رابطهی علوم انسانی اجتماعی با گفتمان و الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه و طرح مسئله
توجه به مسئلة پيشرفت جامعه يکي از علقههاي نظري براي متفکران ايراني بهويژه پس از دورة قاجار بوده و پس از انقلاب اسلامي ايران، اين مسئله به يکي از مهمترين ضروريات براي جامعه تبديل شده است. مؤلفههاي موردنظر انقلاب اسلامي ايران از پيشرفت، مسيري را طراحي و تسهيل ميكند که در نهايت به احيا و اعتلاي تمدن اسلامي ميانجامد (تشکل هماهنگ انسانها در حيات معقول با روابط عادلانه و اشتراک همة افراد و گروههاي جامعه در پيشبرد اهداف مادي و معنوي انسانها در همة ابعاد مثبت، تمدن تعريف ميشود) (جعفري، 1375، ص 161). برقراري آن نظم و هماهنگي در روابط انسانهاي يک جامعه که تصادمها و تزاحمهاي ويرانگر را منتفي سازد و رقابت در مسير رشد و کمال را جايگزين آنها كند، بهگونهايکه زندگي اجتماعي افراد و گروههاي آن جامعه موجب بروز و فعليت يافتن استعدادهاي سازندة آن باشد، نشاندهندة تمدن است (همان، ص 233). در اين مسير مؤلفههاي دين، فرهنگ و علم نقشي بنيادين دارند و رسيدن به تمدن از خلال پيشرفت جامعه حاصل ميشود (همان، ص 223). توجه به مؤلفة علم، جايگاهي ممتاز دارد؛ زيرا هر تمدني نيازمند بخشي از معرفتها و علوم مقتضي با خود بوده، توانمندي نظري و عملي تمدن، وابسته به آن علوم است. براي مثال، تمدن غرب پس از دورة رنسانس و بهويژه عصر روشنگري، رفتهرفته مباني مرتبط با چارچوب معرفتشناختي جامعه و تمدن خود را طراحي کرد که دانشهايي همچون فلسفة سياسي، تاريخ و اقتصاد سياسي سهمي مهم در شکل دادن به علوم اجتماعي مدرن داشتند؛ بهگونهايکه بخش اعظمي از علوم انساني اجتماعي موجود و رايج، وامدار مباني علوم اجتماعي دورة مدرن و پس از آن است.
برخلاف بعضي ادعاها مبني بر جهانشمول بودن علوم انساني اجتماعي كه در تمدن غرب شكوفا شدهاند، چنين علومي تماماً ميراثي درخور و برازنده براي همة جوامع و تمدنها نيستند؛ زيرا علوم انساني اجتماعي در برخي از جنبهها، تابعي از نوع نگرش به انسان (انسانشناسي) در هر جامعه و تمدناند. بهعلاوه عناصر برسازندة فلسفة علوم اجتماعي ميتوانند در هر جامعه و تمدن، تفاوتهايي آشکار داشته باشند؛ براي مثال، شاکلة علوم اجتماعي در تمدن غرب بر مبناي جدايي علم از دين سازمان يافته است، اما علوم انساني اجتماعي در تمدن اسلامي داراي بنيانهايي متفاوتاند و مناسبات متفاوتي با مؤلفههاي دين و فرهنگ دارند. براي جامعة ايران پس از انقلاب اسلامي، پيشرفت و رسيدن به تمدن، مستلزم ايفاي روابط متقابل ميان مؤلفههاي دين، فرهنگ و علم است.
در شرايط امروز جامعة ايران، مسئلة پيشرفت بر اساس الگوي اسلاميـ ايراني اهميتي فراوان يافته است. شناختن مناسبات نظري مسئلة پيشرفت و ارتباط آن با دين، علم و تمدن، نخستين گام براي پردازش مفهومي و نظري است. علوم انساني اجتماعي محوريتي مهم در فراهم آوردن زمينههاي گفتمان و الگوي اسلامي بر عهده دارند. براي الحاق مباني فرهنگيـ اجتماعي به نقشة پيشرفت جامعه، شايسته است تا بُعد معرفتي تمدن از قوت کافي برخوردار باشد. در اين صورت است که ميتوان فعالانه به عرصة گفتماني بينالمللي وارد شد؛ زيرا علم مهمترين بعد نظري گفتمان را برميسازد.
مسئلة اصلي اين مقاله پرسشي دربارة چگونگي نقش علوم انساني و اجتماعي در گفتمان و الگوي اسلامي پيشرفت است. هدف مقاله نيز نشان دادن ضرورت بحث از نظريهپردازي در زمينة پيشرفت جامعة ايران اسلامي، با اتکا به آراي شهيد مطهري براي تقويت مباني گفتمان و الگوي اسلامي است.
پيشينة پژوهش
تاکنون پژوهشهايي دربارة نظر شهيد مطهري در زمينة رابطة دين، علم، تمدن و پيشرفت انجام شده است؛ اما نميتوان به پژوهش مستقلي اشاره كرد که بهتازگي و با عنايت به نياز جديد علمي کشور نسبت به گفتمان و الگوي پيشرفت اسلامي ايراني انجام شده باشد. بهعلاوه ترکيب همزمان عناصر چهارگانة يادشده در بين آثار علمي توليدشده چندان به چشم نميخورد. براي نمونه، در اين بخش سه پژوهشِ مرتبط را كه نمايندة پيشينة علمي موضوعاند، معرفي و بررسي ميكنيم:
کاشفي (1376) در پژوهشي دربارة علم و دين از ديدگاه شهيد مطهري، به بررسي رابطة دين، علم و فلسفه پرداخته است. محقق كوشيده تا نقد شهيد مطهري نسبت به ديدگاههاي رايج غربي دربارة سهگانة مذکور را مطرح سازد و تمايز خاستگاه اسلامي وي را برجسته و زواياي مختلف آن را بررسي كند. اتصال علم به دين، انواع رابطة علم و دين و ديدگاه اسلام دربارة اين رابطه يکي از موضوعات مهمِ بررسيشده بهشمار ميآيد.
مهدوينژاد (1381) در مقالهاي با موضوع رابطة علم و دين با تکيه بر ديدگاه شهيد مطهري، پس از مرور چيستي علم و دين نزد مکاتب پرشمار سه رابطة تعارض، تفارق و تعاضد را به دقت بررسي كرده است. انواع تعارض علم و دين به چهار دسته تقسيم شدهاند: گزارههاي علمي و ديني؛ پيشفرضهاي علمي و ديني؛ روحيات علمي و ديني و جهانبيني علمي و ديني. همچنين مقاله بهطور اجمالي ديدگاه شهيد مطهري را دربارة تعاضد دين و علم معرفي کرده است.
سرانجام اصغري (1385) در پژوهشي مباني دين و توسعه در انديشة شهيد مطهري را توضيح داده است. اين مقاله، مرتبطترين پژوهش با مقالة پيشروست. محقق كوشيده است تا ديدگاههاي توسعهاي غربي را مرور كند و سپس با در پيش گرفتن رويکرد نظري آراي شهيد مطهري، ديدگاهي جديد از توسعه ارائه داده است. البته نقد اصلي به پژوهش مزبور، به توصيفي و دايرةالمعارفي بودن پژوهش است. به عبارت ديگر، شايسته بود تا محقق ديدگاه توسعهاي را با مؤلفههاي اسلامي بر طبق آراي شهيد مطهري و به شيوهاي تحليلي با دستهبندي، ارائة اشکال الگويي و به صورت شماتيک معرفي كند.
ملاحظة روششناختي مقاله
نظريات علوم انساني به دليل ارتباط با مفاهيم و اصطلاحات، بهطور مضاعف نيازمند اعتبار و تدقيق روششناختياند. در رشتههاي علوم اجتماعي و بهويژه جامعهشناسي، هرچقدر به پژوهشهاي کلان نزديک شويم، سهم مفاهيم و مباحث نظري افزايش مييابد و از وجه انضمامي آنها کاسته ميشود. با عنايت به اين مشخصه، پژوهش بايد توسط راهبرد روششناختي معيني هدايت و کنترل شود تا کيفيت و اعتبار آن تضمين گردد. اين مقاله براي اشاره به نقش علوم انساني و اجتماعي در مباني نظري گفتمان و الگوي اسلامي پيشرفت، از روش تحقيق اسنادي استفاده کرده است.
روش اسنادي يعني تحليل آن دسته از اسنادي که شامل اطلاعات دربارة پديدهها يا موضوعات مورد مطالعة ماست (بيلي، 1994). با استفاده از اين روش، امکان کاوش تفسيري دربارة ديدگاههاي اجتماعي پيشين ميسر ميشود (دايمون و هالووي، 2005، ص 217). روش تحقيق اسنادي مناسب براي بررسي ديدگاهها، نقد نظري، جمعآوري آراي متفکران اجتماعي، مقايسة تطبيقي رويکرد نظريهپردازان و بازنمايي رويکرد نظري مکاتب و پارادايمهاست. کشف، استخراج و طبقهبندي موضوعات، تکنيکهاي روش اسنادي را تشکيل ميدهد.
رويکرد نظري
اين مقاله در بررسي ترابط علوم انساني و اجتماعي با گفتمان و الگوي اسلاميـ ايراني پيشرفت از نظريات انديشمند مسلمان، شهيد آيتالله مرتضي مطهري (1298-1358) که از هفده کتاب ايشان استخراج شده، استفاده کرده است. چهار کليدواژة دين، علم، فرهنگ و تمدن در آراي ايشان با موضوع مقاله ارتباط دارد. در ادامه، اين رابطه در دو بخش «دين، علم و تمدن» و «پيشرفت: دين، تمدن و فرهنگسازي» تشريح ميشود:
1. دين، علم و تمدن
از ديدگاه شهيد مطهري، اصلي که در دنيا تحول به وجود آورد، علم است. چرخ زندگي بر محور علم قرار گرفته و همة شئون حيات بشر به علم وابستگي يافته است (مطهري، 1363 الف، ص 170). علم، نظامي است از فرضيهها و نتايجي که يا در پرتو تجربه و يا بر بنياد اصول منطق گرفته ميشوند (همو، 1381، ص 324). علم هم جنبة عملي و هم جنبة نظري دارد (همان، ص 328). علم، قدرت و توانايي است (همان، ص 362).
ايشان معتقد است دليل اينکه با آن همه سفارش و تأکيد در اسلام دربارة فريضة علم، اين فريضه متروک مانده، مسئلهاي اجتماعي است. بايد علت اصلي را وجود گونهاي ناهمواريها و دشواريهايي دانست که به عللي در جامعة اسلامي پيدا شدند، و امکان عمل به اين سفارش عمومي را از بين بردند. يکي اينکه در فقه، علم به صورت فريضهاي همچون نماز، روزه، خمس، زکات و حج تلقي نشد. علم هم فريضهاي مقدم براي انجام فرايض ديني و هم مقدمة عزت و استقلال و داشتن يک اجتماع خوب است (همان، ص 327-334؛ همو، 1363 الف، ص 165).
در دوران مدرن، تمدن غرب براي فرار از ايمان، علم را حلال همة مشکلات معرفي کرد (همو، 1373، ص 53). به اعتقاد شهيد مطهري، آنچه در اروپا «نه علم» بود، يعني آنچه در علوم رياضي و تجربي نميگنجيد و حاوي نظريهاي دربارة انسان، اجتماع و جهان بود، بهعنوان فلسفه رانده شد (کاشفي، 1376، ص 51)؛ حال آنکه توسعة قلمرو علم و ارائة يک جهانبيني بر اساس آن، موجب تصور تضاد ميان علم و دين ميشود (مطهري، 1370 الف، ص 43). اساساً تعادل نظام اجتماعي انسان با جدايي دين و علم از ميان ميرود (همو، 1362، ص 200). پيشرفت علم و تمدن نيازي را که انسان به دين دارد، رفع نميکند؛ بلکه انسان، هم به لحاظ شخصي و هم به لحاظ اجتماعي، نيازمند دين است (کاشفي، 1376، ص 54و55). علم افزايش و توسعة افقي را به انسان ارزاني ميدارد و دين موجب افزايش ژرفايي ميشود (مطهري، 1367 الف، ص 166 و167). از نظر شهيد مطهري، شکوفايي دانش در تمدن اسلامي مرهون دين است (مهدوينژاد، 1381، ص 44). همچنين با توجه به اينکه علوم انساني از انسان برميخيزند و انسان ميتواند ديندار يا کافر باشد، نگرش ذهني انساني بر علوم انساني تأثير ميگذارد (مطهري، 1359، ص 18).
2. پيشرفت: دين، تمدن و فرهنگسازي
از ديد شهيد مطهري، تمدن، جهاني و فرهنگ، ملي است (همو، 1381، ص 404). فرهنگ مجموعة اندوختههاي معنوي، فکري، روحي، عقلي، اخلاقي و اجتماعي يک قوم است (همان، ص 405). تمدن و فرهنگ بشري در يک جا ثابت نيست، بلکه نقل و انتقال دارد. تاريخ نشان ميدهد که در هر دوره يک گروه، نژاد يا ملت، مشعلدار تمدن و فرهنگ بشري بوده است. مثلاً ايران مدتي در دورة اسلامي مرکز بوده و اکنون اروپا و امريکا مرکز تمدن و فرهنگ دنيا هستند (همو، 1380، ص 290).
شهيد مطهري بر اين باور است که با توجه به آية «أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ» (شوري: 13)، اقامة دين به اقامة فرهنگ اسلامي است (مطهري، 1380، ص 406). فرهنگسازي در متن رسالت اسلام قرار گرفته است. مذهب پايهگذار فرهنگي نوين است که نه فرهنگي ملي، بل فرهنگي بشري يا تمدني بشري است (همو، 1372 الف، ص 66). فرهنگ اسلامي فرهنگ فطري و بشري است؛ در عين اينکه از جنبة فاعلي وابسته به قومي ويژه است، از جنبة کيفي رنگ قوم خاصي را ندارد (همو، 1381، ص 405-406). البته هيچ فرهنگي در جهان نداريم که از فرهنگها و تمدنهاي ديگر بهره نگرفته باشد، ولي مسئله دربارة کيفيت بهرهگيري و استفاده است. يک نوع بهرهگيري اين است که فرهنگ و تمدن ديگر را بدون هيچ تعرضي در قلمرو خود قرار دهيم و نوع ديگر اين است که از فرهنگ و تمدن ديگر تغذيه کنيم. فرهنگ اسلامي از نوع دوم است که فرهنگهاي ديگر (يوناني، هندي، ايراني و غيره) را در خود جذب کرد و با سيمايي مخصوص به خود ظهور و بروز يافت (همو، 1372 ب، ص 19-20).
در ديدگاه شهيد مطهري، هر پيشرفتي را نميتوان تکامل دانست، اما هر تکاملي پيشرفت است؛ زيرا پيشرفت بايد به همراه تعالي انسانيت باشد (مطهري، 1363ب، ص 276). بر همين اساس، انسان امروز با همة پيشرفتهاي معجزهآسا در ناحية علم و فن، از لحاظ انسانيت نهتنها گامي پيش نرفته، بلکه به سياهترين دوران گام نهاده است. اين يکي از تناقضاتي است که منطق بشر امروز به آن گرفتار شده است. ريشة اين مشکل، عدم توجه به نياز دين و معنويت است. از ميان همة مکتبها، تنها اسلام قدرت پاسخگويي به اين نياز را دارد (همو، 1377، ص 25-29)؛ به اين دليل که اسلام با پيشرفت واقعي زمان، پيش ميرود، آن را مديريت ميکند و حتي جلوتر از آن راه ميرود (اصغري، 1385، ص 153).
در جامعة اسلامي، شئون مختلف زندگي اجتماعي يعني فرهنگ، سياست، قضاوت، اخلاق، تربيت و اقتصاد جدا از دين نيست (مطهري، 1378، ص 15و 16). امروز جهان اسلام بيش از هر وقت ديگري نيازمند يک نهضت قانونگذاري است که با يک ديد نو، وسيع و همهجانبه از عمق تعليمات اسلامي ريشه بگيرد تا ريسمان فکري غربي از دست و پاي مسلمانان باز شود. بايد پيوند مسائل الهي با مسائل اجتماعي و سياسي مشخص شود. شهيد مطهري معتقد است وظيفة دانشمندان روشنفکر اسلامي اين است که مکتب حقوقي اسلام را از وجهههاي سياسي و اقتصادي معرفي کنند (همو، 1370 ب، ص 255 و 256). اين ضرورت به حدي است که مسئلة عدم توجه ما به مسئوليت حفظ و نگهداري مقررات اسلامي بهسبب عدم شناخت ما از فلسفة نظامهاي اجتماعي، سياسي، حقوقي، جزايي و خانوادگي اسلام و عدم قدرت و توانايي ما در دفاع از آنها به يکي از مسائل بسيار حساس تبديل شده است (همو، 1367 ب، ص 145).
اين مقاله در ادامه مطالب مربوط به مناسبات ميان علوم انساني، گفتمان و الگوي اسلامي ايراني پيشرفت را در سه بخش ارائه خواهد کرد: 1. الگو و مختصات پيشرفت، طبق آراي شهيد مطهري، 2. چگونگي رابطة گفتمان و الگوي اسلامي ايراني، 3. علوم انساني و بُعد معرفتي تمدن اسلامي.
1. الگو و مختصات پيشرفت
با بازخواني آراي شهيد مطهري، ميتوان به الگويي از رابطة دين، علم، فرهنگ و تمدن دست يافت و دو محور بنيادين را از آن بازنمايي كرد: 1. مرکزيت دين در الگوي پيشرفت، 2. ابعاد مسئلة پيشرفت.
1-1. مرکزيت دين در الگوي پيشرفت
از سويي هستة مرکزي پيشرفت اجتماعي، دين است و از سوي ديگر، برپايي دين وابسته به فرهنگ و تمدنسازي است. علوم تجربي و انساني تأمينکنندة نيرو و قوة لازم براي حرکت و استمرار چنين تمدني هستند که خود، از دين سرچشمه گرفتهاند. علوم اگر بهدرستي استفاده شوند، به روند پيشرفت جامعه قدرت و توان ميبخشند. اين توانايي داراي ماهيتي هم نظري و هم فني است. ساختن جامعة مطلوب نيز وابسته به علم است. در اين ميان، علوم انساني نميتوانند فارغ از ارزش و اعتقاد اسلامي باشند.
2ـ1. ابعاد مسئلة پيشرفت
فرهنگسازي از وظايف اسلام بهشمار ميآيد و تا وقتي مقدمات اجتماعي اين فرهنگ فطري و جهانشمول در جامعه فراهم نشود، تمدن اسلامي شکل نخواهد گرفت. جامعهاي همچون ايران ميتواند بهمثابه علت فاعلي براي محقق ساختن تمدن جهاني اسلام عمل كند؛ اما پيشرفت جامعه داراي دو بُعد جداييناپذير مادي و معنوي است. نهضت قانونگذاري در ديدگاه شهيد مطهري به يک معنا متناظر با مقتضيات الگوي پيشرفت اسلامي است که داراي جنبههاي مختلف سياسي، اقتصادي، آموزشي و نظام خانواده است. اين الگو امروزه در دست تمدن غربي (امريکا و اروپا) قرار دارد.
شهيد مطهري علم (از جمله علوم انساني) را ضرورتي ميداند که بهسبب عدم پيشرفت در ميان کشورهاي اسلامي، به «مسئلهاي اجتماعي» تبديل شده است. تأثير عوامل اجتماعي و تمدني بر وضعيت علم و عالمان در جوامع اسلامي كانون توجه ايشان بوده که اين، موضوعي از جنس «جامعهشناسي علم» است (ر.ك: توکل، 1389، ص24). بهعلاوه شهيد مطهري، غفلت از ترتيب دادن الگوي پيشرفت اسلامي را از جنس «شناخت و توانايي» معرفي کرده است. به عبارت ديگر، اين مسئله از ماهيتي «گفتماني» برخوردار است؛ چراکه گفتمان داراي دو بُعد نظري (شناخت) و عملي (توانايي) است.
2. چگونگي رابطة گفتمان و الگوي اسلامي ايراني
1ـ2. تعريف لغوي و مفهومي گفتمان و الگو
«گفتمان» در لغت به معناي گفتوگو، محاوره و مکالمه است و به زبانِ وراي جمله و عبارت اشاره دارد. گفتمان در مطالعات جامعهشناسي، علوم سياسي، فلسفه و زبانشناسي به اعتبار استفادهاي که از آن ميشود، معاني متفاوتي دارد. به اعتقاد گي، گفتمان چيزي بيش از زبان است و گفتمانها همواره متضمن هماهنگ کردن زبان با شيوة عمل، تعامل، ارزشگذاري، باور داشتن، احساس، بدنها، زبانها، نمادهاي غيرزباني، اشيا، ابزارها، فناوريها، زمان و مکان هستند. انسانها از اين راه ميکوشند تا با استعانت از گفتمان و ايجاد هويتي خاص، خود را متمايز کنند (گي، 1999، ص 18-25).
در فرهنگ فارسي معين، «الگو» مترادف با واژگان طرح، نمونه و روبهرو دانسته شده است (معين، 1378، ص 342). يک الگو ميتواند بهمثابه رويهاي براي نيل به مطلوب تلقي شود. بيرو در فرهنگ علوم اجتماعي آورده است که الگو به معناي پديدهاي است که در يک گروه اجتماعي شکل گرفته، به اين منظور که مدل يا راهنماي عمل در رفتارهاي اجتماعي هم از ديدگاه کارکردي و هم رواني اجتماعي به کار ميآيد و الگوها شيوههايي از زندگياند که از صور فرهنگي نشئت ميگيرند. الگوها بر افکار، نگرشها و رفتارهاي کنشگران تأثير ميگذارند (بيرو، 1370، ص 130).
2-2. مسير تمدن و فرهنگسازي: کفايت نظري و تجربي گفتمان
با عنايت به نظريات شهيد مطهري، هر تمدن يا هر انقلاب براي به وجود آمدن، علاوه بر ملزومات سياسي و اقتصادي، نيازمند محتواي معرفتي است. علومي که در هر تمدن رشد ميکنند، ريشه در علقهها و اقتضائات معرفتي گفتمان حاکم بر آن تمدن دارند (مککارتي، 1388، ص 219؛ توکل، 1389، ص 131 و132). پس از انقلاب اسلامي ايران، اصحاب علم و سياست كوشيدهاند تا گفتمان انقلاب اسلامي را در مناسبات قدرتهاي منطقهاي و بينالمللي وارد سازند؛ اما لازمة قوت و انسجام چنين گفتماني، علاوه بر محتواي فرهنگي اجتماعي آن، توانش گفتمان در عملياتي کردن منسجم نظريات است. گفتمان انقلاب اسلامي ايران، بهمثابه گفتماني مولد و پويا، براي رقابت در ميان ديگر گفتمانها ميبايد از دو وجه «کفايت تجربي» و «کفايت نظري» برخوردار باشد. کفايت نظري به موضوع محتواي نظريهمند، منطقي و مستدل گفتمان اشاره دارد و کفايت تجربي، خود را در «الگو» متجلي ميسازد.
گفتمانها در وجه عيني و تجربي اقدام به الگوسازي از نهادهاي جامعه يعني سياست، اقتصاد، تعليم و تربيت و خانواده ميكنند (عرفانمنش و صادقي فسايي، 1391). الگوهاي مطلوب زماني که در عمل تحقق يابند، کفايت گفتمان را در هر دو بُعد تجربي و نظري هويدا ميسازند. آزمون هر گفتمان، توانش آن در عملياتي کردن بُعد نظري خود در قالب الگوست و زماني که الگوها در جامعه جريان يابند، کفايت گفتمان آشکار ميشود. يک گفتمان تا وقتي از لحاظ نظري باکفايت نباشد، به گفتماتي مسموع، قدرتمند و پايدار مبدل نخواهد شد و در نتيجه، براي الگوسازي، عقيم بهشمار خواهد آمد. مجموع همة الگوها از نهادهاي بنيادين جامعه، «الگوي پيشرفتِ» جامعه و تمدن را تشکيل ميدهد.
3ـ2. رويارويي گفتمانها: گفتمان انقلاب اسلامي در مصاف با گفتمانهاي رقيب
با توجه به نظر شهيد مطهري ميتوان گفت که تمدن مسلط دستكم تا سالهاي اخير، تمدن غربي بوده است؛ اما نميتوان حالت سکون براي چنين تمدني قايل بود؛ زيرا اين تمدن پايدار نيست و مؤلفههاي لازم را براي حرکت مردمي و نهادي ندارد. همچنين همانگونه که پيشتر گذشت، شهيد مطهري از کيفيت ويژة تمدن اسلامي، يعني داشتن پايههاي ثابت در عين برخورداري از قابليت جذب زمينههاي مثبت و مساعد سخن گفته است. با اينحال ميتوان از رويارويي گفتمانها بهمنزلة يکي از مسائل پيشروي تمدن اسلامي نام برد. البته بايد در نظر داشت که فرهنگ اسلامي خصلتي جهانشمول دارد.
تا پيش از وقوع انقلاب اسلامي ايران، دو گفتمان مهم يعني ليبراليسم و سوسياليسم به مثابه بنيانهاي نظري و تجربي براي ديگر جوامع عمل ميکردند (مطهري، 1363الف، ص 125). انقلاب ايران، ضمن معرفي جريان سوم، مناسبات گفتماني را در عرصة نظري متحول کرده است. کفايت گفتمان انقلاب اسلامي زماني تحکيم ميشود که بتوان با ياري جستن از مباني فرهنگي اجتماعي اين گفتمان، زايايي عملي آن در توليد الگو را نيز تحقق بخشد. چنين گفتماني بهمثابه مصدر معرفتي، هيچگاه به ورطة بحران هويت نيفتاده، به انفعال يا استحالة فرهنگي دچار نخواهد شد. به نظر ميرسد تنها در اين شرايط است که در عرصة رقابتهاي گفتماني و در مصاف با گفتمانهاي رقيب، ميتوان از تثبيت گفتمان اسلامي ايراني سخن گفت.
براي دستيابي به اين هدف، بايد رويکرد رفع آسيب شکل بگيرد. هدف اصلي از ايجاد چنين رويکردي، پالايش ابعاد نظري ناسازگارِ عمدتاً برخاسته از غرب است (نقوي، 1377). نميتوان بهراحتي و با نقدهاي کليشهاي سراغ مبادي معرفتي غرب رفت. در اين زمينه بايسته است تا نخست دانشمندان و متفکران ايران اسلامي، توانايي خود را در بسط گفتمان خويش به کار گيرند. پس از اين مرحله ميتوان به آشکارسازي ديدگاههاي نادرست مبادرت ورزيد. به عبارت ديگر، نقد، نيازمند چارچوبي است که به لحاظ مباني فرهنگي اجتماعي از قدرت اقناع بالايي برخوردار باشد و با تقويت دو مؤلفة نظري و تجربي گفتمان اسلامي ايراني، عملاً چارچوب نقدهاي دقيق نسبت به گفتمانهاي ديگر شکل خواهد گرفت.
همچنين اينکه گفتمان و الگوي اسلاميـ ايراني، يعني نوعي بوميسازي گفتمان اسلامي، مانعي براي حضور در ضيافت جهاني انديشه خواهد بود، برداشت صحيحي نيست. اين گفتمان و الگو، نه موجب انزواي ايران در جهان سيال و فعال خواهد شد و نه امکان مشارکت در ساحت بينالمللي را از جامعة ايراني سلب خواهد کرد. تعبير «اسلاميـ ايراني»، داراي دو توانمندي بالقوه است: اولاً اسلام داراي ارزشهاي فرامکاني و فرازماني است و اين موضوع از جهانشمول بودن معرفت اسلامي حکايت دارد (اين موضوع در انديشة شهيد مطهري بهويژه کتاب اسلام و مقتضيات زمان داراي جايگاهي ويژه است)؛ ثانياً با توجه به ديدگاه شهيد مطهري، فاعل و عامل ايجاد اين تمدن ميتواند خود داراي فرهنگ قومي و ملي باشد؛ اما اين امر به خصلت جهانشمول بودن تمدن اسلامي صدمهاي نميرساند، بلکه جذب ميشود.
3. علوم انساني و بُعد معرفتي تمدن اسلامي
واژة علم، مشترک لفظي است و ميتوان آن را در چهار معنا به کار برد: 1. علم در مقابل جهل، 2. علم در برابر شک و ظن، 3. علم به معناي نظامي از گزارههاي حصولي که با روشهاي مختلف کسب معرفت به دست آمدهاند؛ مانند علوم تجربي، فلسفي، تاريخي، عرفاني، ادبي و غيره، 4. علم به معناي نظامي از گزارههاي حصولي که با روش حسي، تجربي، طبيعي و انساني بهدست ميآيد و در اين معنا فقه، اصول، کلام، فلسفه، عرفان، علوم ادبي و تاريخي، علم بهشمار نميآيند (مصباح، 1379، ص 9-21).
علم از جهاتي گوناگون با فرهنگ مرتبط است. براي شکلگيري علم، لازم است تا بدواً فلسفة علم بهمنزلة بينش اولية آن تشکيل شود. فلسفة علم نيز ناظر به لايههاي هستيشناسي، انسانشناسي، معرفتشناسي، روششناسي و غايتشناسي است (بستان، 1390). از عناصر تشکيلدهندة معرفتشناسي تمدن غرب، تعريف علمِ فارغ از ارزش و ناظر به جهان مادي و طبيعي است. سدههاي هجدهم و نوزدهم، زمان جولان رويکردهاي تجربهگرايي و سپس برآمدن پارادايم اثباتگرايي بود. در اين رويکرد، فرهنگ، نه عرصهاي مستقل، بلکه بهكلي متأثر از علم است و علم، هويت خود را بدون توجه به فرهنگ حفظ ميکند (پارسانيا، 1391؛ کوهن، 1970). با گذشت زمان و برآمدن رويکردهاي تفهمي و تأويلي غربي در قرن بيستم، فرهنگ ماهيتي بينالاذهاني مييابد و همچنان در چارچوب روابط و مناسبات کنشگران در دنياي مادي تعريف ميشود (بنتون و کرايب، 1386). در مقابل، علم در ديدگاه اسلامي بر فرهنگ جامعه احاطه دارد (پارسانيا، 1390)؛ زيرا معرفت وحياني و نقلي، خصلتي تجويزي مييابد. وحي در کنار معرفت عقلي و حسي تعريف ميشود و به تزريق ارزشها و هنجارهاي تجويزي (بينش هنجاري) در عرصة نظريه و علم ميپردازد. فقه اجتماعي، احکام بايد و نبايد توليد ميكند و برخلاف رويکرد تمدن غرب، اين بينش هنجاري ميتواند در توليد علم، مبنا قرار گيرد و در نظريهپردازي مطمحنظر باشد (وبر، 1390، ص 88-92). مباني فرهنگيـ اجتماعي اسلام، برآمده از شريعت و ارزشهاي ديني است که يکي از مهمترين منابع آن در «فقه اجتماعي» متجلي ميشود (پارسانيا، 1389). انقلاب اسلامي ايران و نظرية ولايت فقيه نيز نتيجة استنباط امام خميني از فقه اجتماعي است.
1ـ3. اشارهاي به فلسفة علوم انساني و اجتماعي
دِگره در کتابي با عنوان علم بهمثابه يک نهاد اجتماعي از منظومة اجتماعي و تاريخي علوم مدرن پرده برداشته است. بهزعم وي، علم تحت تأثير منظومة بزرگتر فشارها، نيازها و دستاوردهايي است که مشخصة يک جامعهاند و علوم مدرن در شرايط زماني و مکاني خاص خود حادث شدهاند. دگره «ارزشهاي فرهنگي علوم مدرن» را عقلگرايي، تجربهگرايي، روش منطقي آزموني، حکومت قانون (انسانبنياد و انسانمدار)، پراگماتيسم، رياضت اينجهاني، شکگرايي و فردگرايي معرفي کرده است. وي مسير علمي غرب در دوران باستان، قرون وسطا و دورة جديد را ترسيم کرده است (دگره، 1968). اين موضوع نشان ميدهد که ممكن نبوده علوم غربي بهويژه علوم انساني، در يک خلأ جغرافيايي و اجتماعي پديد آمده باشند. تمدن غربي متناسب با تغييرات اجتماعي، علوم انساني و اجتماعي مربوط به خود را توليد کرده است. برايناساس بايد ديد که علوم انساني و اجتماعي تمدن اسلامي، چه مؤلفههايي دارند.
همانگونه که در مرور آراي شهيد مطهري گفتيم، علم نقش مهمي در توان بخشيدن به حرکت تمدن اسلامي دارد. علوم انساني بهطور مستقيم کفايت نظري گفتمان را تقويت ميکنند که اين تقويت به بُعد معرفتي تمدن و جامعه مربوط ميشود. همانگونه که پيشتر اشاره شد، براي جوشش علوم بايد فلسفة علوم متناسب با لايههاي پنچگانه يعني هستيشناسي، انسانشناسي، معرفتشناسي، روششناسي و غايتشناسي شکل بگيرد. شهيد مطهري، ميان دو علم تجربي و انساني قايل به تفکيک است. علوم انساني با انسان سروکار دارند و نگرة اعتقادي عالِم، متأثر از لايههاي پنجگانه است. در ادامه، به هريک از اين موارد اشاره ميكنيم:
الف) هستيشناسي: منظور از هستيشناسي، نوع نگرش به جهان، يعني چگونگي جهان است. هستيشناسي علوم انساني غرب بر سکولاريسم يعني نگرش ايندنيايي بنا شده است (پارسانيا، 1387، ص 194). تفسير مادهگرايانه از هستي را فلاسفة يونان باستان همچون طالس، هراکليتوس، آناکسيمندر، آناکسيمنس و اتميستها (هالينگ ديل، 1385، ص 91-95) و در طليعة دورة مدرن كساني همچون کپرنيک، گاليله و نيوتن ارائه كردند. هستيشناسي در جهان اسلام، هستيشناسي توحيدي و صمدي است و بر اين اساس انفصال انسان و علم او از مبدأ، مستوجب خدشه در روند زندگي خواهد بود. بهعلاوه از نظر اسلام، عالم به دنياي فيزيکي محدود نميشود و ميتوان از پديدههاي متافيزيکي و روحاني سراغ گرفت. شهيد مطهري با توجه به ضرورت اتصال علم به دين، معتقد است تصور فلسفههاي اروپايي نسبت به خدا آن بود که يا او را در آسمانها و بالاتر از آن و يا در لحظة آغاز عالم جستوجو کنند (کاشفي، 1376)؛
ب) انسانشناسي: مقصود از انسانشناسي، نوع نگاه نسبت به ماهيت انسان است. انسانشناسي علوم انساني غرب بر اومانيسم بنيان نهاده شده است (نصر، 1384، ص 291)؛ يعني ارزش والاي شخصيت انسان و ضرورت آزادي در جهت تحقق نفس بشر خاکي. در چنين رويکردي، لازم است تا فضيلتهاي مادي انسان بهمثابه رأس فضايل ممکن در نظر گرفته شوند. لذا نوعي غلبة انسانيت بر هر پديدة مادي و معنوي ديگر، اهميتي وافر مييابد. غلبة «حقوق بشر» بر آموزهها و ارزشهاي ديني نيز نتيجة همين رويکرد است. در دورة يونان باستان، پروتاگوراس انسان را معيار همه چيز معرفي کرد (توکل، 1990، ص54؛ هالينگ ديل، 1385، ص105). در دورة مدرن، به منظور حذف روح از تعريف انسان، توضيحي مکانيستي از بدن انساني نيز ارائه شد. نمونة بارز اين رويكرد را ميتوان در ديدگاه داروين ملاحظه کرد. مارکس نيز تهديد و تحديد شدن عامليت کارگر را مهمترين توجيه انقلاب ميدانست تا بتواند از کرامت و آزادي انسان حراست کند. در مقابل، انسانشناسي در اسلام را ميتوان نوعي انسانشناسي دوبعدي معرفي كرد که در نظريات اجتماعي متفکران مسلماني همچون فارابي، ابنسينا، ابنخلدون، ملّاصدرا و شهيد مطهري ظهور و بروز يافته است (مطهري، 1376، ص 18؛ آزاد ارمکي، 1376؛ جمشيديها، 1387، ص 66 و67). منظور از دوبعدي بودن انسان، اشاره به دو ساحت جسماني و روحاني اوست؛
ج) معرفتشناسي: حدود و ثغور، منابع، شرايط و چگونگي امکان شناخت در مرکز مباحث معرفتشناسي قرار دارد. معرفتشناسي غرب عمدتاً برخاسته از عقلانيت روشنگري است. البته در مجموع، ميتوان دو جريان عمده يعني ذهنيتگرايي و عينيتگرايي را شناسايي كرد (بليکي، 1392، ص 36 و 37). در اسلام، مباني معرفت از حس، عقل و وحي ناشي ميشود. حس و عقل نيز توسط وحي کليت مييابند و مورد استفاده قرار ميگيرند؛ چراکه حس، دانش جزئي توليد ميکند. حس و عقل هيچگاه بر معرفت وحياني و شهودي و نقل سيطره ندارند (بستان، 1387). شهيد مطهري نقش دين و آموزههاي آن را در توليد علم، نقشي ضروري دانسته است؛
د) روششناسي: طريق و شيوهاي که شناخت از آن حاصل ميشود، روششناسي نام دارد. روششناسي مسلط در غرب، فارغ از مناقشات پارادايمها (هيوز، 1391، ص 27-55)، مستخرج از حس و عقل بوده است. علاوه بر استقرا و استقراي استنتاجي (ابطالگرايي)، روشهاي منتج از پديدارشناسي، هرمنوتيک و روشهاي مردمنگارانه نيز كانون توجه بودهاند. روششناسي اسلام از منابع معرفتي سهگانه يعني حس، عقل و وحي استخراج ميشود. حس و عقل نميتوانند عقلانيت بسنده را براي شناخت جهان اجتماعي انسانها (علوم انساني) فراهم آورند. شکاف ميان هستها و بايدها را بينش هنجاري منتج از وحي و نقل تکميل خواهد کرد. شهيد مطهري به سه منبع تفکر يعني طبيعت، تاريخ و ضمير انسان اشاره ميکند (مطهري، 1385، ص 72 و73)؛
هـ) غايتشناسي: در علوم انساني، غايتشناسي اهميت بسيار دارد و با نوع نگرش نسبت به جهان و انسان (هستيشناسي و انسانشناسي) مرتبط است. هدف و کارکرد علوم غربي مبتني بر تسلط، التذاذ، تمتع مادي، رهايي يا تفهم است (راين، 1387). برخلاف توجه فلسفة ارسطويي به علت غايي، معرفتشناسي دنياي مدرن، کارکرد و هدف را در علوم انساني و اجتماعي جايگزين غايت کرده است (دورکيم، 1385، ص 110). غايتشناسي در اسلام، سعادت توأمان دنيوي و اخروي بهشمار ميآيد و ريشة آن، در تقرب به خداوند قادر متعالي است (مطهري، 1385، ص 7-9). عقل ابزاري غرب قادر به بحث دربارة آغاز و انجام انسان و جهان نيست (پارسانيا، 1390، ص 64).
2ـ3. تقدم علوم انساني و اجتماعي: نقش اجتماعي دانشمند مسلمان در الگوسازي
علوم انساني توليدشده مبتني بر مؤلفههاي پنجگانة پيشگفته، بنيان نظري گفتمان جامعة اسلامي ايران را استحکام ميبخشد و سپس از طريق آن ميتوان انتظار داشت که علوم انساني و اجتماعي بتوانند الگوهاي نهادهايي همچون اقتصاد، سياست، تعليم و تربيت و خانواده را پيريزي كنند. تا وقتي نتوان بنيان معرفتي غني توليد کرد، بحث دربارة الگوهاي يادشده، جهش معرفتشناختي نادرست تلقي ميشود. بنابراين تحول در علوم و شکلگيري فلسفة علوم انساني و اجتماعي متناسب با هنجارهاي اسلامي، مقدم بر ساختن الگوست. دانشمند و متفکر مسلمان ايراني زماني ميتواند الگوهايي از نهادهاي بنيادين جامعه ارائه دهد، که بينش نظري و فکري او مباني معرفتي مقتضي را پذيرفته باشد.
تحول علوم انساني در جامعة ايراني نيز به معناي مزبور قابل فهم خواهد بود. هر متفکري براي پيشرفت نيازمند ايستار و نگرشي نسبت به انسان و جامعه است. چنين ديدگاهي، نوعي وحدت رويه و غايت مشترک ميان علوم مختلف انساني و اجتماعي پديد ميآورد. مفصلبندي و شاکلة اين علوم از پنج لاية معرفتي که به آنها اشاره شد، اشراب ميگردد. وجود نگرش يکپارچه در مباني معرفتي علوم انساني، موجب توليد دانش و نظرياتي خواهد شد که به استحکام علمي و معرفتي جامعة ايران کمک خواهد کرد. گفتمانسازي و الگوسازي، نتيجة تتبعات و تفکرات همين علوماند. شکلگيري و پيشرفت جامعه و تمدن، متکي به قوت علوم انساني و اجتماعي خواهد بود. به تعبير شهيد مطهري، علم فريضهاي تهيوئي است که هم انسان و جامعه را آمادة پذيرش مراحل ديگر ميکند و هم بهگونة مستقل داراي اهميت است (مطهري،1363الف، ص 143 و144).
جمعبندي و نتيجهگيري
تمدن مدرن غربي، با ادعايي سترگ مبني بر منقضي شدن دوران دين آغاز شد. آگوست کنت قوياً بر اين باور بود که دورة دين و فلسفه (متافيزيک) پايان گرفته و دورة جهانبيني علمي طلوع کرده است. اثباتگرايان پس از کنت به دنبال «مهندسي جامعه» بر مبناي آن جهانبيني علمي بودند. در نگاه آنها، همة شقوق معرفت از جمله دين بايد کنار گذاشته ميشد و تنها علم بهمنزلة معرفت اصيل و موثق، كانون توجه قرار ميگرفت (بنتون و کرايب، 1386). بيشتر متفکران غربي، در نحلههاي گوناگون فکري و فلسفي، از آغاز دورة مدرن تا دورة معاصر، بر اين مدعا صحه گذاشتند. ماکس شلر، يکي از مهمترين و بانفوذترين فلاسفة پديدارشناسي و بنيانگذار جامعهشناسي معرفت و انسانشناسي فلسفي، تاريخ بشر را در سه دورة تسلط نهادهاي خانواده، سياست و اقتصاد معرفي کرده که دين تنها در دورة اول حضوري پررنگ داشته است (شلر، 1980).
تصويري که بهاختصار بررسي شد، عموماً ناشي از باورهاي مسيحيت در تاريخ غرب بهويژه دورة قرون وسطاست (در نگرش معرفت مسيحي، آن ميوة ممنوعهاي که خداوند حضرت آدم و حوا را از خوردنش منع کرده بود، داراي ماهيتي از جنس آگاهي و علم بوده است)؛ باورهايي که به فصل مشترک رويکرد معرفتي دورة باستان و مدرن، يعني همانا جدابودگي دين و علم تبديل شدند. البته عملکرد کليسا نسبت به علم در غلبة اين چشمانداز معرفتي، بيتأثير نبود؛ اما اکنون اين پرسش به ذهن متبادر ميشود که آيا ميتوان ديدگاه مزبور مبني بر پيشرفت تمدن و جامعه، با جدايي و رهايي از آموزههاي دين اسلام را براي ايران نيز مطرح كرد و آن را الگو و نسخهاي براي پيشرفت دانست؟ شهيد مطهري، نگاه دين اسلام به علم را کاملاً متفاوت با نگاه دين مسيحيت به علم معرفي کرده است. ايشان همراه بودنِ علم و دين را ضروري دانسته و اين اتصال را براي پيشرفت و رسيدن به تمدن اسلامي، رکني حياتي قلمداد کرده است.
به لحاظ اجتماعي، خاتميت دين اسلام اقتضا دارد که قواعد بنيادي مرتبط با شئون گوناگون زندگي فردي و جمعي در آن تعبيه شده باشند. يکي از مهمترين ويژگيهاي فقه نيز همراهي و مساعدت زندگي اجتماعي با مسائل مستحدثه و جديد است. قرآن کريم دين در نزد خداوند را اسلام معرفي ميکند و بشارت گسترش همين دين را داده است. با اين وصف، آيا ميتوان پرسيد که اسلام دربارة امور و روند جامعه و تمدن مسکوت مانده است؟ شهيد مطهري در آثار خود جهانبيني اسلامي را داراي خصلتي انساني و معنوي دانسته که متناسب با شرايط زماني و مکاني، قدرت مديريت مسائل فردي و اجتماعي را در اختيار جامعه قرار ميدهد. ايشان فرهنگ اسلامي را فرهنگي فطري و متعاقباً جهانشمول معرفي، و امکان بازسازي تمدن متعالي اسلامي را مطرح كرده است.
وقوع انقلاب اسلامي ايران، به تعبير امام خميني و مقام معظم رهبري، طليعة شکوفايي دوبارة تمدن اسلامي و بناي رفيع اسلام نهتنها در ايران، بلکه در سطح منطقه و جهان است. اين شکوفايي عظيم، نيازمند گفتماني گسترده است که همزمان داراي دو بعد شناختي و عملي باشد. گفتمان انقلاب اسلامي ايران که حول دين و ارزشهاي اسلامي مفصلبندي ميشود، به پشتوانة مباني نظري برخاسته از تعاليم الهي، ميتواند در عرصههاي مختلف اجتماعي به ارائة الگو از خرده نظاماتي همچون سياست، اقتصاد، تعليم و تربيت (آموزش) و خانواده بپردازد. شهيد مطهري، خلأ شناختي و توانش عملي را در دوران حيات خود، مانعي در تحقق چنين گفتماني ميدانست.
امروز با گذشت بيش از سه دهه از انقلاب اسلامي، ضرورت در پيش گرفتن الگويي از پيشرفت که برآمده از تعاليم ديني و آراي انديشمندان مسلمان باشد، بيش از پيش آشکار شده است. شهيد مطهري تمدن مسلط در دورة کنوني را (دستكم در زمان حيات خود) تمدن غربي ميدانست که با برتري علمي و فني، نوعي جهانبيني علمي فارغ از ارزشهاي ديني و معنويت را بنا کرده است. وي نوع مواجهة تمدنها با يکديگر را صرفاً از نوع تقابل نميدانست؛ بلكه به نوعي از ارتباط تمدنها اشاره ميكرد كه به دستاوردهاي مطلوب براي يک تمدن ميانجامد. از اين نظر، شهيد مطهري قايل به گزينش محدود و انتخابي است. در شرايط كنوني، عليرغم وجود برخي دستاوردهاي علمي و فني، نشانههاي آشکار ضعف اخلاقي و معنوي تمدن غربي در بخشهاي مختلف اقتصادي، آموزشي و بهويژه خانواده، حاکي از افول و پايان تسلط تمدن غرب است؛ تا جايي که بسياري از پژوهشگران و تحليلگران غربي بر اين واقعيت صحه گذاشتهاند. اين شرايط، مواجهة گفتماني انقلاب اسلامي و تمدن غربي را نيز شدت بخشيده است. مآلاً لازم است تا جامعة ايران اسلامي در بُعد معرفتي تمدن، يعني علم، تلاشي دوچندان داشته باشد.
شهيد مطهري علوم تجربي و علوم انساني را براي شکلگيري و نضج يک تمدن ضروري دانسته، اما ويژگي متفاوتي را براي علوم انساني قايل شده است. علوم انساني با حيات انسان سروکار دارند و ذهن انسان مؤمن يا کافر بر بينش نظري و علمي او تأثير ميگذارد. ازاينرو پيشرفتهاي علمي ايران در علم فيزيک، علوم تجربي و ديگر علوم کاربردي بهتنهايي توان کافي براي پيش بردن جامعه به سمت پيشرفت را ندارد و شايسته است تا علوم انساني اجتماعي متناسب با تمدن اسلامي رويش و پرورش يابند؛ چراکه تسلط هژموني تمدن غرب، نه صرفاً از نوع سياسي و نظامي، بلکه داراي جنبة معرفتي و علمي نيز بوده است.
براي تجديد نظام معرفتي علوم انساني اجتماعي بايد فلسفة علوم انساني اجتماعي فعال شود و ابعاد هستيشناختي، انسانشناختي، معرفتشناختي، روششناختي و غايتشناختي بر پايهاي نو استوار گردند. اگرچه شهيد مطهري به نحو پراکنده در آثار خود دربارة هر يک از موارد يادشده مباحثي را عرضه کرده است، کليت چنين تحولي را ميتوان از آراي وي استحصال و بهطور شاکلهمند بازنمايي کرد. از نظر او علم و دين دو بال هستند که بدون هر يك از آنها، پرواز ناممكن است. دال مرکزي و گرهگاه علوم انساني اجتماعي نيز بايد مبتني بر آموزههاي الهي باشد. اين علوم انساني، خصلتي تجويزي و هنجاري نيز دارند و ادعاي دنياي مدرن مبني بر رهايي و جدايي علم از ارزشهاي اسلامي، ناپذيرفتني، و جدايي آن دو موجب خسران است. همچنين نزد شهيد مطهري، اقامة دين نيازمند فرهنگسازي است؛ فرهنگي که به نقش اجتماعي علم، باور داشته باشد.
در آراي شهيد مطهري پيشرفت جامعة اسلامي و رسيدن به تمدن اسلامي، نوعي تناسب و معاضدت مؤلفههاي دين، علم، فرهنگ و تمدن را نمايان ميسازد. در مجموع به نظر ميرسد که قوت علوم انساني اجتماعي از چند جهت براي الگوي پيشرفت جامعه و تمدن اسلامي داراي اهميت است:
1. نوعي رابطة ديالکتيکي ميان کفايت نظري و عملي گفتمان انقلاب اسلامي با علوم انساني اجتماعي وجود دارد؛ هرچقدر علوم انساني اجتماعي تقويت شوند، بُعد شناختي گفتمان تقويت ميشود و درنتيجه گفتمان اسلامي قادر خواهد بود تا در بُعد عملي، الگوهاي خردهنظامات را طراحي و تدوين كند؛
2. رويکرد آسيبشناسي براي شناسايي نقاط ضعف داخلي و همچنين نقد مباني معرفتي تمدن غربي، مستلزم آگاهي و بينشي برآمده از علوم انساني اسلامي است؛
3. وظيفة علوم انساني اجتماعي در تمدن اسلامي نهتنها تهيه و تدارک مقدمات و بسترها، بلکه پايش و رصد وضعيت و شرايط است.
- آزاد ارمکي، تقي، 1376، انديشة اجتماعي متفکران مسلمان، تهران، سروش.
- اصغري، محمود، 1385، «مباني دين و توسعه در انديشة شهيد مطهري»، پژوهشهاي اجتماعي اسلامي، ش 57، ص 143-178.
- بستان، حسين، 1387، گامي به سوي علم ديني، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- ـــــ ، 1390، گامي به سوي علم ديني، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- بليکي، نورمن، 1392، استراتژيهاي پژوهش اجتماعي، ترجمة هاشم آقابيگ پوري، تهران، جامعهشناسان.
- بنتون، تد و يان کرايب، 1386، فلسفة علوم اجتماعي، ترجمة شهناز مسميپرست و محمود متحد، تهران، آگه.
- بيرو، آلن، 1370، فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمة باقر ساروخاني، تهران، کيهان.
- پارسانيا، حميد، 1387، هستي و هبوط، قم، معارف.
- ـــــ ، 1389، حديث پيمانه، تهران، معارف.
- ـــــ ، 1390، روششناسي انتقادي حکمت صدرايي، قم، کتاب فردا.
- ـــــ ، 1391، جهانهاي اجتماعي، قم، کتاب فردا.
- توکل، محمد، 1389، جامعهشناسي علم، تهران، جامعهشناسان.
- جعفري، محمدتقي، 1375، ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
- جمشيديها، غلامرضا، 1387، پيدايش نظريههاي جامعهشناسي، تهران، دانشگاه تهران.
- دورکيم، اميل، 1385، قواعد روش جامعهشناسي، ترجمة عليمحمد کاردان، تهران، دانشگاه تهران.
- راين، آلن، 1387، فلسفة علوم اجتماعي، ترجمة عبدالکريم سروش، تهران، صراط.
- عرفانمنش، ايمان و سهيلا صادقي فسايي، 1391، «وضعشناسي و تحليل گفتمان نظريهپردازيهاي اجتماعي از الگوي خانوادة مطلوب در ايران»، مطالعات راهبردي زنان، ش 58، ص 7-48.
- کاشفي، محمدرضا، 1376، «علم و دين از ديدگاه استاد مطهري»، قبسات، ش 3، ص 39-57.
- مصباح، محمدتقي، 1379، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
- مطهري، مرتضي، 1359، هدف زندگي، تهران، حزب جمهوري اسلامي ايران.
- ـــــ ، 1362، انسان کامل، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
- ـــــ ، 1363 الف، ده گفتار، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
- ـــــ ، 1363 ب، نقدي بر مارکسيسم، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1367 الف، مسئلة شناخت، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1367 ب، امدادهاي غيبي، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1370 الف، اسلام و مقتضيات زمان، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1370 ب، ختم نبوت، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1372 الف، جامعه و تاريخ، تهرانع صدرا.
- ـــــ ، 1372 ب، آشنايي با علوم اسلامي، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1373، علل گرايش به ماديگري، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1376، مقالات فلسفي، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1377، آشنايي با قرآن، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1378، نظري به نظام اقتصادي اسلام، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1380، پانزده گفتار، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1381، يادداشتهاي استاد مطهري، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1385، انسان و ايمان، تهران، صدرا.
- معين، محمد، 1378، فرهنگ فارسي، تهران، اميرکبير.
- مک کارتي، اي. دي، 1388، معرفت به مثابة فرهنگ، ترجمة کمال خالقپناه و ديگران، تهران، پژوهشکدة مطالعات فرهنگي و اجتماعي.
- مهدوينژاد، محمدحسين، 1381، «رابطة علم و دين با تکيه بر ديدگاه شهيد مطهري»، پژوهشنامة حقوق اسلامي، ش 6و 7، ص 36-47.
- نصر، سيدحسين، 1384، جوان مسلمان و دنياي متجدد، ترجمة مرتضي اسعديان، تهران، طرح نو.
- نقوي، عليمحمد، 1377، جامعهشناسي غربگرايي، تهران، اميرکبير.
- وبر، ماکس، 1390، روششناسي علوم اجتماعي، ترجمة حسن چاوشيان، تهران، مرکز.
- هالينگ ديل، رجينالد جانع 1385، تاريخ فلسفة غرب، ترجمة عبدالحسين آذرنگ، تهران، ققنوس.
- هيوز، هنري استيوارت، 1391، آگاهي و جامعه، ترجمة عزتاله فولادوند، تهران، علمي و فرهنگي.
- Bailey, K. D, 1994, Methods of Social Research, New York: The Free Press.
- Daymon, C, & Holloway, I, 2005, Qualitative Research Methods in Public Relations and Marketing Communications, London & U.S.: Routledge.
- DeGre, G, 1968, Science as a Social Institution: An Introduction to the Sociology of Science, Michigan: The University of Michigan.
- Gee, J. P, 1999, An Introduction to Discourse Analysis: Theory and Method, London and New York: Routledge.
- Kuhn, T, 1970, The Structure of Scientific Revolution, Chicago: The University of Chicago.
- Scheler, M, 1980, Problems of a Sociology of Knowledge, Translated by M. S. Frings, New York: Routledge & Kegan Paul Ltd.
- Tavakol, M, 1990, Sociology of Knowledge: Theoretical Problems, New Delhi: Sterling