منابع سازندهی فرهنگ منطقهی حجاز پیش از بعثت (قبیله و دین)
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در اين نوشتار پس از توضيح مفاهيم مرتبط، روش پژوهش و چگونگي پاسخگويي به پرسش تحقيق بيان خواهد شد.
در نگاه نخست، منظور از منطقة حجاز دو شهر مهم مكه و مدينه است و شهر طائف و كوچنشينان اطراف آن كه با شهرنشينان يادشده در تعامل بودند، از نظر اهميت در جايگاه دوم قرار ميگيرند، البته بهلحاظ جغرافياي تاريخي، حجاز منطقهاي گستردهتر از آن است كه در اينجا نام برده شد. بهلحاظ فرهنگي نيز اين سرزمين بخشي از حوزة فرهنگي شبهجزيره قلمداد ميشود؛ در اين نوشتار بهسبب برخي مشكلات روششناختي، گاه كليت شبهجزيره مدنظر است. هرچند بيشترين تأكيد بر وجوه فرهنگي حجاز است، همة مباحث منحصراً مربوط به آن نيست.
دربارة مفهوم فرهنگ بايد گفت كه اگر با توجه به تعريف تايلوري از فرهنگ، براي آن اجزا و عناصري در نظر بگيريم و اين اجزا و عناصر را در لايههايي دستهبندي كنيم و با توجه به شرايط منطقة حجاز، كه فرهنگ آن فاقد عناصري چون، معماري، علم، قانون مدون و... است، ادراكات، ارزشها و هنجارها را بهمثابة مهمترين آنها، در زيرينترين لايه قرار دهيم، در اين صورت، در نوشتار پيشرو، بهدنبال شناخت منابعي هستيم كه ادراك و ارزش و هنجار موجود در زندگي و فرهنگ عرب حجاز را ميساخت و بر اساس آن معنا و جهتگيري زندگيش را مشخص ميكرد و به آن عقلانيت و ادراكي خاص ميبخشيد.
از جمله مفاهيم كليدي در اين پژوهش منابع فرهنگساز است. منظور از منابع فرهنگساز، اموري محيطياند كه در ساخت عناصر اصلي فرهنگي يك اجتماع انساني نقشي مهم ايفا ميكنند. منابع فرهنگساز ادراكات و ارزشها و هنجارهاي هر اجتماع انساني را ميسازند؛. شيوة زندگيشان را مشخص و جهتگيري آيندةآنان را تعيين ميكند. منابع اهميتي فزونتر از عوامل دارند؛ منابع مثل چند چشمة معدود كه به يك محدودة جغرافيايي حيات ميبخشند، سبب ايجاد حوزهاي فرهنگي ميشوند؛ اما عوامل ميتوانند بسيار فراوان و غيراساسي باشند به بياني ساده، به عوامل بسيار مهم كه عناصر متكثر فرهنگي از آنها منشأ ميگيرند و بهوجود ميآيند، منابع فرهنگي ميگوييم؛ بنابراين با شناخت منابع سازندة فرهنگ ميتوان به جهتگيري كلي فرهنگي رسيد.
روش اين تحقيق، مبتني بر پاسخ به اين دو پرسش است كه اولاً چگونه ميتوان منابع سازندة فرهنگ پيش از بعثت را شناسايي كرد و ثانياً سازوكار ساخت فرهنگ از سوي اين منابع چيست؟
روش انتخابشده براي پاسخ به پرسش، نخست، مراجعه به آثار متفكراني است كه به تاريخ منطقة حجاز پيش از اسلام پرداختهاند. در اين آثار برخي امور، البته نه در مقام منابع فرهنگساز، كه در جايگاه عوامل يا مفاهيمي كه بهتر ميتوانند اتفاقات آن دوره را شرح دهند، تكرار شدهاند و براي توضيح كار فرهنگي مفيدند؛ ممكن است به اموري كمتر توجه شده، اما براي فهم فرهنگي، مهم و شايسته استفاده باشد. بر اين اساس، دو دسته امور شناسايي شدند كه برخي را ميتوان منابع فرهنگساز و برخي را عوامل بازتوليدكنندة فرهنگ ناميد. منابع فرهنگساز شناساييشده، عبارتاند از: قبيله، دين، طبيعت و ارتباطات ميان فرهنگي. در اين نوشتار به دو منبع قبيله و دين ميپردازيم.
اما عوامل بازتوليدكنندة فرهنگي كه البته در عمل عواملي درهمتنيدهاند، شامل: ايامالعرب، جشنها و اعياد، شعر، جلسات مفاخره، جلسات مسامره، جنگ، رقابت و تضاد قبيلگي. اين دسته امور مؤثر بر بازتوليد فرهنگي را در جايي ديگر بايد بحث كرد، اما گاه در ضمن مقاله اشاراتي بدانها خواهد شد.
نحوة پاسخ به پرسش دوم (سازوكار فرهنگسازي اين منابع) بر اساس تحليل مفهومي و با توجه به ويژگيهاي اين منابع يا با توجه به آثار و كاركردهاي آنها در تاريخ عرب جاهلي منطقة حجاز خواهد بود.
قبيله
تعريف قبيله
پيش از شناخت قبيله بايد منشأ قبيله يعني جد را شناخت. جد يعني پدر پدر كه اگر سلسلة پدرها را دنبال كنيم، به جد اعلي و نخستين ميرسيم. قبيله يعني گروهي از افراد كه معتقدند يك جد اعلي و نياي مشترك دارند كه او در گذشتة دور، ريشة نخستين آنان شمرده ميشد؛ هرچند كه اين نياي مشترك غيرواقعي باشد؛ مثلاً نام قبيله ممكن است از نام پيماني كه بر اثر آن چند قبيله متحد شدند و قبيلهاي واحد را تشكيل دادند، اخذ شده باشد. اين نام، گويا نام جد مشترك آنان است كه بهطور واقعي پيش از اين زيسته است (علي، 1980، ج 4، ص 340)؛ اما باور اين جد غيرواقعي، در ميان اعضاي قبيله،حقيقتي است و چگونگي ارتباط آنان را ميسازد.
قبيله را در بياني ديگر ميتوان شكل بسطيافته، اجتماعيشده و نظاميافتة جد در اجتماع دانست. يعني اعتقاد به جد مشترك وقتي در ميان عدهاي باشد و اين اعتقاد به پيوند خوني و ايجاد همبستگي و عصبيت و احساس تعلق و هويت جمعي بينجامد و نتيجة اين وضعيت تنظيم روابط برادرانه در ميان اعضا و روابط غيربرادرانه و خصمانه با ديگران باشد، در اين صورت قبيله شكل ميگيرد.
وقتي قبيله را شكل اجتماعيشدة جد و خانواده بدانيم، بدينمعناست كه نظام اجتماعي، مبتني بر آن طراحي شده است؛ از همينجا ميتوان ميزان نفوذ و تأثير قبيله را در ساخت اجتماع و فرهنگ دريافت.
تأثيرات قبيله بر فرهنگ
با اينكه بحث دربارة فرهنگ جاهلي پيش از بعثت است، اما براي نشان دادن ريشة عميق قبيلهگرايي پيش از بعثت ميتوان به بقاي پررنگ آن پس از بعثت اشاره كرد. قبيله چنان اهميتي در ميان عرب داشت كه با وجود آنكه اسلام مفاهيمي جديد همچون تقوا را معيار برتري معرفي كرد و آن را در برابر موقعيت قبيلگي و برتري عرب بر عجم و محدودسازي و بازتعريف قبيله در قالب صلة رحم و... قرار داد، اما عرب جاهلي نتوانست از ارتباط عميق خود با قبيلهگرايي دست بشويد و روحيه و نظام فكري و عملي قبيلگي را در عصر پيامبر و پس از رحلت ايشان استمرار بخشيد. سقيفه نخستين صحنة تصميمگيري براي عرب قبيلهگراي مسلمانشده پس از رحلت پيامبر، نمونهاي آشكار است. گردآمدن در سقيفه با اينكه در آغاز مبتني بر دستهبندي انصار و مهاجر، كه يك دستهبندي پس از اسلام است، صورت گرفت، اما از تحليل گفتوگوهاي مطرح در سقيفه روشن ميشود كه موضوعات مورد جدال در آنجا را ميتوان در دو دستة مفاهيم و ارزشهاي پس از اسلام و نيز پيش از اسلام، همچون شرافت قبيلگي جاي داد؛ در پايان اين جلسه و هنگام تصميمسازي نيز دستكم بخشي از كنار آمدن اوس و خزرج (انصار) با قريش (مهاجران) و پذيرش جانشيني قريش ناشي از اختلافات و رقابتهاي قبيلگي ميان اوسيان و خزرجيان بود كه از پيش از اسلام برجا مانده بود.
عرب حجاز با وجود آنكه تا پيش از بعثت نظام سياسي مدون و پيچيدهاي نداشت، پس از آن، نظام سياسي خليفگي را برپا ساخت. در اين نظام، هرچند خليفه، خلف و جانشين پيامبر بهشمار ميآمد، اما نظام خليفگي درواقع بازتوليد روح و نظام قبيلگي در چارچوب اسلام بود كه قبايل گوناگون مثل بنياميه و بنيعباس به ادامة حيات قبيلگي خود در چارچوب ابزارها و فرهنگ ديني دست زدند. از اين منظر، نبايد بدون توجه به عناصر فرهنگ جاهلي در تمدن اسلامي، به بازخواني ديني آن دست زد.
با گذر از اين مقدمه و با ورود به اصل بحث، توجه به اين نكته ضرورت دارد كه قبيله بهمثابة منبع مهم ساخت فرهنگي آن زمان، در تكوين نوع ادراك و عقلانيت عرب، آرزوها و اهداف آنان، هويتيابي، تعيين نظام ارزشي و هنجاريشان، شكلگيري برخي دانشها مثل علم انساب، نوع انديشة سياسي مبتني بر نظام رياستي قبيلگي و... نقشي مهم ايفا ميكرد. در اين نوشتار به دو مورد از آن يعني نقش قبيله در هويتيابي و تعيين نظام ارزشي و هنجاري اشاره ميكنيم.
قبيله و هويتيابي
هويت دو وجه دروني و بيروني دارد. وجه دروني آن به خود فرد و گروه مربوط ميشود كه بر اساس يكسري معاني خود را ميشناسد و تعريف ميكند و وجه بيروني آن تمايزي است كه ميان خود و ديگري قائل ميشود. هويت اقسامي دارد؛ از جمله هويت فردي و جمعي. براي عرب پيش از بعثت، هويت فردي چندانمعنا دار نبود؛ زيرا فرد با عنوان فردي خود چندان مطرح نبود؛ بلكه بهمنزلة عضوي از يك قبيله اعتبار مييافت و بيشترين زمينة بروز براي او عرصة تقابلات قبيلگي بود؛ مثلاً، او كه عضوي از قبيله بود، اگر در نزاعهاي قبيلگي غنيمتي بهدست ميآورد، غنيمت متعلق به قبيله بود، چنانكه اگر او كسي را ميكشت، قبيله بهجاي او پاسخگو ميشد. از سويي هر فرد قبيله نه ازآنجهت كه يك فرد است، بلكه بدان سبب كه عضوي از يك قبيله است در مقابل قبيلة ديگر محافظت و حمايت ميشد و برخورد نادرست با او برخورد با همة قبيله بهشمار ميآمد؛ ازهمينرو، كشته شدن فردي از قبيله بهمعناي تجاوز به همة آن قبيله تلقي ميشد و هويت جمعي و قبيلهاي و نه شخصيت حقيقي و انساني او مدنظر قرار ميگرفت و گاه سبب شعلهورشدن جنگي قبيلهاي ميگرديد. از سويي در قتلها يا جنايتهاي صورتگرفته ميزان انتقام يا پاسخگويي هر قبيله بهميزان موقعيت مقتول در قبيلة خود بستگي داشت؛ مثلاً اگر عبدي، بزرگي از قبيلهاي ديگر را ميكشت، به قصاص آن عبد راضي نميشدند، بلكه بايد شخصي همشأن مقتول مجازات شود.
اين موارد نمونههايي است كه بر عدم اصالت فرد و اصالت قبيله در برابر افراد دلالت ميكند. بنابراين وجه دروني هويت نزد آنان در شكل هويت جمعي و نه فردي و هويت جمعي در شكل هويت قبيلگي معنا مييافت؛ يعني تعريف فرد از خود بر اساس قبيله و موقعيت قبيلگياش صورت ميگرفت و ريشة نژادي و عضويت فعلي در قبيله براي فرد بسيار حايز اهميت بود و درك او از خود و چگونگي تعاملش با ديگران را روشن ميساخت. اين وضعيت برخلاف نحوة هويتيابي انسان امروزي شهري است كه هويت خود را بهصورت اكتسابي و از اقتضائات زندگي شهري كسب ميكند و بسياري از افراد شهري پس از پدر و مادر، نهايت مادربزرگ و پدربزرگ خود را ميشناسند و هيچ احساس نيازي به دانستن حتي نام ديگر اجداد خود ندارند. بگذريم از شمار فزايندة افرادي كه در كشورهاي مدرن و صنعتي از راه نامشروع به وجود ميآيند؛ اينكه شيوة هويتيابي چنين افرادي چگونه است، بحثي ديگر است؛ اما عرب جاهلي در هويتيابي بهشدت وابسته به نسب و قبيله خود بود.
در بعد بيروني، هويت و تمايزگزاري ميان خود و ديگري، بخشي از هويتيابي، ناظر به تمايز ميان قبيله خود از ديگر قبايل عرب و همجوارش بود و بخشي نيز ناظر به تمايز نژادي همة عربها از نژاد همسايگان متمدنشان همچون فارس و روم. درواقع، نژاد و جد پيش از آنكه به مرحلة قبيله برسد عامل هويتبخش و متمايزكنندة عرب از عجم و پس از رسيدن به مرحلة قبيله، عامل هويتبخش و معناساز و متمايزكنندة قبايل از يكديگر بود، كه توضيح اين دو در ذيل ميآيد.
دربارة تمايز از ديگر قبايل، توجه به سازوكار كلي تضاد ميان قبايل كه بهنوعي قاعده در ارتباطها و مواجههاي قبيلگي تبديل شده بود سودمند است. بخشي مهم از تاريخ ارتباطهاي قبيلگي از چنين الگويي پيروي ميكند كه در آغاز به اتحاد با ديگر قبايل يا افتخار به بزرگي و نياز نداشتن به اتحاد رو ميآوردند (همان، ص 335) و سپس در موقعيتي كه وقوع آن پيشبيني ميشد، براثر نزاع براي بقا و نزاع در مسائل طبيعي چون چراگاه و غيره يا به دليل برخي مسائل شخصي رؤساي قبايل و... جنگهاي قبيلگي رخ ميداد (حسين، 2004، ج 1، ص 134). اين جنگها كه گاه سالها طول ميكشيد، سرانجام با پيروزي يكي يا پادرمياني قبيلهاي ديگر و بدون نتيجه، به پايان ميرسيد. در اثناي جنگ يا پس از آن، فخرفروشي بهسبب پيروزي و هجو و تحقير ديگر قبايل با زبان شعر و...، در ايامالعرب و روزهاي جشن و سرور صورت ميپذيرفت(ر.ک: جاد المولی، بيتا).در اين ميان آنچه مهم است برتري بر ديگر قبايل و احساس برتري نسبت به آنان و توجه به افتخارات قبيلگي است كه سرانجامِ همة اينها، توجه به وجوه متمايزكنندة خود از ديگري و بازشناسي قبيلة خود از ديگر قبايل و شفافسازي مرزهاي قبيلگي است.
اما درخصوص تمايز نژادي نسبت به همسايگان، وضعيت چنين بود كه عربهاي شبهجزيره بهويژه عربهاي منطقة حجاز نسبت به روم و فارس وضعيت تمدني ضعيفتر، بلكه قياسنشدني داشتند و خود متوجة اين ضعف بودند. با وجود اين، خود را برتر از همسايگان ميپنداشتند. در پندار عرب عامل برتريشان بر عجم نژاد برترشان بود. اين برتري نژادي در شرايطي كه از جنبههاي بسياري عقبتر بودند، عامل هويتبخش به عرب بدوي و حضري بود. اگر اين ويژگي از آنان گرفته ميشد، در مقايسه با همسايگان ديگر چيزي برايشان باقي نميماند كه با آن خود را بازيابند و مبتني بر آن براي خود ارزشگذاري كنند.
عرب جاهلي با وجود فقر خود و غناي رقيب، سرزمين لميزرع خود و سرزمين حاصلخيز رقيب و بدوي بودن خود و متمدن بودن رقيب، نگاه صاحبخانه به آنان داشت (همان، ص 237).
گاه برخي افراد در اشعارشان بهسبب ريشة عجمي و وجود دم غيرعربي تحقير ميشدند. جواد علي نمونههايي از اين اشعار را نقل ميكند؛ از جمله شعر عمروبن الاهتم براي قيسبن عاصم كه ريشة او و قومش را رومي ميدانند:
ان تبغضونا فان الروم اصلكم والروم لاتملك البغضاء للعرب
(علي، 1980، ج4، ص 594-595).
داستان خواستگاري خسرو پرويز از دختر نعمانبن منذر براي پسرش، شاهدي بر غرور و تعصب نژادي عرب است. هرچند نعمان ساكن و حاكم عراق بود و نه حجاز، اما از اينكه حتي پادشاه عجم از دختر او كه عرب است خواستگاري كند آشفته ميشود و پاسخي ناروا ميدهد. زيدبن عدي كه پيشنهاد اين ازدواج را به كسري داده بود. بعداً به كسري ميگويد: «بدترين چيز نزد عرب و نعمان آن است كه تكريمشان به عجم از سر تكلف و اكراه است» (حسين، 2004، ص 252). عبدالعزيز سالم از مسعودي نقل ميكند كه نعمان به زيد گفت: تو خود ميداني كه زن دادن به عجم چهاندازه ماية رسوايي و خواري است» (سالم، 1380، ص 205).
درحاليكه، چنين روحيهاي نزد عربها وجود دارد، اما مثلاً، اهل مكه در خانههاي خود بهويژه در خانههاي اشراف و بزرگان خود از ظروف و اثاث گرانقيمت فارس و روم استفاده ميكردند (حسين، 2004، ص 130) يا برخي بزرگان عرب نديماني از فارس و روم براي مجالس «السمر» يا شبنشيني خود برميگزيدند (همان، ص 140). با توجه به اينكه مجالس «السمر» از جلسات بزرگان بهشمار ميآمد، اين مسئله حاكي از مقام والاي روم و فارس در ميان عرب شبهجزيره بود و عرب در ابعاد تمدني و فرهنگي، سرزمينهاي همسايه را داراي شئون والايي ميدانست؛ اما اين غير از برتري نژادي است كه براي خود قائل بود. احتمالاً بتوان گفت عرب جاهلي آنگاه كه با همسايگانش مواجه بود، از درون دچار نوعي تعارض هويتي بود. ازيكسو، خود را از نظر نژادي برتر ميديد و بيشك اين برتري بايد در عمل خود را نشان ميداد و منشأ تمدنسازي ميشد، اما آنان تمدن برتر را نزد ديگران ميديدند. مردمان حجاز و شبهجزيره چشم به جهان خارج از خود دوخته و نگاه حسرتآميزي به آنان داشتند؛ ازاينرو، احساس ناداري و كوچكي ميكردند.
قبيله و نظام ارزشي و هنجاري
بخشي مهم از تأثير قبيله بر ساخت فرهنگ جاهلي، نقشي است كه در تنظيم نظام ارزشي و هنجاري آنان ايفا كرده است؛ براي نمونه، به مواردي از آنها اشاره ميشود. بهسبب اهميت خون و نژاد، گاه برخي افراد بهنوعي ازدواج به نام «استبضاع» تن ميدادند؛ در اين ازدواج فرد همسر خود را نزد فردي شريف ميفرستاد و تا پيش از حاملهشدن اجازة بازگشت به همسر خود را نميداد تا فرزند او از نسب شريفي به دنيا آيد (آلوسي، بيتا، ج 2، ص4)، يا آنكه ازدواج زن فقيري كه از خانوادة شريفي باشد را با مردي ثروتمند از خانوادهاي غيرشريف نميپذيرفتند؛ زيرا شرافت نسبي را بر ثروت ترجيح ميدادند (علي، 1980، ص 543).
نمونة ديگر بحث ميزان ديه، فديه و خونخواهي است؛ براي بزرگان ديه و فديه بيشتري دريافت ميشد، بهطوري كه دية ملوك هزار شتر بود و با كاهش منزلت و شرف افراد، ميزان ديه نيز كم ميشد، بهگونهايكه به پنج شتر و حتي كمتر از آن نيز ميرسيد، يا در نگاه آنان، با كشتهشدن يك بزرگ، بهسبب شرافت خونش بايد خون بزرگي ريخته ميشد، حتي اگر آن بزرگ هيچ تقصيري نداشته باشد (همان، ص 542). قرآن كريم در اينباره (طباطبائي، 1377، ج13، ص 138) به اين نكته اشاره ميفرمايد كه نفس محترم را نكشيد و اگر كسي مظلوم كشته شد، در مقابل اسراف در قتل نكنيد (اسراء: 33).
نمونة ديگر، باور به مؤثر بودن خون انسان شريف و ملك در درمان كسي است كه سگ او را گاز گرفته است. قطرهاي از خون انگشت مردي شريف را با آب مخلوط ميكردند و به فرد گازگرفته شده ميدادند تا درمان شود (آلوسي، بيتا، 319).
در نظام ارزشي قبيلگي، همقبيلهاي برادر شمرده ميشد و آنان ميبايست بايد از برادر تا پاي جان دفاع كنند، هرچند اين برادر ظالم باشد. همچنين اگر فردي بهسبب انجام كاري كه براي قبيله «تابو» بود از قبيله طرد ميشد، از آن پس، همة پيوندهاي پيشين با او گسسته ميشد. اگر ميتوانست به عضويت قبيلهاي ديگر درآيد، خود را همچون عضوي از آن قبيلة جديد ميشمرد (امين، 1975، ص 10). اهميت قبيله را از زندگي بسيار دشوار صعاليك و طريدهاي قبايل كه به عضويت قبيلهاي ديگر در نيامده بودند ميتوان دريافت؛ چنين افرادي در فقر شديد بهسر ميبردند و بهناچار به راهزني كشانده ميشدند.
دين
دين در حجاز
در حجاز چند دين مطرح بودند. در اين ميان، بتپرستي، پرستش اجرام آسماني، يهود و دين ابراهيمي پيرواني بيشتر داشتند. در كنار آنان ميتوان از آيين مسيحي و حتي مجوسي نام برد، از صابئين نيز سخن رفته است؛ اما منظور از آنان يا گروه ستارهپرستان يا پيروان حضرت ابراهيم است (حسين، 2004، ص 364ـ365) كه هر دو در تقسيمبندي صورتگرفته آورده شد (حوت، 1390، ص 119ـ120و 121ـ123). بهنظر ميرسد، سه مورد نخست و بهويژه بتپرستي وجه غالب ديني در منطقة حجاز بوده باشد. هرچند پدر لوئيس شيخو در كتاب خود نصرانيه و آدابها بين عرب الجاهليه ميكوشد حضور مسيحيان را در منطقة حجاز پررنگ نشان دهد. او ميخواهد شواهدي ذكر كند كه مكه و مدينه نيز بهنوعي نصراني بودهاند (شيخو، 1989، ص 106ـ123). همچنين او ميگويد اوس و خزرج و ديگر قبايل مدينه كه يهودي نبودند، پس از يك دوره بتپرستي و پرستش منات، مسيحي شدند (همان، ص 114). اما همانطور كه نويسنده العصر الجاهلي ميگويد مسيحيان عمدتاً در عراق و يمن بودند نه حجاز (حسين، 2004، ص 352). بنابراين، در اينجا تأكيد بر سه مورد نخست است كه بهصورت مستقل و گاه براثر ارتباطهاي ميانمذهبي و با عاريت گرفتن عناصر از ديگري به حيات خود ادامه ميدادند. با توضيحي كه در ذيل بيان ميشود، به نظر ميرسد ريشه و اساس دين در حجاز و در ميان عدنانيها، دين ابراهيمي است كه با گذر زمان دچار تغيير شد و سرانجام به بتپرستي رسيد؛ اما اين روند در همينجا به پايان نرسيد، آيين بتپرستي، دستكم در مناطق مجاور و مرتبط با منطقههاي يهودينشين با برخي عناصر يهودي نيز همراه شده است.
نسبشناسان، عرب را به دو دستة بزرگ قحطاني (عرب جنوب) و عدناني (عرب شمال) تقسيم ميكنند كه ريشة اين دو را بهترتيب به نوح و اسماعيل بازميگردانند (امين، 1975، ص 5). اگر اين تقسيمبندي و اين ريشة نسبي را درست بدانيم، ميتوان ريشة شكلگيري عرب شمال و منطقة حجاز و بهتبع آن ريشة دينيشان را در آيين اسماعيل و ابراهيم جستوجو كرد. در اين صورت، بتپرستي عاملي متأخر و مؤثر در تحريف دين ابراهيمي است. بتپرستي با گذر زمان توانست منطقه را پوشش دهد، بهطوريكه دين حنيف ابراهيمي را صرفاً ميشد در حد برخي مناسك محرف مثل حج مشاهده كرد يا در برخي اعتقادات مثل اعتقاد به اصل وجود پروردگار جستوجو كرد كه چنين اعتقادي نيز نزد برخي افراد وجود داشت، البته نه بهشكل جمعي و قبيلگي.
گروهي از افراد بهطور پراكنده يافت ميشدند كه نه يهودي و نه مسيحي و نه بتپرست بودند. اينان بتپرستي را بد ميدانستند و متوجه معايب اين كار بودند؛ ولي يهودي يا مسيحي نيز نبودند. اين گروه به خداي يگانه معتقد بودند. چهبسا گروهي از اينان از دين حنيف (ابراهيمي) مطلع بودند يا معارفي را از يهود يا مسحيت دريافته بودند. نمونة آن عبدالمطلببن هاشم است (حوت، 1390، ص 29ـ31).
دربارة وضعيت يهود در حجاز بايد گفت كه هرچند يهود دين غالب در سرزمين حجاز نبود، اما دين شاخص و مطرحي بود. گروهي از يهوديان بر اثر فشارهاي جنگ يا براي تجارت، به آنجا مهاجرت كردند و در مناطقي مثل شهر يثرب ساكن شدند (حسين، 2004، ص 342ـ343 و 352). بنابراين برخلاف بتپرستي كه بهتدريج شكل گرفت و عمومي شد، دين يهود نتيجة مهاجرت و انتقال تجمعي و يكبارگي يهوديان به مناطقي خاص و محدود از شبهجزيره بود كه البته در ضمن حضور يهوديان، برخي عناصر دينيشان نيز در ذهن و رفتار و نظام فرهنگي بتپرستان نفوذ كرده بود. قصي الحسين به نقل از ابنخلدون ميگويد: «عرب جاهلي در يثرب و جزيرة عربي براي پاسخ به پرسشهاي هستيشناختي و اسرار وجود، به اهل كتاب يعني يهوديان و مسيحيان مراجعه ميكرد. البته يهوديان به اندازة عامة اهل كتاب آگاهي داشتند» (همان، ص 347). احمد امين نيز ميگويد: «كلماتي مثل بعث، ميزان، حساب، جهنم، شيطان و ابليس را يهوديان به لغات عرب افرودند» (امين، 1975، ص 25). ليكن اگر ريشة ابراهيمي دين در حجاز را بپذيريم، نميتوان منكر بقاي چنين مفاهيمي از دين حنيف ابراهيمي شد. با وجود اين حضور يهود در منطقه ميتوانست به بقا و تقويت آن كمك كند.
از سويي يهوديان يثرب به سحر و طلسم شناخته ميشدند و مشركان [مجاور] وقتي به سحر نياز پيدا ميكردند، يا با مشكلاتي روبهرو ميشدند كه رفع آن را جز با تعويذ امكانپذير نميديدند، به سراغ يهوديان ميرفتند (حسين، 2004، ص 349). يهوديان در محرمات شرعي، مثل حرمت برخي مأكولات و نيز در نوع عبادت و برخي عادات و نمودهاي خارجي با مشركان متفاوت بودند (همان). درواقع اعتقادات يهود بيش از فقه آنان كانون توجه قرار گرفته بود.
نكتة مهم ديگري كه در ارتباط يهود با اعراب درخور توجه است، نفوذ قصص و اساطير اسراييلي در ميان عرب است (همان، ص 348) كه پس از اسلام نيز برخي راويان متمايل به يهود، به روايات اسلامي وارد كردند. اقبال فراوان عرب جاهلي به جن را ميتوان از ايندست بهشمار آورد؛ زيرا جن در زندگي حضرت سليمان حضوري مؤثر داشت و آن حضرت در ميان يهوديان محترم بود؛ بدينترتيب، يهوديان مدينه به باستاني بودن شهرت داشتند.
بتپرستي در حجاز
طبيعت خشك مكه عدهاي را به ترك منطقه واميداشت. آنان بهسبب قداست مكه، سنگي از آنجا با خود ميبردند. بهتدريج، اين سنگها زمينة بتپرستي را فراهم ساخت و پس از آن، مناسك مكه نيز به بتپرستي آغشته گرديد؛ بدينترتيب، دين حنيف ابراهيمي تحريف شد (ابنكلبي، 2000، ص 6).
با توجه به برخي تعبيرات قرآني مانند اينكه «... آنها را نميپرستيم جز براي آنكه ما را به خدا نزديك سازند...» ( زمر: 3) و اصل اعتقاد به وجود الله، به نظر ميرسد بتپرستان با قائل شدن به دو واسطه، بتها را نمادي از ستارگان آسماني و ستارگان را نمادي از خدا ميدانستند و براي هر بت يا جرم آسماني ويژگي و صفاتي برميشمردند. اين بتها يا جرمهاي آسماني ميتوانستند در زندگي عرب جاهلي دخالت كنند و خوبي يا بدي به او برسانند.
سه جرم آسماني مهم و مورد پرستش بهترتيب، ماه، خورشيد و زهره بود. آنان براي ماه، كه مرد بود و در زبان عرب نيز واژة قمر مذكر است، بيشترين اعتبار را قائل بودند و او را حكيم، عادل و صادق ميدانستند. آنان براي ماه صنمي در نظر ميگرفتند تا در زمين و در كنار خود آن را پرستش كنند. برخي مستشرقان «هبل» را، كه در كعبه ميگذاشتند و قرب والايي داشت، نماد ماه ميدانند؛ آلوسي ميگويد كه آنان براي ماه صنمي به شكل گوساله داشتند (رك: حسين، 2004، ص 297ـ298؛ حوت، 1390، ص 148 و 315).
برخي بتهاي شبهجزيره عمومي و مورد احترام همگان بود و برخي متعلق به قبيله و برخي حتي خانوادگي و مورد احترام همان قبيله و خانواده. اصنام در جنگها همچون سيد قبيله حامي و مدافع قبيله بودند (حسين، 2004، ص 300). هر بتي براي قبيلهاش ميجنگيد. هر بت رمز و نماد قبيله و مدافع مردمش بود و هرگونه اقدامي عليه بت قبيله، اقدام عليه آن قبيله شمرده ميشد و اقدامكننده با مجازاتهايي مثل طرد از قبيله، زجر يا قتل روبهرو ميشد (همان، ص 301).
در برخي منابع به طواف پيرامون بت به پرستش بت تعبير شده است. آنان براي بت قرباني و نذر ميكردند؛ گوشت يا خون قرباني براي بت بود و در مواردي كه خدايان به استشمام رايحة گوشت يا بوي خون قرباني كه بر سر بت ريخته ميشد اكتفا ميكردند، دراينصورت، اعراب خوردن آن گوشت را جايز ميشمردند (حوت، 1390، ص 167ـ168).
عرب جاهلي افزون بر بت و اجرام آسماني، برخي درختان يا حيوانات را نيز مقدس ميشمرد و آدابي خاص براي آنها مراعات ميكردند (همان، ص 163ـ164 و 169ـ172). چنانكه قرآن كريم مقدس بودن برخي حيوانات را رد ميكند (مائده: 103).
نكتة جالب توجه دربارة آيينهاي موجود در حجاز، نداشتن كتابي مقدس است. در تاريخ سخني از وجود كتابي بهعنوان كتاب مقدس اهل حجاز و بتپرستان نرفته است. وقتي كتاب مقدس ندارند، نيازي هم به مفسر كتاب و روحاني ندارند؛ ليكن در عوض كاهنان بهجاي روحانيان مذهبي با نقشهاي قضاوت، شاعري، پيشگويي و... حضور جدي دارند.
آثار دين بر فرهنگ
با توجه به حضور آشكار و نقشي مهم كه دين در اجتماع و فرهنگ جوامع مختلف ايفا ميكند، برخي بر آناند اين حضور و نقش را در فرهنگ پيش از بعثت اندك نشان دهند. به نظر ميرسد دين همچون قبيله جايگاهي ندارد، اما نميتوان نقش آن را بهمثابة منبعي براي ساخت فرهنگ ناديده گرفت.
سليم الحوت در كتاب باورها و اسطورههاي عرب پيش از اسلام شواهدي بيان ميكند كه به آنها ميتوان بر حضور اندك دين در فرهنگ منطقة حجاز پيش از بعثت، استناد كرد؛ از جمله، از اولمستد نقل ميكند كه عنصر دين نزد اعراب باديهنشين نسبت به مسائل مادي در جايگاه دوم است. مسائل مادي حتي در كمترين ميزان، همواره منشأ نزاع و پيكار بودهاند (حوت، 1390، ص 200). شاهد ديگر، اندكبودن شعر جاهلي دربارة بت و حتي وجود اشعاري در ذم بت است؛ در حالي كه همين بت را ميپرستيدند (همان، ص 28).
سليم الحوت به وجود دو نوع قرقگاه اشاره ميكند: نخست، قرقگاه مربوط به بزرگ قبيله و ديگر، قرقگاه و حريم مربوط به خدايان. او ميگويد قرقگاه نخست اعتبار بيشتري داشت و قوانين سختگيرانهتري داشته است و حتي ممكن است بگوييم اعتبار قرقگاه مكانهاي مقدس بيش از آنكه مربوط به خدايان باشد مربوط به كساني بود كه پردهدار آن مكانها بودهاند (همان، ص 219ـ220). همچنين او ميگويد كعبة نجران را كه در تقابل با كعبة مكه ساخته بودند، ويژگيها و نقشهايي مثل خانة بزرگان و شيوخ قبيله داشت (همان، ص 213)؛ گويا با اصل بودن شيخ قبيله، خانة كعبه با الهام از خانه شيخ قبيله ساخته ميشد و حتي كاركردهاي آن را داشت. چنانكه سليم الحوت وقتي به مسئلة حج ميرسد، بعد اقتصادي آن را مهم مطرح ميكند و حج را در حاشية آن ميبيند (همان، ص 237).
اما در برابر اين شواهد، ميتوان شواهد و استدلالهايي بيان كرد كه بر حضور پررنگ دين در زندگي و فرهنگ عرب حجاز و شبهجزيره دلالت دارد. نمونههايي از آن در ذيل ميآيد:
طبيعت سخت و رامناشدة شبهجزيره ميتوانست زمينه را براي گرايش به ماورا در ميان مردمان حجاز فراهم آورد.
اصل وجود بتهاي زياد حتي بتهاي خانگي يا وجود بت براي هر روز سال، ميتواند نشاندهندة اقبال به بت و توجه روزانه به بت باشد.
ازآنجاكه ريشه و نسب خود را به اسماعيل بازميگردانند و نيز با توجه به اهميتي كه براي جد اعلي قائل بودند، پس بايد احساس و هويت مذهبيبودن ميداشتند؛ يعني چيزي مانند وضعيت پاكستان كه مسلمانان هند بهسبب مسلمان بودن از هند جدا شدند و اين كار در احساس هويتي آنان مؤثر است.
دربارة حج و آميختگي آن با تجارت و اهميت تجارت، بايد گفت كه حج با تجارت آميخته بود، اما كساني كه سه ماه از سال را درگير با كاري مرتبط با مناسكي مذهبي باشند و آن كار را در حال و هواي آن عمل مذهبي به انجام برسانند، مردمي مذهبياند و تجارت پيش و پس از حج آنان نيز رنگ و بوي حج و مذهب ميگيرد.
ضمن آنكه براي داوري دربارة دينداري يك اجتماع انساني گاه بايد ديد نزد آن مردمان، دين چه جايگاهي دارد و آنگاه داوري كرد كه آيا همان دين در نزد آنان حضوري فعال دارد و آيا بهاندازة چشمگيري از شيوة زندگي و فرهنگشان را ميسازد يا نه؛ مثلاً نميتوان با معيارهاي مسيحي يا اسلامي، ميزان دينداري عرب پيش از بعثت را اندازه گرفت؛ زيرا دراينصورت، با افرادي كافر مواجه خواهيم بود. به نظر ميرسد عناصر اصلي دين نزد آنان بت، حج، جن، و كهانت بود كه اين امور نيز حضور كمرنگي ميان آنان نداشت و در ادامه توضيح آنها و نقشي كه دين در زندگي و فرهنگشان داشت، بيان خواهد شد.
دين در حجاز منشأ برخي شناختها دربارة خلقت جهان، كليت زندگي و... است كه بخشي از آن ريشة ابراهيمي يا يهودي دارد و ريشة بخشي نيز در بتپرستي است. اينكه جهان خالقي دارد و اصل خلقت و چراييخلقت باورهايي بودند كه از دين حنيف ابراهيمي يا يهوديت برخاسته بود. اما پس از خلقت، تصويري ذهني كه از نحوة وقوع حوادث و علل وقوع حوادث كلان طبيعي و غيرطبيعي مثل شكست يا پيروزي در جنگ و... داشتند، برپاية شناخت آنان از بتها بود؛ براي نمونه، در هنگام جنگ بتهاي خود را براي كمك خواستن با خود ميبردند؛ همچون كاري كه ابوسفيان در جنگ احد كرد و با استعانت از «هبل» رجز ميخواند (طبري، 1413ق، ج1و 2، ص 578) و پرستش «هبل» را همچون عاملي نقشآفرين براي پيروزيشان بر مسلمانان ميپنداشت. مثال ديگر درك آنان از «دبران» است؛ دبران از ستارههاي شوم است كه طلوع آن با خشكسالي و بيباراني همراه است؛ ازاينرو، پرستش او، از روي ترس و براي دفع بلا بوده است (حوت، 1390، ص 152ـ154). اما «ثريا» با فصل بارندگي و بارگيري و زايش حيوانات مرتبط است (همان، ص 154ـ155).
عرب جاهلي امور عالم را به دو دسته مقدس و غيرمقدس تقسيم ميكند؛ بدينترتيب، امور عالم را معنابخش ميكند و نوع نگاه و ادراك خود را از اشياي پيراموني مشخص ميسازد. امور مقدس محترم است و كانون توجه قرار ميگيرد و به ارزش تبديل ميشود. اين ارزشمندي و احترام، منشأ هنجارهايي خاص در ميان عرب ميشود، بهطوريكه رفتارهايشان را دربارة امور مقدس و نامقدس تنظيم ميكند. امور مقدس در نزد عرب جاهلي، بخش كوچكي از امور پيراموني را شامل ميشود و عموماً از همان امور نامقدساند كه بر اثر عواملي به امري مقدس مبدل ميشوند؛ براي نمونه، اگر حيواني از گله دور ميافتاد و در قلمرو يكي از خدايان پناه ميگرفت، جدا از بهرهمندي از مزايايي كه «بحيره»(حوت، 1390، ص 163) و ديگر حيوانات مقدس داشت، گاه جزو داراييهاي آن خدا بهشمار ميآمد (همان، ص 164)، يا سنگي كه در سفر به قصد عبادت از زمين برميداشتند، مقدس ميگشت.
اما برخي امور مثل الله يا ماه، ظاهراً منشأ اصلي تقدس بودند كه هرچه به آنها بهگونهاي متصل ميشد، از آن منبع، تقدس ميگرفت و برخي امور ديگر مثل بتها كه تقدس يافتهاند خود ميتوانند به حيواني كه به حريمشان پناه آورده تقدسبخشي كنند.
بتپرستي مرزي مادي براي فرهنگ عرب حجاز تعريف، و محدودة باوري خاص را ايجاد ميكرد و اجازة رفتن به دايرهاي بزرگتر را نميداد؛ درواقع تغيير يا توسعة فرهنگي را در محدودة ماديگرايي مجاز ميشمرد و اجازة باور به امر مجرد و ساخت ارزش و هنجارهاي مرتبط را نميداد. چيزي كه بعدها و با بعثت پيامبر رخ نمود و منشأ تغييراتي ديگر در نگرش عرب حجاز گرديد.
غيب در آيين بتپرستي امري مادي است كه سرانجام دور از دسترس قرار دارد. باور به غيب بهعنوان عالم مجردات كه در تقابل با عالم حضور و ماده است، مطرح نبود؛ چيزي شبيه به اعتقاد ظاهرگرايان حجاز در عصر كنوني كه خدا را مادي و دور از دسترس ميانگارند. در تصور عرب جاهلي، امر متعالي، ماورايي و غيبي، همان ماه، خورشيد، زهره، ثريا، دبران، و بتها، اجنه و... است كه همگي اموري مادياند. آنان بتهايي ميپرستيدند كه به دست انسان ساخته ميشد. گاه اتفاق ميافتاد كه در سفر سنگي كه شكيلتر بود، به بتي برميگزيدند و آن را ميپرستيدند؛ درست همانگونه كه سنگهايي را از زمين براي اجاق آتششان بر ميداشتند (ابنكلبي، 2000، ص 33).
اجرام آسماني مثل ماه، خورشيد، زهره نيز اموري مادي و البته دور از دسترساند. براي نمونه، زهره كه نماد عشق و زيبايي و... است، در اسطورههايشان زني است كه دو فرشته هاروت و ماروت را فريفت و باعث شد كه آن دو فرشته در چاهي معذب شوند و آن زن نيز به آسمان رفت، اما نتوانست به زمين بازگردد و به زهره شناخته شد (حوت، 1390، ص 135ـ137) و نيز جن كه با هر شاعر و كاهني همراه است و درواقع بعد ماورايي شاعر و كاهن را تشكيل ميدهد و توانمندي شاعري و كاهني را به او عطا ميكند، در مكانهاي ترسناك و خرابهها و ويرانههاي خالي از سكنه به سر ميبرد. جن در مكانهايي دور از دسترس انسانها و ماية وحشت آنان بود (همان، ص 351) و در بيابانها حضور داشت و راهوارش برخي حيوانات مثل روباه و شترمرغ است (حسين، 2004، ص 327). جن كه به چشم نميآيد و متعلق به عالم غيب است؛ ازاينرو، مكان زندگيش مادي و دور از دسترس انسان و راهوارش مادي است. بنابراين خودش نيز موجودي مادي و دور از دسترس است.
تلقي آنان از وحي الهي كه از عالم غيب آمده بود نيز آموزش آن از سوي جن مادي به پيامبر بود، ازهمينرو، به پيامبر مجنون ميگفتند. مثل آنچه امروزه برخي وحي را بهمثابة يك تجربة ديني و شخصي مربوط به پيامبر ميپندارند.
آنان به قيامت و درنتيجه عدالت الهي و پاسخگويي به اعمال خود باور نداشتند. همه چيز براي عربها در دنيا تمام ميشد. آخرت چندان مطرح نبود، چه رسد به ارتباط ميان دنيا و آخرت.
امور مقدس و مورد پرستش آنان، كاركرد دنيوي داشت و ربطي به آخرت نداشت؛ براي نمونه، بتها يا اجرام آسماني براي استسقا و طلب باران، دفع بديها و شرور، نذر براي رسيدن به كثرت فرزند، يافتن امور گمشده، و درامان ماندن از ترسناكي و دهشت صحرا، پيروزي در جنگ و...،
استفاده ميشد و از اين راه بخشهايي از هنجارهاي فرهنگي بتپرستان ساخته ميشد. از اينكه
عبادت براي كاركردهاي دنيوي آن است، ميتوان اين احتمال را پررنگ ساخت كه به آخرت معتقد نيستند يا دستكم ربطي ميان دنيا، عبادت در آن و آخرت نميبينند؛ وگرنه كاري هم بايد براي آخرتشان انجام ميدادند.
جن حضوري فعال در زندگي عرب جاهلي داشت و باور به جن وقوع حوادث بسياري را توجيه ميكرد. حضور جن در زندگي مردم را در دو بخش ميتوان بررسي كرد: نخست، در زندگي عمومي مردم كه افراد در زندگي روزمره با جن سروكار داشتند و با منافع يا مضرات آن مواجه بودند؛ براي نمونه، هنگام تنهايي و در بيابان با آن روبهرو ميشدند؛ ديگر براي درمان بيمارها از امور مرتبط با جن، همچون دندان روباه استفاده ميكردند (همان)؛ اما بخش مهم كاهنان رويارويي با جن را بهطور تخصصي انجام ميدادند آنان افرادي با توانمنديهاي ويژه بودند و بر اثر ارتباط با ارواح و اجنه دست به كارهاي خارقالعاده ميزدند. كهانت بهمعناي علم اتصال به خدايان يا ارواح براي شناخت آينده و خبر دادن از آن و آگاهي از گذشته است. عرب پيش از بعثت همچنانكه براي شاعر، شيطاني در نظر ميگرفت كه شعر را به او القا ميكرد، معتقد بود هر كاهني نيز شيطاني دارد كه اخبار را به او وحي ميكند (همان، ص 320). كاهنان به ياري اجنه و شياطين خود، فوايد متنوعي براي مردم جاهلي به ارمغان ميآوردند؛ از جمله مشوق آنها در جنگ و عامل پيروزي بودند، نقش قاضي را ايفا ميكردند (همان، ص 321) و امراض جسمي و روحي را درمان ميكردند. همچنين معمولاً شعر ميسرودند كه ابزاري مهم در بازتوليد فرهنگ قبيلگي بهشمار ميآمد.
موارد مزبور و ديگر مجاري حضور كاهن يا جن در زندگي و فرهنگ جاهلي، درواقع نشاندهندة حضور دين بهعنوان منبع فرهنگساز در ميان عرب جاهلي است.
بخشي از نقش فرهنگسازي دين ايجاد مناسكي است كه مردم بهصورت انفرادي يا دست جمعي آن را انجام ميدهند. از عمدة مناسك مطرح، ميتوان حج را نام برد كه برجايمانده از ابراهيم و اسماعيل است و با تجارت و بتپرستي درآميخت و قبايل مختلف نيز در اجراي آن كمابيش هنجارهاي متفاوتي داشتند. دربارة حج دو نكته درخور تأمل است: نخست، زمان طولاني كه به حج و كارهاي مربوط به آن اختصاص داده ميشد؛ حج محوري براي يك دوره فعاليت سه ماه بود كه همراه آن تجارت و مبادلة كالا و فرهنگ صورت ميگرفت؛ شبهاي شعر در بازار «عكاظ» بخشي از اين تبادل فرهنگي بود. در كنار طولاني بودن كه دال بر تأثير فراوان بر فرهنگ و اجتماع است، نكتة دوم فراقبيلهاي بودن حج است كه به اين نكته در ادامه خواهيم پرداخت.
از جمله نقشهاي دين در فرهنگ جاهلي، بسترسازي براي ايجاد نگاه فراقبيلهاي است. عقلانيت اهل حجاز عقلانيتي قبيلهاي بود و فضايي كه قبيله براي تفكر افراد فراهم ساخته بود، امكان برونرفت از ذهنيت قبيلهاي را نميداد؛ ازهمينرو، عرب حجاز نتوانست به حكومتهاي بزرگ همچون همسايگانش دست يابد. درعين حال، دين بهسبب برخي ويژگيهايش بستر توجه به نگاه فراقبيلهاي را تا اندازهاي فراهم ساخته بود كه مناسك حج شاهدي بر اين مدعي است. با وجود آنكه كعبههاي كوچكتر و قبيلهاي هم وجود داشت (حوت، 1390، ص 209ـ210)، اما كعبة اصلي كه در مكه قرار داشت مورد اقبال همگان بود و حتي از جنوب شبهجزيره براي زيارت آن به مكه ميآمدند. درواقع، مكه و مناسك آن امري مشترك و متعلق به مجموعة شبهجزيره بود و مرزهاي قبيلهاي را درنورديده و حتي به عاملي براي پيوند عرب شمال و جنوب مبدل شده بود. شاهد ديگر، وجود كاهنان فراقبيلهاي است؛ كاهناني كه از تواناييهاي فراواني بهره ميبردند و مورد توجه ديگر قبايل نيز قرار ميگرفتند و گاه از راههاي بسيار دور براي قضاوت نزدشان ميآمدند (همان، ص 321؛ حسين، 2004، ص 191). بنابراين كاهنان كه با ماورا مرتبط و شخصيتهايي ديني شمرده ميشدند. گاه به مرحلهاي ميرسيدند كه از مرز قبيله گذر ميكردند و ديگر قبايل نيز سخنشان را ميپذيرفتند.
نوع آيين بتپرستان بهطور سلبي، انسانشناسي خاصي به آنها عطا كرده بود؛ زيرا آيين بتپرستي فقط براي پاسخگويي به برخي نيازهاي دنيوي و باديهنشيني بود و به برخي پرسشها دربارة چرايي وقوع حوادث پاسخ ميداد و در اين آيين، دركي از رشد انساني و امكان تعالي معنوي و كمالات روحي وجود نداشت. غايت رشد انساني در آنجا رسيدن به رياست يك قبيلة بزرگ يا تبديل شدن به يك كاهن بود كه بدينترتيب بتواند از آينده خبر دهد، جنس مسروقه بيابد و.... اما رسيدن به «مقام قرب الهي» و «خليفةالهي» شدن و ديگر معاني كه مثلاً در سرزمين هند آن زمان مطرح بود، در ميان آنان جايگاهي نداشت. نگاه قاصر به انسان بر امكان رشد و توسعة انساني و آنگاه بر ساخت اتوپيا و جامعة آرماني، آثار سلبي برجاي خواهد گذاشت و انسان و اجتماع و فرهنگ انساني را در ركود و سكوني دايم فرو ميبرد.
دين در صحنههاي مهم زندگي آنان حضور داشت؛ براي نمونه، هنگام عهد و پيمانها و قسمها معابد و به نزد كاهنان ميرفتند (علي، 1980، ص 335) و با اين كار عهدهاي خود را مستحكمتر ميساختند و به آن قداست ميبخشيدند تا نقض نشود، يا با توجه به اهميت و خطرهاي سفر، هنگام رفتن به سفر و هنگام بازگشت از سفر ابتدا بت را مسح ميكردند (ابنكلبي، 2000، ص 33).
برخي نامگذاريها براساس دين صورت ميگرفت؛ اسامي مذهبي مثل عبدشمس كه تيرهاي از قريش بودهاند (حوت، 1390، ص 143ـ144) و يا عبدالثريا و عبدالنجم يا اسم عبدالله، از نمونههاي آن است. هرچند ظاهراً اسامي با ريشة طبيعي و قبيلگي بيشتر وجود داشته است و همين امر نيز نشاندهندة جايگاه مذهب در مقايسه با جايگاه طبيعت و قبيله است.
نتيجهگيري
هدف نظري اين مقاله بررسي فرهنگ از منظر منابع سازنده آن بود. براي پيگيري اين هدف بايد موردي براي مطالعه و تطبيق برگزيده ميشد كه فرهنگ منطقة حجاز پيش از بعثت انتخاب گرديد. اين انتخاب بدينسبب بود كه با شناخت وضعيت فرهنگي پيش از بعثت، امكان شناخت وضعيت فرهنگي پس از بعثت، سيره و گفتار پيامبر و... فراهم ميآمد. چهار منبع از منابع سازندة فرهنگ پيش از بعثت شناسايي شدند كه دو منبع آن در اين مقاله بحث و بررسي شد؛ آن دو منبع عبارتاند از قبيله و دين. تأثير قبيله بر فرهنگ را در ابعادي ميتوان مشاهده كرد؛ دو مورد آن اثر قبيله بر ساخت هويت و نوع درك افراد از خود و نيز در ساخت هنجارها و ارزشهاي اجتماعي عرب پيش از بعثت است. دين حجاز نيز در ايجاد درك كلي از جهان و حوادثي كه رخ ميدهد، در ايجاد درك مادي از جهان، دستهبندي اشياي پيراموني به مقدس و نامقدس و معنابخشي به آنها، ايجاد برخي مناسكهاي جمعي يا فردي، ايجاد نگاه فراقبيلهاي، ايجاد نگاهي قاصر به انسان و ظرفيتهاي درونياش و... اثرگذار بوده است.
- ابن الكلبي، هشام¬بن¬محمدبن¬السائب (2000)، الاصنام، تحقيق احد زكي باشا، چ چهارم، قاهره، دارالكتب المصريه.
- امين، احمد (1975)، فجرالاسلام، چ یازدهم، بيروت، دار الكتب العربي.
- آلوسي، سيدمحمود (بي¬تا)، بلوغ الارب في معرفه احوال العرب، بيروت، دارالكتب العلميه.
- جاد المولي، محمد احمد (بي¬تا)، ايام العرب في الجاهليه، بيروت، دارالفكر.
- حسين، قصي (2004)، موسوعه الحضاره العربيه: العصر الجاهلي، بيروت، دار الهلال و دار البحار.
- حوت، محمود سليم (1390)، باورها و اسطوره هاي عرب پيش از اسلام، ترجمة منيژه عبدالهي و حسين كياني، تهران، علم.
- سالم، عبدالعزيز (1380)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمة باقر صدري نيا، تهران، علمي و فرهنگي.
- شيخو، لويس (1989ق)، النصرانيه و آدابها بين عرب الجاهليه، چ دوم، بيروت، دارالمشرق.
- طباطبائي، سیدمحمد حسين (1377)، الميزان، ترجمة سيدمحمدباقر موسوي همداني، چ دهم، قم، جامعه مدرسين.
- طبري، محمدبن جرير (1413ق)، تاريخ الامم و الملوك، چ سوم.بيروت، عزالدين.
- علي، جواد (1980)، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، چ سوم، بيروت، دارالعلم للملايين.