Warning: foreach() argument must be of type array|object, null given in D:\wwwroot\nashriyat.iki.ac.ir\index.php on line 100 مقاله: عرفی‌‌شدن در اندیشه‌ی علّامه طباطبائی | معرفت فرهنگی اجتماعی
    معرفت فرهنگی اجتماعی، سال پنجم، شماره سوم، پیاپی 19، تابستان 1393، صفحات 89-113

    عرفی‌‌شدن در اندیشه‌ی علّامه طباطبائی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    حسین بستان / استاديار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه / hbostan@rihu.ac.ir
    چکیده: 
    این مقاله با به کارگیری نوعی روش تحلیل محتوای کیفی، به بازخوانی آرای اندیشمند بزرگ جهان اسلام، علّامه طباطبائی درباره‌ی مسئله‌ی عرفی شدن پرداخته و با تنسیق دوباره‌ی آنها و افزودن نکات تکمیلی به آنها، کوشیده است یک مدل نظری منطبق بر معیارهای علمی که قابلیت تبیین عرفی شدن در ایران معاصر را دارا باشد، ارائه دهد. این مدل دربردارنده‌ی 58 عامل مؤثر بر عرفی شدن است که 30 عامل از سخنان علّامه استخراج و 28 عامل از طریق تأمل در آیات و روایات به آنها افزوده شده است. مدل مزبور با در پیش گرفتن رویکرد انسان شناسانه، به ویژه با تأکید بر فطرت دین گرایی، طبیعت ثانوی دین گریزی و گرایش درونی انسان ها به جاذبه های دنیوی، بر لایه های بنیادی تر عرفی شدن متمرکز شده است. در عین حال، جامع نگری این مدل به آن این قابلیت را می دهد که بخش مهمی از عوامل مورد تأکید در نظریه های عرفی شدن، به ویژه رشد تفکر علمی، عناصری از مدرنیزاسیون و افزایش ثروت، رفاه و امنیت را نیز در خود جای دهد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Secularization in Allamah Tabatabaii’s Thoughts
    Abstract: 
    Using the qualitative content analysis method, the present paper reviews the ideas of the great thinker of the world of Islam, Allamah Tabatabaii, about secularization and by rearranging and adding complementary points to these views tries to offer a theoretical model conforming to scientific criteria with the capacity of explaining secularization in contemporary Iran. This model includes 58 factors influencing secularization, 30 of which are extracted from Allamah’s views and 28 other factors are added by contemplation on Quranic verses and traditions. Using an anthropological approach and particularly emphasizing on man's innate tendency towards religion, the second nature of secularisim and men’s inner inclination towards worldly attractions, this model focuses on more fundamental layers of secularization. The all-comprehensiveness of the model, however, gives the capacity for incorporating an important part of factors emphasized in the theories of secularization, especially the development of scientific thinking, elements of modernization, increase in wealth, welfare and security.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    مسئلة عرفي‌ شدن در بينش متعارف جامعه‌شناسي، مسئله‌اي در كنار ديگر مسائل فراوان اجتماعي تلقي شده است، بدون آنكه اهميتي ويژه و جايگاهي منحصربه‌فرد براي آن لحاظ گردد و ازهمين‌روست كه اين مسئله تنها توجه گروه مشخصي از جامعه‌شناسان را به خود معطوف كرده و براي آنان به يك دلمشغولي عمده بدل شده است. اين در حالي است كه از نگاهي ديگر مي‌توان ريشة همه يا بيشتر مشكلات و نابساماني‌هاي اجتماعي را در پديدة عرفي‌ شدن و دين‌گريزي يافت و لذا مسئلة عرفي‌ شدن، ظرفيت بسيار بالايي براي تبديل شدن به يكي از مسائل بنيادين جامعه‌شناسي دارد.
    به هر حال، شماري از جامعه‌شناسان كلاسيك و معاصر در باب عرفي‌ شدن نظريه‌پردازي كرده‌اند و بر پاية اين نظريه‌ها، پژوهش‌هاي فراواني در دهه‌هاي اخير به اجرا درآمده است. حاصل اين کوشش‌هاي نظري و تجربي، شکل‌گيري ادبياتي گسترده با نکات آموزندۀ فراوان در اين زمينه است. با وجود اين، ادبيات عرفي‌ شدن همچنان کاستي‌هايي جدي دارد و اين به سبب پيچيدگي خاص اين مسئله است که از عوامل گوناگوني همچون ابهام در تعريف دين، عدم حصول وفاق ميان صاحب‌نظران دربارة تعريف عرفي‌ شدن، در‌هم‌تنيدگي سطوح مختلف اين پديده، تنوع آموزه‌هاي اديان و ساختارهاي نهادي آنها، فقدان مستندات تاريخي موثق دربارۀ وضعيت دين و دين‌داري در ادوار گذشته و گسترش پديده‌هايي همچون جنبش‌هاي احياي دين و بنيادگرايي ديني نشئت گرفته است.
    از سوي ديگر، با توجه به غناي نظري مباحث اجتماعي انديشمندان مسلمان و نقشي که طرح اين مباحث مي‌تواند در بسط و تعميق ديدگاه‌هاي جامعه‌شناسي داشته باشد، در اين مقاله در نظر داريم با به‌کارگيري نوعي روش تحليل محتواي کيفي، آراي فيلسوف و انديشمند گران‌قدر جهان اسلام، علّامه طباطبائي را دربارة مسئلة عرفي‌ شدن بررسي کنيم. نيازي به توضيح نيست که آن بزرگوار خود به تدوين نظريه‌اي مستقل در باب عرفي‌ شدن نپرداخته و حتي درصدد ارائۀ نظريه‌اي علمي به‌معناي متعارف نبوده است؛ بلكه صرفاً مطالبي را با دلالت‎هاي روشن يا تلويحي بر اين مسئله به‌طور پراکنده در آثار خود به‌ويژه در تفسير شريف الميزان مطرح کرده است. ازاين‌رو در اين مقاله در جهت بازخواني و تنسيق دوبارة آراي ايشان دربارة عرفي‌ شدن و افزودن نکات تکميلي به آنها با هدف استخراج يک مدل نظري برخوردار از معيارهاي علمي خواهيم كوشيد؛ مدلي که قابليت تبيين عرفي‌ شدن در دوران معاصر را دارا باشد.
    2. تعريف عرفي‌ شدن
    ازآنجاکه مفهوم عرفي‌ شدن در همة تعريف‌هاي آن، مفهوم دين را به تصريح يا تلويح در برمي‌‌گيرد و با توجه به اينكه نظريه‌پردازان گوناگون، برداشت‌هاي بس متفاوتي از دين داشته‌اند، اختلافات گسترده‌اي دربارة مفهوم عرفي‌ شدن پديد آمده است. براي مثال، كساني كه دين را فرايند معنابخشي به زندگي دانسته و كساني كه آن را نهادي اجتماعي پنداشته و آنان كه تصويري فرانهادي و اشتمال‌گرايانه از آن ارائه داده‌اند، به تعريف‌هاي متفاوتي از عرفي‌ شدن رسيده‌اند.
    با تکيه بر ديدگاه اسلام مي‌توان گفت دين، مجموعه‌اي از آموزه‌هاي اعتقادي دربارة مبدأ و معاد، ارزش‌هاي اخلاقي و احكام عملي است كه خداوند آنها را با هدف ايجاد و تقويت حس بندگي و پرورش فضايل اخلاقي در انسان‌ها و اصلاح روابط اجتماعي‌شان بر پيامبران وحي كرده و آنان نيز اين پيام را به مردم ابلاغ مي‌كنند. اين تعريف به سه مؤلفة اعتقادات، اخلاق و احكام شرعي اشاره دارد كه صرف‌نظر از اجمال و تفصيل، در همة اديان الهي مشترك‌اند و به‌طور خاص، متون اصلي اسلام بر آنها دلالت دارند. براي نمونه، روايت معروف به محض‌الاسلام كه از امام رضا نقل شده (مجلسي، 1403ق، ج10، ص 352-359)، هر سه مؤلفه را دربر دارد و روايت عبدالعظيم حسني كه حاكي از عرضه كردن دين وي بر امام هادي و تصديق آن حضرت است، به مجموعه‌اي از اصول اعتقادي و احكام عبادي و اجتماعي اشاره کرده است (همان، ج66، ص 1-2). از اين گذشته، سه مؤلفة يادشده در آثار اسلام‌شناسان از جمله علّامه طباطبائي نيز به عنوان مؤلفه‌هاي اصلي دين مفروض گرفته شده‌اند (طباطبائى، بي‌تا، ج2، ص 151؛ ج7، ص 248).
    عرفي‌ شدن معادل اصطلاح سكولاريزاسيون است که در زبان عربي به «عَلْمَنَه» ترجمه شده و در زبان فارسي معادل‌هاي پرشماري از جمله غيرديني‌ شدن، دين‌زدايي، دنيوي ‌شدن و دنيوش براي آن آمده، اما عرفي‌ شدن، يكي از پركاربردترين آنها به‌شمار مي‌آيد. ابهامات مفهومي و مصداقي اين اصطلاح موجب شده است تا به‌كارگيري آن در مباحث دين‌شناسي، بدفهمي‌هايي را در پي داشته باشد و به‌علاوه، با توجه به بومي نبودن آن، اين نگراني همواره وجود دارد كه نويسنده يا خواننده نتواند خود را از قيد پيش‌فرض‌هاي نظري و ملزومات اجتماعي- فرهنگي نهفته در بطن آن برهاند. با اين حال، به منظور حفظ پيوند اين بحث با ادبيات موجود و فراهم آمدن زمينه‌اي بهتر براي تعامل و گفت‌وگوي علمي ميان اسلام‌شناسان و جامعه‌شناسان دين، ادامة استفاده از اين اصطلاح را در اين مقاله ترجيح مي‌دهيم و بازنگري‌هاي اساسي‌تر در آن را به مجالي ديگر وامي‌گذاريم.
    در تعاريف گوناگون عرفي‌ شدن، بر مؤلفه‌هاي پرشماري تأكيد شده است. يكي از جامعه‌شناسان دين، در جمع‌بندي اين تعاريف گوناگون و با حذف مؤلفه‌هاي تكراري، به شش دسته از تعاريف دست يافته كه بر پاية شش مفهوم نسبتاً متمايز از عرفي‌ شدن استوارند. اين شش مفهوم عبارت‌اند از: 1. افول دين، 2. هم‌نوايي با «اين جهان»، 3. رهايي جامعه از قيد دين (از طريق تمايزپذيري نهادي)، 4. جابه‌جايي باورها و نهادهاي ديني (و انتقال آنها از زمينه‌هاي مقدس به زمينه‌هاي انساني)، 5. تقدس‌زدايي از جهان، 6. حركت از جامعه‌اي مقدس به جامعه‌اي سكولار (شاينر، 2010، ج2، ص 27-34).
    با قطع‌نظر از هم‌پوشاني و امكان فروكاست برخي از اين تعريف‌ها به يكديگر، نکته‌اي مهم در اين‌باره آن است که در اين تعاريف، گاه با تعابيري مانند افول دين، بي‌نياز شدن انسان از دين و رهايي جامعه از قيد دين، بر جنبة سلبي اين پديده (غيرديني ‌شدن) و گاه با تعابيري همچون هم‌نوايي با «اين جهان» و سامان دادن زندگي بر اساس عقل، بر جنبة ايجابي آن (دنيوي ‌شدن) تأكيد شده است. از سوي ديگر، در همان جنبة سلبي نيز گاه دين از موضوعيت مي‌افتد و به جاي آن، مفاهيمي مانند تقدس موضوعيت مي‌يابند. روشن است كه نه دو مفهوم دين و دنيا تقابلي كامل با يكديگر، و نه دو مفهوم دين و تقدس انطباق كامل بر هم دارند. به بيان ديگر، غيرديني ‌شدن ضرورتاً مستلزم دنيوي‌ شدن نيست؛ همچنان‌كه لزوماً تقدس‌زدايي را در پي ندارد و اين موجب مي‌شود تعاريف عرفي‌ شدن در برخي موارد به لحاظ مصداقي از يكديگر افتراق يابند. ازآنجاكه بحث تعريف و مفهوم‌سازي معمولاً تابع برهان منطقي نيست، انتخاب يك طرف از دوشقي‌هاي يادشده و گنجاندن آن در تعريف عرفي‌ شدن تا حدي به ترجيحات سليقه‌اي يا قراردادي بستگي خواهد داشت.
    با توجه به اين نكته، در تعريف مختار از سويي بر خصوص دين تأكيد خواهد شد نه تقدس و مانند آن، و از سوي ديگر، جنبة ايجابي عرفي‌ شدن در طول جنبة سلبي آن كانون توجه خواهد بود؛ به اين معنا كه رابطة جنبة سلبي عرفي‌ شدن با جنبة ايجابي آن به‌مثابه رابطة جنس و فصل در نظر گرفته خواهد شد. بنابراين هرچند مفهوم عرفي‌ شدن اساساً ناظر به فرايند سلبيِ فروکاهي دين است، ازآنجاكه اين فروكاهي در اغلبِ قريب‌به‌اتفاق موارد با جاي‌گزيني نگرش و زندگي دنيوي به جاي نگرش و زندگي ديني همراه است و در نگاه جامعه‌شناسان نيز تأكيدي ويژه بر اين جنبة ايجابي ديده مي‌شود، درج آن در تعريف عرفي‌ شدن اولويت خواهد داشت.
    نكتة ديگر آن است كه با توجه به تعريفي كه از دين ارائه شد، مي‌توان سه مؤلفة آن، يعني امور اعتقادي، اخلاقيات و احكام شرعي را به‌منزلة ساحت‌هاي وقوع عرفي‌ شدن در نظر گرفت و افزون بر اين سه ساحت اصلي، آثار فردي و اجتماعي يا به‌اصطلاح كاركردهاي دين نيز مي‌توانند يكي از ديگر ساحت‌هاي وقوع عرفي‌ شدن به‌شمار آيند.
    3. تعريف مختار نگارنده
    براين‌اساس مي‌توان گفت عرفي‌ شدن، فرايندي است كه طي آن، اهميت و تأثير امور اعتقادي، اخلاقيات و احكام دين در سطوح فردي و اجتماعي كاهش مي‌يابد و نوعي رويكرد اين‌جهاني به زندگي، جاي‌گزين رويكرد ديني مي‌شود.  
    پيشينة نظري بحث عرفي‌ شدن
    در نگاه انديشمندان عصر روشنگري اين مطلب بديهي مي‌نمود كه دين روندي رو به زوال را مي‌پيمايد. ولتر محو كامل دين را تا سال 1810 ميلادي پيش‌بيني كرده بود و سن‌سيمون كه به‌شدت تحت تأثير پيشرفت‌هاي علوم تجربي قرار گرفته بود، با اظهار نااميدي از دين سنتي، پيشنهاد تأسيس «دين نيوتني» را مطرح كرد؛ ديني كه رهبري آن بايد بر عهدة سرشناس‌ترين دانشمندان و هنرمندان قرار مي‌گرفت (جليلي، 1385، ص 15-17). جامعه‌شناسان برجستة دين نيز تا چند دهه پيش از اين معمولاً با مفروض گرفتن وقوع عرفي‌ شدن در جوامع معاصر، به تبيين عوامل و پيامدهاي آن در قالب نظريه‌هاي عرفي‌ شدن مي‌پرداختند؛ اما تحولات اجتماعي گسترده‌اي كه در دهه‌هاي اخير در حوزة دين رخ داد، شماري از جامعه‌شناسان دين را به سوي بازنگري در مفروضات پيشين و بسط نظريه‌هايي در جهت تبيين احياي دوبارة دين و تداوم حيات آن كشانده است كه نظرية سكولارزدايي برگر از مهم‌ترين آنها به‌شمار مي‌رود.
    به‌اين‌ترتيب در اين بحث با اختلافات نسبتاً عميقي روبه‌روييم. درحالي‌كه شماري از جامعه‌شناسان مانند دابلِر، اينگلهارت و ويلسون همچنان از نظرية عرفي‌ شدن با برخي تعديلات پشتيباني مي‌كنند، جامعه‌شناسان فراواني از جمله استارك، كازانوا و برگر در نظرية عرفي‌ شدن مناقشه يا در قطعيت و شموليت پديدۀ عرفي‌ شدن اظهار ترديد کرده‌اند (هميلتون، 1377، ص 288؛ شجاعي‌زند، 1386، ص 34)، ضمن آنكه برخي حتي در اصل وقوع پديدۀ عرفي‌ شدن ترديد روا داشته‌اند؛ از جمله، بلّا عرفي‌ شدن را يک افسانه يا دکترين مذهبي، نه نظريه‌اي علمي دانسته و لوکمان آن را توهمي ناشي از افول اشکال سنتي دين برشمرده است (هميلتون، 1995، ص 165).
    در نگاه آغازين ممكن است تصور شود كه مي‌توان نظريه‌هاي موافق و نظريه‌هاي مخالف وقوع اين پديده را از يكديگر تفكيك كرد؛ اما در نگاهي دقيق‌تر، اين تفكيك ساده‌انگارانه و ناموجه به نظر مي‌رسد؛ زيرا نظريه‌هايي همچون نظريات لوكمان و برگرِ متأخر كه گاه به‌منزلة نظريات مخالف وقوع عرفي‌ شدن مطرح مي‌شوند، در واقع مخالفتي با اصل وقوع اين پديده ندارند و تنها با ويژگي‌هايي مانند گريزناپذيري، جهان‌شمولي و برگشت‌ناپذيري فرايند عرفي‌ شدن كه موافقان، آنها را در نظريات خود مفروض گرفته‌اند، مخالفت مي‌ورزند.
    به بيان ديگر مي‌توان گفت نظريات کلاسيکِ عرفي‌ شدن، آن را پديده‌اي جهان‌شمول، گريز‌ناپذير و غيرقابل بازگشت مي‌دانستند که دير يا زود همچون سيلي بنيان‌کن همۀ جوامع بشري را در‌ خواهد نورديد؛ اما بسياري از نظريه‌پردازانِ متأخر عرفي‌ شدن رفته‌رفته متقاعد شدند که نگرش‌هاي جبرگرايانه، قوم‌مدارانه و جهاني‌نگر پيشين خود را تعديل سازند و نظرياتي خاص‌تر و متناسب با اوضاع و احوال جوامع خاص، ساخته و پرداخته کنند. برحسب اين رويکرد جديد، عرفي‌ شدن فرايند تحولي يک‌نواخت و گريزناپذيري نيست که به علل يک‌سان و با نتايج يگانه در زمينه‌هاي فرهنگي متفاوت روي دهد، بلکه تا اندازه‌اي به هنجارها، آداب و رسوم و نهادهاي مسلط در فرهنگ‌هاي متفاوت بستگي دارد. به‌اين‌ترتيب عرفي‌ شدن در كشورهاي در حال توسعة اسلامي ـ اگر در حال وقوع باشد- با عرفي‌ شدن در جوامع مسيحي بسيار متفاوت خواهد بود (ترنر، 1381، ص 273). 
    به هر حال، در نظريات عرفي‌ شدن بر افسون‌زدايي و عقلاني‌‌شدن، تكثرگرايي، رشد علم و تفكر علمي، تمايزيافتگي ساختي جوامع يا تخصصي ‌شدن نهادها، مدرنيزاسيون، زوال هم‌بستگي اجتماعي و افزايش ثروت، رفاه و امنيت، به‌منزلة عوامل اين پديده تأكيد شده است. با استفاده از دسته‌بندي يكي از جامعه‌شناسان، مي‌توان اين نظريات را به پنج دسته بدين شرح تقسيم كرد:
    1. نظريات محو دين مانند نظرية كنت كه ايدة نشاندن علم به جاي دين را مطرح كرد؛
    2. نظريات افول دين مانند نظرية وبر كه روند گسترش عقلانيت را منجر به تضعيف دين و محدود شدن آن به برخي طبقات جامعه مي‌دانست؛
    3. نظريات خصوصي ‌شدن دين مانند نظرية لوكمان كه بر پر شدن خلأ دين به وسيلة شماري از اديان جديد و خصوصي‌شده تأكيد مي‌كند؛
    4. نظريات تغيير شكل دين، مانند نظرية پارسونز كه به محدود شدن حاكميت نهادي كليساي غربي به حوزة خصوصي و در عين حال، تداوم حاكميت ارزش‌هاي مسيحي به‌طور گسترده در سراسر جوامع غربي قايل است؛
    5. نظريات تلفيقي كه بيش از يك موضع از مواضع چهارگانه را با هم تركيب كرده‌اند (گورسكي، 1383، ص 199ـ201).
    4. مباني عرفي‌ شدن در انديشة علّامه طباطبائي
    مقصود از مباني عرفي‌ شدن، مجموعه‌اي از مفروضات انسان‌شناختي، هستي‌شناختي و دين‌شناختي است كه در نوع نگاه يک متفکر به پديدة عرفي‌ شدن و تبيين آن تأثير مي‌گذارند، اما خود از جنس مسائل علم جامعه‌شناسي نيستند و به حوزة معارف فراتجربي به‌ويژه فلسفه و کلام تعلق دارند.
    علّامه طباطبايي در بعد انسان‌شناسي بر مباني پرشماري از جمله فطرت دين‌گرايي، طبيعت ثانوي دين‌گريزي، گرايش دروني به جاذبه‌هاي دنيوي و اختيار انسان تأکيد کرده است. ايشان ضمن معرفي دين به‌منزلة سنت زندگي يا راهي که انسان بايد براي رسيدن به سعادت بپيمايد، گرايش به دين الهي شامل باورها و اعمال ديني را امري فطري دانسته که نوع آفرينش انسان آن را اقتضا مي‌کند (طباطبايى، بي‌تا، ج16، ص 178ـ179) و در تفسير آية «وَإِذَا مَسّكُمُ الْضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلّ مَن تَدْعُونَ إِلّا إِيّاهُ فَلَمّا نَجّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أعْرَضْتُمْ» (إسراء، 67)، دعا در حال سختي، و اِعراض از خدا و روي‌گرداني از دعا در حال گشايش را دالّ بر اين مي‌داند که فطرت انسان همواره او را به سوي خداوند و درخواست کردن از وي هدايت مي‌کند؛ چراکه اِعراض تنها به اموري تعلق مي‌گيرد که ثابت و موجود باشند (همان، ج13، ص 154). با توجه به ثبات و وحدت فطرت انساني در همة زمان‌ها و مکان‌ها (همان، ج16، ص 179)، خاستگاه فطري گرايش به دين، موجب مي‌شود آن را امري ثابت و تبدل‌ناپذير بدانيم (همان، ج7، ص 248).
    از سوي ديگر، ايشان کفر و ناسپاسي در برابر پروردگار را مقتضاي طبيعت انسان مي‌داند، چراکه اين طبيعت موجب مي‌شود انسان صرفاً به اسباب ظاهري توجه كند و از مسبب‌الأسباب، يعني خداوند سبحان غافل شود و در نتيجه، حق شکر او را به جا نياورد (همان)، به‌علاوه، اقتضاي شهوت و غضب به‌منزلة دو مؤلفة اصلي طبيعت انسان، روي‌گرداني از دين است؛ چراکه دين بر مبناي حق استوار است و شهوت و غضب همواره انسان را به مسير پيروي از تمايلات و دوري از حق مي‌کشانند و به همين دليل است که طبق آية 78 سورة زخرف، بيشتر مردم حق را نمي‌پسندند و باز به همين دليل است که سنت غيرديني در جوامع غربي و ديگر جوامع هميشه با طبع مردم سازگارتر است (همان، ج4، ص 101-102) و همواره اقليتي از انسان‌ها از حکم فطرتشان پيروي مي‌كنند و به خداوند ايمان مي‌آورند (همان، ج‏11، ص 275). علّامه در ذيل آية «لَقَدْ جِئْنَاكُم بِالْحَقِّ وَلَكِنّ أكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ (زخرف: 78)؛ (همانا برايتان حق را آورديم و ليكن بيشتر شما حق را خوش نداريد)، مي‌گويد روحية حق‌گريزيِ بسياري از انسان‌ها، جنبة فطري و ذاتي ندارد، بلكه ناشي از گناهان است و به صورت طبيعت ثانيه بر جان افراد عارض مي‌شود (همان، ج18، ص 123).
    مرحوم علّامه در تفسير آية «زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذّهَبِ وَالْفِضّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوّمَةِ وَالأنْعَامِ وَالْحَرْثِ» (آل‌عمران)؛ (دل‌بستگي به خواسته‌هاي نفساني از زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسب‏هاى نشان‌دار و دام‌ها و كشتزارها، در نظر مردم، زيبا جلوه داده شده است) مي‌گويد انسان‌ها گرايشي دروني به سوي جاذبه‌هاي دنيوي دارند و با توجه به مصداق‌هاي ذكرشده در آيه، اين گرايش جنبة فطري ندارد؛ يعني ناظر به آن نوع محبتي نيست که انسان‌ها مثلاً نسبت به همسر و فرزند دارند و آية 21 سورة روم به آن اشاره دارد؛ بلكه اين گرايشي است عارضي كه شيطان با هدف بازداشتن انسان‌ها از ياد خدا در دل‌هاي ايشان ايجاد مي‌كند (همان، ج3، ص 97-98).
    مبناي ديگري که مرحوم علّامه و ديگر انديشمندان شيعه به‌اتفاق آن را پذيرفته‌اند، اثبات اختيار و نفي جبر در افعال انسان به‌طور عام (همان، ج1، ص 99ـ100) و در ايمان و دين‌داري به‌طور خاص است (همان، ج7، ص 367). برايند اين مبنا در مباحث هستي‌شناسي اجتماعي به‌طور عام، نفي جبر اجتماعي و تأکيد بر نقش ارادة انساني در تغيير جريان‌هاي اجتماعي است و برايندش در خصوص بحث عرفي‌ شدن، اعتقاد به حتمي نبودن اين پديده و بازگشت‌پذيري آن است که مي‌توان ايمان به غلبة نهايي دين حق يعني اسلام (همان، ج4، ص 131-132) يا همان آموزة مهدويت (همان، ج‏15، ص 155) را از جلوه‌هاي مهم آن قلمداد کرد.
    يکي ديگر از مباني هستي‌شناختي که در اين بحث اهميتي ويژه دارد، هستي‌شناسي جامعه يا رابطة فرد و جامعه است. مرحوم علّامه در نزاع معروف اصالت فرد يا جامعه، قايل به اصالت هر دو شده است. وي ترکيب جامعه از افراد را نوعي ترکيب حقيقي پنداشته و براين‌اساس جامعه را داراي هويتي اصيل و متمايز از هويت افراد و برخوردار از قوانين ويژة خود دانسته است؛ ضمن آنکه براي تأييد اين ديدگاه به آياتي از قرآن کريم استشهاد کرده كه به امت‌ها و جوامع، سرنوشت مشترك، نامة عمل مشترك، فهم و شعور، عمل و اطاعت و عصيان اسناد داده‌اند (همان، ج 4، ص 96).
    البته پذيرش اصالت فرد و جامعه، منافاتي با اين مطلب ندارد که فرد را نسبت به جامعه از حيث وجود و حتي از حيث اثرگذاري داراي اولويت و تقدم قلمداد کنيم و بر همين اساس، علّامه از آية «إِنّ اللّهَ لأ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأنْفُسِهِمْ» (رعد: 11)؛ (خداوند اوضاع و احوال هيچ قومي [گروهي از انسان‌ها] را تغيير نمي‌دهد، تا آن‌گاه كه آنچه را در نفس خودشان است تغيير دهند) تقدم فرد بر جامعه و به تعبير دقيق‌تر، تقدم ويژگي‌هاي دروني بر ويژگي‌هاي بيروني را استفاده کرده است؛ زيرا آيه بر اين قاعدة كلي دلالت دارد كه گرايش نفساني مردم به بدي‌ها در قالب كفر و شرك و گناه، شرط لازمِ نابسامان شدن اوضاع اجتماعي و اقتصادي است و بنا بر يک احتمال كه البته ايشان دلالت آيه را بر آن نپذيرفته، اين قاعده در جانب خوبي‌ها نيز جاري و ساري است، به اين معنا كه بهبود اوضاع اجتماعي و اقتصادي جامعه در گرو وقوع تغييرات مثبت در ذهن و جان مردم است. (همان، ج11، ص 310-311).
    دربارة مباني دين‌شناختي مي‌توان به مواردي مانند جامعيت دين اسلام، حقانيت مطلق و هميشگي قرآن، امكان زوال ايمان و امكان ازدياد و نقصان ايمان اشاره کرد. مرحوم علّامه در ذيل آية «مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَـكِن تَصْدِيقَ الّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَىْءٍ» (يوسف: 111) و آية «وَنَزّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَـابَ تِبْيَـانًا لِّكُلِّ شَىْءٍ» (نحل: 89)، به جامعيت قرآن اشاره کرده و آن را به‌معناي اشتمال بر همة امورِ مرتبط با هدايت انسان مانند معارف حقيقىِ راجع به مبدأ و معاد، اخلاق، احكام شرعى، مواعظ و قصص هدايتگر دانسته است (همان، ج11، ص 280؛ ج12، ص 325). ايشان در ذيل آية «إِنّا نَحْنُ نَزّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (حِجر: 9) نيز همانند اکثر قريب‌به‌اتفاق علماي اسلام بر حقانيت مطلق و هميشگي قرآن كريم و مصونيت آن از هرگونه ابطال و تغيير و تحريف تأکيد مي‌کند (همان، ج12، ص 104-107).
    دربارة امكان زوال ايمان، علّامه در ذيل آية «وَهُوَ الّذِيَ أنشَأكُم مِّن نّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ» (انعام: 98)؛ (و او كسي است كه شما را از نفس واحده‌اي پديد آورد، گاه به صورت استقراريافته و گاه [موقتاً] به وديعه سپرده ‌شده)، به رواياتي از اهل‌بيت در تفسير اين آيه اشاره مي‌کند که ايمان را به دو نوعِ مستقر و عاريتي تقسيم کرده‌اند (مجلسي، 1403ق، ج48، ص 159) و با آنکه اين معنا را مطابق ظاهر آيه نمي‌داند، آن را از باب جري و تطبيق، پذيرفتني برمي‌شمارد (طباطبائى، بي‌تا، ج7، ص 308).
    امكان ازدياد و نقصان ايمان از نظر علّامه امري ضرور و ترديدناپذير است؛ چراکه ايمان چيزي جز علم و التزام عملي به آن نيست و چون علم و التزام عملي، قابل ازدياد و نقصان و شدت و ضعف هستند، ايمان هم که مرکب از آن دو است، داراي اين ويژگي‌ها خواهد بود، علاوه بر آنکه آيات و روايات فراوان بر اين مطلب و ذومراتب بودن ايمان دلالت دارند (همان، ج18، ص 259-260).
    جدول 1: مباني عرفي‌ شدن در سخنان علّامه طباطبايي
    مباني انسان‌شناختي    مباني هستي‌شناختي    مباني دين‌شناختي
    فطرت دين‌گرايي    برگشت‌پذيري عرفي‌ شدن    جامعيت دين اسلام
    طبيعت ثانوي دين‌گريزي    اصالت فرد و جامعه    حقانيت مطلق و هميشگي قرآن
    گرايش دروني به جاذبه‌هاي دنيوي    تقدم فرد بر جامعه    امكان زوال ايمان
    اختيار انسان        امكان ازدياد و نقصان ايمان
    5. عوامل مؤثر در عرفي‌ شدن از نظر علّامه طباطبايي
    علّامه طباطبائي در تفسير آيات پرشماري از قرآن کريم به عواملي اشاره کرده که مي‌توانند به‌منزلة اجزاي يک مدل نظري جامع در تبيين عرفي‌ شدن به کار گرفته شوند. اين قسمت از بحث، حاوي جست‌وجو و استخراج اين عوامل از عبارات ايشان و به تعبيري، نوعي کدگذاري اوليه است که زمينة مدل‌سازي را در قسمت بعد فراهم مي‌سازد.
    از نظر علّامه گناهان، وسوسه‌هاي نفساني و پيروي از هواي نفس، از خاستگاه‌هاي اصلي عرفي‌ شدن جامعه هستند؛ چراکه اين امور، انديشه‌هاي فاسد را به انسان‌ها به‌ويژه انسان‌هاي عامي تلقين مي‌کنند و ذهن آنان را براي نفوذ شبهات و رسوب آراي باطل آماده مي‌سازند که نتيجة اين امر، گسترش اختلافات فکري و عدول از حق است (همان، ج‏4، ص 128).
    مرحوم علّامه در تفسير آية «وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلأ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ»(بقره: 130)؛ (و چه كسى جز آنكه به سبك‏مغزى گرايد، از آيين ابراهيم روى برمى‏تابد؟!) رويگرداني از دين و آيين ابراهيم را ناشي از بي‌خردي و حماقت نفس دانسته و مضمون حديث «العقل ما عُبِدَ به الرّحمن» را از اين آيه برداشت کرده است (همان، ج1، ص 300). در همين‌باره، در ذيل آية «ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَيَتَمَتّعُواْ وَيُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ» (حجر: 3)؛ (آنان را به حال خود واگذار تا بخورند و بهره‌مند شوند و آرزوها سرگرمشان كند، پس به‌زودى خواهند دانست). بي‌نتيجه بودن کوشش پيامبر در جهت هدايت کافران را ناشي از منطق حيواني آنان دانسته است؛ منطقي که موجب مي‌شود هيچ هدفي جز خوش‌گذراني و سرگرم شدن به آرزوهاي دور و دراز در سر نداشته باشند (همان، ج12، ص 97).
    ايشان در ذيل آية «كَلّا إِنّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى أن رّآهُ اسْتَغْنَى» (علق: 6ـ7)؛ همانا انسان سركشى مى‏كند، ازآنجاكه خود را بى‏نياز مي‌پندارد. احساس بي‌نيازي از پروردگار را که از خوداتكايي انسان و فراموشي خدا و توجه به اسباب ظاهري دستيابي به اهداف مادي نشئت مي‌گيرد، از عوامل سرکشي و کفر انسان‌ها معرفي کرده است (همان، ج‏20، ص 325).
    «ألَمْ يَأْنِ لِلّذِينَ آمَنُوا أن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا يَكُونُوا كَالّذِينَ اُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ» (حديد: 16)؛ آيا وقت آن نرسيده كه دل‌هاي مؤمنان در برابر ياد خدا و آن حقيقتى كه نازل شده خاشع گردد و مانند كسانى نباشند كه پيش از اين به آنها كتاب [آسماني] داده شد، پس زماني طولاني بر آنها گذشت و در نتيجه، دل‌هايشان سخت گرديد و بسيارى از آنان فاسق‌اند.
    آية اخير به تأثير طولاني‌ شدن زندگي دنيا در قساوت قلب اشاره کرده است. علّامه طباطبائي در تفسير اين آيه يادآور مي‌شود که انسان قسيّ‌القلب به دليل فقدان اثرپذيري از حق، چه‌بسا از مسير بندگي خارج مي‌شود و به سوي گناه و تبهكاري روي مي‌آورد (همان، ج19، ص 161).
    ايشان در ذيل آية «وَلَكِن مّتّعْتَهُمْ وَآبَاءهُمْ حَتّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمًا بُورًا» (فرقان: 18)؛ (وليکن تو آنان و پدرانشان را برخوردار كردى تا ياد [تو] را فراموش كردند و گروهى هلاك‏شده بودند). در توضيح سبب گمراهي مشرکان مي‌گويد:
    خداوند آنان را با نعمت‌هاي مادي مي‌آزمود و چون برخورداري و بهره‌مندي آنان از اين نعمت‌ها به طول مي‌انجاميد و دل‌بستة دنيا و غرق در شهوات آن مي‌شدند، آنچه را پيامبران براي تذکر آورده بودند فراموش مي‌کردند و از توحيد به شرک مي‌گراييدند (همان، ج‏15، ص 191).
    در همين زمينه، علّامه در ذيل آية «وَقالُوا نَحْنُ أكْثَرُ أمْوالًا وَأوْلاداً وَما نَحْنُ بِمُعَذّبِينَ‏» (سبأ: 36) اظهار مي‌دارد نتيجة رفاه‌زدگي و غرق شدن در نعمت‌هاي دنيوي، دل‌بستگي انسان به اين نعمت‌ها و بزرگ شمردن آنهاست؛ به‌گونه‌اي‌که خوشبختي را فقط در آنها مي‌بيند و ماوراي ظواهر زندگي و از جمله عذاب اخروي را از ياد مي‌برد (همان، ج‏16، ص 383).
    در همين‌باره بايد به تأثير نعمت‌ها اشاره کرد که از جمله در دو آية ذيل به آن اشاره شده است:
    «وَما أرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلأ أخَذْنا أهْلَها بِالْبَأْساءِ وَالضّرّاءِ لَعَلّهُمْ يَضّرّعُونَ ثُمّ بَدّلْنَا مَكَانَ السّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّى عَفَواْ وَقَالُواْ قَدْ مَسّ آبَاءنَا الضّرّاء وَالسّرّاء فَأخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لأ يَشْعُرُونَ» (اعراف: 94ـ95)؛‌ و در هيچ شهرى پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه مردمش را به سختى و رنج دچار كرديم، باشد که به زارى درآيند؛ سپس به جاى بدى [بلا]، نيكى [نعمت] قرار داديم تا انبوه شدند و گفتند پدران ما را [هم مسلماً به حكم طبيعت] رنج و راحت مى‏رسيده است.
    اين دو آيه به حقيقتي اشاره دارند كه در آيات ديگري نيز گوشزد شده و آن، نقش سختي‌هاي زندگي دنيا در گرايش به دين و برعكس، نقش گشايش در زندگي انسان‌ها در كاهش دين‌داري است. به تعبير علّامه طباطبائي، سنت الهي به اين صورت جريان يافته که هر گاه پيامبري را براي هدايت مردمي مي‌فرستاد، آنان را به بلاهاي جاني و مالي گرفتار مي‌کرد تا اين امر، آنان را به تضرع به درگاه الهي وادارد و در نتيجه، فرايند دعوت ايشان به سوي ايمان و عمل صالح کامل شود. پس بلاها و رنج‌ها ياريگران خوبي براي دعوت انبيا هستند؛ زيرا انسان تا وقتي از نعمت برخوردار است، از توجه به مُنعم غافل مي‌گردد و به وسيلة نعمت، احساس بي‌نيازي مي‌كند و چون نعمت از دست او گرفته شود، احساس نياز كرده، ذلت و بيچارگي بر وي فرود آيد و ناله سر دهد و نابودي او را تهديد كند. پس اين امر به‌طور فطري او را بر مي‌انگيزد تا به درگاه كسي پناه ببرد و تضرع كند كه توان برآوردن نياز و رفع ذلت او را دارد و آن خداي سبحان است، گرچه خودش آگاه نباشد كه خدا را مي‌خواند (همان، ج8 ، ص 199).
    علّامه با اشاره به غلبة روحية حس‌گرايي و ماده‌گرايي بر قوم بني‌اسرائيل در گذشته و حال، همين روحيه را مشکل تمدن جديد غرب به‌شمار مي‌آورد و آن را عامل افول معارف متعالي و فضايل اخلاقي در دوران معاصر معرفي مي‌نمايد؛ امري که بشريت را تهديد به نابودي مي‌کند (همان، ج1، ص 210).
    مرحوم علّامه آنچه را امروزه با عنوان علم‌گرايي مي‌شناسيم، از عوامل عرفي‌ شدن برشمرده است. وي در ذيل آية «فَلَمّا جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ» (غافر: 83)؛ (پس زماني که پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان آوردند، به آن دانشي كه نزدشان بود خرسند شدند) و با اشاره به آيات «فَأعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ يُرِدْ إِلّا الْحَياةَ الدُّنْيا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» (نجم: 29ـ30) و «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» (روم: 7)، اظهار مي‌دارد:
    منظور از علمي که نزد آنان است، دانش‌ها، فنون و مهارت‌هايي است كه در جهت تسلط بر دنيا و دستيابي به لذت‌هاي آن گسترش يافته‌اند و خداوند اين دانش‌ها و فنون را علم ناميده و علم آنان را محدود به همين دانسته است و منظور از خرسند شدن به اين علم، شيفتگي نسبت به آن است که موجب اقبال کامل به سوي آن و در نتيجه موجب روي‌گرداني از معارف الهي و تحقير و تمسخر آنها مي‌شود (همان، ج17، ص 356).
    علّامه با استناد به اينکه دين و معنويت در آسيا رايج‌تر و ارزشمندتر از اروپاست و در روستا‌ها و شهرهاي کوچک، جايگاه مستحکم‌تري نسبت به شهرهاي بزرگ دارد، اين واقعيات را برحسب بهره‌مندي يا محروميت از اوقات فراغت و در نتيجه، داشتن يا نداشتن فرصت کافي براي توجه به معنويات و تأمل در اسباب فراطبيعي تبيين مي‌کند (همان، ج7، ص 157).
    علّامه طباطبايي در تفسير آية «قَدْ أفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ... الّذِينَ هُمْ عَنِ اللّغْوِ مُعْرِضُونَ» (مؤمنون: 1ـ3)؛ (قطعاً مؤمنان رستگار شدند، ... آنان كه از كار بيهوده روي‌گردان‌اند)پس از تعريف کار بيهوده در نگاه ديني به كارهاي مباحي كه براي آخرت انسان يا دنياي معطوف به آخرت او نفعي در پي ندارند (که اين معنا با نگاه دقيق، همة افعال غيرواجب و غيرمستحب را دربر مي‌گيرد)، اظهار مي‌دارد:
    ايمان به دليل آنکه به مقام کبريايي و عظمت الهي تعلق مي‌گيرد و دارندة آن فقط به زندگي سعادتمند ابدي اهتمام مي‌ورزد، با اشتغال با امور بي‌ارزش و منافي شرافت و کرامت، آن‌گونه که در انسان‌هاي فرومايه و نادان مشاهده مي‌کنيم، ناسازگار است (همان، ج‏15، ص 9).
    با توجه به اين ناسازگاري و تضاد، ادعاي تأثير اشتغال به كارهاي بيهوده بر تضعيف ايمان و در نتيجه، عرفي‌ شدن جامعه، ادعايي موجه خواهد بود.
    ايشان در ذيل آية «يَا قَوْمِ اتّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ اتّبِعُوا مَن لأ يَسْألُكُمْ أجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ (يس: 20-21)؛ اى مردم، از فرستادگان الهي پيروى كنيد؛ از كسانى كه پاداشى از شما نمى‏خواهند و خود هدايت‌يافته‌اند، پيروى كنيد)، مي‌گويد اين بيان تلويحاً مفيد عليت است، با اين توضيح که در دو حالت نبايد از دعوت شخص پيروي کرد: 1. دعوت و سخن او ناشي از گمراهي باشد؛ 2. هرچند سخن او حق است، ولي گوينده از گفتن آن سخن حق، غرض باطلي مانند کسب ثروت و جاه و مقام داشته باشد؛ اما اگر سخن، حق است و گوينده نيز غرض باطلي ندارد و منزه از فريب‌کاري است، پيروي از او لازم خواهد بود (همان، ج‏17، ص 76). به تعبير ديگر، با توجه به اينکه عليت بر عموميتِ ملاک دلالت دارد، اين آيه به‌طور تلويحي بيانگر گزاره‌اي کلي است و آن اينکه بين درخواست نکردن مزد در برابر تبليغ پيام‌هاي الهي به مردم و لزوم پيروي مردم از اين پيام‌ها، ارتباط مستقيم وجود دارد؛ همچنان‌که درخواست مزد، عدم جواز پيروي را نتيجه مي‌دهد. روشن است که اين گزاره داراي مضمون هنجاري است، ولي در عين حال، الهام‌بخش اين گزارة توصيفي است كه مزدخواهي حاملان دين مي‌تواند موجب روي‌گرداني مردم از دين شود؛ گزاره‌اي که در بحث عرفي‌ شدن نيز قابل تطبيق است.
    آن بزرگوار همچنين در ذيل آية «هُوَ الّذِي أنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنّ اُمُّ الْكِتَابِ وَاُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأمّا الّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ(آل‌عمران: 7)؛ (اوست كسى كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد كه بخشى از آن آياتِ محكم‌اند و آنها اساس كتاب‌اند و بخشى ديگر متشابهات‌اند [كه تأويل‏پذيرند]؛ پس كسانى كه در دل‌هايشان انحراف است، متشابهات آن را دنبال مى‏كنند، چراكه دنبال فتنه و دنبال تأويل [دل‌بخواهانة] آن هستند)، وجود آيات متشابه در قرآن را زمينه‌اي براي افول دين در جامعه از طريق فتنه‌جويي مذهبي و تأويل‌گرايي مي‌داند (همان، ج‏3، ص 41-42).
    ايشان در ذيل آية «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُواْ لأ تَتّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنّصَارَى أوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلّهُم مِّنكُمْ فَإِنّهُ مِنْهُمْ» (مائده: 51)؛ (اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، يهود و نصارا را دوستان [خود] مگيريد، آنان دوستان يکديگرند، و هر كس از شما آنها را به دوستى گيرد، از آنان خواهد بود)، مودت و دوستي با کافران به‌ويژه اهل کتاب را موجب جذب شدن به سوي آنان و در نتيجه، اثرپذيري اخلاقي از ايشان مي‌داند؛ امري که در نهايت، موجب انحراف جامعه از مسير دين و حق‌مداري به مسير بندگي شيطان و پيروي هواي نفس خواهد شد (همان، ج5، ص 372).
    علّامه در تفسير آية «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (آل‌عمران: 104)؛ (و بايد از شما گروهى باشند كه [مردم را] به نيكى فرامي‌خوانند و به كار شايسته امر مي‌كنند و از زشتى بازمي‌دارند) مي‌گويد: دعوت به خوبي‌ها موجب تثبيت باورهاي حقيقي در ذهن و جان افراد مي‌شود و امر به ‌معروف و نهي ‌از منكر از بروز موانع رسوخ باورهاي حقيقي در جان‌ها جلوگيري مي‌کند (همان، ج‏4، ص 129). براين‌اساس ضعف تعليم و تربيت و ترک وظيفة امر به ‌معروف و نهي ‌از منكر مي‌توانند زمينه‌ساز افول خوبي‌ها و گسترش بدي‌ها در سطوح فردي و اجتماعي باشند.
    مرحوم علّامه در ذيل آية «الْيَوْمَ يَئِسَ الّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلأ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلأمَ دِينًا» (مائده: 3)؛ (امروز كسانى كه كافر شده‏اند از [نابودى] دين شما نوميد شدند، پس از ايشان مترسيد و از من بترسيد؛ امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما به‌عنوان دين برگزيدم)، بر نقش مهم ولايت و امامت در بقاي دين اسلام تأکيد کرده (همان، ج5، ص 176) که مدلول التزامي اين مطلب، تأثير ولايت‌گريزي بر افول جايگاه دين در جامعه است.
    افزون بر عوامل يادشده، در آياتي از قرآن کريم به عوامل ديگري نيز اشاره شده است که علّامه طباطبائي به‌طور گذرا و اغلب در حد تفسير لفظي آيه به آنها توجه داده است که از جمله مي‎توان به تلاش آگاهانة دشمنان دين براي گسترش بي‎ايماني (همان، ج1، ص 257)، هم‌نشيني و دوستي با هواپرستان و شيطان‎صفتان (همان، ج15، ص 204)، گسترش اسطوره‌ها، خرافات و ملاهي که موجب تخريب بنيان معارف حقيقي و موهون جلوه دادن آنها در انظار مردم مي‎شوند (همان، ج16، ص 209-210)، فسادانگيزي علماي بد (همان، ج9، ص 248-249)، بي‌اعتنايي به نماز (همان، ج14، ص 78) و ضعف خوف و خشيت (همان، ج20، ص 100) اشاره کرد.
    به اين ترتيب، 30 عامل مؤثر در عرفي‌ شدن در سخنان علّامه طباطبائي شناسايي كرديم. به‌علاوه، با توجه به اينکه ايشان درصدد تدوين يک مدل جامع و مشتمل بر همة عوامل مؤثر بر عرفي‌ شدن نبوده است، براي دستيابي به يک چارچوب مفهومي فراگير، نيازمند استخراج عوامل ديگري از طريق تأمل در مضامين قرآن و احاديث هستيم. آيات و احاديث ذيل، مهم‌ترين اين عوامل را دربر دارند که پس از ذکر متن گزاره‌ها، به عوامل قابل استخراج يا الهام‌گيري از آنها اشاره مي‌کنيم:
    «الْحَيَاءُ وَالْإِيمَانُ مَقْرُونَانِ فِي قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ» (كليني، 1407 ق، ج2، ص 106)‏؛ حيا و ايمان با ريسماني به هم بسته شده‌اند، پس هر گاه يکي از آن دو رخت بربندد، ديگري نيز از پي آن خواهد رفت؛
    «أفَكُلّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لأتَهْوَى أنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ» (بقره: 87)؛ پس آيا هر گاه پيامبرى چيزى را برايتان آورد كه باب ميلتان نبود ، تكبر ورزيديد، پس گروهى را دروغ‌گو خوانده و گروهى را كشتيد؛
    «أفَأمِنُواْ مَكْرَ اللّهِ فَلأ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلأ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ» (اعراف: 99)؛ آيا از مكر خدا خود را ايمن دانستند؟! پس جز مردم زيانكار، كسى خود را از مكر خدا ايمن نمى‏داند؛
    «وَمِنَ النّاسِ مَن يَتّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالّذِينَ آمَنُواْ أشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ» (بقره: 165)؛ و از مردم كساني هستند كه معبودهايي غير خدا را همانند او مى‏گيرند و آنان را چون دوستى خدا دوست مى‏دارند؛ ولى كسانى كه ايمان آورده‏اند، محبتشان به خدا شديدتر است؛
    «النّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبّانِيٌّ وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيق» (سيدرضي، 1414 ق، ص 496)؛‏ مردم سه دسته‏اند: عالمان الهى، و فراگيران علم در راه رستگارى، و ابلهان و نادانان كه در پى هر بانگ‏كننده‌اي به راه مى‏افتند و هر بادى آنان را با خود مى‏برد، نه نورانيتي از علم كسب مى‏كنند و نه به تكيه‌گاه مطمئني پناه مى‏برند؛
    «إِنّ الّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتَابِ اُولَـئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللّاعِنُونَ» (بقره: 159)؛ كسانى كه نشانه‏هاى روشن و هدايتى را كه فرو فرستاديم نهفته مى‏دارند، پس از آنكه آن را در كتاب براى مردم بيان داشتيم، خدا آنان را لعنت مى‏كند و لعنت‏كنندگان لعنتشان مى‏كنند؛
    «فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعنّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مّوَاضِعِهِ» (مائده: 13)؛ پس به سبب آنكه پيمان شكستند، لعنتشان كرديم و دل‌هايشان را سخت گردانيديم؛ [در نتيجه] سخنان را از مواضع خود تحريف مى‏كردند؛
    «اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» (انبياء: 1)؛ زمان محاسبه براى مردم بسيار نزديك شد، درحالي‌كه آنان در غفلت روي‌گردان‌اند؛
    «وَيُرِيدُ الّذِينَ يَتّبِعُونَ الشّهَوَاتِ أن تَمِيلُواْ مَيْلاً عَظِيمًا (نساء: 27)؛ و كسانى كه از اميال [نفسانى] پيروى مى‏كنند، مى‏خواهند شما دستخوش انحرافى بزرگ شويد؛
    «في ولاية الوالي الجائرِ دُروسُ الحقّ كلّه» (حرّ عاملي، بي‌تا، ج12، ص 55)؛ در رهبري حاكم ستمگر، اندراس و اضمحلال كامل حق نهفته است؛
    «وَمَن لّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَاُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ» (مائده: 44)؛ و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكنند، آنان خود كافرانند»؛
    «مَنْ أصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النّاطِقُ يُؤَدِّي عَنِ اللّهِ عَزّ وَجَلّ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَإِنْ كَانَ النّاطِقُ يُؤَدِّي عَنِ الشّيْطَانِ فَقَدْ عَبَدَ الشّيْطَانَ» (كليني، 1407 ق، ج6، ص 434)؛ هر كس به گوينده‌اى گوش فرا دهد، او را پرستش كرده است؛ پس اگر گوينده، سخن خدا را بازگو كند، او خدا را پرستيده است و اگر از زبان ابليس سخن بگويد، او ابليس را عبادت كرده است؛
    «وَقَالَ الرّسُولُ يَا رَبِّ إِنّ قَوْمِي اتّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا» (فرقان: 30)؛ و پيامبر [در روز جزا] عرضه مي‌دارد: پروردگارا، قوم من اين قرآن را رها كردند؛
    «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي كِتَابَ اللّهِ وَعِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي» (مجلسي، 1403ق، ج2، ص 100)؛ من دو چيز گرانبها در ميان شما باقي مى‏گذارم كه اگر به آنها چنگ زنيد، پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و اهل‌بيتم؛
    «وَتَتّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلّكُمْ تَخْلُدُونَ» (شعراء: 129)؛ و كاخ‌ها و قلعه‌هاي زيبا و محكم مي‌سازيد تا شايد جاودانه شويد»؛
    «فَاسْألُواْ أهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاتَعْلَمُونَ» (نحل: 43)؛ پس اگر نمى‏دانيد، از آگاهان به كتب آسمانى بپرسيد؛
    «وَمِنَ النّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلّ عَن سَبِيلِ اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتّخِذَها هُزُواً» (لقمان: 6)؛ و از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده را مي‌خرند تا [ديگران را] از روي ناداني از راه خدا گمراه كنند و راه خدا را به تمسخر گيرند؛
    «وَمِنَ النّاسِ مَن يَعْبُدُ اللّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأنّ بِهِ وَإِنْ أصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ» (حج: 11)؛ و از ميان مردم كسى است كه خدا را تنها با زبان مى‏پرستد، پس اگر خيرى به او برسد، بدان اطمينان يابد و چون بلايى بدو رسد، روى برتابد؛
    «أفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ» (بقره: 85)؛ آيا به بخشى از كتاب [تورات] ايمان مى‏آوريد و به بخشى كفر مى‏ورزيد؟!؛
    «وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» (حج: 78)؛ و در دين هيچ‌گونه سختي بر شما قرار نداده است؛
    «قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أزْكَى لَهُمْ ... وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أبْصَارِهِنّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنّ إِلّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنّ عَلَى جُيُوبِهِنّ» (نور: 30ـ31)؛ به مردان باايمان بگو ديدگان خود را [از نگاه هوس‌آلود] فرو نهند و پاكدامنى ورزند كه اين براى آنان پاكيزه‏تر است ... و به زنان باايمان بگو ديدگان خود را فرو نهند و پاكدامنى ورزند و زينت خود را آشكار ننمايند مگر آنچه از آن طبعاً ظاهر مي‌شود و بايد روسرى‌هاي خود را بر سينة خويش فرو افكنند؛
    «يَا بَنِي آدَمَ لأ يَفْتِنَنّكُمُ الشّيْطَانُ كَمَا أخْرَجَ أبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا» (اعراف: 27)؛ اى فرزندان آدم، شيطان شما را به فتنه نيندازد، آن‌گونه كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون راند و لباسشان را از تنشان بركند تا عورت‌هايشان را به آنان بنمايد؛
    «حَلَالٌ بَيِّنٌ وَحَرَامٌ بَيِّنٌ وَشُبُهَاتٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَمَنْ تَرَكَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرّمَاتِ وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَكَبَ الْمُحَرّمَاتِ وَهَلَكَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَم» (كليني، 1407 ق، ج1، ص 68)؛ [امور بر سه قسم‌اند:] حلال آشكار و حرام آشكار و شبهاتى كه بين حلال و حرام است؛ پس كسي كه از شبهات پرهيز كند، از محرمات نجات مى‏يابد و كسي كه به شبهات مشغول شود، مرتكب محرمات مى‏شود و از راهى كه نمى‏داند هلاك مى‏گردد؛
    «وَيْلٌ لِأطْفَالِ آخِرِالزّمَانِ مِنْ آبَائِهِمْ (فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللّهِ مِنْ آبَائِهِمُ الْمُشْرِكِينَ؟ فَقَالَ: لَا) مِنْ آبَائِهِمُ الْمُؤْمِنِينَ لَا يُعَلِّمُونَهُمْ شَيْئاً مِنَ الْفَرَائِضِ وَإِذَا تَعَلّمُوا أوْلَادُهُمْ مَنَعُوهُمْ وَرَضُوا عَنْهُمْ بِعَرَضٍ يَسِيرٍ مِنَ الدُّنْيَا فَأنَا مِنْهُمْ بَرِي‏ءٌ وَهُمْ مِنِّي بِرَاء» (نورى، 1408 ق، ج15، ص 164)؛ واى بر فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان! (عرض شد: يا رسول اللّه از دست پدران مشرك آنها؟ فرمود: نه) از دست پدران مؤمنشان كه هيچ‌يك از واجبات را به آنان نمى‏آموزند و اگر فرزندانشان بخواهند چيزى را فراگيرند، آنان را بازمى‏دارند و به همين رضايت مي‌دهند كه فرزندانشان متاع ناچيزى از دنيا برايشان به دست آورند؛ پس من از آنان بري و آنان نيز از من بري هستند؛
    «وَقَالُوا رَبّنَا إِنّا أطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءنَا فَأضَلُّونَا السّبِيلَا» (احزاب: 67)؛ و گفتند: پروردگارا، ما رؤسا و بزرگان خود را اطاعت كرديم، پس ما را گمراه كردند؛
    «الّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الآخِرَةِ ... اُوْلَـئِكَ فِي ضَلألٍ بَعِيدٍ (ابراهيم: 3)؛ آنان كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى‏دهند ... در گمراهى دور و درازى هستند؛
    «لَا تَعْمُرْهَا [الدُّنْيَا] فَإِنّكَ لَمْ تُؤْمَرْ بِعِمَارَتِهَا» (كليني، 1407 ق، ج‏2، ص 135)؛ (دنيا را آباد مكن؛ زيرا تو به آباد كردن آن امر نشده‌اي) (البته منظور اين حديث به قرينة شواهد متعدد از جمله قصص، 77؛ اعراف، 32؛ كليني، 1407 ق، ج2، ص 130ـ131)، دنيايي است که در امتداد سعادت آخرت قرار نداشته باشد)؛
    «الزّانِيَةُ وَالزّانِي فَاجْلِدُوا كُلّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ» (نور: 2)؛ به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازيانه بزنيد و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد در [كار] دين خدا نسبت به آن دو دل‌سوزى نكنيد و بايد گروهى از مؤمنان در كيفر آن دو حضور يابند.
    به اين ترتيب، 28 عامل مؤثر بر عرفي‌ شدن از اين گزاره‌ها قابل استفاده‌اند که به ترتيب از اين قرارند:
     
    بي‌حيايي
    تکبر
    ايمني از مکر خدا
    كاهش محبت به خدا
    فقر معرفت ديني
    كتمان دين
    تحريف دين
    غفلت
    نقش دنياپرستان
    نقش حكومت جور
    حكم به غير ماانزل‌الله
    تبليغات ضدديني
    مهجوريت قرآن
    مهجوريت اهل‌بيت
    گسترش كاخ‌نشيني
    كاهش رجوع به علماي دين
    رسانه‌ها
    سست‌ايماني
    تبعيض در ايمان به وحي
    دشوار شدن تكاليف ديني
    ناهنجاري‌هاي جنسي
    برهنگي
    ارتكاب شبهات
    نقش والدين
    نقش افراد صاحب نفوذ
    دنيادوستي
    آبادسازي دنيا
    ناكارآمدي نظام كيفري 

     
    اين مجموعة مکمل در کنار مجموعة اصلي که در سخنان علّامه طباطبائي به آنها اشاره شده بود، به‌تفکيک در جدول 2 گردآوري و دسته‌بندي شده است:
    جدول 2: عوامل عرفي‌ شدن در ديدگاه علّامه طباطبائي 
    عوامل فردي    عوامل بينشي    حس‏گرايي، ماده‌گرايي، احساس بي‌نيازي، طولاني‌ شدن زندگي دنيا، بي‌خردي، منطق حيواني، علم دنياگرايانه، خرافه‌گرايي    فقر معرفت ديني، سست‌ايماني، تبعيض در ايمان به كتب آسماني
        عوامل اخلاقي    قساوت قلب، ضعف خوف و خشيت، آرزوهاي دور و دراز     دنيادوستي، كاهش محبت به خدا، غفلت، بي‌حيايي، تکبر، ايمني از مکر خدا 
        عوامل رفتاري    دوستي با كافران، خوش‌گذراني، محروميت از اوقات فراغت، كارهاي بيهوده، ازدياد گناه، بي‌اعتنايي به نماز، گرايش به ملاهي     مهجوريت قرآن و اهل‌بيت، كاهش مراجعه به عالمان دين، ارتكاب شبهات، ناهنجاري‌هاي جنسي، برهنگي
    عوامل راجع به نظام اجتماعي    نهاد دين و روحانيت    آيات متشابه، فتنه‌جويي مذهبي، تأويل‌گرايي، فسادانگيزي علماي بد، مزدخواهي حاملان دين    كتمان دين، تحريف دين، دشوار شدن تكاليف ديني
        تربيت و جامعه‌پذيري    هم‌نشيني، ضعف تعليم و تربيت    نقش والدين، نقش دنياپرستان، تبليغات ضدديني، رسانه‌ها، نقش افراد صاحب نفوذ
        عوامل اقتصادي    گشايش، رفاه‌زدگي    گسترش كاخ‌نشيني، آبادسازي دنيا
        عوامل سياسي    ولايت‌گريزي، تلاش آگاهانة دشمنان دين    نقش حكومت جور
        كنترل اجتماعي    ترك امر به ‌معروف و نهي‌ از منكر    حكم به غير ماانزل‌الله، ناكارآمدي نظام كيفري
    دربارة اين جدول بايد دو نكته را گوشزد كرد:
    1. منظور از عوامل فردي، عواملي است كه در روح، ذهن يا رفتار همان افرادي شكل مي‌گيرند كه خود، موضوع يا آماج عرفي‌ شدن هستند و در نتيجه، اين عوامل از نوعي تأثير فرد بر خويشتن حكايت مي‌كنند. در مقابل، عوامل اجتماعي، عواملي‌اند كه خارج از وجود افراد قرار دارند و از بيرون بر عرفي‌ شدن آنها اثر مي‌گذارند؛
    2. تفكيك ميان عوامل فردي و اجتماعي بر مرزبندي‌اي دقيق و قاطع استوار نيست، بلكه تا حدي جنبة اعتباري دارد؛ به اين معنا كه عوامل فردي صرفاً به اين لحاظ كه ظرف تحقق آنها فرد يا افرادند، فردي به‌شمار آمده‌اند، اما همين عوامل به لحاظ تبديل شدن به جرياني اجتماعي كه به نوبة خود، بر افراد تأثير مي‌گذارند، مي‌توانند عوامل اجتماعي قلمداد شوند. براي مثال، عواملي مانند حس‏گرايي، منطق حيواني، دوستي با كافران و گرايش به ملاهي را مي‌توان به لحاظ نخست، عوامل فردي و به لحاظ دوم، عوامل اجتماعي به‌شمار آورد. بنابراين نبايد تأكيد بر اين مجموعة گسترده از عوامل فردي، مستلزم خروج از قلمرو مباحث جامعه‌شناسانه تلقي شود.
    6. ترسيم مدل نظري عرفي‌ شدن
    در اين قسمت، در راستاي ترسيم مدل نظري عرفي‌ شدن، خواهيم كوشيد از طريق تأمل در مباني و مفاهيم استخراج‌‌شده در دو قسمت پيشين به‌ويژه از حيث مناسبات و سازوكارهاي علّي مؤثر بر مسئلة عرفي‌ شدن، پاسخي جامع به اين پرسش دهيم که از ديدگاه علّامه طباطبائي، عرفي‌ شدن بر اثر کدام عوامل و چگونه شکل مي‌گيرد؟
    مي‎‌توان نقطة عزيمت علّامه طباطبائي در تبيين عرفي‌ شدن را مباني انسان‌شناختي وي به‎ويژه اعتقاد به فطرت دين‌گرايي، طبيعت ثانوي دين‌گريزي و گرايش دروني به جاذبه‌هاي دنيوي در وجود انسان دانست. به نظر وي، گرايش به دين و ايمان که در واقع همان مسير سعادت انسان است، جنبة فطري دارد و به اين لحاظ، امري ثابت و مشترک ميان انسان‌هاست. در برابر اين گرايش مثبت، گرايشي به دنيا و بدي‌ها در درون انسان وجود دارد و هريک از اين دو گرايش متضاد با مجموعه‌اي از عوامل فردي و اجتماعي تقويت مي‌شود. در کشاکش اين دو گرايش، همواره اقليتي از انسان‌ها از حکم فطرتشان پيروي کرده، در مسير خداباوري حرکت مي‌کنند و در مقابل، بيشتر انسان‌ها از شهوت و غضب به‌منزلة دو مؤلفة اصلي طبيعت انسان پيروي کرده، در مسير روي‌گرداني از دين قرار مي‌گيرند.
    با اين حال، نفي جبر اجتماعي و تأکيد بر نقش اراده و اختيار انسان در تغيير جريان‌هاي اجتماعي، موجب اعتقاد به حتمي نبودن پديدة عرفي‌ شدن و بازگشت‌پذيري آن مي‌شود. به‌علاوه علّامه با پذيرش مباني دين‌شناختي ويژه‌اي مانند جامعيت دين اسلام و حقانيت مطلق و هميشگي قرآن کريم، اسلام را بر خلاف يهوديت و مسيحيت، برخوردار از ظرفيت بالاي مقاومت و حتي غلبه بر عوامل عرفي‌ساز مي‌داند. به‌اين‌ترتيب نا اميدي از دين سنتي که در نظريات غربي عرفي‌ شدن موج مي‌زند، در مورد دين اسلام جايگاهي نمي‌يابد.
    از سوي ديگر، با توجه به اينکه در تعبير مرحوم علّامه از اصالت فرد و جامعه، تقدم وجودشناختي فرد بر جامعه مورد پذيرش است، طبعاً خاستگاه و موضوع اصلي عرفي‌ شدن در ديدگاه ايشان، فرد انساني تلقي، و در عين حال، تأثير متقابل عوامل فردي و اجتماعي در شکل‎گيري اين فرايند دخيل دانسته مي‎شود.

    به‌اين‌ترتيب مي‌توان مدل زير را براي توضيح ديدگاه ايشان ترسيم كرد:

    اين مدل با در پيش گرفتن رويکرد انسان‌شناسانه بر لايه‌هاي بنيادي‌تر عرفي‌ شدن متمرکز شده است. در عين حال، جامع‌نگري اين مدل به آن اين قابليت را مي‌دهد که بخش مهمي از عوامل مورد تأکيد در نظريه‌هاي عرفي‌ شدن به‌ويژه رشد تفكر علمي، عناصري از مدرنيزاسيون و افزايش ثروت، رفاه و امنيت را نيز در خود جاي دهد. با وجود اين، ازآنجاكه كلي‌نگري و ناظر نبودن به مصاديق خاص، ويژگي بيشتر مباحث اجتماعي علّامه از جمله بحث دين‌داري و عرفي‌ شدن است، اين مدل خصلتي انتزاعي دارد و براي تبديل شدن به مدلي انضمامي و برخوردار از ظرفيت تبيين عرفي‌ شدن در دورة معاصر بايد ضمن تزريق داده‎هاي تجربي به آن، آن را با اين داده‎ها جرح و تعديل کرد. اين در حالي است که نظريه‌هاي عرفي‌ شدن عموماً درصدد تبيين واقعيتي انضمامي يعني پديدة عرفي‌ شدن در دوران معاصر بوده‌اند.
    با توجه به اين نکته و با توجه به واقعيات جامعة ايران، به نظر مي‎رسد بسياري از عوامل فردي و اجتماعي مورد اشاره در اين مدل، در عرفي‌سازي ايران معاصر، ايفاي نقش مي‎کنند که در اين ميان بايد بر نقش عوامل ذيل بيشتر تأکيد شود:
    الف) عوامل فردي
    1. عوامل فکري و بينشي شامل سست‌ايماني، فقر معرفت ديني، گسترش علم سکولار، ضعف نظام تعليم و تربيت، كاهش مراجعه به عالمان دين و اختصاص ندادن بخشي از اوقات فراغت به امر دين؛
    2. عوامل اخلاقي شامل دنيا‌دوستي، ضعف خوف و خشيت، آرزوهاي دور و دراز، غفلت، ايمني از مکر خدا و کاهش حيا؛
    3. عوامل رفتاري شامل ازدياد گناه، بي‌اعتنايي به نماز، اشتغال به كارهاي بيهوده، ارتكاب شبهات، ناهنجاري‌هاي جنسي و گرايش به ملاهي.
    ب) عوامل اجتماعي
    1. عوامل جامعه‌پذيري شامل تأثير منفي والدين، هم‌نشينان، گروه‌هاي مُترَف و دنياپرست و رسانه‌ها و ترويج انديشه‌هاي دين‌ستيزانه توسط افراد صاحب نفوذ؛
    2. عوامل اقتصادي شامل گشايش و رفاه نسبي پس از دشواري‌هاي دوران جنگ و گسترش كاخ‌نشيني؛
    3. عوامل سياسي شامل مبارزة عامدانة دشمنان خارجي و رژيم پهلوي با دين و ارزش‌هاي آن و نقش مسئولان سياسي نالايق در جمهوري اسلامي؛
    4. عوامل نظارتي و به‌طور خاص، ترك وظيفة امر به‌ معروف و نهي ‌از منكر.
    نتيجه‌گيري
    ظاين مقاله، کوششي بود در جهت بازخواني و شرح و بسط انديشة علّامه طباطبائي در باب عرفي‌ شدن که در نهايت به ترسيم يک مدل نظري انجاميد؛ مدلي که نزديک به 60 عامل مؤثر بر پديدة عرفي‌ شدن را دربر گرفته است. اين مدل هرچند اساساً خصلتي انتزاعي دارد، با تطبيق دادن آن بر واقعيات عيني جامعة معاصر و تزريق داده‎هاي تجربي به آن، مي‌تواند به مدلي انضمامي و برخوردار از ظرفيت تبيين عرفي‌ شدن در دورة معاصر تبديل گردد. بر پاية همين نگاه، مجموعه‌اي از عوامل فردي و اجتماعي مؤثر بر عرفي‌ شدن در ايران معاصر شناسايي شدند که البته بايسته است تحقيقات تجربي آينده، پشتوانه‌اي براي اين مدل نظري فراهم آورند.

     

    References: 
    • نهج‌البلاغة، 1414 ق، تحقيق صبحي صالح، قم، دارالهجرة.
    • ترنر، برايان اس، 1381، وبر و اسلام با پانوشت‌هاي انتقادي، ترجمة حسين بستان و ديگران، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
    • جليلي، هادي، 1385، تأملاتي جامعه‌شناسانه دربارة سكولارشدن، تهران، طرح نو.
    • حرّعاملي، محمدبن‌الحسن، بى‌تا، وسائل الشيعه،بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • شجاعي‌زند، علي‌رضا، 1386، «بررسي امکان همزيستي دين و مدرنيته»، نامۀ علوم اجتماعي، ش30.
    • طباطبائى، سيدمحمدحسين، بي‌تا، الميزان فى تفسير القرآن، قم، جامعة مدرسين.
    • كليني، محمدبن‌يعقوب، 1407ق، الكافي، تحقيق علي‌اكبر غفاري و محمد آخوندي، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
    • گورسكي، فيليپ اس، 1383، مطالعة تاريخي مناقشة دنيوي‌شدن، دنيوي‌شدن در بوتة نقد، گردآوري و ترجمة محمدرضا زمردي، رشت، حق‌شناس.
    • مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالأنوار، بيروت، داراحياء التراث العربى.
    • نورى، ميرزاحسين، 1408ق، مستدرك الوسائل، لبنان، مؤسسة آل‌البيت لاحياء التراث.
    • هميلتون، ملكلم، 1377، جامعه‌شناسي دين، ترجمة محسن ثلاثي، تهران، مؤسسة فرهنگي انتشاراتي تبيان.
    • Hamilton, Malcolm B. 1995, The Sociology of Religion, London and New York, Routledge.
    • Shiner, Larry, 2010, "The Concept of Secularization in Empirical Research", Bryan S. Turner (ed.), Secularization, v.2, Los Angeles and London, Sage.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    بستان، حسین.(1393) عرفی‌‌شدن در اندیشه‌ی علّامه طباطبائی. فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 5(3)، 89-113

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسین بستان."عرفی‌‌شدن در اندیشه‌ی علّامه طباطبائی". فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 5، 3، 1393، 89-113

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    بستان، حسین.(1393) 'عرفی‌‌شدن در اندیشه‌ی علّامه طباطبائی'، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 5(3), pp. 89-113

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    بستان، حسین. عرفی‌‌شدن در اندیشه‌ی علّامه طباطبائی. معرفت فرهنگی اجتماعی، 5, 1393؛ 5(3): 89-113