معرفت فرهنگی اجتماعی، سال هفتم، شماره دوم، پیاپی 26، بهار 1395، صفحات 109-132

    بررسی رابطه هنر و دین از منظر سیدحسین نصر و سیدمرتضی آوینی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    رفیع الدین اسماعیلی / دانش‌آموخته سطح 3 حوزه علميه قم و عضو گروه فرهنگ و ارتباطات دانشگاه جامع امام حسين / Rafi.esmaeili@chmail.ir
    چکیده: 
    دین و هنر از آغاز تاریخ همراه و هم عنان هم بوده اند. هنر را با محتوای فرامادی و هویت آسمانی آن، نمی توان جدای از دین فرض نمود. به همین دلیل، رابطه میان آن دو همواره چالش برانگیز بوده است. اندیشمندان و متفکران مسلمان، تلاش زیادی برای بررسی ارتباط میان این دو انجام داده اند. هدف از این مقاله بررسی و مقایسه رابطه دین و هنر از منظر سیدحسین نصر و شهید آوینی می باشد. این مقاله تلاش دارد با بررسی مبانی این دو اندیشمند، دیدگاه های آنان را در این موضوع بیان کند. سیدحسین نصر، با توجه به تعریفی که از سنت و حکمت خالده دارد، تلاش کرده است منشأ هنر اسلامی را مطابق با تعریف سنت، ریشه در آموزه های وحیانی بداند. بر همین اساس، به هنر قدسی اعتقاد دارد که درون هنر سنتی است. شهید آوینی نیز با تأثیرپذیری از فردید و هایدگر، مکتب انتقادی فرانکفورت و به طور جدی تر نگاه حکمی و عرفانی امام خمینی ره، رویکرد جدیدی را در عرصه هنر در ایران پایه ریزی می کند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Relationship between Art and Religion in the Eyes of Seyyed Hossein Nasr and Seyyed Morteza Avini
    Abstract: 
    Since the beginning of history religion and art have existed side by side. Art with its meta-material content and divine identity cannot be considered as separate from religion. For this reason the relationship between them has always been challenging. Muslim scientists and thinkers have made great efforts to investigate the relationship between them. The aim of this paper is to investigate and compare the relationship between religion and art in the light of Seyyed Hossein Nasr and Seyyed Morteza Avini’s views. This paper seeks to explain the views of these two thinkers by investigating the principles to which they adhere. Given his definition of Perennial Philosophy and Sunnah, Seyyed Hossein Nasr tends to consider the root of divine doctrines as the source of Islamic art, basing his view on the definition of Sunnah. Therefore, he supports the idea of divine art which is detected in traditional art. Impressed by Fardid, Heidegger, the critical school of Frankfurt and, deeply by Imam Khomeini’s philosophical and mystical view, Shahid Avini establishes a new approach in the field of the art in Iran.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    از ابتداى تاريخ بشرى، هنر همواره همراه با موضوعات، تعابير و مفاهيم دينى بوده است. به مرور زمان و با غلبه مفاهيم دنيوى بر زندگى بشر، شاخه‌هايى از آن منشعب شده است. در طول تاريخ، دين همواره در تفسير جهان هستي (در بعد نظري) و دگرگون ساختن جهان آدمي (در بعد عملي)، محوريت بنيادي و تام داشته است. اما مهم‌ترين مأموريت آن، آموزش واقعيت‌ها به انسان و هدايت عملي او در جهت شکوفايي استعدادها و به فعليت رساندن توانمندي‌هاي اوست. از جملة اين مجموعه استعدادهاي فطري آدمي، دو عنصر اساسي يکي، عقل و انديشه و ديگري، احساس و عاطفه است، به گونه‌اي که گفته شده از اولي حکمت زايد و از دومي هنر. شايد هم وحدت و باروري هر دو عنصر عقل و احساس است که به آفرينش و پيدايش اين دو پديده - حکمت و هنر- انجاميده و مي‌انجامد (اعواني، 1385). دريافت هنر اسلامي مي‌تواند از سوي سه دسته از انديشمندان صورت گيرد: دسته اول، انديشمنداني که خود مسلمان نيستند و با تکيه بر معيارهايي چون تمدن اسلامي و اشکال هنري شناخته شده اسلامي (ترتيل قرائت قرآن، خوشنويسي و تذهيب)، هنرهايي را به عنوان «اسلامي» شناسايي کرده و در مورد آنها بحث مي‌کنند. دسته دوم، انديشمندان مسلمان هستند که با تکيه بر معرفت و آگاهي خود از حقايق دين اسلام و با تکيه بر محتواي آثار هنري، اسلامي بودن يا نبودن آنها را محک مي‌زنند. مصاديق حاصل از معيار‌هاي انديشمندان دسته دوم، فراگيرتر از دسته اول مي‌باشد. علاوه بر هنرهاي سنتي اسلامي، هنرهاي امروزين و مدرن را نيز، که ماهيت اسلامي دارند، دربر مي‌گيرد (راودراد، 1388، ص324). دسته سوم، كساني هستند که هم فرم و هم محتواي هنر بايد اسلامي باشد و اين دو از هم قابل تفکيک نيست. در اين دسته، هنر نوعي معرفت براي شناخت حق تعالي است كه جلوه‌اي از جمال حق در آن نهفه است. سيد‌حسين نصر و شهيد آويني، از جمله متفکراني هستند که در دسته سوم جاي مي‌گيرند. دليل انتخاب اين دو انديشمند، از اين جهت است که سيدحسين نصر، مهم‌ترين نماينده جريان سنت‌گرايي در ايران است و توانسته نقش جدي در ترويج اين جريان فکري ايفا کند. شهيد آويني نيز اگرچه از مکاتب فکري مختلفي متأثر بوده است، ولي توانسته در عرصه هنر، جريان جدي و اثرگذاري را پايه‌ريزي کند، به گونه‌اي که هنوز در عرصه‌هاي جديد، بسياري متأثر از او هستند. بنابراين، هر دو شخصيت داراي مبناي فکري مشخص و از چهره‌هاي تأثيرگذار در ايران مي‌‌باشند. اين مقاله، تلاش دارد پس از بررسي چيستي هنر و دين و ارتباط ميان آنها، به بررسي ديدگاه اين دو نظريه‌پرداز مهم بپردازد. در واقع، سؤال اصلي اين مقاله اين است که چه رابطه‌اي ميان هنر و دين وجود دارد؛ سيدحسين نصر و شهيد آويني چه ديدگاهي در اين زمينه دارند؟
    چارچوب مفهومي
    مفهوم «هنر» و «دين»، از جمله مفاهيمي است كه صدها تعريف براي آن ارائه شده است. در‌حالي‌كه هنوز هم عقيده بر اين است كه تعريف جامع و مانعي براي آن دو ارائه نشده است. مفهوم دين و هنر از اين جهت با مفاهيمي از قبيل «فرهنگ» شباهت دارد. اين مقاله تلاش دارد تعاريف مشخص و روشني از اين دو مفهوم ارائه كند.
    1. چيستي دين
    در بحث از دين، شناسايي يک مجموعه باورها و نوعي جهان‌بيني، هستي‌شناسي، غايت و آرماني براي زندگي و حيات لازم مي‌آيد که بسته به ماهيت آن دين، با تغييراتي قابل توضيح هستند. همه اين موضوعات بر فعاليت‌هاي انسان و از جمله هنر او نيز تأثير مي‌گذارند. مراد از دين در اين نوشتار عبارت است از: مکتبي که از مجموعه عقايد، اخلاق، قوانين و مقررات اجرايي که خداوند آن را براي هدايت بشر فرستاده است که کامل‌ترين آن، دين اسلام و دين خاتم‌الانبيا است که به کامل‌ترين شکل، انديشه علمي جامعه بشري و انگيزه عملي او را هدايت مي‌نمايد (جوادي آملي، 1387، ص26). در واقع، پيش‌فرض اين مقاله اين است که دين در همه شئون زندگاني انسان جريان و نفوذ دارد.
    2. چيستي هنر
    در گذشته هنر رابطه‌اي نزديک با دين داشت. فاصله گرفتن آن از دين در دوره معاصر، از جمله عوامل ابهام در تعريف آن مي‌باشد. اما پديده‌هايي مانند نوگرايي در هنر و گسستن پيوندها با سنت، نسبي‌گرايي در درک مفاهيمي اساسي مانند زيبايي، ايجاد مفاهيم پيرا هنري مانند موزه و نمايشگاه، ايجاد برخي گونه‌هاي هنر، واکاوي قطعيت دريافت‌هاي سنتي از چيستي هنر و امثال آن در دوران مدرن، تعاريف سنتي را متزلزل کرده، امکان توافق بر تعاريف جديدي را ناممکن ساخته است (پاکتچي، 1388، ص212). تعاريف زيادي از هنر ارائه شده است. بيشتر اين اختلافات، ناشي از ايدئولوژي‌هاي متفاوت تعريف‌کنندگان و نوع نگاه آنان به هستي و انسان مي‌باشد. تعاريف ارائه شده از هنر را مي‌توان در چهار دسته قرار داد:
    در ذات هنر، زيبايي و زيبايي‌آفريني نهفته است. بنابراين، مي‌توان هنر را اين‌گونه تعريف كرد: فعل زيبا‌آفريني انسان. بدون عنصر زيباآفريني، هنر، هنر نيست. اگر تابلو نقاشي يا فرش دستباف، تابلو خطاطي يا قطعه شعري، دلنواز به نظر رسد آن اثر را، هنري تلقي مي‌كنيم (هاشم‌نژاد، 1385).
    معناي ديگر هنر، ناظر به «خلاقيت» و «ذوق» است. اين بدين‌معنا نيست که هر چيزي كه زيبا است، واجد خلاقيت هم هست؛ چراکه ممکن است برخي گرته‌برداري کنند و هيچ ابداعي از خود نداشته باشند، ولي کارشان زيبا باشد. اين افراد اصولاً به عنوان يک هنرمند شناخته نمي‌شوند، بلکه بيشتر کپي‌بردار هستند (رجبي، 1378، ص98).
    هنر، يک معناي عميق‌تري هم دارد که بيانگر وجه معرفتي آن است. هنر در اين مرتبه، به اعتبار نوع معرفت خاص نسبت به «جهان»، «هستي» و «انسان» تعريف مي‌شود. از اين منظر، هنر باب خاصي از ابواب معرفت است. همان‌طور که از زاويه علم يا فلسفه جهان را مي‌نگريم، از راه هنر هم مي‌توان نسبت به حقايق وجود، معرفت و شناخت پيدا کرد (همان).
    با توجه به دسته‌بندي‌هاي صورت گرفته، هنر اسلامي در دسته سوم قرار مي‌گيرد. در واقع، هنر اسلامي يعني هنري که در تمام مظاهر زندگي انسان ظاهر شده، به طوري که شمول هنر از فلسفه و عرفان نيز در زندگي يک مسلمان بيشتر است (اعواني، 1365، ص342). بنابراين، جهان‌بيني و فرهنگ هر جامعه، نقش بسزايي در تعريف هنر دارد؛ زيرا هر مکتب و فرهنگي، تعريف خاصي از آفرينش و لذت و زيبايي دارد.
    3. هنر و جهان‌بيني
    جهان‌بيني، اساس شکل‌گيري رفتارها و جهت‌گيري‌هاي فرد مي‌باشد. اساساً کساني که هنر را عنصري جوشان، مهارنشده و حاصل خيال هنرمند مي‌دانند، همواره رگه‌هايي از جهان‌بيني در اثر هنري آنان آشکار است. جهان‌بيني، زيربنا و اساس نوع نگرش به فعاليت‌هاي ذهني و عملي انسان را تشکيل مي‌دهد. لذا ارائه تعريفي واحد از هنر، بدون لحاظ جهان‌بيني ممکن نيست. بر مبناي جهان‌بيني توحيدي و به طور عام، جهان‌بيني‌هاي ديني، مختصات مفهومي هنرها عمدتاً بر جنبه‌هاي معنوي و روحاني متمرکز مي‌باشند. در‌حالي‌که بر مبناي جهان‌بيني‌هاي مادي، توجه اصلي مختصات مفهومي هنرها بر جنبه‌هاي ذهني و مادي حيات انسان متمرکز هستند (نصره، 1384، ص67). به عبارت ديگر، کسي که قائل به وجود «ارزش‌ها» و «ضدارزش‌ها» و به طور عام وجود حق و باطل در جهان هستي است و داراي بينش هستي‌شناسانه ارزشي مي‌‌باشد، نمي‌‌تواند پس از پذيرش اين اصول نسبت به مباني ايدئولوژِيک بي‌تفاوت باشد (رحيم‌پور ازغدي، 1378، ص37). به عنوان نمونه، «حافظ شيرازى صرفاً يک هنرمند نيست، بلکه معارف بلندى نيز در کلمات او وجود دارد. اين معارف هم فقط با هنرمند بودن به دست نمى‏آيد، بلکه يک پشتوانه فلسفى و فکرى لازم دارد» (رهبر معظم انقلاب، 1/5/1380).
    هر هنرمندي به طور طبيعي اعتقاداتي دارد که خود به خود، در اثر هنري او ظاهر مي‌شود. اين اعتقادات از دريافتي جهان‌شناختي، جامعه‌شناختي، هستي‌شناختي تا تعريف انسان را دربر مي‌گيرد. علاوه بر اين، زمينه‌هاي غيرمعرفتي از جمله تجربه‌هاي فردي و تاريخ زندگي هنرمند، نيز اثرگذار است. به همين دليل، وقتي تفسير کسي از عالم و انسان، تفسير ماترياليستي باشد، به تبع آن، تعريف او از هنر و زيبايي نيز ماترياليستي خواهد بود. اگر کسي معتقد باشد که زيبايي اين عالم همچون کوه يخي است که بخش اعظم آن زير آب است و ما فقط با جلوه خارجي آن روبه‌رو هستيم، هر چه بيشتر در آن دقت کنيم، عمقش را بهتر درک مي‌‌كنيم، چنين انسان موحدي هزار بار بيشتر و بهتر از يک انسان ماترياليست مي‌‌تواند مفاد مفهوم «زيبايي» را درک کند (رحيم‌پور ازغدي، 1378، ص33). دقيقاً به دليل همين جهان‌بيني متفاوت است که متفکران بسياري، علل متفاوتي را به عنوان منشأ هنر بيان نموده‌اند. براي نمونه، گروه زيادي از متفکران همچون اسپنسر، شيلر، کانت، کروچه منشأ هنر را غريزه‌بازي و سرگرمي انسان مي‌دانند. داروين و پيروان او، به تبع نظريات زيست‌شناسانه خويش، نظريه تزيين و ميل جنسي را نظريه توضيحي مناسب براي منشأ هنر مي‌دانستند. برخي نظريات، حس زيبايي‌جويي انسان را به عنوان منشأ هنر و برخي ديگر، جادو را به عنوان اصلي‌ترين خاستگاه هنر مطرح مي‌كنند (نصر، 1384، ص73).
    4. ارتباط دين و هنر
    دين و هنر، در مرحله‌اي از تاريخ خود، چنان با يکديگر متحد مي‌شوند که تمايز آنها از يکديگر به آساني ممکن نيست. اما با سر بر آوردن اديان توحيدي و طرد اديان شرک، پيوند دوباره دين و هنر به مسئله‌اي دشوار تبديل شد. بخش بزرگي از کوشش‌هاي متفکران جهان اسلام، معطوف به کسب مشروعيت دوباره براي هنر مي‌شود (حنايي کاشاني، 1388، ص337). برخي نظريه‌پردازان هنر، دست‌كم‌ پنج‌ روش را‌ براي‌ تعريف‌ رابطه ميان دين و هنر مطرح کرده‌اند:
    1. اقتدارگرايانه‌: آن‌ دسته‌ از روابطي است كه‌ در آنها، دين‌ بر هنر چيره‌ مي‌شود؛ يعني‌ جايي‌ كه‌ به‌ هنر جايگاهي‌ ثانوي‌ مي‌دهند تا در خدمت‌ دين‌ باشد، «اقتدارگرايانه» توصيف‌ مي‌شود. در چنين‌ رابطه‌اي‌، هيچ‌ جايي‌ براي‌ خلاقيت‌ و اصالت‌ هنري‌ وجود ندارد، بلكه‌ هنر و هنرمندان‌ ابزاري هستند كه‌ مقتدري‌ بالاتر، آنها را به‌ كار مي‌گيرد. در اينجا هنر را مي‌توان‌ تبليغات‌ ديداري تعريف‌ كرد (آپوستولوس، 1988، ص138).
    2. تقابلي‌: هنگامي‌‌كه‌ هنر و دين،‌ هر دو قدرت‌ برابر دارند؛ يعني‌ وقتي‌ هيچ‌‌يك‌ فرمانبردار ديگري‌ نيست‌. اين‌ رابطه‌، از مقولة‌ تقابل‌ است‌. در چنين‌ مواردي‌، هنر و دين‌ به‌ هم‌ وابسته‌اند و هر يك‌ مي‌خواهد بر ديگري‌ چيره‌ شود.
    3. دوسويه‌: صورت‌ ديگرِ رابطة‌ به‌هم ‌وابسته‌ را مي‌توان‌ دوسويه‌ توصيف‌ كرد؛ يعني‌ زماني‌ كه‌ دين‌ و هنر، كه‌ در فرهنگ‌ جايگاهي‌ برابر دارند، در همزيستي‌ تغذيه‌ و الهام‌ معنوي‌، با هم‌ كار مي‌كنند (همان).
    4. جدايي‌خواهانه‌: رابطة‌ دين‌ و هنر به‌صورت‌ جدايي‌خواهانه‌، زماني‌ رخ‌ مي‌دهد كه‌ دين‌ و هنر مستقل‌ از هم‌ و بي‌توجه‌ به‌ هم‌ عمل‌ كنند. آن‌ دسته‌ از سنت‌هاي‌ ديني‌، كه‌ شمايل‌شكن‌ نام‌ مي‌گيرند، يا فرهنگ‌هايي‌ كه‌ هنرشان‌ غيرمذهبي‌ (سكولار) معرفي‌ مي‌شود، نمونة‌ اين جدايي هستند (همان).
    5. يكپارچه‌: سرانجام‌، در رابطة يكپارچه‌، دين‌ و هنر در هم‌ ادغام‌ شده‌، تشخيص‌ اينكه‌ هنر كجا آغاز مي‌شود و سنت‌ ديني‌ كجا پايان‌ مي‌يابد، دشوار مي‌گردد (همان).
    چنانچه از پنج روش فوق روشن است، هيچ‌يک از اين روش‌ها نمي‌تواند هنر ديني مد نظر ما را تأمين کند؛ زيرا دين و هنر دو موضوع و دو مقوله بنيادينِ مرتبط با ساحت‌هاي مختلف حيات انسان هستند. البته اين دو، از يک جنس و يا هم‌مرتبه نيستند، اما تأثيرپذيري‌شان از يکديگر، نمونه‌اي يگانه است. روشن است که «دين»، چون از سوي خداوند و به واسطه پيامبران براي بشر فرستاده مي‌شود، همزمان با زميني ‌شدن و بشري شدن آن، به نوعي ابزار فرهنگي براي درست زيستن و بقا تبديل مي‌شود. در اين حال، هنر نزديک‌ترين مقوله معنوي و تعالي‌بخش است که در جوار دين قرار مي‌گيرد (ابراهيمي، 1378، ص12). بنابراين، هنر مبادي و اصول و ارزش‌هاي خود را از جهان‌بيني و فرهنگ حاکم بر جامعه، يا از باورهاي هنرمند مي‌گيرد، و دين با جامعيت خود و با تسلطي که بر جسم و روح انسان دارد، مناسب‌ترين منبع تغذيه معنوي و روحاني هنر محسوب مي‌شود. در واقع دين، هنر را هدايت مي‌کند تا آنچه را که لازمة سعادت بشر است، به شيوه‌اي مناسب و جذاب بيان كند. هنر نيز با تکيه بر مباني دين، زمينه و فضاي مناسب رشد و کمال انسان را فراهم مي‌کند. در واقع، هنر با الهام از اصول و باطن دين، قادر به ايجاد فضايي مي‌شود که انسان به باطن اشيا و مفاهيم متوجه شود (نصر، 1384، ص86-87). بنابراين، هنر و دين در خاستگاه و سير تکاملي به سوي اهداف عالي، با يکديگر هماهنگي و همگوني دارند. به عبارت ديگر، کمال‌يابي و کمال‌جويي دو شاخصه مهم دين و هنر در سير تکامل معنوي است (عمراني، 1390، ص81).
    5. ارتباط اسلام و هنر
    رابطة بين هنر ديني و هنر اسلامي، رابطة عام و خاص است؛ يعني هر هنر اسلامي ضرورتاً ديني هم هست، اما هر هنر ديني، اسلامي نيست. بنابراين، نيازمند شاخص‌هايي هستيم که هنر اسلامي را به صورت ويژه تعريف کنيم (راودراد، 1388، ص316). قائلين به هنر اسلامي، به چند دسته تقسيم مي‌شوند:
    1. برخي اعتقاد دارند که چيزي به نام هنر اسلامي نداريم؛ بدين‌معنا که «اينکه اسلام به‌منزله يک مکتب بعضي آثار هنري را در خارج خلق کرده باشد (همان‌گونه که پاره‌اي از اصول فقهي را وضع کرده است)، ما چنين چيزي به نام «هنر اسلامي» نمي‌شناسيم (سروش، 1367، ص74). پس معناي هنر اسلامي، اين است: «هنرمندي مسلمان يا آثار هنري هنرمندان مسلمان» (همان). اين دسته، هنر را يک نوع مهارت مي‌دانند؛ نه معرفت. در اينجا هنر اسلامي، معادل هنر مسلماني است.
    2. عده‌اي هم مي‌گويند: هنر اسلامي داريم، اما برايشان روشن نيست که کلمه «اسلامي» واقعاً به چه معناست. لذا اين عده نيز اسلام را در مقولاتي قومي، فرهنگي، جغرافيايي و آييني- طبق آن چيزي که در دنياي مدرن از اسلام يا عموماً از دين فهميده مي‌شود- بيان مي‌کنند و آن را از جهت تاريخي و يا حداکثر روان‌شناختي يا جامعه‌شناختي مورد بررسي قرار مي‌دهند (داداشي، 1388، ص171).
    3. برخي ديگر، هويتي به نام هويت هنر اسلامي را دشوار مي‌دانند؛ زيرا اين امر در گستره زماني و مکاني وسيعي ميان نژادها و تبارهاي گوناگون، سبک‌هاي متنوع و متعدد و طبقات اجتماعي ناهمگون با تمايلات و گرايش‌هاي متفات محقق شده است (همان).
    4. عده‌اي هم هنري را «اسلامي» مي‌دانند که دين اسلام به آن توصيه و سفارش کرده باشد. مثل هنر خوشنويسي، شعر و قصه.
    5. عده‌اي نيز هنري را «اسلامي» مي‌دانند که مقوله‌اي ديني را بيان مي‌کند مثل تعزيه.
    6. عده‌اي ديگر، هنر اسلامي را هنر سرزمين‌هاي اسلامي مي‌دانند که بيشتر مردم آن سرزمين و يا حاکمان آن، مسلمان بوده‌اند.
    به هر يک از ديدگاه‌هاي فوق، نقدهايي وارد است که در مجال اين مقاله نمي‌گنجد. اما از نگاه اسلام، دين و هنر، پيگيري هدف متعالي در وصول ارزش‌هاي انساني و آرمان‌هاي الهي انسان است. در واقع، هنر اسلامي هنري است که حقايق الهي و منبعث از دين اسلام را بازگو کرده، انسان را به شناختي از جهان و هستي رهنمون مي‌كند که مورد نظر دين اسلام است. اين هنر مي‌تواند در عين حال شامل هنرهاي ايجاد شده در تمدن اسلامي و متضمن شکل‌هاي هنري ويژه اسلام باشد (راودراد، 1388، ص324). به بيان شهيد بهشتي: «هنر، هنر تعالي‌بخش، هنري است که کمک کند به انسان تا از زباله‌دان زندگي منحصر در مصرف اوج بگيرد،‌ بالا بيايد و معراج انسانيت را با سرعت بيشتر درنوردد. اين هنر، هنر اسلامي است. اين هنر، هنري است که مورد تشويق و تقدير اسلام است» (فلاطوني، 1389).
    هنر اسلامي متأثر از دنيايي برتر است که آن را دنياي مثال يا عالم خيال مي‌گويند؛ چراکه «وجود» در سه مرحله متجلي مي‌شود که به عوالم «جبروت يا تمثيل»، «ملکوت يا مثال» و «ناسوت يا طبيعت» نامگذاري شده است. در اين ميان، هنر اسلامي بيشترين الهام خود را از عالم مثال دريافت مي‌کند که نه مادي است و نه مجرد محض (رهنورد، 1378، ص118). در‌حالي‌که هنر غيرديني، اعم از هنر مارکسيستي، مدرنيستي و پست‌مدرنيستي، از چنين خاستگاهي بي‌بهره است؛ زيرا هنر غيرديني به جهان محدود و بسته و به قلمرو ماده وابسته است (همان).
    6. غايت‌شناسي هنر
    سؤال اصلي اين است که آيا غايت هنر، براي هنر است، يا هنر براي هدف و غايت ديگري است؟ بنا به ضرورت عقلي، هر پديده و امري داراي غايت است. در تفکر ديني، هنر داراي غايت خاصي وراي غايت هستي، علم و فلسفه نيست، بلکه همه پديدارها داراي يک غايتند و آن هدف متعالي‌اي است که انسان به سوي آن روان است (رحيم‌پور ازغدي، 1378، ص230). بنابراين، غايت هنر نبايد جداي از غايت حيات باشد؛ يعني اگر کسي معتقد به فقدان غايت متعالي براي حيات انساني باشد، مي‌تواند بگويد: هنر هم غايت ندارد؛ زيرا هنر براي يک انسان بي‌هدف، حداکثر يک سرگرمي و بازي است (همان، ص37). حتي كساني که به مکتب هنر براي هنر معتقدند، فقط در تظاهر «هنر براي هنر» را قبول دارند وگرنه كار آنها نيز داراي جهت‌گيري و غايت مادي است؛ هنر بي‌غايت، در ذهن متصور نمي‌شود. امکان ندارد کسي بدون توجه به لايه‌هاي ذهني خود، کاري را انجام دهد. اگر کسي چنين کاري را انجام دهد، از نياز‌هاي دروني خويش غافل شده است. اگر هنر داراي هدف خاصي نباشد، مي‌تواند زيبا باشد. اما آن زيبايي لزوماً يک زيبايي سطحي خواهد بود. در نتيجه، هدف و غايت هنر، رسيدن به حقيقت است و غايت همه امور حقيقي، قرب الي‌الله است.
    مدل مفهومي
    با توجه به مباحثي که در چارچوب مفهومي بيان شد، مي‌توان مدل ذيل را براي ارتباط ميان هنر و دين بر اساس جهان‌بيني‌هاي متفاوت ترسيم کرد.

    مدل فوق، بيانگر، نقش مباني انسان‌شناسي، هستي‌شناسي و معرفت‌شناسي در جهان‌بيني‌ها‌ي متفاوت مي‌‌باشد. دنياي اسلام و دنياي غرب، بر اساس اين مباني از يکديگر تفکيک مي‌‌شوند. بر همين اساس، تعريف متمايز از دين و هنر دارند. اين تعاريف بر اساس اين مباني، به هنر اسلامي و يا هنر مدرن منتهي مي‌‌شود که در تقابل با يکديگر مي‌‌باشد. در نتيجه، هدف هر يک نيز متفاوت مي‌‌باشد. هدف هنر اسلامي «رسيدن به حقيقت و کمال» و هدف هنر مدرن «سرگرمي» مي‌‌باشد.
    مباني نظري سنت‌گرايان و سيدحسين نصر
    تحولات فكري سيدحسين نصر را مي‌توان به چند بخش تقسيم کرد: دوران کودکي، که تحت تأثير شعر، فلسفه و عرفان سپري گرديد. دوران نوجواني، که در کشمکش سنت و تجدد و به مطالعه علوم انساني پرداخته و دوران جواني و ميانسالي که متأثر از آثار گنون و شووان و بورکهارت بوده و حضور در کشور ايران، با مباحثات ميان وي و علامه طباطبائي و سيدجلال‌الدين آشتياني و ديگران، ضمن قوت گرفتن مباحث فلسفي در ذهن وي، در نهايت نصر را به يکي از صاحب‌نظران سنت‌گرايي تبديل نمود. نصر از سال 1984 تاكنون، استاد مطالعات اسلامي دانشگاه جورج واشنگتن مي‌باشد و به عنوان فيلسوفي سنت‏گرا شناخته مي‏شود كه در كشورهاي مختلف به ايراد سخن مي‏پردازد. وي قريب 50 كتاب و 400 مقاله به زبان‏هاي فارسي، انگليسي، فرانسه و عربي نگاشته است. البته تعداد قابل توجهي از مهم‏ترين آثار نصر، به فارسي ترجمه شده و برخي از آنها نيز مورد نقد و ارزيابي قرار گرفته است. سيدحسين نصر، نماينده اصلي فکري گفتمان سنت‌گرايي است که توسط مرحوم عبدالواحد يحيي در دنياي اسلام و رنه گنون در دنياي غرب مطرح شده است.
    مفهوم سنت و منشأ آن
    سنت در گفتمان سنت‌گرايي، به معناي رسم و عادت و اسلوب نيست، بلکه مقصود سنت الهي و ازلي و ابدي است که در تمامي وجود ساري و جاري است. به عبارت ديگر، منظور از «سنت»، انديشه‌هاي اصيلي است که ريشه در آموزه‌هاي وحياني اديان داشته و به حقيقت الهي و وحياني متصل باشد. نه سنت‌هايي که تنها برآمده از عقل فلسفي يا آداب و رسوم قومي و ملي باشد (موسوي گيلاني، 1390، ص164). سنت به معناي اصول و حقايقي است که منشأ قدسي دارد و تبلور، کاربرد و تجليات خاص خود را در چارچوب هر تمدن داراست. لازم به يادآوري است كه سنت‌گرايي، از درون سنت، مدرنيسم را نقد مي‌کند. اين گفتمان، دغدغه رابطه دين و مدرنيته و نيز دين و طبيعت را دارد و به تعارض دو مقوله نخست و هماهنگي دو مقوله ديگر فتوا مي‌دهد (خسروپناه، 1390، ص213-215). سنت‌گرايان، با مباني مدرنيته از جمله اصالت بشر، تجربه‌‌گرايي، عقل‌گرايي، فردگرايي، سکولاريسم و ليبراليسم، به عنوان جهان‌بيني عصر مدرن مخالفند. آنها اين اصول برآمده از دل تجدد را با هويت واقعي بشر، آن‌گونه که در اديان تعريف شده، مخالف مي‌دانند (موسوي‌گيلاني، 1390، ص167). سيدحسين نصر، در اين اصول با سنت‌گرايان مشترک است، اگرچه از منظر معرفت‌شناسي و انسان‌شناسي، متفاوت و رويکردي اسلامي دارد.
    حکمت خالده
    از نظر سنت‌گرايان، «حکمت خالده» آن سنت فلسفي است که با تعاليم ادريس نبي آغاز شد. اين سنت در تمدن‌هاي مختلف، به‌ويژه تمدن ايرانيان، به نسل‌هاي بعدي انتقال يافت. پيام اصلي اين فلسفه، تمايز ظاهر و باطن اديان و کثرت ظاهري و وحدت باطني آنهاست. جريان‌هاي مختلف فلسفه اسلامي، به‌ويژه حکمت متعاليه از مصاديق آن به‌شمار مي‌آيند (خسروپناه، 1390، ص216).
    وحدت متعالي اديان
    اعتقاد به وحدت متعالي اديان، به معناي اتحاد آنها در اهداف نهايي است. سنت‌گرايان اديان بزرگ جهان، مانند اسلام و مسيحيت و يهود و آيين‌هاي شرق را داراي حقيقت مشترکي مي‌دانند. در واقع، گويا خدا مجموعه قوانين تکويني ايجاد کرده است که اديان و پيامبران آمده‌اند تا اين قوانين را کشف و بيان کنند (دارابي، 1388، ص490). البته در نقد اين ديدگاه بايد گفت: اين نظر که سنت، همان سنت پيامبران است که هم در اسلام و هم در اديان موجود دنيا وجود دارد، صرف ادعا و فاقد هرگونه استدلال است. چگونه مي‌توان ميان عرفان اصيل اسلامي و شريعت‌محور، با عرفان‌هاي فاقد شريعت و معتقد به تناسخ و ده‌ها گزاره ديگر متعارض با اسلام جمع کرد و ريشه همه آنها را «حکمت خالده» و «سنت» دانست (جمعي از پژوهشگران، 1391، ص60).
    کثرت‌گرايي ديني
    حقايق واحد، از تجليات گوناگون و متکثر برخوردار مي‌باشند. به عبارت ديگر، از يک‌سو، تنها سنتي ازلي- ابدي وجود دارد که همان حقيقت يگانه و مبدأ تمامي حقايق است. از سوي ديگر، تجليات اين سنت هستند که در مسائل اجتماعي، تاريخي و نسبت به مخاطب خاص جلوه‌گر مي‌شوند (نصر، 1380، ص146). يکي از لوازم غيرقابل انکار نظرية وحدت متعاليه اديان، پذيرش پلوراليسم ديني است. البته تفاوت مبنايي ميان کثرت‌گرايي ديني جان‌هيک، با کثرت‌گرايي ديني سنت‌گرايي وجود دارد. سنت‌گرايي با رويکرد هستي‌شناختي و حکمت خالده و با بهره‌گيري از عرفان و تصوف، تلاش مي‌کند تا کثرت اديان شرقي و غربي را تجليان الهي بداند. در‌حالي‌که جان‌هيک، با رويکرد فلسفه انتقادي و معرفت‌شناختي کانت، کثرت اديان را دستاوردهاي بشري معرفي مي‌کند (خسروپناه، 1390، ص217).
    گرايش به تصوف
    سنت‌گرايان براي تثبيت نظريه وحدت متعالي اديان، به عرفان و تصوف شرقي، به‌ويژه عرفان نظري ابن‌عربي روي مي‌آورند. اين گفتمان با تأکيد بر عرفان اسلامي و آيين‌هاي شرقي، درصدد حل معضل دنياي جديد غرب است و بر اين باور است که همة اديان، بر اصل تمايز حق و خلق استوارند و راه وصول به حق، پيروي از دين و فطرت الهي و ادا کردن حق خلافت الهي انسان است و شهود يا بصيرت عقلي، نسبت به عقل استدلالي، جنبه مبدأ و مقصد بودن دارند (همان). البته «بُعد تصوف و صوفيانه نصر، بر ابعاد ديگر اسلام‌شناسي» او غلبه دارد. نصر به‌شدت بر تصوف تأکيد دارد، چنان‌که کتاب قلب اسلام خود را به احمد علوي از رهبران و اقطاب فرقه شاذليه، تقديم کرده است (دارابي، 1388، ص493).
    ارتباط هنر و دين از منظر سيدحسين نصر
    پس از بيان مباني سنت‌گرايان، به بررسي ارتباط هنر و دين از منظر سيدحسين نصر مي‌پردازيم. نصر با توجه به تعريفي که از سنت و حکمت خالده دارد، تلاش مي‌کند منشأ هنر اسلامي را مطابق با تعريف سنت، ريشه در آموزه‌هاي وحياني بداند. بر همين اساس، به هنر قدسي اعتقاد دارد که درون هنر سنتي است. در نهايت، براي هنر سنتي ويژگي‌ها‌يي برمي‌‌شمارد. به همين دليل، به توضيحاتي دربارة منشأ هنر اسلامي، تفاوت هنر سنتي و مدرن و ويژگي‌هاي هنر سنتي مي‌پردازد. با دقت در اين ويژگي‌ها، مباني سنت‌گرايي در آنها مشهود است.
    1. منشأ هنر اسلامي
    از ديدگاه نصر، به‌عنوان يک سنت‌گرا و با توجه به تعريفي که از معناي سنت و منشأ آن بيان شد، مسئله منشأ هنر اسلامي و سرشت نيروها و اصولي که اين هنر را به وجود آورده است، بايد به جهان‌بيني و وحي اسلامي ربط داد. نقشي که هنرهاي تجسمي و شنيداري در زندگي هر مسلمان، به‌طور خاص و امت اسلامي به‌طور عام، ايفا مي‌کند، بيانگر رابطه علّي ميان وحي و هنر اسلامي است. اگر اين هنر، به نزديک‌ترين وجه ممکن با صورت و معناي وحي اسلامي پيوند نداشت، هرگز نمي‌توانست از عهده انجام اين وظيفة معنوي برآيد (نصر، 1375، ص10). هنر اسلامي، نمي‌تواند ناشي از شريعت الهي باشد؛ چون شريعت در واقع رابطه ميان خدا، فرد و جامعه را در ساحت عمل مشخص مي‌دارد. شريعت در اصل، حاوي احکامي عملي براي مسلمانان است و نه دربرگيرنده دستورالعمل‌هايي براي خلق چيزي. نقش شريعت در هنر، افزون بر ايجاد زمينة اجتماعي کلي، به روح هنرمند از طريق القاي شيوه‌هاي رفتاري و فضايل خاص برگرفته از قرآن، حديث و سنت پيامبر شکل داد. اما نمي‌توان راهنمايي عملي براي خلق هنري قدسي، همچون هنر قدسي اسلامي باشد (همان، ص12). منشأ هنر اسلامي را در علوم فقهي و کلامي هم نمي‌توان يافت. اگرچه اين دو، رابطه نزديکي با شريعت دارند و به تعريف و دفاع از معتقدات و اصول دين اسلامي مي‌پردازند. پس براي يافتن سرچشمه هنر اسلامي، بايد به باطن دين اسلام، که در طريقت مستتر بوده و حقيقت، آن را روشن ساخته است، رجوع کرد. اين وجه دروني به نحو انفکاک‌ناپذيري با معنويت اسلامي پيوند دارد (همان).
    نصر، منابع دوگانه معنويت اسلامي را از يك‌سو، قرآن با حقيقت دروني و حضور آييني‌اش، و از سوي ديگر، حقيقت روح پيامبر که در محدوده جهان اسلام، نه فقط از طريق «حديث» و «سنت» او حضوري دائمي و نامريي داشته، بلکه به نحوي نامحسوس در جان و دل کساني که در جست‌و‌جوي معبود الهي بوده و هستند، دوام يافته و باقي است، مي‌داند. به عبارت ديگر، منشأ هنر اسلامي را بايد در حقايق دروني قرآن، که حقايق اصلي عالم هستي و حقيقت معنوي ذات نبوي است و «برکات محمديه» از آن نشأت مي‌گيرد، جست‌و‌جو کرد. قرآن اصل توحيد را بازگو مي‌کند و حضرت محمد، تجلي اين وحدت در کثرت است و در خلقت خداوند، بر اين وحدت شهادت مي‌دهد (همان، ص13).
    2. هنر سنتي، هنر قدسي، هنر ديني
    نصر، ميان سه اصطلاح هنر مقدس، هنر سنتي و هنر ديني تفاوت قائل مي‌شود. در ارتباط ميان اين سه واژه بايد گفت: هنر سنتي، به دو بخش تقسيم مي‌شود: هنر قدسي و هنر غيرقدسي. در واقع هنر قدسي، درون هنر سنتي نهفته است. به تعبير نصر، «هنر قدسي، قلب هنر سنتي است و به شيوه‌اي مستقيم، اصول و معيارهايي را باز مي‌تابد که به شيوه‌اي غيرمستقيم‌تر در تمامي عرصه‌هاي هنر سنتي تجلي يافته است» (همان، ص20). ولي هنر ديني، سنتي و مقدس نيست؛ به‌ويژه ازآنجاکه در جهان غرب از دوران رنسانس به بعد، هنر سنتي از ميان رفته است. در‌حالي‌که هنر ديني تدوام دارد. هنر ديني موضوعش ديني است، ولي روش و زبان آن، با هنر مقدس تفاوت دارد و به لحاظ نمادين هم اهميت هنر مقدس را ندارد. هنر ديني، به دليل موضوع يا وظيفه‌اي که مورد اهتمام قرار مي‌دهد و نه به دليل سبک، روش اجرا، رمزپردازي و خاستگاه غيرفردي‌اش، هنر ديني تلقي مي‌شود. اما هنر سنتي، سنتي است، نه به دليل جستارمايه آن، بلکه به دليل انطباق و هماهنگي‌اش با طبيعت مواد اوليه مورد استفاده، و سرانجام انطباق و هماهنگي آن با حقيقت در آن ساحت خاص واقعيت که به آن اهتمام دارد (نصر، 1380، ص424). براي نمونه، وقتي فيلمي در موضوع اسلام يا مسيحيت ساخته مي‌شود، مي‌توان از آن به عنوان هنر ديني ياد کرد. در‌حالي‌که به هنرهايي همچون معماري مساجد و تلاوت قرآن، که به جنبه‌هاي معنوي مي‌پردازد، هنر قدسي مي‌گويند. در واقع، از آن دسته آثار مدرن و دنيوي که زبان صوري آن الهام‌گرفته از شيوه‌هاي مدرن و غيرسنتي است، اما داراي موضوع مذهبي است، «هنر ديني» ياد مي‌کنند و معناي آن متفاوت از هنر قدسي است (موسوي‌گيلاني، 1390، ص191). به عبارت ديگر، در مقابل هنر قدسي، هنر دنيوي قرار گرفته است که پس از رنسانس و تحولات فلسفي و انساني آن و به وجود آمدن نگرش اومانيستي و سوبژکتيويستي شکل گرفته و به جنبه‌هاي بشري و زميني در هنر مي‌پردازد که گاه در زبان‌هاي اروپايي، به بخشي از اين آثار دنيوي و مدرن، «هنر ديني» گفته مي‌شود (همان). به همين دليل، سنت‌گرايان براي پرهيز از آميختگي اين واژگان، گاه لفظ ديني را در کنار هنر سنتي و هنر قدسي به كار مي‌گيرند.
    3. ويژگي‌هاي هنر سنتي
    هنر سنتي، که هنر قدسي را در درون خود دارد، به اجمال داراي ويژگي‌هاي زير مي‌باشد:
    1. زيبايي: زيبايي، يکي از ابعاد واقعيت است. هنر سنتي توانسته ميان حقيقت، فضيلت و زيبايي توازن و پيوند برقرار سازد. در هنر سنتي، زيبايي مورد اهتمام است که از واقعيت جدايي‌ناپذير است و با ساحت باطني حق، به معناي دقيق کلمه، مرتبط است (مهدوي، 1391، ص290). نصر معتقد است که اسلام دين زيبايي است و هنر اسلامي هسته مرکزي تجلي اسلام است که نه‌تنها نقشي مهم در زندگي مسلمانان دارد، بلكه راه‌گشاي زندگي کساني است که مي‌کوشند معناي واقعي اسلام را دريابند. او در جهان اسلام و به تعبير بهتر، در سنت اسلامي، قرآن را کليد هنرها به‌شمار مي‌آورد (همان).
    2. کاربردي بودن: هنر سنتي مبتني بر امر واقعي است، نه امر وهمي. به عبارت ديگر، با ذات اشياي مورد استفاده پيوند دارد و حجابي ذهني و وهمي بر آن تحميل نمي‌کند. در واقع، هنر سنتي، هنري است فايده‌گرا که به کار مي‌آيد، نه هنري تجملي که غايت آن حظّ و لذّ نفساني باشد؛ زيرا اين هنر چون تجلي جمال الهي است، زيباست و چون در راه وصول معرفت الهي و تحقق بندگي است، کارآمد مي‌باشد (داداشي، 1388، ص194). بنابراين، چنين هنري فايده‌گرايانه است، اما نه به معناي محدود فايده که تنها فايده انسانِ خاکي از آن مد نظر باشد. در اينجا، انديشه‌اي نظير انديشه «هنر براي هنر» جايي ندارد. تمدن‌هاي سنتي، هرگز نه موزه‌اي داشته‌اند و نه يک اثر هنري را صرفاً براي خود آن اثر پديد آورده‌اند (نصر، 1380، ص426). مي‌توان گفت: هنر سنتي بر انديشة هنر براي انسان مبتني است که در بافت سنتي، انسان جانشين خدا بر روي زمين است. در نهايت، هنر سنتي به معناي هنر براي خدا است؛ زيرا ساختن چيزي براي انسان به مثابه يک موجود خداگونه، به معناي ساختن آن چيز براي خدا است (همان).
    3. نمادپردازي: يکي ديگر از ويژگي‌هاي مهم هنر سنتي، نمادپردازي است؛ زيرا هنر سنتي، هنري است که در آن خالق هنر يا همان هنرمند، به ياري فنون سنتي، به ابزاري براي بيان پاره‌اي نمادها و پاره‌اي ايده‌ها تبديل مي‌شود. نمادها و ايده‌هايي که فرافردي است و سرچشمه صورت‌ها، نمادها، قالب‌ها و رنگ‌ها در هرگونه هنر سنتي، نه روان فردي هنرمند، بلکه عالم مابعدالطبيعي و معنوي است که به هنرمند تعالي مي‌بخشد (نصر، 1385، ص335).
    4. ضد طبيعت‌گرايي: هنر سنتي هرگز از صورت بيروني طبيعت تقليد نمي‌کند، بلکه همواره ضد طبيعت‌گرايي است. درحالي‌که هنر غربي عليه پيشينه سنت‌گرايي خود قيام كرد، و به انسان‌گرايي و طبيعت‌گرايي روي آورد. هنر نيز كم‌كم از صورت نمادين به شکل انسان‌گرايانه- طبيعت‌گرايانه درآمد. سيدحسين نصر، با مثال تلاش مي‌کند اين تفاوت را توضيح دهد و به نقاشي‌هاي رافائل از حضرت مريم اشاره مي‌کند که در نقاشي‌هاي او، حضرت مريم دختري مليح و موقري است که از خيابان‌هاي فلورانس يا ميلان الگوبرداري و نقاشي شده است. درحالي‌که تصويرهايي كه از حضرت مريم در سده‌هاي ميانه كشيده مي‌شد، هرگز مثل زنان کوچه و بازار نبود؛ زيرا آنان شَمالي نمادين بودند که اثري از طبيعت‌گرايي در آنان نبود (همان، ص338).
    5. عينيت‌گرايي: هنرمند سنتي بر اساس مجموعه‌اي از قوانين مشخص و در فضايي سنتي و در هماهنگي با طبيعت مواد اوليه، دست به خلق اثر مي‌زند. هنرمند خود را در اين فضا محو مي‌بيند و مي‌کوشد به بهترين وجه، اين فضا را در اثر خود تجسم نمايد (مهدوي، 1391، ص291).
    مباني نظري آويني
    1. غرب‌ستيزي متأثر از فرديد و ‌هايدگر
    يکي از رويکردهايي که شهيد آويني از آن تأثير پذيرفت، نگاه غرب‌ستيزي متأثر از فرديد و ‌هايدگر مي‌باشد. فرديد با آگاهي گسترده از تاريخ غرب و جريان‌هاي فلسفي و سياسي و هنري آن، جريان غرب‌ستيزي فلسفي را در ايران بنياد نهاد. فرديد، با رويکرد فلسفه به نقد غرب و مشکلات ديگر جامعه ايران پرداخت، ولي به گفتار بيش از نگارش اهميت مي‌داد. فرديد را مي‌توان به دليل انديشة ضدمدرنيسم و تکنولوژي، ذوب در هايدگر، فيلسوف آلماني دانست. او را بهترين شارح هايدگر در سال 1330 مي‌دانستند. ولي فرديد بر اين باور بود که هايدگر در مقام تفکر خويش، از ادراک تام و تمام و اصيل نور محمدي محروم بود. البته فرديد، علاوه بر شهيد آويني، بر شخصيت‌هاي متعددي از جمله جلال آل احمد هم تأثير گذاشت، به گونه‌اي که مي‌توان جلال را منعکس‌کننده انديشه‌هاي فلسفي فرديد، اما در قالب‌هاي ادبي، و شهيد آويني را منعکس‌کننده انديشه‌هاي فلسفي فرديد، در عرصه هنر دانست. البته شهيد آويني هيچ‌گاه فرديد را ملاقات نکرد و بيشتر از طريق آثار و گفت‌وگوي حضوري دكتر داوري با اين نحله آشنا گرديد (خسروپناه، 1390، ص158-159).
    2. تفکر انتقادي متأثر از مکتب انتقادي
    سه مکتب اصلي در تاريخ غرب وجود داشته است. مکتب اول، رويکرد پزيتويستي يا اثبات‌گرايي بود که پس از افول عقل‌گرايي مدرن، نوعي از حس‌گرايي، که شناخت علمي را به دانش حسي و تجربي محدود مي‌کرد، غالب شد. اين رويكرد در نيمه قرن نوزدهم و نيمه نخست قرن بيستم، به اوج اقتدار خود رسيد. روش اين رويکرد، صرفاً حسي و تجربي بود. آگوست کنت، هر شناختي به غير از شناخت حسي را غيرعلمي مي‌دانست. رويكرد دوم، از پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم شروع شد. در پايان، با آنکه روش تجربي و معناي پزيتويستي علم، همچنان به عنوان روش و معناي اصلي شناخت علمي مورد پذيرش جامعه علمي بود، رويکرد تفهمي به وجود آمد. ديلتاي، با توجه به ويژگي‌هاي کنش انساني و معنادار بودن رفتارهاي آدميان، به تفاوت موضوعات علوم انساني با موضوعات علوم طبيعي پي برده بود (پارسانيا، 1390، ص77). ماکس وبر، از جمله کساني بود که طرفدار اين رويكرد بود و نسبت به کنت و دورکيم منتقد بود. در نيمه دوم قرن بيستم، يعني از دهة ۷۰ ميلادي به اين سو، رويکرد سومي در عرصه مطالعات علوم اجتماعي و علوم انساني با عنوان «مطالعات انتقادي» به ظهور رسيد. مؤسسين اين گروه، بيشتر نظريه‌پردازان حلقه فرانکفورت بودند: مانند هربرت مارکوزه، تئودور آدورنو، هورک هايمر و والتر بنيامين. اينها ضمن انتقاد به پوزيتيويسم و رويکرد تفهمي، معتقد بودند كه نگاه‌هاي تجربه‌گرايانه و مشاهده‌محور، ديدن انسان به‌مثابه شيء و تمرکز زياد بر غرب جديد، آنها را از کشف حقيقت پديده‌هاي فرهنگي دور مي‌کند. بنابراين، اين رويکرد به کنش‌هاي انساني و نقش اراده و آگاهي در آنها توجه دارد. مطالعات انتقادي براي کشورهاي جهان سومي جذاب بود؛ چون داراي رويکردهاي انتقادي و راديکالي بود و به آنها اين امکان را مي‌داد که دربارة موقعيت فرهنگي خودشان عليه غرب سخن بگويند. شهيد آويني، به‌ر‌وشني گرايش به اين جريان سوم دارد؛ خودش هم اذعان مي‌کند كه از دهة ۵۰ تحت تأثير اين رويكرد انتقادي است.
    بنابراين، شهيد آويني افزون بر اينکه از فرديد و هايدگر تأثير پذيرفته است، يادداشت‌ها و مقالات وي مي‌گويد که او تحت تأثير آثار مارکوزه و بنيامين نيز است؛ زيرا در نقد غرب، و نقد مختصات تاريخي و نيز نقد ليبراليسم به طور عام حضور دارد. در واکاوي سخنان آويني در عرصه هنر، اين مبناي انتقادي به‌روشني مشاهده مي‌شود. شهيد آويني انتقادي جدي به هنر مدرن هم دارد و هنر ديني را در مقابل هنر مدرن مي‌داند.
    3. نگاه حکمي و عرفاني متأثر از امام خميني
    آويني از مرحله مطالعات انتقادي عبور مي‌کند. او در نقد غرب، از تفکر نئومارکسيستي، انتقادي و حلقه فرانکفورت عبور مي‌کند و نقدهاي مبنايي‌تري مبتني بر دانش الهي و وحياني عرضه مي‌کند؛ زيرا توسعه را مبتني بر آيات و روايات نقد مي‌کند و براي انسان‌شناسي، ادراک ديني عرضه مي‌دارد. اين رويكرد متأثر از گفتمان انقلاب اسلامي و نگاه حضرت امام خميني است. اين نگاه، روح حاکم بر همة آثار شهيد آويني مي‌باشد. ازاين‌رو، آويني، هنر ديني و معرفت شهودي را مطرح مي‌کند. در حقيقت با توجه به اين نگاه آويني، او توانست رويكرد جديدي را در عرصه هنر در ايران ايجاد کند.
    ارتباط هنر و دين از منظر شهيد آويني
    شهيد آويني از رويکردهاي مختلف متأثر بود. همين امر منجر شد كه وي در عرصه هنر، گفتمان جديدي را به وجود آورد. هرچند مبناي سخنان وي، بر اساس نگاه حکمي و عرفاني حضرت امام خميني است.
    1. هنر ديني و هنر مدرن
    شهيد آويني، هنر ديني را در مقابل هنر مدرن قرار مي‌دهد و براي هر يک ويژگي‌هايي قائل است. او در تعريف هنر ديني مي‌گويد: فعل انسان اگر با واقعيت عالم سازگار باشد، کمال و فضيلت است و کمال و فضيلت، هنر است. او مي‌گويد: هنر حقيقي، حديث شيدايي است، نه مثل هنر مدرن حديث شيدايي نفس. ايشان هنر ديني را «هنر وحدت و توحيد» مي‌داند. در‌حالي‌که هنر امروز، «هنر کثرت» است. در هنر ديني، همه کثرات از طريق مثال‌هاي مجرد در وحدت و توحيد مستحيل مي‌گردند. هنرمند ديني، به اقتضاي فطري خلاقيت وجودي خويش پاسخ مي‌گويد که جلوه‌اي از خلاقيت خداست. بدين‌ترتيب، هنرمند در هنر خويش وسيله‌اي براي تقرب به خدا مي‌جويد (آويني، 1374، ص90). در‌حالي‌که هنر مدرن، ماهيتاً هبوطي و نزولي است. اساساً هنر مدرن با انکار اين ميثاق و نفي تعهد به وجود آمده است. رَحِم پرورش اين مولود، خودپرستي انسان است. هنر امروز نيز همچون ساير شئون بشري در اين روزگار، متناسب با غلبه اومانيسم است و چگونه مي‌تواند جز اين باشد؟ (آويني، 1379، ص155). در دنيا مدرن، هنر براي هنر است. در واقع اين عنوان، تلاشي است که سعي دارد هنر را بي‌نياز از دين و حکمت و تعهد، در خود هنر معنا کند. ولي آيا اعتقاد هنرمندان به آفرينش جهان، انسان، اخلاق، اجتماع و يا سياست در آثارشان ظهور ندارد؟ هنر اگر براي هنر نباشد، براي هيچ چيز ديگري هم نبايد باشد، جز عشق به خدا؛ چراکه هر تعلقي جز اين، زر و وبال و غُل و زنجيري است بر گرده روح که او را به زمين مي‌چسباند (آويني، 1390، ص161-162). البته از ديدگاه شهيد آويني، هنر ديني در اين روزگار حتي در ميان ما مصداقي ندارد. اگر سخن از هنر ديني مي‌آيد، از يک‌سو، راجع به گذشته‌هاست و از سوي ديگر، مرتبط با افقي که در پيش روي داريم. در حقيقت، نقد شهيد آويني به هنر مدرن، برگرفته از همان تأثيرپذيري او از مکتب انتقادي و همچنين فرديد است.
    2. هنر و معرفت شهودي
    آويني بر اين باور است که هنر از حيث محتوا نوعي معرفت است و از اين قرار، عين حکمت و عرفان. در واقع، شهيد آويني با اين جمله، مي‌خواهد پاسخ هنرمنداني را بدهد که به دنبال حکمت نيستند. آنچه را که در تکنيک و قالب کار هنري خود به مثابه محتوا بيان مي‌کنند، احساسات خويش مي‌دانند. به همين دليل، آويني از آنها اين سؤال را دارد: مگر ميان احساسات انسان و اعتقاداتش هيچ نسبتي نيست؟ به اعتقاد آويني، اين توهم ناشي از يک اشتباه فلسفي است که انسان را به دو ساحت مجزا و مستقل از يکديگر تقسيم مي‌کنند: عقل و احساس. آنگاه علم را متعلق به ساحت عقل مي‌پندارند و هنر را متعلق به ساحت احساس و نسبت ميان عقل و احساس را نيز مغفول مي‌گذارند (آويني، 1379، ص144). غافل از اينكه عالم با همه تحولات، تغيير و تبديلات خويش، داراي حقيقتي ثابت، واحد و لايتغير است. همين حقيقت در دين ظهوري تمام و کمال دارد و در علم، فلسفه، حکمت و هنر نيز به انحاي مختلف ظهور يافته است. پس دين، جامع همه مراتب و مظاهر ديگر حقيقت است و رابطه آن با علوم و معارف و هنر نه عرضي، که طولي است (آويني، 1390، ص159). به اعتقاد شهيد آويني:
    شکي نيست که معرفت شهودي هنرمند نسبت به عالم با احساسات لطيف و عارفانه نيز همراه است که در اثر هنري تجلي پيدا مي‌کند. ميان احساسات و عقل و اعتقادات انسان نيز در اصل و منشأ، اشتراک و اتحادي است که مع‌الاسف در فرهنگ رايج جهاني مغفول واقع شده است. بر مبناي اين خطاي عام، هنرمند اگرچه سعي دارد خوب احساس کند، اما ميان احساس خويش و حکمت و معرفت رابطه‌اي نمي‌بيند و اين‌چنين، آنچه که بيش از هر چيز در سير تاريخي هنر مدرن مشهود است، تلاشي است در جهت استغناي فرم و قالب از مضمون و محتوا (آويني، 1379، ص13).
    در‌حالي‌که حقيقت هنر نوعي معرفت است که در عين حضور و شهود، براي هنرمند مکشوف مي‌گردد. اين کشف تجلي واحدي است که در محتوا و در قالب هنر ظاهر مي‌شود: «وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ» (قمر: 50). ماية اصلي هنر، همين «کشف ذوقي» است که توسط خيال محقق مي‌شود. اگر خيال ماهيتي مستقل از اعتقادات هنرمند بود، شايد مي‌توانستيم هنر را بي‌نياز از دين، حکمت و تعهد، تنها در خود هنر معنا کنيم، اما مگر خيال مرتبه‌اي از مراتب نفس هنرمند نيست؟ آيا خيال وجودي منفصل از روح و عقل هنرمند دارد که آزادانه به هر کجا که بخواهد بال گشايد؟ خير، خيال هنرمند نيز متصل به روح و نفس و عقل اوست و لاجرم پاي بسته اعتقاداتش (آويني، 1390، ص160).
    آنچه روشن است اين نگاه شهيد آويني، برگرفته از نگاه عرفاني و حکمي امام خميني است.
    3. ارتباط فرم و محتوا
    شهيد آويني، قائل به تفکيک فرم و محتوا نيست. وي اين سؤال را مطرح مي‌کند که به‌راستي تکنيک چگونه مي‌تواند فارغ از محتوا تحقق يابد؟ او با تأثيرپذيري از فرديد و هايدگر در پاسخ مي‌گويد:
    تجزيه نظري و تفکيک تکنيک و قالب از محتوا، خود ناشي از غرب‌زدگي فرهنگي ماست؛ انسان مؤمن، جهان را يکپارچه و متحد مي‌بيند و اگرچه مقام تفکر فلسفي چاره‌اي جز انتزاع مفاهيم از يکديگر وجود ندارد، اما انسان مؤمن اين انتزاعات و کثرات را اعتباري مي‌داند و نهايتاً با وصول به وحدتي که ملازم با توحيد است، از کثرت‌بيني مي‌رهد (آويني، 1372، ص36).
    شهيد آويني بر اين باور است:
    هنر ديني، هرگز هنري نيست که در قالب‌ها و مواد هنري، جديد و در محتوا يا مضمون و موضوع، ديني باشد: هنر ديني ماده و صورت، قالب و محتوا را هر دو از دين مي‌گيرد و الهامات و شوارق ديني و عرفاني، خود عين هنر هستند، نه آنکه الهامات و اشراقات ديني در قالب‌هايي مجزا و منفک از خويش تزريق شوند (آويني، 1374، ص53). حق اين است که هنر را نه چون امري که خود خويشتن را معنا مي‌کند بنگريم (هنر براي هنر) و نه چون ظرفي مجزا که مي‌تواند هر نوع مظروفي را قبول کند و در خدمت هر محتوايي قرار بگيرد «هنر سفارشي». حقيقت اين است که ميثاق و تعهد هنر، عارضه‌اي مجزا از ذات و جوهر هنر نيست که يکي بگويد اون طور و يکي بگويد اين طور. هنر و در جوهر و ذات خويش عين تعهد است و جدايي اين دو نيز از يکديگر اعتباري است (آويني، 1379، ص156).
    بنابراين، شهيد آويني در نقد تفکيک فرم و محتوا از فرديد و هايدگر متأثر است و در ارائه اينکه هنر ديني بايد چگونه باشد، از نگاه فلسفي و عرفاني امام خميني بهره مي‌برد.
    جمع‌بندي ديدگاه نصر و آويني
    پس از بررسي ديدگاه نصر و شهيد آويني، لازم به يادآوري است که مقايسه اين مقاله در حوزه ارتباط هنر و دين از منظر اين دو شخصيت است، اگرچه همة افکار يک شخصيت در هر زمينه‌اي، بر اساس مباني فکري اوست. به همين دليل، در اين مقاله تا حد امکان اين ارتباط بيان شده است. تفاوت‌ها و مشترکاتي که اين دو متفکر معاصر با يکديگر دارند، عبارتند از:
    با توجه به ويژگي‌هايي که براي هنر از منظر آويني و نصر مطرح شد، شهيد آويني اگرچه در استفاده از واژگان با نصر اختلاف دارد و در واقع، از واژه «هنر ديني» استفاده مي‌کند که از نگاه نصر، هنر ديني ‌بخشي از هنر مدرن است، ولي از نظر مفهومي، ميان آنچه نصر «هنر قدسي» و شهيد آويني «هنر ديني» مي‌نامد، اختلاف جدي وجود ندارد. با توجه به ويژگي‌هايي که براي آنان مطرح مي‌کنند، در بسياري از ويژگي‌ها اشتراک دارند. البته، نصر با تفکيک هنر قدسي از هنر ديني و بيان ارتباط هنر سنتي و هنر قدسي، موجب شده است که مفهوم مورد نظر خود را بهتر بيان کند و مخاطب نيز قصد او از هنر قدسي را بهتر بفهمد. ولي انتقادي که بر او وارد است، دشوار بودن اثبات مصاديق هنر سنتي و هنر قدسي، با تکيه بر مستندات تاريخي است. اوليور ليمن مي‌گويد: سنت‌گرايان در تطبيق شواهد تاريخي، دقت خاصي از خود نشان نمي‌دهند و آنچه را كه در هنر تمدن‌هاي کهن شرقي مي‌بينند، به عناصر عرفاني و ديني تأويل مي‌برند. همچنين با توجه به اينکه تعيين ميزان ارتباط افکار ديني با تجلي آن در آثار هنري، امري دشوار و پيچيده و غيرقابل تعيين است، چگونه مي‌توان تعيين كرد که برخي آثار هنري هنرمندان، متأثر از آموزه‌هاي ديني و عرفاني، يا برخي ديگر اين‌چنين نيست (موسوي‌گيلاني، 1390، ص216).
    اگرچه هر دو انديشمند، نسبت به هنر‌هاي جديد بدبين هستند و آنها را هنرهايي با نگاه معرفتي مدرن مي‌دانند که فردگرايي، انسان‌محوري و نفي خدا‌محوري، عقل‌گرايي و... از ويژگي‌هاي آن است، اما يک تفاوت عمده در اين جهت دارند: نصر، هيچ هنر مدرن را اگرچه موضوع آن مذهبي باشد، داخل قلمرو هنر سنتي نمي‌داند. وي بر اين باور است که اين هنر‌ها چون از اصول و فرم دين گرفته نشده‌اند، نمي‌توانند قدسي شوند. وي اين‌گونه هنر‌ها را مثل سينما از دنياي سنت خارج مي‌داند و آن را ناديده مي‌گيرد و به اين هنر اعتقادي ندارد؛ زيرا هنر سنتي فقط در سنت به وجود مي‌آيد. به همين دليل، اگر در سينما آثاري پيرامون زندگي انبيا ساخته شود، به دليل استفاده از زبان مدرن، از مصاديق هنر سنتي و قدسي نمي‌‌داند. همچنين راه‌حل يا پشنهادي براي امروز ارائه نمي‌‌دهند که با توجه به نفوذ قدرتمند هنر‌هاي جديد، و مواجهه با تغييرات در حال وقوع، چه راه‌کاري براي اصلاح هنرهاي امروزي وجود دارد و جامعه اسلامي چه موضعي بايد در قبال اين هنر‌ها بگيرد. در‌حالي‌که شهيد آويني، اگرچه قبول دارد که هنر‌هاي مدرن ماهيت غربي و ضدديني دارند، اما او بر اين اعتقاد است که مي‌توان با تلاش کاري کرد که ماهيت هنرهايي مثل سينما تغيير کند. به طور کلي، شهيد آويني اين‌گونه هنر‌ها را ناديده نمي‌گيرد. حتي مي‌پذيرد که نمي‌توان جلوي آن را گرفت و آنها را از زندگي مردم حذف کرد. شهيد آويني، در زمان گسترش ويديو مي‌گويد:
    براي مواجهه با اين پديدار هرگز نبايد اصل را بر ممانعت گذاشت؛ چراکه اصلاً وجود چنين پديده‌اي در سراسر دنيا امري است به مقتضاي تاريخ و خارج از اختيار؛ زيرا ما در عصري زندگي مي‌کنيم که مرزهاي ارتباطي فرو ريخته است و هيچ ديواري برقرار نمي‌ماند و سينما بايد غايت خويش را تغيير دهد تا در قلب مردم رسوخ کند و فيلم‌سازي را به يک تلاش جدي و فراگير فرهنگي که مي‌تواند در اين توبه تاريخي و رستاخيز معنوي انسان شريک شود، تبديل کند (آويني، 1390، ص105-115).
    بنابراين، راه‌حل شهد آويني اين است که بايد جهت تغيير ماهيت آنان تلاش کرد. به همين جهت، وي اعتقاد دارد که مي‌توان در آينده با تلاش مجاهدان اين عرصه به هنر ديني رسيد.
    اگرچه هر دو انديشمند، از تجددگرايي به شدت انتقاد مي‌کنند، اما نصر رنسانس را عامل جدايي هنر مقدس از هنر دنيوي مي‌داند و هر هنري پيش از رنسانس را هنر سنتي مي‌‌داند و به جاي پرداختن به هنر‌هاي موجود در هر جامعه سنتي، از هر هنر سنتي (به ما هو سنته) دفاع مي‌‌کند. به عبارت ديگر، هنر سنتي را به گونه‌اي تعالي بخشيده‌اند و مي‌‌ستايند که معلوم نيست تعاليم اسلامي آنها را تأييد کند (لگنهاوزن، 1382، ص253). در‌حالي‌که آويني، چنين تفکيکي را انجام نمي‌دهد. شهيد آويني، فقط هنر امروزي و مدرن را نقد مي‌کند و اعتقاد دارد که بايد به دنبال هنر ديني بود و صرف بودن يک هنر در سنت را دليل بر خوب بودن آن نمي‌‌داند.
    نتيجه‌گيري
    اين مقاله بعد از بررسي مفهومي دين و هنر و ارتباط ميان آن دو، به يک چارچوب مشخص در اين امر رسيد. يافته‌هاي اين تحقيق عبارت است از:
    1. هر هنرمندي به نحوي اعتقاداتي دارد که خود به خود، در اثر هنري او ظاهر مي‌شود. اين اعتقادات از دريافتي جهان‌شناختي، جامعه‌شناختي، هستي‌شناختي تا تعريف انسان را دربر مي‌گيرد.
    2. هنر اسلامي هنري است که حقايق الهي و منبعث از دين اسلام را بازگو کرده، انسان را به شناختي از جهان و هستي رهنمون مي‌كند که مورد نظر دين اسلام است.
    3. هدف و غايت هنر، رسيدن به حقيقت است. غايت همة امور حقيقي قرب الي‌الله است.
    4. نصر با تکرار مداوم اصول سنت، راه‌کار و پيشنهاد براي دوران جديد، که تغييرات به سرعت در حال رشد است، ارائه نمي‌‌دهد. در‌حالي‌که شهيد آويني، همه هنرمندان را دعوت به تلاش مجاهدانه براي رسيدن به هنر ديني مي‌‌کند و رسيدن به هنر ديني را در دنياي امروز امکان‌پذير مي‌‌داند.
    5. شهيد آويني رويکرد جديدي را برگرفته از نگاه حکمي و عرفاني امام خميني به عرصه هنر وارد مي‌کند.
     
     

    References: 
    • ابراهيمي، نادر، 1378، چيستي و فلسفه هنر، در چيستي هنر، تهران، قطران.
    • اعواني، غلامرضا، 1365، حکمت و هنر معنوي، تهران، گروس.
    • ـــــ ، 1385، «دين و هنر»، رواق انديشه، ش 52، ص10-16.
    • آويني، سيدمرتضي، 1379، رستاخيزجان، تهران، ساقي.
    • ـــــ ، 1372، آينه جادو، تهران، کانون فرهنگي، علمي و هنري ايثارگران.
    • ـــــ ، 1374، مباني نظري هنر، به کوشش گروه مطالعات فرهنگي و هنري شهيد آويني، قم، مؤسسه انتشارات نبوي.
    • ـــــ ، 1390، مجموعه آثار، رستاخيز جان، تهران، واحه.
    • پارسانيا، حميد، 1390، جهان‌هاي اجتماعي، قم، کتاب فردا.
    • پاکتچي، احمد، 1388، «رويکرد فقه شيعي به هنر اسلامي»، در جستارهايي در چيستي هنر اسلامي (مجموعه مقالات)، تهران، مؤسسه تأليف، ترجمه و نشر آثار هنري.
    • جوادي آملي، عبدالله، 1387، انتظار بشر از دين، قم، اسراء.
    • حنايي کاشاني، محمدسعيد، 1388، «رويکردهاي هرمنوتيکي به هنر اسلامي»، در جستارهايي در چيستي هنر اسلامي (مجموعه مقالات)، تهران، مؤسسه تأليف، ترجمه و نشر آثار هنري.
    • خامنه‌اي، سيدعلي، 1386، نکته‌هاي ناب، تهران، نشر معارف، بيانات مقام معظم رهبري در جمع اصحاب فرهنگ و هنر و انديشه، در تاريخ 1/5/1380.
    • خسروپناه، عبدالحسين، 1390، جريان‌شناسي فکري ايران معاصر، قم، مؤسسه حکمت نوين اسلامي.
    • داداشي، ايرج، 1388، «رويکرد سنت‌گرايان به هنر اسلامي»، در جستارهايي در چيستي هنر اسلامي (مجموعه مقالات)، تهران، مؤسسه تأليف، ترجمه و نشر آثار هنري.
    • دارابي، علي، 1388، جريان‌شناسي سياسي در ايران، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
    • راودراد، اعظم، 1388، «رويکرد جامعه‌شناسانه به هنر اسلامي»، جستارهايي در چيستي هنر اسلامي (مجموعه مقالات)، تهران، مؤسسه تأليف، ترجمه و نشر آثار هنري.
    • رجبي، محمد، 1378،‌ هنر و حقيقت، در چيستي هنر، تهران، قطران.
    • رحيم‌پور ازغذي، حسن، 1378، هنر و ايدئولوژي، در چيستي هنر، تهران، قطران.
    • رهنورد، زهرا، 1378، هنر و ايدئولوژي، در چيستي هنر، تهران، قطران.
    • سروش، عبدالکريم، 1367، تمثيل در شعر مولانا و گفت‌وگويي پيرامون ادب و هنر، تهران، برگ.
    • عمراني، ابوالحسن، 1390، اسلام و هنرهاي زيبا، قم، بوستان کتاب.
    • فلاطوني، فايزه، 1389، «هنر اسلامي و عارفان مسلمان»، فرهنگ پويا، ش 19، ص21-30.
    • لگنهاوزن، محمد، 1382، «چرا سنت‌گرا نيستم»، ترجمة منصور نصيري، خرد جاودان، در: مجموعه مقالات همايش نقد تجدد از ديدگاه سنت‌گرايان معاصر، تهران، دانشگاه تهران.
    • موسوي گيلاني، سيدرضي، 1390، درآمدي بر روش‌شناسي هنر اسلامي، قم، اديان.
    • مهدوي، منصور، 1391، سنجش سنت؛ ارزيابي مکتب سنت‌گرايي بر پايه انديشه‌هاي سيدحسين نصر، قم، اشراق حکمت.
    • نصر، سيدحسين، 1380، معرفت و معنويت، ترجمة انشاء‌الله رحمتي، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
    • ـــــ ، 1385، در جست‌و‌جوي امر قدسي، (گفت‌وگوي رامين جهانبگلو با سيدحسين نصر)، ترجمة سيدمصطفي شهرآييني، تهران، نشر ني.
    • ـــــ ، 1375، هنر و معنويت اسلامي، ترجمة رحيم قاسميان، تهران، دفتر مطالعات ديني هنر.
    • ـــــ ، 1384، مباني هنر ديني در فرهنگ اسلامي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
    • هاشم‌نژاد، حسين، 1385، «درآمدي بر فلسفه هنر از ديدگاه فيلسوفان بزرگ اسلامي»، قبسات، ش 39و40، ص313-332.
    • Diane Apostolos -Cappadona "Religion and Art", in The Dictionary of Art ed. Jane Turner (London: Macmillan Publishers Limited; & U.S. and Canada: Grove Dictionaries Inc., 1996, 2nd edn: 1998), pp. 137-142.
    • Leaman. Olive, 1962, The phenomenology of perception, Humanities press, New york.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اسماعیلی، رفیع الدین.(1395) بررسی رابطه هنر و دین از منظر سیدحسین نصر و سیدمرتضی آوینی. فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 7(2)، 109-132

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رفیع الدین اسماعیلی."بررسی رابطه هنر و دین از منظر سیدحسین نصر و سیدمرتضی آوینی". فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 7، 2، 1395، 109-132

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اسماعیلی، رفیع الدین.(1395) 'بررسی رابطه هنر و دین از منظر سیدحسین نصر و سیدمرتضی آوینی'، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 7(2), pp. 109-132

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اسماعیلی، رفیع الدین. بررسی رابطه هنر و دین از منظر سیدحسین نصر و سیدمرتضی آوینی. معرفت فرهنگی اجتماعی، 7, 1395؛ 7(2): 109-132