 6) تعلق دارند. هايدگر، دقيقاً همين طرح را در هستي و زمان دنبال مي‌کند. اين را مي‌توان از بندهاي مختلف هستي و زمان استخراج کرد (هايدگر، 1386، ص 28، 39، 45، 46، 61، 63، 83، 118، 142، 154، 156، 188، 193، 233). هايدگر، اين طرح را با اين اميد دنبال مي‌کرد که فراتر از پرسش رسمي درباره «معناي هستي»، زمينه براي توضيح پرسش مادي دربارة معناي هستي فراهم شود. اين طرح در اين نوشته نيز دنبال، پس با هستي شروع مي‌شود.
    هستي‌شناسي بنيادي
    هايدگر تعمق در باب هستي را با روش پژوهش آن، يعني هستي‌شناسي و به عبارت او، هستي‌شناسي بنيادي شروع مي‌کند. هستي‌شناسي بنيادي، برخلاف فلسفه حيات، درصدد نسبي کردن اعتبار ادعاهاي فلسفي بر اساس بديهيات موجود در دنياي زندگي نيست، بلکه هدف شناختن ساختارهايي است که انسان به کمک آنها، زندگي خود را محقق مي‌کند؛ ساختارهايي که بنيادي و در مقابل تغيير وضعيت مقاوم هستند. هايدگر اين ساختارهاي بنيادي را «هستي» ناميد. «هستي» بنياد چيزهاست و هدف هايدگر در هستي‌شناسي بنيادي خود، رسيدن به اين بنياد است. اين بنياد، اشکال گوناگون دارد که «هستنده» ناميده مي‌شود. بنابراين، «هستندگان» جلوه‌هاي مختلف و عيني‌تر «هستي» هستند. هايدگر، مفهوم «هستي» را صرفاً از ديدگاه فلسفي مطرح نکرد، بلکه تلاش کرد براي آن مصداق تاريخي در نظر بگيرد و زمينه اين کار را با نقد پديدارشناسي استاد خود ادموند هوسرل فراهم کرد. او تلاش کرد تا بر محدوديت‌هايي غلبه کند که هوسرل، به عقيده او بر رويکرد پديدارشناسي تحميل کرده است (جت‌من، 2001، ص 276). هايدگر، بند اول تا پنجم کتاب هستي و زمان را به توجيه لزوم پژوهش درباره «معناي هستي» اختصاص داد و البته از ديدگاه هستي‌شناختي. وي معتقد است: پيش از تلاش براي پاسخ به پرسش درباره «معناي هستي»، بايد به اين پرسش پاسخ داده شود: که منظور از «هستي» چيست؟
    ... حاجت به فهمي اوليه در اين باب دارد که «ما به‌راستي چه مراد مي‌کنيم، از اين کلمه هستي». ازاين‌رو، پرسش هستي نه‌تنها آهنگ رهيافت به‌شرط ماتقدمِ امکان علوم دارد که با پژوهش در هستندگان گونه‌گون، از حيث هستنده بودنشان پيشاپيش به حيطه فهمي از هستي وارد شده‌اند، بلکه همچنين مقصد اين پرسش رهيابي به‌شرط امکان هستي‌شناسي‌هايي است که سابق بر علوم و بنيان‌گذار علم‌اند (هايدگر، 1386، بند 3، 11/82-81).
    پرسش درباره معناي هستي را از دو ديدگاه مي‌توان مطرح کرد: پرسش رسمي و پرسش مادي. پاسخ به پرسش رسمي درباره معناي هستي، مشروط به بررسي پاسخ فلاسفه سلف، به پرسش درباره معناي هستي است که هايدگر اين کار را انجام نمي‌دهد. عدم پاسخ رسمي به پرسش درباره معناي هستي، سبب اين سوءتفاهم شد که گويا هايدگر يکي از هستي‌شناسي‌هاي موجود و مشهور سنت فلسفي را پذيرفته است. اما نقد هايدگر به هستي‌شناسي‌هاي سنتي نشان مي‌دهد که او درصدد يافتن پاسخي متفاوت از فلسفه سنتي، به مسئله پرسش درباره معناي هستي است.
    هايدگر، براي مشخص کردن طرح پرسش دربارة معناي هستي از ديدگاه هستي‌شناسي، در کنار ارجاع به کانت و نوکانت‌گرايي، همچنين به پديدارشناسي هوسرل استناد مي‌کند. وي معترف است که براي روشن کردن زمينه تاريخي طرح مسئله هستي، بيش از هر کس، به آموزه مقولات و معاني هوسرل، بخصوص مطالعات او در پژوهش‌هاي منطقي مديون است. هايدگر حتي بازنگري کانت را هم تحت تأثير پديدارشناسي هوسرل انجام مي‌دهد. وي در کتاب نقد کانت خود مي‌نويسد: «سنتز مقدم بر تجربه درواقع بيان شناخت پديدارشناختي از ساختار استعلايي است». بنابراين، توضيح رسمي «معناي هستي»، درنهايت در ارتباط با طرح اين پرسش از ديدگاه پديدارشناختي استعلايي هوسرل قابل‌ طرح است (هايدگر، 1995). از همين‌جا است که فهميده مي‌شود كه چرا آگاهي روش‌شناختي فلسفه هايدگر در ارتباط با روش پديدارشناختي هوسرل تکامل پيدا کرد.
    هايدگر، پديدارشناسي هوسرل را به اين شرط مي‌پذيرد که طرح پرسش دربارة هستي، پيش از پرسش دربارة تمايز بين سوژه مؤسس و سوژه مؤَسَس مطرح شود. اين تفاوت بين آنها، منجر به دو تعريف متمايز از هستي‌شناسي مي‌شود. هوسرل، هستي‌شناسي را علم استعلايي از ساختارهاي ايده‌تيک عمومي از مؤَسَس‌ها تعريف مي‌کند:
    فقط براي تسهيل ورود به پديده‌شناسي است که با اين ‌همه تأخير از آن سخن به ميان مي‌آوريم. کثرت عظيم داده‌ها و مسائل جديد مي‌بايستي نخست به شکلي ساده‌تر در توصيفي صرفاً تجربي عرضه مي‌شد. برعکس، روش توصيف ايده‌تيک عبارت است از: گنجانيدن کليه اين توصيف‌ها در يک بُعد اصولي جديد که فهم آن در ابتدا دشوار است، اما پس از تعداد مناسبي از توصيف‌هاي تجربي به سهولت درک مي‌شود (هوسرل، 1386، بند 34، ص 118).
    هايدگر نيز هستي‌شناسي را مانند هوسرل، علم استعلايي مي‌داند، اما آن را نتيجه وحدت مؤسس و مؤَسَس در جريان تأسيس «هستندگان» «مطروح» مي‌داند. بنابراين، اولين وظيفه هستي‌شناسي از ديدگاه هايدگر از جنس پديدارشناختي و آن ‌هم بررسي و قابل‌ فهم کردن بديهيات، از طريق «تحليل تأسيسي» است. هايدگر، مفهوم «تأسيس» را به‌طور قطعي از نو تفسير کرد و تا آنجا پيش رفت که ادعا کرد که اين سوژه نيست که به‌طور رسمي از ديدگاه پديدارشناختي وظيفه عمومي «تأسيس» را عهده‌دار است، بلکه اين وظيفه «معناي هستي» است (جت‌من، 2001، ص 282).
    انعکاس فهم متفاوت از هستي‌شناسي بين هوسرل و هايدگر را مي‌توان در شيوة متفاوت کار آنها مشاهده كرد. هايدگر در هستي و زمان، با تحليل روزمرگي، به قول او «در- اين- جهان- بودن»، کار را شروع مي‌کند. درحالي‌که موضوع تعمق هوسرل، «اگوي استعلايي» است. تحليل روزمرگي، «در- اين- جهان- بودن»، اين امکان را در اختيار هايدگر گذاشت تا به طور موقت، به تعريفي از معناي هستي برسد: در ابتدا «معناي هستي» ظاهراً به معناي تعيين هستي انسان در اين جهان است. به عبارت ديگر، تعيين معناي اينجا- هستن [دازاين] انسان، که هايدگر آن را «دغدغه» تعيين مي‌کند. ما در اين جهاني که زندگي مي‌کنيم، نگران هستيم و دغدغه داريم. در پرتو چنين توضيحي از «معناي هستي»، اين امکان وجود دارد که ساختارهاي بنيادي «در- اين- جهان- بودن»، به عبارتي، «در- اين- جهان- بودن اصيل» تعيين شود. هايدگر، ساختار بنيادي را در حال حاضر «بودن جهت مردن» تعيين مي‌کند. اين تعين نيز به‌رغم ظاهر اگزيستانسياليستي آن، در خدمت تعيين دقيق‌تر «معناي هستي» قرار دارد؛ چراکه به کمک آن مي‌توان اهميت زمان را در ارتباطي نزديک‌تر با «در- اين- جهان- بودن» تعيين کرد. پرسش درباره «در- اين- جهان- بودن»، به ‌اين ‌ترتيب پرسش درباره «در- اين- جهان- بودن زماني»، درباره اهميت زمان در جريان «در- اين- جهان- بودن» شد. گام بعدي، تلاش براي تعيين معناي هستي به‌طورکلي است.
    تفسير متفاوت اين دو از هستي‌شناسي، در ارتباط نزديک با فهم آنها از پديدارشناسي نيز قرار دارد که هايدگر پيشنهادهايي براي تجديدنظر در فرمول‌بندي آن مطرح کرد (هايدگر، 1994). مشکل هوسرل از نگاه هايدگر اين بود که درصدد پاسخ به مسئله پديدارشناختي، با پرسش دربارة «معناي هستي» برنيامد (هايدگر، 1386، بند 3، 88-81/13-11) و صرفاً به تقليل پديدار شناختي اکتفا کرد (جت‌من، 2001، ص 289). هايدگر، درصدد نشان دادن اين موضوع است که پديدارشناسي هوسرل، مانع طرح پرسش درباره معناي هستي است. درواقع «تقليل پديدارشناختي» هوسرل، مانعي براي طرح پرسش درباره «هستي» از ديدگاه «نيتمندي» يا «هستي نيتمند» است (هايدگر، 1994، ص 150). اگرچه او خود معترف بود که با تقليل پديدارشناختي، امکان گذاشتن «تمايزي بنيادي» بين دو حوزه هستندگان؛ يعني تمايز بين آگاهي و «هستندگان استعلايي» فراهم ‌شده است (همان، ص 157). هايدگر با نقد پديدارشناسي هوسرل، گام مهمي در مسير فهم پرسش درباره معناي هستي برداشت.
    معناي هستي
    تحليل هايدگر از معناي هستي، در ارتباط نزديک با تصور او از «جهان» قرار دارد. وي «جهان» را دوگانه در نظر مي‌گيرد: يکي «دنياي زندگي» که سازنده يا مؤسس جهان است. ديگري «جهان خاص» که ساخته‌شده جهان و مؤَسَس است. پژوهش‌هاي گسترده هايدگر دربارة «در- اين- جهان- بودن» در هستي و زمان، با اين هدف انجام مي‌گيرد تا نشان دهد که ذهنيت انساني (انسان) را نمي‌توان با «تقليل استعلايي» از «جهان ارجاعات» او، بر اساس تصور هوسرل متمايز کرد. هايدگر معتقد است: اعمال ‌نظري انسان (شناخت)، اگر صرفاً در ارتباط با ويژگي نيت‌مندي در نظر گرفته شوند، از اهميت خاصي برخوردار نيستند. اين فرضيه بيانگر اين است که شناخت نيز ريشه «در- اين- جهان- بودن» دارد. فلسفه نيز استثناء نيست؛ و آن‌ هم عمل نظري است.
    پيشنهاد هايدگر مبني بر تجديدنظر بنيادي در مرزکشي روش‌شناختي بين مؤسس و مؤَسَس، نتايج بسياري براي رويکرد پديدار شناختي داشت. مسئله بين‌الاذهاني، مثال خوبي براي نشان دادن اين پيامدها است. هايدگر، پرسش هوسرل درباره چگونگي شکل‌گيري بين‌الاذهاني را، نه مسئله، بلكه شبه‌مسئله ارزيابي مي‌کند (هايدگر، 1386، بند 26، 321-305/125-117). هوسرل سوژه‌هاي موجود انسان‌هاي ديگر را جهان خاص مي‌بيند. در نتيجه، در حوزه تقليل پديدارشناختي قرار داده و به آنها خصوصيت «در پيشِ دست بودن» نسبت مي‌دهد. در‌حالي‌که هايدگر، در رويکرد خود از «انسان به معناي عام» به اين نتيجه مي‌رسد که بين‌الاذهاني، بدون تمايز «کسِ اختياري» درواقع همان شکل روزمره سوبژکتيويته است. هايدگر، با زبان و عبارات مخصوص خود چنين مي‌نويسد:
    «ديگران» بيش از آنکه همه آناني باشند که غير از من هستند و من خود را از آنها تميز مي‌دهم، آناني هستند که ما غالباً خود را از آنها تميز نمي‌دهيم. ديگران آناني هستند که شامل خود ما نيز مي‌شوند. اين با آنان نيز آنجا بودن خصلت هستي‌شناختي آنچه «با» آنها در اندرون جهان پيش‌دستي است ندارد (همان، 307/118).
    اين‌گونه اشارات را مي‌توان به‌سادگي اساس نظريه هويت تصور کرد. هايدگر، با نقد سوژه استعلايي هوسرل، وظيفه تأسيس جهان را از سوژه استعلايي هوسرل سلب و آن را به جامعه و تاريخ واگذار مي‌کند. به ‌اين ‌ترتيب، زمينه اتصال سوژه استعلايي با جهان از طريق جامعه و تاريخ، به عبارت کلي‌تر، زمان‌مندي فراهم مي‌شود. پديدارشناسي، از اين ‌پس تحت تأثير هايدگر، اغلب به شروط محتوايي ارجاع مي‌دهد که سوژه تحت تأثير آنها، از ديدگاه اجتماعي و تاريخي تعيين مي‌شود. به ‌اين ‌ترتيب، شرايط براي توضيح فرايند تأسيس تکويني واقعيت‌هاي دنياي زندگي فراهم مي‌شود. اين تحول، با نظريه شناخت هايدگر ارتباط نزديک دارد.
    نظريه شناخت
    هايدگر مي‌پرسد: چگونه مي‌توان به نقش تاريخ و درنهايت، زمان در تعيين جهان پي برد. براي فهم جزئيات شيوه استدلال هايدگر، نخست بايد به اجمال فلسفه شناخت هوسرل را توضيح داد که او آن را براي مدت طولاني، به همان شکلي که در تأملات دکارتي آمده است، کامل تصور مي‌کرد. هايدگر، بازنگري اين اثر هوسرل را زماني آغاز کرد که هنوز درگير کار روي متن هستي و زمان بود. هوسرل، دست‌نوشته‌هاي اين کتاب را که براي نخستين بار در سال 1931، به زبان فرانسوي انتشار يافت كه قبلاً در اختيار هايدگر گذاشته بود. به همين دليل، وي در پانويس صفحه 39 (ص 142 چاپ فارسي) هستي و زمان، از او تشکر مي‌کند:
    اگر جستاري که پي مي‌آيد در گشودگي «خود چيزها» گامي به‌پيش برداشته باشد، نگارنده آن را مديون نخستين گام‌هاي هوسرل مي‌داند که در دوران تحصيل او در فرايبورگ با راهنمايي‌هاي شخصي مؤثر و با قرار دادن آثار منتشر نشده‌اش در اختيار نگارنده، او را با عرصه‌هاي گوناگون در پژوهش پديدارشناختي آشنا ساخت (همان، بند 7، 39/142).
    هوسرل، نقد شناخت را از ديدگاه پديدارشناسي، با طرح اين مسئله آغاز مي‌کند: چگونه مي‌توان با توجه به اين واقعيت که اولاً، هر چيزي که شناخته مي‌شود، درنهايت شناخت افراد واقعي است. ثانياً، به وضعيت اجتماعي، رواني، فيزيکي و خصوصيات فردي ديگر انسان بستگي دارد. ثالثاً، به جهاني وابسته و کاملاً ذهني است، به شناختي با اعتبار عمومي رسيد؟ چگونه مي‌توان از محتواي شناختي با اعتبار عمومي، فراذهني، بين‌الاذهاني و «عيني» سخن گفت؟ اين پرسش، در دوران معاصر در قرائت‌هاي پديدارشناختي، در سطحي از ديدگاه فلسفي و نظري وسيع‌تر مطرح مي‌شود: چگونه شناخت علمي و به ‌طريق ‌اولي، علم امکان‌پذير است؟ هوسرل معتقد است: شناختِ به وضعيت وابسته است و جلوه وابستگي شناخت انسان، به وضعيت را مي‌توان بيش از هرکجا، در زبان و «بخصوص در عبارت گاهي» ديد. نظريه شناخت پديدارشناختي، شناخت را مانند هر عمل ديگر انسان، در ارتباط با آگاهي مي‌کاود که همواره از ديدگاه هوسرل نيت‌مند؛ يعني شناخت درباره چيزي است. به عبارت ديگر، به سمت «خود ديگر» جهت‌گيري دارد. فلسفة استعلايي که با پديدارشناسي مرتبط است، حکم مي‌کند که هيچ‌چيز، به عبارت پديدارشناس‌ها هيچ هستنده‌اي نمي‌تواند در اين جهان باشد، مگر آن‌گونه که آگاهي آن را در اختيار انسان مي‌گذارد، يا آن را «تأسيس» مي‌کند. اگر اين اصل فلسفه استعلايي پذيرفته شود که هر چيز به آگاهي بستگي دارد، اشياء به شيوه‌هاي گوناگون در اختيار آگاهي «صرف ذهني» قرار مي‌گيرند. به عبارت هوسرل، جهان از «شيوه دادگي‌هاي» گوناگون برخوردار است. مثلاً، به خانه‌اي يا مکعبي مي‌توان از زواياي مختلف توجه کرد. بنابراين، به عقيده هوسرل، شيوه‌اي که پديده‌اي در اختيار آگاهي قرار مي‌گيرد، از اهميت خاص در فرايند شناخت برخوردار است. پس شناخت «عيني»، يکي از شيوه‌هاي شناخت است. شناخت به وضعيت بستگي دارد، و به ‌اصطلاح «سببي» است. پس هدفِ علم، بايد رسيدن به شناخت مستقل از وضعيت يا به‌اصطلاح «فرا سببي» باشد (هوسرل، 1988، ص 26).
    از ديدگاه پديدارشناسي «مستقل از وضعيت»، «فرا سببي» يا «عيني»، به معناي فرا رفتن از جنبه ذهني واقعيت نيست؛ چرا که آگاهي در اين رويکرد همواره از اهميت زياد برخوردار است. مثال هوسرل براي درک موضوع اين است: اگر از زواياي مختلف به شئ نگاه کنيم، جلوه‌هاي مختلفي از داده موجود را مشاهده مي‌کنيم. اين جلوه‌ها، از اين طريق واقعيت موجود تلقي مي‌شوند که به درک سببي از واقعيت موجود جنبه استعلايي مي‌دهند؛ چيزي که استعلايي درک مي‌شود، به اين دليل «عيني» است که اجراي ذهني فرايند شناخت يکسان باقي مي‌ماند. اگر روند شناخت به‌گونه‌اي اجرا شود، مثلاً از زاويه ديگري به چيز نگاه شود، «عينت» متفاوت خواهد بود. پديدارشناسي، به چيزي که از بررسي «عينيت»‌هاي مختلف حاصل مي‌شود، عنوان جوهر مي‌دهد. پس، جوهر نتيجه بررسي تغيير داده‌ها به شيوه اختياري است. ازآنجاکه داده‌ها متفاوت هستند، مثلاً داده‌هاي تاريخي از داده‌هاي فيزيکي، طبيعتاً شيوه‌هاي رسيدن به عينيت نيز متفاوت است. شيوه‌هاي متفاوت رسيدن به عينيت، داراي اين امکان است که چيزها در «مناطق اشياء» از يکديگر متمايز شوند. به ‌اين ‌ترتيب، هستي‌شناسايي‌هاي منطقه‌اي شکل مي‌گيرند که اساس آنها، درنهايت هستي‌شناسي عمومي است که موضوع آن، «چيز» به‌طورکلي است. هوسرل، همان‌طور که مشاهده مي‌شود، روش استعلايي پديدارشناختي را در تعارض با هستي‌شناسي نمي‌بيند.
    از ديدگاه فلسفي- انتقادي، اين كلام به آن معناست که تصوراتي که در جريان فعاليت ذهني يا به عبارت هوسرل، «اجراهاي ذهني» شکل مي‌گيرند، نبايد بدون بررسي اعتبار فراسببي آنها پذيرفته و از آنها براي اعتبار ادعاها استفاده شود. اين وظيفه فيلسوف است که اين‌گونه ادعاها را به‌مثابه «تصورات طبيعي» تعيين و آنها را در «هلال» (پرانتز) قرار دهد. اين، به اين معنا نيست که بايد از اجراهاي ذهني نيت‌مند صرف‌نظر شود، يا مي‌توان صرف‌نظر کرد، بلکه بايد در اعتبار عينيت اين‌گونه ادعاها ترديد داشت. به‌عبارت ‌ديگر، اينکه وقتي به چيزي ارجاع داده مي‌شود، آن چيز را نبايد در ارتباط با من و زندگي آگاهانه ديگران مسلم فرض كرد كه از اعتبار عيني برخوردار است.
    پرسش اين است که چگونه مي‌توان از اين «تصورات طبيعي»، به شناخت و اعتبار مستقل از وضعيت يا فراسببي رسيد. پاسخ هوسرل اين است:
    اگر از تمام ادعاهاي اعتبارِ تصورات طبيعي صرف‌نظر شود و اين‌گونه ادعاها به‌اصطلاح در هلال قرار گيرند، آنچه «تقليل پديدارشناختي» ناميده مي‌شود، ته‌نشستي باقي مي‌ماند که «شيوه دادگي» آنها را نمي‌توان به‌سادگي در هلال قرار داد و تحديد کرد. مثلاً، تصور کنيد در خاورميانه، از تمام ويژگي‌هاي ساختاري و ايدئولوژيک حکومت ازجمله جمهوري، سلطنتي، دموکراتيک، غيردموکراتيک، سوسياليستي، کمونيستي، اسلامي و غيره صرف‌نظر کنيم، ته‌نشستي مي‌ماند که آن جايگاه فرد حاکم، سلطان، رهبر، رئيس‌جمهور، دبير کل حزب و سازمان و غيره در اين ساختار است. هوسرل، وظيفه تقليل پديدارشناختي و رسيدن به آن هسته تقليل‌ناپذير را به عهده فيلسوفان پديدارشناس مي‌گذارد؛ چرا که اينها هستند که مي‌توانند ادعاي عيني نيت‌مند را صرفاً با استفاده از روش در جهان‌هاي خاص تحديد کنند. جهان از ديدگاه هوسرل، جهان ‌همين «تصورات طبيعي» يا به عبارت ديگر، «تصورات عيني» است. داشتن چنين تصوري از «عين»، با امکان تحديد روش‌شناسانه عينيت جهان ‌همراه است. اگر سوژه‌ها و به‌تبع آن، ذهنيت مشترکي در مدل اختياري به «جهاني» در هلال قرارگرفته، يا به جهاني محدود تعلق داشته باشند، به‌طوري‌که ذهنيت مستقل از وضعيت، از ويژگي «فرا سببي» برخوردار شود، بين‌الاذهاني تأسيس مي‌شود که از ديدگاه روش پديدارشناختي، از اهميت زيادي برخوردار است. هوسرل، به همين دليل در تأملات دکارتي و نوشته‌هاي ديگر، موضوع بين‌الاذهاني را عميقاً بررسي کرد. هايدگر معتقد است: پاسخ هوسرل، به اين پرسش نمي‌تواند قانع‌کننده باشد؛ چرا که بنا را بر فرضي غلط گذاشته است.
    نقد هايدگر به نظريه شناخت بين‌الاذهاني هوسرل، از اهميت زيادي برخوردار است، به‌طوري‌که به تعبير بسياري، به‌خصوص از دهه 1960 هسته اين نقد، فلسفة علم و نظريه شناخت هايدگر را مي‌سازد (جت‌من، 2001، ص 311). فلسفة علم و نظريه شناختِ هايدگر را مي‌توان به زبان ساده، به شکل زير بيان کرد: منشأ شناخت ما، ازجمله شناخت رسمي به شکل علوم جديد، دنياي زندگي است. پس، علوم تحت تأثير دنياي زندگي شکل مي‌گيرند. بنابراين، تحول علم از ديدگاه هايدگر، ارتباط نزديک با زمان دارد و از قاعده «زمانمندي» پيروي مي‌کند. اما علوم در بستري خاص تکامل پيدا مي‌کنند، يا روي ريلي مشخص و تعيين ‌شده از قبل حرکت مي‌کنند. اين بستر خاص يا ريل مشخص «هستي» است. او در هستي و زمان، فيزيک را مثال مي‌آورد. فيزيک مرتبط با حوادث تاريخي، شناختي و علمي از قرن شانزدهم، در اروپا به شکل علم جديد، يا فيزيک مدرن به بار نشست. اين زايش، با توجه به شرايط زماني - به قول او «اينجا- هستن» و «در- اين- جهان- بودن» - تحقق پيدا کرد. اما در بستري که فلسفه غربي تکامل داده است (متافيزيک) و روي ريلي که تفکر غربي حرکت مي‌کند. به عبارتِ هايدگر، «هستنده» فيزيک، در ارتباط با زمان‌مندي يا هستي تفکر غربي تحقق پيدا کرد که محتواي آن، تلاش براي سلطه بر طبيعت و تصاحب آن است. عنوان کتاب هستي و زمان نيز بيانگر همين محتواست. هايدگر، براي توضيح اين مطلب از مفهوم دنياي زندگي استفاده کرد که در دستگاه نظري هوسرل از اهميت زيادي برخوردار است.
    دنياي زندگي
    هوسرل در کتاب بحران علوم اروپايي و پديدارشناسي استعلايي، يکي از مهم‌ترين مفاهيم فلسفه پديدارشناسي را مطرح مي‌کند: «دنياي زندگي». کارکرد «دنياي زندگي» اين است که بستر فلسفي مشخص گسترانيده شود که در آن، «ادعاهاي اعتباري» امکان مطرح‌ شدن پيدا کنند که وظيفة فلسفه، واکاوي انتقادي آنها است. هوسرل تلاش براي فراهم کردن چنين بستري را با نقد «راه دکارتي» شروع کرد که پيش ازآن، با استفاده از آن، درصدد طرح ديدگاه فلسفي خود بود، اما پس از مدتي از آن صرف‌نظر کرد. علت پشت کردن هوسرل به نظرات فلسفي قبلي خود، اين بود که پژوهش فلسفي به سر آغازي هدايت مي‌شد که پديدارشناسي براي بررسي آن از ابزار لازم برخوردار نيست (هوسرل، 1996، ص 43). در‌حالي‌که دنياي زندگي، کارکرد افق‌هاي عمومي پيشيني را دارد که نيازي به فراتر رفتن از آن نيست. به‌علاوه، دنياي زندگي، داراي «جهان‌هاي خاص» است که با تقليل فلسفي مي‌توان آنها را توضيح داد.
    هوسرل با طرح مفهوم دنياي زندگي، بر يکي از موضوع‌هاي مورد علاقه هايدگر دست گذاشت. هايدگر از هوسرل انتظار داشت، با توجه به امکاناتي که مفهوم دنياي زندگي در اختيار او گذاشته است، از طرح «جهان‌هاي خاص» فراتر رفته، با تجديدنظر در نظرية سوژه، به نظرية تأسيس برسد. اما، پذيرش انتقاد هايدگر به هوسرل، به تجديدنظر در مفهوم «نيت‌مندي» محدود ماند و به بررسي انتقادي نظرية سوژه و نظريه تأسيس مورد نظر هايدگر منجر نشد. اين را مي‌توان در تشريحاتي که هوسرل در بحران علوم اروپايي و پديدارشناسي استعلايي آورده است، در مواردي از قبيل استدلال «تأسيس» جهان، سوژه‌هاي ديگر به‌مثابه کساني که جهاني بين‌الاذهاني استعلايي را مي‌سازند و سرانجام، «وجود مونادي» به روشني مشاهده كرد. هوسرل در اين اثر، نشان مي‌دهد که نمي‌تواند به ايرادهاي هايدگر به معادله اول خودپاسخ بنيادي بدهد.
    هايدگر در برابر اين پرسش قرار گرفت که چگونه مي‌توان «جهان‌هاي خاص» را با استفاده از مقوله دنياي زندگي، متفاوت از استدلال هوسرل در بحران علوم اروپايي و پديدارشناسي استعلايي واکاوي كرد؟ البته هايدگر مي‌پذيرد که موضوعات علوم به جهان‌هاي خاص آنها تعلق دارند. بنابراين، مي‌توان با بررسي نوعي علوم به‌مثابه دنياي خاص از مقوله دنياي زندگي، براي روشن شدن موضوع استفاده کرد. هايدگر در اين زمينه، تعمق بنيادي کرد که مي‌توان به مطالبي در هستي و زمان، تحت عنوان «مفهوم وجودي علم» (هايدگر، 1386، بند 69 ب، 366-357/763-746) اشاره کرد. او در اين بخش، افکاري را مطرح مي‌کند که در دست‌نوشته‌هاي خود درباره سنجش خرد ناب در ترم زمستاني 28/1927 - در فاصله زماني بسيار اندک با انتشار کتاب هستي و زمان – نوشته است (هايدگر، 1995، ص 17-39). او در اين دست‌نوشته‌ها، از «مفهوم وجودي علم» درست در ارتباط با نقد رويکرد تقليل پديدارشناختي هوسرل استفاده کرده است: امر مستقر استعلايي هستنده‌اي است. در نتيجه، از امر رسمي متفاوت نيست. پس شناخت علمي ‌(امر رسمي) را مي‌توان به‌مثابه شيوه‌اي از وجود انساني (امر مستقر) فهميد. هايدگر نتيجه‌گيري کرد که «کشف نظري» در علوم، شيوه خاص «در- اين- جهان- بودن» است  با اين تعبير و از نو، به زبان هوسرل، علوم را محدود به دنياي خاصي ارزيابي کرد.
    هايدگر به اين نوع تحديد، عنوان «شئ‌شدگي» داد. وي تلاش کرد تا آن را با بهره‌گيري از «نظريه تأسيس» و «نظريه دنياي زندگي» توضيح دهد تا تعيين خصوصيات شئ‌شدگي از ديدگاه علمي امکان‌پذير شود. از طريق اين «شئ‌شدگي»، چيزهاي مصرفي در دنياي زندگي، حوزه‌هايي به زبان ‌هايدگر از «هستندگان» شکل مي‌گيرند که بنيان علوم را مي‌سازند. روشن است که هايدگر در اينجا، همان نظرية «هستي‌شناسي‌هاي منطقه‌اي» هوسرل را به زباني ديگر بيان مي‌کند: منشأ علم و شناخت را بايد در «دنياي زندگي» جست‌وجو کرد. بنابراين، با شئ‌شدگي به تعبير فوق، زمينه براي شکل‌گيري حوزه‌هاي موضوعي خاص، به عبارت ديگر، بنيان علوم مختلف، فراهم مي‌شود. به بياني ديگر، چيزي «موضوع مي‌شود». موضوع شدن، به‌نوعي به جدا شدن «هستندگان» از ارجاعات بنيادي آنها در بستر دنياي زندگي اشاره دارد. فقط با تحقق اين انتزاع است که طرح موضوعي در جريان برخورد با چيزها، به‌مثابه علم ممکن مي‌شود. هايدگر به زبان خود، از تبديل تأميني «در- دسترس- بودن» در محيط اطراف، به تفحصي در جهان دروني «در- پيشِ- دست- بودن» سخن مي‌گويد (هايدگر، 1386، بند 69 ب، 357/748-746). اين تحول، درواقع فرايند خاص کردن بخشي از ارجاعات و جدا شدن هستنده‌اي از تماميت اين ارجاعات است. هايدگر، براي مستدل کردن تصورات خود از جريان شکل‌گيري علوم، به شکل هستي‌شناسي منطقه‌اي خاص از طريق «موضوع شدن» را با اشاره به سلسله‌اي از علوم مثل فيزيک، علوم تاريخي، الهيات نشان مي‌دهد (همان، بندهاي 77-72، 404-372/825-773). هايدگر پديده «موضوع شدن» را بخصوص در ارتباط با فيزيک جديد، علاوه بر هستي و زمان (همان، بندهاي 16، 17، 69 ب)، در آثار ديگر خود نيز مطرح مي‌کند (هايدگر، 1984 و 1985). براي نمونه، از «فيزيک رياضي»، به‌مثابه مثالي کلاسيک دربارة فکر «تکوين هستي شناختي» يک علم در فرايند کار در دنياي زندگي با «ابزار» نام مي‌برد:
    نمونه کلاسيک بالندگي تاريخي يک علم و حتي تکوين هستي‌شناختي آن پيدايش و نشئت فيزيک رياضي است. آنچه در بالش و گسترش اين علم تعيين‌کننده است نه قائل شدن ارزش بيشتر براي مطالعه «امور واقع» است و نه «به‌کارگيري» رياضيات در تعيين و تعريف فرا روندهاي طبيعت، بل در طرح رياضياتي خودِ طبيعت (همان، بند 69 ب، 362/755).
    همان‌گونه که مشاهده مي‌شود، مفهوم محوري براي «موضوع شدن»، منطقه موضوعي است که اساس فيزيک قرار مي‌گيرد: «رياضي‌سازي». منظور او از «رياضي‌سازي»، اشاره به اين واقعيت نيست که فيزيک از ابزار رياضي استفاده مي‌کند، بلکه «موضوع شدن»، مواد موضوعي را آنچنان از ارجاعات در دنياي زندگي اطراف متمايز مي‌کند و آن را يکپارچه مي‌کند که آنها كمّي و قابل ‌شمارش مي‌شوند. قابل‌ شمارش شدن نتيجه «تأسيس» و «طرح مطروح» است. هايدگر بر همين اساس، از «طرح رياضياتي خود طبيعت» (هايدگر، 1386، بند 69 ب، 362/756) سخن مي‌گويد. بنابراين، فرايند تبديل کار با چيزها و شکل‌گيري علم فيزيک، به‌مثابه حوزه‌اي موضوعي پيچيده، در سه مرحله «شئ‌شدگي»، «موضوع شدن» و «رياضي‌سازي» تحقق پيدا کرد. اگر اين قدم‌ها را باهم در نظر گيريم، فيزيک ناشي از «اختلالات بنيادي در دنياي زندگي اوليه» و تلاش براي غلبه بر اين اختلالات، به‌مثابه چيز يکپارچه «طراحي» شده است.
    هايدگر معتقد است: شکل‌گيري فيزيک، به‌منزلة نمونه، در جهان معاصر، برخلاف عصر باستان، فقط بر پايه طرح موضوع از ديدگاه رياضي ممکن شد. اين موضوع را مي‌توان به ر‌وشني در آزمايش پرتاپ گاليله و مکانيک نيوتن مشاهده كرد و دقيق‌تر اين رابطه را توضيح داد (هايدگر، 1984، ص 49-83). بر اين اساس، موضوع در فرايند رياضي‌سازي، چيزها به‌گونه‌اي طراحي مي‌شوند که بتوان از آنها استفاده فني کرد. هايدگر معتقد است: يک چنين روش کاربردي بر شالوده استفاده از فناوري در دنياي زندگي بنا شده است؛ اصول فيزيک بر شالوده معلومات ماتقدم بر علم رسمي، درباره اشياء و طرحي رياضي بناشده است. اين ويژگي سبب مي‌شود تا نظريه‌هاي فيزيکي، اصول بديهي تلقي شوند. تجربه آزمايشگاهي با استفاده از شيوه‌هاي تجربي، فقط با طرح رياضي امکان‌پذير است که در جريان آن، درک ناشي از اندازه‌گيري‌هاي فيزيکي اشياء، به‌طور مستقيم بر اساس طرح رياضي در دنياي زندگي بنا مي‌شود:
    ازآنجاکه طرح، بر پايه يکساني تمام اجسام در محيط و زمان و نوع روابط حرکتي آنها معنا پيدا مي‌کند. بنابراين، ضروري است که واحد يکسانِ اندازه‌گيري شاخص تعيين‌کننده عمده چيزها مي‌شود، اين يعني فراهم شدن امکان اندازه‌گيري با ارقام (همان،‌ ص 72).
    بنابراين، بخش فراواني از هستي‌شناسي بنيادي مارتين هايدگر، تلاش براي اثبات اين موضوع است که منشأ استدلالات و ادعاهاي علمي در دنياي زندگي قرار دارد. هستي‌شناسي مطرح در هستي‌شناسي بنيادي هايدگر، بي‌شک در حوزه استدلال علمي داراي کارکرد مهمي است. هايدگر، ديدگاه خود دربارة تأسيس علم در بستر هستي‌شناسي بنيادي را اين‌گونه توضيح مي‌دهد:
    استدلال خود استدلالي علوم هستندگان در هستي‌شناسي‌هاي منطقه‌اي تحقق پيدا مي‌کند. هستي‌شناسي در آغاز بر پايه تأسيس علم بناشده بر اساس انوتيک تحقق پيدا مي‌کند. بنيان علمِ هستندگان به اين معناست: استدلال و ساختن هستي‌شناسي شالوده آن علم. هستي‌شناسي‌ها به‌نوبه خود هستي‌شناسي بنيادي را مي‌سازند که هسته فلسفه است (هايدگر، 1995، ص 39).
    بنابراين، تلاش هايدگر براي تأسيس هستي‌شناسي بنيادي، از ديدگاه تاريخ فلسفه از يک‌سو، کوشش براي غلبه بر مشکلاتي است که نظريه پديدارشناسي براي رسيدن به عينيتِ مستقل از وضعيت (به معناي «فرا سببي») با آن درگير است. از سوي ديگر، رسيدن به روش‌شناسي مناسب براي فلسفه‌اي است که بر شالوده دنياي زندگي بناشده باشد؛ همان دنياي زندگي که همواره در جهت‌گيري کنش‌ها و گفت‌وگو کنشگران تحقق پيدا مي‌کند. درواقع، غلبه بر همان مشکلاتي که هوسرل در کتاب تأملات دکارتي با آنها درگير بود. هايدگر درصدد نسبي کردن اعتبار ادعاهاي فلسفي، بر اساس بديهيات دنياي زندگي نيست؛ کاري که فلسفه حيات (ديلتاي) انجام مي‌داد كه برخي مفسران اوليه هايدگر در ابتدا به او نسبت مي‌دادند. هدف او، توضيح اين مطلب است که انسان چگونه ساختارهاي جهان را تحقق مي‌دهد و آن را تأسيس مي‌کند؛ ساختارهايي که در برابر تغيير وضعيت مقاوم هستند و پايدار مي‌مانند. عينيت علمي بر اين اساس، «تکوين هستي‌شناختي» تعريف مي‌شود و نتيجه کار عملي در دنياي زندگي، با «ابزار» است. هستي‌شناسي بنيادي هايدگر بر اين اساس، نظرية علمي فلسفي براي استدلال ادعاي اعتبار علمي، به‌مثابه استدلال بنيادي در جهاني است که ما با آن آشنا هستيم.
    هايدگر از ابتدا، به‌مثابه فيلسوف علم شناخته نشد؛ به‌رغم تلاش براي ارائه نظريه‌اي در فلسفه علم، با نقد پديدارشناسي هوسرل. در دهه 1950، اين گرايش مسلط بود که نوشته‌هاي متأخر هايدگر، تلاش فلسفي براي توجيه قدرت است. فقط در دهه 1960 بود که - از سوي کساني مانند دبليو کاملا و پاول لورنسن - به نظريه علم هايدگر توجه و نظريه هستي‌شناسي بنيادي هايدگر، تلاش براي رسيدن به عينيت مستقل از وضعيت فهميده شد (جت‌من، 2001، ص 311).
    نتيجه‌گيري
    هويت از ديدگاه هايدگر، ماهيت ذهني انفرادي ندارد، بلکه داراي ويژگي هستي‌شناختي و معناشناختي است، پس محصول تجربه انسان در اين جهان است. تحليل هويت به‌اين‌ترتيب، مشروط به تحليل «در-اين-جهان-بودن» است. ازاين‌رو، تحليل «دنياي زندگي»اي اهميت پيدا مي‌کند که در بستر آن هويت شکل مي‌گيرد. تأثير «دنياي زندگي»، نشان از نقش زمان در پيدايش هويت است. بنابراين، ويژگي مهم ديگري هويت ارتباط آن بازمان است. خصوصيت ديگر هويت، ماهيت شناختي و معرفتي آن است. هويت ازآنجاکه ماهيت «شناختي» و «معرفتي» دارد، به قول هوسرل، به «مناطق شناختي و معرفتي» تقسيم مي‌شود (ر.ك: كنوبلاخ، 1390). هايدگر در مقابل «مناطق شناختي» هوسرل، جهان دوگانه را قرار مي‌دهد: «دنياي زندگي» و «دنياي خاص» از فلسفه هستي‌شناسي و معناشناسي هايدگر مي‌توان استنتاج کرد که ارجاعات دنياي زندگي، مانند جنسيت، شغل، درآمد و غيره در چارچوب دنياي خاص معنا پيدا مي‌کند. اين دنيا در ارتباط نزديک با دنياي زندگي قرار دارد. بنابراين؛ مي‌توان گفت: که هويت ريشه در اين جهان بودن دارد. اگر هويت ريشه در اين جهان دارد، پس منشأ آن کجاست؟ پاسخي که مي‌توان از فلسفه هايدگر به دست آورد اين است که منشأ هويت در انسان نوعي قرار دارد. به عبارت ديگر، در «همگنان» (همان). تصور هايدگر اين است که با مفهوم «همگنان»، بر تعارض بين «اگو» و «جهان» غلبه کرده است. به عبارت ديگر، بين «فارس بودن فرد» و «جهان فارسي» يا «کرد بودن فرد» و «جهان کردي». در‌حالي‌که هوسرل، به گمان او توضيح قانع‌کننده‌اي براي چگونگي رابطه ميان «اگوي استعلايي» و «جهان» ندارد. پاسخ هوسرل اين است که اگر همگن (کسان)، همان جهان خاص بين‌الاذهاني تصور شود، در اين صورت، مشکل بين «اگو» و «جهان» حل مي‌شود؛ چرا که «فارس» و «کرد»، تحت تأثير فکر نهايي «کرد بودن» و «فارس بودن» قرار دارند. اين پاسخ براي هايدگر قانع‌کننده نيست. اگر فرض «فکر نهايي هدايت‌کننده» پذيرفته شود، «سوژه‌ها باهم»، بايد از قبل به‌نوعي از خصوصيات مشترک «در- اين- جهان- بودن» برخوردار باشند. به عبارت ديگر، فرد بايد از خصوصيت «کرد بودن» يا «فارس بودن» برخوردار باشد. درحالي‌که چنين نيست، فرد در فرايندهاي اجتماعي است که کرد و فارس مي‌شود. بدين‌ترتيب، هايدگر وظيفه تأسيس جهان را از سوژه استعلايي هوسرل سلب و آن را به جامعه و تاريخ واگذار مي‌کند و زمينه اتصال سوژه استعلايي، با جهان از طريق جامعه و تاريخ، به عبارت کلي‌تر، زمانمندي فراهم مي‌شود.
    هايدگر مي‌پرسد: اگر شناخت واقعي درنهايت فردي و با توجه به وضعيت و به ‌اصطلاح او، سببي کسب مي‌شود، چگونه مي‌توان از محتواي شناختي با اعتبار عمومي، فرا ذهني، بين‌الاذهاني، «عيني»، مستقل از وضعيت و فرا سببي سخن گفت؟ هايدگر، به‌مثابه پديدارشناس اين اصل پديدارشناختي را مي‌پذيرد که هر چيز به آگاهي بستگي دارد و اشياء، به شيوه‌هاي گوناگون در اختيار آگاهي قرار مي‌گيرند. پس به عبارت هوسرل، از «شيوه دادگي‌هاي» گوناگون برخوردارند. مثلاً، فارس مي‌تواند با توجه به ‌خصوصيات گوناگون فارس بودن، به فارس بودن خود نگاه کند. به‌علاوه، هايدگر اين اصل ديگر پديدارشناختي را مي‌پذيرد که تلاش براي شناخت واقعيت «مستقل از وضعيت»، «فراسببي» يا «عيني» به معناي فرا رفتن از جنبه ذهني واقعيت نيست. اين به معناي اين است که بايد دربارة اعتبار عمومي فعاليت ذهني، يا به عبارت هوسرل «اجراهاي ذهني» يا ادعاهاي اعتباري ترديد داشت. اين وظيفه فيلسوف است که اين‌گونه ادعاها را به‌مثابه «تصورات طبيعي»، تعيين و آنها را در «هلال» (پرانتز) قرار دهد. براين‌اساس، هويت نيز به شکلي «تصورات طبيعي» است. سؤال اين است که چگونه از اين «تصورات طبيعي»، مي‌توان به شناخت معتبر از هويت رسيد. پاسخ هوسرل چنين است: اگر از تمام ادعاهاي اعتبارِ تصورات طبيعي صرف‌نظر شود و اين‌گونه ادعاها به‌اصطلاح در هلال قرار گيرند، آنچه «تقليل پديدارشناختي» ناميده مي‌شود، ته‌نشستي باقي مي‌ماند که «شيوه دادگي» آنها را نمي‌توان به‌سادگي در هلال قرارداد و تحديد کرد. پرسش اين است که آيا مي‌توان با تحديد و به‌اصطلاح هوسرل، در «پرانتز قرار دادن» به هسته مرکزي هويت رسيد که هسته هويتي خاص تلقي شود. هايدگر به اين نوع تحديد، عنوان «شئ‌شدگي» مي‌دهد. وي تلاش دارد تا آن را با بهره‌گيري از «نظريه تأسيس» و «نظريه دنياي زندگي» توضيح دهد تا تعيين خصوصيات شئ‌شدگي از ديدگاه علمي امکان‌پذير شود. از طريق اين، «شئ‌شدگي» چيزهاست که حوزه‌هايي به زبان‌ هايدگر از «هستندگان» شکل مي‌گيرند. هويت، يکي از اين حوزه‌هاست که در فرايند ارتباط با چيزهاي ديگر - به عبارت ديگر شئ‌شدگي - موضوع مي‌شود. هويت کردي، در ارتباط با امکان پيدايش دولت مستقل کردي موضوع مي‌شود.
    موضوع شدن، به‌نوعي به جدا شدن «هستندگان» به ارجاعات بنيادي آنها در بستر دنياي زندگي اشاره دارد. فقط با تحقق اين انتزاع است که طرح موضوعي، در جريان برخورد با چيزها به‌مثابه هويت ممکن مي‌شود. به‌اين‌ترتيب، اين امکان فراهم مي‌شود که با استناد به نظريه شناخت هايدگر، تصورات خود از جريان شکل‌گيري هويت، به شکل هستي‌شناسي منطقه‌اي خاص از طريق «موضوع شدن» را با اشاره به سلسله‌اي از هويت‌هاي نژادي، قومي، زباني، ديني و مذهبي بيان كنيم. براي نمونه، هويت قومي در فرايند درگيري با هويت‌هاي ديگر موضوع مي‌شود، يا «هويت اسلامي» در فرايند درگيري با غرب موضوع مي‌شود. اين نوع شئ‌شدگي يا موضوع شدن، از ويژگي عصري برخوردار است و تا زماني معنا دارد که در تقابل با ديگر هويت‌هاي قرار گيرد. بنابراين، منشأ اين نوع هويت، بيرون از ويژگي‌هاي اصلي هويت مربوط قرار دارد. به عبارت ديگر، تا زماني که ما درگير موضوع «هويت‌سازي» هستيم. بين هويت و «هويت‌سازي» لزوماً ارتباط مستقيم نيست. مثلاً، بين داعش و اسلام، ممکن است لزوماً ارتباطي نباشد، يا حداکثر رابطه‌اي ممکن است وجود داشته باشد که هايدگر، ميان «تأسيس» و «طرح مطروح» قائل است. همان‌طوري که هايدگر در ارتباط با «رياضي‌سازي» ادعا مي‌کند که علم فيزيک، در بستر فرايند «رياضي‌سازي» شکل گرفت و «رياضي‌سازي»، در بستر طرحي از دنياي زندگي تحقق پيدا کرد، ممکن است ادعا شود که هويت نيز در بستر «هويت‌سازي» و طرحي از دنياي زندگي ساخته شد، دنياي تقابل نژادي، قومي، زباني، ديني و مذهبي. در نتيجه بايد گفت:
    1. هويت ماهيتي معناشناختي دارد. بررسي هويت مشروط به تلاش براي رسيدن به معناي آن نزد صاحبان هويت است (ر.ك: كنوبلاخ، 1390).
    2. هويت ماهيتي هستي‌شناختي دارد. تلاش براي رسيدن به معناي هويت نزد صاحبان هويت، مشروط به طرح پرسش درباره هستي هويت است. در نتيجه، هويت ماهيتي هستي‌شناختي نيز دارد (همان، ص 207 تا 245).
    3. عامل هويت در شکل‌گيري هويت نقش دارد: تقدم معنا و هستي هويت، نافي نقش عامل هويت نيست؛ چراکه عامل است که در زمان به معنا و هستي موجود شکل مي‌دهد. بنابراين، بررسي عامل هويت در زمان مشخص، گام بعدي در مسير شناخت هويت است.
    4. دنياي زندگي در شکل‌گيري هويت نقش دارد: وقتي هويت داراي ماهيت ذهني انفرادي نيست، بلکه از ويژگي هستي‌شناختي و معناشناختي برخوردار است، پس محصول تجربه انسان در اين جهان است. تحليل هويت به‌اين‌ترتيب، مشروط به تحليل «در- اين- جهان- بودن» است. پس تحليل «دنياي زندگي»، که در بستر آن هويت شکل مي‌گيرد، اهميت مي‌يابد. كُرد سني مريواني، با کُرد شيعه کرمانشاهي، در دو «دنياي زندگي» متفاوت کُرد هستند.
    5. زمان و خصوصيات عصري در پيدايش هويت نقش دارد: با تأثير «دنياي زندگي»، بر شکل‌گيري نقش زمان در عصري خاص، نقش زمان ‌بر فرايند پيدايش هويت مشخص مي‌شود. بنابراين، ويژگي مهم ديگري هويت ارتباط آن بازمان است.
    6. شناخت هويتي ويژگي «منطقه‌اي» دارد: هر منطقه، شناختي از شناخت خاص خود از مقوله هويت برخوردار هستند. تمام مردم کرمانشاه، شناخت هويتي يکساني ندارند، بلکه شناخت آنها به مناطق گوناگوني تقسيم مي‌شود. شناخت کارگران، ممکن است با شناخت سرمايه‌داران، زنان و مردان کرمانشاهي ممکن است متفاوت باشد.
    7. هويت ماهيت نيت‌مندي دارد: وقتي هويت به هويت‌هاي مختلف با شاخص‌هاي اجتماعي متفاوت تقسيم مي‌شود، مسئله نيت‌مندي و خصوصيت ايدئولوژيک هويت اهميت مي‌يابد. هويت در زمان‌هاي بحراني،از ويژگي ايدئولوژيک برخوردار مي‌شود.
    8. هويت‌جويي ويژگي ذاتي انسان است: منشأ هويت در «انسان نوعي» قرار دارد. هويت‌جويي، از خصوصيات «ذاتي» انسان است كه ريشه آن در «همگنان» است.
    9. هويت ماهيت تاريخي و اجتماعي دارد: اگرچه ممکن است هويت، ماهيتي «ذاتي» داشته باشد، اما در بستر جامعه و تاريخ شکل مي‌گيرد.
    10. هويت داراي ويژگي شئ‌شدگي است: هويت همواره در ارتباط با چيزهاي ديگر است که شکل مي‌گيرد و «موضوع» مي‌شود. «هويت اسلامي»، در برخورد با «غرب» است که «چيز» و «موضوع» مي‌شود.
    11. هويت داراي ويژگي ساختگي و مصنوعي است: هويت در فرايند «هويت‌سازي»، در بستر طرحي خاص از زندگي مطرح و ساخته مي‌شود. بنابراين، هويت در فرايند تحول «هويت» به «ملت»، در بستر طرح دولت- ملت غربي شئ و موضوع شد.

     
     

    References: 
    • راسخ، کرامت‌اله، 1391، فرهنگ جامع جامعه‌شناسي و علوم انساني، شامل 5000 مدخل با معادل‌هاي انگليسي و آلماني، دو جلد، جهرم، دانشگاه آزاد اسلامي.
    • شوتس‌ايشل، رينر، 1391، مباني جامعه‌شناسي ارتباطات، ترجمة کرامت‌اله راسخ، تهران، نشر ني.
    • کنوبلاخ، هوبرت، 1390، مباني جامعه‌شناسي معرفت، ترجمة کرامت‌اله راسخ، تهران، نشر ني.
    • مارکس، کارل، 1353، هجدهم برومر لوئي بناپارت، ترجمة محمد پورهرمزان، چ دوم. بي م: حزب توده ايران.
    • هايدگر، مارتين، 1386، هستي و زمان، ترجمة سياوش جمادي، تهران، ققنوس.
    • ـــــ ، 1389، هستي و زمان، ترجمة عبدالکريم رشيديان، تهران، نشر ني.
    • هوسرل، ادموند، 1381، تأملات دکارتي، مقدمه‌اي بر پديده‌شناسي، ترجمة عبدالکريم رشيديان، تهران، نشر ني.
    • Gethmann, v.C.F, 2001, “Martin Heidegger“, In: Klassiker des philosphischen Denken, Band 2. 6. Aufl. München: dtv, 274-316.
    • Heidegger, M, 1977, Sein und Zeit. Hrsg: F.W. von Herrmann, XIV, 586 S.
    • _____ , 1978, 1915, Die Kategorien- und Bedeutungslehre des Duns Scotus, Tübingen. Hrsg.F.W. von Herrmann, XII, 454S.
    • _____ , 1978, 1913, Die Lehre vom Urteil im Psychologismus. Ein kritisch-positiver Beitrag Zur Logik, Hrsg.F.W. von Herrmann,XII, 454S.
    • _____ , 1984, Die Frage nach dem Dinge. Zu Kants Lehre von den transzendentalen Grundsätzen, Hrsg.: P. Jaeger, VIII, 254 S.
    • _____ , 1994, Prolegomena zur Geschichte des Zeitbegriffs, 3. Auflage, XII, 448 S.
    • _____ , 1995, Phänomenologische Interpretationen von Kants Kritik der reinen Vernunft. Hrsg.: I. Görland, 3. Auflage, XII, 436 S.
    • _____ , 1997, Die Grundprobleme der von Phänomenologie, Hrsg.: F.W. Herrmann, 3. Auflage 1997, X, 474 S.
    • _____ , 2007, Zur Sache des Denkens, Hrsg. von F.W. von Herrmann, 156 S.
    • _____ , 2010, Kant und das Problem der Metaphysik, Hrsg.: F.W. von Herrmann, 2. Auflage, XVIII, 318 S.
    • Held, K, 1972, Das Problem der Intersubjektivität und die Idee einer phänomenologischen Transzendentalphilosophie“, In: Ulrich Claesges und Klaus Held: Perspektiven transzendental-phänomenologischer Forschung. Für Ludwig Landgrebe zum 70. Geburtstag. Den Haag.
    • Husserl, E, 1988, V. Logische Untersuchung, Hrsg. v. Elisabeth Ströker, 2. Aufl. Meiner, Hamburg.
    • _____ , 1995, Cartesianische Meditationen, Hrsg. v. Elisabeth Ströker, 3. Aufl. Meiner, Hamburg.
    • _____ , 1996, Die Krisis der europäischen Wissenschaften und die transzendentale Phänomenologie, Hrsg. v. Elisabeth Ströker, 3. Aufl. Meiner, Hamburg.
    • _____ , 1999, Erfahrung und Urteil. Hrsg, v. Ludwig Landgrebe, 7. Aufl. Meiner, Hamburg.
    • Kamlah, W, & Paul Lorenzen, 1990, Logische Propädeutik, Vorschule des vernünftigen Redens. Mannheim.
    • Lask, E, 1911, Die Logik der Philosophie und die Kategorienlehre, Tübingen.
    • Rickert, H, 1892, Der Gegenstand der Erkenntnis, Freiburg.
    • Schütz, A, 2004, Der sinnhafte Aufbau der sozialen Welt. Hrsg, v. M. Endreß/J. Renn, Bd. II. Konstanz.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    راسخ، کرامت اله.(1395) مبانی فلسفی هویت از دیدگاه مارتین هایدگر. فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 7(3)، 5-23

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    کرامت اله راسخ."مبانی فلسفی هویت از دیدگاه مارتین هایدگر". فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 7، 3، 1395، 5-23

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    راسخ، کرامت اله.(1395) 'مبانی فلسفی هویت از دیدگاه مارتین هایدگر'، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 7(3), pp. 5-23

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    راسخ، کرامت اله. مبانی فلسفی هویت از دیدگاه مارتین هایدگر. معرفت فرهنگی اجتماعی، 7, 1395؛ 7(3): 5-23