نظریهی «تکامل جامعه و تاریخ» استاد مرتضی مطهری
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
سير تحولات اجتماعي و فراز و فرود جوامع و تمدنها در طول تاريخ، ازجمله مباحثي است كه همواره مدنظر انديشمندان جهان بوده است. بر همين اساس، نظريات مختلفي از سوي انديشمندان غربي و اسلامي ارائه شده است. استاد مرتضي مطهري ازجمله فيلسوفان اسلامي است كه در دوران معاصر، به اين گونه مباحث توجه كرده و با استناد به آيات و روايات، قايل به نظرية «تكامل تاريخ» شده است. اين مقاله، به دنبال ارائة تبييني صحيح و دقيق از اين نظريه است و با مراجعه به آثار ايشان در اين زمينه، ازجمله كتابهاي فلسفة تاريخ، جامعه و تاريخ، قيام و انقلاب مهدي و تكامل اجتماعي انسان، در پي اين سؤالات است كه از نظر ايشان، «تكامل» به چه معناست؟ معيارهاي تكامل جامعه و تاريخ چيست؟ و سير حركت تكاملي جامعه و تاريخ چگونه است؟
بررسي مفاهيم كاربردي
تاريخ: استاد مطهري سه معنا و مفهوم براي تاريخ ذكر كردهاند:
1. تاريخ بهمعناي عام، بهمعناي سرگذشت يا تاريخ طبيعي موجودات ازجمله انسان (مرتضي مطهري،1370، ص 15 و 25).
2. تاريخ بهمعناي خاص، يعني نقطة آغاز خودآگاهي بشر (همان، ص 267-268).
3. تاريخ بهمثابة علم كه به سه دستة تاريخ نقلي، تاريخ علمي و فلسفة تاريخ تقسيم ميشود.
«تاريخ نقلي» از نگاه استاد مطهري، عبارت است از: «علم به وقايع و حوادث و اوضاع و احوال انسانها در گذشته، در مقابل اوضاع و احوالي كه در زمان حال وجود دارد» (مطهري، بيتا، ص 59ـ 58؛ مطهري، 1383، ج 4، ص 95ـ96).
«تاريخ علمي» عبارت است از: «علم به قواعد و سنن حاكم بر زندگيهاي گذشته كه از مطالعه و بررسي و تحليل حوادث و وقايع گذشته به دست ميآيد» (مطهري، بيتا، ص 59) و قابل تعميم به حال و آينده نيز هست.
«تاريخ بهمثابة علم» بهمعناي شدن و صيرورت و حركت جامعههاست كه عبارت است از: «فلسفة تاريخ» (مطهري، 1383، ج 4، ص 105). فلسفة تاريخ علم به «شدن» جامعههاست، درحاليكه تاريخ علمي و تاريخ نقلي علم به «بودن» جامعههاست (مطهري، بيتا، ص 60).
استاد مطهري در توضيح «بودن و شدن» جامعهها مينويسند:
آنچه به علل پيدايش تمدنها و انحطاط آنها و شرايط حيات اجتماعي و قوانين كلي حاكم بر همة جامعهها در همة اطوار و تحولات مربوط ميشود ما آنها را قوانين «بودن» جامعهها اصطلاح ميكنيم، و آنچه به علل ارتقاي جامعهها از دورهاي به دورهاي و از نظامي به نظامي مربوط ميشود ما آنها را قوانين «شدن» جامعهها اصطلاح ميكنيم (همان، ص 63).
جامعه: از نظر استاد مطهري، جامعه تركيب حقيقي خارجي افراد است. انسانها پس از كنشهاي متقابل، كه در رفتارشان ايجاد ميشود، استعداد پذيرش صورت جديدي را پيدا ميكنند و پس از اتحاد با آن صورت، تركيب جديدي به نام «جامعه» متولد ميشود كه به استناد آيات قرآن، داراي وجود و شخصيت حقيقي و مستقل است. علاوه بر آن، افراد نيز بهعنوان عناصر تشكيلدهندة جامعه، از نوعي از استقلال برخوردارند (مطهري، 1383، ج 4، ص 16-27).
تكامل: استاد مطهري بين «كمال» و «تمام» تفاوت قايل ميشوند و در تعريف «كمال» مينويسند: «هر مرحلة فعليت نسبت به مرحلة امكان قبلي كمال است... قهراً هر فعليتي نسبت به قوّة خودش كمال است» (همان، ص 234).
استاد مطهري معتقدند: بين مفهوم «تكامل» و مفهوم «پيشرفت» تفاوت وجود دارد و نسبت بين آنها عموم و خصوص من وجه است؛ يعني هر تكاملي پيشرفت است، ولي هر پيشرفتي تكامل نيست. براي مثال، در ارتباط با يك بيماري، اصطلاح «پيشرفت» به كار ميرود و منظور گسترش بيماري در بدن است؛ اما بحث «تكامل» مطرح نميشود. در مفهوم «تكامل» تعالي وجود دارد؛ يعني تكامل حركت است، اما حركت رو به بالا و عمودي. ولي پيشرفت در سطح افقي هم درست است (مطهري، 1372، ص 12-13).
بنابراين، منظور از «تكامل اجتماعي» تعالي انسان از نظر اجتماعي است، نه صرف پيشرفت. امور زيادي وجود دارد كه تحقق آنها براي انسان و جامعة انساني پيشرفت محسوب شود، ولي براي جامعة انساني تكامل و تعالي شمرده نميشود. بنابراين، تكامل با پيشرفت و توسعه تفاوت دارد. بنابر آنچه گذشت، تكامل اولاً، نوعي حركت رو به بالا و تعالي است. ثانياً، ناظر به تماميت اجزا نيست، بلكه ناظر به مراتب و درجات است.
معناي «تكامل جامعه و تاريخ»
استاد مطهري معتقدند: در ميان انديشمندان دو نوع تكامل براي انسان مطرح شده است:
1. تكامل طبيعي و زيستي؛
2. تكامل تاريخي يا اجتماعي.
«تكامل طبيعي و زيستي» مربوط به حوزة زيستشناسي است و منظور از آن، اين است كه جريان طبيعت در يك مسير طبيعي و قهري، انسان را به مرحلهاي كه ما آن را «انسان امروزي» ميناميم، رسانده است. اما «تكامل تاريخي يا اجتماعي» سيري از تكامل است كه طبيعت به آن شكل موجود در تكامل طبيعي، در آن دخالت ندارد و انسان با دست خود آن را كسب ميكند (همان، ص 9-10).
منظور از «تكامل تاريخ»، تكامل در سير «شدن» جوامع انساني در طول تاريخ است. استاد مطهري پس از پذيرش وجود يك روح و شخصيت حقيقي براي جامعه، بحث «تكامل جامعه و تاريخ» را مطرح ميكند. ايشان معتقدند: روند كلي تاريخ و جوامع انساني يك روند تكاملي و رو به رشد است: «جامعه به اعتبار اينكه خودش يك حيات دارد، ميتواند متكامل باشد؛ چون يك شخصيت است، امر اعتباري نيست... لذا، جامعه به حسب سرشت خود، متكامل است» (همان، ص 43).
منظور ايشان از اينكه طبيعت و شخصيت جامعه روبه تكامل است، اين است كه يك ميل طبيعي به تكامل در جامعه وجود دارد (همان، ص 210). البته با توجه به استقلال و اصالتي كه افراد در ضمن استقلال و اصالت جامعه دارند، تكامل جامعه ميتواند تحت تأثير اراده و آزادي افراد نيز باشد.
دليل تكاملي بودن حركت جامعه و تاريخ
استاد مطهري براي استدلال به تكاملي بودن حركت تاريخ و تحولات جوامع انساني، به «نظرية فطرت و غلبة دايم حق بر باطل» استدلال كردهاند. در اين بخش، به اختصار استدلال ايشان بر مبناي اين نظريه توضيح داده ميشود:
ايشان با استناد به آيات قرآن معتقدند: خداوند انسان را براساس يك سرشت و فطرت خاصي آفريده است:
«فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» يعني: آنگونه خاص از آفرينش كه ما به انسان دادهايم؛ يعني انسان بهگونهاي خاص آفريده شده است. اين كلمهاي كه امروز ميگويند «ويژگيهاي انسان»، اگر ما براي انسان يك سلسله ويژگيها در اصل خلقت قايل باشيم، مفهوم «فطرت» را ميدهد. «فطرت انسان» يعني ويژگيهايي در اصل خلقت و آفرينش انسان (مطهري، 1389، ص 19).
ايشان با اشاره به آية «ما كانَ ابْراهيمُ يَهودِيّاً وَ لا نَصْرانِيّاً وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً» (آلعمران: 67) معتقدند: اين سرشت و فطرت خاص در همة انسانها مشترك و واحد است و همواره انبيا در طول تاريخ، براي بيدار كردن و تذكر و يادآوري همين امور فطري واحد ارسال شدهاند (همان، ص 25-26). استاد مطهري از نظريهاي به نام «نظرية فطرت» نام ميبرند؛ به اين تعبير كه خداوند در وجود همة انسانها يك سلسله شناختها و گرايشهاي واحدي بهصورت فطري قرار داده است كه جهت حركت انسان به سمت به فعليت رسيدن اين استعدادها و گرايشهاست و با فعليت آنها انسان به كمال ميرسد (همان، ص 76). استاد مطهري به سبب آنكه براي جامعه شخصيت و وجودي مستقل قايل است و به تعبير ديگر، جامعه را «انسان الكل» ميدانند، معتقدند: همين حركت فطري و تكاملي كه در افراد است، در جامعه و تاريخ هم هست. اما چون هر نوعي خواص و آثار و استعدادهاي ويژهاي دارد و كمال و سعادتي مخصوص خودش در انتظار اوست، وقتي سخن از تكامل جامعه و تاريخ ميشود بايد ديد آيا جوامع گوناگون - كه استاد مطهري فرض بر اصالت و عينيت آنها گذاشتهاند- همه داراي يك ذات و يك طبيعت و يك ماهيت هستند، يا داراي انواع متفاوت هستند؟ اگر به تعدّد و تنوع جامعهها قايل باشيم و جامعهها را داراي طبيعتها و ماهيتها و ذاتهاي گوناگون بدانيم ايدئولوژيها، كه از نظر استاد مطهري عبارتند از: مجموع طرحها و راههايي كه جامعه را به سوي كمال و سعادتش رهبري ميكند، بايد متنوع و متعدد باشند و هر قومي، هر ملتي و هر تمدن و فرهنگي بايد ايدئولوژي خاص خود را داشته باشد. اما اگر قايل باشيم كه جامعهها از نظر ماهيت، يگانه و نوعي واحدند و اختلافاتشان در حدود اختلافات فردي يك نوع است همة جامعههاي انساني ميتوانند تابع يك ايدئولوژي باشند، و هر ايدئولوژي زندهاي ميتواند در حدود اختلافات فردي انعطاف و قابليت انطباق داشته باشد.
شبيه اين مسئله عيناً دربارة تحولات و تطورات جامعهها در توالي زماني نيز وجود دارد و همين سؤال مطرح است كه آيا جامعهها در مسير تحولات و تطورات خود، نوع و ماهيت خود را تغيير ميدهند و اصل «تبدل انواع»- البته در سطح جامعهها- صورت ميگيرد؟ يا تحولات و تطورات اجتماعي از قبيل تحولات و تطورات يك فرد از يك نوع است كه نوع و ماهيتش در خلال همة تحولات و تطورات همچنان محفوظ است؟ استاد مطهري معتقدند: بهترين راه براي پاسخ به اين سؤال توجه به خود انسان است كه دربارة انسان، قطعي است كه نوع واحد است. ايشان از اينكه انسان نوع واحد است و طبيعت و سرشت او اجتماعي است، يگانه بودن نوعيت و ماهيت جوامع انساني را نتيجه ميگيرند:
انسان ـ كه نوع واحد است، نه انواع- به حكم فطرت و طبيعت خود، اجتماعي است؛... نوع انسان براي اينكه به كمال لايق خود، كه استعداد رسيدن به آن را دارد، برسد گرايش اجتماعي دارد و زمينة روح جمعي را فراهم ميكند. روح جمعي خود بهمنزلة وسيلهاي است كه نوع انسان را به كمال نهايي خود ميرساند. عليهذا، اين نوعيت انسان است كه مسير روح جمعي را تعيين ميكند، و بهعبارت ديگر، روح جمعي نيز به نوبة خود، در خدمت فطرت انساني است. فطرت انساني تا انسان باقي است به كار و فعاليت خود ادامه ميدهد. پس تكيهگاه روح جمعي روح فردي و بهعبارت ديگر، فطرت انساني انسان است، و چون انسان نوع واحد است جامعههاي انساني نيز ذات و طبيعت و ماهيت يگانه دارند (همان، ص 359-360).
استاد مطهري معتقدند: همانگونه كه يك فرد گاه از مسير فطرت منحرف ميشود و احياناً مسخ ميگردد، جامعه نيز دچار چنين مشكلي ميشود. از نظر ايشان، تنوع جامعهها از قبيل تنوع اخلاقي افراد است كه به هرحال، از چارچوب نوع انسان بيرون نيست. ازاينرو، جامعهها، تمدنها و فرهنگها و سرانجام روحهاي جمعي حاكم بر جامعهها با همة تفاوت شكلها و رنگها، رنگ نوع انساني دارند و ماهيتي غيرانساني ندارند. آيات قرآن نيز بر وحدت نوعي اديان دلالت دارند و همة پيامبران به يك دين و يك راه و يك مقصد اصلي دعوت ميكردهاند (شوري: 13).
استاد مطهري تأكيد اسلام و قرآن بر وحدت نوعي اديان را نيز دليلي بر وحدت نوعي جوامع ميدانند؛ چون اگر جامعهها انواع متعدد بودند مقصد كمالي و راه وصول به آن مقصد، متعدد و متكثر بود و قهراً ماهيت اديان مختلف و متعدد بود (مطهري، 1368، ج 2، ص 361). البته اين نكته قابل ذكر است كه با فرض پذيرش وحدت نوع و ماهيت جامعهها، اختلاف كيفي و شكلي جوامع قابل انكار نيست. اما سؤالي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه آيا اين فرهنگها و تمدنها و اين جامعهها و مليتها براي هميشه به وضع موجود ادامه ميدهند، يا حركت انسانيت به سوي تمدن و فرهنگ يگانه و جامعة يگانه است و همة اينها در آينده، رنگ خاص خود را خواهند باخت و به يك رنگ درخواهند آمد؟ استاد مطهري معتقدند:
بنا بر نظرية «اصالت فطرت» و اينكه وجود اجتماعي انسان و زندگي اجتماعي او و بالاخره، روح جمعي جامعه وسيلهاي است كه فطرت نوعي انسان براي وصول به كمال نهايي خود انتخاب كرده است، بايد گفت: جامعهها و تمدنها و فرهنگها به سوي يگانه شدن، متحدالشكل شدن و در نهايت امر، در يكديگر ادغام شدن سير ميكنند و آيندة جوامع انساني جامعة جهاني واحدِ تكامليافته است (همان، ص 362).
استاد مطهري معتقدند: آيات متعددي چون آية 33 سورة توبه، كه حاكي از غلبة دين اسلام بر همة اديان و آيينهاست، و همچنين آية 105 سورة انبياء و آية 128 سورة اعراف، كه حاكميت نهايي زمين را از آنِ صالحان و متقين ميداند، دال بر همين جامعة جهاني واحد با حاكميت اسلام است (مطهري، 1383، ج 4، ص 81).
ايشان معتقدند: براساس آياتي مثل «الَّذي احْسَنَ كُلَّ شَي ءٍ خَلَقَهُ» (سجده: 7)، جهانبيني توحيدي اساس خلقت را بر خير و حسن و نيكي ميداند، ضمن اينكه وجود شرور در عالم را بدون تفكيك مبدأ خير و شر ميپذيرد (همان، ص 290ـ300). سپس ايشان به بحث «نزاع خير و شر» در عالم هستي ميپردازند و مينويسند:
در جامعه، انسان قهراً آنچه كه شر است - به همين معنا كه عرض ميكنيم- و آنچه كه شر نيست و خير است، يعني جنبة مضر بودن و منشأ عدم بودن در آن نيست، بلكه جنبة خير و كمال در آن هست، اينها با يكديگر در حال نزاع و جنگ هستند كه آن را «جنگ حق و باطل» مينامند. در اصطلاح قرآن، مسئله تنازع ميان حق و باطل مطرح است... نزاع و درگيري حق و باطل هميشه، هم در صحنة وجود فرد و هم در صحنه اجتماع حكمفرماست و وجود دارد (همان، ص 284).
سؤال بعدي اين است كه در اين تعارض و تقابل، غلبه با كدام جريان است؟ يا بهتعبير استاد مطهري، اصالت با كدام است؟ در بحث غلبة اين دو جريان بر يكديگر، دو نوع غلبه مطرح است: 1. غلبة نهايي؛ 2. غلبه در طول جريان تاريخ و فرايند حركت جامعه و تاريخ. استاد مطهري معتقدند: در بحث غلبة نهايي، همة اديان معتقدند: غلبة نهايي با خير و حق و عدالت است و عدل بر ظلم، خير بر شر، نور بر ظلمت، و دين بر كفر غلبه خواهد كرد. آياتي مثل 33 سورة توبه، 128 سورة اعراف و 105 سورة انبياء - كه قبلاً هم اشاره شد- و بسياري از آيات ديگر حاكي از غلبة نهايي حق بر باطل است. اما نكتهاي كه شايد مورد اختلاف باشد بحث غلبة اين دو جريان در طول جريان تاريخ و فرايند حركت جامعه و تاريخ است. استاد مطهري معتقدند: از مجموع آيات قرآن استفاده ميشود كه در طول تاريخ نيز همواره غلبه با جريان حق است:
از آيات قرآن، كاملًا اين مطلب استنباط ميشود، بدون اينكه قرآن روي اكثريت تكيه كرده باشد (اكثريت ملاك نيست)، بلكه روي اينكه تداوم مال كيست، كداميك دوام دارد، كداميك براي بقاي جامعه ملاك است، كداميك پيروز است و كدام يك موقت [تكيه كرده است]. قرآن ميگويد: حق پيروز است و باطل شكست ميخورد، حق دايم است و باطل موقت است (همان، ص 285).
استاد مطهري معتقدند: قرآن ايمان و فطرت و گرايش به حقيقت و عدالت را اصل ميداند و براي انسان يك نوع گرايش ذاتي به صداقت و امانت و عدالت و همة ارزشها قايل است. در عين حال، قبول دارد كه گاهي انسان به دليل منحرف شدن از فطرت، ميخواهد حق را از مسير خودش منحرف كند. به همين سبب، آن را متوقف ميكند و به آن عقبگرد ميدهد. اما اينها را بهصورت يك جريانهاي موقت ميپذيرد. ازاينرو، در مسئله مبارزة حق و باطل، ما در قرآن با چنين منطقي روبهرو ميشويم. از نظر منطق قرآن، امكان ندارد كه در مجموعِ جامعة بشريت غلبه با شر باشد و جامعه باقي بماند. در منطق قرآن، اگر باطل بر جامعه غلبه كرد اين جامعه هلاك خواهد شد. استاد مطهري معتقدند: بين جامعهاي كه باطل بر آن غلبه كرده و جامعهاي كه مريض است و ظاهر آن است كه افراد غير حق و باطل بر آن حاكمند، تفاوت وجود دارد. جامعة اولي ـ همانگونه كه گذشت ـ هلاك خواهد شد و از بين خواهد رفت. اما جوامع دوم، كه ظاهر غلبة افراد باطل بر آن به چشم ميخورد، اين غلبة ظاهري باطل همان است كه قرآن ميفرمايد: مثل كف روي آب است و اين كف از بين خواهد رفت و باطن و عمق آن آشكار خواهد شد. در اينگونه جوامع، بهرغم وجود كژيها و ناراستيها، كه بسياري اوقات در رأس اين جوامع و در بخش حاكميتهاست، فضاي عمومي جامعه و اكثريت مردم به دنبال باطل نيستند و ازاينرو، بيماري اين جوامع با تذكر و تنبه و توجه به حق و بيداركردن فطرتها قابل درمان است (همان، ص 293-295).
استاد مطهري براي اثبات اين نظريه به آيات قرآن استناد ميكنند (انبياء: 18؛ ابراهيم: 18ـ26؛ إسراء: 81؛ حج: 58ـ62؛ انفال: 8؛ شوري: 24؛ سبأ: 49؛ محمد (ص): 1-11؛ روم: 1-11) كه در اين بخش، به برخي از آنها اشاره ميشود. مهمترين آيهاي كه استاد مطهري براي اثبات غلبة حق بر باطل در طول تاريخ به آن استناد ميكنند، آية 17 سورة رعد است كه باطل را به كف روي آب تشبيه ميكنند. ايشان در توضيح اين آيه مينويسند:
در اين مثَل، سه نكتة خيلي خوب و واضح و روشن وجود دارد: يكي اينكه باطل به طفيل حق پيدا ميشود و نيز با نيروي حق حركت ميكند... نكتة دوم زايلشدني بودن و نيست و نابود شدن باطل و دوام و استمرار و بقاي حق است... نكتة سوم... اين است كه «فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابياً» اين كف، روي آب را ميگيرد و ميپوشاند، بهطوريكه اگر آدم جاهل بيايد نگاه كند و از ماهيت قضيه خبر نداشته باشد [خيال ميكند] كه فقط كف وجود دارد... باطلها هميشه اينگونهاند (مطهري، 1383، ج 4، ص 306-309).
ايشان همچنين به آية 18 سورة انبياء اشاره ميكنند كه پس از طرح اصل خلقت آسمان و زمين در مقياس جهاني، اين مطلب را طرح ميكند كه عالم و نظام هستي بهخاطر حق بپاست، نه به باطل و پوچي: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَاذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمْ الْوَيْلُ مِمّا تَصِفونَ». در اين آيه، خداوند ناچيزي باطل و قدرت حق را بيان ميكند؛ به اين بيان كه ابتدا باطل غلبهاي ظاهري و موقت دارد، اما اين غلبه دايمي نيست و در يك مقطع، حق ظاهر ميشود و با غلبه بر باطل، بنيان آن را برميكند. آنگاه شما ميبينيد كه باطل از اساس، از بين رفتني بوده است. ايشان با استناد به آيات 171 و 172 سورة صافات «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ انَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصورونَ» معتقدند: پيروزي حق بر باطل فقط براي آينده و نهايت تاريخ نيست، بلكه گذشته هم اينگونه بوده است و ارادة الهي بر اين قرار گرفته كه رسولان الهي پيروز باشند. قرآن، پيامبران را كه نهضتهاي آنها چند روزي بود و بعد از بين رفت، شكستخورده نميداند، بلكه آنها را در بعثتهاي خودشان پيروز و غالب ميداند و بعكس، كِيد شيطان را ضعيف ميشمارد (همان، ص 310-311). استاد مطهري معتقدند: چون انسان در عمق فطرت خودش حقطلب و حقگراست، انحرافاتش به باطل - به تعبير تفسير الميزان- از قبيل خطاي در تطبيق است (طباطبائي، 1374، ج 4، ص 208)؛ يعني انسان هيچ وقت اين فطرتش باطل نميشود. فطرت حقگرايي در نوع انسان هميشه هست. بهندرت افرادي هستند كه فطرتهايشان مسخ ميشود. خطاها براي هميشه در انسان باقي نميماند، موقت است و انسان سرانجام، به حق واقعي خودش و به كمال واقعي خودش ميرسد. اديان و انبيا نيز براي نشان دادن همين راه حق آمدهاند كه انسانها را از اين خطا و اشتباه بازدارند.
در مجموع، با توجه به نظرية «فطرت»، كه قايل به وجود يك سرشت واحد در نهاد آدمي است و اين سرشت واحد در وجود همة انسانها آنها را به سمت يك جامعة واحد جهاني مبتني بر همان فطريات هدايت ميكند و كمال انسان و جامعة انساني نيز به فعليت رسيدن همان فطريات است و با توجه به غلبه دايمي حق بر باطل در طول تاريخ و در نهايت تاريخ، حركت بشريت و جامعه و تاريخ بشري به سمت اين فطريات يك حركت تكاملي و رو به رشد است. پس از طرح بحث «تكاملي بودن حركت جامعه و تاريخ»، اين سؤال مطرح است كه تكاملي كه استاد مطهري براي تاريخ و جوامع انساني در نظر ميگيرند به چه معناست و چه معيارهايي دارد؟ جامعة تكامليافتة آينده چه ويژگيهايي دارد؟ در اين بخش، به سؤالات مزبور از نگاه استاد مطهري خواهيم پرداخت.
معيار تكامل جامعه و تاريخ
الف. وابستگي به ايمان و ايدئولوژي
همانگونه كه ذكر شد، استاد مطهري كمال هر شيء را بهمعناي به فعليت رسيدن استعدادهاي آن شيء معنا كردهاند. ايشان با توجه به همين معناي مطرحشده از «كمال»، «تكامل جامعه» را اينگونه تعريف ميكنند: «به فعليت رسيدن استعدادهاي فطري كه در جامعه هست و ميتواند به مرحلة فعليت برسد» (مطهري، 1383، ج 1، ص 234).
براي يافتن استعدادهاي فطري جامعه و كمال جامعة انساني، بايد ديد كمال انسان در چيست؟ استاد مطهري در بحث «انسان كامل»، ابتدا به طرح ديدگاههاي مكاتب مختلف در خصوص معيار كمال انسان ميپردازند و كمال انسان را به برخورداري و بهرهمندي از طبيعت يا برخورداري از نعمتهاي آخرت، قدرت، زيبايي، محبت به ديگران، حكمت و عدالت ميدانند. سپس با نقد و بررسي اين ديدگاهها، به نظر اسلام با توضيحي كه خودشان بر مبناي استفاده از آيات و روايات دارند، اشاره ميكنند. ايشان در نهايت، كمال انسان را ايمان به خدا و پيوند با حق ميدانند كه همان خداوند است:
خودِ ايمان به خدا هدف است و بهعبارت ديگر، خود خدا هدف است... ايمان از آن جهت واجب است كه خودش پيوند انسان با حق است و نفس پيوند انسان با حق، از نظر اسلام كمال است. نه علم هدف است، نه زيبايي هدف است، نه عدالت هدف است و نه محبت، بلكه هدف فقط و فقط خداست و حقيقت، ولي حقيقتي كه توأم است با اين چيزهاي ديگر، يا از باب مقدمه يا از باب نتيجه (مطهري، 1372، ص 160-162).
همانگونه كه در نظرية «فطرت» توضيح داده شد، افراد انسان دو نوع غريزة حيواني و عالي دارند كه همين دو نوع خصلت در جامعه بهعنوان انسان الكل نيز وجود دارد. از نگاه اسلامي و قرآني، طبيعت تاريخ نيز يك طبيعت مادي محض نيست، بلكه مانند طبيعت فرد انسان، طبيعتش متشكل از ماده و معناست. بنابراين، انسان، جامعه و تاريخ داراي دو مجموعة كلي از خصلتها هستند: خصلتهاي داني يا مادي، و خصلتهاي عالي يا معنوي. ميان جنبههاي زميني و خاكي و جنبههاي آسماني و ماورايي انسان تضاد دروني وجود دارد؛ يعني ميان غرايز متمايل به پايين، كه هدفي جز يك امر فردي و محدود و موقت ندارد، و غرايز متمايل به بالا، كه ميخواهد از حدود فرديت خارج شود و همة بشريت را دربر گيرد تضاد وجود دارد. اين نبرد دروني انسان، كه قدما آن را «نبرد ميان عقل و نفس» ميخواندند، خواه ناخواه به نبرد ميان گروههاي انسانها كشيده ميشود؛ يعني نبرد ميان انسان كمال يافته و آزادي معنوي به دست آورده از يكسو، و انسان منحط در جا زده و حيوانصفت از سوي ديگر. استاد مطهري معتقدند: نبرد ميان انسان ِرسيده به عقيده و ايمان و جوياي آرمان و وارسته از اسارت طبيعت و محيط و غرايز حيواني، با انسانهاي منحط سر در آخور حيوانصفت، همواره تضاد وجود داشته و همين نقش اصلي در پيشبرد تاريخ داشته است. در طول تاريخ، در كنار نبردهايي كه بشر به خاطر نيازهاي مادي انجام داده، يك سلسله نبردهاي ديگر هم داشته است كه بايد آنها را «نبرد حق و باطل يا خير و شر» خواند؛ يعني نبردهايي كه در يكسو، پايگاه عقيدتي و انگيزة انساني و ماهيت آرماني و جهتگيري به سوي خير و صلاح عموم و هماهنگي با نظام تكاملي خلقت و پاسخگويي به فطرت قرار دارد و در سوي ديگر، انگيزههاي حيواني و شهواني و جهتگيري فردي و شخصي و موقت. به تعبير ديگر، نبرد ميان انسان مترقي متعالي، كه در او ارزشهاي انساني رشد يافته، با انسان پست منحرف حيوان صفت كه ارزشهاي انسانياش مرده و چراغ فطرتش خاموش گشته است (مطهري، 1398ق، ص 36-41).
استاد مطهري معتقدند: نبردهاي پيشبرنده، كه تاريخ و انسانيت را به جلو برده و تكامل بخشيده، نبرد ميان انسان متعالي مسلكي وارسته از خودخواهي و منفعتپرستي و وابسته به عقيده و ايمان و ايدئولوژي بوده است با انسان بيمسلكِ خودخواهِ منحطِ حيوانصفت و فاقد حيات عقلاني و آرماني. در طول تاريخ گذشته و آينده، نبردهاي انسان بهتدريج، جنبة ايدئولوژيك پيدا كرده است و انسان بهتدريج از لحاظ ارزشهاي انساني به مراحل كمال خود، يعني به مرحلة انسان ايدهآل و جامعة ايدهآل نزديكتر ميشود؛ زيرا جامعه ايدهآل انساني، جامعة انسانِ به عقيده و آرمان رسيده است (مطهري، 1368، ج 25، ص 541). استاد مطهري معتقدند:
سير تكاملي انسان از حيوانيت آغاز ميشود و به سوي انسانيت كمال مييابد. اين اصل، هم دربارة فرد صدق ميكند و هم دربارة جامعه. انسان در آغاز وجود خويش، جسمي مادي است. با حركت تكاملي جوهري، تبديل به روح يا جوهر روحاني ميشود.... جنبههاي فرهنگي و معنوي جامعه بهمنزله روح جامعه است. همانطور كه ميان جسم و روح تأثير متقابل هست، ميان روح جامعه و اندام آن- يعني ميان نهادهاي معنوي و نهادهاي مادي آن- چنين رابطهاي برقرار هست. همانطور كه سير تكاملي فرد به سوي آزادي و استقلال و حاكميت بيشتر روح است، سير تكاملي جامعه نيز چنين است؛ يعني جامعة انساني هر اندازه متكاملتر بشود، حيات فرهنگي [آن] استقلال و حاكميت بيشتري بر حيات مادي آن پيدا ميكند. انسان آينده حيوان فرهنگي است، نه حيوان اقتصادي. انسان آينده انسان عقيده و ايمان و مسلك است، نه انسان شكم و دامن.
اين تأثير متقابل روح و جسم، كه استاد مطهري، هم در فرد و هم در جامعه مطرح ميكنند، مبتني بر اين مبناي فلسفي حكماي اسلامي است، «النفس والبدنُ يَتعاكَسانِ ايجاباً و اعداداً» (مطهري، 1368، ج 2، ص 26-28).
از نظر استاد مطهري، عامل اصلي حركت تاريخ فطرت تكاملجو و قناعتناپذير انسان است كه به هر مرحلهاي كه برسد مرحلة بالاتر را آرزو و جستوجو ميكند، تا آنجاكه در نهايت امر، حكومت و عدالت، يعني حكومت كامل ارزشهاي انساني كه در تعبيرهاي اسلامي از آن به «حكومت حضرت مهدي» تعبير شده است، مستقر خواهد شد و از حكومت نيروهاي باطل و حيوانمآبانه و خودخواهانه و خودگرايانه اثري نخواهد بود (مطهري، 1398ق، ص 43-46). اينگونه است كه استعدادهاي فطري جامعة انساني به فعليت ميرسد. در آثار استاد مطهري، ايدئولوژي هممعنا و همرديف مكتب يا شريعت به كار رفته است (مطهري، 1368، ج 2، ص 58). ايشان در توضيح مفهوم «ايمان» هم معتقدند: حقيقت ايمان تسليم قلب است، تسليم زبان يا تسليم فكر و عقل؛ اگر با تسليم قلب توأم نباشد ايمان نيست. تسليم قلب مساوي است با تسليم سراسر وجود انسان و نفي هرگونه جحود و عناد (همان، ج 1، ص 291).
ب. رشد آگاهي و آزادي
استاد مطهري معتقدند: در فرايند حركت در جهت تكامل و به فعليت رساندن استعدادهاي فطري جامعه، شاهد رشد آزادي بشر و جامعه بشري خواهيم بود:
انسان در اثر همهجانبه بودن تكاملش، تدريجاً از وابستگياش به محيط طبيعي و اجتماعي كاسته و به نوعي وارستگي، كه مساوي است با وابستگي به عقيده و ايمان و ايدئولوژي، افزوده است و در آينده، به آزادي كامل معنوي، يعني وابستگي كامل به عقيده و ايمان و مسلك و ايدئولوژي خواهد رسيد... و از اسارت طبيعت، آزاد و بر حاكميت خود بر طبيعت خواهد افزود (مطهري، 1398ق، ص 38).
بدينروي، ايشان معتقدند: بشر هر قدر بيشتر به سوي آزادي در سه جبهه ـ يعني آزادي از طبيعت، آزادي از انسانهاي ديگر، و آزادي از خودش كه اديان همواره انسان را به آن دعوت ميكنند ـ پيش برود، متكاملتر و مترقيتر است (مطهري، 1370، ج 1، ص 232). استاد مطهري معتقدند: آنچه ميتوان دربارة تكامل و پيشرفت گذشته گفت و براي آينده هم پيشبيني كرد اين است كه در گذشته، رابطة انسان با طبيعت در جهت سلطة انسان بر طبيعت و آزادي از محكوميت طبيعت و در جهت اطلاع و آگاهي بر طبيعت و در جهت خودآگاهي، يعني آگاهي به خود و موقعيت خود و «بيدارِ خود بودن» پيش رفته است. بهتعبير ديگر، آگاهي از خود و جامعة خود براي نفوذ در خود (خودِ اجتماعي) (همان، ص 271-276).
با توجه به مباحث مزبور، ميتوان گفت: معيار شهيد مطهري براي تكامل جامعه و تاريخ، حركت جامعه و افراد آن و به تعبير ديگر، «انسان الكل» يا «روح جمعي» جامعه به سمت وابستگي به ايمان و ايدئولوژي و رسيدن به حق و رشد آزادي در سه بعد «آزادي از طبيعت»، «آزادي از انسانهاي ديگر» و «آزادي از انگيزههاي دروني خود» و رشد خودآگاهي جامعه يا آگاهي نسبت به جايگاه و موقعيت خود در عالم هستي و تاريخ است. با اين وصف، كليدواژههاي ذيل را ميتوان بهعنوان معيارهاي تكامل از نگاه استاد مطهري مطرح كرد:
1. وابستگي به ايمان و ايدئولوژي؛
2. آزادي در سه بعد (آزادي از طبيعت، انسانهاي ديگر و انگيزههاي دروني)؛
3. خودآگاهي يا آگاهي نسبت به جايگاه و موقعيت خود در هستي و تاريخ بهمنظور نفوذ در جامعه و تاريخ.
اگر جامعهاي در فرايند تاريخي خود در جهت اين سه معيار حركت كرد و شاهد رشد اين سه معيار در آن جامعه بوديم، اين جامعه رو به تكامل دارد.
نحوة سير تكاملي جامعه و تاريخ
پس از طرح معيارهاي تكامل جامعه و تاريخ از نگاه استاد مطهري، نوبت به اين بحث ميرسد كه اين تكامل و سير تكاملي به چه شكلي است و چگونه در جامعه و تاريخ نمود پيدا ميكند؟ آيا همة جوامع انساني اين سير را طي خواهند كرد و همة جوامع به سمت معيارهاي مزبور حركت خواهند كرد؟ و ازاينرو، هر زمان كه سنجشي داشته باشيم هر جامعهاي نسبت به زمان قبل خود كاملتر خواهد بود؟ و كليت تاريخ و جوامع انساني بهطور خطي، اين سير تكاملي را پشت سر خواهند گذاشت؟ استاد مطهري دربارة سير تكاملي جامعه معتقدند: جامعه «در مجموع» متكامل است؛ يعني «مجموع جامعهها در مجموع زمانها»، نه اينكه هر جامعهاي لزوماً در هر زماني رو به تكامل است. جامعهها بعضي انحطاط پيدا ميكنند، برخي انقراض پيدا ميكنند. جامعه اجل دارد، مرگ دارد، و حتي لازم نيست كه در يك زمان خاص، مجموع جوامع بشري از يك زمان خاص ماقبل آن جلوتر باشد و – مثلاً- اگر ما قرن دوازدهم هجري را در نظر بگيريم و بگوييم حتماً بايد در قرن دوازدهم هجري، دنيا - حتي در مجموع، جامعههاي دنيا- از قرن ششم هجري جلوتر باشد، اين كار لزومي ندارد. ولي اگر مجموع جامعهها را در مجموع زمانها و بهعبارت ديگر، بشريت را در مجموع زمانها در نظر بگيريم متكامل است كه اين از خصلت خاص زندگي اجتماعي و خصوصيت بشر سرچشمه ميگيرد. در نظرية استاد مطهري:
مجموع جامعهها در مجموع زمانها جلو ميآيد نه در يك زمان خاص؛ يعني ممكن است قرن چهاردهم از قرن سيزدهم عقبتر باشد، ولي اين درست مثل اين است كه يك شيء به طرف جلو حركت ميكند، گاهي برميگردد، باز جلو ميرود، باز برميگردد؛ ولي هميشه مجموع جلو رفتنها بيشتر از مجموع برگشتنهاست؛ يعني مثلاً، ده قدم جلو ميرود، پنج قدم برميگردد؛ باز ده قدم ديگر جلو ميرود، باز هشت قدم ديگر برميگردد، و همينطور، ولي در مجموع، جلو ميرود... يعني: اگر ما مجموع زمانها را و بهعبارت ديگر، بشر را از روزي كه تمدن و فرهنگ خود را آغاز كرده در نظر بگيريم شك ندارد كه امروز جلوتر است (مطهري، 1370، ج 1، ص 43-45).
بنابراين، ايشان معتقدند: هرچند در مجموع، حركت تاريخ تكاملي است، ولي سير تكاملي تاريخ جبري و لايتخلف نيست؛ يعني چنين نيست كه هر جامعه در هر مرحلة تاريخي لزوماً نسبت به مرحلة قبل از خود كاملتر باشد. نظر به اينكه عامل اصلي اين حركت انسان است و انسان موجودي مختار و آزاد و انتخابگر است، تاريخ در حركت خود، نوساناتي دارد. يك جامعه همچنانكه تعالي مييابد، انحطاط پيدا ميكند. تاريخ تمدنهاي بشري جز يك سلسله تعاليها و سپس انحطاطها و انقراضها نيست، ولي تاريخ بشريت در مجموع خود، يك خط سير تكاملي را طي كرده است (مطهري، 1398ق، ص 47-48). با اين نگاه، سير تكاملي جامعه و تاريخ را در نگاه استاد مطهري ميتوان به شكل ذيل ترسيم كرد:
بررسي و تحليل نظرية استاد مطهري
آيتالله مصباح به بحث تكامل جامعه و تاريخ اينگونه اشكال كردهاند:
اگر مراد از «تكامل جامعه و تاريخ» اين است كه جامعه بهعنوان چيزي كه وجود، وحدت و شخصيت حقيقي دارد، روبه كمال معين خود ميرود، اين مطلب با بحث اعتباري بودن وجود جامعه سازگار نيست. اگر مراد از «تكامل جامعه» مجموع استكمالات افراد انساني است، كمال حقيقي انسان تعالي روحي اوست كه با تقرب به خدا حاصل ميشود و تكامل ساير ابعاد وجودي انسان مادامي كه ابزار و مقدمة رسيدن به كمال نهايي است، كمال محسوب ميشود. لذا تكامل يك جامعه نسبت به زمان قبل يا جامعة ديگر در صورتي است كه همه يا اكثر انسانهاي آن جامعه كاملتر باشند؛ يعني به خدا نزديكتر باشند. اثبات چنين امري مشكل است (مصباح، 1372، ص 167).
اين تأمل استاد مصباح از دو جهت مطرح شده است: جهت اول به يك بحث مبنايي (بحث وجود حقيقي جامعه) برميگردد كه نيازمند يك بحث فلسفي است و مجال بحث آن در اين مقاله نيست و چهبسا اين اختلاف مبنايي قابل حل نباشد، هرچند برخي از محققان تلاش كردهاند بين اين دو ديدگاه داوري نمايند و وجه جمعي مطرح كنند (پارسانيا، 1382، ص 21-57).
اما اگر منظور از «تكامل جامعه يا تاريخ» مجموع استكمالات افراد انساني باشد در اين صورت، باز آيتالله مصباح اشكال دقيق ديگري مطرح ميكنند:
وقتي ميتوان جامعهاي را از جامعهاي ديگر، يا مقطعي تاريخي را از مقطع تاريخي ديگري كاملتر دانست كه همه يا اكثر انسانهاي جامعه يا مقطع تاريخي اول از همة يا اكثر انسانهاي جامعه يا مقاطع تاريخي دوم كاملتر باشند... اگر دليل نقلي يا تاريخي قطعي بر وقوع چنين امري در موردي خاص ميداشتيم، البته آن را بهعنوان يك قضيه شخصيه (قضيه في واقعه) ميپذيرفتيم، ولي به هر تقدير، چنين تكاملي به هيچروي، ضرورت ندارد (مصباح، 1372، ص 166-167).
اشكال مذكور اشكال دقيق و بجايي است، اما با توجه به بياني كه استاد مطهري از نظرية «تكامل» دارند، اين اشكال شامل نظريه ايشان نميشود و ميتوان بين نظرية آيتالله مصباح و نظرية استاد مطهري وجه جمعي پيدا كرد. توضيح مطلب آنكه:
اولاً، آيتالله مصباح، كه وجود حقيقي جامعه را نميپذيرند، وجود يك ارادة جمعي را كه وجود حقيقي و وحدت شخصي دارد، و يا حلول يك روح واحد شخصي را در همة افراد جامعه منكرند. اما پديدههايي مثل «جوّ اجتماعي» يا «افكار عمومي» و يا نسبت دادن يك عمل يا روحيه يا گرايشي مثل خشنودي يا ناخشنودي به «عموم افراد يك جامعه» يا به «نسلي از انسانها» را منكر نيستند. ازاينرو، علاوه بر علم «روانشناسي» بهمعناي مصطلح آن، علمي به نام «روانشناسي اجتماعي» و علمي به نام «جامعهشناسي» را ميپذيرند، به اين بيان كه: «روانشناسي اجتماعي» به بررسي روحيات و فعاليتهايي ميپردازد كه بر اثر زندگي اجتماعي يا به تعبير ديگر، تحت تأثير افرادِ ديگر يا گروههاي موجود در جامعه پديد ميآيد».
«جامعهشناسي» به بررسي و پژوهش در باب رفتار گروهها و قشرهاي جامعه در ارتباط با يكديگر اختصاص ميپردازد (همان، ص 83).
بنابراين، ايشان وجود يك فضاي عمومي حاكم بر جامعه و شكلگيري رفتارهاي سياسي ـ اجتماعي بر مبناي اين فضاي عمومي از مجموع افراد جامعه را ميپذيرند. با توجه به اين نكات، اگر بخواهيم نظرية «تكامل تاريخ» استاد مطهري و معيارهاي تكامل ايشان را بر اين مبنا (عدم وجود حقيقي جامعه) تحليل كنيم، تحليل آن اينگونه خواهد بود كه ميتوانيم مدعي شويم: در مقاطعي از تاريخ، در يك يا چند جامعه فضاي عمومي جامعه، كه ناشي از نگاههاي عموم افراد جامعه است و بر رفتارهاي افراد هم تأثيرگذار است، به سمت وابستگي به ايمان و ايدئولوژي پيش رفته و منجر به رشد آگاهي يا آزادي در جامعه و يا بهتعبير ديگر، در افراد جامعه شده است. اين رشد و تكامل را ميتوان در فضاي خارجي و عيني در نمونههايي از جوامع سنجيد و قايل به تكامل جامعه و تاريخ در آن محدوده شد. البته اين رشد و تكامل بهمعناي رشد و تكامل شخصيتي حقيقي و عيني به نام «جامعه» نيست.
ثانياً، اين نكته كه ضرورت تكامل جامعه و تاريخ به اين معنا كه مردم هر نسلي از مردم نسل سابق كاملتر باشند، قابل پذيرش نيست. اين نكتة دقيق و صحيحي است كه در نظرية «تكامل» استاد مطهري نيز به آن اشاره شده است. استاد مطهري وقتي سخن از تكامل جامعه و تاريخ به ميان ميآورند، تأكيد ميكنند كه منظور از «تكامل جامعه و تاريخ» لزوماً تكامل يك جامعه در يك زمان نسبت به زمان قبل نيست، بلكه منظور مجموع جوامع در مجموع زمانهاست و اين حركت مجموعي در نهايت، حركت جامعة بشري به سوي جامعة مهدوي است كه البته اين تكامل جامعة بشري در دوران حكومت و ظهور امام زمان را آيتالله مصباح نيز ميپذيرند: «ما خود با استناد به ادلة نقليه، ميدانيم كه جامعة بشري، كه در زمان ظهور حضرت ولي عصر تحقق خواهد يافت، كاملترين جوامع بشري خواهد بود (همان، ص 167).
اما اشكالي كه آيتالله مصباح دارند اين است كه بهرغم پذيرش تكامل نهايي، پذيرش تكامل مراحل قبلي امر مشكلي است. به بيان ديگر، بهرغم آنكه با توجه به آموزههاي ديني، تكامل نهايي جوامع بشري در جامعة مهدوي قابل قبول است، اما سير تكامل در دورههاي تاريخي خاص و توالي اين سير مبهم و نامشخص ميماند. به همين دليل هم – همانگونه كه گذشت- خود استاد مطهري نيز لزوم تكامل در مقاطع گوناگون را بهطور مشخص و متوالي نميپذيرند و معتقدند: بر مبناي اين نظريه، لزوماً در يك قرن، حتي مجموع جوامع دنيا را نميتوان نسبت به قرون قبلي كاملتر دانست؛ زيرا آنچه از نظر ايشان قطعي است «مجموع جوامع در مجموع زمانها» است، نه مجموع جوامع در يك زمان و دورة خاص. البته استاد مطهري لزوم چنين مسئلهاي را رد كردند ولي امكان آن را رد نكردند. به تعبير ديگر، امكان اثبات اين مطلب وجود دارد كه به استناد شواهدي نشان دهيم مجموع جوامع- مثلاً در قرن 12 از قرن 11 متكاملتر بودهاند كه اين مطلب را آيتالله مصباح نيز بهعنوان يك قضية شخصيه (قضية في واقعه) به شرط وجود دليل نقلي يا تاريخي قطعي ميپذيرند. بنابراين، همانگونه كه استاد مصباح نيز ميپذيرند، علاوه بر پذيرش تكامل بهمعناي كلي و تكامل در جامعة مهدوي بهعنوان امري مستفاد از ادلة نقلي، ميتوان تكامل را در ابعاد خاص يا در جوامع مشخص يا در دورة تاريخي خاص با معيارهاي تكاملي استاد مطهري بررسي كرد و نشان داد.
جمعبندي
استاد مطهري معتقدند: جامعه و تاريخ يك حركت تكاملي دارند كه سير تكاملي هم اينگونه است كه جوامع در مجموع تاريخ، روبه تكامل است، نه اينكه لزوماً جامعة هر زماني از زمان قبل خود كاملتر باشد، بلكه بهرغم وجود افت و خيزهاي جوامع و فراز و فرودهاي تمدنها و امتها، حركت مجموع تاريخ رو به تكامل است و جلوة نهايي كمال جامعه و تاريخ، حكومت جهاني عدلگستر مهدوي است. ايشان معيار تكامل را به فعليت رسيدن استعدادهاي فطري فرد و جامعه، يعني وابستگي به ايمان و ايدئولوژي و رشد آگاهي و آزادي ميدانند. با توجه به تأملات مطرحشده دربارة اين نظريه، ميتوان گفت: نظرية استاد مطهري در دو قالب، قابل پذيرش است:
1. تكامل جامعه و تاريخ؛ به اين بيان كه كليت جوامع بشري در مجموع زمانها روبه تكامل هستند؛ يعني در نهايت تاريخ، جوامع انساني با رشد آگاهي و آزادي و وابستگي به ايمان و ايدئولوژي، به جامعة متكامل مهدوي منتهي خواهند شد كه قطعاً براساس ادلة نقلي قابل پذيرش است و اشكالي هم به آن وارد نيست.
2. پذيرش اين نظريه با معيارهاي مذكور براي تحولات جوامع مشخص و دورههاي زماني خاص.
- پارسانيا، حميد (1382)، چيستي و هستي جامعه از ديدگاه استاد مطهري، در: انديشه سياسي آيت الله مطهري، به كوشش نجف لكزايي، چ دوم، قم، بوستان كتاب.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين (1374)، تفسير الميزان، ترجمة سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، جامعه مدرسين.
- مصباح، محمدتقي (1372)، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، چ دوم، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
- مطهري، مرتضي (1349)، جاذبه و دافعه علي، تهران، صدرا.
- ـــــ ، (1370)، فلسفه تاريخ، چ دوم، تهران، صدرا.
- ـــــ ، (1389)، فطرت، چ بيست و يكم، تهران، صدرا.
- ـــــ ، (1398 ق)، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه تاريخ به ضميمه شهيد، چ پنجم، تهران، صدرا.
- ـــــ ، (بيتا)، جامعه و تاريخ، مجموعه پنجم از مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي، قم، جامعه مدرسين.
- ـــــ ، (1368)، مجموعه آثار، تهران، صدرا.
- ـــــ ، (1372)، تكامل اجتماعي انسان به ضميمه هدف زندگي الهامي از شيخ الطائفه مزايا و خدمات مرحوم آية الله بروجردي، چ هفتم، تهران، صدرا.
- ـــــ ، (1383)، فلسفه تاريخ، تهران، صدرا.