بازنمایی «ارتباط فرشته و انسان» در سریال های ماورایی (مطالعهی موردی: تحلیل روایت سریـال ملکوت)

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در واژة «تلويزيون» (television) تأکيد بر ديدن است؛ ديدن تصاوير. مخاطب شيفتة تصاوير است و تماشا (اسلين، 1391، ص 44). از سوي ديگر، از کارکردهاي رسانهها، انتقال فرهنگي است که عبارت است از آموزش و ترويج فرهنگ و عقايد و ارزشها (سورين و تانکارد، 1381، ص 452؛ معتمدنژاد، 1386، ص 10). بر اساس اين رهيافت مخاطبشناختي– رسانهشناختي، رويکرد تجسمبخشي رسانهاي در پديدههاي ماورايي که در دهة هشتاد در تلويزيون ايران رخ داد، نويدبخش فصل نويني در سينماي معنوي تربيتي بود؛ سينمايي نو و استعلايي؛ آن هم در فضايي که متون درسي رسمي و دانشگاهي ايران معاصر، ژانرهاي نمايشي را منحصر در تراژدي، کمدي، ملودرام و مضحکه ميداند (تامس، 1391، ص 288–289). با اين حال متأسفانه در سالهاي اخير به عللي از جمله ضعف محتوايي و فني توليد سريالهاي ماورايي، ساخت اين «گونه» سريالها متوقف شد.
«بازنمايي» (representation) از مفاهيم کليدي در تحليل همة رسانهها و متون است. بر اساس اين مفهوم، آنچه در رسانهها ديده ميشود، بازنمايي است و بازنمايي، جدا از امور واقعي و تجربي اطراف ماست. بازنمايي عبارت است از: معناسازي از طريق بهکارگيري نشانهها و مفاهيم و استفاده از چيزي به جاي چيز ديگر با هدف انتقال معنا (محمدپور، 1392، ج 2، ص 121). در اين معنا از بازنمايي، محصول فرهنگي بازنماييشده صرفاً آيينة واقعيت نيست بلکه در ساخت واقعيت نيز سهيم است (سج ويک و ادگار، 1387، ص65). از سوي ديگر، در کنار قواعد دراماتيک که همان قواعد چيره بر اجراي نمايشاند، بخشي از قواعدي که نمايش را برميسازند و «توان» تماشاگر را براي فهم و «رمزگشايي» نشانههاي درون آن برميانگيزند، قواعد ويژة فرهنگ يا تمدن بازيگران و تماشاگراناند که همان قواعد فرهنگي، رفتاري، ايدئولوژيک هستند (اسلين، 1391، ص 86). اکنون اگر کارکرد رسانهها در فيلم و سريال را بازنمايي واقعيت به وسيلة فناوريهاي مکانيکي و ديجيتالي مانند دوربين و فيلم و عکس بدانيم، در رويارويي با حضور فرشتهاي که در فيلمها و سريالهاي ماورائي با انسان (معمولاً قهرمان يا ضدقهرمان، يا هر دو) در ارتباط است، پرسشهايي به ذهن مخاطب و پژوهشگر رسانهها ميرسد. از جملة اين پرسشها اين است که ارتباط ميان فرشته و انسان در اين متنهاي رسانهاي چقدر با متون اسلامي که نگرش واقعي به ارتباط فرشته و انسان در آنها ارائه شده است انطباق دارند و تا چقدر دچار سوء بازنمايي يا کژنمايي شدهاند؟
بنابراين، پرسشهاي اين پژوهش بدين قرارند: داستان ارتباط حاج فتاح و فرشته بر اساس روشهاي تحليل روايت، داراي چه ساختاري است؟ اين ساختار چقدر با بازنمايي صحيح ارتباط انسان با فرشته در فرهنگ اسلامي تطابق دارد؟
هدف اين پژوهش، ارائة يک پيرنگ ايدئال بهمنزلة يک الگويي مشترک در روايتهاي ارتباط انسان و فرشته در خط الهام و هدايت است. سريال «ملکوت» از برنامههاي مناسبتي پخششده در ماه مبارک رمضان در دهة هشتاد، و واپسين حلقههاي مجموعه سريالهاي ماورايي در آن دهه و تاکنون است. داستان اين سريال دربارة ارتباط روحي «حاج فتاح سلطاني»، تاجري پاكدست و با ايمان، در واپسين روزهاي عمر خود با جهان غيب و از جمله فرشتهاي است که براي ياري او برايش ممثل شده است. اين فرشته در طول فيلم همواره حضور دارد و به حاج فتاح گوشزد ميکند که از کودکي با حاج فتاح بوده و همواره او را به نيکي دعوت کرده است و اکنون که حاج فتاح در پي يک تصادف در غروب روزي از روزهاي ماه مبارک رمضان به اغما رفته و واپسين لحظات عمر خود را ميگذراند، براي ياري او تمثل يافته تا وي را از ديون مادي و معنوياي که بر عهده دارد، خلاص كند. با عنايت الهي و راهنمايي فرشته و الهامها و تصرفات او به اذن الهي، اين توفيق حاصل ميشود و حاج فتاح از ديون خود، بهويژه بدهي مالي و عاطفي به شريفه (همسر اول خود) خلاص ميشود و با «نفس مطمئنه» به عالم ملکوت ميرود.
2. چارچوب نظري
چارچوب نظري اين تحقيق، عبارت است از آموزههاي فرهنگ اسلامي در حوزة فرشتهشناسي، با محوريت قرآن کريم. دليل استفادة محوري از قرآن کريم اين است که از سويي نگاه هستيشناختي به «فرشته»، جزو مباحث کلامياي است که بايد از آموزههاي ديني براي تفسيرشان استفاده كرد، و اين آموزهها تنها در صورت قطعيت صدور، يعني نداشتن هر گونه اشکال در سند، ميتوانند پشتوانة تفسير باشند (طباطبائي، 1417ق، ج 9، ص 211 و 212). از سوي ديگر، قرآن کريم داراي اتقان سندي است؛ زيرا قطعيالصدور است (حلي، 1425ق، ج 1، ص 332؛ مظفر، بيتا، ج 2، ص 51) و هيچگونه تحريفي به زياده، نقصان يا تبديل در آن راه نيافته است (طوسي، 1407ق، ج 1، ص 3).
اين چارچوب را ميتوان از نظريات معطوف به محتوا دانست. مككوايل نظريهپرداز پيشكسوت و صاحبنام علوم ارتباطات، دربارة نظريات مرتبط با تحليل محتوا ميگويد: ازآنجاكه اهداف گوناگوني براي مطالعة محتوا قابل تصور است، به ناگزير فرضيات متنوعتر و پرشماري نيز دربارة محتوا مطرح ميشود. در نتيجه ممكن نيست بتوان نظريهاي واحد در باب محتواي رسانه داشت (مككوايل، 1385، ص 273 و 274). همانگونه که برخي پژوهشگران حوزة علوم ارتباطات نيز معتقدند: با توجه به حوزه يا موضوعي كه در محتوا ارائه شده است، ميتوان از اين نظريه استفاده كرد؛ يعني مفاهيم ويژگيها و شاخصها را از نظريات همان حوزه استخراج كرد (محمديمهر، 1387، ص 77-79).
اين چارچوب بدين شرح تدوين شده است:
هستيشناسي فرشته از ديدگاه کلي: فرشتگان موجوداتي غيرمادياند که خداي سبحان آنان را براي افاضة خير و علم و کشف حقيقيت و الهام نيکيها خلق کرده است (صدرالمتألهين، 1363، ص 157). آنان از نور آفريده شدهاند (مفيد، 1413ق، ص 109؛ ابوالشيخ، 1417ق، ص 100) و ممکن است برخي داراي تجرد تام باشند و برخي تجرد برزخي داشته باشند و به شکل و قيافههاي مختلف به ديدگان مردم ظاهر شوند (مصباح، 1388ب، ص 294). آنان همواره در بندگي خداوند هستند و خواب و خستگي و غفلت ندارند (نهجالبلاغه، 1414ق، ص 41)؛ مطيع خدا و مأموران الهي بهشمار ميآيند. اينان همگي نيز در يک سطح نيستند، بلکه برخي رتبههاي والاتري دارند و کارهاي مختلفي نيز انجام ميدهند (مصباح، 1388ب، ص 204). از جمله رسالتهاي برخي از آنان اجراي امر تکويني (قضاي) الهي در اين عالم است (نازعات: 5؛ نهجالبلاغه، 1414ق، ص 41؛ مصباح، 1388ب، ص 286). امداد مؤمنين (انفال: 12؛ مصباح، 1388ب، ص 289) بشارت دادن مؤمنان (آلعمران: 39 و 42؛ مصباح، 1388ب، ص 288)، تصرف در طبيعت و روي دادن حوادثي ويژه در آن بدون وجود سبب طبيعي خاص (مصباح، 1388ب، ص 291) و قبض ارواح (انفال: 50؛ انعام: 93) نيز از مأموريتهاي فرشتگان است.
ارتباط فرشته با انسان از ديدگاه تقابلي: در رهيافتي معناشناختي، بدون تقابل، معنايي وجود ندارد (آسابرگر، 1387، ص 41). هيچ تکنشانهاي معنا ندارد جز در بافتي کلي و با در نظر گرفتن تفاوتها و تمايزهاي آن با ديگر نشانهها (اسميت، 1387، ص 163؛ مهديزاده، 1392، ص103)؛ به اين معنا که در يک نظام نشانهشناختي، اجزاي نظام از راه تقابل با هم تعريف ميشوند. در اين ديدگاه، ساختگرايان به تبعيت از ياکوبسن معتقدند اساسيترين عمليات مغز آدم در توليد و درک معنا همان تقابلهاست و معنا جز با تقابل درک نميشود (آسابرگر، 1387، ص 40-41). در تحليل روايت نيز پيرنگ داستان از تقابل و کشمکش شخصيتها به وجود ميآيد. اساساً به کار بردن «شخصيت مقابل»، خصلتهاي شخصيتها را بهتر ظاهر ميکند (ميرصادقي، 1390ب، ص71).
با اين رهيافت، تبيين نگرش تقابلشناسانه از موجوديت فرشته و تقابلهاي او، دستمايهاي مهم در تحليل روايي موردنياز خواهد بود. در ادامه به بررسي محورهاي اين تقابل با رويکردي ويژه، که معطوف به نياز اين پژوهش است، خواهيم پرداخت.
فرشته از منظر فرهنگ اسلامي با شيطان و در مرحلة بعد با نفس اماره و شياطين انسي در تقابل است. آغازين تقابل فرشته که شخصيت او را از غير وي متمايز ساخت، همان تقابل او با شيطان در جدا شدن از صف «سجدهکنندگان» است (حجر: 30 و 31). از مهمترين کنشهاي فرشته در ارتباط با انسان، الهام و هدايت است که در تقابل با وسوسه و گمراهي قرار دارد (مازندراني، 1382ق، ج 9، ص222؛ غزالي، بيتا، ج 8، ص 47). خطورات ذهني و قلبي دعوتکننده به نيکي، الهام و دعوتکننده به بدي، وسوسه است (نراقي، بيتا، ج 1، ص178؛ مازندراني، 1382ق، ج 9، ص 221). سبب الهام، فرشته است و سبب وسوسه شيطان (مازندراني، 1382ق، ج 9، ص 221؛ صدرالمتألهين، 1363، ص 152)؛ به اين معنا که هر گاه انسان ميل به گناه بيابد، فرشتهاي همراه اوست که نهياش ميکند و شيطاني نيز با اوست که ترغيبش ميکند (کليني، 1365ق، ج 2، ص 267). اين فرشته و شيطان از هنگام تولد با انسان همراهاند (مجلسي، 1403ق، ج 60، ص 298؛ دارمي، 1412ق، ج 3، ص 1798؛ ابنحنبل، 1416ق، ج 4، ص 40).
در فرهنگ اسلامي، شيطان و هواي نفس بهمنزلة دشمن، و در برخي موارد بهمنزلة دشمنترين دشمنان انسان معرفي شدهاند (فاطر: 6؛ زخرف: 62؛ اعراف: 171؛ ص: 82-84؛ يس: 60؛ ورام، 1410ق، ج 1، ص 59؛ ابنفهد، 1407ق، ص 314). دعاها و روايات، انسان مبتلا به تبعيت از نفس و شيطان را دردمند و مصيبتزده معرفي کردهاند (طوسي، 1411ق، ج 2، ص 589؛ ابناشعث، بيتا، ص 228؛ ابنشعبه حراني، 1404ق، ص 159 و 203).
در برخي روايات، به جاي فرشته تعبير «روح ايماني» انسان وجود دارد. طبق اين روايات، هر گاه انسان ميل به گناه يابد، روح ايماني او نهياش ميکند و شيطان ترغيبش ميکند و اگر مرتکب گناه شود روح ايمان از او جدا ميشود و اگر توبه کند بازميگردد (کليني، 1365ق، ج 2، ص 267). اين دو روايت دلالت بر همراهي روحالايمان با فرشته دارند. شيطان مفتن و فرشتة مرشد هر دو وجودي مثالي دارند که با گوش قلب انسان سخن ميگويند (طباطبائي، بيتا، ص 122).
فرشتگان، خادمان پيامبر و ائمة هدي و شيعيان واقعي آنان هستند (صدوق، 1395ق، ج 1، ص 254) و در گرفتاريها با توسل به ائمة هدي، فرشتگان به ياري مؤمنان ميآيند و شياطين را از آنان دور ميکنند (بحراني، 1374، ج 1، ص 274).
جدول شمارة 1. تقابلشناسي ارتباط فرشتة هدايتگر با انسان در فرهنگ اسلامي
رديف نوع ارتباط فرشته و انسان مقابل
مويد و مسدِّد مؤمنان (کليني، 1365ق، ج 2، ص 267) و ياريگر آنان (بحراني، 1374، ج 1، ص 274) و نابودکنندة دشمنان ايماني آنان (آل عمران: 125) ⃡ رهاکننده و خدلانبخش پيروان خود (حشر: 16)
رئوف بر مومنان (شورا: 5) ⃡ دشمن انسان (بقره: 168) خصوصاً مؤمنان (بحراني، 1374، ج 1، ص 274)
بر مؤمنان راستين نازل ميشوند (فصلت: 30) ⃡ بر گناهکاران بسيار آلوده نازل ميشوند (شعراء: 220–221)
هدايتگر و الهامبخش رفتارهاي نيک در قلب (کليني، 1365ق، ج 2، ص 267؛ ج 1، ص 166؛ عياشي، 1380، ج 1، ص 321) ⃡ گمراه کننده و دعوتکننده به بدي و گناه با وسوسه در قلب (نور: 21؛ انعام: 121؛ آلعمران: 155؛ طباطبائي، بيتا، ص 125؛ کليني، 1365ق، ج 1، ص 166؛ عياشي، 1380،ج 1، ص 321)
بشارت به مؤمنان در دنيا براي ايمانشان (فصلت: 30) ⃡ ايجاد ترس از مؤمن شدن در دل دوستان خود در دنيا (آل عمران: 175)
رافت بر مؤمن هنگام مرگ (مفيد، 1413ق، ص 346) که اين فرشتگان رئوف، غير از قابض روح هستند. ⃡ تلاش براي گمراه کردن مؤمن هنگام مرگ (صدوق، 1413ق، ج 1، ص 134؛ عياشي، 1380، ج 2، ص 225)
تحليل عناصر تقابلي در ارتباط انسان با فرشته: قرآن کريم، عوامل گمراهي انسان را «دنيا»، «هواي نفس» و «شيطان» دانسته است (مصباح، 1388الف، ج 1، ص 175). در برخي روايات، هواي نفس در مقابل هواي خدا (تعبير از روايت است) که همان ميل و اراده الهي است قرار دارد (ديلمي، 1412ق، ج 1، ص 204؛ حرعاملي، 1380، ص 387)؛ اما بايد توجه کرد که هواي نفس و دنيا دو امر مستقل از هم نيستند، بلکه دنيا موضوع هواي نفس است که عبارت است از تعلقهاي ناشايسته و مانع آخرت؛ نه جدا از آن (مصباح، 1388الف، ج 1، ص 204). شيطان نيز گرچه عاملي مستقل از هواي نفس است، مستقل از هواي نفس نميتواند کاري کند، بلکه همان هواهاي نفس را تأييد ميکند (همان، ج 1، ص 209). بنابراين تقابل فرشته با شيطان که طبق جدول 1 محور همة تقابلهاي ارتباط فرشته و انسان بود، تقابل با نفس او نيز بهشمار ميآيد؛ همانگونه که قرآن کريم، گمراهي واحدي را كه همان «تسويل» (آرايش باطل در لباس حق) باشد هم به نفس نسبت داده و هم به شيطان (يوسف: 18 و 100؛ محمد: 25). در فرهنگ اسلامي (قرآن، ادعيه و روايات)، نفس همتا و همنشين شيطان معرفي شده است (نهجالبلاغه، 1414ق، ص 41؛ ديلمي، 1412ق، ج 1، ص 201). بنابراين نفس اماره در سه ساحت با فرشته در تقابل است؛ يعني مقولات 5، 8 و 10 در جدول 1 که عبارتاند از: همراهي با انسان از هنگام تولد؛ به اين معنا که گرايشهاي نادرست در وجود مادي انسان به مقتضاي شهوت و غضب تعبيه شده است (بقره: 30؛ طباطبائي، 1417ق، ج 1، ص 116)، دشمني با انسان (ورام، 1410ق، ج 1، ص 59؛ ابنفهد، 1407ق، ص 314) و دعوت به گناه و بدي (يوسف: 53؛ ديلمي، 1412ق، ج 1، ص 201؛ مجلسي، 1403ق، ج 91، ص 143). همانگونه که شياطين انسي هم در وسوسه و دعوت به بدي و گمراه ساختن انسان (ناس: 6؛ قمي، 1404ق، ج 2، ص 450) داراي وجود تقابلي با فرشتهاند. اين تقابلها در نمودار 1 نمايش داده شده است.
نمودار 1: تقابلشناسی جهان ارتباطی فرشته - انسان از ديدگاه اسلامی
3. روششناسي تحقيق
اين پژوهش از نوع توصيفي- تحليلي است که «علاوه بر تصوير آنچه هست، به دلايل چگونه بودن و چرايي وضعيت مسئله و ابعاد آن ميپردازد. جزئيات مسئلة تحقيق را با کلياتي که در مباحث نظري تحقيق به عنوان چارچوب استدلال خود تدوين ميکند، ربط ميدهد و نتيجهگيري ميکند» (حافظنيا، 1386، ص 59 و 60–61). همچنين اين پژوهش حاضر با روش تحليل روايت (مطالعة درزماني) انجام خواهد گرفت.
روايت (Naration) در تعريفي عبارت است از: نقل رشتهاي از حوادث واقعي يا تاريخي يا خيالي بهگونهايکه ارتباطي ميان آنها وجود داشته باشد و بازتابِ هم باشند و در ميان آنها پيوند انگيزهاي و زماني باشد (ميرصادقي، 1390الف، ص 126). از نظر پراپ و گرماس، روايت عبارت است از تغيير از پارهاي به پارة ديگر. پراپ اين تغيير را «رخداد» ناميد. از نظر او رخداد، اساس روايت است و بدينمنظور وي كوشيد رخدادها را بيابد (عباسي، 1390).
روايتشناسي (بوطيقاي ساختارگرا) که از سال 1969 باب شده است، به تجزيه و تحليل روايتها و نظامهاي حاکم بر روايت و ساختار پيرنگ، شخصيت داستان و ژانر ميپردازد (مکاريک، 1390، ص 149؛ اسميت، 1387، ص 292). در اين راستا به تسلسل پيشامدهاي روايت ميپردازد و بر بررسي روابط ميان عناصر متن که نوعي روايت خاص از قصه را ميسازد و نيز روابط آنها با کل، تأکيد دارد (آسابرگر، 1387، ص 30-31). در تحليل روايت دو الگوي مهم وجود دارد که در پژوهش حاضر از هر دو استفاده ميشود:
ريختشناسي پروپ: فرماليسم روسي، در خلال جنگ جهاني اول در روسيه زاده شد و در خلال سالهاي 1920 شکفت. اين نام را مخالفان اين مکتب براي تحقير بر آن نهادند (شميسا، 1383، ص 147). اين مکتب با سرکوب استالينيستها در سال 1930 از ميان رفت (همان، ص 149). ولاديمير پراپ، يكي از فعالان اين جريان را ميتوان از پيشاهنگان راستين در تحليل ساختاري فرهنگ بهشمار آورد. او در اثر روايتشناختي خود با عنوان ريختشناسي قصههاي عاميانه (The Morphology of the Folktale) كه در دهة 1920 نوشته شده است، مدعي بود كه روايت، برساخته از چيزي است كه او آن را «كاركردها» (Function = خويشکاريها) ميناميد. اين كاركردها عناصر داستان يا نمايشنامهاي را تشكيل ميدهند و عبارتاند از عمل يک شخصيت از ديدگاه دلالتکنندگي آن بر جريان عمل. پراپ ادعا ميكرد كه در يك قصه هرگز بيش از «سي و يك» كاركرد وجود ندارد (پروپ، 1392، ص 53 و 133؛ اسميت، 1387، ص 293؛ آسابرگر، 1387، ص32–33). از ديد پراپ، کارکرد، کوچکترين واحد روايي است (عباسي، 1391).
او در زمينة تحليل روايي بر آثار پسين نويسندگاني همچون گريماس، برمون، تودورف و بارت اثر قاطع گذاشت (مکاريک، 1390، ص 194). اگرچه حدود هشتاد سال از نگارش کتاب پروپ ميگذرد، اين اثر هنوز کارآمد است (ذوالفقاري، 1389).
از سوي ديگر، شخصيتهاي موجود در الگوي پروپ به جهت مشتمل بودن بر عناصر ماورايي، قدرت نسبتاً خوبي در تفسير ژرف ساختار دراماتيک ارتباط انسان و فرشته دارند.
در تحليل ساختاري، نخست بايد قصه را به کوچکترين واحد ساختاري آن که از نظر پروپ همان عملکرد يا کارکرد شخصيتهاست تقسيم كرد (بدرهاي، 1392، ص 7 و 8) و سپس روابط متقابل ميان آنها و الگوهاي ساختماني را کشف کرد (پرويني و ناظميان، 1387).
الگوي اسلين: اسلين معتقد است ساختار کلي پيرنگ در ساختار درام عبارت است از: نمايش موقعيت آغازين، ارائة هدف بنيادين رويداد، پيچيدگي فزاينده تا رسيدن درام به اوج، بازگشت يا تغيير ناگهاني، نتيجهگيري و بازگشايي رويداد. در بيشتر درامهاي تلويزيوني و سينمايي نيز همين رويکرد وجود دارد (اسلين، 1391، ص 68).
الگوي گرماس– لاري واي: در ادامة کارهاي پروپ، گرماس و لاري واي، با قرار دادن رخدادها در عناصري کوچکتر، الگويي از روايت به نام ابرساختار (super - structiur) روايت ارائه کردند که داري پنج پاره است: پارة ثابت اوليه، پارة شکننده يا تخريبي و اخلالگر، پارة مياني، پارة ساماندهنده، پارة ثابت انتهايي (عباسي، 1385). فهم اين الگو آسان است: در پارة اول همه چيز در حال تعادل است، درحاليکه در پارة دوم دستكم يک تغيير و تحول وجود خواهد داشت که اين تغيير حتماً در ارتباط مستقيم با پارة نخستين است (عباسي، 1391). براي شکل گرفتن داستان، لازم است پارة اوليه که ميتواند جاودانه امتداد داشته باشد بشکند؛ در غير اين صورت داستان هرگز روي نخواهد داد. براي اينکه پاره بشکند يا تخريب شود بايد، افعال کنشي وارد صحنه شوند. با شکستن وضعيت آغازين، رويدادها يکي پس از ديگري وارد صحنه ميشوند. در اينجا بايد اين رويدادها در جايي جمع شوند. نيروي ساماندهنده همان مرحله و زماني است که رويدادها جمع شوند. درست پس از پايان کنش نيروي ساماندهنده، کنشها به وضعيت پاياني داخل ميشوند. اين پارة انتهايي ميتواند بالقوه وضعيت ابتدايي براي داستان ديگر باشد (عباسي، 1392). مبناي اين الگو اين است که معنا همواره در تمايز آشکار ميشود. بنابراين تمايز در پيرنگ و ايجاد واحد اساسي که همان آغاز و ميانه و انتهاست، شرط توليد معناست (عباسي، 1391). با مخدوش شدن اين نظام، يعني حرکت از «پيش» به «بعد» از قوانين جداييناپذير پيرنگ، فرايند معناسازي با مشکل روبهرو خواهد شد (عباسي، 1389).
گرماس کوشيد الگوي کنشگران ششتايي را براي بررسي نحو روايت ارائه کند. کنشگر، فرد يا چيزي است که عملي را انجام ميدهد يا عملي بر او انجام ميگيرد. روايت ميتواند همه يا بخشي از کنشگران را داشته باشد:
کنشگر فرستنده يا تحريککننده يا مسبب: کسي که فاعل کنشگر را به مأموريت ميفرستد؛
کنشگر گيرنده يا سودبرنده: کسي که از فاعل کنشگر سود ميبرد؛
کنشگر فاعل: کسي که عمل ميکند و به طرف شيء ارزشي خود ميرود؛
کنشگر شيء ارزشي: او هدف کنشگر فاعل است؛
کنشگر بازدارنده: فردي که مانع رسيدن کنشگر به شيء ارزشي ميشود؛
کنشگر ياريدهنده: کسي که کمک ميکند کنشگر فاعل به شيء ارزشي برسد (عباسي، 1391).
الگوي گرماس در نمودار 2 نمايش داده شده است.
نمودار 2. الگوي کنشگران
اين الگو که قانون ثابت همة داستانهاست به اين شکل قرائت ميشود: «فرستنده»، «فاعل کنشگر» را که شخصيت اصلي است، به دنبال «هدفي خاص» مانند شيء ارزشي ميفرستد تا «گيرنده» از آن سود برد. در انجام اين مأموريت، «کنشگران ياريدهنده» فاعل را براي رسيدن به شيء ارزشي ياري ميرسانند؛ اما «کنشگران بازدارنده» در برابر او ايجاد مانع ميکنند (مکاريک، 1390، ص 152؛ عباسي، 1391).
4. يافتههاي تحليل روايت بر اساس الگوي پروپ
شروع از ميانه، شگردي متعارف است که داستان را از وسط آغاز ميکنند و سپس با شگردهاي مختلف اطلاعاتي از ميانة داستان داده ميشود (ميرصادقي،1390الف، ص 107). برخي از رويدادهاي داستان اين سريال در سير نمايشي آن به شکل فلاشبک (بازگشت دوربين به صحنههاي گذشته) ارائه شده است. بر همين اساس، پيشامدها در جدول زير بر منطق سير داستان منطبق است نه لزوماً بر قسمتبندي رياضياتي سريال. همانگونه که اساساً «تحليل روايت بر اساس الگوي پروپ به دنبال درک فرمولها و ترتيب وقوع پيشامدهاست؛ زيرا هر متن روايي داراي منطقي است و آرايش عناصر داستان شديداً بر درک ما از معنا اثر دارد» (آسابرگر، 1387، ص 39).
جدول 2. تحليل روايت: ساختار همنشيني در «سريال ملکوت»
رديف کارکردهاي پروپ پيشامدهاي «ملکوت» يا رويکرد دارماتيک
0 Α موقعيت آغازين اعضاي خانواده يا قهرمان معرفي ميشوند. حاج فتاح در کنار خانواده معرفي ميشود.
β ترک يکي از اعضاي خانواده، خانه را ترک ميکند. پدر حاج فتاح از دنيا ميرود.
γ محروميت قهرمان از چيزي محروم ميشود (امر يا پيشنهاد). پدر حاج فتاح وصيت ميکند خانة او به نام شريفه دخترخواندهاش باشد و حاج فتاح هم عليرغم ميل باطني خود با او ازدواج کند.
δ نقض
قهرمان محروميت را نقض ميکند. ازدواج حاج فتاح با شريفه در ظاهر طبق شرع است، اما او تصميم دارد با ترفندي بهظاهر مشروع، مال شريفه را از او دريغ کند. همچنين او به دختر صاحب کارخانه علاقهمند شده و براي رسيدن به کارخانه با او ازدواج ميکند.
ξ نيرنگ
شرور ميکوشد قرباني خود را بفريبد. فتاح به شريفه القا ميکند که خانه و باغ را که سهم شريفه هم در آن است بفروشد و با داشتن کارخانه در چند سال بعد، خانهاي بهتر براي شريفه بخرد.
θ شرکت در جرم قرباني گول ميخورد و ناهشيارانه به دشمن خود کمک ميکند. شريفه عليرغم ميل قلبي با درخواست فتاح دربارة باغ موافقت ميکند.
A شرارت فرد شرور به يکي از اعضاي خانواده آسيب ميرساند. شريفه از ترفند فتاح، ازدواج دوم او مطلع ميشود. او از حاج فتاح ناراحت ميشود و خانه را هم از دست ميدهد و از حاجي طلاق ميگيرد.
A فقدان؛ نياز يکي از اعضاي خانواده فاقد چيزي است يا چيزي ميخواهد. حاج فتاح در شب قبل از تصادف، رؤيايي ميبيند که او را نگران ميکند و گويا والدين او از وي ناراضي هستند.
B اعزام فاجعه آشکار ميشود و قهرمان را اعزام ميکنند قهرمان داستان ملکوت، هم از نوع «قرباني» است و هم «جستوجوگر». پس اعزام او در اينجا اين است که حاج فتاح تصادف ميکند و به کما ميرود و روح او که باايمان است به عالمي غيبي که همان انقطاع از جهان مادي است وارد ميشود و به ديدار فرشتهاي ميرسد. فاجعه در اينجا همان امکان از دست رفتن توان او براي جبران بدهيهاست، نه مرگ جسماني او.
حرکت قهرمان خانه را ترک ميکند روح حاج فتاح در پي رفتن به کما، به منزل ميآيد و هنوز نميداند تصادف کرده است و فرشته به سراغ او آمده و دارد او را از خانه ميبرد.
D نخستين کارکرد بخشنده قهرمان آزمايش ميشود تا بتواند در آينده، کمک ماورائي را دريافت کند حاجي به کما ميرود و رانندهاش در دم ميميرد. حاجي در بدني مثالي راننده و خود را ميبيند. براي وي چنين ممثل ميشود که بدن او و رانندهاش که تصادف کردهاند، افراد ديگر هستند نه خود آنان.
E واکنش قهرمان قهرمان نسبت به اعمال بخشندة آتي واکنش (مثبت يا منفي) نشان ميدهد حاجي در بدني مثالي با رانندهاش که اصرار دارد از صحنه بگريزد بحث ميکند که فردي را که بر اثر تصادف بيهوش شده به بيمارستان برسانند؛ اما او اين کار را نميکند.
F دريافت عامل فرامادي قهرمان توانايي استفاده از عامل قدرتمند فرامادي را به دست ميآورد حاجي نميميرد و عنايت الهي شامل حال او شده، در کما ميماند و به ديدار فرشتهاي ميرسد که او را از سه بدهکاري در دنيا خبردار ميکند.
G انتقال مکاني قهرمان به محل چيزي که در جستوجوي آن است، هدايت ميشود حاجي به برزخ ميرود و حشمت و والدين خود را ميبيند که از او ناراضي هستند. او در روزگار گدشته سير ميکند و شريفه را ميبيند که چطور آواره شده است. او از بدهي خود به اين سه نفر به شکل عيني خبردار ميشود.
H مبارزه قهرمان و شرور به جدال رودررو ميپردازند حاجي با سرمست، داماد خود، که مکان سجاده را در وصيت مالي حاج فتاح در نزد وکيل او پيدا کرده و درصدد درآوردن آن از زير سجاده است، درگير ميشود.
J انگ خوردن قهرمان انگ ميخورد سرمست وصيت را مييابد و از داشتن زن دوم حاجي که کسي از خانوادهاش از آن خبر ندارد مطلع ميشود و آن را دستاويز فشار آوردن بر برادر همسرش براي تصاحب کارخانه قرار ميدهد
I پيروزي شرور شکست ميخورد فرشته، موانعي بر سر راه سرمست ايجاد ميکند و نميگذارد به هدف برسد.
K برطرف شدن بداقبالي يا کمبود آغاز قصه برطرف ميشود کوتاهي دست حاج فتاح از دنيا با عنايت الهي جبران ميشود و طي يک سلسله اسباب که فراهم ميآيد، شريفه در بستر بيماري قلب در همان بيمارستاني که حاجي بستري است پيدا شده و نيازمند قلب حاجي است. سامان نوة حاجي هم از وصيت حاجي که در منزل پدرش (سرمست) است مطلع ميشود.
PR تعقيب قهرمان تعقيب ميشود سرمست که از پيدا شدن شريفه و پي بردن خانواده به وجود او و قلابي بودن وصيت جعلشده توسط وي خبردار شده است، ميكوشد دستگاه را از بدن حاجي قطع کند.
RS نجات نجات قهرمان از تعقيب حيلة سرمست به سرانجام نميرسد.
Q تشخيص قهرمان شناخته ميشود شريفه حاج فتاح را ميشناسد که قلب او براي پيوند به وي آماده شده است
EX رسوايي قهرمان قلابي يا شرور رسوا ميشود سرمست با کشف علائم يقيني مبني بر کذب او نزد همه، حتي خانوادة خودش، رسوا ميشود.
T کمال قهرمان، ظاهري تازه به خود ميگيرد فتاح داراي نفس مطمئنه ميشود و از فرشته خداحافظي ميکند و قلبش از بدنش بيرون آورده ميشود تا به شريفه پيوند بخورد.
U مجازات شرور کيفر اعمال بد خويش را ميبيند سرمست تصادف ميکند و در دم ميميرد و فرشتهاي ترسناک و با ظاهري زشت او را قبض روح ميکند.
نمودگار روايت اين سريال در مقايسه با الگوي پروپ به اين شرح است:
در طرح پروپ هفت شخصيت دراماتيک وجود دارد:
قهرمان (در جستوجوي چيزي يا در جدال با شرور است)، شرور (با قهرمان ميجنگد)، بخشنده (براي قهرمان عامل فرامادي تهيه ميکند)، شاهدخت (شخصي که همة فعاليتها به خاطر او انجام ميشود و وظايف دشوار را محول ميکند)، گسيلدارنده (قهرمان را به مأموريت ميفرستد)، ياريدهنده (قهرمان را در حل وظايف مشکل و غيره ياري ميدهد)، و قهرمان قلابي (ادعا ميکند که قهرمان است، اما رسوا ميشود) (آسابرگر، 1387، ص 38). اين شخصيتها داراي نقشويژههايي هستند که پارههاي کنش را تشكيل ميدهند. اين پارهها، فراتر از افرادي که آنها را پيش ميبرند در در سازوکار حکايت به کار ميآيند و تکرار روايات را ميسازند (احمدي، 1388، ص 146).
جدول 3. شخصيتهاي دراماتيک سريال ملکوت بر اساس نظرية پروپ
رديف نوع شخصيت نام شخصيت
1 قهرمان حاج فتاح
2 شرير حاج فتاح جوان و دامادش سرمست
3 بخشنده فرشته
4 شاهدخت ترس از عذاب برزخي
5 گسيلدارنده فرشته
6 ياريگر عنايت الهي/ فرشته
7 قهرمان قلابي -
5. يافتههاي تحليل روايت بر اساس الگوي ساختاري اسلين
منطق و آرايش روايت «ملکوت» در بخش ارتباط فرشته با حاج فتاح طبق الگوي اسلين در جدول شمارة 4 نمايش داده شده است.
جدول 4. ساختار پيرنگ در سريال ملکوت
موقعيت آغازين حاجي جواني مذهبي است و در تهران کار ميکند. اکنون به ديدار پدرش که بيمار است آمده
ارائة هدف بنيادين رويداد پدر فتاح در حال احتضار است و در مورد شريفه (دخترخواندة پدرش) وصيت کرده است فتاح با او ازدواج کند و خانه هم به نام شريفه باشد.
فتاح وسوسه ميشود و به دختري ديگر دل ميبندد.
فتاح در حق شريفه کوتاهي ميكند و آنان با تلخي از هم جدا ميشوند.
پيچيدگي فزاينده تا رسيدن درام به اوج بيخبري فتاح از شريفه براي هميشه.
زندگي خوب و مؤمنانة فتاح.
تلاش فتاح در اداي دين خود به شريفه در نگارش وصيتي محرمانه براي دوستش.
تصادف فتاح و احتضار او و آشنايي با فرشتة داستان و خبر دادن فرشته از چند بدهي او از جمله به شريفه.
حل شدن مشکل بدهيهاي او جز بدهي شريفه که از همه نيز مهمتر است و والدين فتاح را هم در برزخ از او ناراضي کرده است.
افتادن وصيت او به دست فردي شرور (داماد فتاح) و از بين رفتن آن.
بازگشت يا تغيير ناگهاني نياز شريفه به پيوند قلب و بستري شدن در بخش حاج فتاح.
پي بردن خانوادة فتاح به وجود شريفه به منزلة همسر اول او و نياز او به قلب.
اهداي قلب حاجي به شريفه و جلب رضايت شريفه.
نتيجهگيري و بازگشايي رويداد پاک شدن حاجي از هر گونه بدهي و وارد شدن به عالم ملکوت (از دنيا رفتن) به عنوان نفس مطمئنه.
6. يافتههاي تحقيق بر اساس الگوي گرماس ـ لاري واي
پارههاي معناساز که سير روايت را در پيرنگ سريال ملکوت نشان ميدهند، در نمودار 3 نمايش داده شدهاند.
نمودار 3. الگوي کنشگران در سریال
همچنين الگوي پارههاي پنجگانه در روايت اين سريال در نمودار 4 نمايش داده شده است.
نمودار 4. سیر روایی پیرنگ داستان فرشته در ارتباط با حاج فتاح در سریال ملکوت
7. بحث و تحليل انتقادي
در اين بخش از پژوهش، با رهتوشة حاصل از تحليل سه وجهي روايت سريال ملکوت كه در يافتهها ارائه شد به چارچوب نظري بازميگرديم و با رهيافتي تطبيقي– انتقادي، يافتهها را با اصول نظري بررسي ميكنيم تا نقاط همگرايي و واگرايي سريال با مباني نظري اسلامي مشخص شود.
اين بحث و بررسي بر چند محور است:
الف. ارتباط پارة آغازين و پاياني در داستان ماورايي ارتباط انسان ـ فرشته
در پارة نهايي فيلم که حاج فتاح از فرشته جدا ميشود، آية «يا ايتها النفس المطمئنه...» توسط قاري قرائت ميشود. داستان در اينجا به تعادل ميرسد؛ اما اين تعادل، بازگشت به تعادلي در فضاي ارتباط درونفردي است نه ارتباط ميانفردي که سريال در پارة آغازين و مياني روايت كرد. مقصود، اين اشکالِ سطحي نيست که چرا اين قصه به ازدواج ختم نشده است؛ زيرا از نظر پروپ، هر قصه با خويشکاري ازدواج پايان نمييابد و ممکن است با پاداش (F) يا منفعت يا برد و بهطورکلي التيام مافات (K) و نجات از تعقيب (RS) و ... ختم شود (پروپ، 1392، ص 183)؛ بلکه مقصود اين است که ميدانيم پيرنگ داستان از تقابل و کشمکش شخصيتها به وجود ميآيد. اساساً به کار بردن «شخصيت مقابل»، خصلتهاي شخصيتها را بهتر ظاهر ميکند (ميرصادقي، 1390ب، ص 71). شخصيت يا شخصيتهاي اصلي ممکن است با ديگري کشمکش کند يا با خود، و يا ممكن است ترکيبي از چند کشمکش در كار باشد (همان، ص 73). همانگونه که کشمکش ممکن است ذهني، يا جسمي، عاطفي يا اخلاقي باشد (همان، ص 73–74). بنابراين، پرسش مهم اين است که «چه» کشمکشي و با «چه کسي» فتاح را به نفس مطمئنه رسانده است؟ در تبيين ديگر، پيرنگ از يک «پارة پيش» و يک «پارة بعد» تشکيل شده است. حرکت از اين پاره به پارة بعد به کمک يک «نيرو» آغاز ميشود. اين نيرو، پويايي ساختار روايتي را تشکيل ميدهد. همچنين اين حرکت از «پيش» به «پس»، از قوانين جداييناپذير پيرنگ است. با مخدوش شدن اين نظام، فرايند معناسازي با مشکل روبهرو خواهد شد (عباسي، 1389). وقتي وضعيت آغازين را با وضعيت پاياني مقايسه ميکنيم، بايد شاهد دستکم يک تغيير ميان آن دو باشيم (عباسي، 1380)؛ اما در داستان ملکوت، تحول از کجا آغاز شده که به نفس مطمئنه رسيده است؟ از ظلم حاج فتاح به شريفه بدون ارائة حضور شيطان و جهان تقابلي وسوسة شيطان و الهام فرشته كه كشمكش و تغيير را دربر دارد؛ اين است اشکال اساسي.
در مباني نظري روشن شد که اين کشمکش، با نفس اماره و شياطين جني و انسي است. بنابراين آغاز كردن روايت از ظلم به شريفه، درست نيست؛ بلکه پيش از ظلم به شريفه، ظلم به «خود» است که بر اساس فرمان «خود» صورت ميگيرد. صدور هرگونه بدي بر اساس فرمان «خود» (نفساماره) و با وسوسة شيطان و بيتوجهي به هشدار و نهي فرشته صورت ميگيرد. همچنين بازگشت هر گونه بدي به «خود» نيز از آموزههاي قرآني است (يونس: 23؛ طلاق: 1؛ آلعمران: 69؛ بقره: 9). از سوي ديگر، اگر هدف ما نشان دادن «تحول» يا «شدن» شخصيت داستاني است و اگر پارة آغازين با حالت ثابت شخصيت او آغاز شده است، توصيف و داستان «شدن»ِ او نيز حتماً بايد با تغير در شخصيت او و شکسته شدن ادامه يابد و از حالات متغير شخصيت او عبور کند و به حالت ثابت برسد (عباسي، 1392).
بر اساس رهيافت مذكور، روايت اين سريال بايد در پارة آغازين به جهان وسوسه و الهام که تقابل فرشته و شياطين جني و انسي در قلب انسان است ميپرداخت. همچنين در اين ارتباط ماورايي، محور اصلي، ارتباط انسان با خود است. لذا اعضاي خانواده و ترک يکي از اعضاي خانواده و شرير و قهرمان و نيروي فرامادي و... صورتهاي خاص خود را خواهند يافت. همانگونه که «خود» انساني نيز گاهي شرارت دارد که همان نفس اماره است و گاهي مؤمن است و همواره در اين کشاکش قرار دارد تا پاک شود و به نفس مطمئنه برسد.
همچنين در الگوي پراپ، حرکت از خانه آغاز ميشود؛ اما خانهاي که در داستانهاي ماورايي محوريت دارد، همان «خانة نفس» و «خانة قلب» است که خانة نفس، مرکز شرارت و خانة قلب، محل طهارت و بندگي است (ر. ک: موسوي خميني، 1370، ص 72 و 76؛ صدرالمتألهين، 1363، ص 481؛ همو، 1360، ص 370) و درگيري و مجاهدة ميان انسان و قواي خير و شر نيز در قلب او صورت ميگيرد (صدرالمتألهين، 1383، ج 1، ص 232). از سوي ديگر، در حرکت نفس از راه مستقيم به سوي انحراف، از خانة قلب به خانة نفس وارد ميشود و در بازگشت تايبانه، به خانة قلب در ميآيد (ر. ک: الگوي نمودار 2). بنابراين در اين داستان، «خانه» در صحنة آغازين، همان خانة قلب حاج فتاح (كه بهعنوان جواني با ايمان در خانة قلب مستقر است) بهشمار ميآيد و داستان بايد بر اين مبدأ تاکيد کند.
ب. شرير و ياريگر در داستان ماورايي فرشته ـ انسان
با توجه به مطالب پيشگفته در بند الف، بايد چارچوب پيرنگ در اين داستان بر محور اصلي «امداد و هدايت فرشته / خذلان و اضلال نفس و شيطان» استوار باشد و كنشها و واكنشهاي قهرمان و شرير و ياريگر و بخشنده نيز بر حول اين دو محور شكل بگيرند. از نکات درخور توجه در کارکردها (خويشکاريها) اين است که حاج فتاح در داستان به شکل مکرر ميان دو شخصيت «شرور» و قهرمان در تردد است و به اين سان قهرمان و شرور دو حوزة کنشي همپوشان هستند. اين از شگفتيهاي «داستان ماورا» و تفاوت آن با «داستان پريان» است كه در سريال بهخوبي ترسيم شده است.
در نگاه کلي، جنس شخصيتهاي داستان در اين سريال، در دو محور کلي خير و شر، بر سه دسته است: اول، شخصيت خير با محوريت فرشته و روح ايماني حاج فتاح بهمنزلة نماد انسان؛ دوم، شخصيت شر با محوريت شيطان و هواي نفس حاج فتاح؛ سوم، شيطاني انسي به نام سرمست. حاج فتاح هم در تردد جذب به اين دو محور است. بر اساس مباني نظري، اين محورها ناقص هستند و شرير و ياريگر در ارتباط انسان و فرشته داراي عناصر ديگر هم هست که بايد طبق الگوي تقابلي زير باشند:
جدول 5. عناصر لازم در محورهاي ياري و شرارت در داستان ملکوت
ياريگر شرير
خدا، اوليا، مؤمنان، فرشتگان
عنايت الهي، ولايت ائمه، الهام فرشته
عمل به خواست خدا (وظايف ديني) شيطان، شياطين انسي
وسوسه شياطين جني و انسي
عمل به خواست (هواي) نفس و وسوسة شيطان
از عناصر تقابلي يادشده در اين سريال، تنها فرشته پررنگ است و در مرتبة بعد، شيطان انسي و تا حدي هواي نفس نيز حضور دارند؛ اما براي درستي منطق داستان، بايد همة محورهاي مزبور حضور داشته باشند تا عناصر حرکتبخش و داستانآفرين که همان تخريبها و ترميمها طبق الگوي ارائهشده در بند بعد هستند، نمود يابند.
در نقش و اهميت شرور گفتهاند: شرور در پي بر هم زدن آرامش خانوادة خوشبخت، ايجاد يک مصيبت، خرابکاري و زيان و صدمه است. شرير قصه ممکن است اژدها، ديو، دزد، ساحره يا زنبابا باشد (پروپ، 1392، ص 63). اگر قصهاي قسمت شرارت را نداشته باشد، آشکارا دچار نقص است (همان، ص 77). وقتي شرور صدمة خود را وارد ميکند، فاجعه يا گرة قصه (همان، ص 85) آغاز ميشود و عناصر پيشين، مقدمة اين عنصر هستند و در اينجا تحرک قصه آغاز ميشود (همان، ص 69). در الگوي پروپ، نهايت اوج داستان به سوي عناصر ماورايي در اين بخش به اين شکل است که از مصاديق شرارت، ربوده شدن عاملي جادويي چون صندوق جادو و... توسط شرور است (همان)؛ اما طبق مباني نظري اين پژوهش، در داستان ارتباط ماورائي انسان و فرشته، اين نقطه عبارت است از تبعيت انسان از نفس و شيطان. دعاها و روايات در اين نقطه از سير زندگي باطني انسان مورد تأکيد قرار گرفتهاند و انسان مبتلا به تبعيت از نفس و شيطان، دردمند و مصيبتزده معرفي شده است (طوسي، 1411ق، ج 2، ص 589؛ ابناشعث، بيتا، ص228؛ ابن شعبه حراني، 1404ق، ص 159 و 203).
اکنون که شخصيتهاي اصلي در داستان ماورا بدينسان رقم ميخورد، روشن است که کارکردهايي چون نقض(δ)، ترک β))، محروميت(γ)، نيرنگ(ξ)، فقدان (a)، انگ خوردن (J)، پيروزي (I)، تعقيب (PR)، نجات (RS)، (EX) و رسوايي U)) نيز معنايي در «ارتباط با خويش» و بر گِرد همين عناصر «شر» و «ياريگر» خواهند داشت؛ همانگونه که وجود عناصر خير و شر بيروني چون شياطين انسي و ياريگران مؤمن نيز در کنار اين عناصر در ايجاد جذابيت مبتني بر واقعيت در داستان نقش خواهند داشت.
ج. شاهدخت پروپ و شيء هدف و ارزشي گرماس در داستان ماورايي فرشته ـ انسان
شاهدخت در الگوي پروپ، همان گمشده است (اسلين، 1391، ص 69) كه همه چيز به خاطر او انجام ميشود (آسابرگر، 1387، ص 38)؛ اما در داستان ارتباط ماورايي انسان با فرشته، همه چيز به خاطر شاهدخت نيست، بلکه شاهدخت اصلاً در آن حضور ندارد و همه چيز به خاطر حفظ ايمان و آخرت حاج فتاح که به آن معتقد است رقم ميخورد. وجدان ايماني و به تعبير روايات، همان روحالايمان است که فعاليتها به خاطر او انجام ميشود. اين وجدان ايماني به سه گونه بروز دارد: انگيزة حب خدا، انگيزة خوف از عذاب، انگيزة شوق به بهشت (کليني، 1365ق، ج 2، ص 84؛ ابن شعبه حراني، 1404ق، ص 245). حاج فتاح به جهت ترس از عذابهايي که در انتظار اوست، در پي چارهجويي و حل مشکلات و درگيري با شرور است و از قواي ماورايي بهرهمند ميشود و داستان هم با حل اين مشکل اخروي پايان مييابد. اين عنصر کانوني يعني ارتباط با خود، تمايز محوري اين داستان با الگوي پروپ است که بر عنصر ارتباط اجتماعي بنيان گذاشته شده است. قرآن تأکيد ميكند كه انسان همه چيز را براي حفظ ايمان خود انجام دهد و اين اصل در ارتباط با خود، اساس دين و دينداري يا بيديني از ديدگاه قرآن کريم است (بقره: 130؛ حشر: 19؛ مائده: 105؛ يونس: 108؛ تحريم: 6). اشکالي که در اينجا وجود دارد اين است که آنچه در پايان داستان تحقق مييابد، رسيدن حاجي به نفس مطمئنه است و اين با تأکيد بر ترس او از عذاب سازگاري ندارد؛ زيرا در فرهنگ اسلامي، عبادت از ترس عذاب، عبادت غلامان است که از ترس ارباب او را اطاعت ميکنند؛ اما عبادتي که به جهت محبت خدا باشد، برترين عبادت و عبادت آزادگان است (کليني، 1365ق، ج 2، ص 84؛ ابنشعبه حراني، 1404ق، ص 245). نفوس مطمئنه از اين گروه هستند که فراتر از ترس از عذاب خدا او را عبادت ميکنند (طوسي، 1411ق، ج 2، ص589؛ ابنطاووس، 1409ق، ج 2، ص 708).
د. کنشگران در داستان ماورايي فرشته ـ انسان
با توجه به مباني نظري و نيز مطالب انتقادي ارائهشده در بند الف و ب، الگوي کنشگران نيز تنها در عوامل سادهاي که در يافتهها بدانها اشاره شد خلاصه نميشود؛ بلکه مجموعة کنشگران در اين داستان از ديدگاه فرهنگ اسلامي داراي گسترهاي خاص است که به شکل ترميميافته در نمودار 5 ارائه شده است.
نمودار 5. الگوي ترمیمشدة کنشگران
ه . پيرنگ دورشتهاي در داستان ماورايي فرشته ـ انسان
اي. ام. فورستر تفاوتي مهم و اساسي ميان داستان و پيرنگ قايل است. وي ميگويد: داستان عبارت است از نقل رشتهاي از رويدادها که بر حسب توالي زمان ترتيب يافته باشند؛ اما پيرنگ (طرح)، نقل حوادث است با تکيه بر موجبيت و روابط علت و معلول. «سلطان مرد و سپس ملکه مرد» داستان است؛ اما «سلطان مرد و سپس ملکه از فرط اندوه درگذشت» پيرنگ است (مکاريک، 1390، ص 150؛ ميرصادقي، 1390الف، ص 66). با اين رهيافت ميبينيم كه در روايت سريال ملکوت، موجبيت مزبور داراي اشکال است؛ زيرا در اين سريال، وجه عنايت فرشته به حاج فتاح به شکل مبهم ارائه شده است، نه واضح. به علاوه رفتار هدايتگرانة فرشته هم معلول توبة صِرف نيست و همانگونه که در چارچوب نظري گفته شد، ولايت ائمه هم از علل آن است که در پي توبه اضافه ميشود.
بنابراين، پيرنگ داستان ارتباط انسان و فرشته در اين سريال بايد داراي دو رشته باشد. اين دو پيرنگ در نمودار 6 ارائه شده است.
نمودار 6. پیرنگ لازم برای ترمیم داستان سریال
و. الگوي پيشنهادي پيرنگ در داستان ماورايي فرشته ـ انسان
داستان سريال «ملکوت» بر پاية ارتباط فرشته/ حاج فتاح، در صورتي يک روايت است که اگر وضعيت ابتدايي را با وضعيت انتهايي مقايسه ميکنيم، شاهد دستکم يک تغيير بين آن دو باشيم (عباسي، 1380). بنابراين پس از سنجش ميان وضعيت آغازين (پارة آغازين) و پاياني (پارة پاياني) بايد دو تحول بر اثر اين ارتباط پديد آيد: حاج فتاح يک مؤمن امتحانشده است؛ حاج فتاح به نفس مطمئنه رسيده است. اين تحول در نمودار 7 نمايش داده شده است.
نمودار 7. مسیر کلی روایت ارتباط فرشته و حاج فتاح (تحولات از وضعیت آغازین به وضعیت پایانی)
الگوي مزبور، نمودگاري کلي است؛ وگرنه مسير بر اساس آموزههاي فرهنگ اسلامي در ارتباط انسان با فرشته و شيطان و نفس خود، حرکت از وضعيت آغازين تا وضعيت پاياني همراه با کشمکش و تضاد فراوان است؛ نه يک مسير سرراست و مستقيم. اين مسير در نمودار 8 ترسيم شده است.
در اين الگو، نقطة آغاز حرکت انسان در داستان زندگي معنوي، با نهي الهي از تبعيت شيطان و نفس رقم ميخورد (فاطر: 6؛ زخرف: 62) که توسط بسياري از انسانها (که معصوم نيستند) اين نهي را ناديده ميگيرند (اعراف: 171؛ ص: 82-84؛ يس: 60). خط سير داستاني با تقابلهاي «متناوب» که از نفس «سويّه» (که در ادامه توضيح داده خواهد شد) آغاز ميشود و با امواج نفس اماره و لوامه ادامه مييابد تا به نفس مطمئنه برسد، امتداد مييابد. گرچه نبايد ناگفته بماند که همة انسانها به مرتبة بالاي نفس مطمئنه نخواهند رسيد و اين دوقطبي شدن سير ايماني (يا نفس اماره يا مطمئنه) بر خلاف مباني اسلامي است؛ زيرا بر اساس مباني اسلامي، انسان در آغاز خلقت خود داراي نفسي آگاه از خير و شر است که با الهام از قرآن کريم (شمس: 7 و 8) آن را «نفس سَويه» ميناميم. اين مرحله از گرايشهاي نفس (مصباح، 1388الف، ج 1، ص 181)، همان مرتبة فطرت الهي اوست و سرماية رشد و ماية تباهي را با هم دارد. مقصد او نيز رسيدن به نفس مطمئنه يعني عبوديت تامه است (فجر: 27-30؛ طباطبائي، 1417ق، ج 20، ص 286). انسان در تجاذب ميان نفس اماره که همان دستوردهنده به بدي و زشتي است (يوسف: 53؛ ديلمي، 1412ق، ج 1، ص 201؛ مجلسي، 1403ق، ج 91، ص 143) و نفس لوامه که نفس انسان مؤمن است و او را از گناه بازميدارد (قيامت: 2؛ طباطبائي، 1417ق، ج 20، ص 103) قرار دارد؛ تا حدي که دربارة مؤمن گفته شده: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ مُفَتَّنٌ تَوَّاب»؛ يعني مؤمن داراي افت و خيزهايي بين طاعت و عصيان است (کليني، 1365ق، ج 2، ص 424) و همواره در پذيرش وسوسة شيطان يا الهام فرشتگان در حرکت است تا اينکه سرانجام يا در زمرة فرشتگان در آيد و يا از شياطين شود (صدرالمتألهين، 1363، ص 152؛ نراقي، بيتا، ج 1، ص 194). از سوي ديگر، به تصريح روايات، ايمان نيز درجاتي دارد حداقلي و حداکثري، و پيوستاري در ميان اين دو قرار دارد که انبوهي از انسانها را شامل است (کليني، 1365ق، ج 2، ص 45؛ عياشي، 1380، ج 1، ص 269). در تعبير قرآني نيز انسانها همواره از مقربان نيستند که داراي نفوس مطمئنه باشند؛ بلکه اصحاباليمين نيز اهل سعادتاند (واقعه: 27).
8. نتيجهگيري
با توجه به يافتههاي توصيفي و تحليلهاي انتقادي، پيرنگ اصلي روايت ارتباط انسان و فرشته در سريال ملکوت با مباني اسلامي منطبق نيست؛ زيرا پيرنگ داستان گرچه در کليت آن داراي تحول است و حاج فتاح تغيير ميکند، اما اين تنها کافي نيست و نميتواند تحول حاج فتاح تا «نفس مطمئنه» را که در سريال نشان داده شده است تبيين کند.
جهت «تبيين هنري معنا» در داستان «ارتباط انسان با فرشته»، بايد اولاً جهان نفس اماره و امدادها و انذارها و الهامهاي فرشته بهخوبي ترسيم شود؛ ثانياً حضور عناصر متضاد با الهام فرشته و امداد او و در رأس آنها شيطان و همچنين بهخوبي مشخص گردد؛ ثالثاً تعارضهاي متعدد و کشمکش و تضاد فراواني که واقعيت مبارزه با شيطان و نفس اماره را با همة افت و خيزها نمود دهد به خوبي ترسيم شود و عالَمي به نام نفس اماره نيز موقعيت خاص خود را در تضادها نشان دهد و نيز جايگاه فرشته و الهام او و در کنار آن موقعيت شيطان و نفس و وسوسههاي شيطاني در اين درگيري آشكار شود.
علاوه بر الزامات حداقلي مذکور، بايد جهان داستان به گونهاي پيش رود که وجه عنايت فرشته به حاج فتاح به شکل مشخص و منطقي ارائه شود؛ بهويژه رسيدن او به مقام والاي نفس مطمئنه توجيه شود و در اين راستا اولاً بايد توبه کردن حاج فتاح در دنيا مشخص گردد تا امداد الهي در لحظات مرگ نسبت به وي بيمنطق و خلاف مباني اسلامي تلقي نشود؛ ثانياً عنايت الهي در قالب رفتار هدايتگرانة فرشته، علاوه بر توبه نيازمند ولايت اولياي الهي است که در اين سريال مطلقاً حضور ندارد؛ ثالثاً امر با ارزشي که حاج فتاح به دنبال آن است، در الگوي «نفس اماره – نفس مطمئنه» نميتواند فقط رهايي از عذاب باشد، بلکه بايد بر اساس عبادت آزادگان که محبت خدا و شوق بندگي در آن شعله ميکشد متجلي شود.
اين است پيرنگ منطقي (مبناي منطقي = انطباق با مباني قرآن و حديث در ارتباط انسان و فرشته) که ميتواند ساختار روايي داستان را بهخوبي نشان دهد و اولاً زيبايي روايت را نگارگري کند و ثانياً فرايند معناسازي را که در گرو حضور کامل اجزاي منطقي روايت طبق فرهنگ اسلامي دربارة ارتباط انسان و فرشته از نوع ارتباط هدايتگرانه، است را تضمين کند.
- نهجالبلاغه، 1414ق، قم، هجرت.
- ابناشعث، محمد، بيتا، الجعفريات، تهران، مكتبة النينوى الحديثة.
- ابنحنبل، احمد، 1416ق، المسند، القاهرة، دارالحديث.
- ابنطاووس، علىبنموسى، 1409ق، إقبالالأعمال، چ دوم، تهران، دارالكتبالإسلاميه.
- ابنفهدحلى، احمد، 1407ق، عدة الداعي، بيجا، دارالكتبالإسلامي.
- ابوالشيخ، عبدالله، 1417ق، ذكر الأقران، بيروت، دارالكتب العلمية.
- احمدي، بابک، 1388، ساختار و تأويل متن، چ يازدهم، تهران، مرکز.
- اسلين، مارتين، 1391، دنياي درام، ترجمة محمد شهبا، چ پنجم، تهران، هرمس.
- اسميت، فليپ، 1387، درآمدي بر نظريه فرهنگي تهران، ترجمة حسن پويان، چ دوم، تهران،
- دفتر پژوهشهاي فرهنگي.
- آسابرگر، آرتور، 1387، روشهاي تحليل رسانهها، ترجمة پرويز اجلالي، چ سوم، تهران، وزارت فرهنگ ارشاد دفتر مطالعات وتوسعه رسانهها.
- بحرانى، سيدهاشم، 1374، البرهان، قم، مؤسسه بعثت.
- بدرهاي، فريدون، 1392، ديباجة کتاب «ريختشناسي قصههاي پريان»، چ سوم، تهران، توس.
- پروپ، ولاديمر، 1392، ريختشناسي قصههاي پريان، ترجمة فريدون بدرهاي، چ سوم، تهران، توس.
- پرويني، خليل و هومن ناظميان، 1387، «الگوي ساختارگرايي ولاديمر پراپ وکارکردهاي آن در روايتشناسي»، پژوهش زبان و ادب فارسي، ش 11، ص 183–203.
- تامس، جيمز مايکل، 1391، تحليل فرماليستي متن نمايشي، ترجمة عليظفر قهرمانينژاد، چ دوم، تهران، سمت.
- حافظنيا، محمدرضا، 1386، مقدمهاي بر روش تحقيق در علوم انساني، چ سيزدهم، تهران، سمت.
- ابنشعبع حرانى، حسن، 1404ق، تحفالعقول، چ دوم، قم، جامعه مدرسين.
- حرعاملى، محمد، 1380، الجواهرالسنية، چ سوم، تهران، دهقان.
- حلى، حسن بن يوسف، 1425ق، نهايةالوصول، قم، بينا.
- دارمي، عبدالله، 1412ق، مسندالدارمي، المملكة العربية السعودية، دارالمغني.
- ديلمى، حسن، 1412ق، إرشادالقلوب، قم، الشريفالرضي.
- ذوالفقاري، حسن، 1389، «ريختشناسي افسانه عاشقانه گل بکاولي»، فنون ادبي دانشگاه اصفهان، ش 1، ص 49–62.
- سورين ورنر- تانكارد جيمز، 1381، نظريههاي ارتباطات، ترجمة عليرضا دهقان، چ سوم، تهران، دانشگاه تهران.
- شميسا، سيروس، 1383، نقد ادبي، چ چهارم، تهران، فردوس.
- صدرالمتألهين، 1363، مفاتيحالغيب، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى.
- ـــــ ، 1360، الشواهدالربوبية، چ دوم، مشهد، نشردانشگاهي.
- ـــــ ، 1383، شرحا اصول الكافي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى.
- صدوق، محمد، 1413ق، منلا يحضرهالفقيه، قم، جامعه مدرسين.
- ـــــ ، 1395ق، كمالالدين، چ دوم، تهران، اسلاميه.
- طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان، چ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
- ـــــ ، بيتا، الرسائلالتوحيدية، بيروت، مؤسسه النعمان.
- طوسى، محمد، 1407ق، التبيان، بيروت، دار احياء التراث العربى.
- ـــــ ، 1411ق، مصباحالمتهجّد، بيروت، مؤسسة فقه الشيعة.
- عباسي، علي، 1392، «بررسي زايش معنا در ساختار روايي حکايت نمازفروش از هزار و يک شب و روايت سه تار از جلالآل احمد»، جستارهاي زباني، دوره چهارم، ش 1، ص 89–104.
- ـــــ ،1380، «بررسي ساختار، انديشه و تخيل در آثار فريدون عموزاده خليلي»، پژوهشنامه ادبيات کودک و نوجوان، ش 26، ص 120–148.
- ـــــ ، 1385، «پژوهشي بر عنصر پيرنگ»، پژوهش زبانهاي خارجي، دوره دوازدهم، ش 33، ص 85–103.
- ـــــ ، 1390، «تجزيه و تحليل پيرنگ در داستانهاي نخودي»، مطالعات ادبيات کودک دانشگاه شيراز، ش 1، ص 168–188.
- ـــــ ، 1389، «تحليل گفتماني شازده کوچولو»، پژوهشهاي زبان و ادبيات فارسي، ش 1، ص 65–84.
- ـــــ ، 1391، «کارکرد روايي فراراوي در داستان حضرت آدم»، مطالعات قرآن و حديث، ش 1، ص 159-185.
- عياشى، محمد بن مسعود، 1380، تفسير العيّاشي، تهران، المطبعة العلمية.
- غزالى، محمد، بيتا، إحياءعلومالدين، بيروت، دارالكتابالعربى.
- قمى، ابوالقاسم، 1378ق، قوانينالأصول، قم، كتابفروشى علميه اسلاميه.
- قمى، علىبن ابراهيم، 1404ق، تفسيرالقمي، چ سوم، قم، دارالكتاب.
- كليني، محمد، 1365ق، الكافي، تهران، دارالكتبالإسلامية.
- مازندرانى، محمدصالح، 1382ق، شرح الكافي، تهران، المكتبة الإسلامية.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالأنوار، بيروت، مؤسسة الوفاء بيروت.
- محمدپور، احمد، 1392، روش تحقيق کيفي، چ دوم، تهران، جامعهشناسان.
- محمديمهر، غلامرضا، 1387، روش تحليل محتوا، تهران، دانش نگار.
- مصباح، محمدتقي، 1388الف، اخلاق در قرآن، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1388ب، جهانشناسي، انسانشناسي، خداشناسي در قرآن، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- سج ويک، پيتر و اندرو ادگار، 1387، مفاهيم بنيادي نظريه فرهنگي، ترجمة مهران مهاجر و محمد نبوي، تهران، آگه.
- مظفر، محمدرضا، بيتا، اصولالفقه، چ پنجم، قم، اسماعيليان.
- معتمدنژاد، كاظم، 1386، وسايل ارتباط جمعي، چ ششم، تهران، دانشگاه علامه طباطبايي.
- مفيد، محمدبن محمد نعمان، 1413ق، الإختصاص، قم، الموتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد.
- مکاريک، ايرناريما، 1390، دانشنامه نظريههاي ادبي، ترجمة مهران مهاجر و محمد نبوي، چ چهارم، تهران، آگه.
- مككوايل، دنيس، 1385، نظرية ارتباطات جمعي، ترجمة پرويز اجلالي، چ دوم، تهران، دفتر مطالعات و توسعه رسانهها.
- موسوي خمينى، سيدروحالله، 1370، آداب الصلاة، چ هفتم، قم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى.
- مهديزاده، سيدمحمد، 1392، نظريههاي رسانه: انديشههاي رايج و ديدگاههاي انتقادي، چ سوم، تهران، همشهري.
- ميرصادقي، جمال، 1390الف، راهنماي داستاننويسي، چ دوم، تهران، سخن.
- ميرصادقي، جمال، 1390ب، عناصر داستان، چ هفتم، تهران، سخن.
- نراقى، محمدمهدى، بيتا، جامعالسعادات، چ چهارم، بيروت، مؤسسة الأعلمى.
- ورام، مسعود بن عيسى، 1410ق، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر، قم، مكتبه فقيه.