مقایسه رویکرد روششناختی فردگرایی در نظریه «مبادله اجتماعی» جورج هومنز با رویکرد «فردگرایی» استاد مصباح یزدی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
نظريه «مبادله اجتماعي» جورج هومنز در زمره نظريات خرد جامعهشناختي طبقهبندي ميگردد. نقطه شروع هومنز تحليل رفتار بين دو فرد انساني است. هومنز معتقد است: با تحليل رفتار بين دو فرد انساني ميتوان به قواعد و اصولي از رفتار و کنش دست يافت که حاکم بر تمام کنشهاي افراد است. بنابراين با ارجاع جامعهشناسي به روانشناسي و رفتارگرايي، ايشان معتقد است: جامعه چيزي جز افراد نيست و قواعد مبهم و کلي جامعهشناسي توان حل مسائل جامعهشناسي را ندارند.
نظريه «انتخاب عقلاني» و بيشينهکردن سود، بهمثابه روح کلي حاکم در اين نظريه، در بخش پاداش رفتارهاي مبادله سبب شده است نظريه هومنز به اقتصاد سنتي (Classical Economics) نزديک شود.
در آثار استاد مصباح نيز تصريحاتي از شئون گوناگون رويکرد فردگرايي وجود دارد که فاقد مشکلات روششناختي موجود در نظريه «مبادله اجتماعي» است. مسئله اين پژوهش بررسي و مقايسه «فردگرايي» در ديدگاه استاد مصباح و نظريه «مبادله اجتماعي» جورج هومنز است. نظريه «مبادله اجتماعي» بر ريشههايي استوار است که فقط از طريق روششناسي بنيادين ميتوان به آن اصول موضوعه و مباني دست يافت. مقايسه و آشکارسازي نقاط اشتراک و افتراق ميان روش اين دو انديشمند در تحليل انسان و معرفت، هدف اين پژوهش است.
پيشينه
درباره جامعه و فرد در انديشه استاد مصباح و فردگرايي در انديشه هومنز، پژوهشهايي بهصورت مجزا صورتگرفته است که به چند نمونه از آنها اشاره ميشود:
حميد پارسانيا در پژوهشي با عنوان «چيستي و هستي جامعه از ديدگاه استاد مطهري» (1380)؛ حسين سوزنچي در پژوهشي با عنوان «اصالت فرد، جامعه يا هر دو؛ بررسي تطبيقي آراء استاد مطهري و استاد مصباح» (1385)؛ مهدي حسينزاده در پژوهشي با عنوان «تبيين و بررسي اصالت جامعه از ديدگاه شهيد مطهري و استاد مصباح» (1393) و محمدتقي ايمان در پژوهشي با عنوان «بررسي فردگرايي روششناختي و چالشهاي آن در علوم اجتماعي» (1391) و محمدجواد قاسمي در پژوهشي با عنوان «بررسي مباني فردگرايي روششناختي و نقد فردگرايي روششناختي در نظريه انتخاب عقلاني» (1399) به بررسي اصالت وجود جامعه يا فرد و برخي نيز به روششناسي فردگرايي هومنز پرداختهاند؛ ولي جاي خالي مقايسه انديشه دو انديشمند براي ارزيابي ميزان همپوشاني گرايش به «فردگرايي» در انديشه ايشان خالي است.
روششناسي
هر نظريه بر مجموعهاي از اصول موضوعه و بنيانهاي معرفتشناسي و انسانشناسي و هستيشناسي استوار است. وظيفه فيلسوفان علوم اجتماعي کشف اين ريشهها و بنيانهاست. جامعهشناسان علم و معرفت تعينات اجتماعي معرفت و روابط فرهنگي و تاريخي نظريات و حتي خود دانشمندان را بررسي ميکنند. موضوعِ بررسي روابط تاريخي و شرايط اجتماعي عصر توليد نظريه، متفاوت با بررسي روابط منطقي و معرفتي يک نظريه با عوامل و اجزاي دروني آن است (پارسانيا، 1392). اين پژوهش به دنبال يافتن پاسخ مسئله مقايسه دو متفكر با روش «تحليل بنيادين» بر پايه استفاده از منابع کتابخانهاي است.
در روششناسي ابتدايي هومنز بايد متذكر اين مسئله شد كه روش او «اثباتگرايانه» (Positivism) است و علم را به تجربه (Science) تقليل ميدهد. به تبع او، ايمانوئل كانت (1724-1804) معتقد است: جهان واقعْ در افق حس، خود را نمايش ميدهد. همچنين وي عقل را واجد هويت ابزاري صرف ميداند و بر اين اساس، عقل هم عقلانيت ابزاري محسوب ميگردد. در مقابل، استاد مصباح در بعد معرفتشناسي ادراك را محصور در ماده و ادراک تجربي نميداند و در بعد هستيشناسي با اعتقاد به مبدأ مجرد از ماده براي هستي، انساني که معرفي ميکند، انساني است داراي دو بعد مادي و مجرد که قابليت صعود به مراتب اعلاي هستي را دارد و بر اساس اين نوع هستيشناسي، انسان داراي ظرفيتهاي معنوي است.
1. تبيين نقاط اشتراك و افتراق در رويكرد فردگرايي دو انديشمند
در بررسي و مقايسه رويکرد «فردگرايي» در ديدگاه استاد مصباح و جورج هومنز، به نقاطي از اشتراک و افتراق ميان اين دو انديشه برميخوريم. نقاط اشتراک در انديشه اين دو متفکر حول چند محور اساسي است که عمده آنها عبارتند از: نفي وجود جامعه و تأکيد بر فرد در ساختارهاي اجتماعي؛ تقليل مبدأ بودن کنش اجتماعي به افراد جامعه و انحصار مسئوليت اجتماعي در افراد؛ و اشتراک در رجوع جامعهشناسي به روانشناسي که بهنوعي تقليل جامعهشناسي به روانشناسي محسوب ميشود.
نقاط افتراقي هم بين استاد مصباح و هومنز وجود دارد. ايشان با توسعه در عقلانيت موجود در نظام فکري و انتخابي کنشگر، از کنشگر محدود به امور مادي، در نظريه «مبادله اجتماعي» هومنز، عبور کرده و به سمت کنشگري رفته است که دايره انتخابهاي او فراتر از ماده و دنيا را شامل ميشود. بدينسان بعد از توسعه، انتخابهاي کنشگر، شامل انتخابهاي معنوي هم ميشود. در حقيقت وي نوعي توسعه در ارزشها و انتخابهاي کنشگر ايجاد کرده و بهتبع اين الگو از توسعة در عقلانيت، توسعة در انسانشناسي و معرفتشناسي و هستيشناسي مرتبط با اين مسئله را هم ايجاد نموده است.
در ادامه، ابتدا نقاط اشتراک بين ديدگاه استاد مصباح و هومنز بيان خواهد شد و سپس نقاط افتراق ميان ديدگاه اين دو انديشمند تشريح خواهد شد:
1-1. نقطه اشتراک رويکرد «فردگرايي» استاد مصباح با نظريه «مبادله اجتماعي» جورج هومنز
1-1-1. نفي وجود جامعه و مفاهيم جمعي
اولين نقطه اشتراکي که بين «فردگرايي» استاد مصباح و نظريه «مبادله اجتماعي» هومنز وجود دارد، مسئله «نفي وجود جامعه» است. استاد مصباح نافي وجود جامعه است، بهگونهاي که در بحث «مسئوليت اجتماعي»، تمام کنش را منتهي به فرد ميداند و معتقد است: به هيچ وجه نميتوان اثر را به جامعه نسبت داد و تعبيراتي را که به نحوي دال بر هستي داشتن جامعه است، مسامحه در تعبير و کلام شعري و غيربرهاني ميداند.
با توجه به آنچه گفته شد، بهآساني ميتوان دريافت که وقتي درباره دو يا چند کس که در يک موضوع توافق دارند، گفته ميشود که آنان عقيدۀ واحدي دارند، «وحدت» مذکور، وحدت ماهوي نوعي است، نه وحدت شخصي؛ زيرا آن عقيده يک وجود ندارد، بلکه به تعداد افرادي که صاحب آن عقيدهاند داراي وجودهاي متعدد است. نهايت آنکه چون يک نوع عقيده است، وحدت ماهوي نوعي دارد (مصباح، 1398، ص 36-37).
همچنين در ادامه، در بحث «عوامل مؤثر در شكلگيري و تحول شخصيت فرد»، باز هم متذكر انتزاعي بودن جامعه و حقيقي بودن افراد ميشود:
جامعه وجود، وحدت و شخصيت حقيقي ندارد و چيزي نيست بيش از يک مفهوم اعتباري که از وجود افراد انساني و ارتباطات و مناسبات آنان انتزاع ميگردد (همان، ص 196). جامعه وجود حقيقي ندارد و مفهوم «جامعه» مفهومي است اعتباري و انتزاعي (همان، ص 143).
استاد مصباح يزدي در بحث قانونمندي جامعه پس از اينکه تلازم موجود ميان «اعتقاد به هستي جامعه» و «قانونمندي آن» را نفي ميکند، معتقد است: ميتوان به وجود جامعه باور نداشت و آن را امري انتزاعي و ذهني دانست، ولي وجود قانون براي جامعه را امري الزامي و حتمي و ضروري دانست.
ايشان مينويسد: «ما نيز وجود و وحدت و شخصيت حقيقي جامعه را باور نداريم» (همان، ص 145).
ايشان معتقد است: ادله جامعهشناسان پيشين هم براي اثبات وجود جامعه، وافي به مقصود آنان نيست و هرقدر هم که در جامعه تأثير و تأثر وجود داشته باشد، دليلي براي مرکب حقيقي بودن جامعه نيست. در نتيجه ايشان معتقد است: با کنار هم قرارگرفتن انسانها و کنشهايشان موجود جديدي به نام «جامعه» با خواص و ويژگي جديدي که اين ويژگي در تکتک انسانها يافت نشود، به وجود نميآيد و معتقد است: در نهايت، چيزي که وجود دارد ترکيب انضمامي انسانها در جامعه است و با شکافتن کنشهاي اجتماعي و جمعي موجود در جامعه، کنشهاي فردي از آن آشکار خواهد شد.
تأثير و نفوذ افراد اجتماع در يک فرد انساني نيز هرچند عميق و همهجانبه باشد، حقيقي دانستن ترکيب انسانها را تجويز نخواهد کرد؛ چنانکه همکاري و تعاون افراد هم دال بر پديدآمدن موجودي حقيقي به نام «جامعه» که آثار مخصوص به خود داشته باشد، نتواند بود (مصباح، 1398، ص 93).
ايشان تعبير «اشتراک در عواطف و احساس» را نوعي مسامحه در تعبير ميداند و معتقد است: نسبت جمع دادن به «عقيده» چيزي بيش از مسامحه در تعبير نيست.
همچنين است زماني که دو يا چند انسان نسبت به يک پديده احساس و عاطفه يا واکنش واحدي دارند؛ زيرا مثلاً، احساس و عاطفه هريک از آنان وجودي جداگانه دارد که قائم به نفس اوست و هيچگونه ارتباط وجودي با احساس و عاطفه ديگري ندارد. وحدتي که به اين دو يا چند احساس و عاطفۀ همانند نسبت داده ميشود، وحدتي است ماهوي و مفهومي. پس سخناني از اين قبيل که «بر اثر معاشرت و مصاحبت افراد انساني با يکديگر، احساسات و عواطف آنان درهم ميآميزد، ادغام ميشوند و وحدت مييابند» تعبيرات مسامحهآميزي بيش نيست؛ زيرا نفس هر انساني مستقل است و نفسانيات او نيز از نفسانيات ديگران استقلال دارد و احساسات و عواطف انسانها نه باهم ميآميزند، نه درهم ادغام ميشوند، و نه وحدت مييابند. همانندي و يکساني چند احساس و عاطفه، وحدت مفهومي و ماهوي آنها را ميرساند و ملازمهاي با وحدت وجودشان ندارد (مصباح، 1391ج، ص 37).
جورج هومنز بهتبع اسکينر معتقد است: براي بررسي رفتار افراد، بايد به سراغ رفتار عيني افراد رفت و پرداختن به نظريات جامعهشناسان و فعاليت نظري و بررسيهاي نظري صرف، ما را از پرداختن به واقعيت دور ميسازد (مولم، 1981، به نقل از: ريتزر، 1395، ص 405). اسکينر بهمثابه يکي از تأثيرگذارترين افراد بر هومنز (ديليني، 1388، ص 384)، يک روانشناس رفتارگرا محسوب ميشود (ريتزر، 1395، ص 408-414؛ ديليني، 1388، ص 389).
هومنز تحت تأثير او در ارتباط با بررسي رفتارهاي عيني افراد، معتقد است: کار جامعهشناس رفتاري بررسي رابطه تأثيرات مستقيم و غيرمستقيم رفتار کنشگر بر محيط پيراموني او و بر رفتار بعدي اوست. به همين صورت، جورج هومنز هم بسيار تحت تأثير اين رويکرد و در ضديت با تبيين رفتارها و کنشهاي اجتماعي بهوسيله نظريات جامعهشناسي قرار داشت و به همين سبب معتقد به بيفايده بودن نظريات جامعهشناسي براي تبيين ماهيت رفتار بود (هومنز، 1961، ص 81).
هومنز بهشدت مخالف طرح مفاهيم غيرعملي براي توضيح رفتار و عمل انسان بود؛ تعاريف انتزاعي و غيرعملي که برخي جامعهشناسان آنها را مايه مباهات علوم خود ميدانستند. او مفاهيمي مانند «نقش» و «فرهنگ» را از جمله مفاهيمي ميدانست که در فضاي آزمونپذيري به آنها دست يافته نشده و ازاينرو عملي نيستند. او آنها را بيمصرف ميدانست (ديليني، 1388، ص 395 و400).
هومنز معتقد است: علوم اجتماعي تا کنون در پي تبيين نبوده است و با قواعد کلي سعي در تبيين «آنچه درگذشته اتفاق افتاده است» دارد؛ ولي هيچگاه در موقعيت جديد و تصميمات جديدِ افراد، نميتواند «قواعد کلي رفتار افراد» را توضيح دهد. به معناي ديگر، او معتقد است: قواعد جامعهشناسي براي تبيين رفتار گذشته است و به ندرت ميتواند رفتار جديد را در موقعيت جديد توضيح دهد و پيشبيني کند (هومنز، 1961، ص 81).
او ميگويد: قواعدي که ما در اين کتاب (Social Behavior Its Elementary Forms) توصيف کرديم، افراد را ملزم به رعايت و رفتار مطابق آن نميکند و افراد هرگز مجبور به عمل بر وفق توصيفات ما در اين کتاب نيستند. ما معتقديم که افراد غالباً مطابق توصيفاتي که از جريان مبادله و کنش متقابل بين افراد صورت ميگيرد و ما در اينجا آن را توصيف کرديم، عمل ميکنند (هومنز، 1961، ص 335).
ريتزر با اشاره به دو مفهوم «ارزشهاي مشترک» و «افکار» در انديشه اسکينر، معتقد است: يک دانشمند جامعهشناس به نحوه زندگي کردن افراد و چگونگي تربيت فرزندانشان توجه ميکند و چيزي که برايش اهميت دارد روابط عيني افراد و تعاملات آنها بهصورت عيني است و فرهنگ يک امر برساخت اجتماعي است(اسکينر، به نقل از: ريتزر، 1971، ص21؛ آزاد ارمکي،1383، ص250).
2-1-1. بازگشت جامعهشناسي به روانشناسي
همانگونه که جورج هومنز بسيار متأثر از اسکينر است، در مسئله «تبيين پديدههاي اجتماعي» معتقد است: بازگشت تمام پديدههاي اجتماعي به روانشناسي است و ميتوان با تحليل رفتار فردي بهوسيله اصول روانشناسي، تحليلي درست و دقيق ارائه نمود. هومنز معتقد بود: با اصول روانشناسي، ميتوان در زمينه تحليل وقايع و رفتار افراد کفايت ايجاد کرد و نيازي به قواعد و نظريات جامعهشناسان در ارتباط با رفتار افراد نيست.
هومنز معتقد بود: روانشناسي در زمان دورکيم سطحي و ساده بود (ديليني، 1388، ص 400-401). ريتزر معتقد است: اينکه دورکيم توانسته بود جامعهشناسي را از روانشناسي تفکيک کند، به اين معني نيست که امروزه نيز ميتوان چنين کاري انجام داد (ريتزر، 1395، ص 415).
استاد مصباح معتقد است: افراد هستند که گروهها را ميسازند. بنابراين با تحليل رفتار افرادِ گروهها، به تحليل رفتار افراد سازنده گروه دست خواهيم يافت. بنابراين ايشان جامعهشناسي را بسيار تحت تأثير روانشناسي فردي ميداند. «چون گروهها و قشرها از افراد مرکباند، وابستگي جامعهشناسي به روانشناسي اجتماعي و از آن طريق، به روانشناسي فردي، اجتنابناپذير و حتمي است» (مصباح، 1398، ص 96).
3-1-1. انتخاب با لحاظکردن اصل «بيشينه کردن سود»
استفاده از عقل و عقلانيت در انتخابهاي کنشگر عقلاني از مفاهيمي است که در آثار استاد مصباح و جورج هومنز - هر دو- يافت ميشود. در رويکرد جورج هومنز، تصريحات درباره بيشينه کردن سود و لحاظ کردن سود و هزينه کم نبود (محاسبهگري، بيشينه کردن، نفعطلبي، انتخاب ارادي). در رويکرد استاد مصباح نيز همين مسئله آشکار است. عامل تشخيصدهنده و انتخابگر در انسان، عقل محاسبهگر است که بين دو گزينه را بر اساس ديرپاترين و ارزشمندترين آنها، بهترين گزينه را انتخاب ميکند (مصباح، 1391الف، ص 48-49).
بر اساس ميل فطري به ترجيح لذيذتر، کارها را به نسبت لذتي که ميبخشند، بسنجيم و هنگام تزاحم بين چند کار، لذتبخشترين آنها را انتخاب کنيم. البته در اين ارزيابي نميتوان لذت فعلي را ملاک قرار داد؛ زيرا ممکن است کاري که لذت آني دارد، در آينده رنجهاي فراواني به بار آورد. بهعلاوه، ممکن است ما هنوز لذت بعضي از کارها را نچشيده باشيم تا بتوانيم آن را با کارهاي ديگر مقايسه کنيم. پس راه صحيح براي تشخيص لذيذتر، اين است که حقيقت لذت و ملاک آن را بشناسيم و از روي محاسبه عقلي دريابيم که چه لذتي ارزنده و پايندهتر است و ما قبلاً اين محاسبه را انجام داديم و به اين نتيجه رسيديم که لذت قرب به خدا از همه چيز بيشتر و پايدارتر است: «وَ اللّهُ خَيرٌ وَ اَبْقى» (مصباح، 1382، ص 118).
در نظريه «انتخاب عقلاني»، «ديرپاترين» و «لذيذترين» و «ارزشمندترين» و «کمهزينهترين» از مفاهيم پرکاربرد و محوري اين نظريه محسوب ميشوند که با اصول قضاياي هومنز نيز مرتبط هستند. ادبيات استاد مصباح در آثار نيز مشحون از استفاده از همين مفاهيم است و از جهت ادبياتي نيز ميان اين دو انديشمند تا حدي اشتراک وجود دارد.
اکنون که پاي گزينش و انتخاب به ميان آمد، طبيعي است که عقل و منطق اقتضا ميکند از ميان همه انواع لذتها با کميتها، کيفيتها و شدتهاي مختلف، بهترين، شديدترين و عميقترين لذتها را در محدوده گزينش خود قرار دهد؛ ولي او گاهي در اين انتخاب دچار اشتباه و لغزش ميشود و معيارهاي درست عقلاني را در گزينش خود رعايت نمىکند (مصباح، 1391 ب، ص 166).
در حقيقت عقل انسان است که ميان لذتهاي مادي و معنوي را مقايسه ميکند و حکم به ارزشمندتر بودن لذتهاي معنوي، در مقابل لذتهاي مادي ميدهد. در نظريه «مبادله اجتماعي» نيز يکي از اصول و مکاتبي که اين نظريه در ريشههاي خود از آن سيراب گشته «انتخاب عقلاني» است که در فضاي اقتصاد سنتي شکلگرفته است. اما اين نقطه اشتراک، خود به نقطه افتراق رويکرد فردگرايي استاد مصباح و هومنز تبديل شده است که در ادامه تفصيل آن خواهد آمد.
1-2. نقطه افتراق رويکرد «فردگرايي» استاد مصباح در مقايسه با نظريه «مبادله اجتماعي» هومنز
اشاره شد که يکي از نظرياتي که به نحوي مستقيم بر نظريه «مبادله اجتماعي» جورج هومنز تأثير گذارده نظريه «انتخاب عقلاني» است. نظريه «انتخاب عقلاني» با مکتب اقتصاد سنتي پيوندي ناگسستني دارد، بهگونهاي که روح کلي حاکم بر اقتصاد سنتي محسوب ميشود. هومنز هم نظريه خود را مديون علم اقتصاد نخستين ميداند (هومنز، 1961، ص 68 و 33) و در اين باره معتقد است: مطابق قانوني که در اقتصاد وجود دارد، هرچه قيمت کالا بيشتر باشد، شخصي که مقداري از آن کالا را در اختيار دارد، به جمعآوري مقدار بيشتري از آن کالا مبادرت ميورزد. درباره مبادله و رفتار بين دو شخص هم اينگونه است: هر چه پاداشي که در ازاي يک فعاليت به دست ميآيد باارزشتر باشد، فرد فعاليت بيشتري از خود بروز ميدهد تا مقدار بيشتري از آن ارزش را به دست آورد (هومنز، 1961، ص 68).
مطابق همان روح کلي حاکم بر اقتصاد سنتي يک محتوا و مفاد چيزي که در علم اقتصاد مطرح است، اين است کنشگر اقتصادي را فردي معرفي ميکند که به دنبال بيشينهکردن سود خود است و تمام شرايط را به نحوي تنظيم ميکند که بالاترين سود مادي را در بهترين شرايط به دست آورد. بر اساس فرضهاي اوليه علم اقتصاد، انسان موجودي است که هميشه در پي کسب سود حداکثري در کالا و خدمات است و عمل گزينشگري در مصرفکننده (در تعبير علم اقتصاد) به همين علت انجام ميگيرد و کنشگر مبتني بر اساس انتخاب عقلاني، بر اساس چهار قضيه اصلي انتخاب عقلاني عمل ميکند. همين چهار قضيه در نظريه «مبادله اجتماعي» جورج هومنز بهصورت يک روح کلي ديده شده است:
1. به طور عقلاني، افراد در جستوجوي سود حداکثري خويش هستند و در اين مسير بر اساس اميال و سليقههاي خود تصميم ميگيرند.
2. افراد هر چه بيشتر از چيزي داشته باشند کمتر به دنبال کسب مجدد آن هستند.
3. سليقه خريدار و فروشنده به طور مستقيم با ارزش و بهاي کالا و خدمات مرتبط است، به گونهاي که تقاضاي زياد يک کالا در بازار، بر ارزش آن ميافزايد و عرضه زياد کالا در بازار، از بها و ارزش آن ميکاهد.
4. عرضه انحصاري کالا سبب افزايش قيمت کالا ميشود و بهعکس، اگر چندين شرکت در عرضه يک کالا در بازار نقش داشته باشند از قيمت کالا کاسته ميشود (ديليني، 1388، ص 392).
يکي ديگر از نظرياتي که بر نظريه «مبادله اجتماعي» بسيار تأثيرگذار بوده، «رفتارگرايي» است که در علم روانشناسي بهصورت مستقيم مطرح و در جامعهشناسي نيز مؤثر واقع شده؛ اثري که نظريه «مبادله اجتماعي» از «رفتارگرايي» دريافت نموده است. در بحث «پاداش و تنبيه» طي فرايند شرطيشدن عامل مؤثر واقع ميشود. در دانش رفتارگرايي، مبحث «تشويق و تنبيه» بهوسيله پاداشدادن به کبوتر، توسط او مورد آزمايش قرار گرفت و بعداً در نظريه «مبادله اجتماعي» توسط هومنز، در جريان تبادل انساني مطرح شد (هومنز، 1961، ص 30).
اين نظريه مبتني بر مبناي سودانگاري و تبادل مادي بود و بهطورکلي در فضاي دنيوي و اينجهاني مطرح شده و دايره انتخاب عقلاني کنشگر در اين نظريه محدود به دنياست. با اين حساب، نظريه «مبادله اجتماعي» و ريشههاي آن، يعني «انتخاب عقلاني» و «رفتارگرايي» در فضاي اثباتگرايي (Positivism ) مطرح هستند. اين در حالي است که در رويكرد استاد مصباح، انتخابهاي انسان، محدود به انتخابهاي مادي صرف نيست و ايشان معتقد است: انسان داراي ظرفيتهاي ديگري هم هست و او ميتواند در حوزه امور معنوي كنشگري داشته باشد.
در سال 1935 ميلادي در اولين کنگرهاي که با موضوع «وحدت علم» در پاريس برگزار شد، محصولي بهعنوان نخستين خروجي کنگره مورد اتفاق نظر فيلسوفان شرکتکننده در آن کنگره قرار گرفت. خروجي کنگره چيزي بود با عنوان «دائرةالمعارف علم يگاني» که بعداً با همين نام انتشار يافت.
رودلف کارناپ (1891-1970) جزو فيلسوفاني بود که با انتشار مقالهاي در اين دائرةالمعارف معتقد بود: وحدت علم به معناي وحدت زبان علم است. به عبارتديگر، او کوشيد بگويد: زبان و منطق واحدي وجود دارد که همه علوم از آن پيروي مينمايند و معتقد بود: گزارههاي تمام علوم قابلتحويل به گزارههاي آن است. کارناپ در بخشي از مقاله خود به تقسيمبندي شاخههاي گوناگون علوم پرداخت و علوم اجتماعي را زيرمجموعه علوم زيستي و در عرض روانشناسي قرار داد و همه اينها را ذيل «علوم تجربي» (Science) طبقهبندي کرد (پايا، 1382، ص 354-355). در اين منطق، تمام علوم اجتماعي زيرمجموعه علوم تجربي قرار ميگيرند و روش آنها نيز تابع تجربه است.
استاد مصباح بر پايه اعتقاد به عقل عملي و عقل نظري و عقيده به مبدأ و معاد، معتقد است: انسان انتخابگر با در نظر گرفتن لذتهاي معنوي، از لذتهاي زودگذر مادي عبور ميکند و به لذتي شديدتر و عميقتر و پايدارتر ميرسد و اين در حقيقت، نوعي توسعه در عقلانيت و نظريه انتخاب عقلاني محسوب ميشود. در حالي که در نظريه «مبادله اجتماعي»، ارزشها و فرهنگ از نظر هومنز، هيچ جايگاهي در تحليل اجتماعي ندارند، در نظريه استاد مصباح، «فداکاري» و «ازخودگذشتگي» معنا دارند. همچنين عقلي که در نظريه «انتخاب عقلاني» مطرح بود و نظريه «مبادله اجتماعي» بر آن استوار شد، عقل ابزاري ماديانديش است و تماماً در فضاي علم تجربي معنا ميشود؛ ولي در ديدگاه استاد مصباح، انسان داراي دومرتبه از عقل است که اين دو ساحت از عقلانيت، براي او، هم ادراک ميسازند و هم قواي تحريکي انسان را مديريت ميکنند.
عقلانيتي که استاد مصباح از آن در توضيح هدف انسان و جهان استفاده ميکند عقل آخرتانديش و معنوي است که با برقراري تناسب و پيادهکردن قاعده اهم و مهم ميان اهداف مادي و معنوي، اهداف معنوي را در اولويت قرار ميدهد و لذتي را که در آن ميتواند نصيب انتخابگر عقلاني شود بالاتر از لذت مادي ميداند. اين يکي از نقاط افتراق نظريه استاد مصباح از نظريه «مبادله اجتماعي» و روش هومنز است.
1-2-1. مسئله حفظ انسجام اجتماعي در فرض تسلط عقل ابزاري
نقطه افتراق دومي که در رويکرد «فردگرايي» استاد مصباح نسبت به نظريه «مبادله اجتماعي» جورج هومنز وجود دارد يکي از مسائلي است که بر اساس تسلط و غلبه عقل ابزاري مادي مورد پرسش است. در مسئله «حفظ انسجام اجتماعي» سؤالي که مطرح است اين است که با فرض قبول عقلانيت مادي و ابزاري، حفظ انسجام اجتماعي چگونه رخ ميدهد؟
در فرض تعارض ميان دو کنشگر در کسب سود بيشتر، براي حفظ انسجام و پيشگيري از فروپاشي اجتماعي، يکي از طرفين بهناچار بايد از حق خود چشمپوشي کند. اين مسئله در فضاي عقل مادي و ابزاري که کنشگر را ملزم به انتخاب بهترين راه براي رسيدن به هدف ميکند، بيمعناست؛ ولي در نظريه استاد مصباح، مسئله فداکاريها و ايثارها در جامعه، معنايي مهم و جايگاه والايي پيدا ميکند.
به بيان ديگر، با توجه به اينکه مطابق نظريه «انتخاب عقلاني»، افراد جامعه در کنشهاي خود کاملاً فردمحور و سودمحور هستند و در پي بهترين و کوتاهترين و کمهزينهترين راه براي دستيابي به سود خود هستند، اين سؤال مطرح ميشود که اگر عقلانيتي که ادعا شده جامعه بر آن استوار است، عقلانيت نظريه انتخاب عقلاني است که افراد به دنبال بهترين راه براي کسب سود شخصي هستند، قاعدتاً در بحرانهاي اجتماعي (مانند برخي کمبودها و نقايص) بايد نظم اجتماعي از بين برود و به هرج و مرج منتهي شود. ولي مشاهده ميشود حتي جوامعي که ادعاي تسلط عقل ابزاري و مادي دارند، در بحرانها دچار فروپاشي نميشوند. آيا توضيحي وجود دارد که بتوان بر اساس تسلط عقل ابزاري، ايثارها و فداکاريها را در جامعه را توضيح داد؟
به کدام دليل در جامعهاي که همه به دنبال بيشينهکردن سود شخصي و مادي خود هستند، بعضي افراد حاضر به گذشتن از جان خود ميشوند؟ مسئله ايثارها و فداکاريها را چگونه ميتوان با فرض وجود عقل مادي توضيح داد؟ به عبارت ديگر، فردمحوري و بيشينهکردن سود فردي (انتخاب عقلاني) را چطور ميتوان با فداکاري و کاهش سود فردي (فداکاري و ايثار) براي حفظ نظم اجتماعي، در جامعه جمع کرد؟ آيا با تسلط عقلانيت موجود در نظريه «مبادله اجتماعي»، ايثارها و فداکاريها در جامعه معناي درستي پيدا ميکند؟
2-2-1. الگوي توسعه استاد مصباح
يکي از پاسخهايي که به اشکال وجود ايثارها و فداکاريها در جامعه داده شده است، بهوسيله ايجاد توسعه در عقلانيت است؛ به اين صورت که ميتوان در ارزشهاي افرادِ انتخابگرِ عقلاني، توسعه ايجاد کرد و دايره انتخابهاي آنها را از اهداف صرفاً مادي به اهداف معنوي گسترش داد. در الگويي از عقلانيت که تاکنون در نظريه «مبادله اجتماعي» مطرح شده، اهداف دنيوي بوده؛ يعني سود و زيان فقط معطوف به اين دنيا لحاظ ميشده و سعي در انتخاب بهترين راه دنيوي براي کسب بالاترين و بيشترين سود دنيوي بوده است. ولي در الگوي توسعهيافته کنوني، اينچنين مطرح ميشود که اهداف افراد و دايره انتخابهاي آنان در امور فراتر از ماده هم نافذ است و راه دارد. ازاينرو فرد سودجو و انتخابگر عقلاني آخرت و ثواب و عقاب اخروي را در انتخابهايش لحاظ ميکند و بحث بهشت و جهنم و عذاب و پاداش اخروي را هم در نظر ميگيرد و بعد دست به انتخاب ميزند.
توضيح اينکه وقتي انسان بين پاداش و عقاب اخروي و پاداش و عقاب دنيوي مردد ميشود به دنبال سنجش لذت و اهميت و ميزان بزرگي پاداش يا درد و ميزان شدت عقاب اخروي و قياس آن با ميزان سودي که در دنيا نصيب او ميشود، ميرود و مقايسه ميکند و سپس دست به انتخاب ميزند. در اينجا فرد انتخابگر باز هم از دايره انتخاب عقلاني خارج نشده است.
اگر الگوي «توسعه» استاد مصباح در يک مثال پياده گردد اينگونه ميشود که وقتي انسان سودجوي انتخابگرِ عقلاني براي اوقات فراغتش مردد ميشود که آيا درآمد و وقت خود را در سفر زيارتي هزينه کند يا سفر سياحتي؟ با توجه به اخباري که دربر دارنده ثواب و پاداش اخروي براي زائر است، دو صورت از امکان انتخاب براي وي به وجود ميآيد:
اول اينکه در سفر سياحتي هزينه کند و در قبال آن به آرامش خاطر چندروزه يا چندساعته دنيوي دست يابد.
دوم اينکه آن را در سفر زيارتي هزينه کند و در قبال آن از ثواب و لذات معنوي در آخرت و آرامش ابدي بهرهمند گردد.
يا در صورت عکس آن، فرد انتخابگر اگر در معرض استفاده عدواني و تجاوز به حقوق ديگران قرار گيرد، دو امکان براي انتخاب پيشروي او وجود دارد:
اول اينکه از مال غير استفاده کند و لذت زودگذر دنيوي به همراه عذاب و عقوبت دائمي آخرت را کسب کند.
دوم اينکه با در نظر گرفتن بزرگي عذاب آخرت و دردناکتر بودن آن نسبت به دنيا، فردِ انتخابگر عذاب بزرگ آخرت را انتخاب نميکند؛ زيرا با در نظر گرفتن اصول مبادله سودساز، اين مبادله براي او سودساز نخواهد بود و ازاينرو از ارتکاب آن دست ميکشد.
در اين مثال، نمونه توسعهيافته عقلانيت مشاهده ميشود. عقل در اينجا محدود به عقل معطوف به اهداف دنيايي نشده است. در حقيقت، چون ارزشهاي فردِ انتخابگرِ عقلاني توسعه يافته است، عقلانيتش هم بهتبع آن ارزش توسعه مييابد و عقل حسابگر ميان پاداشهاي دنيوي و اخروي، پاداشي را انتخاب ميکند که بالاترين منفعت را نصيب او کند و دوام بيشتري نيز داشته باشد (لحاظ کردن دوام و پايداري لذت). همچنين در جانب عقوبت هم به همين منوال، ميان سختي دنيوي و سختي اخروي، آن را انتخاب ميکند که کمترين ضرر به او وارد شود. بنابراين ضرر و سختي دنيوي را به جان ميخرد تا ضرر اخروي را که درد و دوام درد آن بيشتر است از سر خود باز کند.
اين الگوي توسعه عقلانيت در آثار استاد مصباح به چشم ميخورد. ايشان معتقد است: انسان فطرتاً امر لذيذ را ميپسندد و مشکل وقتي ايجاد ميشود که دو امر لذيذ با هم تعارض داشته باشند. بنابراين وقتي لذيذترينها براي انسان تزاحم و تعارض پيدا کنند، انسان امور تزاحميافته را بهوسيله عقل تفکيک و تنظيم ميکند تا به بهترين و لذيذترين لذتي که دو ملاک ارزندهتر و پايدارتر را دارا باشد، دست يابد.
نکته مهم در نظر ايشان، عامل تشخيصدهنده و انتخابگر در انسان است. ايشان معتقد است: عقل محاسبهگر بين دو گزينه، بر اساس ديرپاترين و ارزشمندترين آنها، بهترين گزينه را انتخاب ميکند (مصباح، 1391الف، ص 48-49).
بر اساس ميل فطري به ترجيح لذيذتر، کارها را به نسبت لذتي که ميبخشند، ميسنجيم و هنگام تزاحم بين چند کار، لذتبخشترين آنها را انتخاب ميکنيم. البته در اين ارزيابي نميتوان لذت فعلي را ملاک قرار داد؛ زيرا ممکن است کاري که لذت آني دارد، در آينده رنجهاي فراواني به بار آورد. علاوه بر اين ممکن است ما هنوز لذت بعضي از کارها را نچشيده باشيم تا بتوانيم آن را با کارهاي ديگر مقايسه کنيم. پس راه صحيح براي تشخيص لذيذتر، اين است که حقيقت لذت و ملاک آن را بشناسيم و از روي محاسبه عقلي دريابيم که چه لذتي ارزندهتر و پايندهتر است و ما قبلاً اين محاسبه را انجام داديم و به اين نتيجه رسيديم که لذت قرب به خدا از همه چيز بيشتر و پايدارتر است: «وَ اللّهُ خَيرٌ وَ اَبْقى» (مصباح، 1382، ص 118).
ايشان معتقد است: انسان در کنشهايش يک هدف را دنبال ميکند و آنهم بهدست آوردن بالاترين لذت است. ايشان در تحليل فداکاري و جانفشاني در راه خدا هم اين روش را در تحليل پيش گرفته و معتقد است: کسي که در راه خدا از جان خود ميگذرد، در حقيقت به اميد رسيدن به لذت بالاتري که با شهادت به دست ميآيد، دست به جانفشاني و مبارزه ميزند. حتي کسي که داراي هدفي موهوم است او هم هدفش لذتگرايي است. ايشان معتقد است: هدف و محرک همه افراد در کنشها، مرتبط با لذت است، با اين تفاوت که برخي لذتهاي معنوي را بر لذات حسي ترجيح ميدهند.
بنابراين، نبايد پنداشت کسي که به جهاد با دشمنان خدا ميپردازد و جان خود را در خطر ميافکند، به دنبال لذت نيست؛ چون نميتوان لذت را به لذت حسي منحصر دانست و چنين شخصي در پي رسيدن به لذتي معنوي و روحاني است که پس از شهادت به آن ميرسد و به اميد رسيدن به آن دست به جانفشاني ميزند. حتي ممکن است کسي براي لذتي خيالي دست به مبارزه بزند و براي اينکه نام او در زمره قهرمانان قرار گيرد دست به جانفشاني بزند. يا کسي که در راه محبوبش فداکاري ميکند و در اين راه ناراحتي و مشکلاتي را متحمل ميگردد، لذتي که وراي اين سختيها متوجه او خواهد شد و يا اميد رسيدن به لقاي محبوب، تحمل دشواريها را براي او آسان ميگرداند. حتي کسي که خودکشي ميکند، براي فرار از ناراحتيهاي زندگي و خلاصي از مشکلات به مرگ رضايت ميدهد. پس او خواهان راحتي و آسايش موهومي است که به خيال خود پس از مرگ به آن ميرسد و از آن لذت ميبرد. بنابراين، محرک اصلي انسان در همه فعاليتها، تحصيل لذت و دوري از الم است، خواه آن دو دنيوي باشند و خواه اخروي، و خواه مادي باشند و خواه معنوي (مصباح، 1380، ص 79-80).
ايشان معتقد است: «لذت» از جمله مفاهيمي است که ابتدا در امور حسي، مانند خوردن و خوابيدن و لذت شنيدن و لذت جنسي به کار رفته، ولي رفتهرفته انسان متوجه جنس ديگري از لذت شده که با جنس مادي آن کاملاً متفاوت است؛ مانند لذتهايي که در ادراکات عقلي وجود دارد و لذتهايي که در ايثار و ازخودگذشتگي موجود است و همچنين لذتهاي حاصل از يک عمل اخلاقي.
استاد مصباح معتقد است: انساني که ايثار ميکند يا از آبروي خود ميگذرد و يا سختيهايي را متحمل ميشود، يا در راه حق و خدا، از مال و جانش ميگذرد و آنها را ايثار ميکند، در اين موارد هم هدف انسان از لذتگرايي جدا نميشود و انگيزه اصلي انسان در اين موارد بهدست آوردن لذت معنوي است.
بنابراين ايشان معتقد است: انگيزه اصلي انسان براي تمام افعال خويش، همانا لذت است، خواه مادي باشد و خواه معنوي. اين نوع تعريف - درحقيقت- نوعي توسعه در مفهوم لذتي محسوب ميشود که در نظريه «انتخاب عقلاني»، از نوع مادي و دنيوي آن مطرح است و تمام افعال انسان براي بهدستآوردن بيشترين مقدار از همين لذت است. همچنين ايشان در تعريف «لذت» اينچنين آورده: حالتي است ادراکي که بعد از انجام يک رفتار خاص و يا يافتن يک شيء دلخواه و مطلوب، براي انسان حاصل ميشود (مصباح، 1380، ص 80).
در برخي آيات و روايات نيز اين الگو از عقلانيت، داراي شواهد و تصريحاتي است و البته در مراتبي از معرفت و شناخت ديني، صحيح و قابل پيگيري است. الگوي «توسعه» استاد مصباح هم ناظر به همين دسته از شواهد ديني است.
ايشان براي توضيح تزاحم لذت مادي و معنوي و ارجحيت بهدستآوردن لذت معنوي، با اشاره به آيه 2 سوره بقره، معتقد است: انسان ميتواند با وعدهدادن لذت بالاتر از مادي، خود را متقاعد کند که از لذت مادي براي رسيدن به لذت معنوي چشمپوشي نمايد.
اگر يقين به آخرت باشد آنگاه دلکندن از دنيا آسان ميشود. اگر انسان بفهمد که اين لذت دنيايي تزاحم دارد با لذتي شبيه آن، ولي بسيار بهتر و بالاتر، آنگاه ميتواند خود را متقاعد نمايد که از آن صرفنظر کند؛ «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأْنْهارُ کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَة رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِها» (بقره:2) (مصباح، 1388، ص 62).
ايشان در وصف نعمتهاي بهشتي و در ضمن تفسير آياتي که مربوط به همين موضوع است، همين معنا را اشراب ميکند و براي مثال، به بهتر بودن شراب بهشتي نسبت به شراب زميني اشاره مينمايد و درباره نعمتهاي ديگر نيز اين نکته را گوشزد ميکند که نعمتهاي بهشتي اتمامپذير نيست و بهشتيان لازم نيست نگراني بابت تمامشدن لذتهاي بهشتي داشته باشند (مصباح، 1383، ص 168-170).
حتي در قرآن از برخي نعمتهايي نام ميبرد که در اين دنيا با آثاري سوء همراه هستند؛ اما اين لذت در آخرت و در بهشت وجود دارد، بدون آنکه اثر سوئي داشته باشد؛ مثلاً، شرابهاي دنيايي مستکنندهاند و عقل انسان را زايل کرده، او را از حالت عادي خارج مىکنند... اما قرآن ميفرمايد: ]اولاً،[ در بهشت شراب وجود دارد... ميفرمايد: يک قطره و يک فنجان نيست، جويبارها و نهرهايي از شراب جاري است! ثانياً، ميفرمايد: آن شراب سردرد و مستي ندارد (مصباح، 1383، ص 167-168).
اين معنا مناسب آياتي از قرآن کريم هم هست که لذات معنوي را بهنوعي شبيه و از جنس لذات مادي معرفي ميکند، ولي با درجهاي از ارزش بالاتر و بهتر:
1. «لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأْنْهار» (بقره:25).
2. «وَزَوَّجْناهُمْ بِحُور عِين» (دخان:54).
3. «وَ فَواكِهَ مِمّا يشْتَهُون» (مرسلات:42).
4. «وَ لَحْمِ طَير مِمّا يشْتَهُون» (واقعه:21).
همچنين ايشان با اشاره به جاودانه بودن نعمات بهشتي معتقد است: انسان مؤمن بر لذات مادي تمرکز نميکند؛ زيرا با اين کار لذات معنوي را از دست ميدهد و در ترجيح لذات معنوي بر لذات مادي نبايد لحظهاي درنگ کند؛ زيرا لذات معنوي پايدارتر و عميقترند (مصباح، 1392الف، ص 291-293).
همچنين معتقد است: اگر ما بر لذتهاي جسماني و حسي تمرکز يافتيم و مقدمات و شرايط تحصيل آن لذتها برايمان فراهم بود، از تمرکز بر امور فراحسي بازميمانيم. ايشان در زمينه مقايسه لذت مادي و معنوي معتقد است: مطابق آيات قرآن کريم در جهان آخرت، لذت جنسي نيز وجود دارد، و همينگونه که در قرآن کريم نيز به مؤمنان وعده داده شده است که با «ازواج مطهره» ازدواج ميکنند، معتقد است: نتيجهاي که از اين دسته از آيات قرآن کريم گرفته ميشود اين است که برخي لذات مادي، همانندش در آخرت هم وجود دارد (همان).
از مجموعه آياتي که ما در اينجا آنها را در سه دسته تقسيم کرديم، چنين استفاده ميشود که اولاً، در بهشت نيز لذت جنسي وجود دارد، و ثانياً، لذت مؤمنان در اين زمينه از همسران مؤمني است که در دنيا داشتهاند.
از اينجا معلوم ميشود نهتنها در اين جهان، بلکه حتي در بهشت نيز اين ميل به خوردنيها وجود دارد و بايد ارضا شود (مصباح، 1391ب، ص 227 و 75).
ايشان بهنوعي از مبادله معنوي با بهشت معتقد است كه اگر کسي با ايمان و اعتقاد به روز حساب، مرتكب گناه نگردد، در عوض، در بهشت، صاحب قصرها و لذتها و نعمتهاي جسماني و نامتناهي ميگردد. اما اگر کسي گناهان را ترک کند و واجبات را انجام دهد و از شکمچراني و حرفهاي بيفايده و مانند آن خودداري نمايد، علاوه بر استفاده از نعمتهاي جسماني بهشتي (وَ لَحْمِ طَير مِمَّا يشْتَهُون وَ فَاكِهَة مِمَّا يتَخَيَّرُون) (واقعه:21-22) جزو خاصاني خواهد شد که در قصرهاي آنچناني از آن لذتهاي نامتناهي بهره ميبرند (مصباح، 1384الف، ص 152).
ايشان معتقد است: درك لذت معنوي شبيه و از جنس درك لذت مادي است. اين شباهت يكي از پايههاي الگوي «توسعه» ايشان است؛ به اين معني كه در مبادله، كنشگر دو چيز را با هم مبادله ميکند. مطابق نظر ايشان، كنشگر با رهاکردن لذت زودگذر مادي و دنيوي، لذت معنوي و بزرگتر اخروي را به دست ميآورد.
درک ما از غذاها و شيرينيهاي بهشتي فراتر از درک ما از غذاها و شيرينيهاي دنيايي نيست و ما با تشبيه آن نعمتهاي نامحدود و پاک با نعمتهاي محدود و ناچيز دنيا، به شناختي ناقص و دور از آن نعمتهاي نامحدود دست مييابيم (مصباح، 1386، ص 135).
2. نقاط شباهت و تمايز «فردگرايي» استاد مصباح با نظريه «مبادله اجتماعي» جورج هومنز
نتيجهاي که از مقايسه ميان انديشه دو انديشمند در رويکرد «فردگرايي» به دست ميآيد به چند بخش تقسيم ميگردد:
2-1. شباهتها
در خصوص شباهتهاي موجود ميان رويکرد «فردگرايي» در انديشه استاد مصباح و هومنز ميتوان به نکات ذيل اشاره نمود:
2-1-1. نفي وجود جامعه در حوزه هستيشناسي وجود جامعه
نظريه «مبادله اجتماعي» در ريشههاي هستيشناسانه خود، مبتني بر اصولي است. آموزه «نامگرايي» (Nominalism) از آموزههايي است که معتقد است: آنچه در خارج وجود دارد افراد هستند و کلها را فقط در ذهن موجودند. ظهور اين مسئله در علوم اجتماعي به اين صورت است که فقط افراد در خارج موجود حقيقي هستند و وجود جامعه و نهادهاي اجتماعي فقط در ذهن موجود است.
همچنين يکي ديگر از مبادي هستيشناختي نفي وجود جامعه براي نظريه هومنز و به طور کلي رويکرد «فردگرايي» را ميتوان در ديدگاه لايبنيتس جستوجو کرد. وي معتقد است: جهان از اجزاي کوچکتري تشکيل يافته که نام آنها «موناد» است. وي اين اجزا را غير قابلتقسيم به اجزاي کوچکتر دانست. در حقيقت اعتقاد به مونادها (مانند اتمها) براي تشکيل جهان، يکي از ريشههاي هستيشناسانه رويکرد هومنز در نظريه «مبادله اجتماعي» است. همچنين رگههايي از انديشه «اتمگرايي» (Atomistic) نيز در اين رويكرد ديده ميشود.
«فردگرايي» در ديدگاه استاد مصباح نيز داراي مناشي و اصول و مبادي خود است. ايشان در بحث «اعداد» معتقد به اعتباري بودن تمام اعداد غير از عدد يک يا واحد است. در آموزش فلسفه نيز اين مسئله را مبسوط توضيح داده است (مصباح، 1391پ، ص235-237). بنابراين ميتوان با توجه به اتقان انديشه ايشان و اتکاي نتايج بر مبادي در بحث روششناسي انديشه، نفي وجود جامعه را به مباني هستيشناسي ايشان در بحث اعداد مستند نمود.
2-1-2. بازگشت جامعهشناسي به روانشناسي
نظريه «مبادله اجتماعي» جورج هومنز متأثر از ديدگاه خرد، مبناي تحليل خود را رويکرد «فردگرايي» و به طور خاص، «رفتارگرايي» و «روانشناسيگرايي» قرار داده است. هومنز معتقد است: قوانين روانشناسي براي تحليل و تبيين مسائل علوم اجتماعي کفايت لازم را دارد. وي به نحوي استفاده از قواعد و اصول جامعهشناسي را دورشدن از بررسي عيني روابط افراد ميداند.
استاد مصباح نيز ضمن تصريح به بازگشت علوم به روانشناسي، علت اين گرايش را ترکيب گروهها و قشرها از افراد ميداند و معتقد است: به همين علت، بازگشت جامعهشناسي به روانشناسي فردي اجتنابناپذير و حتمي است. «چون گروهها و قشرها از افراد مرکباند، وابستگي جامعهشناسي به روانشناسي اجتماعي، و از آن طريق، به روانشناسي فردي، اجتنابناپذير و حتمي» (مصباح، 1398، ص 96).
3-1-2. نفي تأثير جامعه بر فرد
هومنز بهصراحت در شکلهاي ابتدايي رفتار اجتماعي، معتقد است: هرگونه تأثير تعيينکننده از جامعه بر روي افراد را نميپذيرد و در نهايت، آن چيزي را که تعيينکننده رفتار فرد است رفتار خود فرد ميداند و ميگويد: وقتي در آثارمان از «جامعه» سخن به ميان ميآوريم و چيزهايي مثل «فراهمکننده پاداش» را به «جامعه» نسبت ميدهيم، مقصود ما همواره افراد هستند و در نهايت، افراد را عرضهکننده اين پاداشها ميدانيم (هومنز، 1961، ص 384). همين معنا و با عباراتي تقريباً مشابه به همين عبارات را در آثار استاد مصباح نيز ميتوان يافت که منکر هرگونه تأثير تعيينکننده از اجتماع بر رفتار افراد است.
تأثير و نفوذ افراد اجتماع در يک فرد انساني نيز هرچند عميق و همهجانبه باشد، حقيقي دانستن ترکيب انسانها را تجويز نخواهد کرد؛ چنانکه همکاري افراد هم دال بر پديدآمدن موجودي حقيقي به نام «جامعه» که آثار مخصوص به خود داشته باشد، نتواند بود. «جامعه وجود حقيقي ندارد و مفهوم "جامعه" مفهومي است اعتباري و انتزاعي» (مصباح، 1398، ص 93 و 143 و 145).
2-2. تمايزها
درخصوص تفاوتهاي رويکرد «فردگرايي» استاد مصباح و نظريه «مبادله اجتماعي» هومنز بايد به اين نکته اشاره کرد که بررسيها در حوزه تفاوتها و برتريهاي هر يک از اين دو انديشمند، مسئلهاي است که به طور همزمان مطرح است. بنابراين سير مطالب اين قسمت نيز به اين صورت است که با شروعکردن از مسئله تفاوتها، به تمايزها و برتريها خواهيم رسيد.
2-2-1. تفاوت در حوزههاي معرفتشناسي و انسانشناسي و هستيشناسي
تفاوتها از لايه معرفتشناسي دو انديشمند شروع ميشود و تا انسانشناسي و هستيشناسي هر دو ادامه مييابد. مطابق معرفتشناسي نظريه «مبادله اجتماعي»، عقلانيتي که در اين نظريه مطرح است، عقلانيت ابزاري وبر است که در پس آن، نوع نگاه به امور، بهمثابه ابزاري براي رسيدن به خواستهها مطرح است که در نسبتسنجي اين رويکرد به دين، استفاده ابزاري از دين براي رسيدن به امور مطلوب مطرح ميشود. فضاي عقلانيت مطرح در اين رويکرد، فضاي غيرالهي و غيرتوحيدي است، و منطق فقط منطق «سودگرايي» است.
در مقابل، رويکرد استاد مصباح در لايه معرفتشناسي نظريه، رويکردي توحيدي و الهي است. عقل و عقلانيت در اين سطح، ريشه در وحي دارد که در مراتب بالاي هستي با منشأ عقلانيت مرتبط ميشود. بنابراين استاد مصباح با اعتقاد به دو ساحت «عقل نظري» و «عقل عملي» معتقد به مبدأ و معاد است.
مسئله «گزينش عقلاني» را از دو جهت ميتوان مد نظر قرار داد:
اول. شباهت اين رويکرد با رويکرد هومنز در «مبادله اجتماعي» است که مقصود بيشينهکردن سود است و انتخاب بر اساس معيار عقل.
دوم. برتري رويکرد استاد مصباح است، با اين توضيح که استفاده از مبادله در امور معنوي، نوعي برتري محسوب ميشود؛ زيرا بر اساس مباني معرفتشناسي و معناي «عقلانيت» نزد استاد مصباح، اين توسعه صورتگرفته که فاقد اشکالات وارد بر مبناي هومنز در «مبادله اجتماعي» است و در رويکرد استاد مصباح، حلشده به نظر ميرسد.
يکي از چالشهاي عقلانيت ابزاري مسئله «غايتمندي جهان» است که با توجه به مباني معرفتشناسي استاد مصباح، اين مسئله جزو امور حل شده قرار گرفته است. ولي در نقطه مقابل، بهمثابه چالشي براي عقلانيت ابزاري طرح است. روششناسي نظريه هومنز اين مطلب را نمايان ميکند که منطق سودگرايي و افزون کردن سود متقابل که يکي از شاهبيتها در تبيين مسئله به روش مبادله است، گرفتار مشکلات عديدهاي شده که يکي از آنها، مسئله اخلاق و معناي زندگي و ايثارها و فداکاريهاست که مطابق منطق سودگرايي، مسئلهاي لاينحل باقي ميماند، در حالي که در رويکرد توحيدي استاد مصباح، مسئله فداکاري و ايثار، معنايي جدي دارد و سبب انسجام اجتماعي ميشود. همچنين غايتمندي جهان نيز دچار خلل نميگردد؛ زيرا با توضيح استاد مصباح، شهيد به لذتي بالاتر از دنيا چشم دوخته است.
شيخالرئيس بوعلي سينا (980-1037ق) در نمط هشتم از الاشارات و التنبيهات، ماهيت لذت را اينگونه تعريف ميكند: «إن اللذة هي ادراک و نيل لوصول ما هو عند المدرك كمال و خير من حيث هو كذلك؛ و الألم هو إدراك و نيل لوصول ما هو عند المدرك آفة و شر» (طوسي، 1375، ج 3، ص 337).
بر اساس تعريف شيخالرئيس، «لذت» آن چيزي است كه در نزد مدرك، كمال و خير محسوب ميشود. بنابراين با رسيدن به آن كمال، احساس لذت به او دست ميدهد. ازاينرو اين لذت را در مرتبه ادراك مجرد ميداند كه از اين نظر با نحوه كاربست لذت توسط استاد مصباح هماهنگي دارد.
به دو دليل در اين مسئله آشکار گرديد که مقصود هومنز از «علم» science است:
اول اينکه او مبناي شروع تحقيقات و آزمايشها و نظريهپردازي خود را از آزمايش ميان کبوتر و دانشمند شروع کرد و سپس با تعميم آن به رفتار انساني، آن را گسترش داد و نيز تصريح نمود که ما ناچار به تعميم رفتار بين کبوتر و دانشمند به رفتار دو فرد انساني هستيم (هومنز، 1961، ص 31).
دوم اينکه فضاي علوم اجتماعي در غرب با جريان «اثباتگرايي» پيوند عميقي دارد. به صورت کلي، نظريه «مبادله اجتماعي»، يک نظريه اثباتگرايانه است؛ زيرا بر اين فرض مبتني است که رفتار بشري را ميتوان با قوانين طبيعي تبيين و تشريح کرد (ديليني، 1388، ص 392).
بنابراين، وقتي از انتخابِ کنشگر عقلاني سخن ميگويد، مقصودش در همين حيطه مادي است؛ ولي در نقطه مقابل، اعتقاد به عقل نظري و اتصالش با وحي در مراتب بالاي هستي سبب ميشود که دايره انتخاب کنشگر به امور غيرمادي نيز گسترش يابد. رويکرد استاد مصباح در اين باره را ميتوان نمونه اصلاحشده و اسلاميشده برنامهريزي براي رسيدن به اهداف معنوي براي کنشگر معتقد به مبدأ و معاد دانست.
در اينجا ذکر چند نکته لازم است:
يکم. استاد مصباح معتقد است: همه جوامع لزوماً هميشه مطابق انتخاب عقلاني عمل نميکنند و ادعاي عمل مطابق الگوي «انتخاب عقلاني» ادعاي باطلي است. كرايب هم مانند ايشان، به همين مسئله اعتقاد دارد (کرايب، 1399، ص 93-100).
دوم. مسئله ايثار و فداکاري که در نظريه هومنز بر پايه «انتخاب عقلاني» دچار مشكل ميشد، در رويکرد استاد مصباح بر پايه اعتقاد به «عقلانيت تجريدي»، داراي راهحل است؛ به اين صورت که ايشان توانسته است ايثار را با انتخاب عقلاني توانسته جمع کند.
سوم. استاد مصباح «انتخاب عقلاني» را بهمثابه يک توصيه به کار ميبرد و در ادامه درباره جامعه آرماني بحث ميکند. اين در حالي است که بر مبناي جامعهشناسي امروزي، ظرفيت بحث درباره جامعه آرماني وجود ندارد و اين ظرفيت ايجاد شده در نظريه استاد مصباح به عقلانيت ايشان بازميگردد. بر اساس نظريه ايشان، اين مسئله آشکار است که او ميتواند درباره «ارزش» نيز بحث کند. ازاينرو ميتواند راجع به اين مسئله هم بحث نمايد که جامعه آرماني چيست؟ روشن است که روند اين بحث نزد استاد مصباح خارج از بحث علمي نيست؛ زيرا ايشان علم را محدود به حس و نظريههاي آزمونپذير تجربي نميداند و معتقد است: علم ميتواند راجع به ارزشها هم سخن بگويد.
در مقابل، نظريه هومنز به سبب ابتنا بر تعريف اثباتگرايانه از «علم»، معرفت علمي را محدود به گزارههاي تجربي و آزمونپذير ميداند و گزارههاي ارزشي و متافيزيكي را فاقد اعتبار علمي ميخواند. انتخاب عقلاني در نظريه هومنز كه با نوعي هستيشناسي دنيوي و اينجهاني همراه است، ناظر به انتخابهايي است كه متوجه اغراض دنيوي و طبيعي است. استاد مصباح انتخاب عقلاني را در معنايي وسيعتري ميبيند که حالت قدسي در آن لحاظ شده است. اين اغراض از ديدگاه ايشان، هويت علمي دارند. تمام اين نتايج متکي بر مباني هستيشناختي و معرفتشناختي هر دو متفکر است.
نتيجهگيري
1- با توجه به تصريحات استاد مصباح و جورج هومنز، هر دو متفکر در جايگاه تبيين خرد در جامعهشناسي طبقهبندي ميگردند.
2- شباهتها ميان استاد مصباح و جورج هومنز در ناحيه نتايج رويکرد «فردگرايي» است، نه در ناحيه مبادي آنها. توضيح اينکه با توجه به تفاوت استاد مصباح و جورج هومنز در مبادي و اصول موضوعه، معناي مشترکي از علم و عقلانيت و هستي و معرفت ميان دو متفکر در اين رويکرد وجود ندارد و تنها نتايج مشترکي در اين بين ميتوان يافت.
3- الگويي از توسعه که به انديشه استاد مصباح نسبت داد هشده، همچنين نقدهاي ايشان بر جورج هومنز نيز مبنايي است؛ به اين معني که با توجه به مباني هر کدام از دو انديشمند محترم، بحث به نتايج خاص خود در روششناسي خواهد رسيد.
4- عقلانيت اشراب شده در آثار استاد مصباح، توحيدي است، بهخلاف عقلانيت موجود در نظريه «مبادله اجتماعي» که ابزاري است.
5- بهتبع عقلانيت موجود در نظريه «مبادله اجتماعي»، انسانشناسي مورد استفاده در نظريه مزبور، داراي مبادي مادي و اثباتگرايي است، بهخلاف استاد مصباح که به سبب اعتقاد به دو ساحت عقل عملي و نظري و اتصال مبدأ وجودي انسان به عالم مجردات، حس و محسوس، وجود مادي را تنها يکمرتبه از مراتب وجودي انسان ميداند.
6- با توجه به ابتناي نتايج بر روشها در هر دو متفکر، در نظر استاد مصباح، کنشگري انسان محدود به حدود اخلاقي است و در نظر هومنز، براي کنشگري انسان، هيچ حد و مرز اخلاقي در نظر گرفته نشده است و وي انسان را فقط محدود به عمل فردي و سود فردي ميداند.
- آزاد ارمکی، تقی، 1383، نظریههای جامعهشناسی، تهران، سروش.
- پایا، علی، 1382، فلسفه تحلیلی: مسائل و چشماندازها، تهران، طرح نو.
- پارسانیا، حمید، 1392، «نظریه و فرهنگ، روششناسی بنیادین تکوین نظریههای علمی»، راهبرد فرهنگ، ش 23، ص 7-28.
- پارسانیا، حمید، 1395، اخلاق و عرفان، قم، کتاب فردا.
- دیلینی، تیم، 1388، نظریههای کلاسیک جامعهشناسی، ترجمة بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران، نشر نی.
- ریتزر، جورج، 1395، نظریههای جامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمة محسن ثلاثی، تهران، علمی.
- ریتزر، جورج، گودمن، داگلاس جی، 1393، نظریههای جامعهشناسی مدرن، تهران، جامعهشناسان.
- طوسی، خواجهنصیرالدین، 1375، شرح الاشارات و التنبیهات، قم، بوستان کتاب.
- کرایب، یان، 1399، نظریههای اجتماعی مدرن، ترجمة عباس مخبر، تهران، آگاه.
- لاهیجی، عبدالرزاق، 1395، شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام، قم، مؤسسۀ الامام الصادق(ع).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1377، آموزش عقائد، تهران، چاپ و نشر بینالملل.
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1380، به سویخودسازی، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1381، پاسخ استاد به جوانان پرسشگر، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1382، خودشناسی برای خودسازی، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1383، بهسوی او، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1384الف، شکوه نجوا، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1384ب، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1386، لقای الهی، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1388، پیام مولی از بستر شهادت، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1391الف، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1391ب، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1391پ، آموزش فلسفه، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1391ت، شرح الهیات شفاء، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1391ج، آموزش فلسفه، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1392الف، سیمای سرافرازان، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1392ب، رابطه علم و دین، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1392ج، حقوق و سیاست در قرآن، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1394، فلسفه اخلاق، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1398، جامعه و تاریخ از نگاه قرآن، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
- Homans, G.C, 1961, Social Behavior its Elementary Forms, New York, Harvard University.
- Skinner, B. F, 1971, Beyond Freedom and Dignity, New York: Knopf. As cited in G. Ritzer, Sociological Theory, 2017.