معرفت فرهنگی اجتماعی، سال ششم، شماره اول، پیاپی 21، زمستان 1393، صفحات 51-78

    نقش فرهنگ و ساختارهای فرهنگی در تحولات جمعیتی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    سیدحسین شرف الدین / استاديار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني / sharaf@iki.ac.ir
    ✍️ اسماعیل چراغی کوتیانی / دانشجوي دکتراي جامعه‌شناسي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني / cheraghi@iki.ac.ir
    چکیده: 
    جمعیت و تحولات آن، محور همة سیاست گذاری های کلان است و غفلت از آن، پیامدی جز نابسامانی در ساحت های مختلف جامعه نخواهد داشت. این تحولات متأثر از عوامل گوناگونی هستند که هر کدام فراز و نشیب هایی را برای جمعیت تولید می کنند. در این میان نقش فرهنگ و ساختارهای فرهنگی از اهمیت بالایی برخوردار است. در این پژوهش کوشیده ایم تا با روش اسنادی و کتابخانه ای به تبیین نقش فرهنگ در فرایندهای سه گانة باروری، مرگ ومیر و مهاجرت بپردازیم. یافته های پژوهش حاکی از آن است که عناصر فرهنگی چون سطح سواد و تحصیلات، دین و مذهب، تغییرات هویتی و نگرشی، ایدة ترجیح جنسی و ارزشمندی فرزندداری در باروری تأثیر دارند. از سوی دیگر مرگ ومیر نیز به نوعی متأثر از ابعاد فرهنگی چون سطح تحصیلات، میزان اطلاعات، سطح دین داری، الگوی تربیت، سبک زندگی و خرده فرهنگ های قومیتی و نژادی والدین است. این پژوهش همچنین بر نقش دین و دگرگونی های بینشی و ارزشی در فرایند مهاجرت تأکید می کند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Role of Culture and Cultural Structures in Social Developments
    Abstract: 
    Society and social developments constitute the basis of all major policy decisions and disregarding it has a negative effect on the different realms of society. These changes are effected by different factors, each of which brings about ups and downs to society. Meanwhile, the role of culture and cultural structures are of paramount importance. Using a documental and library-based method, this research investigates the role of culture in triple process: fertility, mortality and immigration. The research findings show that such cultural elements, like educational standard, religion, changes in identity and attitude, the idea of sex discrimination and the value of having children have their effect on fertility. On the other hand, mortality is effected to some extent by such aspects, like: educational standard, range cultural of information, level of religiosity, educational model, lifestyle, parents' ethnical micro cultures. This research also emphasizes on the role which religion and the changes of insight and values have in the process of immigration.  
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    1. مقدمه
    تحليل جمعيت در قالب ترکيب، توزيع و حرکات جمعيت يکي از مهم‌ترين عناصر بنيادين در سياست‌گذاري و برنامه‌ريزي‌هاي جمعيتي است. امروزه تدوين و اجراي درست برنامه‌هاي توسعه‌اي در ساحت‌هاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي، بدون توجه به جمعيت و نرخ رشد آن امکان‌پذير نيست. جمعيت و مسائل آن، در کانون هر نوع سياست‌گذاري کلان جاي دارد و بي‌توجهي به آن، عواقب منفي و زيان‌باري براي جامعه به همراه خواهد داشت.
    تحولات جمعيت، برآيند تغيير و دگرگونيِ عوامل شکل‌دهندة آن است؛ عواملي كه با عنوان فرايندهاي سه‌گانة باروري، مرگ‌ومير و مهاجرت شناخته مي‌شوند و درعين‌حال با عوامل ناپيداي ديگري كه همان کميت، ساخت و ويژگي‌هاي جمعيتي‌اند، شكل نهايي مي‌يابند. ازاين‌رو تحولات جمعيتي، از رهگذر دگرگوني‌هايي حاصل مي‌آيد که خود متأثر از عوامل بيروني ديگري هستند. عوامل زمينه‌اي اعم از اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي از طريق تأثيرگذاري بر اين امور سه‌گانه بر تحولات جمعيتي تأثير مي‌گذارند. جمعيت‌شناسان و کارشناسان امور جمعيتي در تلاش‌اند تا ضمن بررسي و ريشه‌يابي اصلي‌‌ترين عوامل مؤثر بر تغييرات جمعيتي، از سويي تأثير و تأثر و چگونگي ارتباط آنها با شاخص‌ها و متغيرهاي جمعيتي، و از سوي ديگر، عوامل غيرجمعيتي را بررسي و تحليل كنند. در اين ميان عوامل فرهنگي شايد بيشترين و عميق‌ترين تأثير را بر فرايند‌هاي سه‌گانة جمعيتي به‌ويژه «باروري» دارند و با تغيير ساختار فکري و نگرشي و باورداشت‌ها و ذهنيت‌ها، سه‌گانة مزبور دستخوش تغييرات بنيادين مي‌شود. از ميان اين سه، اگر‌چه باروري بيشترين تأثير را از فرهنگ و عناصر فرهنگي مي‌پذيرد، اما مرگ‌ومير و مهاجرت نيز بي‌تأثير و برکنار از اين عامل محوري نيستند (سيدميرزايي، 1377).
    با توجه به آنچه گفته شد، پرسش اصلي نوشتار اين است که فرهنگ و ساختارهاي فرهنگي چگونه بر فرايندهاي سه‌گانة جمعيتي تأثير مي‌گذارند؟ به‌عبارت‌ ديگر، چه عناصري از فرهنگ و با چه سازوکاري بر باروري، مرگ‌ومير و مهاجرت، به‌منزلة اموري که تحولات جمعيتي را تعيين مي‌کنند، تأثير مي‌گذارند؟
    از‌اين‌رو پديده‌هاي سه‌گانة جمعيتي را به‌منزلة متغير وابسته و عوامل فرهنگي را به‌منزلة متغير مستقل فرض كرده‌ايم و كوشيده‌ايم تا با استفاده از روش اسنادي و کتابخانه‌اي به توصيف و تبيين نقش فرهنگ در تحولات جمعيتي بپردازيم. بديهي است که هدف ما نه احصاي همة عوامل فرهنگي مؤثر بر پديده‌هاي سه‌گانه، که بيشتر برجسته کردن نقش ساختارهاي فرهنگي در تحولات جمعيتي است. ازآنجاکه عناصر فرهنگي تأثيرگذار بر پديده‌هاي جمعيتي طيف گسترده‌اي را تشکيل مي‌دهند و پردازش همة آنها از حوصلة اين نوشتار خارج است، صرفاً به نمونه‌هايي از مناسبات فرهنگ و پديده‌هاي جمعيتي بسنده كرده‌ايم. ازاين‌رو بررسي تفصيلي رابطة عناصر و مؤلفه‌هاي فرهنگي با جمعيت را به پژوهشي ديگر وا مي‌گذاريم.
    1-1. تعريف فرهنگ
    «فرهنگ» از مفاهيمي است که در جامعه‌شناسي و مردم‌شناسي، تعاريف پرشمار و گوناگوني دارد. تعريف ذيل احتمالاً از جامعيت و مانعيت نسبتاً بيشتري برخوردار است: «فرهنگ به شيوه‌اي از زندگي اطلاق مي‌شود که اعضاي يک جامعه آن را فرا مي‌گيرند و [بدان] عمل مي‌کنند و از نسلي به نسل ديگر انتقال مي‌دهند» (کوئن، 1375، ص 46). طبق اين تعريف، فرهنگ داراي سه مؤلفة مهم است: 1. ابعاد شناختي چون ارزش‌ها؛ 2. ابعاد سازماني چون هنجارها؛ 3. ابعاد مادي چون هنر، معماري و ديگر نمودهاي تجسد‌يافته. منظور ما از بيان رابطة ميان فرهنگ و جمعيت، بررسي اين مسئله است که عوامل فرهنگي تجلي‌يافته در باورها، ارزش‌ها، نگرش‌ها، هنجارها و ترجيحات اجتماعي، چگونه به صورت مستقيم و غيرمستقيم بر تحولات جمعيتي اثر مي‌گذارند.
    2. پيشينة پژوهش
    به‌‌رغم اذعان بسياري از انديشمندان اجتماعي و جمعيت‌شناسان به نقش برجستة فرهنگ و ساختارهاي فرهنگي بر تحولات جمعيتي، از پژوهش دربارة اين موضوع، به‌ گونه‌اي که نقش فرهنگ در سه فرايند مهم جمعيتي را بررسي كند، غفلت شده است. پژوهش‌هاي انجام‌شده بيشتر به نقش عوامل اقتصادي و اجتماعي و کمتر به نقش عوامل فرهنگي بر تحولات جمعيتي پرداخته‌اند. از ميان آثار موجود در اين‌باره، تنها اثري که به گونة مستقيم به مسئلة اين نوشتار پرداخته، مقالة «متغيرهاي جمعيتي و فرهنگ» تأليف محمد ميرزايي (1357) است. آثار بعدي بيشتر به بررسي نقش عوامل اجتماعي- فرهنگي آن ‌هم صرفاً بر فرايند باروري پرداخته‌اند ‌و در ضمن به تأثير فرهنگ بر مرگ‌ومير و مهاجرت نيز اشاره کرده‌اند. با اين‌‌همه، آثار ديگري وجود دارد که به‌صورت غيرمستقيم مثلاً از طريق بررسي نقش عناصر فرهنگي نوسازي بر نهاد خانواده و از آن طريق بر تحولات جمعيتي، ادبيات اين بحث را گسترش داده‌اند. اين دسته از پژوهش‌ها نيز هرچند به نقش فرهنگ در تحولات جمعيتي توجه كرده‌اند، اغلب اين تأثير را تنها از رهگذر تغييرات باروري مورد کنکاش قرار داده‌اند.
    مروري بر مطالعات اخير در زمينة تغييرات خانواده در ديگر کشورها بيانگر آن است که در هر‌يک از اين مطالعات به ‌گونه‌اي بر تأثير فرايند و عناصر نوسازي بر ابعاد تغييريافته و در حال تغيير خانواده تأکيد شده است. براي نمونه محققاني چون لستهاق (1983)، لستهاق و سورکين (2002)، تورنتون و همکاران (2004) و مک‌دونالد (2006) به مطالعة تغييرات نظام عمومي خانوادة معاصر و عوامل زمينه‌ساز آن‌، با تأکيد بر پارادايم توسعه و نوسازي پرداخته‌اند.
    در ايران نيز پژوهش‌هايي در زمينة تغييرات خانواده تحت تأثير عوامل اجتماعي و فرهنگي از جمله نوسازي، صورت پذيرفته است، كه برخي از آنها بدين شرح‌اند: «تداوم و باز توليد ارزش‌هاي حاکم بر خانوادة ايراني» از آزادارمکي و همکاران (1379)؛ «تغييرات سطح و روند ازدواج خويشاوندي» از عباسي شوازي و ترابي (1385)؛ «تغييرات خانواده ايراني در بستر گذار جمعيتي» از سرايي (1386)؛ «بازسازي معنايي پيامدهاي نوسازي بر خانواده» از محمدپور و همكاران (1386)؛ تغييرات خانواده و تأثير عوامل ساختاري و ايده‌اي بر آن از عباسي شوازي و مک‌دونالد (2003). اين مطالعات با به‌کارگيري رويکردهاي نظري و روش‌شناختي گوناگون، همه بر اين نکته تأکيد مي‌ورزند که خانواده در دنياي مدرن تحت تأثير فرايندهاي نوسازي و تغييرات اجتماعي جديد، از نظر ساختاري و کارکردي دگرگوني‌هاي گسترده‌اي را تجربه کرده است. اين فرايند تغييرپذيري با کاهش باروري و کم شدن بعد خانوار و در نتيجه تحولات جمعيتي همراه بوده است. اين مطالعات و شواهد موجود ديگر حاکي از آن‌اند که نهاد خانواده در ايران طي يك فرايند تغيير و انطباق مستمر، ساختاري جديد يافته است و ويژگي‌هاي موجود آن، طيفي از گونه‌هاي مختلف تغيير را نشان مي‌دهند.
    1-2. پيشينة توجه به نقش فرهنگ در تحليل پديده‌هاي جمعيتي
    مطالعه دربارة «جمعيت» و عوارض و احوال آن، هر‌چند در يکي دو دهة اخير اهميت بيشتري يافته، اصل توجه به آن سابقه‌اي ديرين دارد. علت اين التفات جدي، تحولات جمعيتي در نقاط مختلف جهان، تغييرات کمي و کيفي جمعيت، تأثير افزايش يا کاهش جمعيت بر برنامه‌ريزي‌هاي فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي و نهايتاً لزوم اتخاذ سياست‌هاي خردمندانه دربارة جمعيت و موضوعات مربوط بدان ذکر شده است (بهنام، 1348، ص 5).
    تحليل موضوع جمعيت در قرن اخير با جديت بيشتري دنبال شد. در گذشته مطالعات بيشتر مبتني بر ارائة آمار و ارقام و اطلاعات جمع‌آوري ‌شده بود، اما اکنون کوشش‌هاي غالب جمعيت‌شناسان به شاخص‌سازي‌هاي نظام‌مند براي آسان‌سازي تحليل و تبيين متغيرهاي جمعيتي معطوف است. آنچه پيش و بيش از عرضة آمارهاي جمعيتي براي اين دسته از جمعيت‌شناسان اهميت دارد، موضوع تحليل و تبيين پديده‌هاي جمعيتي است. ازاين‌رو ايشان تلاش خود را به ساختن شاخص‌هاي دقيقي براي تحليل تغييرات جمعيتي مصروف داشته‌اند و مسئلة تبيين متغيرهاي جمعيت‌شناختي و عوامل تعيين‌کنندة ويژگي‌ها و تغييرات جمعيتي را بادقت كانون توجه و بررسي قرار داده‌اند.
    هرچند رويکردهاي تحليلي در قرن اخير، رويکرد غالب در مطالعات جمعيتي است، ضعف بارز اين تحليل‌ها، تک‌عاملي بودن و به‌ويژه تأکيد بر عوامل و عناصر اقتصادي است. در نيم‌قرن اخير جمعيت‌شناسان و بيشتر از آنها اقتصاددانان، به تدوين شاخص‌هايي جهت آسان‌سازي تحليل متغيرهاي جمعيتي روي آوردند و دربارة تبيين وقايع جمعيتي، رابطة جمعيت و توسعه، موضوع مهاجرت، عوامل مؤثر بر زاد و ولد و باروري و... الگوهايي را ارائه کردند. هرچند اين الگوها از قوت تحليلي نسبتاً بالايي برخوردارند، بسياري از انديشمندان آنها را در زمينة توجه به عوامل فرهنگي و اجتماعي مؤثر بر تحولات جمعيتي، ضعيف مي‌دانند. بدين‌ترتيب زمينه براي طرح نظريات نويني که تأکيد بيشتري بر عوامل فرهنگي دارند، فراهم آمده است.
    آنچه در اين ميان به پژوهش‌هاي تبييني جمعيت‌شناسان جهت داد و سرعت بيشتري بخشيد، زمينه‌هاي اجتماعي و رخدادهاي جمعيتي ويژة‌ دهه‌هاي مياني قرن بيستم بود. ورود امکانات بهداشتي و درماني به کشورهاي در حال ‌توسعه، موجب کاهش مرگ‌ومير شد و اين خود ‌نگراني ناشي از رشد فزاينده جمعيت را زمينه‌سازي کرد. البته بيشتر انديشمندان در اين دوره معتقد بودند که رشد فناوري به ‌موازات تأثير بر کاهش مرگ‌ومير، به دليل شيوع استفاده از ابزارهاي نوين پيشگيري، کاهش بارداري را نيز در پي خواهد داشت. بر‌اين‌اساس پيش‌بيني اين بود که با توجه به طرح برنامة تنظيم خانواده در سطح بين‌المللي در اوايل دهة 1960، رشد جمعيت جهان در سال 1975 به صفر برسد. با اين حال وضع به گونه‌اي رفت که نه‌تنها اين پيش‌بيني تحقق نيافت، بالاترين نرخ رشد جمعيتي ثبت‌شده در تاريخ (2 درصد) در همين سال رقم خورد. اين رويداد به صاحب‌نظران تفهيم کرد که کاهش سطح باروري پيچيده‌تر از آن است که بتوان صرفاً با کاهش مرگ‌ومير آن را تحليل کرد. ترديدي نيست که عوامل فرهنگي متعددي بر زادوولد و باروري تأثير‌‌گذارند و نمي‌توان بر عوامل صرفاً اقتصادي تأکيد كرد. طرح الگوهايي همچون الگوي ديويس و بليک که در آن علاوه بر متغيرهاي اقتصادي به متغيرهاي فرهنگي و اجتماعي نيز توجه شده است، محصول توجه به ناکارآمدي الگوهاي اقتصاد‌محور است (ميرزايي، 1357).
    از آن زمان به بعد و به‌ويژه در سه دهة اخير، الگوي فرهنگي تحليل جمعيتي به‌گونه‌اي گسترده براي تبيين تغييرات جمعيتي، به‌ويژه تبيين انواع متفاوت رفتار باروري به‌ کار گرفته شد. اين الگو بر تأثير هنجارهاي فرهنگي- اجتماعي بر رفتارهاي باروري و از آن طريق بر تغييرات جمعيتي تأکيد مي‌ورزند. به بيان ديگر، اين الگو از سويي بر اهميت نقش عوامل فرهنگي به‌منزلة يك عامل مستقل در تبيين باروري تأكيد دارد و از سوي ديگر، با تحليل الگوهاي باروري افتراقي، به تأثير خرده‌فرهنگ‌ها در تبيين باروري گروه‌هاي قومي توجه داده است.
    نقش فرهنگ در تحولات جمعيتي، به‌ويژه تغيير الگوها و رفتارهاي باروري به تبع تغيير ارزش‌ها و نظام‌هاي معنايي و در نتيجه تغيير بعد خانواده، روشن‌تر از آن است که نياز به تحليل داشته باشد. مطالعات انجام‌شده با رويكرد فرهنگي به موضوع باروري، تأثير و نفوذ زمينه‌هاي اجتماعي- فرهنگي بر رفتار باروري را تأييد مي‌كنند.
    همل در مقالة «ارائه تئوري فرهنگ براي جمعيت‌شناسي» معتقد است فرهنگ مي‌تواند تبيين كند چرا افراد يا جوامعي كه به‌ظاهر از نظر اقتصادي در شرايطي يك‌سان به سر مي‌برند، ولي از نظر آداب‌ و رسوم و زبان متفاوت هستند، در زمينه‌هاي دموگرافيك، متفاوت عمل مي‌كنند. فرهنگ مي‌تواند توضيح دهد كه چرا يك منطقه به‌رغم تغيير شرايط اقتصادي در طول زمان از نظر دموگرافيك، يك‌سان عمل کرده است. به‌کارگيري فرهنگ، به‌منزلة مبناي تحليل، مي‌تواند سطح تبيين را ارتقا دهد (همل، 1990، ص 455).
    1-1-2. جايگاه فرهنگ در ادبيات نظري باروري
    هريک از نظريات از ديدگاهي ويژه به موضوع باروري و دگرگوني‌هاي آن پرداخته و آن را تحليل كرده‌اند. بنابر نظرية انتقال جمعيتي، هر چقدر ميزان توسعه‌يافتگي در منطقه و کشوري بيشتر باشد، انتظار مي‌رود ميزان باروري پايين‌تر باشد؛ زيرا فرايند گذار باروري از طريق دو عاملِ ماهيت فرهنگي، شدت بيشتري به خود گرفته است: 1. جنبش زنان و 2. برابري‌طلبي‌ جنسيتي در تحصيلات پسران و دختران (كالدول، 2008، ص 436). کاهش باروري نيز به نوبة خود، زمينة تغييرات فرهنگي ديگري را به صورت تدريجي فراهم مي‌آود؛ تغييراتي مانند تأخير در ازدواج و کاهش تمايل به آن، تأخير در فرزندآوري، افزايش طلاق، افزايش خانواده‌هاي غيرمتعارف، افزايش و مقبوليت رفتارهاي جنسي خارج از ازدواج، توافق بر بي‌فرزند ماندن اختياري و سقط‌جنين و موافقت با کار کردن مادراني که بچه‌هاي کوچک دارند (احمدي و همكاران، 1391). روشن است که اين تغييرات به‌منزلة تغييرات فرهنگي، بر سرعت و شتاب تحولات باروري تأثيري بسزا داشته‌اند.
    بر اساس نظرية ديويس و بليک عوامل مؤثر بر باروري به دو دسته تقسيم مي‌شوند: مستقيم (شامل سن ازدواج، درصد زنان ازدواج‌‌کرده، فراواني و نسبت طلاق، بيوگي و ازدواج) و غيرمستقيم (شامل عوامل محيطي، اقتصادي، اجتماعي و زيستي) (لوکاس و مير، 1384، ص 30). دستة اول هرچند به‌خودي‌خود عنصر فرهنگي نيستند اما بي‌شک متأثر از عوامل و عناصر فرهنگي‌اند.
    مک‌نيکل و گرين‌هال نيز معتقدند که در تبيين رفتارهاي باروري بايد به مجموعة عوامل نهادي‌اي که در شکل‌گيري رفتارهاي باروري مؤثرند، توجه كرد. تحليل نهادي باروري تمرکز اصلي خود را بر برقراري پيوند ميان بافت نهادي و رفتار باروري و به ‌بيان‌ ديگر پيوند ميان سطوح خرد و کلان رفتار باروري قرار مي‌دهد. مک‌نيکل کاهش باروري را بيشتر متأثر از شرايط اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي حاکم بر جامعه مي‌داند و بر اين باور است که باروري تا حدي در معرض سياست‌هاي مستقيم دولت قرار دارد. علاوه بر سياست‌هاي مستقيم دولت، عوامل ديگري نيز ازجمله مدرنيزاسيون و رشد اقتصادي در انتقال باروري و کاهش آن مؤثرند. از‌اين‌رو تغيير شکل اقتصادي خانواده، بهبود و پيشرفت وضعيت و موقعيت زنان در خانواده و اقتصاد و تغييرات عمدة فرهنگي در کاهش باروري تأثيرگذارند (حسيني، 1386، ص 103). بر پاية اين ديدگاه، منحصربه‌فرد بودن بافت نهادي حاکم بر هر جامعه موجب مي‌شود تا واکنش جمعيت‌شناختي آن جامعه به تغييرات شرايط سياسي، اقتصادي و اجتماعي منحصربه‌فرد باشد. اهميت ويژة بافت نهادي در مراحل گذار باروري به ‌گونه‌اي است که ممکن است در يک جامعه، بافت نهادي عامل اصلي انتقال زودرس جمعيتي آن باشد؛ درحالي‌که در جامعه‌اي ديگر به ‌رغم برنامه‌هاي تنظيم در جهت حمايت از تسريع فرايند انتقال جمعيتي، بافت نهادي به‌صورت مانعي در برابر آن مقاومت کند و يا آن را به تأخير اندازد (عباسي‌شوازي و عسکري ‌ندوشن، 1384، ص 32).
    در الگوي جامعه‌شناختي نيز بر اهميت عوامل فرهنگي در تحولات باروري تأکيد مي‌شود. جامعه‌شناسان بر اين باورند که تبيين پديدة باروري بايد در دو سطح خرد و کلان صورت پذيرد. در نگاه کلان‌نگرانه، عوامل مؤثر بر باروري، فرهنگ جامعه و عوامل محيطي (اجتماعي، اقتصادي، سياسي و مذهبي) هستند. اين عوامل جهت و ميزان حرکت باروري در جامعه را تعيين مي‌کنند؛ اما در سطح خرد، بيشتر گرايش‌ها، نگرش‌ها، انگيزه‌ها و سليقه‌هاي زوجين است که حرکت اصلي باروري را تعيين مي‌کند تا محيط اجتماعي و فرهنگي (آشفته تهراني، 1372، ص 99).
    نظرية نوسازي بر اين نکته تأکيد مي‌ورزد که نوسازي سبک زندگي و تفکر افراد، موجب رشد تمايلات آينده‌نگرانه و مطالبة زندگي مرفه‌تر است که خود موجب کاهش توجه آنها به خانواده مي‌شود. نوگرايي با ارائه و ترويج سبک زندگي و نظام معنايي خاص بر طيف گسترده‌اي از پديده‌هاي فرهنگي اجتماعي مستقيم و غيرمستقيم تأثير گذاشته است. جمعيت نيز از جمله پديده‌هايي است که از فرايند پرگستره و عميق نوسازي تأثير پذيرفته است. زندگي پرتنوع و پيچيدة نوين موجب تغيير ارزش‌ها، نگرش‌ها، انتظارات، ترجيحات و رفتارهاي افراد شده است و حس رفاه‌جويي و داشتن زندگي بهتر را در آنها تقويت کرده است. نظريه‌پردازان نوسازي معتقدند که فرايند نوسازي، تغيير جهت روان‌شناختي از تقديرگرايي به احساس خود‌کنترلي امور، از جمله کنترل اندازة خانواده را موجب شده است (لوکاس و مير، 1381، ص 37).
    2-1-2. جايگاه فرهنگ در ادبيات نظري مرگ‌و‌مير
    مقولة فرهنگ، همچنين در ميان نظريه‌هاي ارائه‌شده در تبيين مرگ‌و‌مير از برجستگي ويژه‌اي برخوردار است. براي مثال، نظرية «طبقه‌بندي جنسيتي» در تلاش است تا تفاوت‌هاي مربوط به جنسيت را به ‌وسيلة امكانات جامعه تبيين كند. طبقه‌بندي جنسيتي با ديگر ابعاد نابرابري از قبيل نابرابري نژادي و نابرابري طبقه اجتماعي مرتبط است. بر پاية اين ديدگاه، در جوامعي كه زنان از پايگاه بالاتر و استقلال بيشتر برخوردارند، ميزان‌ مرگ‌ومير آنها نيز پايين‌تر گزارش شده است.
    در كشورهاي در حال‌ توسعه، پايگاه اجتماعي زنان پايين است. آنها معمولاً در مقايسه با جوامع توسعه‌يافته، زودتر ازدواج مي‌كنند و از‌اين‌رو فرزندآوري آنها از سنين پايين آغاز مي‌شود و بالطبع تعداد سنوات فرزندآوري آنها بالاست. آنان بچه‌هاي بسياري با فاصله‌هاي سني بسيار كم به دنيا مي‌آورند. به ‌طور طبيعي، درگير شدن در چرخة فرزندآوري زودهنگام، مانع تحصيل و کسب موقعيت بالاي اقتصاديـ اجتماعي زنان مي‌شود. پايگاه اجتماعي زنان (كه قاعدتاً بر پاية تحصيلات و موقعيت شغلي آنها اندازه‌گيري مي‌شود)، به دليل دسترس بيشتر به امکانات رفاهي، تأثير درخور توجهي بر كاهش مرگ‌ومير كودكان آنها دارد. از‌اين‌رو هر چه پايگاه اجتماعي و اقتصادي زنان بالاتر باشد، نرخ مرگ‌ومير كودكان نيز كمتر خواهد بود. به همين دليل است که برخي تحليلگران جمعيتي، پايگاه پايين زنان در جوامع در حال ‌توسعه را عامل مرگ‌و‌مير مادران و كودكان ذکر کرده‌اند. متقابلاً‌ در جوامعي كه زنان از پايگاه اجتماعي بالاتري برخوردارند، فرزندآوري آنها نيز معمولاً از سنين بالاتر آغاز مي‌‌شود. عامل ديگر اين است که زنان داراي شرايط اقتصادي پايين، براي مقابله با خطرات بهداشتي ناشي از فرزندآوري ضعف بيشتري دارند و بالطبع مرگ‌ومير فرزندان آنها امکان وقوعي بيشتري دارد (شن و ويلسون، 1999، ص 199). بديهي است که پايين بودن پايگاه اجتماعي و فرودست بودن موقعيت زنان، در فرهنگ جامعه ريشه دارد. موقعيت فرودست خود از جمله عوامل مؤثر بر ازدواج در سنين پايين است و ازدواج در سنين پايين، به صورت طبيعي، مانع ادامة تحصيل و بالا رفتن سطح سواد به‌منزلة عنصري فرهنگي مي‌شود. برآيند تأثير متقابل اين دو عامل، افزايش مرگ‌ومير کودکان و مادران است.
    3-1-2. جايگاه فرهنگ در ادبيات نظري مهاجرت
    در نظرية کارکردگرايانة مهاجرت فرض بر اين است که همة نيازهاي اجتماعي در چارچوب نظام‌هاي اجتماعي آموخته و تأمين مي‌شوند. کنشگران در يک نظام معمولاً نيازهايي را طرح مي‌کنند که در آن نظام بتوانند آنها را برآورده کنند. گاه در نتيجة وقوع برخي تحولات، نوعي ناهماهنگي ميان احساس نياز و امکان تأمين آن در نظام ايجاد مي‌شود. درك و احساس ناهماهنگي‌ ميان نيازها و انتظارات فرد از يك‌سو، و ظرفيت‌ها و امکانات نظام اجتماعي از سوي ديگر، زمينة مهاجرت شخص جهت کاهش ناهماهنگي‌هاي ساختي را فراهم آورد (لهسايي، 1368، ص 61). از ديد کارکرد‌گرايان، وقتي در يک نظام، تعادل بر هم مي‌خورد، مهاجرت به‌ منظور برقراري مجدد تعادل در جامعه الزام مي‌يابد. درواقع، مهاجرت از سويي به سازوکار تطابق شخص با تغييرات ايجاد‌شده کمک مي‌کند و از سوي ديگر، تعادل ازدست‌رفته را به جامعه باز‌مي‌گرداند. دال مرکزي آنان در تبيين مسئلة مهاجرت، موضوع «عدم تعادل» است. از ديد ايشان، نفوذ ارزش‌هاي غربي و اشکال نوين مصرف در کشورهاي توسعه‌نيافته، آرمان‌ها و انتظاراتي جديد در ميان افراد و بخش‌هاي پوياي اين جوامع پديد ‌آورده است. اين تغييرات، تعادل ساختاري موجود را در اين جوامع بر هم مي‌زنند و چون شهرهاي بزرگ کانون ارائة اين نوع خدمات و ارضاي اين سنخ نيازها هستند، افراد براي تأمين آنها، به ‌سوي اين مناطق مهاجرت مي‌کنند. بر‌اين‌اساس مهاجرت نتيجة منطقي شکاف ميان داشته‌ها و خواسته‌ها و عامل بازگردانندة تعادل ازدست‌رفته به جامعه است (حسيني، 1386، ص 116). ازاين‌رو در رويکرد کارکرد‌گرايانه، مهاجرت داراي کارکرد مثبت است و در فرايند نوسازي جامعه نقشي بنيادين در جهت ايجاد روحية هم‌نوايي و يگانگي در ميان گروه‌ها و طبقات مختلف اجتماعي بازي مي‌کند. اين همان کارکرد مورد انتظار از ارزش‌ها و هنجارهاي اجتماعي است که از مؤلفه‌هاي فرهنگي هر جامعه‌اند.
    3. اهميت تحليل‌هاي فرهنگي جمعيت
    تبيين‌ها در جمعيت‌شناسي، همه از يک سنخ نيستند. در هر تبيين جمعيت‌شناختي، بي‌شک يک ‌طرف معادله، پديده‌اي جمعيتي است و طرف ديگر، گاه پديدة جمعيتي است و گاه پديدة غيرجمعيتي. از‌اين‌رو به تبع تفاوت در پديده‌هاي مورد بررسي، تبيين‌ها نيز صورت‌هاي مختلفي به خود مي‌گيرند.
    در بررسي‌هاي جمعيت‌شناختي، ابتدايي‌ترين و شايد بنيادي‌‌ترين شکل تبيين، تبيين دموگرافيک است. در تبيين دموگرافيک، پديده‌اي جمعيتي را با پديده‌هاي ديگر جمعيتي توضيح مي‌دهند. مثلاً تغييرات در حجم جمعيت با ارجاع به پديده‌هاي باروري، مرگ‌ومير و مهاجرت تبيين مي‌شوند. توصيف پديده‌هاي جمعيتي و تبيين جمعيت‌شناختي اين پديده‌ها روي‌هم‌رفته يک حوزة دانشي خاص را به وجود آورده که گاه با عناوين مترادف جمعيت‌شناسي رسمي، تحليل جمعيت يا جمعيت‌شناسي خالص از آن ياد مي‌شود (سرايي، 1386، ص 28). با اين حال براي شناخت وضعيت جمعيت و برنامه‌ريزي و پيش‌بيني آيندة آن، تبيين‌هاي دموگرافيکي کفايت لازم را ندارند؛ زيرا اين نوع تبيين‌ها به‌‌رغم دقت فراوان، محدود‌ند و از گسترة اندکي برخوردارند. يک بررسي دامن‌گستر، تحليلي است که بتواند شرايط و بسترهايي را که پديده‌هاي جمعيتي، در آن واقع مي‌شوند نيز توضيح دهد. ازاين‌رو جمعيت‌شناس بايد پا را از حوزة دانش خود فراتر نهد و از مفاهيم و داده‌هاي دانش‌هاي ديگر، به‌ويژه علوم اجتماعي، براي تبيين کامل‌تر استفاده کند. اين‌گونه تبيين‌ها امروزه در قالب جمعيت‌شناسي اجتماعي يا جمعيت‌پژوهي به‌کار گرفته مي‌شوند. جمعيت‌پژوهي حوزه‌اي ميان‌‌رشته‌اي است که علاوه بر مطالعات جمعيت‌شناسي، شامل توصيف و تبيين دموگرافيک و غيردموگرافيک پديده‌هاي جمعيت، مطالعة عوارض و پيامدهاي غيردموگرافيک پديده‌هاي جمعيتي را نيز در‌بر مي‌گيرد (همان، ص 28). تبيين و تحليل اجتماعي- فرهنگي جمعيت نيز به بررسي نقش فرهنگ، سبک زندگي و باورها و نگرش‌هاي مردم دربارة تشکيل خانواده، زناشويي، باروري، فرزندآوري، و... مي‌پردازد و نيز به اينکه جمعيت با اثرپذيري از چه عوامل اجتماعي و فرهنگي‌اي ‌افزايش يا کاهش مي‌يابد. نوع تربيت خانوادگي، آداب ‌و رسوم، باورهاي مذهبي، سنت‌هاي قومي، فرهنگ بومي، الگوهاي زيستي، اقتضائات محيطي و عناصر ديگري که در اين خصوص دخالت و تأثير دارند، حوزة مطالعاتي تحليل اجتماعي جمعيت را تشکيل مي‌دهند (آشفته تهراني، 1381، ص 17).
    براي مثال، امروزه تشکيل خانواده با ابعاد کمتر از طريق کاهش بارداري در خانوادة ايراني به ‌صورت يک هنجار در آمده و داراي مطلوبيت شده است. بي‌شک وقتي سخن از هنجاريابي و هنجاري شدن مي‌شود، مقوله فرهنگ و تأثير آن بر تحولات جمعيتي چهره‌اي روشن‌تر مي‌يابد. وجه ديگر اهميت موضوع آن است که خصلت فرهنگي يافتن به معناي ديرپا بودن پديده و پايداري و مقاومت نسبي آن در برابر دگرگوني محيطي است. عناصر فرهنگي بر خلاف عناصر ديگر به‌آساني تغييرپذير نيستند و با نوعي سازوکار تداوم همراه‌اند. ازاين‌رو حتي اگر در آينده دولت‌ها به اتخاذ يک سياست جمعيتي مبني بر طرف‌داري از افزايش باروري بپردازند، اين سياست به‌آساني نمي‌تواند بر نگرش زوجين دربارة فرزند‌آوري و تصميم‌ آنها تأثير بگذارد. عباسي شوازي و همکاران (1381)، در بررسي ديدگاه زنان دربارة رفتارهاي باروري در استان يزد، روشن مي‌سازند که زنان مورد مطالعه مي‌گويند که حتي اگر دولت انگيزه‌هايي براي افزايش باروري ايجاد کند، نرخ باروري‌شان را افزايش نخواهند داد. از سوي ديگر، تجربة‌ کشورهاي توسعه‌يافته نيز گوياي آن است که به دليل برخي موانع فرهنگي و محيطي در آينده باروري به‌آساني افزايش نمي‌يابد؛ زيرا کوچک‌سازي بعد خانواده امروزه به هنجاري جهان‌شمول تبديل شده و بديهي است که تغيير آن‌ در زماني کوتاه دشوار است. ازاين‌رو ارزش فرهنگي نهادي‌شده به دليل ديرپايي و استمرار، تنها از طريق سياست‌گذاري و برنامه‌ريزي‌ فرهنگي مستمر و درازمدت تغييرپذير خواهد بود.
    گفتني است که بررسي نقش فرهنگ در تحولات جمعيتي صرفاً محدود به رفتار باروري نيست. از فرهنگ و مؤلفه‌هاي آن در تبيين انواع گوناگون پديده‌هاي جمعيتي استفاده مي‌شود. موضوع تأثير هنجارهاي فرهنگي- اجتماعي بر نقش‌هاي مردان و زنان، روابط جنسيتي و رفتارهاي باروري، موقعيت و استقلال زنان، موانع فرهنگي در مشارکت اجتماعي و فعاليت‌هاي اقتصادي و اجتماعي آنها از جمله موضوعاتي هستند که عمدتاً فرهنگي تحليل مي‌شوند. در موضوع باروري، نيز مطالعات بر اهميت نقش عوامل قومي- فرهنگي به‌منزلة متغيري مستقل تأكيد دارند و اغالب به تأثير خرده‌فرهنگ‌ها در موضوع باروري گروه‌هاي قومي توجه مي‌دهند (لوپز و ساباق، 1978، ص 1492).
    1-3. فرهنگ، نظام معنايي و کاهش باروري
    بديهي است که تحولات جمعيتي از سازوکاري ويژه پيروي مي‌کنند و نبايد آنها را اموري بي‌قاعده، يا تابع نوعي جبر اجتماعي- اقتصادي و يا نوعي تصميم‌گيري اختياري و دلخواهانه پنداشت. رفتار باروري در هر جامعه متأثر از عواملي پرشمار است که معمولاً در دو سطح کلان و خرد بررسي مي‌شوند: در سطح کلان يا زمينه‌اي و محيطي، به شناسايي عوامل اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي و نوع و ميزان تأثير آنها بر رفتار باروري پرداخته مي‌شود؛ در سطح خرد، تأثير عوامل ذهني- رواني مانند انگيزه‌ها، آرزوها، ترجيحات و گرايش‌هاي فردي در رفتار باروري بررسي و تحليل مي‌شود. عوامل ذهني و رواني با اثرپذيري از فرايند جامعه‌پذيري و فرهنگ‌پذيري که خود منبعث از ساختارهاي فرهنگي- اجتماعي غالب هر جامعه است، شکل مي‌گيرند. همان‌گونه که بارها گفته شد، يکي از وجوه بنيادين فرهنگ، نظام ارزش‌هاست که رفتارها و هنجارهاي افراد از جمله رفتارهاي خانوادگي را جهت مي‌دهد (مشفق و غريب، 1391). به‌ بيان ‌ديگر، آنچه خانوادۀ امروزي را وا‌مي‌دارد تا به تغييراتي در ابعاد خانواده و تعداد فرزندان دست بزند، همسويي با برخي تغييرات ساختاري در جامعة کل است. البته معناي اين سخن آن نيست که کنشگر اجتماعي در چنگال اقتضائات ساختاري و تغييرات اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي اسير است و از خود اختياري براي واکنش ناهمسو ندارد؛ بلکه بر عکس، کنشگر در اين عرصه با مشارکتي فعال و در تعامل مستقيم با شرايط غالب و تفسير وضعيت‌هاي جديد و اقتضائات آن، ارزش‌هاي مورد اعتقاد خويش را باز‌تفسير، و سبک زندگي خود را به‌تناسب تعديل مي‌کند. از‌اين‌رو كاهش بُعد خانوار، رفتاري انتخابي است که با توجه به شرايط و اقتضائات ساختاري و فشارها و محدوديت‌هاي محيطي در پيش گرفته مي‌شود و حاصل آن، محوريت دادن به نظام معنايي نويني است که رفتارهاي کنشگر را شکل مي‌دهد.
    بر پاية نظريه‌هاي جامعه‌شناختي فرزندآوري يک عمل اجتماعي معنادار دانسته مي‌شود که متأثر از شرايط گوناگون زيست‌بوم کنشگر انساني است. اين کنش، بسته به شرايط و بسترهايي که در آن فرصت ظهور مي‌يابند، قابليت پذيرش تفاسيري ويژه را دارد. بر‌اين‌اساس کنشگران از اين پديده برداشت‌ها و ذهنيت‌هايي دارند که تعيين‌کنندة نوع کنش آنهاست. ازاين‌رو حتي در رويکرد ساختارگرايان که به آزادي و اختيار اندكي براي کنشگر اجتماعي قايل‌اند، تلاش بر آن است كه اين تفاسير و ذهنيت‌ها و معاني بين‌الاذهاني (نظام معنايي کنش فرزندآوري) فهم شود تا از اين طريق، عوامل مؤثر بر کنش باروري شناخته شود. درواقع دگرگوني کمي جمعيتي، بازتاب بيروني و عيني دگرگوني‌هاي نگرشي و ارزشي مردم است. وقتي ارزش‌ها و نگرش‌هاي افراد نسبت به خانواده، ازدواج و فرزندان دستخوش تغيير شود، ميزان جمعيت نيز دستخوش تغيير خواهد شد. براي مثال، پاسخ به اين‌ پرسش‌ها که اساساً تشکيل خانواده، کاري ارزشمند است يا خير؛ ازدواج بهتر است در سنين پايين‌تر صورت گيرد يا در سنين بالاتر؛ اصل داشتن فرزند ارزش مثبت دارد يا منفي؟ و... خود را در اموري همچون تغيير ميزان ازدواج، سن ازدواج و نرخ باروري، بعد خانوار نشان مي‌دهد.
    2-3. خانواده، بستر تحولات جمعيتي
    خانواده کهن‌ترين نهاد اجتماعي است که کارکردهاي مهم بسياري را براي جامعة انساني در‌بر دارد. يکي از مهم‌ترين کارهاي ويژة اين نهاد ديرپا، بازتوليد نسل انساني است که در قالب الگوي کنش باروري ظهور مي‌کند. بديهي است که هر گونه دگرگوني در اين نهاد مي‌تواند بر اين کارکرد مهم نيز اثر بگذارد و آن را دگرگون سازد. از‌اين‌رو بحث دربارة باروري و تغيير و تحولات آن، الزاماً بايد در بستر خانواده انجام شود. تأکيد بر خانواده و تحولات آن بدين‌ جهت است که خانواده علاوه بر ارتباط و تعاملي که با ديگر نهادها و سازمان‌هاي اجتماعي جامعه دارد، اصلي‌ترين نهادي است که در آن تصميم‌ براي اقدام به باروري شکل‌گرفته و باروري در آن، صورتي عملي و عيني به خود مي‌گيرد. از سوي ديگر، تصميم به باروري نيز خود در معرض عوامل گوناگون برون‌خانوادگي و درون‌خانوادگي است. بي‌شک، عواملي همچون زمينه‌ها و گفتمان‌هاي غالب فرهنگي، روابط بين نسلي و بين جنسيتي، شرايط و انتظارات محيطي، موقعيت اجتماعي، سرماية فرهنگي، شرايط و سرماية اقتصادي، سبک زندگي و نظام ترجيحات خانواده و همگي مي‌توانند به طور مستقيم و غيرمستقيم بر تصميم زوجين براي در پيش گرفتن الگوي خاص باروري تأثيرگذار باشند. ازاين‌رو بهترين مرجع براي فهم چرايي تفاوت خانواده‌ها و جوامع در کنش باروري و تغييرات آن، نهاد خانواده و تحولاتي است که اين نهاد در تعامل با ديگر عناصر و واقعيات محيطي تجربه کرده است.
    اما آنچه در اين ميان از اهميت بيشتري برخوردار است پرداختن به اين مسئله است که چه رويدادي، دگرگوني در خانواده و فرايندهاي دروني آن را موجب شده است؟ پاسخ به اين پرسش ما را در فهم چرايي دگرگوني در الگوي باروري در خانواده ياري مي‌رساند. اين رويداد تأثيرگذار، پديدة تجدد، فرايند مدرنيزاسيون و آثار قهري آن است. رويدادها و جريان‌هاي اجتماعي عمده همچون شهرنشيني، توسعة اقتصادي و اجتماعي، اصلاحات اداري و قانوني، دگرگوني ارزش‌هاي سنتي و طرح ارزش‌هاي جديد، اشتياق زنان به مشارکت در فعاليت‌‌هاي اجتماعي، بر هم خوردن نظام خود‌اشتغالي و ده‌ها تغيير ريز و درشت ديگر، مجموعاً بر بافت سنتي خانواده تأثيراتي عميق بر جاي گذاشتند. آنچه از اين ديدگاه درخور توجه است، تداوم بي‌‌وقفة تغيير در ساختار، ابعاد، روابط و ارزش‌هاي خانوادگي است که با اثرپذيري عوامل ياد‌شده، در بافت سنتي خانواده روي مي‌‌دهد (عباسي‌شوازي و عسکري‌ندوشن، 1384، ص 35).
    دگرگوني‌هايي که به تبع فرايند مدرن شدن جامعه در خانواده روي داده يا در حال وقوع و نهادينه شدن است، منحصر به عناصري خاص و متعلق به سپهري ويژه نيست. نهاد خانواده اينک تغييرات جمعيت‌شناختي، روان‌شناختي، مردم‌شناختي و جامعه‌شناختي درخور توجهي را تجربه کرده و مي‌کند. منظور از تغييرات جمعيت‌شناختي، تغييرات در سن ازدواج، ميزان ازدواج، باروري زنان، تعداد فرزندان، بعد خانوار، ميزان طلاق و... است. تغييرات روان‌شناختي، فرهنگي و جامعه‌شناختي خانواده نيز وابسته به تغييراتي‌اند که در حوزة بينش‌ها، ارزش‌ها، نگرش‌ها، هنجارها، سبک زندگي، آرمان‌ها، ترجيحات معطوف به اصل تشکيل خانواده و موضوعات تابع آن به‌وقوع پيوسته‌اند. در موضوع تحولات جمعيتي ناشي از تحول خانواده نيز مي‌توان به علل و زمينه‌ها فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي، سياسي و ارتباطاتي اشاره کرد. آنچه در اين ميان براي تحليل دگرگوني‌هاي جمعيتي از منظر جامعه‌شناختي اهميت دارد، بررسي علل و عوامل فرهنگي- اجتماعي است. جامعه‌شناسان دربارة تغييرات و دگرگوني‌هايي که در خانواده روي داده عمدتاً به نقش انقلاب صنعتي، مدرنيته و تغييرات ارزشي ناشي از اين فرايند اشاره دارند (احمدي و همكاران، 1391). بر‌اين‌اساس فرايند تجدد با ايجاد تحولات ساختاري و نگرشي در جامعه و تأثيرگذاري بر عوامل واسط، نهاد خانواده را در همة سطوح و لايه‌ها، از جمله موضوع باروري متأثر ساخته است.
    3-3. گذارهاي جمعيتي و عوامل فرهنگي تحول جمعيتي
    جمعيت در بسياري از کشورهاي جهان تاکنون از دو مرحلة مهم گذر کرده است. هر‌يک از اين گذارهاي جمعيتي، تحولاتي را در جامعه انساني به همراه داشته‌اند. گذارها از طريق ايجاد دگرگوني‌هايي در نهاد خانواده بر تحولات جمعيتي تأثيرگذار بوده‌اند. محور عمده در بحث گذار جمعيتي، افت‌وخيزهايي است که در پديده‌هاي جمعيتي پديد آمده است. اين فراز و نشيب‌ها معلول علل و عوامل اقتصادي و اجتماعي‌اند. اين عوامل بر پديده‌هاي جمعيتي همچون باروري، مرگ‌و‌مير و مهاجرت موسمي و ويژگي‌هاي جمعيتي را تحت اثر مي‌گذارد. متقابلاً هر‌يک از اين پديده‌ها نيز به ‌نوبة خود بر شرايط اجتماعي و اقتصادي جامعه تأثيرگذارند. از اين ميان، عوامل فرهنگي بيشترين تأثير را به‌ويژه بر باروري دارند؛ زيرا بديهي است که با تغيير ساختار فکري (باورها، ارزش‌ها و نگرش‌ها) نرخ باروري نيز دستخوش تغيير خواهد شد (سيدميرزايي، 1377).
    پرسش‌هايي که در اين بخش مطرح‌‌اند، از اين قرارند: ساختار خانواده در مراحل مختلف گذارهاي جمعيتي چه تغييراتي را پذيرفته است؟ آيا دگرگوني‌ها يک‌سان بوده‌اند يا متفاوت؟ آيا مقولة فرهنگ در مراحل گذار، نقش بيشتر و برجسته‌تري در تحولات خانواده داشته است؟ پيش از پاسخ به اين پرسش‌ها، بايد تعريفي روشن از مختصات گذارهاي جمعيتي ارائه شود.
    در نتيجة فرايند مدرنيسم و تحقق مراحل مختلفي از توسعة همه‌جانبه، به‌تدريج شرايطي فراهم آمد که به بهبود وضعيت بهداشت و تغذيه و در نتيجه کاهش مرگ‌ومير انجاميد. هم‌زمان با کاهش مرگ‌ومير، با حصول پيشرفت در زمينة دستيابي به وسايل پيشگيري و کنترل، باروري نيز کاهش يافت. دگرگوني توأمان در وضعيت مرگ‌ومير و باروري، گذار جمعيتي اول نام گرفته است. بديهي است که نتيجة گذار جمعيتي اول کاهش بُعد خانواده بود. کاهش بعد خانواده پيامدهاي جمعيتي و اجتماعي پرشماري به دنبال داشت و اين پيامدها، خود زمينه را براي ايجاد دگرگوني‌هاي ذهني در موضوعات مختلف مربوط به خانواده فراهم آوردند. دگرگوني‌هاي ذهني ناشي از گذار اول به‌تدريج تغييراتي را در زندگي زناشويي و خانوادگي موجب شد که به آن، ‌گذار جمعيتي دوم گفته مي‌شود. مهم‌ترين عنصر گذار جمعيتي دوم مربوط به تغيير رفتار افراد دربارة تصميم به ازدواج و تشکيل خانواده است. پيامد اين تغييرات کاهش ميزان وقوع ازدواج و شکل‌گيري خانواده، افزايش سن ازدواج، ترجيح تمايل به مجرد زيستن، کاهش عمومي نرخ باروري، تأخير در فرزندآوري، افزايش مواليد خارج از ازدواج و افزايش طلاق است (هوم و دورا، 2003، ص 3). بي‌شک اين وقايع، بيشتر از هر عامل ديگري متأثر از ساختارهاي فرهنگي و اجتماعي کشورهاي مورد مطالعه بوده‌اند. شاهد اين مدعا، مقايسة کشورهايي است که در مراحل متفاوت گذار جمعيتي حضور دارند. نتايج پيمايش جهاني ارزش‌ها که توسط صندوق جمعيت سازمان ملل در پنجاه کشور صورت گرفته، بيانگر آن است که ساختار خانواده در کشورهاي مورد مطالعه بر اساس مراحل گذار جمعيتي متفاوت بوده است. در بسياري از کشورهاي افريقايي مانند مالي و بورکينافاسو که در مراحل ابتدايي گذار اول جمعيتي هستند، خانواده‌گرايي چشمگير، و نگرش نسبت به ازدواج و تشکيل خانواده همچنان مثبت است. در اين کشورها، پديدة کاهش باروري محسوس نيست؛ اما در کشورهايي که در مرحلة دوم گذار جمعيتي هستند مانند کشورهاي توسعه‌يافته، تمايل به تشکيل خانواده پايين و نگرش نسبت به ازدواج و تشکيل خانواده نسبتاً منفي است و نرخ باروري نيز پايين‌تر از ميزان جانشيني است. نرخ باروري در برخي از اين کشورها حتي پايين‌تر از صفر گزارش شده که به معناي رشد منفي جمعيت است. در اين ميان وضعيت برخي کشورهاي در حال توسعه همچون ايران و ترکيه به گونة متفاوتي قابل‌تحليل است. در ايران، هرچند سطح باروري فاصلة چنداني با کشورهاي توسعه‌يافته ندارد، بر خلاف کشورهاي در حال تجربة گذار جمعيتي دوم، نگرش منفي نسبت به خانواده و ازدواج وجود ندارد. علت آن نيز برجستگي و نفوذ عوامل فرهنگي در فرايند تحولات جمعيتي است. روند تغييرات ازدواج و نگرش نسبت به خانواده و ازدواج در کشورهايي مانند ايران و ترکيه نشان مي‌دهد که نقش عوامل فرهنگي به‌ويژه آموزه‌هاي اسلامي دربارة خانواده‌گرايي بسيار مهم است. ازاين‌رو روند گذار جمعيتي دوم نه تک‌خطي، که برحسب ساختار فرهنگي متفاوت کشورها، چند‌خطي است (احمدي و همكاران، 1391).
    4. گونه‌شناسي تأثير ساختار فرهنگي بر جمعيت
    ساختار فرهنگي اساساً به دو صورت بر جمعيت اثر مي‌گذارد: 1. ‌تغيير در فراواني جمعيت،
    2. ‌تغيير در تراكم جمعيت.
    1-4. ساختار فرهنگي و فراواني جمعيت
    ساختار فرهنگي نقش برجسته‌اي در سياست‌هاي جمعيتي از جمله در فراواني جمعيت دارد. بديهي است که رشد فناوري با توليد وسايل جلوگيري و روش‌هاي نوين سقط‌جنين از يک‌سو، و بهبود امکانات بهداشت و سلامت از سوي ديگر به دگرگوني در تعداد جمعيت کمک شاياني کرده است. در کنار اعمال اين سياست‌ها، شرايط اجتماعي و فرهنگي نيز به‌منزلة عنصر مکمل، زمينه و بستر درخوري را براي تأثير‌گذاري اين سياست‌ها و در نتيجه تحول در فراواني جمعيت ايجاد كرد. روشن است که سياست‌هاي کنترلي ناشي از وضعيت‌هاي فرهنگي- اجتماعي نوين، در صورتي با موفقيت همراه خواهند بود که بتوانند زمينه‌ها و ظرفيت‌هاي موجود در ساختارهاي فرهنگي برخي کشورها، به‌ويژه کشورهاي داراي بافت سنتي‌تر را، که بر حفظ جمعيت و افزايش آن اصرار دارند، تعديل کنند. اين موضوع در هر دو صورت، حاکي از ظرفيت بالاي ساختارهاي فرهنگ براي ايجاد تحول در فراواني جمعيت است. در تبيين اين اهميت، مي‌توان به تحليل تفاوت آماري رشد جمعيت در کشورهاي توسعه‌يافته كه به پشتوانة نوسازي فرهنگي به كنترل جمعيت پرداخته‌اند و کشورهاي در حال ‌توسعه كه كمتر از اين پشتوانه بهره‌مند‌ند، پرداخت.
    2-4. ساختار فرهنگي و تراکم جمعيت
    فرهنگ و ساختارهاي فرهنگي نه‌تنها بر فراواني جمعيت، که بر انباشت جمعيت نيز تأثيري تعيين‌کننده مي‌گذارند. دو عنصر فرهنگي مهمي که در اين زمينه اثرگذاري بيشتر و طولاني‌تري دارند، عبارت‌اند از:
    الف. جاذبه‌هاي مذهبي: دين و علايق ديني، نقشي بسيار مهم در انگيزه‌زايي توده‌اي براي تجمع مؤمنان‌ در اماکن مقدس و شهرها داشته است. تراکم و انباشت روز‌افزون در شهرهايي چون قم و مشهد در ايران يا مکه و مدينه در عربستان که به شهرهاي مذهبي شهرت دارند، از اين عنصر ناشي مي‌شود.
    ب. وجود مدارس، دانشگاه‌ها و ديگر مراکز فرهنگي: بنيان نهادن اين‌گونه مراکز آموزشي و فرهنگي نيز يکي ديگر از عوامل مؤثر در انباشت جمعيت بوده است. به طور معمول شهرهاي کوچک و بزرگي که از امکانات متنوع آموزشي، پژوهشي، موزه‌ها، سالن‌هاي سينما و تئاتر و امکانات توليد و عرضة ديگر محصولات فرهنگي برخوردار بوده‌اند، جوانان مشتاق به تحصيل و آموزش علوم و فنون را به خود جذب مي‌کنند (تمنا، 1386، ص 69).
    ج. امكانات رفاهي: از برخي شواهد نيز چنين بر‌مي‌آيد که تجمع امکانات رفاهي به‌طور‌کلي- نه خصوص موارد فوق- که اغلب در شهرهاي بزرگ تحقق دارد، زمينة تراکم جمعيت را فراهم مي‌سازد.
    5. تأثير فرهنگ بر پديده‌هاي جمعيتي
    1-5. تأثير فرهنگ بر تحولات  باروري
    فرهنگ امري پيچيده، چند‌لايه و داراي مؤلفه‌هاي پرشمار است. تحليل تحولات فرهنگي و آثار آن نيز امري نسبتاً پيچيده است. فرهنگ گاه به‌ صورت مستقيم و آشکار و گاه با يک يا چند واسطه بر پديده‌ها و واقعيت‌هاي محيطي تأثير مي‌گذارد. ارتباط فرهنگ و باروري را غالباً از نوع دوم مي‌دانند؛ يعني تحول فرهنگي از طريق تأثير‌گذاري بر توسعة شهرنشيني، اشاعة تحصيلات در ميان افراد جامعه، اشتغال بيروني بانوان و تغيير نگرش‌ها نسبت به خانواده، موجبات تحول در سطح باروري را فراهم مي‌سازد. به‌ بيان ‌ديگر، فرهنگ از طريق گسترش ميزان آگاهي‌هاي فرهنگي، اجتماعي و جمعيتي، به‌طور غيرمستقيم، از روند باروري جامعه مي‌کاهد.
    بر اساس نظريه‌هاي نوسازي، تغييرات ساختاري جوامع (گذار از اقتصاد کشاورزي به اقتصاد صنعتي) تغييرات خانواده را به وقوع تغييرات ساختاري در زندگي اجتماعي يعني صنعتي شدن، شهرنشيني، آموزش همگاني و... مرتبط مي‌سازد. در واقع، نهاد خانواده با هدف سازگاري و انطباق قهري با شرايط محيطي نوظهور، تغييراتي از جمله کاهش باروي را پذيرفته است (عباسي شوازي و صادقي، 1384). بر پاية اين دسته نظريات، تغييرات نهاد خانواده هم از نظر ساختاري و هم از نظر کارکردي تحت تأثير فرايندهاي نوسازي به‌وقوع پيوسته است. ويليام گود، با مطرح کردن نظرية انقلاب جهاني در الگوهاي خانواده، به تأثير روند نوسازي بر خانواده و الگوهاي رايج ازدواج اشاره کرده و معتقد است که فرايند نوسازي در سطوح مختلف فردي و اجتماعي، به‌شدت بر نهاد خانواده و ابعاد متعدد آن تأثير گذارده است.
    پرسش مهمي که در اين بخش بايد بدان پاسخ داده شود اين است که فرايند نوسازي از طريق چه سنخ عناصر فرهنگي و با چه سازوكاري، تحولات خانواده را رقم زده و از آن طريق، تحولات جمعيتي را موجب شده است؟ پاسخ تفصيلي و تحليلي به اين پرسش، مجالي فراخ‌تر مي‌طلبد؛ اما در ادامه به اصلي‌‌ترين عوامل فرهنگي تأثيرگذار بر باروري اشاره مي‌كنيم:
    1-1-5. گسترش سواد و بالا رفتن سطح تحصيلات
    توسعة آموزش و سواد، عاملي بسيار مهم در تغيير بينش‌ها، ارزش‌ها، نگرش‌ها، روحيات و کنش‌هاي اجتماعي بوده است. از‌اين‌رو براي فهم بهتر موضوع کاهش باروري، توجه به روند تحول ذهنيات تحت تأثير تحولات محيطي لازم است. بالا رفتن سطح سواد و تحصيلات از چند جهت بر کاهش نرخ باروري زنان اثرگذار بوده است:
    الف. افزايش سواد و تحصيلات، اغلب با تحولات فردي و دگرگوني در انديشه‌ها، آرمان‌ها و ترجيحات شخصي قرابت تنگاتنگ دارد. بازنگري در الگوهاي سنتي خانواده، سن ازدواج، فرزندآوري، تعدد فرزندان، نقش‌ها و وظايف مادري و همسري و تمايل به احراز موقعيت‌هاي شغلي در جامعه از جمله اين تغييرات در دنياي ذهني بانوان بوده است؛
    ب. تحصيلات معمولاً امکان، فرصت‌ و بخت تحرک اجتماعي را افزايش مي‌دهد. ميل به تحرک اجتماعي ناشي از شرايط تحصيلي، اغلب با تحرک جغرافيايي با هدف ارضاي اين تمايل همراه است. تحرک اجتماعي در قالب کسب موقعيت‌هاي شغلي، تغيير درخور توجهي در کاهش باروري داشته است؛
    ج. تلاش و تکاپوي زنان براي بسط سواد و تحصيلات به‌منزلة ارزشي بلامنازع، فرايندي زمان‌بر است. اين موضوع به طور ناخودآگاه زنان را ترغيب مي‌کند كه ازدواج را تا رسيدن به سطح مطلوبي از تحصيلات، به تأخير اندازند. تأخير ازدواج به معناي بالا رفتن سن ازدواج از يک‌سو و محدود شدن بازة زماني براي فرزندآوري از سوي ديگر است. افزون بر اينکه زنان تحصيل‌کرده غالباً جمع ميان کيفيت و کميت فرزندان را ناممکن مي‌دانند و به‌‌زعم خود کميت را فداي کيفيت فرزندان مي‌کنند. از‌اين‌رو کاهش طبيعي شمار فرزندان، نتيجة اجتناب‌ناپذير اين چرخة اجتماعي است.
    د. افزايش سواد و آموزش و به تبع آن افزايش آگاهي عمومي زنان از جمله در خصوص امور بهداشتي و درماني، زمينة روحي براي تمکين هر چه بهتر و مؤثرتر برنامه‌هاي تنظيم خانواده را فراهم آورد.
    مطالعات انجام‌شده نشان مي‌دهد که والدين داري سطح سواد و تحصيلات بالاتر، تمايل کمتري به تعدد فرزند دارند. در کشورهاي در حال ‌توسعه، وقوع کاهش يک‌نواخت باروري نکاحي توأم با افزايش تحصيلات، در همة سطوح باروري مشاهده مي‌شود. از‌اين‌رو تحصيلات متغيري است که، هرچند به صورت غيرمستقيم، باروري را متأثر مي‌سازد و با تقويت عواملي، نرخ آن را کاهش مي‌دهد و عوامل و متغيرهايي را که به‌طور مستقيم بر افزايش باروري تأثير‌گذارند، تضعيف مي‌کند (حسيني، 1386، ص 137).
    2-1-5. تغيير نگرش و هويت
    نگرش‌هاي فرهنگي افراد و خانواده‌ها در زمينه‌هايي چون باروري، نقش مادري، کار خانگي و مديريت بدن از جمله اموري‌اند که بر روند باروري تأثير‌گذارند. فردگرايي يکي از پيامدهاي مهم فرايند نوسازي است که با غلبه بر فکر، احساس و رفتار انسان مدرن، هويتي نوين را براي وي رقم زده است. انسان مدرن بر خلاف انسان سنتي که به ارزش‌هاي جمعي و مصالح اجتماعي ارزش و ترجيح انحصاري مي‌داد، بيشتر به خود، نيازها و خواسته‌هاي خويش، و آرمان‌ها و ترجيحات شخصي بها مي‌دهد. در دنياي مدرن، رضامندي و لذت‌هاي فردي، نقش محوري در تعيين روابط، مناسبات و وظايف اجتماعي افراد دارند. در دنياي مدرن، تحت تأثير وقوع زنجيره‌اي پايان‌ناپذير از تحولات همه‌جانبه، تقريباً همة امور دستخوش تغيير باز‌تعريف شده‌اند. از جمله اموري که عميقاً كانون بازنگري قرار گرفته، تصور مرد و زن از هويت مردانه و زنانه و نقش‌هاي محول و محقق فردي و اجتماعي آنهاست. مرد سنتي، در رأس هرم خانواده جاي مي‌گرفت و با اقتدار اقتصاد، معيشت، نظم، امنيت، روابط و مناسبات خانواده را مديريت مي‌کرد و به اقتضاي ارزش‌هاي نهادي‌شده، به کثرت فرزندان علاقه‌مند بود؛ درحالي‌که مرد مدرن، معمولاً انتظار دارد که همسرش عنصر فعال اجتماعي باشد و از اين طريق در تأمين اقتصاد و رفاه خانواده مشارکت كند و در مديريت خانواده سهمي بيشتر داشته باشد. اين چرخش هويتي دربارة‌ زن به ‌گونه‌اي‌ ديگر روي داده است. زن سنتي، خانواده‌گرا بود و دغدغة اصلي و کانوني‌اش خانواده و امور مربوط بدان بود. تحرک اجتماعي به معناي کسب پياپي موقعيت اجتماعي، اهميت و اعتبار و بلکه امکان وقوعي نداشت. او الگوي نهادي‌شدة نقش‌هاي جنسيتي همچون همسري و مادري و تدبير امور خانگي را عميقاً پذيرفته بود؛ در‌حالي‌که زن مدرن، افزايش سطح تحصيلات و کسب موقعيت شغلي را وسيله‌اي براي بازنمايي هويت اجتماعي خود تشخيص داده است و شکوفايي استعدادها، ارتقا جايگاه و موقعيت اجتماعي و تحقق آرمان‌ها، ترجيحات و آزادي، و حقوق فردي را جست‌وجو مي‌کند. شئون همسري، مادري و وظايف و ارزش‌هاي خانوادگي عميقاً تحت‌الشعاع فردگرايي قرار گرفته‌اند. در بخش فرزندآوري و تعدد فرزندان نيز نوعي همسويي ميان علايق زن و مرد پديد آمده است. از سويي، چون زن به طور معمول بيش از مرد سختي و مشقت فرزندآوري و پيامدهاي آن را تحمل مي‌کند، اعلان موافقت و تصميم‌گيري دربارۀ آن را به نوعي حق خويش مي‌شمارد و كمتر از گذشته، در پي کسب عنوان افتخارآميز مادري است؛ بلکه در مواردي از آن به‌منزلة مانعي در مسير پيشرفت فرهنگي اجتماعي و محدود‌کنندة آزادي خود ياد مي‌‌کند. نتيجة قهري اين روند، کاهش باروري است.
    علاوه بر اين تغييرات، پديدة مصرف‌گرايي نيز به‌منزلة يکي ديگر از مؤلفه‌هاي محوري سبک زندگي مدرن، هويت اجتماعي افراد را متأثر ساخته است. بديهي است كه با غلبة سبك زندگي مصرفي و افزايش ميزان مصرف و به‌ تبع آن بالا رفتن هزينه‌هاي معمول زندگي، تمايل خانواده‌ها به داشتن فرزندان پرشمار، عملاً کنترل مي‌شود؛ زيرا در اين سبک زندگي، عطاي فرزندان به لقايشان بخشيده مي‌شود. در اين زمينه نقش مراکز آموزشي و رسانه‌هاي جمعي در تقويت مؤلفه‌هاي هويتي جديد در سطح فردي و خانوادگي، بسيار برجسته است.
    3-1-5. باورهاي ديني و تأثير آن بر تحولات باروري
    يکي از عناصر مهم و شايد محوري‌ترين مؤلفة فرهنگ، دين است. در تبيين باروري، يکي از متغيرهاي اصلي تأثيرگذار، مذهب و باورهاي مذهبي است. با نگاهي گذرا به رفتار باروري پيروان اديان بزرگ چون اسلام، مسيحيت و يهوديت، آشکارا مي‌توان نگرش مثبت آنها را به اين پديده دريافت. مذهب کاتوليک از خانواده‌هاي بزرگ و گسترده حمايت مي‌کند؛ بيشتر روش‌هاي کنترل مواليد را مردود مي‌‌شمرد و از زاد‌و‌ولد فراوان جانب‌داري مي‌کند. کليساي کاتوليک، به‌طورکلي به ازدواج و افزايش جمعيت سفارش مي‌کند و با هر عاملي که منجر به محدود شدن بعد خانواده از حيث فرزندآوري بينجامد، مخالف است (کتابي، 1377، ص 34). آيين پروتستان پيشگيري از بارداري را به‌صورت برنامه‌اي عمومي که منجر به تهديد نسل شود، مجاز نمي‌داند. در دين زرتشت نيز فراواني اولاد ماية برکت و نشانة توجه خداوند شمرده‌ شده است. ازدواج و داشتن فرزنداِن نيک‌پرورش‌يافته و آموزش‌ديده جزو افتخارات به‌شمار مي‌رفته است. دين يهود نيز پيروان خود را به افزايش جمعيت و پراکنده شدن در سراسر جهان تشويق مي‌کند (همان، ص 32). در ميان اديان توحيدي، اسلام نگرش مثبت‌تري به پديدة بارداري دارد و بدان تشويق مي‌کند؛ با افزايش جمعيت موافق است و به‌ويژه با فرزندکُشي به جهت بيم از فقر و تنگ‌دستي مبارزه کرده و آن را گناهي بزرگ شمرده است (اماني، 1389، ص 9). مطالعات انجام‌‌شده دربارة رفتار باروري مسلمانان نشان مي‌دهد که باروري در ميان آنها نسبت به غيرمسلمانان، نرخ بالاتري دارد. کرک با بررسي باروري در ميان مسلمانان مي‌نويسد:
    باروري مسلمان‌ها چند ويژگي دارد: تقريباً به‌طورکلي بالاست؛ تغيير عمده‌اي در طي زمان نداشته است؛ به‌طور عام بالاتر از باروري گروه‌هاي هم‌جوار از مذاهب عمده ديگر است. از ديد وي، عوامل چون تشويق به ازدواج زودرس، محدود بودن فعاليت آنان در خانه و کنترل سقط‌ جنين، باروري بالاي مسلمانان را موجب شده است (كريك، 1966، ص 567).
    از نظر وي، اسلام در طرد سياست‌هاي تنظيم خانواده، قاطع‌تر از مذهب کاتوليک است (همان، ص 561‌).
    4-1-5. ارزشمندي فرزند‌آوري و تأثير آن بر باروري
    ارزشمندي فرزندآوري، عنصري فرهنگي است که بالقوه نقشي مهم در تغييرات سطوح باروري و دگرگوني رشد جمعيتي يک جامعه دارد. بديهي است که ارزشمندي فرزند‌آوري و فرزند‌داري از جمله عوامل بلافصل و داراي تأثير مستقيم بر موضوع باروري است. والدين در چنين جوامعي با داشتن فرزندان بيشتر، ارزش و اعتبار بيشتر کسب مي‌کنند (لوکاس و مير، 1381، ص 94). مفهوم «ارزش فرزندان» در يک الگوي هزينه- فايده، تفاوت‌ فرهنگ‌ها در انگيزه‌زايي براي باروري را توجيه مي‌کند و به اهميت ساختار اجتماعي توجه مي‌دهد.
    بديهي است که امور فرهنگي با تأثيرپذيري دگوگوني‌هاي ساحت‌هاي مختلف جهان اجتماعي دستخوش تغيير مي‌شوند. ارزش‌هاي فرهنگي، اگرچه به صورت خودبنياد و مستقل دستخوش تغيير نمي‌شوند و اغلب در مقابل عوامل تغيير از خود مقاومت نشان مي‌دهند، اما ‌شدت و سرعت و ژرفاي دگرگوني در عرصه‌هاي ساختي، عناصر فرهنگي را نيز دستخوش تغيير مي‌سازد. ارزش فرزندآوري و فرزندداري نيز به تبع تغيير در برخي مؤلفه‌هاي توسعه همچون گسترش شهرنشيني، افزايش سطح تحصيلات زنان، تمايل بيشتر آنها به اشتغال، بالا رفتن سن ازدواج، دستخوش تغيير شده و تمايل به فرزندآوري و تعدد فرزندان را در ميان عموم زنان کاهش داده است. بر پاية مطالعات انجام‌شده، نرخ باروري در دو دهة گذشته در ايران، عمدتاً با اثرپذيري از انگيزة اشتغال زن‌ها کاهش يافته است.
    نکتة درخور توجه براي سياست‌گذاران و برنامه‌ريزان جمعيتي اين است که تقويت بينش‌ها، ارزش‌ها، نگرش‌ها و توجيهات کارکردي معطوف به فرزندآوري به همراه زمينه‌سازي‌هاي اجتماعي و اقتصادي، بستر مناسبي براي تغيير رفتار باروري فراهم خواهد آورد.
    5-1-5. کاهش تمايل به موضوع ترجيح جنسي
    ترجيح جنسي، يک ارزش فرهنگي اجتماعي نسبتاً ديرپاست که در جوامع سنتي ظهور و بروز چشمگيرتري داشته و دارد. ترجيح فرزند پسر بر دختر، به‌منزلة يک ارزش شناخته‌شده، از جمله عوامل مؤثر بر ميزان باروري بوده است. ترجيح اولاد ذکور اگرچه اغلب به دواعي اقتصادي، سياسي و مذهبي همچون نياز بيشتر به نيروي کار مردانه، ضرورت تأمين امنيت، دستگيري از والدين به هنگام پيري و از‌کار‌افتادگي، انتقال ارث خانوادگي، استمرار نسل، کسب اقتدار و نفوذ اجتماعي و تکثير پيروان يک دين مستند بوده است، در هر حال، اشتياق به فرزندزايي مکرر به اميد توليد اولاد ذکور، نرخ باروري را افزايش مي‌داد و زنان داراي استعداد بالا براي فززند‌زايي و به‌ويژه پسرزايي را امتياز مي‌بخشيد.
    ترديدي نيست که تحولات بنيادين ناشي از توسعة مدرنيته و فرايندهاي شهري شدن و صنعتي شدن، اين انگيزه و دواعي مقوم آن را به شدت تضعيف کرده و برخي تحولات جمعيتي را موجب شده است (زارع، 1389، ص 166). گفتني است که در برخي جوامع همچون ايران که دوران گذار خود از سنتي به مدرن را مي‌پيمايند و هنوز ترکيبي از عناصر فرهنگ سنتي و مدرن در آن رواج دارد، در مناطق روستايي و داراي بافت فرهنگ بومي و سنتي، موضوع ترجيح جنسي همچنان به‌منزلة يک انگاره‌اي ارزشي جايگاه خود را در باور عمومي حفظ کرده است؛ اما در محيط‌هاي شهري به‌ويژه شهرهاي بزرگ، ارزش و اعتبار آن تنزل يافته است.
    2-5. فرهنگ و مرگ‌ومير
    مرگ‌ومير نيز يکي ديگر از پديده‌هاي جمعيتي است که تکرارناپذير است و برخلاف غالب پديده‌هاي جمعيتي، همة افراد جامعه در معرض آن قرار مي‌گيرند. طبق تعريف سازمان بهداشت جهاني، مرگ‌ومير عبارت است از: «ناپديد شدن هميشگي نشانه‌هاي زندگي در هر زماني پس از تولد» (ر.ك: سرايي، 1381) بر مبناي اين تعريف، مفهوم «مرگ» تنها دربارة مواليد زنده به‌دنيا‌آمده اطلاق مي‌شود. از‌اين‌رو فوت قبل از ولادت (مرده‌زايي)، مصداق مرگ‌ومير شمرده نمي‌شود. مرگ‌ومير يکي از وقايع مهم جمعيتي است و نقش درخور توجهي در حفظ تعادل جمعيت و ساکنان زمين دارد. بديهي است که وجود زاد و ولد در‌صورتي‌که با مرگ تدريجي همراه نباشد، انفجار جمعيتي رخ مي‌دهد و سکونت بشر بر روي کرة خاکي عملاً و به مرور زمان، ناممکن خواهد شد.
    در بحث از علل و عوامل مؤثر بر مرگ‌ومير، نخست بايد ميان علت و عامل تمييز قايل شد. عامل به مجموعة‌ شرايط، زمينه‌ها و وضعيت‌هايي اطلاق مي‌شود که بستر و زمينه را براي بروز علل مرگ فراهم مي‌آورد. براي مثال، براي کودکي که بر اثر يک بيماري خاص مي‌ميرد، از نظر پزشکي، علت مرگ همان بيماري است؛ اما پژوهشگر جمعيتي و اجتماعي ضمن پذيرش اين واقعيت، درصدد شناخت عواملي است که زمينه را براي ابتلاي کودک به اين بيماري فراهم آورده‌اند. ميرزايي بر اين باور است که سطوح مرگ‌ومير در يک جامعه عمدتاً وابسته به زمينه‌هاي بهداشتي است که خود با مجموعه‌اي از عوامل اقتصادي – اجتماعي و فرهنگي ارتباط دارد و از آنها تأثير مي‌پذيرد. وي نقش عوامل فرهنگي را بسيار مهم ارزيابي مي‌كند و مي‌نويسد: الگوي فرهنگي و رفتاري که متأثر از آداب و رسوم و عقايد و باورهاست مي‌تواند تأثيرات مثبت و يا حتي منفي بر سلامت فرد و از آن طريق بر سطح مرگ‌ومير داشته باشد. اهميت دادن و ترغيب جامعه به جنبه‌هاي مثبت و موافق با سلامتي و بهداشت از قبيل رعايت نظافت و حفظ تندرستي و شير دادن مادر به نوزاد و نحوة برخورد جامعه با عادات و گرايش‌هاي مضر و مغاير با سلامتي و بهداشت جامعه در قالب معيارها و ارزش‌هاي عقيدتي و فرهنگي، نقشي بسزا در فرهنگ بهداشتي جامعه و درنتيجه سطح مرگ‌ومير دارد (ميرزايي، 1357). در ذيل به برخي از مهم‌ترين عوامل فرهنگي مؤثر بر مرگ‌و‌مير اشاره مي‌کنيم.
    1-2-5. سطح سواد و تحصيلات والدين
    ميزان تحصيلات والدين به‌ويژه مادر، مهم‌ترين مؤلفة‌ فرهنگي مؤثر بر تعيين ميزان بازماندگي کودکان در سال‌هاي نخستين زندگي است. نهادهاي اجتماعي نيز عمدتاً با ميانجي مادر، نقش خود در مراقبت از کودک و بهداشت او در منزل را ايفا مي‌کنند. ازاين‌رو باورها، نگرش‌ها، و توانمندي‌هاي مراقبتي مادر از اهميت درخور توجهي برخوردار است. بر پاية برخي مطالعات، آموزش و تحصيلات به دليل نقشي که در افزايش آگاهي مادران از اقتضائات، محدوديت‌ها و موانع زيستي کودکان دارد، سالانه مانع 5 تا 10 درصد مرگ کودکان در کشورهاي در حال‌ توسعه مي‌شود (حسيني، 1386، ص 148). باز طبق همين مطالعات، سطح سواد مادر بيش از سواد پدر بر فرايند استمرار حيات کودکان تأثير داشته است. تأکيد بر افزايش سواد و آموزش مادر به علل و ادلة گوناگوني توجيه‌پذير است (سازمان ملل، 1985). بي‌ترديد، مادر باسواد در مقايسه با مادر بي‌سواد از امکانات و قابليت‌هاي بيشتري براي استفاده از خدمات بهداشتي و درماني براي مراقبت از کودک برخوردار است.
    از سوي ديگر، با توجه به محدوديت فرصت‌هاي شغلي در نواحي بومي، بسياري از مردان در کشورهاي در حال توسعه مجبورند شغل مناسب خود را در جاي ديگري غير از محل زندگي خانوادگي خويش جست‌وجو کنند و عملاً مسئوليت کامل ادارة خانه و مراقبت از فرزندان و کودکان به همسران آنها محول مي‌شود (همان). ترديدي نيست که در چنين شرايطي سواد و آموزش مادران نقشي تعيين‌کننده در مراقبت از کودکان دارد. گزارش يونسکو (1994) در خصوص سوادآموزي همگاني و مرگ‌ومير کودکان در سال 1990 نشان از رابطة تنگاتنگ و معکوس ميان تحصيل مادران و مرگ‌ومير کودکان دارد (اماني، 1378، ص 85).
    سواد پدر خانواده نيز بر کاهش نرخ مرگ‌ومير کودکان بي‌تأثير نيست؛ چه افزايش سطح سواد و تحصيلات پدر به طور طبيعي، موجب تسهيل کاريابي، افزايش کارآمدي، افزايش موقعيت شغلي، افزايش دستمزد، افزايش قدرت تأمين امکانات زيستي، مديريت مصرف خانوار، افزايش آگاهي و حساسيت دربارة‌ مراقبت‌هاي بهداشتي و درماني و در کل، بهبود وضعيت معيشتي و رفاهي خانواده مي‌شود. البته همة اينها با اين فرض است که سواد و تحصيلات مورد نظر از تناسب و کارآمدي بايسته برخوردار باشد (حسيني، 1386، ص 151).
    2-2-5. خرده‌فرهنگ‌هاي قومي - نژادي و مرگ‌ومير
    تفاوت گروه‌هاي قومي و نژادي در نرخ مرگ‌و‌مير، موضوعي است که تقريباً در همة کشورهايي که نژادها و اقوام گوناگون در کنار يکديگر ‌زندگي مي‌كنند، وجود دارد. بي‌شک ساختارهاي اقتصادي و اجتماعي و حتي سياسي جوامع، در نوسانات نرخ مرگ‌ومير تأثيري بسزا دارند، اما عامل بسيار مهمي که نقش آن در همة مطالعات تأييد شده است، زمينه‌ها و بسترها و گفتمان‌هاي غالب فرهنگي جامعه يعني دانش‌ها، بينش‌ها، ارزش‌ها، گرايش‌ها، آداب و رسوم، سبک‌هاي زندگي، الگوهاي رفتاري نهادينه‌‌شده به‌ويژه نحوة تعامل انسان‌ها با خود، محيط و طبيعت است. گفتني است که گروه‌هاي قومي و نژِادي به دليل حاکميت خرده‌فرهنگ‌هاي متفاوت، تقريباً در بيشتر شاخص‌هاي جمعيتي و نه فقط مرگ‌ومير کودکان، تفاوت‌هايي دارند.
    مطالعات انجام‌شده در امريکا نشان مي‌دهد که به‌‌رغم کاهش ميزان مرگ‌ومير اطفال از 47 در هزار به 9/8 در هزار طي سال‌هاي 1940-1991، نسبت مرگ‌ومير کودکان سياه‌پوست به کودکان سفيدپوست از 7/1 به 4/2 افزايش ‌يافته است. اين بررسي نشان مي‌دهد که در سال 1988 ميزان مرگ‌ومير کودکان سياه‌پوست در 23 ايالت از 50 ايالت امريکا بيش از دو برابر مرگ‌ومير اطفال سفيدپوست بوده است. در تبيين اين تفاوت‌ها، جمعيت‌شناسان به عواملي چون سواد و تحصيلات پايين‌تر، مسکن نامناسب، تغذية بسنده دسترس کمتر به امکانات زيستي و ناکافي بودن مراقبت‌هاي بهداشتي در ميان سياهان اشاره کرده‌اند (برد، 1995). بر‌اين‌اساس تفاوت اقوام و گروه‌هاي يک جامعه در نرخ مرگ‌ومير، علاوه بر تفاوت آنها در موقعيت اجتماعي و اقتصادي به تفاوت آنها در الگوهاي زيستي و بسترهاي فرهنگي بستگي دارد.
    3-2-5. دين و مرگ‌ومير
    رابطة دين يا دين‌داري و پديدة مرگ‌ومير نيز در برخي مطالعات كانون توجه قرار گرفته است. ترديدي نيست که دين، به‌ويژه اديان الهي به‌منزلة يکي از محوري‌ترين مؤلفه‌هاي فرهنگي، بسته به موقعيت فرهنگي و اجتماعي، بالقوه مي‌تواند با اصلاح بينش‌ها، نگرش‌ها، ايده‌آل‌ها، سبک‌هاي زندگي، الگوهاي رفتاري، نظام ارتباطي، نحوة تعامل با واقعيات زندگي و... بر کليت زندگي از جمله موضوع مرگ‌و‌مير تأثير تعيين‌کننده بگذارد. اين موضوع در جوامع سنتي که دين در آنها نقشي برجسته (در مقايسه با جامعة مدرن) دارد، به‌وضوح مشهود است.
    از سوي ديگر، اقوام و گروه‌هاي مذهبي مختلف در يک جامعه نيز عمدتاً به دليل تفاوت در سبک زندگي ديني، تفاوت‌هايي در نرخ مرگ‌و‌مير دارند. براي مثال، سايمون و برنشتاين نشان داده‌اند که ميزان مرگ‌ومير ناشي از کزاز اطفال در ميان هندوهاي شمال هند بسيار بالاست و دليل آن اين است که اين دسته از هندوها به سبب باورهاي مذهبي‌ خود، اغلب از پِهِن گاو براي تطهير منازلشان استفاده مي‌کنند. ظن غالب اين است که اين الگوي زيستي خود يکي از عوامل موثر در بروز بيماري کزاز و در نتيجه مرگ‌ومير اطفال آنها بوده است (حسيني، 1386، ص 170).
    3-5. نقش عوامل فرهنگي بر مهاجرت
    مهاجرت در معناي عام کلمه عبارت است از «تغيير محل  اقامت فرد از يک نقطه به نفطه ديگر. اين نقطه را معمولاً محدودة يک شهر يا يک روستا در نظر مي‌گيرند؛ ولي جابه‌جايي جمعيت در داخل آن نقاط، مهاجرت محسوب نمي‌شود» (زنجاني، 1376، ص 212).
    مهاجرت يکي از سه پديدة مهم جمعيتي است که تحولاتي عمده را در فراواني و تراکم جمعيت موجب مي‌شود. اين پديده با دو پديدة ديگر جمعيتي يعني باروري و مرگ‌ومير از جهاتي متفاوت است. مهاجرت در مقايسه با مرگ‌ومير و باروري تأثيري متفاوت بر اندازة جمعيت مي‌گذارد. مرگ‌ومير و باروري، اصالتاً از سنخ عوامل بيولوژيک شمرده مي‌شوند، هرچند عوامل بيروني نيز در افزايش و کاهش آنها تأثير‌گذارند؛ اما مهاجرت امري بيولوژيکي نيست و صرفاً تحت تأثير عوامل اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي يا شرايط طبيعي محيط به ‌وقوع مي‌پيوندد (شيخي، 1388، ص 109-110). انگيزه‌ها و شرايط گوناگوني همچون محروميت روستاها و شهرهاي کوچک از برخي امکانات، ادامة تحصيل، رهايي از قيد برخي سنن دست‌و‌پاگير، دسترس به خدمات اداري، يافتن شغل مناسب، و علاقه به سبک زندگي شهري، که برخي اقتصادي و برخي اجتماعي و فرهنگي‌اند، همواره زمينة مهاجرت به شهرهاي بزرگ را فراهم آورده‌‌اند. ترديدي نيست که علل و عوامل پرشمار فردي و اجتماعي در وقوع پديدة مهاجرت و شدت و ضعف آن مؤثرند. پديدة مهاجرت همچنين آثار و پيامدهاي فردي و اجتماعي متنوعي براي مهاجران و محيط مبدأ و مقصد آنها فراهم مي‌آورد. از اين ميان، تأثيرات فرهنگي آن بر مهاجران و سبک زندگي ايشان، روشن‌تر از آن است که نيازي به بحث و گفت‌و‌گو داشته باشد.
    6. نتيجه‌گيري
    امروزه بر نقش فرهنگ و ساختارهاي فرهنگي بر تحولات جمعيتي و نيز بر ضرورت توجه به اين مقوله در سياست‌گذاري‌ها و برنامه‌ريزي‌هاي کلان اجتماعي، تأکيد مي‌شود. کشور ما در دو دهة اخير با اثرپذيري از اعمال برخي سياست‌ها و بروز برخي تغييرات در سبک‌هاي زيستي، تحولات جمعيتي سريع و غيرمنتظره‌اي را تجربه کرده است. اغلب انديشمندان اجتماعي با خطرناک خواندن وضعيت کنوني و پديده‌هاي موجود جمعيتي، خواستار بازنگري جدي در سياست‌گذاري‌هاي جمعيتي و فرهنگ عمومي با هدف مهار روند کاهشي جمعيت و نرخ باروري هستند. رهبر معظم انقلاب نيز طي بياناتي، دغدغه‌ها و نگراني‌هاي آينده‌نگرانة خود دربارة وضعيت جمعيتي کشور را با استناد به گزارش‌هاي کارشناسان ابراز فرمودند. طبيعي است که اين گفتمان نوبنياد تا کسب موقعيت ذهني و رواني برتر و رسوخ نظري و عملي در ميان توده‌ها و سطوح نخبگاني جامعه راه درازي در پيش دارد. ازاين‌رو بايسته است كه نخست، موضوع کاهش تدريجي جمعيت و نرخ باروي با استناد به يافته‌هاي علمي و ادلة کارشناسانه بررسي و تحليل شود؛ دوم، نقش تحولات فرهنگي و تغيير الگوهاي زيستي جامعه در بروز اين وضعيت تحليل گردد؛ سوم، مسئولان و مديران نظام به اتخاذ سياست‌ها و تدوين برنامه‌هاي مناسب، براي اصلاح روند موجود ترغيب شوند؛ چهارم، فرهنگ‌سازي مناسب در سطح توده‌ها از طريق عوامل و کارگزاران مربوط با هدف تغيير روية موجود انجام شود. بديهي است که تحليل نسبت ميان فرهنگ و ساختارهاي فرهنگي با موضوع جمعيت و تحولات آن که موضوع نوشتار حاضر است، در تأمين برخي از اهداف مزبور نقش محوري دارد. به‌زعم نويسندگان، تحولات اخير جمعيتي کشور بيش و پيش از هر عاملي، ريشه و خاستگاه فرهنگي دارد و البته به تبع آن در ديگر حوزه‌ها بازتاب يافته و از آنها نيز تأثير پذيرفته است. بديهي است که برون‌رفت از اين وضعيت نيز مستلزم ايجاد تحولات فرهنگي و ساختاري به صورت توأمان است.

     

    References: 
    • احمدي، وکيل و همكاران، 1391، «بررسي نقش گذار جمعيتي در تغييرات جامعه‌شناختي خانواده»، مطالعات اجتماعي- روان‌شناختي زنان، سال دهم، ش 1، ص 81-102.
    • اماني، مهدي، 1389، مباني جمعيت‌شناسي، چ نهم، تهران، سمت.
    • اماني، مهدي، 1378، جمعيت‌شناسي جهان، تهران، سمت.
    • آزاد ارمکي، تقي و همكاران، 1379، «بررسي تحولات اجتماعي و فرهنگي در طول سه نسل خانواده تهراني»، نامه علوم اجتماعي، ش 16، ص 3-29.
    • آشفته تهراني، امير، 1381، جمعيت‌شناسي و تحليل جستارهاي جمعيتي، تهران، گستره.
    • بهنام، جمشيد، 1348، جمعيت‌شناسي عمومي، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران.
    • تمنا، سعيد، 1386، مباني جمعيت‌شناسي، چ يازدهم، تهران، دانشگاه پيام نور.
    • حسيني، حاتم، 1386، درآمدي بر جمعيت‌شناسي اقتصادي- اجتماعي و تنظيم خانواده، همدان، دانشگاه بوعلي.
    • زارع، بيژن، 1389، جمعيت‌شناسي اقتصادي و اجتماعي، چ چهارم، تهران، سمت.
    • زنجاني، حبيب‌الله، 1376، تحليل جمعيت‌شناختي، تهران، سمت.
    • سرايي، حسن، 1386، «تداوم و تغيير خانواده در بستر گذار جمعيتي»، نامه انجمن جمعيت‌شناسي ايران، ش 2، ص 37-60.
    • سرايي، حسن، 1381، روش‌هاي مقدماتي تحليل جمعيت با تأکيد بر باروري و مرگ‌ومير، تهران، دانشگاه تهران.
    • سيدميرزايي، سيدمحمد، 1377، «انتقال جمعيتي؛ علل و نتايج اقتصادي و اجتماعي آن»، نامه علوم اجتماعي، ش 12، ص 69-89.
    • شيخي، محمدتقي، 1388، مباني و مفاهيم جمعيت‌شناسي، چ چهارم، تهران، شرکت سهامي انتشار.
    • عباسي شوازي، محمدجلال و رسول صادقي، 1384، «قوميت و الگوهاي ازدواج در ايران»، پژوهش زنان، دوره سوم، ش 1، ص 25-47.
    • عباسي شوازي، محمدجلال و عباس عسکري ندوشن، 1384، «تغييرات خانواده و کاهش باروري در ايران: مطالعه موردي استان يزد»، نامه علوم اجتماعي، ش 25، ص 25-75.
    • عباسي شوازي، محمدجلال و فاطمه ترابي، 1385، «سطح، روند و الگوي خويشاوندي در ايران»، نامه انجمن جمعيت‌شناسي ايران، ش 2، ص 61-88.
    • عباسي شوازي، محمدجلال و همكاران، ۱۳۸۱، «بررسي ديدگاه زنان در مورد رفتارهاي باروري در استان يزد»،
    • نامه علوم اجتماعي، ش ۲۰، ص 169-203.
    • کتابي، احمد، 1377، درآمدي بر انديشه‌ها و نظريه‌هاي جمعيت‌شناسي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و
    • مطالعات فرهنگي.
    • کوئن، بروس، 1375، درآمدي به جامعه‌شناسي، ترجمة محسن ثلاثي، تهران، توتيا.
    • لوکاس، ديويد و پاول مير، 1381، درآمدي بر مطالعات جمعيتي، ترجمة حسين محموديان، تهران، دانشگاه تهران.
    • لهسايي، عبدالعلي، 1368، نظريات مهاجرت، شيراز، نويد.
    • محمدپور، احمد و همكاران، 1386، «سنت، نوسازي و خانواده: مطالعه تداوم و تغييرات خانواده در اجتماع ايلي با استفاده از رهيافت روش تحقيق ترکيبي»، پژوهش زنان، دوره هفتم، ش 4، ص 71-93.
    • مشفق، محمود و سارا غريب عشقي، 1391، «تحليلي بر رابطه ارزش فرزندان و باروري بين زنان تهراني»، مطالعات راهبردي زنان، سال پانزدهم، ش 58، ص 93-120.
    • ميرزايي، محمد، 1357، «متغيرهاي جمعيتي و فرهنگ»، نامه پژوهش، پيش‌شماره 1، ص 69-76.
    • Abbasi – Shavazi, M.J, & et al, 2003, Changes In Family, Fertility Behavior And Attitudes In Iran, Working Papers In Demography, N. 88, Demography And Sociology Program, Reserch School Of Social Scinces, Australian National University.
    • Bird, S, 1995, Separate Black And White Infant Mortality Models ,Social Sceince And Medicine, v. l, N. 11, p. 1507- 1512.
    • Caldwell, J.C, 2008, Three Fertility Compromises And Two Transitions, Population Research Policy Review, v. 27, p. 427–444.
    • Hammel, E. A, 1990, A Theory Of Domography. In Population And Development Reviww, v. 16, N. 16.
    • Hoem, J.M, & Dora, K, 2008, Traces Of The Second Demographic Transition In Four Selected Countries In Central And Eastern Europe: Union Formation As A Demographic Manifestation”, Euro J Population, Doi 10.1007/S10680-009-9177-Y.
    • Kirk, Dudley, 1966, “Factors Affecting Moslem Natality” In B. Berelson,Et Al (Eds),Family Planning And Populaton Programs, Chicago:University Of Chicagi Press.
    • Lesthaeghe, R, & Surkyn, J, 2002, New Forms Of Household Formation In Central And Eastern Europe: Are They Related To Newly Emerqing Value Orietations? Interuniversity Papers In Demography,Working Paper.
    • Lesthaeghe, R, 1983, A Century Of Demographic And Cultural Chenge In Western Europe: An Expoioration Of Underlying Dimensions, Population And Development Review, v. 9 (3), p. 411-436.
    • Lopez, David E, & George Sabagh, 1978, "Untangling Structural And Normative Aspects Of The Nimority Status Fertility Hypothesis", American Jornal Of Sociology, v. 83, N. 6, p.1491-1497.
    • Mcdonald, P, 2006, Low Fertility And State Policy, Population And Development Riview, v. 5 (2), p. 123-138.
    • Shen, C, & Williamson, B, 1999, Maternal Mortality, Women's Status, And Economic Dependency In Less Developed Countries: A Cross-National Analysis, Social Science & Medicine, v. 49, p. 197-214.
    • Thoronton, A, & et al, 2004, International Networks, Ideas, And Family Change, University Of Michigan, Population Studies Center, Report, N. 04-566.
    • United Nations, 1985, Socio – Economic Differntials In Child Mortality In Developing Countries
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شرف الدین، سیدحسین، چراغی کوتیانی، اسماعیل.(1393) نقش فرهنگ و ساختارهای فرهنگی در تحولات جمعیتی. فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 6(1)، 51-78

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدحسین شرف الدین؛ اسماعیل چراغی کوتیانی."نقش فرهنگ و ساختارهای فرهنگی در تحولات جمعیتی". فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 6، 1، 1393، 51-78

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شرف الدین، سیدحسین، چراغی کوتیانی، اسماعیل.(1393) 'نقش فرهنگ و ساختارهای فرهنگی در تحولات جمعیتی'، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 6(1), pp. 51-78

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شرف الدین، سیدحسین، چراغی کوتیانی، اسماعیل. نقش فرهنگ و ساختارهای فرهنگی در تحولات جمعیتی. معرفت فرهنگی اجتماعی، 6, 1393؛ 6(1): 51-78