منابع سازندهی فرهنگ منطقهی حجاز پیش از بعثت (طبیعت و ارتباطات میانفرهنگی)
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
منظور از فرهنگ
تعريف تايلور از فرهنگ، در اين نوشتار تا حدي ميتواند راهگشا باشد. تايلور فرهنگ را هر نوع توانايي و عادتي ميداند که آدمي در مقام عضوي از جامعه، آن را بهدست ميآورد. اين تواناييها و عادات که تايلور آنها را با يکديگر مرتبط ميبيند، عبارتاند از: دانش، دين، هنر، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم، ... (ر.ک: آشوري، 1386، ص 47). موارد مذکور و اموري ديگر همچون ادراک، ارزش و هنجار، سرانجام شيوة خاصي از زندگي را براي انسان ميسازد؛ او را به نوع خاصي از عقلانيت و درک براي زندگي ميرساند؛ معناي خاصي به زندگيش ميبخشد و جهتگيريهاي آيندة او را مشخص ميسازد. اگر اجزا و عناصر فرهنگ را در لايههايي، روي هم دستهبندي کنيم و ادراکات، ارزشها و هنجارها را جزو زيرينترين لايهها و بهمثابة مهمترين آنها بشماريم، در اين تحقيق به در پي شناخت منابعي هستيم که ادراک و ارزش و هنجار موجود در زندگي فرهنگ عرب پيش از بعثت در منطقة حجاز را ساخته و مبتني بر آن معنا و جهتگيري زندگيش را روشن كرده است.
منظور از حجاز
منظور از منطقة حجاز دو شهر مهم آن، يعني مکه و مدينه، و در رتبة بعد شهر طائف و نيز کوچنشينان اطراف است که با شهرنشينان در تعامل بودند. البته حجاز بهلحاظ جغرافياي تاريخي منطقهاي فراختر از آن چيزي است که در اينجا نام برده شد. اما با توجه به دسترسي نداشتن به منابع کافي و لازم مربوط به تاريخ فرهنگي هر منطقه که تفکيک فرهنگي مناطق را امري دشوار و گاه ناممکن ميسازد و نيز بهدليل وجود اشتراکات فراوان فرهنگي در مناطق همجوار شبهجزيره که امکان تشخيص و تمييز مناطق متفاوت فرهنگي را از پژوهشگر سلب ميکند؛ بيآنکه مباحث را به منطقهاي خاص منحصر سازيم بايد گفت در حوزة فرهنگي شبهجزيره، تأکيد بر بخش شمال است و نه جنوب که به حوزههاي تمدني منطقه در آن زمان نزديکتر بودند و در شمال نيز تأکيد بر دادههاي مربوط به دو شهر مکه و مدينه و قبايل باديهنشيني است که با اين دو شهر تعامل يا تخاصم داشتهاند. بنابراين، در گردآوري دادهها تأکيد بر اين مناطق است و اما منحصر به آنها نيست.
منابع فرهنگساز
منظور از منابع فرهنگساز، اموري محيطي هستند که در ساخت عناصر اصلي فرهنگي يک اجتماع انساني نقش مهمي ايفا ميکنند. منابع فرهنگساز ادراکات و ارزشها و هنجارهاي هر اجتماع انساني را ميسازند. شيوةزندگيشان را مشخص و جهتگيري آيندهشان را معين ميكند. «منابع» اهميتي فزونتر از «عوامل» دارند. منابع مثل چند چشمة معدود که به يک محدودة جغرافيايي حيات ميبخشند، باعث ايجاد حوزهاي فرهنگي ميشوند؛ اما عوامل ميتوانند بسيار زياد و غيراساسي باشند. البته هر منبع عاملي مهم و سرنوشتساز بهحساب ميآيد. به بياني ساده، به عوامل بسيار مهم که عناصر متکثر فرهنگي از آنها سرچشمه ميگيرند و پديد ميآيند، منابع فرهنگي ميگوييم.
با شناخت منابع سازندة فرهنگ ميتوان به جهتگيري کلي فرهنگي رسيد. البته بايد دانست که در اجتماعات مختلف انساني و در دورههاي مختلف تاريخي اين عوامل تغيير ميکنند. مثلاً برخي براي فرهنگ ايران امروز، هويت سه يا چهار پارة مذهب، سابقة ملي و تمدني، غرب و نيز قوميت را برشمردهاند. هريک از اين پارهها را ميتوان منبعي براي ساخت فرهنگ ايراني قلمداد کرد. در بخش مربوط به غرب، اگر در گذشته صنايع بزرگ و کارخانهها، بسيار مهم بود، امروزه فناوريهاي ارتباطي به منبعي مهم براي ساخت يا تغيير فرهنگ در ايران تبديل شده است. مثال بهتر و مرتبط با موضوع نوشتار، تحولات پيشآمده در فرهنگ جاهلي است. فرضية اين نوشتار آن است که منابع سازندة فرهنگ جاهلي پيش از اسلام، جد و قبيله، دين، طبيعت و ارتباطات ميانفرهنگي هستند. اما همين منابع پس از اسلام و در دوران بنيعباس، بهدليل برخي تغييرات محيطي دچار تحول گرديد. بدينترتيب که با سراريز شدن ثروتهاي سرزمينهاي فتحشده به سمت شبهجزيره، غلبه بر طبيعت و کنار آمدن با آن، اهميت پيشيني خود را از دست داد و در نتيجه در ساخت فرهنگ اثر کمتري برجاي گذاشت. در عوض، دين ضمن تغيير ماهيت از منبعي درجة دوم به منبع اصلي سازندة فرهنگ تبديل گشت. در اين ميان، قبيله همچنان به نقشآفريني خود ادامه داد و ارتباطات ميانفرهنگي که تا پيش از آن در لواي تجارت خود را نشان ميداد، خود را با واسطة تجارت يا سياست و يا مستقيماً و عريان و بهعنوان منبعي مهم براي ساخت فرهنگ عرضه کرد. بنابراين، در معرفي منابع ساخت فرهنگ در دورة بنيعباس بايد به دين، قبيله، ثروت و ارتباطات ميانفرهنگي اشاره کرد. چنانکه مشاهده ميشود، اين منابع با تغييرات محيطي دچار تغيير شد. پس براي شناخت منابع سازنده فرهنگ در پيش از بعثت، توجه به شرايط محيطي و حتي مقايسة آن با شرايط پيش و پس از بعثت راهگشا خواهد بود.
روش شناسي
روش اين تحقيق مبتني بر پاسخ به اين دو سؤال است که اولاً چگونه ميتوان منابع سازندة فرهنگ پيش از بعثت را شناسايي کرد و ثانياً سازوکار ساخت فرهنگ از سوي اين منابع چيست. عليالقاعده در پايان اين تحقيق و پس از روشن شدن منابع سازندة فرهنگ بايد بتوان دستکم عناصر و اتقاقات اصلي فرهنگي در عصر جاهلي را بر اساس آن منابع توضيح داد. اگر تعداد امور توضيحناپذير فزوني بسياري يابد، احتمالاً موارد ديگري بهمثابة منابع فرهنگساز در آن عصر وجود داشتهاند که شناسايي نشدهاند و تحقيق نيازمند تکميل است. البته اين روش براي آزمون منابع شناختهشده و در پايان کار ميتواند مفيد باشد. البته اجراي تفصيلي و همراه با دقت اين مراحل، مجالي بيش از يک مقاله ميطلبد، اما تلاش ميشود دستکم بهصورت کلي بر محور دو پرسش نخست مقاله سامان يابد.
روش انتخابشده براي پاسخ به سؤال نخست مراجعه به آثار انديشوراني است که به تاريخ منطقة حجاز پيش از اسلام پرداختهاند. در اين آثار برخي امور ـ البته نه بهمثابة منابع فرهنگساز، بلکه بهمنزلة عوامل يا مفاهيمي که بهتر ميتواند اتفاقات آن دوره را توضيح دهد ـ تکرار شدهاند و در ضمن براي توضيح امر فرهنگي نيز مفيد هستند و اموري نيز ممکن است کمتر مورد توجه قرار گرفته باشند، اما براي فهم فرهنگي مهم و قابل استفادهاند. بر اين اساس، چهار منبع فرهنگساز شناسايي شد که عبارتاند از: قبيله، دين، طبيعت و ارتباطات ميانفرهنگي با منشأ تجارت و حج که در اينجا بهسبب محدوديت مقاله به دو منبع طبيعت و ارتباطات ميانفرهنگي ميپردازيم و از دو منبع ديگر را در مقالهاي ديگر بحث خواهيم کرد.
اما نحوة پاسخ به سؤال دوم (سازوکار فرهنگسازي اين منابع) بر اساس تحليل مفهومي و با توجه به ويژگيهاي اين منابع يا با توجه به آثار و کارکردهاي آنها در تاريخ عرب جاهلي منطقة حجاز خواهد بود.
طبيعت
منطقة حجاز در ناحية شمال غربي شبهجزيرة عربي واقع شده است. حجاز از پنج منطقه تشکيل شده و داراي آب و هوايي گرم و بارندگي در آن اندک است؛ در عين حال، گاه در آن بارانهاي سيلآسا ميآيد (کحاله، 1964، ص 129-133؛ براي مطالعه بیشتر دربارة حجاز، ر.ک: (یاقوت حموی، 1979، ج 2، ص 218ـ225؛ در مورد شبه جزیره ر.ک: بروسوی، 2008، ص 272ـ274؛ حسین، 2004، ص 33 الی 107).
اگر نبود اهميتي که منطقه بهدليل ظهور اسلام يافت، شايد تاکنون کمترين پژوهشي دربارة ابعاد مختلف حجاز صورت نميگرفت. چنانکه پيش از اسلام نيز آن سرزمين خشک، با شماري چادرنشين که در گوشههاي مختلف آن پراکنده بودند، در كانون توجه تمدنهايي مثل روم و فارس قرار نگرفت. اما جذابيت محيطي نداشتن براي ديگران، دليل بر تأثير عميق نگذاشتن آن بر مردمان همان منطقه نبود. اساساً چيزي که هر اجتماع انساني در زندگي بيشترين ارتباط و تعامل را با آن دارد، بيشترين نقش را در ساخت فرهنگ آن اجتماع ميتواند ايفا کند. برخلاف انسان امروز که فاصلة بسياري با طبيعت پيدا کرده و در پيلهاي از مصنوعات بهسر ميبرد، بشر ديروز، بهويژه ساکنان شمال شبهجزيره که مظاهر تمدني در بين آنان اندک بود و صنعت و کشاورزي در بينشان رواج نداشت، بهشدت وابسته به طبيعت بکر بودند و به لحاظ فرهنگي بيشترين اثرپذيري را از طبيعت پذيرفتهاند.
محيط بياباني خشک و گرم و در مواردي کوهستاني با ارتفاعات اندک که در هر حال لميزرع است، درگيري تماموقت و تمامعيار با چنين طبيعتي و خو گرفتن با آن و لزوم تسلط بر آن يا پذيرش سلطه طبيعت، منشأ ايجاد ادراکات، باورها و ارزشهايي خاص در بين مردم شبهجزيره بوده و آنان را به سمت شيوة خاصي از زندگي کشانده است.
تأثيرات طبيعت بر فرهنگ حجاز
دربارة ارتباط طبيعت با فرهنگ و اجتماع، مباحث ابنخلدون که حوزة کاريش نيز فرهنگ و اجتماع عربي است و يا کساني چون منتسکيو که به اين مباحث پرداختهاند، ميتواند مفيد باشد. در عين حال براي رعايت اختصار، در ادامه و براي نمونه به برخي تأثيرات طبيعت بر ساخت نظام فرهنگي پيش از بعثت اشاره ميشود.
طبيعت و نام گذاري
آندره ميکل ميگويد: جز قسمت جنوب بقية مردم شبهجزيره باديهنشين و کوچندهاند و به خودشان به اعتبار باديهنشيني «بَدَوي» ميگويند (ميکل، 1381، ص 36). اين نامگذاري که خودشان به آن صورت دادند، از يک سو، نشان از نقش مهم باديه و طبيعت در ساخت فرهنگشان دارد و از ديگر سو، بيانگر تصوري است که آنان از خود دارند.
عرب جاهلي در بسياري موارد، در نامگذاريهاي خود از طبيعت بهره ميگرفت و نامهاي خود را از طبيعت، حيوانات، پرندگان، خزندگان و حشرات برميگزيد (حوت، 1390، ص 168). مبحث نامگذاري و ارتباط آن با ادراک انساني، مفهومسازي و معناي زندگي از مباحث مهم و مورد توجه در علومي مثل زبانشناسي است و اين امر شاهدي است بر ميزان نفوذ طبيعت در زندگي و فرهنگ عرب پيش از بعثت. در اينباره نقلقول احمد امين مناسب است که ميگويد: يک جلد از هفده جلد کتاب لغت المخصص به واژة شتر و کلمات مرتبط با آن اختصاص يافته؛ در حاليکه واژة سفينه کمتر از هفت صفحه را دربرگرفته است (امين، 1975، ص 47ـ48). اين يعني حضور و نقش يک هفدهمي واژة شتر در فرهنگ جاهلي، درست به همان شکلي است که امروزه مثلاً واژة تکنولوژي بخش مهمي از فرهنگ انسان امروزي را فراگرفته است.
طبيعت و سبک زندگي
عبارت «سبک زندگي» اصطلاحي جديد است و با جامعة مصرفي و تکثر در شيوههاي زندگي افراد جامعه و تغيير مدام در اين شيوهها که بر اثر رشد فناوري امکان آن فراهم آمده، در ارتباط است؛ اما در اينجا منظور از آن، گونة باثباتي از زندگي است که در بين مردم شبهجزيره و حجاز بر اثر سلطة طبيعت براي آنان شکل گرفته بود. عمدة نيازهاي مربوط به غذا، پوشاک، مسکن و سفر، بهويژه در بين عربهاي باديهنشين که بخش كثيري از جمعيت حجاز را دربرميگرفت، از راه طبيعت بهدست ميآمد و چون طبيعت در طي سالها و بلکه قرنها ثابت ميماند، سبک زندگي آنان نيز ثابت ميماند و اگر فردي پس از يکي دو قرن دوباره زنده ميشد، با کمترين مشکل ميتوانست به شيوة زندگي که پيش از اين آموخته بود ادامه دهد؛ چيزي که امروزه ناممکن است. البته تضعيف يا تقويت موقعيت قبيلگي که بر اثر نزاعها رخ ميداد يا احياناً تغييراتي که حاصل قحطيهاي درازمدت و شيوع بيمارها بود امري ديگر است که بر نحوة زندگي آنان ميتوانست اثر بگذارد.
آندره ميکل در اينباره ميگويد چادرنشينان اهل قناعتاند و معمولاً يک نوع غذا دارند: مواد خام، شير و گوشت. علت خانهبهدوشي، حرکت در صحرا براي يافتن آب و استفاده از علفزار است. قبايل مختلف محدودة مکاني خاصي براي خود دارند و در آن حرکت ميکنند. چادرنشيني، اجازة تجمل را به آنان نميدهد و ابزار زندگي محدود و اندک است. شتر براي آنان بسيار مهم است و در ادبيات شتر ماده (ناقه) مترادف با حيات است؛ زيرا هم وسيلة جابهجايي و هم پوشش و هم خوراک آنان است و سرگين آن را براي مادة سوختني و حتي در شرايط استثنايي از ادرار او براي نوشيدن استفاده ميکنند. اما اسب که بايد آب و غذايش را با آن برد، براي جنگ استفاده ميشود و وسيلهاي تجملي براي سفر به حساب ميآيد. آنان در اوضاع خشکسالي و به هم خوردن تعادل شکننده براي حفظ بقا به ديگر قبايل حمله ميکنند (ميکل، 1381، ص 36-38).
طبيعت و جايگاه ردههاي شغلي
اکثر باديهنشينان در شمال شبهجزيره بهدليل نياز به جستوجو براي آب و علف اندک و پراکنده در طبيعت به کوچنشيني روآوردند. در پي آن، کوچنشيني و لوازمش ـ چون جنگاوري و شجاعت ـ به امري ارزشمند مبدل گشت. در نتيجه، ديگر شغلها و شيوههاي امرار معاش زندگي همچون کشاورزي و باغداري، صنعت و تجارت از سوي بدويها تحقير گرديد. اما اين امر در شهرها که ارتباطشان با طبيعت به اندازة بدويها نبود، تا حدي متفاوت بود. تجارت در بين شهرنشينان مکه، مدينه و طائف رونق داشت؛ بهويژه در بين اهل مکه که سرزمين کوهستانيشان امکان کشاورزي نداشت و زيارتي بودن مکه نيز امکان تجارت را برايشان بيشتر فراهم ساخته بود. آنان بخشي از نيازهاي کشاورزي و غيرکشاورزي خود را از طريق تجارت بهدست ميآوردند. اهل مکه بهدليل روحية تجاري از سوي باديهنشينان بزدل و زبون شمرده ميشدند با اينکه خود آنان به ثروت اهل مکه رشک ميورزيدند (حسين، 2004، ص 287). کشاورزي، صنعت و حرفههاي يدي در بين شهرنشينان شمال شبهجزيره وجود داشت، اما در بين آنان نيز شغل مورد احترامي نبود و افراد دونپايه چون بردگان و موالي به آن اشتغال داشتند. اين نگاه به شغل توضيحدهندة بخشي از فاصلة تمدني و فرهنگي عرب جاهلي با همسايگان متمدنش در آن زمان و حتي در زمان فعلي است.
عربهاي جاهلي با وجود چند نوع شيوة امرار معاش (بدوي، کشاورزي، صنعت و تجارت) ـ با درجات اهميت متفاوت ـ و با وجود تضادهاي دروني که در بينشان وجود داشت و در موارد متعددي نيز در قالب نزاعهايي با زبان شعر و هجو يا زبان شمشير بروز مييافت، براي به تعادل رسيدن زندگي و اجتماع انسانيشان و رفع نيازهاي معيشتي و امنيتي خود، با يکديگر به نوعي تفاهم رسيده بودند.
آندره ميکل در اينباره ميگويد: شهرنشينان به کشاورزي و باغداري ميپرداختند که مورد نفرت چادرنشينان بود، اما محصولات خود را در اختيار باديهنشينان ميگذاشتند و در قبالش از حمايت نظامي آنان برخوردار ميشدند. تجار نيز امنيت خود را از قبل باديهنشينان تأمين ميکردند و از هدايت و همراهي آنان برخوردار ميشدند و در مسير از حيوانات اهلي آنان بهره ميگرفتند و در مقابل محصولات اوليه دريافت ميکردند (ر.ک: ميکل، 1381، ص 38ـ39).
طبيعت و اخلاق
طبيعت و اخلاق در ذيل عنوان کليتر طبيعت و دين ميگنجد و بايد اذعان کرد که دين عرب جاهلي از محيط نيز متأثر بوده است، اما به دين بهمثابة يک منبع ساخت فرهنگ، جداگانه بايد پرداخت و براي رعايت اختصار در اين بخش از مقاله صرفاً به تأثير طبيعت بر خلقيات عرب جاهلي اشاره ميكنيم.
بيترديد دين از جمله منشأهاي مهم اخلاق است. در بين عرب جاهلي نيز دين حنيف ابراهيمي و همچنين يهوديت و مسيحيت و... مطرح بودهاند و در نتيجه دين را بايد بهمنزلة منبعي در مدنظر قرار داد که بخشي از اخلاقيات حاصل آن است؛ چنانکه وجود اخلاقيات مشترک در بين انسانها ميتواند بيانگر وجود اخلاق فطري در بين بشر باشد که عرب جاهلي نيز از آن استثنا نيست. در برخي تحليلها اخلاق منشأ اخلاق معرفي شده است؛ براي مثال احمد امين در فجرالاسلام مينويسد: عرب جاهلي تکبر داشت و نميخواست حريتش از بين برود. اگر کسي به او احساني ميکرد، در برابرش احساس خضوع و سرشکستگي ميکرد و براي رفع آن به او احسان ميکرد (امين، 1975، ص 33). اما آنچه در اين بخش از نوشتار در مدنظر است، ريشههاي طبيعي اخلاق است که افراد هر اجتماع انساني متأثر از محيط و نحوة زندگي و تجاربي که در محيط کسب ميکنند، واجد روحيات و خلقياتي خاص ميگردند. گفتني است اينگونه توجيهات براي اخلاق عرب پيش از بعثت بيشتر در كانون توجه مستشرقان قرار ميگيرد که پيشفرضهاي معرفتي ويژهاي دارند، اما اگر بپذيريم که عرب جاهلي پيش از بعثت از تعاليم آسماني فاصله بسياري گرفته بود و لذا ضرورت ارسال رسول وجود داشت و از همينرو پيامبر اسلام مبعوث گرديد، اين نوع توجيهات طبيعتگرا پذيرفتنيتر ميگردد.
در اينجا به مواري از خلقيات که از طبيعت نيز متأثر بوده است، اشاره ميشود:
شجاعت و جنگاوري: اين ويژگي در وضعيت صحرانشيني، و تنهانشيني و نياز به دفاع از خود در برابر خطرهاي انساني، حيواني و طبيعي، زمينة بروز دارد.
وفاداري به عهد و پيمان: کميِ منابع طبيعي و حمله به ديگران براي بقا و نبودن قلعه و حصار براي دفاع در صحرا باعث ميشد تا قبايل، بهويژه قبايل ضعيف، رو به همپيماني بياورند و پيمانشکني را بسيار بد بشمارند (علي، 1980، ج 4، ص 327). اين مسئله زمينة ارزش شدن وفا به عهد و همپيماني را فراهم ميساخت و بهدليل اهميت عهد و پيمان آن را در نزد کاهنان و در معابد منعقد ميکردند (همان، ص 335).
ممکن است دليل وفاداري به عهد و پيمان نه طبيعت، بلکه فقدان ملزومات تمدني باشد. عرب شمال ـ برخلاف عرب جنوب ـ چون فاقد حکومت و قانون و مجري قانون بود، تعهدات و اجراي آن از طريق عهد و پيمانهاي شفاهي صورت ميگرفت و همين عهد و پيمانهاي شفاهي از اهميت ويژهاي برخوردار ميگشت و افراد ملزم به رعايت آن بودند (حسين، 2004، ص 190). در واقع فرهنگ آنها فرهنگ شفاهي بود و امر مکتوب در آن بهندرت وجود داشت و لذا درک آنها از تعهد دو مرحلهاي نبود که مرحلة کتبي از اهميت و اعتبار بيشتري برخوردار باشد و مرحلة شفاهي اهميتي کمتر داشته باشد.
مهماننوازي و غارتگري: تحمل طبيعتِ سخت افراد را ضمن آنکه گاه به جنگ و غارت ميکشاند ـ و در همين جا صفت شجاعت معنا دار ميشود ـ گاه نيز به رحم به مسافر و مهماننوازي ميکشاند (ر.ک: حتي، 1366، ص 35ـ36). درواقع کميِ منابع در طبيعت و دستيابي به اين منابع با مسئلة مرگ و زندگي در ارتباط است. اگر فقدان منابع بخواهد به مرگ يک اجتماع انساني بينجامد، غارت راهي براي حل مشکل ميشود. اما در حالت عادي، وجود منابع اندک ميتواند زمينه را براي کمک به مسافران و پذيرايي از آنان و سخاوت فراهم سازد؛ بهعبارتي ديگر، مهماننوازي حاصل زندگي کوچنشيني و سفرهاي سخت است. کوچنشينان و همينطور شهرنشينان در ضمن جابهجايي در صحرا و سفر براي تجارت و مانند اينها به مهماننوازي يکديگر محتاج بودند تا نيازهاي سفرشان رفع شود. همگان تجربهاي از مشکلات پيشروي مسافر و ابن سبيل داشتند و از همينرو براي کاهش بار سفر به يکديگر کمک ميکردند. چنين وضعيتي را روستاهاي ما در زماني نهچندان دور و حتي در زمان فعلي دارند. روستا هتل و مهمانپذير ندارد. اما روستاييان، برخلاف شهريها، غريبههاي مسافر را به خانه ميبرند. شهريها کمتر اين اخلاق را دارند؛ زيرا در شهر اين کارکرد بر عهدة هتلها و مهمانپذيرهاست؛ اين در حالي است که در روستا ساخت مهمانپذير مقرون به صرفه نيست. در عوض، برخي افراد که معمولاً از بزرگان روستا هستند، مهمانها را به خانه ميبرند و اين را از شئونات خود ميدانند و همين که بزرگان روستا چنين کاري را بر عهده ميگيرند، مهماننوازي به امري ارزشمند تبديل ميشود.
حريت و سلطهناپذيري: برخي منابع از وجود روحية آزاديخواهي و سلطهناپذيري در بين عرب جاهلي سخن گفتهاند. گاه اين ويژگي را ناشي از روح نزديک به طبيعت و فاصله ذهني آنان از مدنيت دانسته اند؛ همچون حيوان وحشي که نميخواهد با رام و اهلي شدن آزادي خود را از دست بدهد. همين امر را نيز دليلي بر ممكن نبودن تشکيل حکومتهاي بزرگ در بين آنان گرفته و آن را شيوهاي براي فهم اکثر تاريخ عرب دانستهاند که آکنده است از جرايم و خيانتها بر ضد يکديگر (براي نمونه، ر.ک: امين، 1975، ص 33).
طبيعت، جمعيت و انديشه توسعه
طبيعت خشک و کمحاصل شمال که منطقة حجاز در آن واقع، است، نميتوانست منابع مورد نياز براي رشد واحدهاي اجتماعي بزرگ را فراهم سازد و چون ساکنان منطقه، بهويژه باديهنشينان، وابستگي بسياري به طبيعت در امرار معاش داشتند، رشد جمعيت از حدي فراتر نميرفت و واحدهاي جمعيتي موجود معمولاً واجد تعداد نفرات زيادي نميشدند. اين در حالي است که داشتن نفرات زياد که به نيروي نظامي تبديل ميشد، برايشان مهم بود. نکتة مهم و مرتبط با بحث آنکه جمعيتهاي کوچک زمينه را براي مديريت، اقتصاد و سياست و آموزش مدون و کلان فراهم نميسازد؛ زيرا اينگونه اجتماعات کوچک، مشکلات بزرگ و پيچيدهاي که حل آن نيازمند فکر پيچيده و کلاننگري باشد، فراروي انسان قرار نميدهد و همه چيز در چارچوب غيررسمي و بسيط خود باقي ميماند. بنابراين فکر چنين مردماني همواره بسيط و غيرکلاننگر باقي ميماند. در اين راستا قبيلهگرايي نيز خود عامل ديگري است که اجازة عبور از مرز قبيله و رسيدن به سياست، اقتصاد، مديريت و آموزش فراقبيلهاي و بهاصطلاح امروزي کشوري و ملي را فراهم نميسازد. تغيير در چنين محيطي بهسختي صورت ميگيرد. تنها پس از ورود ارزشها و باورهاي اسلامي به عرصة فرهنگ جاهلي و تضعيف موقعيت محيط و قبيله، تغيير نظام ارزشي پيشين و نيز پس از ورود انديشة فارسي و رومي و ورود انسان و ابزار تمدني فارسي يا رومي به شبهجزيره و در بين عربها، زمينة تحولات بعدي فراهم آمد.
ارتباطات ميانفرهنگي
برخلاف تصور آغازين که ممکن است عرب جاهلي را گروهي چادرنشين و صحراگرد و بيارتباط با جهان متمدن آن زمان تصور کنيم، واقعيت چنين نبوده است. آنان بهدليل اوضاع محيطي و تجارتپيشگي و نيز دوره سه ماههاي که به زيارت و حج اشتغال داشتند، با قبايل ديگر و نيز ساير اقوام و سرزمينها در ارتباط بودند. هرچند بهدليل تعصبات و علايق قبيلگي و نژادي که مطابق آن، حرکت در مسير اجداد امري مطلوب بهحساب ميآمد، حاصل اين ارتباطها، تحولات عميق در زندگي آنان نبود و نميتوان نقش ارتباطات ميانفرهنگي را در طراز نقش قبيله يا طبيعت در ساخت فرهنگ پيش از بعثت ارزيابي کرد؛ ليکن نبايد از آثار آن نيز غفلت جست.
در اينجا تأثيرات ارتباطات فرهنگي در ساخت فرهنگ اهل حجاز را در سه محور دنبال ميکنيم. يکي چشمدوزي آنان به جهان خارج از خود است. اين ويژگي به عللي، از جمله تجارت، سفر به ديگر مناطق و آشنايي با ديگر سرزمينها و فرهنگها، پديد آمده و در ساخت بخشي از فرهنگ و ذهنيت آنها مؤثر بوده است. محورهاي دوم و سوم تجارت و زيارت خانة خداست که اين دو در برقراري ارتباطات فرهنگي و در ساخت فرهنگ آن ديار نقش داشته است .
تأثير ارتباطات ميانفرهنگي بر فرهنگ حجاز
چشمدوزيعرب به جهان خارج و انديشة وابستگي
به نظر ميرسد عرب حجاز بهدليل خشکي و فقرِ سرزمين بزرگي که در اختيار داشت، چشم به جهان خارج دوخته و سرزمين ديگران را سرزمين نعمت و وفور ميدانست. اين امر عرب را به سمت تجارت و بهرهگيري از منابع و توليدات ديگران کشاند. از سوي ديگر، ميتوان حدس زد که همين امر بر ساخت نوع ذهنيتش دربارة جهان اطراف، دربارة خود و دربارة شکلگيري آمال و آرزوهايش و نيز بر ساخت انديشة وابستگي به خارج اثرگذار بوده است. بنابراين، موارد مزبور که بخشهاي مهمي از يک فرهنگ بهحساب ميآيد، در فرهنگ حجاز، متأثر از تجارت و ارتباطات فرهنگي با بيگانه، شکل يافته است.
اينك شواهدي براي چشمدوزي به جهان خارج در عصر جاهلي ارائه ميگردد:
الف. از جملة شواهد، تجارت و تحصيل برخي کالاهاي مهم يا تزييني در يک دوره نسبتاً طولاني از جهان خارج است که بهطور طبيعي عربها را به خارج وابسته ميساخت و آنان را به چشم به راهي نسبت به توليدات عجم و نيازمندي به آنان عادت ميداد.
ب. شاهد دوم داستان درخواست بزرگان قريش از پيامبر براي ترک دعوت و رسالت است. آنان پس از آنکه حضرت وعدهها و خواستههايشان را رد کرد، به ايشان گفتند که اگر راست ميگويي و براي آنکه تو را تصديق کنيم دو کار انجام بده: تو ميداني که ما مردماني هستيم که کمآبترين سرزمين و بدترين زندگي را داريم، از پروردگارت بخواه سرزمين ما را مثل سرزمين شام و عراق قرار دهد؛ بدون کوه، با وسعت بسيار و نهرهاي جاري. دوم آنکه گذشتگان ما، بهويژه قصيبن کلاب را که مرد راستگويي بود، زنده کند تا دربارة حق يا باطل بودن تو از آنها سوال کنيم. اگر آنها پيامبريت را تأييد کردند ما نيز به تو ايمان ميآوريم... (ر.ک: ابنهشام، 1963، ص 191ـ192).
در اين رخداد بسياري از بزرگان قريش مشارکت داشتند و ميخواستند راهي براي حل مشکلشان بيابند، در نتيجه سخنانشان ميتواند بيانگر عقل جمعي قريش باشد. با اين توضيح، نکته درخور تأمل در اين سخنان، سيري است که در جغرافيا و تاريخ دارند. از يک سوي به جغرافيا سفر ميکنند و باور و آرزوي خود را دربارة سرزمينهاي همسايه؛ شام و عراق علني ميکنند و از ديگر سو به تاريخ ميروند و اعتقاد خود را نسبت به اجداد آشکار ميسازند. درخواست نخست آنان دال بر همان نگاه حسرتآميز به جهان خارج از خود است و بخش دوم بيانگر نگاه قبيلگي و اهميتي است که براي اجداد خود قائلاند و آنان را چنان معتبر ميشمارند که براي تأييد سخنان پيامبر، خود را نيازمند زنده شدن آنان و اظهارنظرشان ميدانند.
ج. شاهد ديگر اسطورههايي است که دربارة اسب دارند. اسب در زندگي عرب، در سفر، در جنگ يا دفاع، براي نشان دادن اعتبار قبيله، فخرفروشي فردي و قبيلگي نقشي مهم ايفا ميکرد؛ ازاينرو، اسطورههاي مربوط به اسب و معاني بهکاررفته در آنها براي فهم ذهنيت عرب جاهلي کمک شاياني ميکند.
خلاصة دو اسطوره دربارة اسب چنين است: زادگاه اصلي اسب در يمن بود که بر اثر سيل اسبها گريختند و پس از زماني طولاني، برخي از اسبهاي نجيب در سرزمين نجد ظاهر شدند. پنج نفر براي دستيابي به آنها به نجد رفتند و با نقشهاي ظريف و پلکاني که با نجابت و ظرافت اسب سازگاري داشت، اسبها را در کنار چشمهاي آب به دام انداختند و سوار بر آنها به سمت منطقة خود رفتند. در راه بر اثر نياز به غذا تصميم گرفتند مسابقه دهند و اسب آخر شده را ذبح کنند، اما در پايان مسابقه به دستهاي غزال برخوردند و بهجاي کشتن اسب هريك به غزالي دست يافتند. آنان به هريک از اسبها به تناسب ويژگيها و رتبهاي که در مسابقه بهدست آورده نامي دادند و سرانجام با اسبهاي بهدستآمده به منطقة خود بازگشتند (حسين، 2004 ص 177).
مطابق اسطورة دوم، داوود پيامبر اسبهاي اصيل را از مناطق گوناگون جمعآوري کرد و آنها را به ارث براي سليمان گذاشت. وقتي حضرت سليمان با ملکة سبأ ازدواج کرد، عربهايي از قبيلة اَزد براي تبريک به بيتالمقدس رفتند. در هنگام برگشت، سليمان براي رفع نيازهاي سفرشان اسبي اصيل به آنها داد و با آن توانستند نيازهاي سفرشان را برطرف سازند و نامش را زادالراکب گذاشتند. ريشة اسبهاي عرب از هزار سال پيش از ميلاد به اين اسب بازميگردد (همان، ص 177ـ178).
در اين دو اسطوره، اسب با وجود اهميتي که براي عرب دارد، از منطقهاي فراسوي حجاز به آنجا ميرسد. در يکي، اسب از يمن ميآيد که از مناطق جنوبي شبهجزيره است و بخشي از تجارت شمال نيز با آنجاست و از وضعيت اقتصادي بهتري برخور دار است. در اسطورة دوم نيز اسب از بيتالمقدس به حجاز ميآيد و دستيابي به آن، حاصل ارتباط خوب عرب با پيامبر خدا و لطف آن پيامبر در حق عرب است. از اين جهت اسب ضمن آنکه فوايد متعددي دارد، ميتواند مقدس و الهي نيز بهحساب آيد. در منطقة يمن پرستش اسب نيز گزارش شده است (همان، ص 179).
د. جالب توجه است که بت نيز در داستانها و اسطورههاي عرب در طي يک سفر يا از سرزميني خارج از شبهجزيره به آنجا آمده است. اين در حالي است که بت براي بتپرست بايد بسيار مهم باشد و با آنکه شايد انتظار برود عرب جاهلي حاضر نباشد در حوزة اصليترين باورهايش خود را وامدار ديگران سازد، گويا آمدن اشياي با ارزش از خارج از شبهجزيره همچون کالاهايي که از هند و روم و فارس ميآمد امري عادي و پذيرفته بوده است. يکي از روايتهاي موجود بدين شرح است که پنج نفر از بندگان صالح خدا از دنيا رفتند، يکي از فرزندان قابيل، پيكرهايي به شکل آنها ساخت تا مردم يادشان کنند. اما مردم بهتدريج به پرستش آنها روي آوردند. خدا حضرت ادريس و سپس حضرت نوح را براي هدايتشان فرستاد. لکن فايده نکرد تا سرانجام در زمان حضرت نوح طوفان و باران سيلآسا و چشمههاي آب همة زمين را فراگرفت و همه چيز از جمله اين پنج بت را به زير کشيد و از سرزمين هند به ساحل جده رساند و در آنجا در زير خاکها پنهان ماندند ]که اين نمادي از انتقال فرهنگي است[. جن مخصوص عمروبن لحي به او از وجود بتها خبر داد و خواست تا بتها را به تهامه بياورد و مردم را به پرستش آنان فراخواند. او نيز چنين کرد و مردم به پرستش بتها روي آوردند. او به هر قبيله يکي از بتها را داد و آنان کيش بتپرستي را برگزيدند تا آنکه پيامبر اسلام مبعوث گرديد (ابن کلبي، 2000، ص 50ـ54)
ه . برخي زنان بهدليل قدر و منزلت بالايشان شرط ميکردند که طلاق بهدست خودشان باشد. گفته شده شيوة طلاق دادن آنان به اين شکل بوده است که اگر در خانهاي را که از مو ساخته شده بود و به آن خباء ميگفتند، جابهجا ميکردند؛ بدينگونه که اگر درش به طرف مشرق بود به سمت مغرب و اگر به سمت يمن بود آن را به سمت شام تغيير ميدادند. با اين کار شوهر ميفهميد که زن او را طلاق داده و ديگر به سراغش نميآمد (حسين، 2004، ص 203). در اينجا شام و يمن جانشين درک و تلقي از شمال و جنوب شده است و اين جانشيني که به جاي شمال و جنوب از شام و يمن استفاده ميکنند، بيانگر تصوير روشني است که از اين دو منطقه در ذهن عرب وجود داشته و اين ميتواند بيانگر ارتباط فراوان و نقشي باشد که يمن و شام در زندگي آنان داشته؛ بهطوري که همين ارتباط و نقش فراوان، صورت ذهني آنها را نيز از جغرافيا متحول ساخته و باعث شده به جاي شمال و جنوب از شام و يمن استفاده کنند.
تجارت و فرهنگ
تجارت در حجاز
جزيرةالعرب از قديمالايام راه تجاري بزرگي محسوب ميشد و تجار بهدليل مشکلات رفتوآمد دريايي، صحراي خشک جزيرهالعرب را براي تجارت ترجيح ميدادند. عربها نيز با وجود روحية جنگاوري و حتي غارتگري، بهدليل ويژگي مثبت وفا به عهد و اينکه عبور کاروانهاي تجاري ميتوانست بخشي از مشکلات صحراي خشک آنان را برطرف سازد، با تجارت ديگران کنار آمدند و خودشان نيز به تجارت روآوردند. در اين ميان يکي از راههاي بزرگ تجاري که از وادي حضر موت شروع ميشد و به موازات بحر احمر عبور ميکرد، از مکه ميگذشت و اهل مکه را به سمت تجارت ميکشاند. چنانکه سورة قريش به تجارت آنان که ماية امن و تهية نيازهايشان بود، اشاره دارد. تجارت در قرن ششم ميلادي از دست يمنيها خارج شد و در اختيار عرب حجاز قرار گرفت. آنان بيشتر تجارتشان را با شام و مصر انجام ميدادند و عرب حيره با فارس تجارت ميکرد. حتي برخي مورخان اروپايي به وجود مراکزي تجاري در مکه مربوط به روميان اشاره کردهاند که در آن به امور تجاريشان ميپرداختند (ر.ک: امين، 1975، ص 12-14).
گفتني است در منطقة حجاز تجارت و همينطورحج پديدههايي شهري بودند. بدويها از سويي تجارت را تحقير ميکردند و آن را به شهريها واگذارده بودند و از ديگر سو، ساخت معبد، نگهداري و مديريت آن براي مناسک حج با يکجانشيني - و نه کوچنشيني- سازگاري داشت. با اين توضيح براي بحث دربارة تجارت و نيز زيارت در حجاز بايد سراغ شهرهاي آن رفت. در منطقة حجاز دو شهر پيش و پس از اسلام مهم بودهاند: يکي مکه و ديگري مدينه. پيش از اسلام، بهويژه از منظر ارتباطات فرهنگي، شهر مکه مهم بود؛ چون هم مکان زيارتي بود و هم بهدليل ممكن نبودن کشاورزي، تجارت در آن، بيشتر رونق يافته بود. مدينه پيش از اسلام محل تلاقي دو فرهنگ بتپرستي و يهودي بود، اما اين امر تأثير جدي بر فرهنگ شبهجزيره نداشت. اهميت مدينه مربوط به پس از اسلام و هجرت پيامبر به آنجاست که به مرکزي براي تحولات بعدي در شبهجزيره و جهان اسلام مبدل گشت.
انواع تأثير تجارت بر فرهنگ
تجارت در شبهجزيره دو وجهي بود. وجهي عربي آن، در ميان خود عربها ظاهر ميشد و بخش مهمي از آن در ايام حج بروز مييافت. اين نوع تجارت در تبادل عناصر فرهنگي بين قبايل و در فضاي فرهنگ عربي مؤثر بود. در بحث حج در اينباره سخن خواهيم گفت، اما تجارت وجهي عربي- عجمي نيز داشت که در اين وجه زمينه براي آشنايي با فرهنگهاي بيگانه و اقتباس عناصر فرهنگي عجمي فراهم ميآمد. اينک به برخي از آثار فرهنگي حاصل از تجارت با عجم اشاره ميشود. اين آثار را در چند محور ميتوان دستهبندي کرد:
يك. آشنايي مستقيم تجار و مردم با ديگر فرهنگها و بهرهگيري از آن؛ نمونهاش يکي از روايتهاي مطرح دربارة منشأ بتپرستي در حجاز است که مطابق با آن، عمروبن لحي از مکه به سمت شام حرکت کرد. در مآب متوجه بتپرستي شد و از منافعش سؤال کرد. به او گفتند: براي طلب باران و براي ياري خواستن در کارها مفيد است. عمرو درخواست کرد بتي به او بدهند که هبل را به او دادند و آن را با خود به مکه آورد و در آنجا نصب و مردم را به پرستش آن امر کرد (حسين، 2004، ص 313). هبل بزرگترين بت قريش بهحساب ميآمد. به آن پناه ميبردند و به آن توسل ميجستند تا خير و برکت به آنان برساند و هر بدي و شري را از آنان دور سازد (همان، ص 315).
دو. وضع قوانين عرفي و رسوم موردنياز براي تجارت و سفر، چه آنچه مستقيماً به تجارت و حرکت قافلهها مربوط بود و چه رفع نيازهاي قافلهها مثل ازدواج موقت در کاروانسراها و چه تنظيم روابط دوستانه با همسايگان که خود اين تنظيم روابط مستلزم ايجاد برخي تغييرات در خلق و خو و نظام رفتاري بود. براي مثال آنان بايد براي برقراري تجارت از روحية مهم جنگجويي خود دست ميکشيدند و کاروانها و اموال همسايگان را در قلمرو قبيلگيشان محترم ميشمردند.
تجار مکه و مدينه براي خود قوانين تجاري وضع کردند. وضع اين قوانين حاصل تجاربي بود که در تجارت با ايران و روم و اهل حبشه اندوخته بودند. آنان نظم تجاري را از آنان آموختند؛ چيزي که در نزد اهل مکه شناخته شده نبود (همان، ص 109).
سه. بهرهگيري از امکانات، کالاها و ابزارهاي مادي که از ديگر مکانها و در دل ديگر فرهنگها توليد و براي استفاده به منطقه حجاز وارد ميشد و اين کالاها آثار فرهنگي خاص خود را برجا ميگذاشت. در اينجا به نمونههايي از اثرپذيري فرهنگي شبهجزيره، بهويژه منطقة حجاز، از همسايگان اشاره ميگردد. چند موردي از مثالها مربوط به ارتباطات ميانفرهنگي و ميانقومي است، هرچند ممکن است حاصل روابط تجاري نباشد.
سکههاي رايج در مکه و حجاز عمدتاً دينار و درهم بود. اما اين دو سکه از آن عربها نبود. «دينار» از کلمة لاتيني يوناني ديناربوس مشتق شده و «درهم» از واژة دراخمة يوناني مشتق شده است و عربها درهم را از ايرانيان به عاريه گرفتهاند. معروف است که در سرزمينهاي عرب ضرابخانهاي براي ضرب سکه وجود نداشته است (سالم، 1380، ص 265).
اخذ واحد پولي از ديگري، نشان از وابستگي اقتصادي به او دارد که همين امر به تسهيل وامداري فرهنگي کمک زيادي ميکند.
بهوسيلة روابط تجاري با ملتهاي همجوار افق ديد مردم مکه گسترش يافت. آنان از نبطيان و حيريان خط و نوشتن را آموختند و بهمدد حبشيان با برخي از داروها آشنا شدند و از روم و ايران بسياري از مظاهر زندگي اجتماعي و فرهنگي را فراگرفتند (همان، ص 266).
عبداللهبن جدعان، آشپز از فارس و عراق آورده بود (حسين، 2004، ص 129). يا کساني که وضع مالي بهتري داشتند، از پارچهها يا احجار کريمه که از مناطق ديگر ميرسيد، استفاده ميکردند. زنان مدينه از کفشهايي با رنگ زرد و قرمز استفاده ميکردند. اين کفشها چون از زينت آل فرعون بود، پس از اسلام با منع اصحاب پيامبر روبهرو شد (همان، ص 135). مردمان مکه ظرفهاي گرانقيمت و اسباب و اساس فاخر را از سرزمينهاي شام و فارس و عراق وارد ميکردند (همان، ص 130). در شهرها از برخي غذاهاي عجمي استفاده ميکردند. گفته شده آنها را اهل يثرب از برخي اهل فارس که در زمان قديم مدتي در نزدشان ماندند ياد گرفتهاند (همان، ص 136). حتي نقل شده که مردم مدينه اعياد نوروز و مهرجان را جشن ميگرفتهاند (علي، 1980، ج 5، ص 101).
ملوک حيره در عادات و رسوم از فارس متاثر بودند. آنان در خوردنيها، مجالس شرب و انس و در طريقة شبنشينيهايشان از فارس تقليد ميکردند (حسين، 2004، ص 142). برخي بزرگان عرب نديماني از فارس و روم براي مجالس السمر خود برميگزيدند (همان، ص 140). ايرانيان يا روميان گاه اسيران خود را که در جنگهاي متقابل ميگرفتند در شبهجزيره ميفروختند و اين بردگان غيرسياه وارد خانهها و زندگي اهل حجاز ميشدند و ازاينرو ارتباطات با دو قوميت روم و فارس از اين طريق نيز برقرار ميشد.
برخي نظاميان قبايل در حيره از فارسيها آموزش ميديدند و جيش الغساسنه از روميان آموزش ميديد (همان، ص 164).
شمشير از مهمترين سلاحهاي جنگي عربها بود. آنان شمشير را در برخي مناطق شبهجزيره همچون يمن درست ميکردند. غير از يمن، شمشير را از شام، فارس و هند ميآوردند (همان، ص 169-170). عربها شمشيرهاي خود را با طلا و نقره زينت ميدادند. در آن زمان روميان به پوشاندن شمشير با آب طلا مشهور بودند (همان، ص 169). چنين نقل شده که عربها بهسبب آشنا نبودن با تراشکاري، خود بت نميتراشيدند و بتها را وارد ميكردند. آنان چهار بت هبل، لات و منات و عزي را از سرزمينهاي بابلي آوردند (حوت، 1390، ص 52).
حج و ارتباطات فرهنگي
حج يکي از مناسک ديني جمعي بود که همة قبايل در آن مشارکت داشتند و مورد اتفاق و عمل همگاني بود (علي، 1980، ج 5، ص 100-101). حضور افراد متعلق به قبايل و مناطق گوناگون در مکان واحد و ارتباطاتي که بهطور طبيعي بين آنها برقرار ميشود، بسترساز توجه پيدا کردن به تفاوتهاي فرهنگي ميان قبايل است. توجه به تفاوتها، زمينة تأمل و ارزشداوري دربارة آنها را فراهم ميسازد. اگر داوري ارزشي همراه با تأييد و نگاه مثبت باشد، احتمال اقتباس عناصر فرهنگي متعلق به ديگر قبايل فراهم ميآيد. راهكار مشاهدة تفاوتها، ارزشداوري و اقتباس چون دو سويه ميتواند رخ دهد، بنابراين حج ميتواند عاملي براي تبادل فرهنگي ميان قبايل بهحساب آيد.
آنچه گذشت مربوط به اصل مناسک و حضور افراد در کنار يکديگر است. اما نکتة درخور تأملتر، وجود حواشي شايد مهمتر از متن در مراسم حج است و آن، تشکيل بازارهاي متعدد پيش و پس از برگزاري مناسک است. در اين بازارها هرچند مبادلة کالا صورت ميگرفت، درواقع بازاري مثل عکاظ، به يک جشنوارة فرهنگي - تجاري مبدل ميگشت. مردم در اصل براي حج ميآمدند، اما در کنار آن و بهاقتضاي نيازهاي اقتصاديشان بازار تشکيل ميدادند و در بازارشان و بهاقتضاي نيازهاي غيرتجاريشان، جشنوارة فرهنگي به راه ميانداختند و به تبادلات فرهنگي ميپرداختند. اين بازارها نقش مهمي در پويايي فرهنگي داشت. آشنايي بيشتر با ديگر فرهنگهاي قبيلهاي، بهويژه براي نسلهاي جديد که بهتدريج به کاروانهاي حج ميپيوستند، رخ ميداد و نگاه و درکشان از ديگر قبايل شفافتر ميشد و با تغييرات احتمالي پديدآمده، قراردادهاي جديد بسته ميشد و با طردهاي قبيلگي، داستانها و شعرهاي جديد و مفاخرات و مانند اينها آشنا ميشدند.
عرب جاهلي در مکه همهساله بازارهايي بر پا ميکرد. قبايل عرب در اين بازارها جمع ميشدند و مناقب و برتريهاي پدران خود را بازگو ميکردند و به ذکر روزهاي مهم خود ميپرداختند و بر يکديگر فخرفروشي ميکردند و شعرهايي را که سروده بودند، براي همديگر ميخواندند (قزويني، 1984، ص 84-85). آلوسي در اينباره ميگويد: عکاظ از بزرگترين مراسم و بازارهاي عرب بود. در آنجا همه گرد هم ميآمدند. با اينکه بزرگان قبايل صرفاً در بازار قبيلة خود حاضر ميشدند، همگان در بازار عکاظ حضور مييافتند. در آنجا صخرههايي وجود داشت که پيرامونش طواف ميکردند. در عکاظ کالاهايشان را ميفروختند و با يکديگر به بحث و گفتوگو و محاجه ميپرداختند و جلسات مفاخره و فخرفروشي بر يکديگر بر پا ميکردند. شاعران شعرهاي جديد خود را ميخواندند. خطيبان سخنوري ميکردند. قصائد هفتگانة مشهور را در آنجا در معرض انظار قرار ميدادند و قضاوتها در آنجا صورت ميگرفت... (آلوسي، بيتا، ج 1، ص 267).
شايد بتوان از دو کليدواژة مهم براي فهم روابط ميان قبيلگي نام برد که يکي رقابت و ديگري تضاد است که دومي درواقع شکل کماليافتة اولي است. در جشنوارة فرهنگي عکاظ تضاد به شکل فيزيکي کمتر رخ ميداد. اما رقابتهاي کلامي و ادبي بسيار وجود داشت. اين نوع رقابت، از يکسو ميتوانست تمايزات قبيلگي و هويتي را برجسته سازد و از سوي ديگر در ميدان رقابت، زمينة مناسبي براي يادگيري فراهم ميساخت و درواقع عکاظ مرکزي بود مرکزي براي پويايي و تبادل فرهنگي.
نتيجهگيري
از جمله شيوههايي که براي شناخت يک فرهنگ بهکار ميرود، توصيف عناصر آن است. براي توصيفي مناسب، ميتوان سراغ عناصر اصلي رفت و ذهن را از عناصر کماهميت و داراي نقش اندک، منصرف ساخت؛ اما راه بهتر براي شناخت يک فرهنگ، شناسايي منابع سازندة آن است. از اين طريق ميتوان به سرچشمههايي رسيد که يک فرهنگ از آن منشأ ميگيرد و از همينرو ميتوان به تبيين چرايي وجود برخي عناصر در يک فرهنگ و فقدان عناصري ديگر در آن فرهنگ دست زد. از سوي ديگر، چون منابع محدود و کلي و البته اساسي و سرنوشتسازند، با شناسايي آنها ميتوان جهتگيريهاي کلي آن فرهنگ را نيز مشخص كرد. ضمن آنکه شناخت منابع فرهنگي، به توصيف عناصر فرهنگي نيز که درواقع بهمثابة خروجيهاي همان منابع است، کمک ميکند. اين تحقيق تلاشي در جهت بهکارگيري اين روش براي فهم فرهنگ بود. چهار منبع فرهنگساز شناساييشده در منطقه حجاز پيش از بعثت، عبارتاند از طبيعت، ارتباطات ميانفرهنگي، قبيله و دين که در اين مقاله به دو منبع نخست پرداخته شد. طبيعت نخستين و شايد مهمترين منبعي است که بيشترين تجارب عملي و ذهني عرب حجاز حاصل ارتباط با آن است و در متن به برخي تأثيرات آن بر فرهنگ اشاره شد. همين طبيعت نقش مهمي در ساخت دومين منبع، يعني ارتباطات ميانفرهنگي داشته است. ارتباطات فرهنگي در ميان عربهاي حجاز با يکديگر يا با ديگر عربهاي شبهجزيره و حتي با ديگر قوميتهاي غيرعربي برقرار ميشد و اين امر باعث شکلبخشي به عناصر ديگري از فرهنگ منطقة حجاز گرديد.
- ابن الکلبي، هشامبن محمد (2000)، الاصنام، تحقيق احد زکي باشا، چ چهارم، قاهره، دارالکتب المصريه.
- ابنهشام الحميري (1963)، السيرة النبوية، تحقيق عبد الحميد محمد محيي الدين، قاهره، مكتبة محمدعلي صبيح وأولاده.
- امين، احمد (1975)، فجرالاسلام، چ يازدهم، بيروت، دارالکتب العربي.
- آلوسي، سيدمحمود (بيتا)، بلوغ الارب في معرفه احوال العرب، بيروت، دارالکتب العلميه.
- البروسوي، محمدبن علي (2008)، اوضح المسالک الي معرفه البلدان و الممالک، چ دوم، بيروت، دارالغرب الاسلامي.
- عمر کحاله، رضا (1964)، جغرافيه شبه جزيرةالعرب، تعليق احمدعلي، چ دوم، مکه، مکتبة النهضة الحديثه.
- حتي، فليپ خليل (1366)، تاريخ عرب، ترجمة ابوالقاسم پاينده، تهران، آگاه و سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
- الحسين، قصي (2004)، موسوعة الحضارة العربية: العصر الجاهلي، بيروت، دار الهلال و دار البحار.
- حوت، محمود سليم (1390)، باورها و اسطورههاي عرب پيش از اسلام، ترجمة منيژه عبداللهي و حسين کياني، تهران، علم.
- آشوري، داريوش (1386)، تعريفها و مفاهيم فرهنگ، چ سوم، تهران، آگه.
- سالم، عبدالعزيز (1380)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمة باقر صدرينيا، تهران، علمي و فرهنگي.
- علي، جواد (1980)، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، چ سوم، بيروت، دارالعلم للملايين.
- قزويني، زکريابن محمدبن محمود (1984)، آثار البلاد و اخبار العباد، بيروت، دار بيروت.
- ميکل، آندره (1381)، اسلام و تمدن اسلامي، با همکاري هانري لوران، ج 1، ترجمة حسن فروغي تهران، سمت.
- ياقوت حموي (1979)، معجم البلدان، بيروت، دار الصادر و دارالبيروت.