بررسی انتقادی هویت عقلانیت حکمرانی میشل فوکو از منظر حکمت متعالیه
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
«حکمرانی» موضوعی است که در عصرهای متمادی ذهن اندیشمندان هر دوره را به خود مشغول ساخته است. هر اندیشمندی به بیان این تحلیل پرداخته که حکمرانی چست؟ و چه نوع عقلانیتی بر آن حاکم است؟ در این میان، زمینههای گوناگون اجتماعی و فرهنگی نیز به این امر دامن زده که چه نوع حکمرانی و مبتنی بر چه عقلانیتی مطلوب جامعههای گوناگون است؟ این مهم که عقلانیت حکمرانی چیست و هویت این عقلانیت حکمرانی چه نوع نگاههای معرفتی و هستیشناختی را دربر دارد؟ و اینکه چه نوع عقلانتی باید در حکمرانی در جوامع حاکم باشد؟ سؤال اندیشمندان علوم اجتماعی و فضای اجتماعی بوده است.
آنچه این مسله را بیشتر مورد توجه قرار میدهد این است که «حکمرانی» به معنای اعمال قدرت و جهتدهی فرمان در امور فردی و اجتماعی با توجه به مبانی هویتبخش خود، نوع خاصی از حکمرانی را به وجود میآورد و بستر عقلانیتهای گوناگون حکمرانیهای متفاوتی را رقم میزند. حکمرانیهای شبانوارگی، مصلحت دولت و پلیس برخاسته از بستر عقلانیتهای گوناگونی است که هویت آن حکمرانی را تعیّن میبخشد و از دیگر عقلانیتهای حکمرانی جدا میسازد.
از ميان انديشمندان با رویکرد انتقادی، ميشل فوکو از جمله متفکرانی است که به بررسي مفصّل ابعاد هویت عقلانيت حکمراني پرداخته است (فوکو، 1399، ص310). وی با بررسي ملازمات، کاربستها و شکلگيري هويتدهندة عقلانيت در بستر حکمراني را تبيين کرده است. در واقع وی عقلانيت حکمراني را با توجه به مباني گوناگون که هويت و هستيبخش آن مفهوم هستند، بررسي نموده است (همان، ص261).
از همين رو بايد به اين مهم توجه کرد که رويکرد ميشل فوکو به مسئله «عقلانيت حکمراني» صرفاً نگاه جامعهشناختي نيست. از یکسو درصدد بيان وجوه تلازمي اين مفهوم از حيث روششناسي و زمينه تحقق نوع خاصي از عقلانيت حکمراني يا بستر شکلگيري آن است (فوکو، 1400، ص418) و از سوي ديگر، انديشه فوکو در بسياري از ابعاد جامعه، مد نظر متفکران و دغدغهمندان در زمينه عقلانيت حکمراني قرار گرفته است.
در اين تحقيق اطلاعات بهصورت «کتابخانهاي» گرد آمده است. بدینروی نخست به مطالعه آثار و کتابهايي اشاره شده که شارحان و مفسران آثار فوکو در اين زمينه نوشتهاند. این مطالب با توجه به عبارات فوکو در آثار گوناگوني که ارائه کرده، بررسي و تأیید شده است. در بخش مطالعه، رويکرد مقاله بهصورت «توصيفيـ تحلیلی» است. ازاینرو مقاله حاضر با رويکردي روششناسانه و بنيادين به بيان مبانی هويت عقلانيت حکمراني در انديشه ميشل فوکو پرداخته، سپس با مباني حکمت متعاليه صدرايي و ظرفيت پيروان حکمت متعاليه، از جمله علامه طباطبائي و شاگردان ایشان به نقد و بررسي هويت عقلانيت حکمراني فوکو همت گمارده است.
پيشينه
در این زمینه مقاله یا کتابی به نگارش درنیامده، اما مهمترین تحقیقاتی که نزدیک به این بحث انجام شده، بدین شرح است:
ـ کتاب امنيت، قلمرو، جمعيت: درس گفتارهاي کولژ دوفرانس 1978-1977 (فوکو، 1399) که به تبارشناسي انواع هويت و معاني «عقلانيتهاي حکمراني» قبل از دوران خود اشاره کرده است. در اين زمینه به معنابخشي و هويتدهي مباني هستيشناسي و معرفتشناسي انواع عقلانيتهاي حکمراني اشاره شده است. فوکو به معنابخشي و توصيف خود از «عقلانيت حکمراني» با رويکرد سلبي توجه کرده است. وی با توصیف انتقادی، مبانی نظری و هویتبخش عقلانيت حکمراني شبانوارگی و مصلحت دولت و پلیس، عقلانيت حکمراني خود را توصيف و معنا نموده است.
ـ کتاب تولد زيست سياست: درسگفتارهاي کلژدوفرانس 1978-1979 (فوکو، 1400) که به بررسي و ابعاد گوناگون عقلانيت حکمراني و جهتدهي قدرت پرداخته است. مؤلف در اين اثر، ادامه درسگفتارهاي سالهاي 1978-1977 را دنبال کرده و ابعاد بيشتر عقلانيت حکمراني در حيطه اقتصاد، انسان اقتصادي و جامعه مدني را توصيف نموده است.
ـ مقاله «جايگاه حقيقت و عقلانيت در تبارشناسي ميشل فوکو» (حقيقت، نوروزي، 1393) که مفهوم «تبارشناسي» در نگاه فوکو را بررسي کرده است. از منظر فوکو مورد تسلط قدرت قرارگرفتن بهخاطر قرارگرفتن درون شبکهاي از مفاهيم و روابط قدرت، دانش به شمار میآید. ازاینرو قدرت براي حيات خود، راهي جز ايجاد فضايي براي توليد دانش، حقيقت و عقلانيت ندارد و هدف فوکو از طرح «تبارشناسي» نيز نشان دادن همين امر بوده است. در اين اثر اشاره شده است که مفاهيم «قدرت»، «دانش»، «حقيقت» و «عقلانيت» در درون شبکه پيچيدهای از روابط گفتماني، يکديگر را بازتوليد کرده، ميسازند.
ـ مقاله «آگامبن و فوکو: حاکمیت یا قدرت؟» (محبوبي آراني، جمالي، 1399) که به تحليل تفاوت نوع نگاه اين دو انديشمند پرداخته است. آگامبن مانند فوکو زيست سياست را موضوع خود قرار داده و آن را مطالعه و بررسی کرده است. مقاله مزبور به وجود اشتراک نظر میان این دو اندیشمند اشاره کرده که در جهت پروراندن اندیشه فوکو است، ولی با وجود این، به اختلافات عمیق میان نظرات این دو در بیان قدرت و زیست سیاست نیز پراخته است.
ـ مقاله «کالبدشناسي فوکويي دولت» (يحيوي، 1394) که حکومت در بيان فوکو را تحليل کرده است. در اين اثر به تحليل جديدي از اجزای ماهيت دولت در نگاه فوکو اشاره شده است. ازاینرو فوکو مفهوم «حکومتمندی» را ابداع کرده است. در نگاه فوکو دولت موضوعی اختراعي است که از یکسو فنون حکمراني را بهمثابه بعد کرداري معرفي ميکند و از سوی دیگر به بعد فکري عقلانيتهاي حکومتي اشاره دارد. در اين اثر سه بعد دولت (عقلانيت، کردار و نهاد) تحليل و بررسي شده است.
ـ مقاله «رويکردي نظري به گذار در مفهوم حکمراني در انديشه سياسي معاصر» (همتي، قزلسفلي، 1400) که رويکرد چگونگي گذار از سياست حکومت را در انديشه سياسي معاصر، تحليل کرده و در اين روند دو رويکرد را مد نظر قرار داده است: اول. گذار از حکومت به حکمراني؛ دوم. حکومتمندي. در اين مقاله به سه رويکرد نظري مربوط به گذار در شيوه حکمراني و تحليل سه سطح «حکومت»، «حکمراني» و «حکومتمندي» پرداخته شده و آراء انتقادي فوکو در اين زمينه واکاوي شده است.
ـ مقاله «شبانوارگي جديد نقد عقلانيتهاي حکومتي دولت در ايران» (يحيوي، 1396) که به بررسي «عقلانيت شبانوارگي» مطرح در انديشه فوکو پرداخته است. از منظر اين مقاله «عقلانيت شبانوارگي» که از دستگاه مفهومي فوکو برآمده، در دولت ايران وارد شده و مسئله آن گردیده است. مقاله مزبور به بررسي ورود اين تفکر از عقلانيت به دولت اشاره کرده است. اين نوع عقلانيت به صورت ناقص و نيمبند با ديگر عقلانيتها مخلوط میشود و با تلفيقي ديگر از آنها، عقلانيت جديدي از شبانوارگي جدي کارآمد را ايجاد ميکند.
ـ مقاله «قدرت، تاريخ و تبارشناسي: فردريش نيچه و ميشل فوکو» (بيلسکي، منتشلو و نريماني، 1395) که به بررسي ابعاد تبارشناسي نيچه و فوکو پرداخته است. اثر مزبور به بيان تفاوتهای نگاه نيچه و فوکو از تبارشناسي اشاره کرده، به بررسي رابطه بين دانش، حقيقت و قدرت توجه کرده و ابعاد معرفتشناختی فوکو را نمایانده است. اين رابطه نقش مهمي در تحليل حیث معرفتی اين دانشمندان دارد.
پژوهش حاضر هويت عقلانيت حکمراني را در انديشه ميشل فوکو به صورت انتقادي بررسی نموده؛ همانگونه که خود فوکو نيز توصیف هويت «عقلانيت حکمراني» خود را با تحلیل و توصیف انتقادی عقلانیتهای رقيب بیان کرده و با توصيف هويت عقلانيت حکمراني، به بيان سلبي عقلانيت حکمراني خود پرداخته است. بدینروی اين پژوهش هويت عقلانيت حکمراني از منظر ميشل فوکو و تحليل آن با روششناسي بينادين از منظر حکمت متعاليه را توصيف و نقد کرده و در مقابل، به بيان عقلانيت حکمراني متعاليه پرداخته است که صورتي ايجابي دارد.
1. هويت عقلانيت حکمراني ميشل فوکو
«عقلانيت حکمراني» در انديشه فوکو رويکردي سلبي دارد. وی با ايستادن بر روي سلبها، هويت عقلانيت خود را توصیف کرده و به نوعي، حدود ـ و نه تعينبودن خاصـ عقلانيت خود را بیان نموده است. عقلانيت حکمراني فوکو متعيّن به حدود خاصي نيست. وی با بيان ديگربودگي، از خاصبودگي عقلانيت حکمراني دوري ميکند، اما باز در اين ديگربودن، به توصيف عقلانيت خود ميپردازد. عقلانيت حکمراني فوکو به صورت سلبي بيان ميکند که در چارچوب خاصي نميگنجد. در عقلانيت حکمراني فوکو، امور بر اساس محاسبه نيرو، روابط، ثروت و قدرت تنظيم ميشود (فوکو، 1400، ص417).
فوکو در توصيف «عقلانيت حکمراني» بيان ميکند که عقلانيت حکمراني به صورتي سيال و اکنوني است. عقلانيت حکمراني وی در اهداف و تمنيات از قاعده خاصي پيروي نميکند و دائم در تحولي بيپايان است و هدفي ندارد.
عقلانيت حکمراني فوکويي برگرفته از عقل و دستور حاکم خاص يا خدايي نيست. وی با همين حالت سلب، خودبنياد بودن عقلانيت حکمرانياش را بيان ميکند. وی به دنبال ضرورتها و واقعيتهاي خاصي نيست و اين تاس بخت است که عقلانيت حکمراني را در مسير خود به پيش ميبرد (همان).
فوکو در توصيف خود بيان ميکند که عقلانيت حکمرانياش همچون عقلانيت «حکمراني شبانوارگي»، «مصلحت دولت» و «دولتـ پليس» نيست و در مبادي، اهداف و اصول، نفي اصول موجود در عقلانيتهاي ديگر را دنبال ميکند. به واقع، عقلانيت حکمراني فوکو توصيف حمل اوّلي از عقلانيت حکمراني است که هويت خود را با «نه» گفتن به تمام ديگر عقلانيتهاي حکمراني بيان ميکند و توصيف اسمي است که به حد توصيف حقيقي نرسيده است.
ازاینرو در انديشه فوکو وقتی عقلانيت حکمراني منظور ميگردد، نگاههاي متفاوت به مباني هستيبخش و معناساز عقلانيت حکمراني که ناظر بر راندن و جهتدهي در امور گوناگون و فردي و اجتماعي است، خروجيهای متفاوتي بهدست ميدهد. بنابراین آنچه از عقلانيت حکمراني در انديشه ميشل فوکو براي انسان امروزی طراحي شده، عقلانيت حکمراني بیان سلبها در ساحت اينجهاني است و امور فردي و اجتماعيِ انسانِ صرفاً اينجهاني در آن لحاظ ميگردد.
هویت عقلانیت حکمرانی تبلور مبانی نظری حکمرانی است. عقلانیت حکمرانی فوکو با توجه به نوع نگاه هستیشناسی و معرفتشناسی معنابخش و دارای مفهوم میگردد. این هویت با توجه به ايستادن بر پايه نفي و سلب، بر جدايي و بيهدفي و بيخاستگاهي استوار است که اراده انسان زميني به صورتي بيهدف و بيغايت آن را دنبال ميکند. همين مقدار از عقلانيت حکمراني نيز اسير قدرتهاي برساخته (اعتباري) تاريخي است. به عبارت ديگر عقلانيت حکمراني انسان امروزی تحقق تصادفي اراده قدرتهاي برساخته (اعتباري) در متن تاريخ است (شرت، 1400، ص207).
در انديشه فوکو، هويت عقلانيت حکمراني برساخته مباني معرفتي هستيشناسي و معرفتشناسي است که به دنبال سعادت و رستگاري اخروي انسان اينجهاني نيست (فوکو، 1400، ص417). این عقلانيتْ اخلاق و فرهنگی تکينه و برساخته دست قدرتهاست و واقعيتي را دنبال نميکند. عقلانيت حکمراني او مرکزيتگريز، بيعلت، بيجوهر، بيغايت و اکنوني است که به درد انسان فردايي نيز نميخورد. این عقلانيت حکمراني معطوف به رهايي مطلق انسان کنونی است.
ازاینرو برای روشن شدن هویت عقلانیت حکمرانی فوکو، مبانی هویتبخش این عقلانیت حکمرانی بیان میشود. سپس با رویکرد انتقادی با توجه به مبانی حکمت متعالیه، نقد هویت عقلانیت حکمرانی فوکو روشن میگردد و در این روند، نقد و بررسی هویت عقلانیت حکمرانی متعالیه نیز تعیّنیافتگیاش مشخص میگردد.
2. مباني هستيشناسي
اين مباني هويت عقلانيت حکمراني فوکويي را بازگو ميکند. فوکو به این مبانی تصريح نموده و در تحليل مفهوم «عقلانيت حکمراني» خود و رقيبان به آن اشاره کرده است.
1-2. جدايي عالم لاهوت از ناسوت
در بيان عقلانيت حکمراني، فوکو بيان ميکند که در عقلانيت حکمراني مد نظر او ديگر کاري با عالم لاهوت نداريم و عالم لاهوت از عالم ناسوت جدا شده است. ازاینرو حکمران ديگر خدا نيست و او گله خود را رها کرده است. فوکو بيان ميکند که:
خدايان ديگر واقعاً شباناني نيستند که همهجا بودند و بيواسطه در نخستين مرحله زندگي انسان حضور داشتند. خدايان گريختهاند و آدميان مجبورند يکديگر را راهنمايي کنند (فوکو، 1399، ص184).
2-2. انکار ذات و جوهر اشيا
«ذاتانگاري» ـ همانگونه که از نامش پيداستـ در تقابل با «نامانگاري» (نوميناليستي) است. در ذاتانگاري وجود ذاتي براي امور مفروض است و آن ذات است که حقيقت يک پديده به شمار ميرود و همان ويژگي است که بدون آن يک پديده تعريف خود را از دست ميدهد؛ اما در نامانگاري، ذاتي براي پديدهها وجود ندارد. ازاينروست که پديدهها قابليت تعريف خود را از دست ميدهند (شرت، 1400، ص184-186).
در بيان ذاتگرايي و نامانگاري بودن ديگر نميتوان در تعريف چيزي، آن را به ذات و جوهرش نسبت دارد. اين بيان از انکار ذات و جوهر اشيا در غالب آثار فوکو نمود خاصي دارد. انکار ذات يکي از مباني عقلانيت حکمراني است که فوکو اينگونه به آن اشاره ميکند. اين فن حکمراني که مدعي وجود آن هستيم، از لحاظ انواع قانونها با قانون خدا و يا طبيعت فرق دارد و درواقع جوهري ندارد (فوکو، 1399، ص275).
3-2. مرکزيتزدايي
فوکو در بيان ويژگيهاي حکمراني دولت مقتصدانه به بيان ويژگيهاي سهگانه آن اشاره کرده است. در بيان اين ويژگيها، او طرح ميکند که در امور حکمراني دولت مقتصدانه يکي از اصول محوري رويکرد مرکزگرايي است. «مرکزگرايي» يکي از مباني است که فوکو قصد بيرون رفتن از آن را دارد (فوکو، 1399، ص185). روند مرکزيتزدايي در ديگر آثار او نيز بهوضوح مشهود است. فوکو همين مرکزيت را در «سوژه» نيز بيان ميکند. او در تحليل تبارشناسي انسان امروزی محوريت را از انسان امروزی ميگيرد. فوکو بيان کند که بايد «سوژه بنيانگذار» را از خود او رها کنيم (فوکو، 1374، ص131).
4-2. انکار عليت غايي يا نفي غايتمحوري
از لوازم انکار ذات و جوهر، آن است که ديگر غايتي براي ذات قابل تصوير نيست. در صورتي که ذات و جوهري مطرح باشد، حرکت بهسوي غايتي قابل تصوير است؛ اما هنگاميکه ذات انکار گردد غايتگرايي نيز رخت برميبندد (فوکو، 1399، ص285). در تحليل اين مبناي هستيشناختي، فوکو تعبير «اکنونگرايي» و «نهايتگرايي» را به کار برده است. هدف فوکو رسيدن به اکنونگرايي است و در طرف مقابل، نهايتگرايي را کنار ميگذارد. اين تعبير به گذار فوکو از غايتمندي اشاره دارد (دريفوس، 1376، ص222).
5-2. نفي قواعد عام و جهانشمول
فوکو بيان ميدارد: به جاي استنتاج پديدههای عيني از جهانشمولها يا آغاز بحث با جهانشمولها بهمنزله شبکه الزامي فهمپذيري کردارهاي عيني معيّن، قصد دارم از جهانشمولها درگذرم... من از رأي و نظري شروع ميکنم که قائم بر اين سخن است که قبول کنيم جهانشمولها وجود ندارند (فوکو، 1398، ص11).
فوکو به تصريح خود در تحليل عقلانيت حکمراني، يکي از ويژگيهاي خود را نپذیرفتن يا ـدستکمـ صرفنظر از وجود قوانين کلي و جهانشمول برميشمرد. اين نفي قواعد عام و نپذیرفتن قوانين کلي در عبارتهاي دريفوس و رابينو اينگونه آمده که فوکو به هيچ وجه به دنبال قوانين بنيادين نيست و در پی اينگونه قوانين نميگردد. (دريفوس، 1376، ص206).
6-2. کثرتگرايي و قبول گسست
فوکو در تحليل ويژگي تبارشناختي خود، به اين خصيصه توجه ميکند که در تبارشناسي به دنبال اصل واحدي نيستم و آنچه در تبارشناسي محقق ميگردد «کثرتگرايي» است. آنچه محقق است کثراتي تکهتکه و بينظم است (فوکو، 1374، ص184). بايد دانست که در انديشه فوکو توجه به اختلال و گسست و فاصله، جايگاه ويژهاي دارد. وی در تحليل حکمراني و عقلانيت آن، به دنبال همين گسستهاست و از اصل واحد دوري ميکند و به دنبال کثرتگرايي است. البته در اينجا بيان اين نکته ناگفته قابل دريافت بود که ديگر بين اين کثرات، اتصالها و گرههايي در کار نيست و از هستيها و پديدهها آنچه محقق است کثراتي منفصل و جداي از هم است (شرت، 1400، ص192).
7-2. نفي خاستگاه
فوکو در اين زمينه بيان ميکند که نفي خاستگاه در ادامه مخالفت با ذاتانگاري است. فوکو در اين روند نخست انکار وجود خاستگاه را دنبال ميکند و در پي انکار آن است و بيان ميکند که اگر خاستگاهها متفاوت و چندگانه باشند، ديگر نميتوان آنها را يگانه دانست (شرت، 1400، ص206).
درخصوص نفي خاستگاه ميشل فوکو بهصورت ويژه به اين مطلب پرداخته شده است. وی در تحليل عقلانيت مصلحت دولت، به نفي خاستگاه اشاره ميکند. ازاینرو مسئله خاستگاه، بنيان يا مشروعيت در کار نيست و نهتنها هيچ نقطه خاستگاهي وجود ندارد، بلکه مسئله نقطه پايان نيز نبايد مطرح گردد (فوکو، 1399، ص287).
8-2. قبول تصادف
قبول تصادف و اتفاق در مباني هستيشناختي بهراحتي از نفي ذاتگرايي و قبول گسستي که در بيان فوکو تحليل شد، بهوضوح قابل درک است. نفي خاستگاه نيز در اين زمینه است. اما خود فوکو در اين باره بيان ميدارد:
پديدهها شکلهايي پيدرپي از يک نيت نخستين را به نمايش نميگذارند. جذابيتشان ناشي از اين نيست که نتيجه منطقي چيزي هستند، بلکه همواره حاصل رويدادهاي منفرد تصادفي هستند (شرت، 1400، ص207).
فوکو اين بيان از تصادف و اتفاقي بودن را همچون تأسي ميداند که بخت و اقبال را به همراه دارد. تصادف از مباني روششناسي فوکو، يعني تبارشناسي نيز هست. تبارشناس به دنبال تصادفها و منشأ آنهاست و در تحليل خود با تصادفها سروکار دارد (فوکو، 1391، ص147). فوکو در تحلیل هویت عقلانیت حکمرانی خود، این موارد هشتگانه را به صراحت آورده است و همه آنها را هویتهای عقلانیت حمکرانی خود در مقابل عقلانیتهای حکمرانی رقیب میداند.
3. مباني معرفتشناسي
1-3. قدرت و حقيقت
در منظر فوکو «حقيقت» و «قدرت» به هم پيوند خوردهاند. حقيقت خارج از قدرت و فاقد قدرت نيست. حقيقت چيزي اينجهاني است. حقيقت امري برساخته است (فوکو، 1391، ص323). حقيقت محصول محدوديتها و اجبارهاي چندگانه است... هر جامعه داراي رژيم حقيقت ويژه خود و سياست کلي حقيقت خويش است... نبردي براي حقيقت و يا ـدستکمـ در پيرامون حقيقت در جریان است و مادام که ما حقيقت را ـ نه عبارت از امور حقيقي و راستيني که منتظر کشفشدن هستند، بلکهـ عبارت از مجموعهاي از قواعدي بدانيم که برحسب آنها حقيقت را از کذب تميز ميدهيم و ويژگيهاي خاص قدرت را به حقيقت ميچسبانيم، ادامه دارد (فوکو، 1374، ص131).
به بيان فوکو در تحليل «حقيقت»، «تعيين رژيم حقيقتمندي است که آنها را قادر ميساخت چيزهايي را به منزله حقيقت بگويند و اعلام کنند» (فوکو، 1398، ص59). حقیقت موضوع معرفت است و حقیقت برساخته؛ معرفت برساخته را رقم میزند.
اين قدرت است که بيان ميکند که حقيقت چيست و چه چيزي خلاف حقيقت است و ملاک صدق و کذب را حقيقت مشخص ميکند. بر اين اساس، قدرت معيارهاي عمل و رفتارهاي فردي و اجتماعي و علوم گوناگون در تمام ابعاد را معيّن ميسازد. در تمام ابعاد فرهنگي و اخلاقي، قدرت معيار درستي و نادرستي را بيان ميکند و انديشه خود را نهادينه ميسازد و بر اساس آن قضاوت، مجازات و تشويقها شکل ميگيرد. تنظيم روابط امور بهدست قدرت برساخته (اعتباري) و روابط آن با ثروت است.
2-3. رويکرد فوکو به قدرت
در بيان قدرت، فوکو کاري با چرايي و خاستگاه قدرت ندارد. سؤال وی از چگونگي توليد قدرت است که در تبارشناسي او نيز اين امر برجسته است. ازاینرو در نگاه فوکو به قدرت، چند ويژگي بارز و مشهود است:
نخست اينکه در بيان فوکو ديگر نبايد سراغي از تعريف گرفت. در نگاه فوکو «قدرت» تعريف خاصي ندارد و تمام هستيها و پديدهها که قدرت نيز مانند آنهاست، تعريف ندارند (شرت، 1400، ص209).
ديگر ويژگي که در بيان قدرت از نگاه فوکو مد نظر است، مسير قدرت است. در نگاه وی قدرت از پايين به بالاست (دريفوس، 1376، ص313). تحليل قدرت يک تحليل صعودي است که از روندهاي ريز و مويرگي شروع ميشود. هرکدام از اين روندها خاصبودگي و راه و رسم خود را دارد.
در نگاه فوکو قدرت، نه ذاتاً سرکوبگر و نه ذاتاً سازنده است. قدرت فعليت هر دو را داراست. ازاینرو فوکو دقت دارد که برداشت و تحليلي که از قدرت ارائه ميکند، منفي نباشد. فوکو برداشت سرکوبگرايانه از قدرت را برداشتي منفي از قدرت تلقي ميکند. به بيان وی برداشت سرکوبگرايانه نارساتر از آن است که جنبههاي مولّد قدرت را نشان دهد. اگر قدرت هرگز چيزي بيش از سرکوب نبود، اگر هميشه فقط ميگفت: «نه»، آيا کسي حاضر به اطاعت از آن ميشد؟ (شرت، 1400، ص213)
در تحليل فوکو از قدرت، توجه به اين نکته نيز مهم است که قدرت بهمثابه امري ارتباطي است. در تحليل فوکو، قدرت نه بهمثابه نهاد و ساختار، بلکه بهمثابه رابطه بين نيروها مد نظر است و ريشههاي قدرت را بايد در تاروپود جامعه جست (نظري، 1391، ص294). فوکو قدرت را عامل ساخت معرفت و راههای رسیدن به آن میداند و شناخت قدرت و ابعاد آن، شناخت معرفتشناسی را میسر و ویژگیهای آن را تببین میکند.
4. نقد مباني هستيشناسي
در تحليل هويت عقلانيت حکمراني، بايد به اين نکته توجه کرد که رابطه هريک از مباني عقلانيت حکمراني که در بيان ميشل فوکو مطرح ميگردد، به نوعی بخشي از جورچین هويت سلبي عقلانيت حکمراني وی را شکل ميدهد که با از بين رفتن هريک از مباني هستيشناختي و معرفتشناختي، هويت عقلانيت حکمراني ميشل فوکو منسوخ ميگردد.
1-4. تحليل ذات و جواهر اشيا
يکي از مباني که در بيان عقلانيت حکمراني ميشل فوکو مطرح شد، بيذات و جوهر بودن اشياست. مطابق بيان فوکو و شارحان او، جوهر و ذاتي براي اشيا قابل تصوير نيست. در بيان شارحان فوکو، اين امر مسلّم است که رازي نهفته بهمثابه جوهر و يا امثال آن در پي پديدههاي عالم به هر نحوي مستقر نيست.
واقعيتمحوري مؤلفه نخستينی است که اين نفي ذات و جوهر اشيا را مورد انتقاد قرار ميدهد. با اضطراري که در ثبوت و اثبات واقعيتمحوري مطرح ميشود، ديگر نميتوان جوهر و ذات اشيا را انکار کرد. واقعيت ضرورتي ازلي دارد و قابل انکار نيست (طباطبائي، 1364، ص164).
در اصل «واقعيتمحوري» فرقي ميان پديدههاي انساني و طبيعي در کار نيست و امور انساني نيز اگر از واقعيت خالي باشند مشمول اراده انساني واقع نميشوند. ازاینرو نخست در پس تمام امور عالم به طور کلي، ذات و واقعيتي وجود دارد که امور آن را قابل تعريف ميکند. بنابراین حتي توصيف امور نيز نياز به اين اصل دارد. بدون قبول اصل «واقعيتمحوري» توانايي نفي و اثبات هيچ گزارهای براي هيچ شخصي ممکن نيست.
در بيان فوکو و شارحان او براي نفي جوهر اشيا نيز نياز به واقعيتي است که آن را نفي کند و نميتوان بدون واقعيت فرضکردن چيزي، حتي آن را نفي کرد. نفي جوهر و ذات داشتن اشيا و اثبات اينکه رازي در پس پديدههاي عالم نهفته، قبول واقعيتمحوري است. ازاینرو نفي ذات و داشتن رويکردي ـ به اصطلاحـ «نامانگارانه» (نوميناليسيي)، با مباني حکمت متعاليه سازگار نيست و مباني حکمت متعاليه چنین چينشي از مباني را براي عقلانيت حکمراني مردود ميداند. البته اين مردود دانستن ثبوتي است که در سايه آن نيز اثبات آرميده است.
«اصالتالوجود» دیگر مبنای حکمت متعالیه است که کلام ذات و جوهر نداشتن اشيا و امور را آماج انتقاد قرار ميدهد. با توجه به تحليل از روند رسيدن به اصالتالوجود، هرچه از امور فهميده ميشود يا مفهومي اعتباري و بهگونهاي برساخته ذهن انساني است و يا ريشه در واقع هستي و ذاتي واقعي در پس مفاهيم دارد که ذات و جوهر اشياست.
در اين مسير که به تحليل ذات و هستي داشتن امور توجه ميشود، سه فرض معقول قابل تصور است:
اول، تمام پديدهها برساخت باشند.
دوم. تمام پديدهها داراي ذات و جوهر باشند.
سوم. بعضی امور برساخت و بعضی امور داراي ذات و جوهر باشند (عبوديت، 1395، ص82).
در اين روند از رسيدن به واقعيت امور، دو فرض به کليت کلام، جوهر و ذات نداشتن اشيا را نفي ميکند: فرض نخست قبول کلام حکمت متعاليه است که تمام پديدهها داراي ذات و جوهري هستند. ازاینرو قابليت تعريف دارند. در فرض دوم نيز به صورت موجبه جزئي کلام ميشل فوکو نقض ميگردد.
2-4. تعيين مرکزيت
با توجه به نفي جوهر در نگاه فوکو، ديگر محملي براي تمرکز امور وجود ندارد (فوکو، 1399، ص159). به عبارت ديگر، مرکزگريزي ناچاري فوکو در تمام امور طبيعي و انساني رخ ميدهد و ديگر ذاتي نيست که براي حفظ آن تلاش کند و حتي اراده انساني نيز در روابط و ملازمات شکل ميگيرد.
با توجه به ثبوت و اثبات ذات و جوهر داشتن امور، لازمه منطقي بيمرکزيتي و مرکزگريزي از بين خواهد رفت. ولي از سوي ديگر مرکزيتگرايي که لازمه منطقي ذات و جوهر داشتن است، نمود خواهد کرد. در نظام حکمت متعاليه، همه امور حول ذات میچرخند و آگاهي و دانش حيات، فرهنگ، اخلاق و قدرت همه در خدمت ذات و حفظ بقاي ذات تلاش ميکنند.
با توجه به اين لازمه منطقي بايد دانست که مرکزيتگريزي در نظام فکري ميشل فوکو نادرست خواهد بود و خود ثبوت جوهر داشتن و ذاتدار بودن امور و اشيا، مطلوبيت مرکزيتگرايي را بر کرسي اثبات و ثبوت مينشاند. از سوي ديگر با قبول ثبوت و ذات جوهر اشيا و امور، دیگر تمايز عقلانيت حکمراني حکمت متعاليه بر اين امر تأکيد دارد.
يکي از اصولي که در مقابل «مرکزيتگريزي» قد علم ميکند «وحدت وجود» است. مطابق بيان حکمت متعاليه، وجود وحدت دارد (صدرالمتألهین، ج2، ص495) و اين وحدت وجود خود بر مرکزيت و مرکزيتگرايي تصريح مینماید. تمام امور و پدیدهها بر یک مرکز واحد استوارند و این مرکزیت به واحد بودن و وحدت وجود بازمیگردد. مطابق اين بيان، اين وحدت وجود بر اصل «مرکزيتگرايي» به صورتي واضح تصريح دارد و نمیتوان از زیر چتر مرکزیتگرایی بیرون رفت و به دنبال مرکزگریزی رفت.
ازاینرو مطابق اين نظريه وجود كه تنها امر عينى و اصيل است، حقيقت واحد است؛ ولى درجات و مراتب متفاوتی دارد. ماهيات متکثر و متفاوتی كه بر عقل و حس نمودار مىشود گزاف و بیجهت نيست، از مراتب و درجات وجود انتزاع مىشود (مطهري، 1383، ج6، ص514).
3-4. همبستگي عوالم
عقلانيت حکمراني در نگاه فوکو ارتباطي با دنياي لاهوت ندارد و در ناسوت انسانها به حال خود گذاشته شده است. در اين انديشه، لاهوت و ناسوت جداي از هم هستند. در بيان حکمت متعاليه، عوالم هستي با هم مطابقت دارند و همه عوالم در تمام امور، مطابق يکديگرند. در نگاه حکمت متعاليه، عقلانيت حکمرانيِ مطرح شده ناظر بر تمام عوالم است و عوالم لاهوت و ناسوت جداي از هم نيستند. در نوع نگاه حکمت متعاليه، عالم پایين و امور انساني در جهت رسيدن به اهداف عالي عالم بالاست و ديگر کنشها و ارادههاي انساني سرخود و وانهاده نيست. هر کنش و اراده فردي و جمعي در جهت نيل و وصول به ملاکات و هستي عوالم بالاست و در راستا و متأثر از آن است (صدرالمتألهین، 1366، ص289).
در بيان حکمت متعاليه، تنافی بين عوالم وجود و دوگانگي وجود نفی شده و اين عوالم بهصورت طولي در مراتب گوناگون به دنبال هم موجودند. تمام عوالم يک حقيقت تشکيکي در اصل وجودند که هرکدام از مراتب هستي مابهالاشتراک و مابهالافتراق آنها به وجود و واقعيت بازمیگردد (صدرالمتألهین، 1981، ج4، ص157).
در اين روند طولي که بين عوالم ايجاد ميگردد، ديگر نميتوان بيان کرد که در عقلانيت حکمراني بايد قایل به جدايي عالم لاهوت از ناسوت شد. اين بيان از مطابقت عوالم هستي، ثبوت و اثباتي را بيان ميکند که ديگر نميتوان بيان کرد که شبان گله خود را رها کرده است.
در نگاه حکمت متعاليه هرچه در عالم بالا موجود است و صورتي دارد، همان نيز در عالم ناسوت صورتي دارد. اين صورتهاي ناسوتي به تنهايي استقلال ندارند که بخواهيم جدايي عالم ناسوت از لاهوت را در نظر بگيريم. هرچه هست صورتهايي از صورتهاي عالم بالاست. این برهان از بیان مبانی حمکت متعالیه جدایی عوالم را نفی میکند و اینچنین جدایی عوالم به بیان برهانی، باطل است.
4-4. نفي اتفاق
فوکو در تحليل عقلانيت حکمراني خود، اين باور را دارد که اتفاق و تصادف از اموري است که در تحقق اين عقلانيت حکمراني جايگاهي مهم و تأثيرگذار دارد.
اما در بيان حکمت متعاليه، تصادف و صدفه جايي ندارد. در حکمت متعاليه، امور عالم از قانون و نظمي که از آن به «عليت» تعبير شده است، پيروي ميکند. آنچه در مقابل تصادف و صدفه در بيان شاخصه اتفاق قد علم ميکند، اصل «عليت» است (مطهري، 1383، ج6، ص543). در نظام حکمت متعاليه اصل «عليت» بر تمام امور عالم سايه افکنده است و هيچ رخدادي بدون تحقق ضرورت و داشتن عليت محقق نميگردد (جوادي آملي، 1388، ج2، ص153).
تمام امور عالم در تحقق و عدم تحقق خود مضطر به وقوع عليت هستند و اگر ضرورت و عليتي نباشد، رخداد، حرکت و تغييري در عالم صورت نميگيرد. با توجه به قبول عليت، تمام امور طبيعي و پديدههاي انساني بر مدار اصل «عليت» میچرخد. سادهترين امور انساني بدون قبول عليت نفس، بر اراده جاري نميگردد. تاريخ و پديدههاي انساني بهطورکلي، با قبول عليت به انواع و اقسام خود در جريان هستند، و اگر غير اين باشد هر پديدهاي هرگونه که خواست محقق خواهد شد، و حال آنکه اينگونه نيست و حتي عليت مادي انسان و افعال او در تحقق پديدهها نقش علّي دارد.
5-4. غايتمندي جهان
فوکو بيهدفي را در تمام شئون طبيعي و پديدههاي انساني جاري ميداند و خود را از هدفدار و در پی هدفي بودن عاري ميداند. درباره مردود بودن بيهدفي و غايت نداشتن، از چند مبنا در حکمت متعاليه ميتوان براي اثبات و ثبوت اين مطلب کمک خواست:
نخست همانگونه که بيان شد، اصل قبول جوهر و ذات داشتن امور اين بيهدفي و غايت نداشتن را رد ميکند؛ زيرا خود فوکو و شارحان وی در تحليل بيهدفي و بيغايت بودن امور به اين تلازم تمسک جستهاند.
خود فوکو و شارحان اذعان دارند که هدفدار بودن از لوازم ذات و قبول ذاتانگاري است. در انديشه ميشل فوکو راه رسيدن به اکنونگرايي در مقابل نهايتگرايي و نفي جوهر و ذات امور قرار داده شده است. ازاینرو اگر جوهر و ذات امور مقبول واقع شود و به اثبات برسد، خودبهخود اکنونگرايي به نهايتگرايي تبديل ميگردد و از همين جا مسافري که در حال سفر است، از اکنون خود دست ميشويد و به مقصد خود چشم ميدوزد و به سوي آن شتاب ميکند. ازاینرو در خود انديشه فوکو و شارحان وي «نهايتگرايي» و «اکنونگرايي» دو کفه ترازو هستند که با نفي يکي، ديگري سنگيني میکند و مقبول واقع ميشود. با قبول جوهر، ديگر مجالي براي طرح اکنونگرايي باقي نخواهد ماند و همين قبول سامان عقلانيت فوکو و تابعان وي را ويران ميکند.
مبناي ديگر که اين غايتمند نبودن را به چالش ميکشد و آن را رد ميکند، علت غايي داشتن امور در نظام حکمت متعاليه است. همانگونه که در رد اتفاق و تصادف از منظر ميشل فوکو بيان شد، اصل «عليت» در تمام امور حاکم است. عليت ابعاد گوناگوني دارد که يکي از آنها علت غايي و غايت داشتن امور است (مطهري، 1389، ج5، ص421).
غايتمندي و غايت داشتن امور شاخصه بيهدفي و بيغايت بودن امور را مردود ميشمارد و بهصورت کلي هر پديدهاي که در عالم رخ ميدهد هدفي را دنبال ميکند، هرچند اين هدف نادرست باشد. ازاینرو در تعيين مصداق غايت، شايد خطايي رخ دهد؛ ولي اين غايتمندي ثبوت عالم است. خود فوکو در تحليل امور، هدف بيغايتي و هدف نداشتن را دنبال ميکند و غايت وي اثبات همين مطلب است.
6-4. جهانشمول بودن قوانين
در انديشه فوکو قواعد جهانشمولي وجود ندارد و پديدهها امور تکينهاي هستند که در بستر تاريخ در کنار هم به وقوع ميپيوندند. اما اين بيان در نظام حکمت متعاليه بر اساس قبول ذات و عليت، مردود است. در بيان حکمت متعاليه جوهرها واقعيت دارند و مرکزگرايي مورد تأييد اين نگرش حکمي به عالم و امور آن است. با قبول جوهر داشتن امور و قایل بودن به وجود ذات براي امور و اشيا، ديگر نميتوان ـ مثل افکار نامانگاری و نفي امور کليـ به تحليل پديدههاي عالم پرداخت.
در رويکرد ذاتانگاري که در بيان حکمت متعاليه به آن اشاره شد، ذاتانگاري امري درست است و همين امر باعث بهوجودآمدن قوانين کلي ميگردد. در صورت ذاتانگاري که در حکمت متعاليه مطابق با اصل واقعيت تعيّن آن به وجود است، قوانين کلي و جهانشمول بر جهان و پديدههاي آن حاکم است. در قبول جهانشمولها ميتوان به اصل «عليت» و ديگر مباني عقلانيت در قاموس حکمت متعاليه اشاره کرد. تمام اين شاخصهها امور و قوانين کلي هستند که در نظام حکمت متعاليه مورد تأييد ثبوتي و اثباتي هستند. اصلهاي «عليت» و «مرکزيتگرايي» از جمله آن مباني هستند که قبول قواعد جهانشمول را تأييد ميکنند. در اين صورت است که تاريخ و پديدههاي انساني ميتواند مایه عبرت انسان قرار گيرد و در اين نظام، سنتهاي انساني و الهي معنا و تفسير ميگردد.
7-4. خاستگاه داشتن امور
در انديشه ميشل فوکو، نفي خاستگاه از لوازم و تبعات نفي جوهر و بيذات انگاشتن پديدههاست. فوکو با توجه به لوازم بيذاتي و نفي جوهر، خاستگاه داشتن تمام امور طبيعي و پديدههاي انساني را نفي ميکند. در نقد و تحليل اين مبنا باید اينگونه گفت که با نفي کلام فوکو در نفي ذات و جوهر، ديگر راهي براي اثبات و ثبوت نفي خاستگاه باقي نميماند. خاستگاه نداشتن امور زماني براي ما ملاک خواهد بود که ما نيز همراه با روند سير انديشه فوکو، ذات داشتن را از مسئله خود پاک کنيم، لیکن بر اساس مبانی نظام انديشه حکمت متعاليه، امور بر مدار واقعیت در چرخش است و این واقعیت یک امر واحد دارای ابعاد تشکیکی است.
در حکمت متعاليه ذات و جوهر داشتن امور در نظام فکري به صورت ثبوتي و اثباتي ثابت است (عبودیت، 1395، ص82). بیذاتی و جوهری نفی میگردد و همین موجب نفی بیخاستگاهی امور میگردد.
8-4. پيوستگي عالم (طبيعت و ماده)
فوکو در تحليل تمام پديدهها اصل گسست و جدايي امور را حاکم ميداند. او در تحليل تمام سازمانها و به عبارت کلي، همه امور عالم، چه پديدههاي انساني و چه امور جاري عالم طبيعت را جداي از هم ميداند. وی بيان ميکند که در امور عالم و پديدهها هيچ ارتباطي در کار نيست (شرت، 1400، ص192). اما در نظام حکمت متعاليه اين امر مردود است. در انديشه ميشل فوکو هميشه سخن از جدايي است و نيازي به بحث درباره اتصال و پيوستگي نبوده و اصلاً جایي برای این سؤال مطرح نیست.
اما در حکمت متعاليه سخن از اتصال و پيوستگي است. از سوي ديگر به خاطر دقت در مباني و قبول انفصالهاي حسي و ظاهري در عالم اشيا، سخن از پرداختن به گسستهاي عالم نيز در دستور کار قرار ميگيرد. (مطهري، 1373، ص266). مطابق مباني نظام حکمت متعاليه، گسست در کلام فوکو، مورد نقد ثبوتي و اثباتي قرار گرفته است. ازاینرو ديگر نفي ذات و تکثرهای متفرق مطرح نيست تا گسست امور را لازم آورد. ديگر تصادف مطرح نيست و امور عالم بر پايه علت و معلول و ضرورتهاي حاکم جريان دارد.
ازاينرو ديگر گسستي در امور عالم و پديدهها وجود ندارد. تمام پديدههاي انساني و طبيعي بر مدار اتصال و پيوستگي در جريان هستند و نميتوان پديدههاي عالم و امور انساني را جدا و گسسته نگاه کرد. اراده انساني و ذات او مدار تحقق پديدههاي انساني و تاريخ را رقم ميزنند که پيوستگي را به همراه دارد. عليت و نفي تصادف به همراه ذاتانگاري و تطابق عوالم و ارتباط و پيوستگي جوهري عالم، تمام هستيها و ارادههاي محققکننده، امور فردي و اجتماعي انساني را درهم تنيده است، تمام امور اتصال، پيوستگي و ارتباط تنگاتنگي با هم بهصورت مستمر دارند.
بايد توجه کرد که در کلام حکمت متعاليه، دو مبناي ديگر نيز وجود دارد که هرکدام از آنها، هم بر اتصال و هم بر پيوستگي امور تأکيد دارند و هم گسست را نفي ميکنند. اصل «وحدت وجود» و «حرکت» هرکدام بهتنهايي بر اتصال و يگانگي امور دلالت دارد.
در بحث «حرکت» در نظام حکمت متعاليه با توجه به تغيير و گسست، باز هم اتصال و پيوستگي در امور جاري است. حرکت در تمام امور از یکسو به گسست و انفصال توجه دارد و آن را توجيه ميکند و از سوي ديگر با توجه به «حرکت جوهري» که در نظام وجودي حکمت متعاليه تحليل شده، اصل يگانگي و پيوستگي راه خود را ادامه ميدهد. در تمام تغييرها و گسستهاي ظاهري جوهري واحد وجود دارد که تمام امور و پديدهها بر محور آن در گردش هستند (مصباح يزدي، 1366، ج2، ص402).
در اين حرکت نيز تمام حرکتها در اعراض ـکه در حرکت به آن اشاره شدـ حول محور جوهر در حرکت هستند و اتصال واحدي را دنبال ميکنند. تمام تغييرها در پديدههاي انساني در هر زمان و مکان مختلفي که رخ ميدهد، اراده و عامل انساني وحدتبخش آنهاست. انسان در تمام اين امور مجري است. اما اين انسان جوهر و هستي دارد و ظاهر تمام تغييرات به جوهر و ذات انساني بازمیگردد که با حرکت جوهري و وحدت وجود، به واحد اصيل و يگانهای متصل است و تمام امور تکينه اعراض در امور و افعال انساني در ابعاد فردي و اجتماعي به سبب حرکت متصل وجودي به جوهري واحد و يگانه متصل است.
5. نقد مباني معرفتشناسي
1-5. بررسي جايگاه معرفتشناختي
در نظام فکري ميشل فوکو «قدرت» سازوکار معرفت را مشخص ميکند و بهصورت علمي جداگانه و اثباتي تحليل ميگردد. اما در نظام فکري حکمت متعاليه و تحليل عقلانيت حکمراني، اين نوع از رابطه معرفتشناسي و هستيشناسي مقبول ثبوتي و برهاني نيست. از سوي ديگر اثبات نيز نميشود.
مطابق سوق برهان، معرفتشناسي در داخل مباحث هستيشناسي جاي دارد و تمام مطالب و معارف هستيشناسي جزو مباحث هستيشناسي به شمار ميروند (طباطبائي، 1364، ج1، ص89). معرفتشناسي انتهاي مباحث هستيشناسي است و هستيشناسي همچون چتري تمام امور معرفتشناسي را در حيطه امور انساني و طبيعي دربر ميگيرد و تمام جهات و رويههاي علمي و اخلاقي و فردي و اجتماعي را سامان ميدهد. ازاینرو نميتوان در حيث ثبوتي، جدايي قدرتمحوري معرفتشناسي نظام فوکويي را درست دانست. ازاينرو با توجه به مباني حکمت متعاليه شناخت و جايگاه معرفتشناسي در نظام عقلانيت ميشل فوکو مردود است و تحليل نادرستي از جايگاه مباحث معرفتشناسانه ارائه شده است.
اما اينکه در حيث اثبات و تدوين، علمي به نام «معرفتشناسي» جداي از علم هستيشناسي مورد بررسي قرار ميگيرد، چنین سخني در بين نيست؛ ولي همين مقدار شباهت در حيث تدوين علم نيز اشتراک لفظي به شمار میآید؛ زيرا در نظام حکمت متعاليه اثبات نيز ريشه در ثبوت و واقع دارد، و حال آنکه در تحليل فوکويي قدرتمحوري جان کلام است.
2-5. بررسي ابعاد حقيقت
با توجه به انديشه فوکو، به طور کلي سخن از حقيقت، يعني سخن از قدرت، و «حقيقت» مفهومي برساخته توسط عاملان قدرت است. حقيقت منشأ انتزاع و محل اخذي مستقل ندارد و حقايق گوناگون با روند روي کار آمدن قدرتهاي گوناگون حاصل ميشوند. اين قدرتها باورها، علوم، رفتارها و ارزشهاي مد نظر خود را در حيطههاي گوناگون فردي، اجتماعي، خانواده، اخلاق و فرهنگ ترويج و تبيين ميکنند تا خود را حفظ نمایند. البته هرچند داعي حفظ بقا ندارند، ولي حفظ بقا و ذاتشان امري مسلّم و انکارناپذير است، اگرچه آن ذات را انکار کنند.
اما آنچه در تحليل ابعاد حقيقت در نظام حکمت متعاليه به آن توجه شده فرسنگها از اين رويکرد دور است و قابل قياس با اين رويکرد نيست. مطابق آنچه در نظام معرفتشناسي حکمت متعاليه در بحث «وجود ذهني» و بحث «علم» مطرح شده، حقيقت ساخته و پرداخته قدرتها نيست و امري حقيقي است. بايد توجه کرد که هر امر اعتباري ـاز جمله قدرت اعتباريـ در عقلانيت حکمت متعاليه نيز موجود است که باز ريشه در واقعيت و حقيقت دارد (طباطبائي، 1364، ج2، ص237) و قدرت اعتباري نيز بر مدار قدرت حقيقي سير ميکند.
مطابق تحليل وجود ذهني و مباحث علم، حقيقتْ آمدن هستي و ماهيت اشيا و امور خارجي به ذهن انسان است و اين عينيت و يکي بودن هستي و واقعيت امور و اشيای خارجي است که حقيقت را نمايان ميکند. وجود ذهني حصول و قابليت آمدن واقعيت به ذهن را حاصل ميکند (طباطبائي، 1364، ج1، ص34). طبق بيان حکمت متعاليه، واقعيت امور و اشيا ـکه در مباني هستيشناسي نيز به آن اشاره شدـ بهصورت وجود ذهني ما را صاحب حقيقت ميکنند و اين ما هستيم که در دامان حقيقت حاضر ميگرديم. ازاینرو در بيان معرفتشناسي با توجه به وجود ذهني، حقيقت براي ما نمايان ميگردد و ديگر «حقيقت» مفهومي برساخته از طريق اعمال قدرتها نيست. حقيقت واقع امور و اشياست که بر ما آشکار ميگردد. ازاينرو «حقيقت» نه مفهومي برساخته است و نه سازندهاي دارد که آن را براي ما ساخته و پرداخته کند، بلکه متن واقعيتها و امور و اشيايي است که بر ما آشکار ميگردد. «حقيقت» در تحليل صدرايي وصول بهواقع است.
3-5. تحليل نظريه «قدرت»
مطابق آنچه در حکمت متعاليه مطرح است، «قدرت» مرکزيت دارد. قدرت بر مدار علم و بر محور حقيقت استوار است. قدرت منتشرشده، بسطيافته و بيقانون و مدار نيست، بر مدار حقيقت دور ميزند و هرجا حقيقت مطرح باشد، قدرت نيز همانجا ظهور خواهد کرد. البته به ميزان ظهور حقيقت، بروز قدرت نيز متفاوت خواهد بود. (طباطبائي، 1391، ص167). بر اساس آنچه از قدرت در حکمت متعاليه فهميده ميشود، قدرت که بر محور حقيقت استوار است، جوهري دارد و بهتبع جوهر داشتن، قابل تعريف است.
در حکمت متعاليه قدرت با توجه به حقيقت، بار ارزشي «خوب» و «بد» دارد. هرچه در جهت ظهور حقيقت باشد قدرتي مطلوب و مثبت در نظر گرفته ميشود؛ ولي اگر برخلاف حقيقت صورت بگيرد بار منفي خواهد داشت. ازاینرو حکمت متعاليه در تمام ابعاد طبيعي و پديدههاي انساني، ذاتمحور و غايتگراست و در پی نيل به واقع و حقيقت است. همين امر جامعه و آحاد افراد را صاحب قدرت ميکند.
با توجه حقيقت و غايتمندي، قدرت متصف به بار ارزشي اخلاقي ميگردد و ديگر فرار و گريزي از رسيدن به سعادت و امور خير و نيک وجود ندارد و اين امر در تمام امور انساني و طبيعي ظهور دارد.
4-5. جايگاه قدرت در معرفت
از منظر فوکو قدرتْ معرفت را ميسازد و معرفت ساخته و پرداخته قدرت است. اما در بيان حکمت متعاليه قدرت يک صورت عيني براي خود دارد که اين امر نيز از طريق معرفت و با ابزار معرفت کسب ميشود. در تحليل حکمت متعاليه، معرفت و آگاهي از طريق علم حصولي و حضوري به دست میآید و از اين طريق است که قدرت نيز نمايان ميگردد (طباطبائي، 1391، ص176). هرچه اين معرفت و آگاهي به حقيقت بيشتر حاصل شود، قدرت نيز بارورتر و نيرومندتر ميگردد. برخلاف رويکرد فوکويي به قدرت، اين معرفت و آگاهي است که قدرت را شکل ميدهد و به قدرت جهت ميدهد.
معرفتها و آگاهيهايي که از راههای حصولي و حضوري حاصل ميشوند، قدرتها را ساقط میکنند و قدرتهايي را بر مسند حکومت مينشانند. اگر معرفت و آگاهي به حقيقت واصل گردد، قدرت را نيرومندتر ميکند و بهواقع ديگر اين قدرت نيست که حقيقت و معرفت را ميسازد، اين حقيقت است که با معرفت و آگاهي قدرت را نمايان ميکند.
بايد توجه کرد که در حکمت متعاليه قدرت معرفتهاي حقيقي را بسط ميدهد و از طريق بسط علوم انساني فردي و اجتماعي، راه وصول به حقيقت را هموار ميسازد. مطابق همين اصول و رويکرد، در علوم انساني سعادت انسان در تمام امور و پديدههايش، دغدغه قدرت است. قدرت به دنبال سعادت فرد و اجتماع است و براي حفظ بقاي اين انسان تلاش ميکند. قدرت حقيقتمحور معارف حقيقي را در ساختارهاي آموزشي و پرورشي تزريق ميکند.
در عقلانيت حکمت متعاليه سعادت فرد و اجتماع و خانواده مطرح است و اين قدرت فرهنگ متعالي حقيقتمحور را ترويج میکند و آن را بسط ميدهد و انسان را با ارزشهاي اخلاقي آشنا میکند و راه وصول آن را نمايان و بستر رسيدن به آن را هموار ميسازد. بدینروی افعال و اخلاق بار ارزشي «خوب» و «بد» خواهند داشت. بنابراین انسان موجود در عقلانيت حکمراني متعالي، ديگر خانواده را صرف تلذذ جنسي معنا نميکند و آن را بستر حفظ بقا، سعادت و رشد ميبيند و افعال خود را با آن تطبيق ميدهد.
نتيجهگيري
«عقلانيت حکمراني» يکي از مسائلی است که به چالشی براي انسان امروزی تبديل شده است. تحلیل و بررسی هویت عقلانیت حکمرانی توجه اندیشمندان علوم اجتماعی را به خود معطوف کرده است. عقلانيت حکمراني فوکو بر اساس روابط قدرت و ثروت تنظيم شده است. وی در تحليل هویت عقلانيت حکمراني، با رويکردي سلبي به توصيف مباني هستيشناختي و معرفتشناختی پرداخته است. هويت عقلانيت حکمراني فوکو با مبانی هویتبخش هستیشناسی و معرفتشناسی، حدودش تعیّن ميیابد.
فوکو در توصيف مباني معرفتشناختي هويت عقلانيت حکمراني، به بیان مبانی هستیشناسی جدایی عالم لاهوت از ناسوت، انکار ذات و جوهر اشیا، مرکزیتزدایی، نفی غایتمحوری، نفی قواعد عام و جهانشمول، کثرتگرایی و قبول گسست، نفی خاستگاه و قبول تصادف میپردازد و در مبانی معرفتشناختی نیز به بیان قدرتمحور تماموکمال معرفت اشاره میکند.
هویت عقلانیت حکمرانی فوکو تبلور این مبانی در حکمرانی است که حقيقت را بر مدار قدرت اعتباري تحليل کرده است. او واقعيت و تنظيم امور در تمام ساحتهاي فردي، اجتماعي، اخلاقي و فرهنگي را بر مدار تصادفي قدرتهاي اعتباري ميداند.
این عقلانیت حکمرانی با توجه به مبانی حکمت متعاله رد میگردد. مبانی حمکت متعالیه هویت عقلانیت حکمرانی فوکو را با توجه به مبانی هستیشناختی واقعیتمحوری، اصالتالوجود، تشکیک وجود، اصل «علیت»، علت غایی و تطابق عوالم، و در مبانی معرفتشناختی با حقیقتمحوری معرفت و قدرت رد میکند؛ همچنان که خود فوکو نیز در نقد عقلانیتهای حکمرانی شبانوارگی، مصلحت دولت و پلیس چنین مسیری را پیموده است.
- بیلسکی، آندریوس، پرستو منتشلو و عارف نریمانی، 1395، «قدرت، تاریخ و تبارشناسی: فردریش نیچه و میشل فوکو»، تاریخنامه خوارزمی، ش13، ص 27-48.
- پارسانیا، حمید، 1383، علم و فلسفه، چ سوم، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
- جوادی آملی، عبدالله، 1388، فلسفه صدرا، چ سوم، قم، اسراء.
- حقیقت، سیدصادق و محمدحسین نوروزی، 1393، «جایگاه حقیقت و عقلانیت در تبارشناسی میشل فوکو»، مطالعات سیاسی، ش23، ص 57-80.
- دریفوس، هیو برت، رابینو، پل، 1376، میشل فوکو فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک، ترجمه حسین بشریه، تهران، نشر نی.
- شرت، ایون، 1400، فلسفه علوم اجتماعی قارهای هرمنوتیک، تبارشناسی و نظریه انتقادی از یونان باستان تا قرن بیست و یکم، ترجمة هادی جلیلی، تهران، نشر نی.
- صدرالمتألهین، صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازى، 1366، شرح اصول کافی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
- صدرالمتألهین، صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازى، 1981، الحکمة المتعالیة فى الأسفار العقلیة الأربعة (با حاشیه علامه طباطبائى)، چ سوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین، 1364، اصول فلسفه و روش رئالیسم، چ دوم، تهران، صدرا.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین، 1391، بدایه الحکمه، چ بیست و هشتم، قم، نشر اسلامی.
- عبودیت، عبدالرسول، 1395، درآمدی به نظام حکمت متعالیه، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- فوکو، میشل، 1374، حقیقت و قدرت، ترجمة بابک احمدى، تهران، مرکز.
- فوکو، میشل، 1391، اراده به دانستن، چاپ هفتم، ترجمه نیکو سرخش و افشین جهاندیده، تهران، نشر نی.
- فوکو، میشل، 1399، امنیت، قلمرو، جمعیت: درسگفتارهای کولژ دوفرانس 1977-1978، ترجمة محمدجواد سیدی، تهران، چرخ.
- فوکو، میشل، 1400، تولد زیست سیاست، درسگفتار کلژدوفرانس 1978-1979، ترجمة رضا نجفزاده، چ دهم، تهران، نشر نی.
- محبوبی آرانی، حمیدرضا و عباس جمالی، 1399، «آگامبن و فوکو: حاکمیت یا قدرت؟»، شناخت، ش82، ص 215-195.
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1366، آموزش فلسفه، چ دوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
- مطهری، مرتضی، 1373، مقالات فلسفی، چ دوم، قم، صدرا.
- مطهری، مرتضی، 1383، مجموعه آثار، چ ششم، قم، صدرا.
- مطهری، مرتضی، 1389، مجموعه آثار، چ چهاردهم، قم، صدرا.
- نظری، علی اشرف، 1391، سوژه، قدرت و سیاست از ماکیاولی تا پس از فوکو، تهران، آشیان.
- هابرماس، یورگن، 1385، نقد عقل برای افشای علوم انسانی فوکو ضمیمه در کلی نقد قدرت؛ بازآفرینی مناظره فوکووهابرماس، ترجمة فرزان سجودی، تهران، اختران.
- همتی، محبوبه و محمدتقی قزلسفلی، 1400، «رویکردی نظری به گذار در مفهوم حکمرانی در اندیشه سیاسی معاصر»، مطالعات راهبردی، ش 95، ص 205-266.
- یاور، مجتبی، 1395، تبارشناسی حکمرانی و تغییر در ایران سده نوزدهم، تهران، دانشگاه علامه طباطبائی.
- یحیوی، حمید، 1394، «کالبدشناسی فوکویی دولت»، دولتپژوهی، ش3، ص 111-146.
- یحیوی، حمید، 1396، «شبانوارگی جدید نقد عقلانیتهای حکومتی دولت در ایران»، دولتپژوهی، ش10، ص 1-32.




