معرفت فرهنگی اجتماعی، سال سوم، شماره چهارم، پیاپی 12، پاییز 1391، صفحات 5-20

    معناشناسی واژه‌ی روحانیت

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    عبدالرسول یعقوبی / استاديار گروه علوم سياسي موسسه آموزشي وپژوهشي امام خميني / karshenasi1@gmail.com
    چکیده: 
    معناشناختی واژه‌ی روحانیت با بررسی واژگان روح، روحانی و روحانیت آغاز می شود. در بیشتر کاربردهای لغوی، روح به معنای روان و نفس است که معنایی مقابل جسم دارد. هنگامی که این واژه با موجودی دیگر همراه می شود، معنای موجودی معنوی، طیب و طاهر می گیرد. روح در معنای اصطلاحی آن، چه اصطلاح فلسفی و چه اصطلاح جامعه شناختی، یا حتی علوم دیگر، معانی مختلف می یابد. در فلسفه بر جوهر مجرد و نفس ناطقه و در جامعه شناسی بر دانش آموختگان علوم حوزه، اطلاق می شود. معناشناختی این واژه با بررسی کاربرد آن در تاریخ ادبیات و کتاب های ایران، ادامه یافته است. این بررسی در پاسخ این پرسش که کاربرد این واژه از چه زمانی و چرا در تاریخ ادبیات ایران، برای اشاره به دانش آموختگان علوم حوزوی، به کار رفته است؟ سه تحلیل را به دست داده است: 1ـ مشابهت سازی شرق شناسان؛ 2ـ استعداد و ظرفیت عالمان شیعه برای تسری دادن معنای لغوی به آنان؛ 3ـ گذار روحانیت از حیات علمی به حیات اجتماعی.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Semantics of the Term Spirituality
    Abstract: 
    The semantics of the term "spirituality" begins with reviewing the terms spirit, spiritual and spirituality. In its most literal applications, the term spirit means soul and psyche which has an opposite meaning to body. When it is used as an adjective for another entity, this entity takes the meaning of a spiritual and pure entity. The term "spirit" in its technical meaning, whether philosophical or sociological or even in other sciences, has different meanings. In philosophy, it refers to immaterial substance and intellective soul and in sociology to those who graduated in seminary sciences. The semantics of this term continues by reviewing its application in the history of literature of Iran and Persian books. In answering the question when and why the term "spiritual" has been applied to those who graduated in seminary sciences in the history of literature of Iran, the present paper provides three analyses: 1- similarities made by Orientalists; 2- Shiite scholars' capacity for applying the term to them; 3- religious scholars' transition from intellectual life to social life.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    موضوع اين پژوهش بررسي مفهوم روحانيت است. اين مفهوم، به‌رغم اينكه ممكن است در عرف واضح به‌نظر رسد، اما از نظر پژوهشي، نيازمند بررسي و كاوشي دقيق است.
    دربارة واژة روحانيت كه گروهي اجتماعي، سياسي و فرهنگي است، پرسش‌هاي متعددي وجود دارد كه بايد بدانها پاسخ داد؛ سؤالاتي از اين دست:
    تعريف روحانيت به‌عنوان سازماني غيررسمي چيست؟ روحانيت چه‌نسبتي با واژة علما دارد؟
    در تاريخ ادبيات فارسي چه واژه يا واژه‌هايي بر اين گروه اجتماعي اطلاق مي‌شده است؟
    آيا واژة روحانيت واژه‌اي اصيل و ريشه‌دار در ادبيات اسلامي و ايراني است يا در گذر زمان از ديگر فرهنگ‌ها به ادبيات شيعي ـ ايراني راه يافته است؟
    اگر اين اصطلاح از فرهنگ‌هاي ديگر وارد ادبيات ما شده باشد، در چه دوره‌اي و چگونه اين انتقال صورت گرفته است؟
    چه تحليل‌هايي دربارة اطلاق واژة روحانيت بر علما و طالبان علوم اسلامي، مي‌توان صورت داد؟
    القاب و عناويني كه در سلسله‌مراتب روحاني استفاده شده است، چه معنايي دارد؟
    1. بررسي لغوي و اصطلاحي
    1ـ1. بررسي لغوي
    ياي مشدد(ي) در واژگان روحاني، روحانيت و روحانيون، دلالت بر نسبت‌داشتن چيزي به چيز ديگر دارد. اگر عنوان روح را بر وجود ديگري نسبت دهيم، آن وجود را روحاني مي‌خوانيم.
    مباحث مطرح‌شده دربارة معناي لغوي روح و روحاني را مي‌توان چنين خلاصه كرد: روح به ضم «راء» در اصل، معناي پاكيزه، حلال و طاهر(للطيِّب و الطّهاره) دارد، در مواردي نيز براي رحمت و رزق به كاربرده شده است (مجمع الحرين، ج 2، ص353) و در انسان به نفس ناطقه و در ملائكه به جوهر مجرد، تعبير مي‌شود (المفردات في غريب القرآن، ص 369؛ العين، ج‏3، ص29).
    روحاني در اصطلاحات گوناگون معاني متفاوتي دارد؛ در عرف لغوي‌ها و اصطلاح اهل حديث، صرف‌نظر از برخي كاربردهاي موردي، براي موجودات كاملاً مجرد از ماده، مانند ملائكه (التهذيب، ج 5، ص 226؛ لسان العرب، ج 2، ص463)، و در اصطلاح حكما براي اعم از نفس ناطقه و مجردات پيراسته از جسم استعمال شده است (مجلسى، 1404ق، ج 58، ص 28).
    2ـ1. بررسي اصطلاحي
    كاربرد اصطلاح جامعه‌شناختي روحانيت به‌عنوان يك گروه اجتماعي، نيازمند تحقيقي بيش از تحقيق در معناي لغوي است. 
    روحانيت در ادبيات مكتوب و شفاهي ما، تحصيل‌كردگان حوزه‌هاي علوم ديني را گويند. روحاني يعني كسي كه با تحصيل علوم اسلامي در آموزشگاه‌هاي ويژة اين نوع تحصيلات و با شيوه‌هايي همچون موعظه، نويسندگي و تدريس در جهت ترويج دين‌داري بكوشد. روحانيت شيعه را مي‌توان با توجه به مرتبه‌بندي، اين‌گونه تعريف كرد: گروهي از شيعيان عالم و مؤمن به اصول و ارزش‌هاي اسلامي و شيعي كه با تحصيل در نظام تعليم‌وتربيت حوزه‌هاي علميه، كه از مرتبة طلاب و فضلا آغاز و تا مرتبة مرجعيت ادامه مي‌يابد، معمولاً در لباس روحاني با فعاليت‌هايي همچون، علمي ـ اجتماعي، سياسي و فرهنگي، در جهت حفظ و توسعة آموزه‌هاي اسلامي و شيعي مي‌كوشند.
    روحانيت شيعه در روندي تكاملي شكل گرفته است؛ آغاز شكل‌گيري آن با به‌وجود آمدن حوزه‌هاي درس و رابطة استاد ـ شاگردي، در عصر رسالت (اخلاقي، 1384، ص 25)، و روند تكاملي آن با شكل‌گيري سازمان وكالت و نقابت در دوران ائمه و به‌وجود آمدن نيابت در غيبت صغرا و سرانجام سازمان روحانيت در عصر غيبت كبري رقم خورده است (اخلاقي، 1381، ص 187) آغاز شكل‌گيري روحانيت شيعه ـ در شكل كنوني‌‌اش، با رهبري و زعامت يكي از عالمان تراز اول و در چارچوب شبكه‌اي ارتباطي، در قرن چهارم هجري همراه بود. در اين دوره با توجه به حاكميت شيعيان ديلمي، شرايطي فراهم شد كه در ساية آن شخصيت فرهيخته و بانفوذي همچون شيخ مفيد (336ـ413ق) بتواند نخستين حوزة علمية شيعي را كه رياستي غير از امامان معصوم داشت، در شهر بغداد بنا نهد (اخلاقي، 1384، ص 93). حوزه‌هاي علمي شيعه پس از شيخ مفيد و سيدمرتضي علم الهدي (م 436)، از بغداد به نجف اشرف منتقل شد و با مرجعيت علمي و فتوايي شيخ طوسي (385ـ460ق) تداوم يافت. اين روند با گسترش حوزه‌هاي علميه در شهرهاي مختلف و با گذر زمان، هم از نظر كميت و هم از نظر كيفيت، (البته با فراز و نشيب‌هايي) تكامل مي‌يابد تا به زمانة ما مي‌رسد.
    2. بررسي كاربرد تاريخي 
    آنچه در اين تحقيق، به لحاظ مفهوم‌شناسي، جالب‌توجه است اين است كه تا سال 1268ش، يعني پيش از آغاز نهضت عدالت‌خانه و پس از آن انقلاب مشروطيت، واژة روحانيت در هيچ جاي تاريخ ادبيات ايراني و اسلامي براي اين گروه اسلامي به‌كار نرفته است.
    در تاريخ ادبيات پركاربردترين واژه براي اين گروه اجتماعي، واژه‌هاي عالم، علما و طلاب بوده است. البته در كنار اين واژه‌ها از كلمه‌هاي ديگري همچون ملّا و آخوند نيز بهره بردند كه در اين ميان، واژة ملّا در مقايسه با ديگر واژه‌ها رواج بيشتري دارد و همة مراتب روحاني را شامل مي‌شود. اين واژه در زمان صفويه و قاجار كاربرد داشته است (كمپفر، 1360، ص130). از عالماني كه با لقب ملّا شهرت يافته‌اند مي‌توان به ملّاحسينقلي همداني، ملّاعبدالرسول كاشاني و ملا علي كني اشاره كرد.
    زمينة پيدايش كلمة علما، براي اشاره به دانشمندان و عالمان، به آيات، روايات و فرهنگ عمومي جوامع اسلامي بازمي‌گردد. در آيات و به‌ويژه روايات(زمر: 9؛ كلينى، 1362، ج 1، ص 35)، به اندازه‌اي كلمة علم، عالم و علما به‌كار رفته است كه زمينة مناسبي براي خلق اصطلاح علما و به‌كارگيري آن دربارة اين دسته از دانشمندان فراهم مي‌شود بايد اعتراف كرد كه كاربرد اين واژه منحصر به عالمان دين نبوده است و دانشمندان علم نجوم، فيزيك، طب و نجوم را نيز شامل مي‌شده است؛ ولي به‌يقين مصداق روشن و كامل اين واژه علماي ديني بوده‌اند.
    با دقت در روايتي كه ذكر شد، مي‌توان اثرگزاري ادبيات ديني را در خلق اين‌گونه اصطلاحات، از جمله كلمة طلاب و طلبه، به‌روشني دريافت.
    نه‌تنها اصطلاح عام علما كه عنوان مُشير به همة دانشمندان علوم اسلامي است، بلكه عناوين تخصصي و شغلي هريك از تخصص‌ها و متخصصان در رشته‌هاي علوم اسلامي نيز با بهره‌گيري از زمينه‌هاي فرهنگي اسلام، روايات و آيات ابداع شده است؛ به‌بيان ديگر، اصطلاحات و عناوين شغلي و تخصصي كه در ذيل كلمة «العلما» قرار مي‌گيرد، بازتابي از زمينة آموزه‌هاي قرآني و روايي است؛ واژگاني همانند فقيه(توبه: 122)، محدث(مجلسي، 1404ق، ج2، ص 15)، مفسر، متكلم، اديب، عارف، عرفان، قاضي، وكيل، وكالت، نايب و نيابت، نقيب و نقابت، ثقةالاسلام، شيخ‌الاسلام، آيت‌الله، مرجع، مرجعيت و غيره، همگي خاستگاهي روايي و قرآني در تاريخ و فرهنگ اسلامي ريشه دارند.
    چنان‌كه گفته شد واژة «علما» تا نهضت مشروطه، در كنار واژة ملاّ، شيخ و حجت‌الاسلام براي اشاره به دانشمندان ديني و در معناي عام آن به‌كار مي‌رفت. اين پژوهش نشان داد كه در همة ادوار تاريخ اسلام، تا پيش از نهضت مشروطه فقط كلمة عالم و علما و ديگر عناوين علمي و تخصصي كاربرد داشته است و حتي يك بار هم كلمة روحاني به‌كار نرفته است(ر.ك: اصفهاني كربلايي، 1382؛ ناظم‌الدوله، 1369؛ ميرزامحمد تنكابني، 1380)؛ براي نمونه، عبارت‌هايي از كتاب‌هاي آن دوره آورده مي‌شود:
    تاريخ دخانيه، نوشتة شيخ‌حسن كربلايي (1322ق): «در اين آخري‌ها، قبل از وصول حكم حضرت حجت‌الاسلام، حكومت دارالسلطنه عرصه را از هر جهت بر علماي اعلام خيلي تنگ مي‌گرفته، كه شايد ايشان از منع و متاركة دخانيات عدول نموده، اين غائله از ميان برخيزد، ولي به مجرد وصول خبر اين حكم مبارك، (حكومت دارالسلطنه) از آن همه جوش و خروشي كه داشت به‌يك‌دفعه فرونشسته، سهل است كه ورق دفتر را برگردانيده است. اين بوده كه روز ورود اين حكم مبارك به اصفهان، علماي آنجا را، آن روز فيروز، عيد اعظم بوده است» (اصفهاني كربلايي، 1382، ص 145، 138و137 و 147). كربلايي در اين عبارت، از واژة روحاني استفاده نكرده است و به مناسبت موضوع بحث، براي اشاره به رهبراني كه در موضوع قيام تنباكو، مقاومت كرده و سرانجام موفق شده‌اند، از واژة علما دو بار بهره برده است.
    روزنامة قانون نوشتة ملكم‌خان ناظم‌الدوله (1249ـ1326ق): «هرگاه فردا علماي عظام در مساجد ايران اعلام فرمايند كه اجراي اوامر ظلم منافي روح اسلام و مخرب آسايشِ عالَم و مستوجب قهر الهي است، كدام ظالم است كه در مقابل چنان اِعلامِ عام از مستي و غرور خود سراسيمه بيدار نشود.
    شكي نيست كه علماي اسلام كاملاً قادر هستند كه در ظرف چند روز اين دستگاهِ ظلم را در نظر عامة مسلمين به‌طوري مورد لعن و به‌نحوي محل نفرتِ عام بسازند كه ديگر هيچ بي‌دين جرأت نكند نزديك چنان دستگاه منفور برود» (ناظم‌الدوله، 1369، ص 98، 18 و 19). ملكم خان، فردي روشن‌فكر بود؛ ولي دوران تاريخي‌اي كه او در آن مي‌زيست، هنوز كاربرد واژة روحاني معمول نشده بود. او هنگام بحث از نفوذ سياسي ـ اجتماعي روحانيون و توانايي آنان براي به حركت درآوردن مردم، از واژة علما بهره مي‌گرفته است.
    در روزنامة قانون از واژة ملّا نيز استفاده شده است: «از كرمان كرناي انتشار اين معاني در دست علماي ماست اگر چند نفر ملّاي صاحب‌ذوق روح مسئله را درست بفهمند، مي‌توانند جميع اين مطالب را در كمال سهولت چنان در مغز مردم جاي‌گير بسازند كه هيچ لشكر ظلم، ديگر نتواند در مقابل اين حقايق نفس بكشد. يك ملّاي جوان در همين محل، نمي‌دانيد چه آتشي افروخته است؛ خدايا برسان امثال او را» (همان، ص 66). قصص العلما نوشتة ميرزامحمد تنكابني (1302ق) نيز كتابي است كه صاحبان و نيز جويندگان علم را با واژة روحاني خطاب نكرده است. او براي اشاره به صاحبان علم از كلمة علما و براي اشاره به جويندگان علم از واژة طلاب و در اشاره به رشتة علمي آنان از فقها و مجتهدان استفاده كرده است: «در مجلس او (سيدابراهيم موسوي قزويني) تا هزار طلاب و فقها و مجتهدين مي‌نشستند... در ميان علماي عرب و عجم نيكوتر از آن در اخلاق نديدم... هرگز در مجلس درس براي طلاب متغير نمي‌شد... در زماني كه در عتبات عاليات بوديم سيد استاد سرآمد علماي آن بلاد و مرجع كليه بود...» (تنكابني، 1380، ص41 ـ 47).
    فتنة باب نوشتة اعتضادالسلطنه (1234ـ1298ق): «پس ميرزاعلي‌محمد (باب) با دل قوي به مجلس علما درآمد... چون آغاز سخن كردند... باب سر برداشت و گفت: چگونه شما از اطاعت من بيرون مي‌رويد... چون سخن بدينجا رسيد، علماي مجلس به همان قراري كه با حسين‌خان گذاشته بودند، با او جوابي نگفتند. حسين‌خان گفت خوب گفتي. بهتر آن است كه مذهب خود را بنويسي تا هركس خواهد بدان بنگرد و بگرود. پس قلم بگرفت و سطري چند بنوشت. علماي مجلس عبارت او را از قانون عربيت بيرون يافتند. حسين‌خان گفت با اينكه هنوز لفظي چند را نتواني تلفيق كرد، اين چه ترهات است كه خود را بر خاتم‌الانبيا فضيلت دهي...» (اعتضادالسلطنه، 1351، ص 16). در اواخر كتاب فتنه باب چندين بار از كلمة روحاني استفاده شده است كه سبب تعجب شد و چنين به‌نظر رسيد كه اگر اعتضادالسلطلنه اين واژه را به‌كار برده باشد، پس نبايد كاربرد كلمة روحاني را به آغاز دورة مشروطه مربوط دانست. دقت در عنوان كتاب و مقدمه نشان داد آنچه با نام «سه مقاله» در كتاب آمده است به دست عبدالحسين نوايي و براي تكميل كتاب و حوادث پس از اعدام باب افزوده شده است (همان، ص 6ـ7).
    مرور تاريخ وفات نويسندگان كتاب‌هاي يادشده نشان مي‌دهد كه آنان در فاصلة سال‌هاي 1298 تا 1326 ق، و تقريباً پيش از قيام مشروطه از دنيا رفته‌اند. آنان در نوشتار خود از كلمة روحاني استفاده نكرده‌اند. اين موضوع نشان مي‌دهد كه در فاصلة سال‌هاي پيش و پس از نهضت تنباكو تا نزديك انقلاب مشروطه، كاربرد اين واژه عموميت نيافته بود و به همين سبب برخي به‌اقتضاي ادبيات كهن، از كاربرد آن خودداري مي‌كردند و برخي ديگر متأثر از ادبيات جديد، آن را در كنار واژه‌هاي كهن به‌كار مي‌بردند.
    1ـ2. نخستين كاربردها
    به‌نظر مي‌رسد نخستين كاربردهاي واژة روحاني به‌جاي واژة علما و طلاب، در جريان نهضت مشروطه بود و روشن‌فكران اين دوره نخستين كساني بودند كه آن را به‌كار بردند؛ به‌نمونه‌هايي از اين دست توجه كنيد:
    حيات يحيي: يحيي دولت‌آبادي، در تاريخ 1279 ق / 1241 ش متولد شد و چنان‌كه خود مي‌گويد اين كتاب را در هفده رجب سال 1310ق، درحالي‌كه سي سال از زندگاني‌اش مي‌گذشت، نوشته بود (دولت‌آبادي، 1361، ص 10 و 12). جنبش تنباكو (1309ق) درست چند ماه پيش از آغاز نگارش اين كتاب واقع شده بود. تاريخ تدوين كتاب نشان مي‌دهد كه عرصة تاريخي فضاي فكري و ذهني كافي براي كاربرد واژگاني همچون روحانيت، روحاني و روحانيت را براي او فراهم ساخته است. 
    كتاب يحيي دولت‌آبادي، به فراواني از واژه‌هاي مختلف روحاني، روحانيون، روحانيون و روحانيت استفاده كرده است؛ براي نمونه به يك مورد اكتفا مي‌شود: «بعد از واقعة دخانيه و اعتبارات فوق‌العاده كه از اين راه در مركز رياست روحاني هويدا شد و روحانيان پيرو سياست مركز هم از آن استفادة اعتباري كردند، عموم روحانيت به‌استثناي وجودهاي مقدس منزه روحاني مي‌كوشند تا در سياست مملكت دخالت نموده، از اين راه بر اعتبارات خود بيفزايند، درصورتي‌كه امتزاج سياست و روحانيت نه‌تنها دامان روحانيت را لكه‌دار، بلكه اساس سياست را هم متزلزل مي‌سازد» (دولت‌آبادي، 1361، ج 1، ص 11).
    كتاب تاريخ بيداري ايرانيان: اگرچه اين كتاب به‌فراواني از واژه‌هاي علما، حجج اسلاميه و طلاب دينيه استفاده كرده است (كرماني، 1362، ص، 192، 193و570)، مي‌توان آن را در زمرة نخستين كتاب‌هايي برشمرد كه واژة روحانيون را به‌منزلة معادلي به جاي علما معرفي مي‌كند: «به‌مرور ايام، از هر صنف فردي را جلب و تبعيد نمودند و اما به جهت اسكات حجج اسلاميه و اخافة علما و فقها و حوزة علميه كه روحانيون مي‌باشند، آراي خسيسه و افكار خبيثة خودسرانه متفق گرديد...».
    ناظم‌الاسلام كرماني، در سال 1280ق در كرمان متولد شد، در سال 1309 به تهران آمد و در سال 1330 از تهران به كرمان مراجعت كرد. يادداشت‌هاي روزانة كرماني، از ذي‌الحجة سال 1322 قمري، يعني يك‌سال و نيم قبل از آغاز تحولات مشروطه نگارش شده است. به‌نظر مي‌رسد، او در فاصلة ميان دورة تنباكو و نهضت مشروطه در فضاي ذهني، فكري و ادبياتي اين دوره قرار گرفته بود و استفادة ايشان از واژة روحانيون متأثر از فضاي حاكم بر اين دوره بوده است. 
    1ـ1ـ2. علل به‌كارگيري اصطلاح روحاني
    دربارة به‌كارگيري اصطلاح روحاني براي اين گروه از جامعه كه پيش‌از‌اين به واژه‌هاي ديگري تعبير مي‌شدند، اين علت‌ها را مي‌توان برشمرد:
    1ـ1ـ1ـ2. مشابهت‌سازي
    به‌كارگيري واژة روحانيت به‌جاي علما و طلاب پيش از دورة مشروطيت آغاز مي‌شود؛ هرچند استفاده از واژگان كهن به‌فراواني وجود دارد، در بيشتر رساله‌هايي كه در اين دوره نوشته شده است، از همان واژگان اصيل و كهن استفاده مي‌شد.
    دربارة اينكه واژة روحانيت از كجا و چگونه وارد ايران شد، احتمال فراوان اين است كه اين واژه نيز همچون بسياري از مفاهيم ديگر، كه در تاريخ معاصر ايران نوعي مشابهت‌سازي و معادل‌سازي بود از فرهنگ و ادبيات مسيحي ـ اروپايي به زبان فارسي وارد شد و در ايران گسترش يافت.
    شرق‌شناسان، فرهنگ و ادبيات شرق را با ذهنيات و فرهنگ خود مي‌نگريستند و به‌طور طبيعي در نوشتار، براي توصيف و تعريف شرق، به‌ناچار از الفاظ و واژگان زباني خود بهره مي‌بردند. بي‌اطلاعي آنان از عمق و زواياي تفكر و فرهنگ و ادبيات شرق نيز باعث شد كه در فرايند ترجمه و مشابهت‌سازي نتوانند مفاهيم و مضامين فرهنگي شرق را آنچنان‌كه در نگاه و ديد شرقي هست، انتقال دهند. ترجمة آثار شرق‌شناسان و نيز روشن‌فكران شرقي كه عادت به همسان‌سازي و مشابه‌سازي دارند، فرايند انتقال اين دسته از واژگان را به شرق كامل كرده است.
    چشم‌انداز مسلمانان به متوليان دين، با تأسي از روايات و برخي آيات (فاطر: 28)، علم‌نگرانه بوده است. كاربرد كلمه‌هايي مانند عالم و علما در آيات و روايات، به اندازه‌اي فراوان است كه به‌خوبي مي‌تواند زمينه را براي ابداع و جعل واژگان عالم، علما، ملّا و... در فرهنگ جامعة اسلامي فراهم سازد؛ به‌گونه‌اي كه در ادبيات ديني پيش از دورة قاجار، نمي‌توان براي متوليان ديني، غير از واژگان مزبور و واژ‌ه‌هايي همچون آنها نشاني يافت؛ در رياض العلماء ميرزاعبدالله آفندي، از چهره‌هاي علمي شاخص سه‌دهة پاياني دولت صفويه، در ضمن فرمان شاه طهماسب براي متابعت از محقق كركي آمده است: «... متابعت و انقياد و پيروي علماي دين است كه به دستياري دانشوري و دين‌گستري... و حفظ شرع سيدالمرسلين نموده به‌واسطة هدايت و ارشادشان كافة انام از مضيق ضلالت و گمراهي ساحت اهتدا تواند رسيد» (آفندي، 1401ق، ج 3، ص 456). اثرگذاري ادبيات ديني بر آفرينش اين‌گونه اصطلاحات، و رويكرد علم‌گرايانه به متوليان دين، شامل جويندگان علم ـ كه با واژة طلاب خوانده مي‌شوند نيز مي‌گردد. براي هريك از موارد يادشده (صاحبان علم و جويندگان علم) مثال‌هاي فراواني هست كه به دو نمونه بسنده مي‌شود:
    1ـ توزن دماء الشهداء مع مداد العلما (شيخ صدوق، 1404، ج 4، ص 399)؛
    2ـ لو يعلم الناس ما في طلب العلم، لطلبوه ولو بسفك المهج وخوض اللجج (كليني، 1362، ج 1، ص 35).
    از نگاه مسلمانان، متوليان دين افرادي‌اند كه مطالبي بيش از ديگران مي‌دانند؛ يا درحال ياددادن‌اند يا در حال يادگرفتن. از همين‌رو، اكثر دسته‌بندي‌هاي فرعي مانند مفسران يا فقها نيز شاخه‌ها و تخصص‌هايي است كه به‌گونه‌اي به علم و تخصص‌هاي علمي مربوط مي‌شود.
    درست برخلاف اين ديدگاه، نگاه جامعة مسيحي به متوليان دينِ مسيح، نگاهي معنويت‌گراست. از نظر مسيحيان مسئلة روحانيت و نگاه دنياگريز و زهدگرا به آموزش‌هاي مسيحي، از ويژگي خاص و اولويت فراواني برخوردار است. كليسا ميان دنيا و آخرت، حكومت و سياست، جدايي مي‌بيند. ممنوع بودن مقامات كليسا از ازدواج، نماد بسيار روشني از نگرش دنياگريزي كليساست. اين موارد نشان مي‌دهد كه نگاه جامعة مسيحي به‌دست‌اندركاران دين مسيح نگاهي است كه از روحانيت و معنويت‌گرايي آنان حكايت مي‌كند. بنابراين اگر در فرهنگ مسيحي، از متوليان دين مسيح به روحاني و روحانيون (Clergy) تعبير مي‌شود، بسيار طبيعي مي‌نمايد (ر.ك: فرهنگ بزرگ معاصر، فارسي ـ انگليسي حييم).
    البته، واژة Clregy در سنت مسيحي برگرفته از واژة Clericus است كه به رهبران ديني‌اي
    اشاره مي‌كند كه جايگاه اسقف، كشيش، ديكون و... دارند و شغل آنان دفتري و كارمندي است (Marshal. Dictionary of Sociology. Concept of Clergy). با وجود اين، متأثر از فضاي زهدگرايي و دنياگريزي مسيحيت از مراتب مختلف متوليان اين دين به روحاني تعبير مي‌شود.
    شرق‌شناسان و نيز روشن‌فكران قياس‌گرا براي گزارش از متوليان مكتب تشيع، بدون اينكه به مبناي يادشده توجهي داشته باشند، در مقام قياس برآمدند و با نوعي شباهت‌سازي، تصور كردند كه عالِم شيعي ايراني، همان روحاني مسيحي است. برخي ظواهر همچون كاركردهاي اجتماعي و ديني متوليان دين و نيز تشابه پوشش سنتي علما و طلاب با روحانيون كليسا نيز اين مشابهت‌سازي را ياري كرد و باعث شد تا به‌مرور زمان كليدواژة روحاني خطاب به علماي شيعه جاي خود را در فرهنگ و ادبيات شيعه باز كند.
    درحالي‌كه اكثر لغت‌نامه‌نويسان جديد غربي، واژه‌هايي از قبيل Clergy-Cleric-Priest را دربارة متوليان و اعضاي جامعة مسيحيت گرفته‌اند؛ اما ناديده گرفتن تمايزات و دقت‌هايي كه بنا بر قاعدة به‌كارگيري اصطلاحات، بايد بدان توجه شود، سبب شد شماري از همين لغت‌نويسان اين واژه را به رهبران ديگر اديان نيز تعميم دهند؛ مثلاً در لغت‌نامة «باورها و دين»، روحاني را، در مقابل عوام، خدمتكاراني مي‌داند كه مأمور خدمت به مسيحيت يا ساير اديان هستند» (Rozemary, 1995, p. 111).
    سفرنامه‌نويسان از جمله نخستين كساني‌اند كه بر اساس همين تفكر، در گزارش‌هاي خود از واژة روحاني استفاده كرده‌اند و بعدها كساني كه اين دسته از كتاب‌ها را به فارسي ترجمه كرده‌اند، در ترجمه از كلمة روحاني استفاده كرده‌اند؛ براي نمونه، جمله‌هايي از اين سفرنامه‌ها، آورده مي‌شود:
    «كوشيدند كه قدرت روحانيون را تحت سيطره درآورند و محدود كنند» (پولاك، 1368، ص 226)؛ «قوانين عرف به‌هيچ‌وجه قوانين شرع را نقض نمي‌كند. ... در موارد اختلاف، فتوي با رهبر روحانيون يا مجتهد اعلم و مرجع تقليد است. در عثماني رهبر روحانيون را شيخ‌الاسلام مي‌نامند» (بنجامين، 1369، ص 264)؛ «مي‌گويند سلسله‌جنبان اين نهضت مخالف، روحانيون‌اند و كسي كه دستور اين كار را به ايشان داده، رئيس روحانيون كربلاست» (فوريه، 1363، ص 221 و 224)؛ «رئيس روحانيون عتبات كه همه تابع فتواي اويند، نامة مفصلي به شاه نوشته و به‌استناد آيات قرآني بر او مدلل ساخته است كه اعطاي هرگونه امتيازي به اجانب برخلاف قرآن است» (همان، ص 224).
    اين سفرنامه‌ها، به ترتيب، در سال‌هاي 1335، 1362 و 1368 ترجمه شده است، اما به‌عنوان عامل ترويجي مي‌توانسته‌اند در گسترش واژة روحاني، نقش داشته باشند.
    2ـ1ـ1ـ2. نسبت معناي لغوي روحاني با روحانيت
    تعليم و تعلم، كانون توجهات حوزه‌هاي علمي شيعه است، اما اين توجه، به‌معناي غفلت از عمل خودسازي و تهذيب نفس، مي‌نامند نيست. البته توجه به معنويت و پرهيز از دنياطلبي نزد عالمان شيعه، در نوع و كيفيت با معنويت‌گرايي و دنياگريزي مسيحي بسيار متفاوت است؛ با وجود اين نكته، زمينه براي نام نهادن عالمان شيعه به روحاني آماده شده است. روحانيون شيعه در كسوت زعامت و رهبري شيعيان همواره پاك و پاكيزه و طاهر زيسته‌اند و تقوا و زهد اسلامي را سرمشق رفتار و عمل سياسي ـ اجتماعي خود قرار داده‌اند. توجه به معنويات و پرهيز از ماديات باعث شده است كه از عالمان شيعه چهره‌اي ملكوتي و معنوي، در ذهن مردم تصوير شود. مردم هرگاه با عالمان وارسته و مهذب روبه‌رو مي‌شده‌اند، آنان را چهره‌هاي ملكوتي، نوراني، معنوي و روحاني مي‌ديده‌اند كه اين ديدگاه، از سويي، زمينه‌ساز نسبت‌دادن عنوان روحاني به عالمان شيعه بود و از سوي ديگر، اين نسبت را از هرگونه شائبة منفي مبرا ساخت؛ ازاين‌رو، توجه به معنويت و پرهيز از دنياطلبي را مي‌توان به عامل زمينه‌سازي كه پيش از اين ذكر شد، برشمرد.
    در ادبيات نوشتاري، موارد فراواني يافت مي‌شود كه از روحاني بودن به تنزه و معنوي بودن و پاكيزگي اشاره شده است؛ به‌بيان ديگر، هر چيزي كه معنوي، منزه و پاكيزه باشد، روحاني خوانده مي‌شود؛ انسان باشد يا غير انسان؛ مثلاً، شيخ شهيد، فضل‌الله نوري، شهر نجف را به پايتخت روحاني فرقة اثني‌عشريه توصيف مي‌كند: «در پايتخت روحاني ما فرقة اثني‌عشريه كه نجف... مي‌باشد، مسئلة تصحيح شورا و اصلاحات، لازمة آن عنوان شده است» (نورى، بي‌تا، ص 38)؛ اعتضادالسلطنه، ملّامحمدتقي را كه از عالمان مخالف با بابيه بود، به روحاني يعني نوراني و ملكوتي بودن، توصيف كرده است: «ملّامحمدتقي [اهل قزوين] همچنان بر سر منبر حمله به بابيه مي‌كرد، ... اين واقعه بر كينة بابية متعصب افزوده، قصد قتل آن پيرمرد را نمودند... مدارك متقن تاريخي ثابت مي‌كند كه قتل آن مرد روحاني به امر و اطلاع وي (قرةالعين بابي) بوده است» (اعتضادالسلطنه، 1351، ص 174). شيخ بهايي، فقيه، اصولي، مفسر و متكلم قرن دهم هجري و معاصر دورة صفويه، واژة روحاني را در شعري زيبا، به‌معناي رهايي از دنياگرايي و الهي شدن به‌كار برده است:
    حيف باشد كه تو اي صاحب هنر
    تا به كي اي هدهد شهر سبا
    جهد كن اين بند از پا باز كن
    تا به كي در چاه طبعي سرنگون
    تا عزيز مصر رباني شوي
            كاندرين ويرانه ريزي بال و پر
    در غريبي مانده باشي بسته‌پا
    بر فراز لامكان پرواز كن
    يوسفي، يوسف بيا از چَه برون
    وارهي از جسم و روحاني شوي

    شيخ بهايي، نان و حلوا، بخش نهم، في تاويل قول النبي: حب الوطن من الايمان
    دهخدا يكي از معاني روحاني را پارسايي و داشتن صفا ذكر مي‌كند؛ روحاني يعني پارسا و اهل صفا. مكان نيز مي‌تواند روحاني باشد، چنان‌كه مي‌گويد: «مكان روحاني، جاي پاك و پاكيزه و با صفا». دهخدا باصراحت مي‌گويد: «روحانيت در تداول فارسي‌زبانان به‌معني روحاني و معنوي بودن است، تقدس و پاكي و پارسايي» (دهخدا، 1337، ذيل كلمة روحاني).
    3ـ1ـ1ـ2. گذار از حيات علمي به حيات اجتماعي ـ سياسي
    نخستين دليل وارد شدن مفهوم روحانيت به ادبيات فارسي، بازتاب ترجمة نادرست و ناقص روشن‌فكران است؛ دليل دوم، به ارتباط معناي لغوي روحاني با حيات اخلاقي روحانيت بازمي‌گردد؛ دليل سوم، نوعي تكامل در حركت تاريخي و حيات اجتماعي دستگاه فقه و فقاهت را بازگو مي‌كند، بر اساس اين توجيه، رسيدن روحانيت به مرحله‌اي از حيات اجتماعي و سياسي، سبب اطلاق واژة روحانيت بر آنان شد، به بيان ديگر، بلوغ سياسي ـ اجتماعي روحانيت اين ظرفيت را فراهم ساخت كه مردم و نخبگان سياسي ـ اجتماعي، اطلاق و استعمال واژة روحاني را بر روحانيت به‌مثابة يك سازمان اجتماعي ضرور و صحيح تشخيص دهند.
    تبيين جعل واژة روحانيت در فرهنگ و ادبيات ايراني به دلايلي كه ذكر شد، نيازمند توضيح بيشتر است:
    چنان‌كه گفته شد، حد فاصل نهضت تنباكو و مشروطه، پركاربردترين واژه براي خطاب به اين گروه اجتماعي، واژة علما بوده است. تحليل معناشناختي واژة علما با در نظر گرفتن اينكه از ريشة علم اخذ شده است، نشان مي‌دهد كه بيشترين تأكيد اين واژه بر بعد علمي و آموزشي اين سنخ اجتماعي است. به‌نظر مي‌رسد كه در آغاز نهضت مشروطه، در نگاه جامعه، انديشمندان اسلامي و شيعه بيشتر در نقش يك عالِم، ظهور و بروز داشته‌اند. مردم آنان را بيشتر نه به‌عنوان كساني كه در سرنوشت اجتماعي و سياسي آنان نقش تعيين‌كننده دارند؛ بلكه بيشتر، به‌عنوان عالمان و فرهيختگاني كه علوم اسلامي و علوم اهل‌بيت را مي‌آموزند و به ديگران انتقال مي‌دهند، مي‌شناختند.
    اطلاق واژة روحانيت به عالمان ديني از زماني آغاز شد كه آنان توانستند علاوه بر علم‌آموزي، با كسب نفوذ اجتماعي فراوان، نقش رهبري اجتماع و هويت‌بخشي به جامعه را نيز عهده‌دار شوند. پيش‌تر رابطة انديشمندان ديني با مردم به‌مثابة رابطة علم با ابعاد ذهني و انديشه‌اي مردم بود، اما انديشمندان ديني توانستند اين نقش را گسترش دهند و با قلب، دل و رفتار و عمل مردم نيز ارتباط برقرار كنند. از اين زمان بود كه جامعه، عالم ديني را نه فقط فردي مي‌دانست كه اندوخته‌ها و دانش جامعه را افزايش مي‌دهد؛ بلكه آنان را كسي مي‌دانستند كه مي‌تواند در حوادث اجتماعي و سياسي، راهبر و ياري‌رسان ديگران باشد و با تصميم‌گيري‌هاي سياسي و اجتماعي خود، در جايگاه يك راهبر و جلودار، جامعه را رهبري و هدايت كند. در اين مرحله از تاريخ، عالمان در جامعه نفوذ كردند و جامعه نيز آنان را پذيرفت و اگر پيش از آن، همچون يك استاد دانشگاه، بيشتر با مغز افراد ارتباط داشت، از آن پس به‌منزلة روح در جامعه ايفاي نقش كرد. در نقش جديد، عالمان توقع داشتند مردم از آنان پيروي كنند، مردم نيز ضمن پذيرش نفوذ عالمان، انتظار داشتند در كوران حوادث سياسي و اجتماعي حمايت و رهبري شوند. پيش از اين، علما نقش و اثري بر تلطيف فضاي جامعه يا تحولات اجتماعي نداشتند، اما با به‌وجود آمدن نقش اجتماعي جديد، روحانيت به لطافت روح در تلطيف فضاي اجتماعي يا برهم ريختن آن اثري عميق داشت.
    نكتة مهم اين است كه ارتباط عالمان با بخش خاصي از جامعه نبود؛ آنان با دين مرتبط بودند و دين با همة جامعه؛ همين ارتباط سبب مي‌شد كه علما با همة جامعه پيوند يابند. بنابراين، علما به‌مثابة روح در پيكرة جامعه ظاهر شدند. از آن پس، براي اشاره به وضعيت جديد، واژة علما كافي نبود، زيرا علما، با فرض عالم بودن، به ابعاد فردي آنان اشاره مي‌كرد، درحالي‌كه نقش جديد، علما را در وضعيتي فراتر از نقش فردي آنان قرار مي‌داد. عالم، به ويژگي فردي عالمان اشاره داشت، درحالي‌كه جامعه نياز به واژه‌اي داشت كه با آن به كليتِ يك گروه اجتماعي اشاره كند؛ كليتي كه هريك از اعضاي آن به‌مثابة رهبر اجتماعي و طلايه‌دار عرصه‌هاي سياست و اجتماع ظهور و بروز دارد. واژة علما جمع جبري واژة عالِم بود، درحالي‌كه در وضعيت جديد واژة روحانيت، اسم معني بود و به‌مثابة روح در پيكره جامعه آيينة تمام‌نماي همة افرادي بود كه در سلك لباس روحاني، اهداف تبليغي، سياسي و اجتماعي را دنبال مي‌كردند.
    اين ادعا مبالغه‌آميز به نظر مي‌رسد، اما منظور نويسنده اين مقاله تأكيد بر غلبة حضور سياسي ـ اجتماعي روحانيت است. اولاً و بالذات، مردم علما را به‌عنوان عالمان ديني و ثانياً آنان را در مقام رهبران سياسي ـ اجتماعي مي‌شناخته‌اند. بنابراين، اين نكته به‌معناي عدم مطلق حضور سياسي ـ اجتماعي عالمان و روحانيت، در عرصة زماني يادشده نيست. ازاين‌رو، حضور سياسي عالماني مانند شيخ مفيد (338ـ413ق) خواجه‌نصيرالدين طوسي (598ـ672ق)، و بسياري ديگر از عالمان سياسي، همچون شماري از عالمان عصر صفويه، مانند محقق كركي، شيخ بهايي و مرحوم مجلسي، انكارپذير نيست. روند حضور سياسي ـ اجتماعي عالمان ديني با گذشت ايام، روندي تكاملي بوده است. حضور سياسي ـ اجتماعي عالمان ديني در دورة قاجار به‌ويژه در جنگ‌هاي اول (1241ـ1243ق) و دوم (1218ـ1228ق) ايران و روس با رهبري مرحوم كاشف‌الغطا (متوفاي 1227ق) و مرحوم سيدمحمد مجاهد (متولد1180 ق) به كمال رسيده است. در همين‌باره مي‌توان از عالمان ديگري همچون ملّااحمد نراقي (1186ـ1245ق) و ملّاعلي كني (1220ـ1306ق) نام برد. با وجود اين، اوج حضور سياسي ـ اجتماعي روحانيون در نهضت تنباكو شكل مي‌گيرد كه آنان را از عالمان سياسي به سياسيون عالم تغيير داد.
    در وضع جديد، مردم حقّ روحانيت را براي اثرگذاري بر امور اجتماعي و سياسي تأييد مي‌كردند و براي آن حق مشروعيت قايل مي‌شدند. در اين وضع، خطاب و اشارة مردم به عالم ديني مشخص نبود؛ بلكه كافي بود آن شخص در سلك طبقه‌اي درآمده باشد كه اكنون او را روحاني و از طبقه روحانيون مي‌دانستند. در وضعيت جديد، براي جامعه موقعيت‌هاي فراواني پيش مي‌آمد كه در آنان، علمِ عالم ديني مدخليتي نداشت؛ آنچه مهم بود حيثيت اجتماعي، سلوك و نمايندگي او از پيامبر اكرم و اهل‌بيت بود و اين حيثيت، كليت روحانيت را با كليت جامعه، همچون روحي كه در همة جامعه جريان و سريان دارد، پيوند مي‌داد. در چنين موقعيتي، احتمالاً روحاني و روحانيت مي‌توانست بهترين واژه براي رساندن اين معنا باشد.
    آنچه موقعيت جديد را براي عالمان ديني و روحانيت فراهم كرد، ورود نسبي عالمان ديني به عرصة سياست و اجتماع، به شكلي گسترده و فراگير بود. ورود در عرصة اجتماع و سياست ممكن بود، به‌صورت پراكنده و توسط شخصيت‌هاي متعدد و بسيار فراوان از عالمان ديني در طول تاريخ شيعه تحقق يافته باشد و ابداع و استعمال برخي واژه‌ها از جمله: مقام‌هاي صدر، شيخ‌الاسلام، ملّاباشي، حجت‌الاسلام و ثقةالاسلام نيز گوياي همين معناست، ولي ورود عالمان ديني در اين عرصه به‌صورت شبكه‌اي ارتباطي و هرمي‌شكل كه همة پيكرة آن به مرجعيتي واحد مرتبط و متصل باشد، تا زمان ميرزاي شيرازي تحقق نيافته بود.
    سخن الگار به‌درستي گوياي همين تغيير وضعيت است. او ضمن تأكيد بر سنت سياسي ـ اجتماعي روحانيت و تكرار نقش سنتي آنان در رهبري جامعه، به تحول و تغييري كه در جايگاه روحانيون، ناشي از تحولات جنبش تنباكو به‌وجود آمد، اشاره مي‌كند و در اين‌باره مي‌گويد: «[روحانيت در هر مورد مظهر خواسته‌ها يا شكايات اشخاص يا گروه‌هاي گوناگون بودند، ولي در امتياز تنباكو واقعاً تمام ملت با رهبري آنها متحد شده بودند. آن هيجان صرفاً اعتراض عليه يك اقدام مخصوص حكومت نبود، براي اينكه، هرچند كانون آن مسئله انحصار تنباكو بود، اصلاً مقابله‌اي بود ميان مردم و دولت كه در آن رهبري علما اراده و مفهوم تازه‌اي از رهبري را نشان داد» (الگار، نقش روحانيت بي‌تا، ص 286).
    موسي نجفي سخن مزبور را در تعبير لطيف‌تري بيان كرده است: «در جنبش تنباكو رهبري ولايي ملت شيعي تكوين يافت. در اين جنبش كه حالت طبيعي جامعة شيعي را تشكيل مي‌دهد دولت و ملت به يگانگي و وحدت رسيدند و مبدأ و اساسي قدرت و مرجع نهايي تصميم‌گيري در مجموع امت اسلام، نزد يك مقام ديني كه واجد خصوصيات ويژه‌اي است، تمركز مي‌يابد» (نجفي و حقاني، 1391، ص 230ـ231).
    كسروي جنبش تنباكو را نخستين حركتي مي‌داند كه با رهبري علما انجام گرفت. (كسروي، 1390، ص 17). جملاتي از يحيي دولت‌آبادي دربارة مرحوم ميرزاي شيرازي وجود دارد كه نشان‌دهندة اين واقعيت است كه «بعد از واقعة دخانيه و اعتبارات فوق‌العاده كه از اين راه در مركز رياست روحاني هويدا شد و روحانيت پيرو سياست مركز هم از آن استفادة اعتباري كردند، عموم روحانيان به‌استثناي وجودهاي مقدس منزه روحاني مي‌كوشند تا در سياست مملكت دخالت نموده، از اين راه بر اعتبارات خود بيفزايند...»، او در ادامه مي‌گويد: «به هر صورت، دخالت اضطراري ميرزاي شيرازي در امر سياست، گرچه براي حفظ استقلال مملكت و نگاهداري از تجاوزات بيگانگان بسي سودمند بود، وليكن بذري در مزرعة روحانيت پاشيده شد كه معلوم نيست چه حاصلي بروياند و چه نتيجه‌اي در آينده براي سياست و روحانيت اين مملكت داشته باشد...» (دولت‌آبادي، 1361، ج 1، ص 136ـ137). بنابراين، در اينكه با جنبش تنباكو، روحانيت و علما به وضعيت جديدي منتقل شدند و آنان در نگاه جامعه به رهبراني سياسي ـ اجتماعي تغيير جايگاه دادند، ترديدي نيست. ممكن است اين پرسش مطرح شود كه با فرض حصول كمال در حضور سياسي ـ اجتماعي عالمان ديني، چه ارتباطي ميان حصول مزبور با موضوع مفهوم روحاني و طرح آن در فرهنگ سياسي ـ اجتماعي ايران وجود دارد؟ در پاسخ مي‌توان گفت كه وضعيت جديد، مقتضاي مفهوم ديگري بود كه با استفاده از آن بتوان به اين وضعيت اشاره كرد. درواقع وضعيت جديد عالمان به‌مثابة عاملي براي تقويت و اشاعة واژة روحاني، كه پيش‌تر در فرهنگ سياسي ـ اجتماعي ايران وارد شده بود، عمل كرد.
    نتيجه‌گيري
    روحانيت كه در كاربرد جامعه‌شناختي آن، اصطلاحي شايع در اشاره به تحصيل‌كردگان علوم حوزوي است، واژه‌اي است كه در تاريخ معاصر ايران، در فرايند ارتباط فرهنگي غرب و ايران و مشخصاً در فاصله پس از نهضت تنباكو و پيش از نهضت مشروطه وارد ادبيات سياسي ـ اجتماعي ايران شده است. جايگزيني مفهوم روحانيت، به‌مثابة ترجمه‌اي از روحانيت مسيحي، به‌جاي واژگاني همچون عالم، طلبه، آخوند و ملّا، دو عامل زمينه‌ساز داشته است: 1. تهذيب نفس، معنويت و پاكيزگي كه در تاريخ هميشه با مرجعيت و روحانيت شيعه، قرين بوده است؛ 2. گذار روحانيت از حيات عمدتاً علمي به حيات علمي ـ سياسي ـ اجتماعي.
     
     

    References: 
    • آفندي، ميرزا عبدالله (1401 ق)، رياض العلماء، قم، انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي.
    • اخلاقي، محمدعلي (1381)، بررسي جامعه شناختي شكل¬گيري سازمان روحانيت شيعه، پايان نامه کارشناسی ارشد، جامعه-شناسي، قم، مؤسسه آموزشي – پژوهشي امام خميني(ره).
    • اخلاقي، محمدعلي (1384)، بررسي جامعه شناختي شكل¬گيري سازمان روحانيت شيعه، تهران، مؤسسه شيعه شناسي.
    • اصفهاني كربلايي، حسن (1382)، تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تنباكو، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي.
    • اعتضادالسلطنه(1351)، فتنه باب، بي جا، چ دوم، بابك.
    • بنجامين، س. ج. د (1369)، سفرنامه بنجامين، عصر ناصرالدين شاه، ترجمة محمدحسين كردبچه، چ دوّم، تهران، جاويدان.
    • پولاك، ياكوب ادوارد (1368)، سفرنامه پولاك «ايران و ايرانيان»، ترجمة كيكاووس جهانداري، چ دوّم، تهران، خوارزمي.
    • تنكابني، ميرزا محمد (1380)، قصص العلما، با مقدمه و ويرايش محمدرضا شريفي خوانساري، قم، حضور.
    • دولت آبادي، يحيي (1361)، حيات يحيي، چ دوّم، تهران، عطار.
    • دهخدا، علي اكبر (1337)، لغت‌نامه، تهران، دانشگاه تهران.
    • مجلسى، محمد باقر(1404 ق)، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء.
    • كليني، محمدبن يعقوب (1362)، كافي، چ دوم، تهران، اسلاميه.
    • ابن منظور، محمدبن مكرم (2003)، لسان العرب، تهران، موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل بيت (ع).
    • راغب اصفهاني، حسين‌بن محمد (بي¬تا)، المفردات في غريب القرآن، تهران، مركز مطالعات و مدارك اسلامي.
    • فراهيدي، خليل بن احمد (بي تا) العين، تهران، مركز مطالعات و مدارك اسلامي.
    • فوريه، (1363)، سفرنامه فوريه، ترجمة عباس اقبال، چ دوّم، تهران، انتشارات علمي.
    • كرماني، ناظم الاسلام (1362)، تاريخ بيداري ايرانيان، چ چهارم، تهران، آگاه.
    • كسروي، احمد (1390)، تاريخ مشروطه ايران، چ بيست و چهارم، تهران، اميركبير.
    • الگار، حامد (بي تا)، نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، ترجمة ابوالقاسم سري، بي‌جا، توس.
    • ناظم الدوله، ميرزا ملكم خان (1369)، قانون، مقدمه ناشر، بي جا: كوير.
    • نجفي، موسي و موسي فقيه حقاني (1391)، تاريخ تحولات سياسي ايران، چ هفتم، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران.
    • نورى، فضل اللّه (بى تا)، لوايح آقا شيخ فضل اللّه نورى، به كوشش هما رضوانى، تهران، تاريخ ايران.
    • 1. Goring Rozemary - The Word Worth Ditionary of Beliefs and Religion –
    • Publieshed By Wordworth Edition Ltd - Twice Edition – Britain- 1995
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یعقوبی، عبدالرسول.(1391) معناشناسی واژه‌ی روحانیت. فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 3(4)، 5-20

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبدالرسول یعقوبی."معناشناسی واژه‌ی روحانیت". فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 3، 4، 1391، 5-20

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یعقوبی، عبدالرسول.(1391) 'معناشناسی واژه‌ی روحانیت'، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، 3(4), pp. 5-20

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یعقوبی، عبدالرسول. معناشناسی واژه‌ی روحانیت. معرفت فرهنگی اجتماعی، 3, 1391؛ 3(4): 5-20